Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Реальна Війна | Україна | Новини
Реальна Війна | Україна | Новини
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Реальна Війна | Україна | Новини
Реальна Війна | Україна | Новини
نقش بر آب avatar

نقش بر آب

موجِ‌ دریاست این جهانِ خراب
بی‌ثبات ‌است همچو نقش بر آب
یادداشت‌هایی دربارهٔ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران
حامد خاتمی پور
ارتباط با ادمین:

@HamedKhatamipour55
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaБер 02, 2020
TGlist-ga qo'shildi
Лист 19, 2024

"نقش بر آب" guruhidagi so'nggi postlar

به‌مناسبت ۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم خیام نیشابوری

“شب نیشابور”
گل‌های تازه، شمارهٔ ۱۸۲
آهنگساز: فرامرز پایور
خواننده: محمّدرضا شجریان
گوینده: آذر پژوهش
دستگاه: ابوعطا

https://t.me/naghshbarab
https://t.me/naghshbarab
به گِردِ درِ ناسپاسی مگرد!
(هزارهٔ فردوسی و تأمین مخارجش)

زنده‌یاد استاد ایرج افشار در پایان کتاب کتابشناسی فردوسی، اسناد مرتبط با شاهنامه، و تصاویر مدارک جشن هزارهٔ فردوسی را آورده‌است. در جایی
با دیدن “ورقهٔ دعوت به خرید بلیط بخت‌آزمایی۱۳۱۲ (۱)
به یاد یحیی دولت‌آبادی افتادم. نادره‌مردی از کاروان بیداران و از رجال معارف‌دوست و معارف‌پرور ایران که مبتکر و مبدع برگزاری جشن هزارهٔ فردوسی بود. او به همه زوایا و ظرایف برگزاری این جشن حتّی محلّ تأمین مخارج آن اندیشیده‌بود و در نامه‌ای به وزارت معارف نوشته‌بود: «برای مخارج کار، عایداتی از خودِ کار تحصیل شود به‌واسطهٔ تشریفات و غیره که تحمیلی بر خزانهٔ دولت نشود.» این پیشنهاد او از جانب حسین علاء رئیس وقت بانک ملّی ایران اجرا می‌شود و با چاپ بلیت بخت‌آزمایی می‌کوشند هزینه‌های این جشن یا بخشی از هزینه‌ها را تأمین کنند. حسین علاء انجام این کار را در نامه‌ای نیز به دولت‌آبادی اعلام می‌کند.(۲)
امروز دیدم زنده‌یاد ایرج افشار تصویری از این بلیت را در بخش تصاویر کتاب کتابشناسی فردوسی چاپ کرده‌است.
با دیدن این تصویر به‌ یاد ضمیر روشن دولت‌آبادی برای برگزاری این جشن افتادم و دریغ خوردم بر حق‌ناشناسیی که ناجوانمردانه در حق او روا داشتند.
دریغ آن‌ دل و دانش و رایِ تو ...



۱.کتابشناسی فردوسی و شاهنامه از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵، گردآوری ایرج افشار، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، تهران، ۱۳۹۰، ص ۳۹۹
۲.حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۴، صص ۴۲۳ و ۴۲۵

https://t.me/naghshbarab
O'chirildi17.05.202514:07
تا ما به قافلهٔ بیداران برسیم، گذشتن زمان‌ها و عوض شدن خون‌ها لازم است.

حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۱، ص ۱۱۳

https://t.me/naghshbarab
(ادامهٔ فرستهٔ پیشین)
پس از این حسین علاء دو نامه برای او می‌نویسد. در نامهٔ نخست می‌گوید:«دوست عزیزم! این‌یادگار خاتمه‌کشیدن قرعهٔ بخت‌آزمایی فردوسی را(۱۴ تیر) در عمارت دانشسرای عالی حضور حضرت‌تان که مبتکر تجلیل آن حکیم شهیر و گرفتن جشن هزارسالهٔ او هستید تقدیم می‌نمایم. موقع را مغتنم شمرده مراتب ارادت قلبی را تجدید می‌کند.»
در بخشی از نامهٔ دوم هم که روی ورقه‌ای بود که بنای تازهٔ بانک ملّی ایران بر آن نقش بسته‌بود حسین علا چنین نوشته‌بود: «کثرت مشغله متأسّفانه مانع مکاتبه‌شده و الّا همیشه در فکر حضرتعالی بوده و هستم... گرفتن جشن هزارسالهٔ فردوسی از افکار صائبهٔ حضرتعالی بوده و‌ مشغول انجام آن هستیم. انشاءالله وسایل فراهم می‌شود. البته در اروپا هم مراسم تجلیل آن بزرگوار به‌عمل خواهد آمد.»
به‌هر روی این جشن بدون دعوت از دولت‌آبادی و بدون آن‌که از او به عنوان مبتکر این جشن تقدیری صورت بگیرد برگزار گردید.
خطوط ‌پایانی گزارش او را از برگزاری این جشن بخوانید:«به ‌هرحال آرامگاه فردوسی به‌خوبی ساخته می‌شود، مستشرقین از همه‌جا به ایران دعوت می‌شوند و در انجمن بزرگ این جشن شرکت می‌جویند و همه به خراسان رفته، آرامگاه فردوسی را زیارت می‌کنند و پادشاه پهلوی آرامگاه مزبور را افتتاح می‌کند و هم در تمام ممالک به‌اهتمام دولت، جشن هزارسالگی فردوسی گرفته می‌شود و نام ایران در سرتاسر جهان بلند می‌گردد. و این بود مقصد و مقصود نگارنده و هر ایرانی وطن‌دوست که به بهترین صورت ممکن انجام گرفت.»(۱)
یحیی دولت‌آبادی مانند بسیاری از هم‌سالان و‌ هم‌نسلانش، عشقی عمیق به ایران و هویت ملّی داشت. او در وصیت‌نامه‌اش که در پایان مجلّد چهارم حیات یحیی آمده‌است می‌نویسد:« من دنیا را وطن مشترک خود می‌دانم و نوع بشر را دوست دارم ولی در این حال دنیا و اهلش نمی‌توانم ایران را از دیگر اماکن دنیا و ایرانی را از دیگر مردم آن دوستدارتر نبوده‌باشم این است که به شما هم وصیت می‌کنم وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.»(۲)


۱.حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۴، صص۴۲۶-۴۲۲
۲.همان، ج۴، ص ۴۴۶. گفتنی‌است در کتابشناسی فردوسی، تألیف زنده‌یاد استاد ایرج افشار مطلبی دربارهٔ دولت‌آبادی و پیشنهاد او برای جشن هزارسالگی فردوسی نیافتم: کتابشناسی فردوسی و شاهنامه از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵، گردآوری ایرج افشار، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، تهران ۱۳۹۰

https://t.me/naghshbarab
هزارهٔ فردوسی و قدرناشناسی از یحیی دولت‌آبادی


یحیی دولت‌آبادی از بنیادگذاران معارف و مدارس نوین در ایران در عصر قاجار، و از میانداران جنبش مشروطه بوده‌است.
شرح خواندنی خدمات معارفی‌ او را باید در مجلّد اول کتاب حیات یحیی خواند. (دربارۀ دولت‌آبادی این یادداشت را بخوانید)
پس از به تخت نشستن سردار سپه، و اهتمامی که در روزگار سلطنت او به میراث فکری و فرهنگی ایران شد، دولت‌آبادی در سال ۱۳۰۷ دریافته‌بود که به‌زودی فردوسی هزارساله خواهد شد و در گفتگو با دوستی «این صحبت در میان آمده‌بود که ملّت ایران باید برای هزارسالگی شاعرِ بزرگ بلکه بزرگترینِ شعرای خود جشنی که لایق مقام و مرتبهٔ اوست برپاکند.»
دولت‌آبادی سال ۱۳۰۷ را برای طرح این موضوع زود می‌داند و پس از استقرار در بروکسل و سپری شدن سه‌سال از آن موعد، مکتوبی مفصّل در سال ۱۳۱۰ به هیأت دولت می‌نویسد:
« توسّط وزارت معارف به هیأت وزراء عظام؛
بنابر آنچه دائرةالمعارف اسلامی نوشته‌است تولّد فردوسی در نهصد و سی و دو مسیحی ۹۳۲ بوده‌است. در این‌صورت بعد از چندماه فردوسیِ ما هزارساله می‌شود و سزاوار است از طرف فضلا و ادبای ایران در تحت هدایت و حمایت دولتِ ادیبِ فاضلِ کنونی جشن هزارسالگی او به‌طوری که لایق مقام این شاعر بزرگ است گرفته‌شود و چون فردوسیِ شاعر در دنیا شناخته‌شده‌است شایسته‌است جشن او باشرکت تمام مجامع ادبی دنیا و به‌طور بین‌المللی باشد... این‌جانب مدّتی است در این اندیشه هستم ... یادداشتهایی هم حاضر نموده‌است که اگر اساس کار تصویب شد به‌عرض برساند... و ضمناً برای مخارج کار عایداتی از خود کار تحصیل شود به‌واسطهٔ نشریات و غیره که تحمیلی بر خزانهٔ دولت نشود... از طرف دیگر با دانشمندان ایرانی که در خارج اقامت دارند مکاتبه‌کرده، خاطر همه را متوجّه انجام این‌کار می‌نماید و از جمله شرحی به میرزا محمّدخان فاضل قزوینی(علّامه قزوینی) که در پاریس اقامت دارد ... می‌نویسد و تقاضا می‌کند با میرزا حسین‌خان علاء وزیر مختار و رئیس ادارهٔ سرپرستی مذاکره کند...» حسین علاء در این موضوع با تهران مکاتباتی می‌کند و رشتهٔ مطلب طولانی می‌شود. در پایان سال ۱۳۱۰ تیمورتاش سفری به اروپا می‌رود و دولت‌آبادی با او‌ملاقات، و او را به برپایی چنین جشنی تشویق و ترغیب می‌کند. تیمورتاش پس از بازگشت به تهران، رضاشاه را برمی‌انگیزد تا این جشن را برگزار نماید. دولت‌آبادی می‌نویسد از آن‌جا که در آن زمان در حال ساخت بنای مقبرهٔ فردوسی بودند برپایی این جشن را موکول می‌کنند به زمان افتتاح بنای آرامگاه. تیمورتاش این تصمیمات را با تلگراف به حسین‌ علاء اطّلاع می‌دهد و او نیز در مکتوبی به دولت‌آبادی چنین می‌نویسد:« دوست عزیزم! جناب اشرف، آقای وزیر دربار ابلاغ می‌فرمایند برای جشن هزارسالهٔ فردوسی پاییز هزار و نهصد و سی ‌و چهار (۱۹۳۴) تعیین شده‌است. مراتب را برای اطّلاعِ عالی إشعار می‌دارد.» حسین‌ علاء پس از این در نامه‌ای دیگر به دولت‌آبادی از تشکیل کمیسیونی برای تشریفات مراسم خبر می‌دهد و ‌می‌گوید جلسات مرتّبی در منزل علاّمه قزوینی برگزار کرده‌اند. علاء در همین نامه از دولت‌آبادی می‌خواهد که نظریاتش را برای او مرقوم دارد. دولت‌آبادی نیز«نظریات خود را در طرز شروع به‌کار می‌نویسد و و بیش از همه‌چیز راجع به‌دعوت کردن از تمام علمای مستشرق دنیا به ایران و شرکت جُستن در انعقاد این جشن» تأکید می‌کند و انجمن مزبور هم نقشه‌ای با رعایت نظریات دولت‌آبادی کشیده، به مرکز می‌فرستد و در تهران از روی آن نقشه شروع به‌کار می‌کنند. در ادامه دولت‌آبادی با لحنی حسرت‌بار و شکوه‌آمیز می‌نویسد:«شاید خوانندگان کتابِ من تصوّر کنند دولتیان ایران تا به‌آخر در این موضوع از افکار من استفاده کرده، و مرا در انجام جریان فکر خود انداخته، برای رفتن به ایران مرا دعوت نموده، در مجالس و محافل از من اظهار قدردانی کرده، اول مدال فردوسی را به من عطا کرده‌اند، خیر، اگر این‌ تصوّر بشود باطل است. زیرا پس از نوشتن و فرستادن نظریات خود در انجام این خیال، به‌کلّی مرا کنار گذارده، به هیچ‌وجه در هیچ‌کارش شرکت ندادند و اسمی از من در هیچ‌مجلس برده‌نشد.»

(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
باید همهٔ اهلِ ایران، اسب شود!

فتحعلی آخوندزاده را اگر نخستین منادی و مدافع لیبرالیسم در ایران بخوانیم سخن گزافی نگفته‌ایم. آخوندزاده در روزگار خودش در چند حوزه پیشاهنگ و پیشگام بوده‌است. نخست او بود که نمایشنامه‌ نوشت و از هنر “طیاطر” و فواید تربیتی‌اش سخن گفت. اندیشهٔ ناسیونالیزمِ ایرانی را او به‌طور جدّی در آثارش طرح و بیان نمود. هم‌ او بود که از فنّ نقدادبی در مغرب‌زمین گفت و چندین نامه و رساله و مقاله به همان اسلوب فرنگیان به رشتهٔ تحریر کشید. آخوندزاده بر اساس همین روحیهٔ نوجویی و نقاّدانه‌اش، برای رفع و دفع ریشهٔ جهالت و بی‌سو‌ادی، ساده‌لوحانه الفبای جدیدی هم جعل نمود که البته راه به جایی نبُرد.
آخوندزاده در نقد سنّت دینی و دینداری و عرب‌مآبی ما ایرانیان، قلم گستاخ و بی‌پروایی داشت و در “سه مکتوب شاهزادهٔ هندی کمال‌الدوله به شاهزادهٔ ایرانی جمال‌الدوله و جواب این به آن” به نقد ذهنیت خرافات‌پرور و خرافات‌پرست ایرانیان پرداخته و مطالبی تقریر کرده‌است که به مذاق آنان که با عوالم دینداری مأنوس و به مقدّسات دینی معتقدند مطلوب و خوشایند نیست. او راه رستگاری ایران و ایرانیان را ترک اعتقادات خرافی، و برگزیدن طریق روشن علم تجربی و تفکّر فلسفی بدان معنا که در مغرب‌زمین پای گرفته‌بود می‌دانست.
او در یکی از نامه‌هایش به میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله تمثیل دلنشینی در تقریر کُمیتِ لنگِ قانون، و واپس‌ماندنِ امور در ایرانِ آن سالها دارد. آخوندزاده این تمثیل را در ترجیح لیبرالیسم نوشته‌است:
«وضع قوانین شما امروز در ایران به آن می‌ماند که به یک عرّاده از برای کشیدنش چهار حیوان مختلف‌السّیر بسته‌شوند. مثلا یک اسب و یک خر و یک جامیش( گاومیش) و یک گاو. آن‌که اسب است سریع‌السّیر است، آن‌که خر است متوسط‌السّیر است، آن‌که جامیش است بطی‌ء‌السّیر است، آن‌که گاو است مطلقاً بالجاجت مانع‌السّیر است. در این حالت عرّاده هرگز کشیده‌نخواهد شد. اسب به همراهان می‌گوید: بیایید همّت کنید عرّاده را بکشیم. خر خواهی‌نخواهی رضا می‌دهد و حرکت متوسّطی می‌کند، جامیش به کراهت حرف اسب را می‌شنود و حرکت بطیء می‌کند. امّا گاو نه حرف اسب را می‌شنود و نه از جا می‌جنبد.
شما اربابِ خیال، طالبانِ سیر عرّاده‌اید و لیبرالان در ایران شبیه اسبند که پیروانِ خیال شمایند و سایرین شبیه خر و جامیش و گاو‌ند که یا به کراهت پیرو خیال شما هستند و یا هیچ نیستند. باید همهٔ اهلِ ایران اسب شود، باید همهٔ ایشان لیبرال گردد در آن وقت عرّاده به راه خواهد افتاد.»(۱)
دریغ از راه دور و رنج بسیار!

۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، نشر احیاء، تبریز، ۱۳۵۷، ص ۲۶۷

https://t.me/naghshbarab
بزرگی از پدر میراث داری!
“ناترازی تاریخی عقل”

هر روز و حتی هرشب، وزیران و وکیلان و مدیران و مسؤولان و دلسوزان در اتاق‌ها و سالن‌های کوچک و بزرگ، با حرارت و برودتی مناسب در زمستان و تابستان، و دور میزهایی با اَشکال مربّع و دایره و بیضی می‌نشینند تا امورات مُلک و‌ مملکت، و ملّتی را که ماییم هوشمندانه تدبیر و تمشیت کنند. لابدّ در این اندیشیدن‌های هوشمندانه خیلی هم زور می‌زنند چندان‌که دست و بازو و گردن و پشت پاهایشان رگ‌به‌رگ می‌شود!
حاصل این زور زدنها و رگ‌به‌رگ شدنها را هم هرروز و حتی هرشب در پیش چشم داریم؛ از اقتصاد و صنعت و ‌معیشت بگیرید تا سیاست و فرهنگ و‌ دانشگاه و چه و چه‌ها!
پایشان بماناد!
دست‌شان مریزاد!
این‌همه رفاه که در، و رضایت که از، زندگی داریم مرهون زورزدنهای شبانه‌روزی بی‌دریغ این عزیزان است.
از یاد نبریم چنان‌که هر چیزی پیشینه و تاریخ و تاریخچه‌ای دارد تدبیر و تمشیتِ زورمدارانهٔ تا مرزِ رگ‌به‌رگ شدگیِ این وزیران و وکیلان و مدیران و مسؤولان و دلسوزان هم پیشینه‌ای دارد. ما چنان‌که دانش و دانایی را از نیاکانِ دانش‌پژوهمان به میراث برده‌ایم، پاره‌ای بدبختی‌ها و بیچارگی‌هایمان نیز پنداری مرده‌ریگِ اجدادِ مَسندنشین ارجمندمان برای ما بوده‌است.
در دالان زمان چندان دور نمی‌رویم.
آخوندزاده به نقل از میرزا ملکم‌خان مکتوبِ طنزآمیزِ صورت‌مجلسِ یکی از مجالسِ “کارگزاران نظام” را نقل کرده‌است. در این مجلس، اولیایِ امورِ ایران، پاسخی دندان‌شکن به تعرّضات انگلیس و تعدّیات اروپا می‌دهند. بخوانید، و بر این عقل و کیاست بخندید و بگریید:
مستشار مجلس:
دولت انگلیس می‌خواهد که سیستان را جزء افغانستان بکند چه باید کرد؟
«ارکان مشورت:
باید با میرزا آقای خویی مترجم سفارت انگلیس گرم گرفت.
مستشار مجلس:
دُوَل یوروپا در حقّ دولتِ ایران، چنان و ‌چنان خیال را دارند، چه باید کرد؟
ارکان مشورت:
ما هم سفرای ایشان را به مجالس تعزیه راه نخواهیم داد.»(۱)
«مستشار مجلس:
دُوَلِ خارجه می‌خواهند به خاک ایران دستِ تعرّض برسانند، چه باید کرد؟
ارکان مشورت:
راه آذربایجان را نباید ساخت.»(۲)

آخوندزاده در ادامه می‌نویسد:«یکی از ارکان مشورت در مجلس مشاوره برای تعمیر طُرُق آهن ظاهراً گفته‌است: در صورت تعمیر طرق آهن، همهٔ شتران ما از مصرفیت خواهندافتاد. چگونه تعمیر این چنین طرق را تجویز می‌توان کرد؟»(۳)
دریغا!
میراث پدر، نصیب فرزند شود!


۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، نشر احیاء، تبریز، ۱۳۵۷، ص ۲۱۱
۲.همان، ص ۲۴۳
۳.همان، ص ۲۱۲ این فقرهٔ راه‌آهن و شتر، یادآور ماجرای ورود خودروهای خارجی و مافیای خودروسازی وطنی در روزگار ماست!

https://t.me/naghshbarab
سوداگرانِ خیره‌سَر و رهزنانِ باد
گم می‌شوند در شکمِ موج‌هایِ تو

دریایِ تو همیشه خروشان، خلیجِ فارس!
تاریخِ پُرحماسۀ ایران، بهایِ تو
https://t.me/naghshbarab
از معلّم جانِ روشن یافتیم!


از اسکندر پرسیدند که پدر را دوست‌تر داری یا استاد را؟ گفت استاد را لِأَنَّ أبی کانَ سَبَباً لِحَیاتِیَ‌الفانِیَه، وَ مُعَلّمی کانَ سَبَباً لِحَیاتِیَ‌الباقِیَه.


اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، به‌تصحیح و توضیح مجتبی مینوی-علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۶۴، ص ۲۷۱

https://t.me/naghshbarab
خانه‌ام آتش گرفته‌ست ...
#بندرعباس
#ایران
https://t.me/naghshbarab
من که باشم که کنم هم‌نفسی با چو تویی!


ظهر امروز چهارشنبه، سوم اردیبهشت، ساعت ۱۳:۱۹ دقیقه در خانه‌نشسته‌بودم که تلفن همراهم زنگ خورد و‌ شماره‌ای ناشناس بر روی صفحه‌اش افتاد. از آن‌جا که شماره ناشناس بود نابه‌دل گوشی را پاسخ دادم. صدای متین و آرام و سالخورده امّا با نشاطی خود را بهاء‌الدین خرّمشاهی معرّفی می‌کرد. در گوشه‌ای نشستم، و با شادمانی و شرمساری و سرگشتگی ادای ارادت و احترام کردم.
کتاب تنبیه‌الغافلین را که به مناسبت هشتادمین سال تولّد ایشان خدمت‌شان هدیه کرده‌بودم به دست‌شان رسیده‌بود. استاد خرّمشاهی خورشیدصفت و از سر مهر و ذرّه‌پروی سخنانی گفتند که به‌یادآوردنشان عرق شرم بر پیشانی‌ام می‌نشاند.
چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد!

این مکالمه ۳۵ دقیقه و ۲۵ ثانیه به‌طول انجامید. در صدا و در نفس استاد خرّمشاهی با هشتادسال عمر، چندان نشاط و گرما و روشنا بود که دقایقی از ملال و مرارت زمانه و زندگی فارغ شدم.
این گفتگو به پایان که رسید به کسی می‌مانستم که از خلسه‌ای بلند، زلال و بی‌زنگار بیدار شده‌است.
یارب! کمال عافیتش بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفش مستدام باد

https://t.me/naghshbarab
به مناسبت اوّل اردیبهشت، روز گرامیداشت شیخ اجلّ سعدی شیرازی یادداشتی را که پیشترها نوشته‌بودم در نشستی با گروهی از اهل فضیلت خواندم.
با سپاس از دوست عزیزم جناب آقای آبی برای ضبط و میکس این
ویدئو.

https://t.me/naghshbarab
گورِ پدرِ ظالم را بسوز!
(نقد فتحعلی آخوندزاده بر سعدی)

-یکی از مضامین و‌ موضوعات مهم در آثار سعدی-بویژه در بوستان و گلستان او-نصیحةالملوک است. سعدی در قالب حکایات کوتاه و بلند و با نقل آیات و احادیث و امثال و حکم، زورمداران و ارباب قدرت را به دادگری، و ترک بیداد و بی‌رسمی فراخوانده، و از “مرتع وخیم ظلم” و از خاتمت و عاقبت تلخ آن بیم و انذار داده‌است.
-فتحعلی آخوندزاده(۱۲۵۶-۱۱۹۱ش) بزرگترین متفکّر و نویسندهٔ پیشامشروطهٔ ایران بوده‌است. نامداران و بزرگانی نظیر میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان، میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، زین‌العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف از ثمرات درخت معرفت آخوندزاده بهره‌برده‌اند و موجبات فکر ترقّی و تجدّد را فراهم آورده‌اند.
آخوندزاده در یکی از مکتوباتش به مستشارالدوله بحثی دربارهٔ ظلم و ظالم و مظلوم می‌کند. او معتقد است این‌همه که انبیاء و حکیمان و شاعران به ارباب قدرت، در مذمّت بیدادگری نصیحت کرده‌اند فایدتی نداشته‌است:«در مدّت ده‌هزار سال جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده، چنان اعتقاد می‌کردند که جهت رفع آن، به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است. لهذا نتیجهٔ اعتقاد خودشان را در این مدّت مدید هریک به‌طوری از قوّه به فعل آورده‌اند. مثلاً انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده کرده، در اصرارش از دوزخ تهدید داده‌اند، و حکما ظلم را باعث زوال دولت دانسته، عدل را موجب دوامش گفته‌اند ... و شعرا جمیعاً در آسیا و یوروپا از آن‌ جمله سعدی بخصوصه در مؤلّفات خودشان ظلم را مذمّت کرده، عدل را ستوده‌اند به‌خاطر این‌که ظالم، تارکِ ظلم شود و اختیار عدالت کند. لکن عاقبت با تجارب کثیره، مُبَرهَن گردیده که جمیع زحمات این صنفِ اشرفِ بشری در إعدامِ ظلم در مرور دهور بی‌فایده و بی‌ثمر بوده‌است و ظلم از جهان اصلاً مرفوع نمی‌گردد و‌ وعظ و نصیحت برای ترک آن در طبیعتِ ظالم هرگز مؤثّر نمی‌افتد. پس قریب به اوایل قرنِ حال(قرن نوزدهم میلادی) حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبایِ سَحْبانْ‌مَنِش در فرنگستان مثل وولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم فهمیدند که به‌جهت رفع ظلم از جهان اصلاً به ظالم نباید پرداخت بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر! تو که در قوّت و عدد و ‌مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمّل ظلم می‌شوی؟ از خواب غفلت بیدار شو، گور پدر ظالم را بسوز!»
این اندیشه در میان مردم مغرب‌زمین نفوذ نمود و «به یک‌بار همّت کرده اظهار حمیت نمودند و ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس، مباشر اجرای همان قوانین بشود اصلاً به زیردستان یارایِ ظلم کردن نخواهد
داشت.»(۱)
این مطلب را آخوندزاده در نامه‌ای به مترجم کتاب تمثیلاتش میرزاجعفر قراجه‌داغی نیز تکرار کرده‌است. وقتی قراجه‌داغی به لحن تند آخوندزاده در کتاب الفبای جدید و مکتوبات اعتراض می‌کند آخوندزاده می‌گوید زبان کریتکا(نقد) چنین زبانی است و اقتضای نقد نوشتن سرزنش کردن و عیب‌گیری است و پند و موعظه حاصلی ندارد:«حقّی که نه به رسم کریتکا بلکه به‌رسم موعظه و نصیحت و مشفقانه و پدرانه نوشته‌شود در طبایع بشریه بعد از عادت انسان به بدکاری هرگز تأثیر نخواهد داشت بلکه طبیعت بشریه همیشه از خواندن و شنیدن مواعظ و نصایح تنفّر دارد. امّا طبایع به خواندن کریتکا حریص است. به تجارب حکمای یوروپا و براهین قطعیه به ثبوت رسیده‌است که قبایح و ذمایم را از طبیعت بشریه هیچ‌چیز قلع نمی‌کند مگر کریتکا و استهزا و تمسخر. اگر نصایح و مواعظ مؤثّر می‌شد گلستان و بوستان شیخ سعدی رحمه‌الله من اوّله إلی آخره وعظ و نصیحت است. پس چرا اهل ایران در مدّت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمی‌باشند؟ ظلم و جور آناً فآناً در تزاید است نه در تناقص.»(۲)
آخوندزاده می‌گوید حکومت مشروطه و قانون که در ممالک اروپا معمول شده‌بود«نتیجهٔ همین افکار حکما» بوده‌است و « دول یوروپا بدین نظم و ترقّی از دولت کریتکا رسیده‌اند نه از دولت مواعظ و نصایح. امم یوروپا بدین درجهٔ معرفت و کمال از دولت کریتکا رسیده‌اند نه از دولت مواعظ و نصایح.»(۳)

با مطالعهٔ رفتار آزادی‌خواهان و مقالات مشروطه‌طلبان در سالهای بعد، ردّ پای این رساله و دیگر رسالات آخوندزاده را در آنها به‌روشنی مشاهده می‌کنیم و اصلاً رسوب و رسوخ همین تفکّرات و تأمّلات بود که فکر آزادی و فرهنگ مشروطه‌خواهی را شکل بخشید و به‌وجود آورد.
نصیحت بسی گفته‌اند اهل هوش
ولی نیست گوش حقیقت‌نیوش


۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، تبریز، نشر احیاء، پاییز ۱۳۵۷،
صص ۲۱۷-۲۱۶
۲.همان، ص۲۰۶
۳.همان، ص۲۱۳
https://t.me/naghshbarab
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
(نوروز، ایران و ایرانیان)

بهار قصیده‌ای دارد با نام”آرمان شاعر” و با مطلع:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم(۱)
این قصیده جامع آمال و آرزوهای بهار، و آیینهٔ جان پرشور و شعله‌ور اوست. ردیف “گیرم” در این شعر حاکی از عزمی استوار و استخوان‌دار در ضمیر پُر امید شاعر است.
بهار در زمانه و زندگی‌اش، فراز و فرودهای بسیاری دیده بود؛ از لجن‌زار سیاست و زمین گل‌اندودش تا مرغزار
دانشگاه و پژوهش و سپهر تابناکش.
تاریخ سرایش این قصیده دانسته‌نیست امّا هربار که آن را خوانده‌ام پنداشته‌ام بهار آن را در آستانهٔ بهار و در مقدم نوروز سروده‌است. درست است که بهار، شاعر این شعر بوده‌است امّا این سرودهٔ پر از نشاط و نیرو پنداری زبان حال ایران در مواجهه با مصائب ناگزیرش بوده‌است. به گواه صفحات تلخ تاریخ، جان رنجور ایران و مردمانش در هر عصری، از درون و از بیرون دستخوش تعرّض و تجاوز دشمنان بوده‌است. نهال امیدش هربار که قد راست کرده‌است با گزند تندبادی از جای برآمده‌است. صاحبان این مُلک و مملکت -چه خواجگان تاجدارش چه خداوندان دستاربندش- به‌جای شهد و شکّر، بی‌دریغ شرنگ در جام ما کرده‌اند. در آیینهٔ شکسته و مکدّر ادراک ایشان، جز تباهی و تاریکی نقش نبسته‌است. از قِبَل جان بی‌خورشید و شب‌زدهٔ اینان، آسمان این جغرافیای نجیب هم پیوسته ابراندود بوده‌است. هرچه کوشیده‌ایم و کاویده‌ایم باز هم نان سواره و ما پیاده بوده‌ایم. ما قرنهاست هر شب با دستانی بسته و پای در زنجیر، خواب آزادی دیده‌ایم. بیداری چندان برایمان ناخوشایند بوده‌است که گاه خواب و خمار و مالیخولیا و افسانه‌سرایی را بر آن ترجیح داده‌ایم.
با همه این فراز و فرودها و تلخکامی‌ها و دشخواری‌ها که دیده‌ایم و چشیده‌ایم، امّا از پا و از نفس نیفتاده‌ایم. باز هم زنده مانده‌ایم، هربار زمستان بلند نامرادی را تاب آورده‌ایم، افتان و خیزان آمده‌ایم تا در آنسوی گریوهٔ اضطراب و ترس، به درگاه باشکوه نوروز برسیم. به آستانهٔ پر هیاهای بهار. ما در میان دیگر ملل و اقوام از این‌جهت نظیری نداریم. اکسیر نوروز و بوی بهار، علاج هرچه درد و هرچه کبودی جان و جسمِ ما بوده‌است.
در خیالاتم شاعر را در این قصیده، نماد ایران و و نمایندهٔ ایرانیان می‌بینم. هربار در موسم بهار و نوروز برمی‌خیزیم تا زندگی ز سر گیریم. ما بر این پردهٔ تاریک، هرچند آنچه خواسته‌ایم ندیده‌ایم و آنچه دیده‌ایم نخواسته‌ایم امّا چون خاربُنان به کنج غم ننشسته‌ایم، به جویبار آزادی، سرو آزادگی نشانده‌ایم، لبخندی و مرهمی بوده‌ایم برای آن کودک اشک‌ریز و آن مادر داغدار. ما مقهور ستیزه و سَطْوَت فلک نگشته‌ایم. ما در جستن آرزوها و در جدال‌مان با شیر نر روزگار چنان بوده‌ایم که بهار می‌سراید:
وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم
نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم.
معتقدم این سرودهٔ بهار، فتح‌نامهٔ قوم ایرانی است در کارزار مستمر و هماره‌اش با اهریمن و اذناب بی‌شمارش. هر مصرع و هر بیت از این قصیده، دارو و نوشداروی هریک از ماست در نحوست آن لحظاتی که معروض هجوم لشکر بی‌رحم یأس و اندوه و خشم و بی‌قراری می‌شویم. نیرو و نشاط و نَفَس گرمی که در این سرودهٔ بهار نهفته و در لابه‌لای حروفش مندرج است همان گوهر نادر و نجیبی است که همواره- به‌رغم همه آشوبها و آشفته‌حالی‌ها که بر سرمان آوار کرده‌اند-‌ اسباب حیات و تقلّا و تکاپوی ایران و قوم ایرانی بوده‌است.
در کارزار با زمانه و ابناء فرومایه‌اش دست از جان شسته‌ایم امّا دست از کار نکشیده‌ایم و از پای ننشسته‌ایم. ما در رهگذار باد، چراغ زندگی را و فروغ شعلهٔ امیدش را به‌جان پاس داشته‌ایم. به هر گوشه از این جغرافیا و فرهنگ مردمانش که می‌نگریم “رنگ و آهنگ” می‌بینیم. و نوروز برای ایران، جشن جوشش “رنگ و آهنگ” بوده‌است تا بوده‌است:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آویز و جدال شیر نرگیرم
داد دل فیلسوف نالان را
زین اختر زشت خیره سرگیرم
با قوّت طعم کلک شکّرزای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم
ناهید به زخمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم
کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم
از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونه‌گون صور گیرم
هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خویش بی‌خطر گیرم
پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم ...
ملک‌الشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص۴۱۳-۴۱۲
https://t.me/naghshbarab

Rekordlar

11.05.202523:59
941Obunachilar
18.11.202423:59
0Iqtiboslar indeksi
05.05.202505:57
254Bitta post qamrovi
14.04.202516:47
254Reklama posti qamrovi
12.04.202505:57
3.94%ER
12.04.202513:04
28.32%ERR

Rivojlanish

Obunachilar
Iqtibos indeksi
1 ta post qamrovi
Reklama posti qamrovi
ER
ERR
ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25ТРАВ '25

نقش بر آب mashhur postlari

18.05.202505:52
به‌مناسبت ۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم خیام نیشابوری

“شب نیشابور”
گل‌های تازه، شمارهٔ ۱۸۲
آهنگساز: فرامرز پایور
خواننده: محمّدرضا شجریان
گوینده: آذر پژوهش
دستگاه: ابوعطا

https://t.me/naghshbarab
27.04.202505:44
خانه‌ام آتش گرفته‌ست ...
#بندرعباس
#ایران
https://t.me/naghshbarab
10.05.202519:07
باید همهٔ اهلِ ایران، اسب شود!

فتحعلی آخوندزاده را اگر نخستین منادی و مدافع لیبرالیسم در ایران بخوانیم سخن گزافی نگفته‌ایم. آخوندزاده در روزگار خودش در چند حوزه پیشاهنگ و پیشگام بوده‌است. نخست او بود که نمایشنامه‌ نوشت و از هنر “طیاطر” و فواید تربیتی‌اش سخن گفت. اندیشهٔ ناسیونالیزمِ ایرانی را او به‌طور جدّی در آثارش طرح و بیان نمود. هم‌ او بود که از فنّ نقدادبی در مغرب‌زمین گفت و چندین نامه و رساله و مقاله به همان اسلوب فرنگیان به رشتهٔ تحریر کشید. آخوندزاده بر اساس همین روحیهٔ نوجویی و نقاّدانه‌اش، برای رفع و دفع ریشهٔ جهالت و بی‌سو‌ادی، ساده‌لوحانه الفبای جدیدی هم جعل نمود که البته راه به جایی نبُرد.
آخوندزاده در نقد سنّت دینی و دینداری و عرب‌مآبی ما ایرانیان، قلم گستاخ و بی‌پروایی داشت و در “سه مکتوب شاهزادهٔ هندی کمال‌الدوله به شاهزادهٔ ایرانی جمال‌الدوله و جواب این به آن” به نقد ذهنیت خرافات‌پرور و خرافات‌پرست ایرانیان پرداخته و مطالبی تقریر کرده‌است که به مذاق آنان که با عوالم دینداری مأنوس و به مقدّسات دینی معتقدند مطلوب و خوشایند نیست. او راه رستگاری ایران و ایرانیان را ترک اعتقادات خرافی، و برگزیدن طریق روشن علم تجربی و تفکّر فلسفی بدان معنا که در مغرب‌زمین پای گرفته‌بود می‌دانست.
او در یکی از نامه‌هایش به میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله تمثیل دلنشینی در تقریر کُمیتِ لنگِ قانون، و واپس‌ماندنِ امور در ایرانِ آن سالها دارد. آخوندزاده این تمثیل را در ترجیح لیبرالیسم نوشته‌است:
«وضع قوانین شما امروز در ایران به آن می‌ماند که به یک عرّاده از برای کشیدنش چهار حیوان مختلف‌السّیر بسته‌شوند. مثلا یک اسب و یک خر و یک جامیش( گاومیش) و یک گاو. آن‌که اسب است سریع‌السّیر است، آن‌که خر است متوسط‌السّیر است، آن‌که جامیش است بطی‌ء‌السّیر است، آن‌که گاو است مطلقاً بالجاجت مانع‌السّیر است. در این حالت عرّاده هرگز کشیده‌نخواهد شد. اسب به همراهان می‌گوید: بیایید همّت کنید عرّاده را بکشیم. خر خواهی‌نخواهی رضا می‌دهد و حرکت متوسّطی می‌کند، جامیش به کراهت حرف اسب را می‌شنود و حرکت بطیء می‌کند. امّا گاو نه حرف اسب را می‌شنود و نه از جا می‌جنبد.
شما اربابِ خیال، طالبانِ سیر عرّاده‌اید و لیبرالان در ایران شبیه اسبند که پیروانِ خیال شمایند و سایرین شبیه خر و جامیش و گاو‌ند که یا به کراهت پیرو خیال شما هستند و یا هیچ نیستند. باید همهٔ اهلِ ایران اسب شود، باید همهٔ ایشان لیبرال گردد در آن وقت عرّاده به راه خواهد افتاد.»(۱)
دریغ از راه دور و رنج بسیار!

۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، نشر احیاء، تبریز، ۱۳۵۷، ص ۲۶۷

https://t.me/naghshbarab
سوداگرانِ خیره‌سَر و رهزنانِ باد
گم می‌شوند در شکمِ موج‌هایِ تو

دریایِ تو همیشه خروشان، خلیجِ فارس!
تاریخِ پُرحماسۀ ایران، بهایِ تو
https://t.me/naghshbarab
14.05.202515:27
(ادامهٔ فرستهٔ پیشین)
پس از این حسین علاء دو نامه برای او می‌نویسد. در نامهٔ نخست می‌گوید:«دوست عزیزم! این‌یادگار خاتمه‌کشیدن قرعهٔ بخت‌آزمایی فردوسی را(۱۴ تیر) در عمارت دانشسرای عالی حضور حضرت‌تان که مبتکر تجلیل آن حکیم شهیر و گرفتن جشن هزارسالهٔ او هستید تقدیم می‌نمایم. موقع را مغتنم شمرده مراتب ارادت قلبی را تجدید می‌کند.»
در بخشی از نامهٔ دوم هم که روی ورقه‌ای بود که بنای تازهٔ بانک ملّی ایران بر آن نقش بسته‌بود حسین علا چنین نوشته‌بود: «کثرت مشغله متأسّفانه مانع مکاتبه‌شده و الّا همیشه در فکر حضرتعالی بوده و هستم... گرفتن جشن هزارسالهٔ فردوسی از افکار صائبهٔ حضرتعالی بوده و‌ مشغول انجام آن هستیم. انشاءالله وسایل فراهم می‌شود. البته در اروپا هم مراسم تجلیل آن بزرگوار به‌عمل خواهد آمد.»
به‌هر روی این جشن بدون دعوت از دولت‌آبادی و بدون آن‌که از او به عنوان مبتکر این جشن تقدیری صورت بگیرد برگزار گردید.
خطوط ‌پایانی گزارش او را از برگزاری این جشن بخوانید:«به ‌هرحال آرامگاه فردوسی به‌خوبی ساخته می‌شود، مستشرقین از همه‌جا به ایران دعوت می‌شوند و در انجمن بزرگ این جشن شرکت می‌جویند و همه به خراسان رفته، آرامگاه فردوسی را زیارت می‌کنند و پادشاه پهلوی آرامگاه مزبور را افتتاح می‌کند و هم در تمام ممالک به‌اهتمام دولت، جشن هزارسالگی فردوسی گرفته می‌شود و نام ایران در سرتاسر جهان بلند می‌گردد. و این بود مقصد و مقصود نگارنده و هر ایرانی وطن‌دوست که به بهترین صورت ممکن انجام گرفت.»(۱)
یحیی دولت‌آبادی مانند بسیاری از هم‌سالان و‌ هم‌نسلانش، عشقی عمیق به ایران و هویت ملّی داشت. او در وصیت‌نامه‌اش که در پایان مجلّد چهارم حیات یحیی آمده‌است می‌نویسد:« من دنیا را وطن مشترک خود می‌دانم و نوع بشر را دوست دارم ولی در این حال دنیا و اهلش نمی‌توانم ایران را از دیگر اماکن دنیا و ایرانی را از دیگر مردم آن دوستدارتر نبوده‌باشم این است که به شما هم وصیت می‌کنم وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.»(۲)


۱.حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۴، صص۴۲۶-۴۲۲
۲.همان، ج۴، ص ۴۴۶. گفتنی‌است در کتابشناسی فردوسی، تألیف زنده‌یاد استاد ایرج افشار مطلبی دربارهٔ دولت‌آبادی و پیشنهاد او برای جشن هزارسالگی فردوسی نیافتم: کتابشناسی فردوسی و شاهنامه از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵، گردآوری ایرج افشار، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، تهران ۱۳۹۰

https://t.me/naghshbarab
16.05.202519:56
به گِردِ درِ ناسپاسی مگرد!
(هزارهٔ فردوسی و تأمین مخارجش)

زنده‌یاد استاد ایرج افشار در پایان کتاب کتابشناسی فردوسی، اسناد مرتبط با شاهنامه، و تصاویر مدارک جشن هزارهٔ فردوسی را آورده‌است. در جایی
با دیدن “ورقهٔ دعوت به خرید بلیط بخت‌آزمایی۱۳۱۲ (۱)
به یاد یحیی دولت‌آبادی افتادم. نادره‌مردی از کاروان بیداران و از رجال معارف‌دوست و معارف‌پرور ایران که مبتکر و مبدع برگزاری جشن هزارهٔ فردوسی بود. او به همه زوایا و ظرایف برگزاری این جشن حتّی محلّ تأمین مخارج آن اندیشیده‌بود و در نامه‌ای به وزارت معارف نوشته‌بود: «برای مخارج کار، عایداتی از خودِ کار تحصیل شود به‌واسطهٔ تشریفات و غیره که تحمیلی بر خزانهٔ دولت نشود.» این پیشنهاد او از جانب حسین علاء رئیس وقت بانک ملّی ایران اجرا می‌شود و با چاپ بلیت بخت‌آزمایی می‌کوشند هزینه‌های این جشن یا بخشی از هزینه‌ها را تأمین کنند. حسین علاء انجام این کار را در نامه‌ای نیز به دولت‌آبادی اعلام می‌کند.(۲)
امروز دیدم زنده‌یاد ایرج افشار تصویری از این بلیت را در بخش تصاویر کتاب کتابشناسی فردوسی چاپ کرده‌است.
با دیدن این تصویر به‌ یاد ضمیر روشن دولت‌آبادی برای برگزاری این جشن افتادم و دریغ خوردم بر حق‌ناشناسیی که ناجوانمردانه در حق او روا داشتند.
دریغ آن‌ دل و دانش و رایِ تو ...



۱.کتابشناسی فردوسی و شاهنامه از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵، گردآوری ایرج افشار، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، تهران، ۱۳۹۰، ص ۳۹۹
۲.حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۴، صص ۴۲۳ و ۴۲۵

https://t.me/naghshbarab
03.05.202505:00
از معلّم جانِ روشن یافتیم!


از اسکندر پرسیدند که پدر را دوست‌تر داری یا استاد را؟ گفت استاد را لِأَنَّ أبی کانَ سَبَباً لِحَیاتِیَ‌الفانِیَه، وَ مُعَلّمی کانَ سَبَباً لِحَیاتِیَ‌الباقِیَه.


اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، به‌تصحیح و توضیح مجتبی مینوی-علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۶۴، ص ۲۷۱

https://t.me/naghshbarab
21.04.202506:07
به مناسبت اوّل اردیبهشت، روز گرامیداشت شیخ اجلّ سعدی شیرازی یادداشتی را که پیشترها نوشته‌بودم در نشستی با گروهی از اهل فضیلت خواندم.
با سپاس از دوست عزیزم جناب آقای آبی برای ضبط و میکس این
ویدئو.

https://t.me/naghshbarab
20.04.202519:10
گورِ پدرِ ظالم را بسوز!
(نقد فتحعلی آخوندزاده بر سعدی)

-یکی از مضامین و‌ موضوعات مهم در آثار سعدی-بویژه در بوستان و گلستان او-نصیحةالملوک است. سعدی در قالب حکایات کوتاه و بلند و با نقل آیات و احادیث و امثال و حکم، زورمداران و ارباب قدرت را به دادگری، و ترک بیداد و بی‌رسمی فراخوانده، و از “مرتع وخیم ظلم” و از خاتمت و عاقبت تلخ آن بیم و انذار داده‌است.
-فتحعلی آخوندزاده(۱۲۵۶-۱۱۹۱ش) بزرگترین متفکّر و نویسندهٔ پیشامشروطهٔ ایران بوده‌است. نامداران و بزرگانی نظیر میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان، میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، زین‌العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف از ثمرات درخت معرفت آخوندزاده بهره‌برده‌اند و موجبات فکر ترقّی و تجدّد را فراهم آورده‌اند.
آخوندزاده در یکی از مکتوباتش به مستشارالدوله بحثی دربارهٔ ظلم و ظالم و مظلوم می‌کند. او معتقد است این‌همه که انبیاء و حکیمان و شاعران به ارباب قدرت، در مذمّت بیدادگری نصیحت کرده‌اند فایدتی نداشته‌است:«در مدّت ده‌هزار سال جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده، چنان اعتقاد می‌کردند که جهت رفع آن، به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است. لهذا نتیجهٔ اعتقاد خودشان را در این مدّت مدید هریک به‌طوری از قوّه به فعل آورده‌اند. مثلاً انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده کرده، در اصرارش از دوزخ تهدید داده‌اند، و حکما ظلم را باعث زوال دولت دانسته، عدل را موجب دوامش گفته‌اند ... و شعرا جمیعاً در آسیا و یوروپا از آن‌ جمله سعدی بخصوصه در مؤلّفات خودشان ظلم را مذمّت کرده، عدل را ستوده‌اند به‌خاطر این‌که ظالم، تارکِ ظلم شود و اختیار عدالت کند. لکن عاقبت با تجارب کثیره، مُبَرهَن گردیده که جمیع زحمات این صنفِ اشرفِ بشری در إعدامِ ظلم در مرور دهور بی‌فایده و بی‌ثمر بوده‌است و ظلم از جهان اصلاً مرفوع نمی‌گردد و‌ وعظ و نصیحت برای ترک آن در طبیعتِ ظالم هرگز مؤثّر نمی‌افتد. پس قریب به اوایل قرنِ حال(قرن نوزدهم میلادی) حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبایِ سَحْبانْ‌مَنِش در فرنگستان مثل وولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم فهمیدند که به‌جهت رفع ظلم از جهان اصلاً به ظالم نباید پرداخت بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر! تو که در قوّت و عدد و ‌مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمّل ظلم می‌شوی؟ از خواب غفلت بیدار شو، گور پدر ظالم را بسوز!»
این اندیشه در میان مردم مغرب‌زمین نفوذ نمود و «به یک‌بار همّت کرده اظهار حمیت نمودند و ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس، مباشر اجرای همان قوانین بشود اصلاً به زیردستان یارایِ ظلم کردن نخواهد
داشت.»(۱)
این مطلب را آخوندزاده در نامه‌ای به مترجم کتاب تمثیلاتش میرزاجعفر قراجه‌داغی نیز تکرار کرده‌است. وقتی قراجه‌داغی به لحن تند آخوندزاده در کتاب الفبای جدید و مکتوبات اعتراض می‌کند آخوندزاده می‌گوید زبان کریتکا(نقد) چنین زبانی است و اقتضای نقد نوشتن سرزنش کردن و عیب‌گیری است و پند و موعظه حاصلی ندارد:«حقّی که نه به رسم کریتکا بلکه به‌رسم موعظه و نصیحت و مشفقانه و پدرانه نوشته‌شود در طبایع بشریه بعد از عادت انسان به بدکاری هرگز تأثیر نخواهد داشت بلکه طبیعت بشریه همیشه از خواندن و شنیدن مواعظ و نصایح تنفّر دارد. امّا طبایع به خواندن کریتکا حریص است. به تجارب حکمای یوروپا و براهین قطعیه به ثبوت رسیده‌است که قبایح و ذمایم را از طبیعت بشریه هیچ‌چیز قلع نمی‌کند مگر کریتکا و استهزا و تمسخر. اگر نصایح و مواعظ مؤثّر می‌شد گلستان و بوستان شیخ سعدی رحمه‌الله من اوّله إلی آخره وعظ و نصیحت است. پس چرا اهل ایران در مدّت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمی‌باشند؟ ظلم و جور آناً فآناً در تزاید است نه در تناقص.»(۲)
آخوندزاده می‌گوید حکومت مشروطه و قانون که در ممالک اروپا معمول شده‌بود«نتیجهٔ همین افکار حکما» بوده‌است و « دول یوروپا بدین نظم و ترقّی از دولت کریتکا رسیده‌اند نه از دولت مواعظ و نصایح. امم یوروپا بدین درجهٔ معرفت و کمال از دولت کریتکا رسیده‌اند نه از دولت مواعظ و نصایح.»(۳)

با مطالعهٔ رفتار آزادی‌خواهان و مقالات مشروطه‌طلبان در سالهای بعد، ردّ پای این رساله و دیگر رسالات آخوندزاده را در آنها به‌روشنی مشاهده می‌کنیم و اصلاً رسوب و رسوخ همین تفکّرات و تأمّلات بود که فکر آزادی و فرهنگ مشروطه‌خواهی را شکل بخشید و به‌وجود آورد.
نصیحت بسی گفته‌اند اهل هوش
ولی نیست گوش حقیقت‌نیوش


۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، تبریز، نشر احیاء، پاییز ۱۳۵۷،
صص ۲۱۷-۲۱۶
۲.همان، ص۲۰۶
۳.همان، ص۲۱۳
https://t.me/naghshbarab
O'chirildi17.05.202514:07
15.05.202508:43
تا ما به قافلهٔ بیداران برسیم، گذشتن زمان‌ها و عوض شدن خون‌ها لازم است.

حیات یحیی، یحیی دولت‌آبادی، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ج۱، ص ۱۱۳

https://t.me/naghshbarab
14.05.202515:26
هزارهٔ فردوسی و قدرناشناسی از یحیی دولت‌آبادی


یحیی دولت‌آبادی از بنیادگذاران معارف و مدارس نوین در ایران در عصر قاجار، و از میانداران جنبش مشروطه بوده‌است.
شرح خواندنی خدمات معارفی‌ او را باید در مجلّد اول کتاب حیات یحیی خواند. (دربارۀ دولت‌آبادی این یادداشت را بخوانید)
پس از به تخت نشستن سردار سپه، و اهتمامی که در روزگار سلطنت او به میراث فکری و فرهنگی ایران شد، دولت‌آبادی در سال ۱۳۰۷ دریافته‌بود که به‌زودی فردوسی هزارساله خواهد شد و در گفتگو با دوستی «این صحبت در میان آمده‌بود که ملّت ایران باید برای هزارسالگی شاعرِ بزرگ بلکه بزرگترینِ شعرای خود جشنی که لایق مقام و مرتبهٔ اوست برپاکند.»
دولت‌آبادی سال ۱۳۰۷ را برای طرح این موضوع زود می‌داند و پس از استقرار در بروکسل و سپری شدن سه‌سال از آن موعد، مکتوبی مفصّل در سال ۱۳۱۰ به هیأت دولت می‌نویسد:
« توسّط وزارت معارف به هیأت وزراء عظام؛
بنابر آنچه دائرةالمعارف اسلامی نوشته‌است تولّد فردوسی در نهصد و سی و دو مسیحی ۹۳۲ بوده‌است. در این‌صورت بعد از چندماه فردوسیِ ما هزارساله می‌شود و سزاوار است از طرف فضلا و ادبای ایران در تحت هدایت و حمایت دولتِ ادیبِ فاضلِ کنونی جشن هزارسالگی او به‌طوری که لایق مقام این شاعر بزرگ است گرفته‌شود و چون فردوسیِ شاعر در دنیا شناخته‌شده‌است شایسته‌است جشن او باشرکت تمام مجامع ادبی دنیا و به‌طور بین‌المللی باشد... این‌جانب مدّتی است در این اندیشه هستم ... یادداشتهایی هم حاضر نموده‌است که اگر اساس کار تصویب شد به‌عرض برساند... و ضمناً برای مخارج کار عایداتی از خود کار تحصیل شود به‌واسطهٔ نشریات و غیره که تحمیلی بر خزانهٔ دولت نشود... از طرف دیگر با دانشمندان ایرانی که در خارج اقامت دارند مکاتبه‌کرده، خاطر همه را متوجّه انجام این‌کار می‌نماید و از جمله شرحی به میرزا محمّدخان فاضل قزوینی(علّامه قزوینی) که در پاریس اقامت دارد ... می‌نویسد و تقاضا می‌کند با میرزا حسین‌خان علاء وزیر مختار و رئیس ادارهٔ سرپرستی مذاکره کند...» حسین علاء در این موضوع با تهران مکاتباتی می‌کند و رشتهٔ مطلب طولانی می‌شود. در پایان سال ۱۳۱۰ تیمورتاش سفری به اروپا می‌رود و دولت‌آبادی با او‌ملاقات، و او را به برپایی چنین جشنی تشویق و ترغیب می‌کند. تیمورتاش پس از بازگشت به تهران، رضاشاه را برمی‌انگیزد تا این جشن را برگزار نماید. دولت‌آبادی می‌نویسد از آن‌جا که در آن زمان در حال ساخت بنای مقبرهٔ فردوسی بودند برپایی این جشن را موکول می‌کنند به زمان افتتاح بنای آرامگاه. تیمورتاش این تصمیمات را با تلگراف به حسین‌ علاء اطّلاع می‌دهد و او نیز در مکتوبی به دولت‌آبادی چنین می‌نویسد:« دوست عزیزم! جناب اشرف، آقای وزیر دربار ابلاغ می‌فرمایند برای جشن هزارسالهٔ فردوسی پاییز هزار و نهصد و سی ‌و چهار (۱۹۳۴) تعیین شده‌است. مراتب را برای اطّلاعِ عالی إشعار می‌دارد.» حسین‌ علاء پس از این در نامه‌ای دیگر به دولت‌آبادی از تشکیل کمیسیونی برای تشریفات مراسم خبر می‌دهد و ‌می‌گوید جلسات مرتّبی در منزل علاّمه قزوینی برگزار کرده‌اند. علاء در همین نامه از دولت‌آبادی می‌خواهد که نظریاتش را برای او مرقوم دارد. دولت‌آبادی نیز«نظریات خود را در طرز شروع به‌کار می‌نویسد و و بیش از همه‌چیز راجع به‌دعوت کردن از تمام علمای مستشرق دنیا به ایران و شرکت جُستن در انعقاد این جشن» تأکید می‌کند و انجمن مزبور هم نقشه‌ای با رعایت نظریات دولت‌آبادی کشیده، به مرکز می‌فرستد و در تهران از روی آن نقشه شروع به‌کار می‌کنند. در ادامه دولت‌آبادی با لحنی حسرت‌بار و شکوه‌آمیز می‌نویسد:«شاید خوانندگان کتابِ من تصوّر کنند دولتیان ایران تا به‌آخر در این موضوع از افکار من استفاده کرده، و مرا در انجام جریان فکر خود انداخته، برای رفتن به ایران مرا دعوت نموده، در مجالس و محافل از من اظهار قدردانی کرده، اول مدال فردوسی را به من عطا کرده‌اند، خیر، اگر این‌ تصوّر بشود باطل است. زیرا پس از نوشتن و فرستادن نظریات خود در انجام این خیال، به‌کلّی مرا کنار گذارده، به هیچ‌وجه در هیچ‌کارش شرکت ندادند و اسمی از من در هیچ‌مجلس برده‌نشد.»

(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
09.05.202507:46
بزرگی از پدر میراث داری!
“ناترازی تاریخی عقل”

هر روز و حتی هرشب، وزیران و وکیلان و مدیران و مسؤولان و دلسوزان در اتاق‌ها و سالن‌های کوچک و بزرگ، با حرارت و برودتی مناسب در زمستان و تابستان، و دور میزهایی با اَشکال مربّع و دایره و بیضی می‌نشینند تا امورات مُلک و‌ مملکت، و ملّتی را که ماییم هوشمندانه تدبیر و تمشیت کنند. لابدّ در این اندیشیدن‌های هوشمندانه خیلی هم زور می‌زنند چندان‌که دست و بازو و گردن و پشت پاهایشان رگ‌به‌رگ می‌شود!
حاصل این زور زدنها و رگ‌به‌رگ شدنها را هم هرروز و حتی هرشب در پیش چشم داریم؛ از اقتصاد و صنعت و ‌معیشت بگیرید تا سیاست و فرهنگ و‌ دانشگاه و چه و چه‌ها!
پایشان بماناد!
دست‌شان مریزاد!
این‌همه رفاه که در، و رضایت که از، زندگی داریم مرهون زورزدنهای شبانه‌روزی بی‌دریغ این عزیزان است.
از یاد نبریم چنان‌که هر چیزی پیشینه و تاریخ و تاریخچه‌ای دارد تدبیر و تمشیتِ زورمدارانهٔ تا مرزِ رگ‌به‌رگ شدگیِ این وزیران و وکیلان و مدیران و مسؤولان و دلسوزان هم پیشینه‌ای دارد. ما چنان‌که دانش و دانایی را از نیاکانِ دانش‌پژوهمان به میراث برده‌ایم، پاره‌ای بدبختی‌ها و بیچارگی‌هایمان نیز پنداری مرده‌ریگِ اجدادِ مَسندنشین ارجمندمان برای ما بوده‌است.
در دالان زمان چندان دور نمی‌رویم.
آخوندزاده به نقل از میرزا ملکم‌خان مکتوبِ طنزآمیزِ صورت‌مجلسِ یکی از مجالسِ “کارگزاران نظام” را نقل کرده‌است. در این مجلس، اولیایِ امورِ ایران، پاسخی دندان‌شکن به تعرّضات انگلیس و تعدّیات اروپا می‌دهند. بخوانید، و بر این عقل و کیاست بخندید و بگریید:
مستشار مجلس:
دولت انگلیس می‌خواهد که سیستان را جزء افغانستان بکند چه باید کرد؟
«ارکان مشورت:
باید با میرزا آقای خویی مترجم سفارت انگلیس گرم گرفت.
مستشار مجلس:
دُوَل یوروپا در حقّ دولتِ ایران، چنان و ‌چنان خیال را دارند، چه باید کرد؟
ارکان مشورت:
ما هم سفرای ایشان را به مجالس تعزیه راه نخواهیم داد.»(۱)
«مستشار مجلس:
دُوَلِ خارجه می‌خواهند به خاک ایران دستِ تعرّض برسانند، چه باید کرد؟
ارکان مشورت:
راه آذربایجان را نباید ساخت.»(۲)

آخوندزاده در ادامه می‌نویسد:«یکی از ارکان مشورت در مجلس مشاوره برای تعمیر طُرُق آهن ظاهراً گفته‌است: در صورت تعمیر طرق آهن، همهٔ شتران ما از مصرفیت خواهندافتاد. چگونه تعمیر این چنین طرق را تجویز می‌توان کرد؟»(۳)
دریغا!
میراث پدر، نصیب فرزند شود!


۱.الفبای جدید و مکتوبات، میرزا فتحعلی آخوندزاده، پروفسور حمید محمّدزاده، نشر احیاء، تبریز، ۱۳۵۷، ص ۲۱۱
۲.همان، ص ۲۴۳
۳.همان، ص ۲۱۲ این فقرهٔ راه‌آهن و شتر، یادآور ماجرای ورود خودروهای خارجی و مافیای خودروسازی وطنی در روزگار ماست!

https://t.me/naghshbarab
23.04.202514:04
من که باشم که کنم هم‌نفسی با چو تویی!


ظهر امروز چهارشنبه، سوم اردیبهشت، ساعت ۱۳:۱۹ دقیقه در خانه‌نشسته‌بودم که تلفن همراهم زنگ خورد و‌ شماره‌ای ناشناس بر روی صفحه‌اش افتاد. از آن‌جا که شماره ناشناس بود نابه‌دل گوشی را پاسخ دادم. صدای متین و آرام و سالخورده امّا با نشاطی خود را بهاء‌الدین خرّمشاهی معرّفی می‌کرد. در گوشه‌ای نشستم، و با شادمانی و شرمساری و سرگشتگی ادای ارادت و احترام کردم.
کتاب تنبیه‌الغافلین را که به مناسبت هشتادمین سال تولّد ایشان خدمت‌شان هدیه کرده‌بودم به دست‌شان رسیده‌بود. استاد خرّمشاهی خورشیدصفت و از سر مهر و ذرّه‌پروی سخنانی گفتند که به‌یادآوردنشان عرق شرم بر پیشانی‌ام می‌نشاند.
چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد!

این مکالمه ۳۵ دقیقه و ۲۵ ثانیه به‌طول انجامید. در صدا و در نفس استاد خرّمشاهی با هشتادسال عمر، چندان نشاط و گرما و روشنا بود که دقایقی از ملال و مرارت زمانه و زندگی فارغ شدم.
این گفتگو به پایان که رسید به کسی می‌مانستم که از خلسه‌ای بلند، زلال و بی‌زنگار بیدار شده‌است.
یارب! کمال عافیتش بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفش مستدام باد

https://t.me/naghshbarab
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.