28.03.202519:20
Repost qilingan:
𝚳ikrᦅkosmos .ᐟ

28.03.202511:44
با غمگینی پستهات میتونم گریه کنم، سما.
واقعا نازه و وایب قشنگی داره 💔.
28.03.202511:42
چقد وایب موج و دریا رو میده)))))
27.03.202523:16
27.03.202523:14
24.03.202516:22
اینجا همونجاییِ که هریپاتر وسایلشو خرید یه کوچه مال جادوگراست.
28.03.202513:03
خدا نکنه پسرک کیوتم
28.03.202511:43
دور شما بگردم من چشم ستارهای مچکر
28.03.202511:40
27.03.202523:16
26.03.202508:55
بوسه روی موهات
24.03.202516:21
28.03.202511:45
28.03.202511:43
چقد قشنگ بود
27.03.202523:17
27.03.202523:16
25.03.202512:18
🍊 : اگر میخواید چالش هاتون
پروموت شه چنل زیر رو چک کنید
@Challengetimee0_0
پروموت شه چنل زیر رو چک کنید
@Challengetimee0_0
24.03.202516:21
فور کنید؛ بگم اگه یه مغازهی عجیب تو یه کوچهی دیاگون داشتی، چی میفروختی.
28.03.202511:45
شما اون مرواریدهای خوشگل رو نریز تیلههای درخشانت خراب میشه..
مرسی بابت دقت و اهمیتت زیبا
مرسی بابت دقت و اهمیتت زیبا
28.03.202511:43
ایجانم ممنونم که وقت گذاشتی خوندی شیرین شکر..
27.03.202523:17
مرواریدهای گمشده
باد دریا خنک و بیرحم میان موهایش چرخید، تهیونگ سرش را بالا گرفت، چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید.
قطرات آب از پوستش سر میخوردند، میچکیدند، مثل مرواریدهایی که از گردنبندی پارهشده روی زمین بریزند.
جونگکوک آنسوی موجها ایستاده بود، دستهایش را باز کرده بود، انگار که میخواست باد او را با خود ببرد.
"چیکار میکنی؟"
صدایش از میان هیاهوی موجها به گوشش رسید.
جونگکوک چشمانش را بست، سرش را کمی عقب برد و لبخندی کمرنگ زد.
"دارم حسش میکنم..."
تهیونگ اخم کرد. "چی رو حس میکنی؟"
"آزادی رو."
لبهایش را تر کرد، کمی جلوتر رفت. آب تا روی پاهایش بالا آمد. "پس چرا نمیری؟"
جونگکوک بالاخره چشم باز کرد. "چون هنوز اینجا چیزی دارم که ولم نمیکنه."
تهیونگ چیزی نگفت.
فقط ایستاد، با قطرات آب که روی کمرش سر میخوردند و مرواریدهای گمشدهای را یادآوری میکردند که شاید دیگر هیچوقت پیدا نشوند.
27.03.202523:15
میخواستم پست بزارم ولی خوابم برد.. دلم میخواد الان بزارمش.
24.03.202516:22
24.03.202516:21
IV .
Ko'rsatilgan 1 - 24 dan 113
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.