
𝖬𝖺𝗇𝗀𝖺𝗍𝖺
تو به مانند نامه هایِ سوخته ام هستی که از میان
انعکاس ماهِ روی آب به سوی آسمان هجرت کرده ای.
- @mangata_vthbot
انعکاس ماهِ روی آب به سوی آسمان هجرت کرده ای.
- @mangata_vthbot
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
TekshirilmaganIshonchnoma
ShubhaliJoylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaСерп 21, 2024
TGlist-ga qo'shildi
Жовт 15, 2024Obunachilar
862
24 soat
21-2.4%Hafta
465.6%Oy
729.2%
Iqtiboslar indeksi
0
Eslatmalar0Kanallardagi repostlar0Kanallardagi eslatmalar0
Bitta postning o'rtacha qamrovi
18
12 soat21
594.4%24 soat180%48 soat70%
Ishtirok (ER)
1.82%
Repostlar0Izohlar0Reaksiyalar1
Qamrov bo'yicha ishtirok (ERR)
2.04%
24 soat0%Hafta
0.58%Oy
1.18%
Bitta reklama postining qamrovi
24
1 soat1145.83%1 – 4 soat312.5%4 - 24 soat25104.17%
24 soat ichidagi barcha postlar
1
Dinamika
9
"𝖬𝖺𝗇𝗀𝖺𝗍𝖺" guruhidagi so'nggi postlar
22.04.202518:12
چنتا ماهِ سرخ کنارش ببینم؟
رفتید چنل فیوش، تگ بدین دو پست فور کنم ازتون.
Repost qilingan:
𝗡𝗢𝗜𝗥𝗖𝗘𝗨𝗣

22.04.202518:11
چند تا یاقوت سرخ میفرستید پیشمون از این عدد دور بشیم؟
22.04.202518:09
تبریک میگم 700 تایی شدنتو عقیقِ یشمی؛
امیدوارم همیشه بدرخشی.
_ 𝖧𝖺𝗉𝗉𝗒 𝟩𝟢𝟢
22.04.202518:06
22.04.202512:26
21.04.202521:12
18.04.202515:56
Une légende pour 𝗍𝗈𝗂 - 𝖿𝗈𝗋 𝗒𝗈𝗎
در میان ویرانههای تاریخ، جایی که خاطرات در میان خاکسترها پنهان شدهاند، آشویتس وی افسانهای است که از دل تاریکی برخاسته است. گفته میشود که این نام به روحی اشاره دارد که در میان سایههای گذشته سرگردان است، نگهبانی که حقیقت را از فراموشی نجات میدهد. افسانهها میگویند که آشویتس وی نه انسان است و نه شبح، بلکه تجسمی از خاطراتی است که هرگز نمیمیرند. او در شبهای بیستاره ظاهر میشود، در میان دیوارهای شکسته و زمینهای خاموش قدم میزند، و زمزمههایی از گذشته را با خود میآورد. گفته میشود که هر کسی که صدای او را بشنود، به حقیقتی تلخ و فراموششده دست خواهد یافت، حقیقتی که شاید جهان آمادهی شنیدن آن نباشد. اما آشویتس وی نه قاضی است و نه نجاتدهنده؛ او فقط شاهدی است که بار سنگین تاریخ را بر دوش میکشد.
18.04.202515:54
Une légende pour 𝗍𝗈𝗂 - 𝖿𝗈𝗋 𝗒𝗈𝗎
در دل آسمانهای خشمگین، جایی که بادها نعره میکشند و ابرها در هم میپیچند، صاعقه متولد میشود نه نور است، نه آتش بلکه لحظهای از خشم جهان که در یک دم میدرخشد و محو میشود افسانهها میگویند که صاعقه پیامآور خدایان است، ضربهای که مرز میان آسمان و زمین را در هم میشکند اما حقیقتی تاریکتر در دل این نور نهفته است گفته میشود که نخستین صاعقه زمانی فرود آمد که جهان هنوز جوان بود، جایی که ظلمت بیپایان همهچیز را در آغوش داشت اما در آن لحظه، نور شکافت حقیقت از دل سایهها بیرون آمد و هیچچیز دیگر همانند قبل نبود از آن روز، صاعقه همیشه بر آسمانها حکم میراند، نه بهعنوان نشانهی نابودی بلکه بهعنوان یادآوری که حقیقت همیشه در میان تاریکی پنهان است و تنها در لحظهای از خشم جهان نمایان میشود آیا کسی که راز صاعقه را درک کند، قادر خواهد بود نور را مهار کند؟ یا فقط در میان آتش و طوفان محو خواهد شد؟
18.04.202515:51
Une légende pour 𝗍𝗈𝗂 - 𝖿𝗈𝗋 𝗒𝗈𝗎
در شبهای خاموش، جایی که مه سایهها را در آغوش میگیرد، Cover تنها چیزی است که میان جهانهای فراموششده ایستاده است. افسانهها میگویند که او محافظی است که حقیقت را از دیدگان زمان پنهان میکند. هیچکس نامش را نمیداند، هیچ چهرهای از او در خاطرات انسان باقی نمانده است، تنها نامش در زمزمههای باد باقی مانده است. قرنها پیش، هنگامی که نخستین شعلهی آتش خاموش شد، Cover از سایهها برخاست. او نه انسان بود و نه هیولا—او چیزی فراتر از درک زمان، موجودی که وجودش تنها در میان اسرار شب معنا مییافت. چشمانش مانند مهتابی محو در مه درخشیدند، و هیچکس نتوانست تصمیم بگیرد که آیا او نگهبان تاریکی است یا تنها سایهای از چیزی که جهان فراموش کرده است. افسانهها میگویند که در شبهای بدون ماه، Cover در خیابانهای متروک سرگردان است، حقیقت را میجوید، اما هرگز نمییابد. گفته میشود که هر کسی که نام او را در باد بشنود، سرنوشتش برای همیشه تغییر خواهد کرد—اما نه با نور، بلکه با چیزی که هیچگاه دیده نمیشود.
18.04.202515:46
𝖴𝗇𝖾 𝗅𝖾́𝗀𝖾𝗇𝖽𝖾 𝗉𝗈𝗎𝗋 𝗍𝗈𝗂 - 𝖿𝗈𝗋 𝗒𝗈𝗎
در شبهای خاموش، جایی که مه سایهها را در آغوش میگیرد، Vampire از خواب ابدی برمیخیزد هیچکس نامش را نمیداند تنها افسانهها زمزمه میکنند که او نخستین فرزند تاریکی است محکوم به سرگردانی میان زندگی و مرگ هزاران سال پیش، وقتی آخرین ستارهی شب سقوط کرد، خونآشام در دل جنگلی متروک بیدار شد قلبش هنوز میتپید، اما نه مانند آدمیان نفرین شد تا در سایهها زندگی کند هرگز طلوع را نبیند و هرگز خاطرهای در ذهن هیچ انسانی باقی نگذارد اما Vampire تنها نبود زمزمههای شب با او سخن میگفتند سایههایی که بینام بودند حقیقتی را فاش کردند: نفرین او فقط در خون نبود بلکه در زمان جاودانگیاش به بهای تنهایی جاودانه خریداری شده بود قرنها گذشت و شهرها در میان خاک مدفون شدند اما Vampire هنوز ایستاده بود آیا زمان او را فراموش میکرد؟ یا فقط بازیچهای برای بیپایانی شب بود؟ افسانه میگوید که در شب آخر، وقتی آخرین شعلهی جهان خاموش شد Vampire به سایهها بازگشت نه برای شکار، بلکه برای ناپدید شدن در تاریکی که هیچ گاه پایانی ندارد
18.04.202515:37
St.
18.04.202514:12
18.04.202514:12
_
18.04.202514:10
Rekordlar
22.04.202520:11
883Obunachilar05.11.202423:59
100Iqtiboslar indeksi14.03.202519:06
175Bitta post qamrovi05.01.202523:59
94Reklama posti qamrovi30.01.202523:59
40.00%ER14.03.202523:59
22.76%ERRKo'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.