Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ㅤ‌‌‌‌‌‌‌ㅤ‌‌‌‌‌‌‌𝛭𝛐𝛐𝗇︎𝐶𝗁︎𝗂𝗅︎𝛛 avatar
ㅤ‌‌‌‌‌‌‌ㅤ‌‌‌‌‌‌‌𝛭𝛐𝛐𝗇︎𝐶𝗁︎𝗂𝗅︎𝛛
ㅤ‌‌‌‌‌‌‌ㅤ‌‌‌‌‌‌‌𝛭𝛐𝛐𝗇︎𝐶𝗁︎𝗂𝗅︎𝛛 avatar
ㅤ‌‌‌‌‌‌‌ㅤ‌‌‌‌‌‌‌𝛭𝛐𝛐𝗇︎𝐶𝗁︎𝗂𝗅︎𝛛
Davr
Ko'rishlar soni

Iqtibos

Postlar
Repostlarni yashirish
14.04.202520:42
می‌شه لطفا فور بزنیدش ادمین‌های عزیز؟
02.04.202519:10
شب‌ها

و به زلفِ پریشانت‌قسم، که پس‌از تو شبی‌را با خوشی‌صبح نکردم. هیچ‌شبی‌را پس از تو بخاطر نمی‌آورم که بدونِ فکر‌ به‌‌تو گذرانده‌باشم. هرگاه شب‌‌هایم تاریک‌تر می‌شود، تو در ذهنِ این آدمِ به‌جنون رسیده سرشار می‌شوی. و تمام شب‌هایم‌
"شب‌هایم بی‌تو برایم تاریک‌تر می‌شود."
به تک‌به‌تکِ تارهای مژه‌هایت قسم جانِ من، شب‌های بی‌تو برایم با سکوتی گذرانده می‌شد که فکر می‌کردم شاید تنها شکسته‌ی این جهان منی‌هستم که بی‌تو در اتاق مانده‌است. واژه‌ی بی‌تو، این‌واژه برایم آن‌قدر مبهم‌است که هیچ نمی‌توانم در نوشته هایم آن را برایت توصیف‌کنم ماهِ من. می‌خواهم برایت از بی‌تو بودن بگویم اما تو که خودت را داری، از کجا می‌خواهی بدانی که بی‌تو ماندن چه دردی‌را دارد؟! گاهی‌در آخرین‌نگاهت غرق می‌شوم، ساعت‌ها به چشمانت فکر می‌کنم‌و با خود می‌گویم معنای آن نگاهت چیست؟ در آخرین نگاه دیگر تنفر را به‌جای عشق نسبت‌به من پیدا کرده‌بودی؟ با خود می‌گویم، آن‌قدر برایت بد بودم که بی‌رحمانه من‌را میانِ تاریکی‌ها رها کردی؟ تو درمیانِ چشم‌هایم مانده‌ای. هرکجا را که نگاه بی‌اندازم توهمِ بودنت در ذهن می‌ماند. شب‌ها پشتِ سرهم می‌آیند و هرشبِ بی‌تو از شبِ قبل تاریک‌تر است.پس‌ازتو؛
همه‌چیز رنگِ خودرا مانندِ شب‌ها از دست می‌دهند.
25.03.202510:51
ممبرهای ایگنور کنی نباشید
15.03.202520:57
می‌شه لطفا فورهاش‌رو زیاد کنید ادمین‌های محترم؟
06.03.202509:47
ایگنوره؟
07.02.202519:51
خانه

و بازگشتم، من برای جبرانِ تمامیِ اشتباهاتم بازگشتن‌رو منتخب شده‌بودم. من‌بازگشتن به تورا ترجیح‌داده بودم، چون می‌دانستم نمی‌توانم امن‌تر از خانه‌ی خود جایی‌را پیدا کنم و تو خوب این‌را می‌دانستی‌که تو تنها داراییِ من هستی و تو برای‌من
"خانه‌ی امنِ من و پناه‌گاهِ من تو هستی."
زانو‌ زدم و التماسِ بازگشتنِ تورا کردم. با آن‌که هیچ‌کجا مقصرِ شکسته‌شدنم نبودم، اما تو آن‌فردی بودی‌که خود را زخم‌دیده نشان دادی. با آن‌که تو کسی‌بودی که از من طلبِ رفتنم‌را کردی تا در آغوشِ یارت به زندگی‌ات با شادی ادامه دهی، اما بازهم من برای جبرانِ اشتباهاتم بازگشتم. چون می‌دانستم در پیِ رفتنم تو هیچ‌گاه به یادِ من نخواهی‌افتاد. هیچ‌گاه کنارِ ساحل نخواهی ‌رفت تا غروب‌را به یادِ چشمانِ من نگاه‌کنی. اما من ساحل‌را هرشب کلبه‌ی سکوتِ خود می‌دانستم صدایش‌را صدایت شنیدم، موج‌هایش‌را موهایت دیدم و غروب‌ خورشیدش‌را رنگِ چشمانت دیدم. اشتباه‌از منی‌بود که خود را برای‌تو کافی‌دیدم، بدون‌ آن‌که بدانم بهتر‌از من در آغوشش برایت مسکن‌ها دارد. من تورا خانه‌ی خود دیدم بدون‌ آن‌که بدانم محلتِ زندگی‌ام به‌زودی به پایان می‌رسد. جلوی پاهایت بر زانو نشستم و با گریستن از تو خواستم تا مرا به خانه‌ام بازگردانی. از تو پرسیدم که چطور می‌توانی کلیدِ قلبت‌را به دیگری‌بدهی وقتی می‌دانی من با حسرت به دنبالِ تو خواهم آمد؟! در جواب سوال‌ِ من سکوت‌کردی‌و؛
خانه‌ام‌ را بر روحم ویران‌کردی‌وبه آتش‌کشیدی.
12.04.202516:57
رفتم

و تو برایِ رفتنم، هیچ‌گاه غم‌را به خانه‌ی دلت به‌راه نده. هرگاه درنبودم قلبت‌را با تپش‌های دلتنگی حس کردی، هیچ‌گاه به یادِ بازگشتن‌نباش. تو برای‌رفتنم هیچ‌گاه عذرخواهی‌نکن، من‌رفتم چون جاده‌ی فرار برایم باز شده‌بود. اما هرگز در نبودم فراموش‌نکن
"یادِ نگاهت، در ذهن تارِ دلتنگی زده‌است."
حتی‌در تاریک‌ترین و ساکت‌ترین شب‌هم به یاد داشته‌باش، در یک‌جای دیگر فردی به یادِ داشتنت رو به ماه می‌گرید و به عجز رو به آسمان تورا بارها و بارها آرزو می‌کند. برروی شن‌ها و درکنارِ دریاها زانو می‌زند و با اشک‌به آبیِ دریا از تو می‌گوید. هیچ‌گاه فراموش‌نکن، حتی‌اگر دیگر جسمم‌در کنارت ماندن‌را ترجیح‌نداده باشد، روح هیچ‌گاه از دست‌تو دست نکشیده‌است. هیچ‌گاه از یاد نبر، من‌از دوست‌داشتنِ تو دست‌به قلم برده‌ام. من از دوست‌داشتنِ تو قلبِ خود را به خاک سپرده‌ام. و من برای دوست‌داشتنِ تو، چشمانم‌را ابری‌ کرده‌ام. رفتم، چون می‌دانستم اگر می‌ماندم برایم محال‌تر می‌شدی. هرچه به تو نزدیک‌تر می‌شدم و تورا بیش‌از قبل آرزو می‌کردم، رسیدن‌به تورا بیشتر دور می‌دیدم. من تورا همانند ماه دور می‌دیدم، همان‌قدر برایم دوراز دست‌ولی زیبا بودی.هیچ‌گاه از من نپرس که چرا تورا در شبی بارانی ترک کرده‌ام، من در شبی بارانی قدم‌به قدم از تو دور شدم، تا هیچ‌گاه تو نفهمی فرقِ بینِ قطره‌های باران‌و اشک‌را تا بتوانم خود را گول بزنم‌و؛
دورشدن‌از تورا، رهایی از عشقِ یک‌طرفه بدانم.
29.03.202514:54
اگر تشریف‌بیارید ریل‌خواهید دید
25.03.202506:51
با توجه به ریزش و ایگنور چنل، امروز باید کلوزد بزنم.
13.03.202520:41
می‌شه لطفا ایگنورش نکنید؟
25.02.202521:38
می‌شه لطفا سینش‌رو به 1k برسونید؟
05.02.202518:30
شايد‌‌ها.

و شاید یک‌شب بازهم راه‌هایمان یکی‌شود. یک‌روز بازهم پرواز‌ را به‌جای جدایی‌ترجیح دهیم و بگذاریم‌ روح‌هایمان یکی‌شدن‌را حس کنند، تا شادابی بازهم به روح‌معنا ببخشد و به قلب امید‌ را یاد دهد. شاید برای دومین‌بار دیگر چشم‌هایمان پراز اشک‌های ریخته نشده نباشد. و بوی‌غم از حرف‌ها پیدانباشد
"شاید دیگر نیازی‌به خداحافظی نباشد."
یکی‌از ما ماندن‌را ترجیح دهد، و بماند و بسازد با هرساخته‌و نا ساخته‌ای. شاید برای‌دومین‌بار دیگر آخرین‌آغوش را تجربه نکرده‌باشیم، دیگر در آغوشِ هم گریستن‌را انتخاب نکرده‌باشیم. هریک‌از ما چشم‌به راهِ دیدن دیگری‌نباشد و عطرِ هم‌دیگر را برای ماندگاری‌چندین دقیقه‌تنفس نکردیم. ثانیه‌ها طوری گذرنکند که قلب‌درد بیاید، شاید برای‌بارِ دوم و یا شاید در زندگیِ دیگر خداحافظ کلمه‌ی آخری‌نباشد که برای سفر به راهی‌دور بازگو کنیم. شاید این‌بار دل‌ها به‌رحم آید و جدایی‌را در دفترِ سرنوشت‌ ننویسند. ولی حال عزیزِ رفته‌به راهِ دورِ من، هیچ‌گاه از یاد نبر که اگر جسم‌در کنارِ تو نباشد، روحِ من هرلحظه‌ جویای حالت‌است‌هرگاه خستگی زانوهایت‌را به سمتِ زمین خمیده کرد، از یاد نبر برای زمین نخوردنت جزوی از زمین‌ می‌شوم تا رویِ من ایستادن‌را تجربه‌کنی. حتی اگر دورترین‌راه را برای رفتن منتخب‌شوی در همان راهِ رفته‌ات می‌ایستم و منتظرِ برگشتنت می‌مانم‌‌و ثانیه‌هارا برای آمدنت می‌شمارم و قول می‌دهم که شاید در؛
دنیایی‌دیگر، به امیدِ دیداری‌دوباره را در گوشت زمزمه نکنم.
03.04.202517:57
ایگنوره؟
29.03.202514:53
24.03.202521:45
می‌شه لطفا ایگنورش نکنید؟
12.03.202521:29
می‌شه لطفا فور بزنید؟
23.02.202517:33
عشق.

و چقدر داشتنت خوب‌است، هرچند که در رویاست. و چقدر در نگاهت عمقِ عمیقی‌را در خود جای‌دادی، که با هربار نگاه‌کردنت در اقیانوسی‌از رنگِ چشم‌هایت دست‌و پایم‌را تکان می‌دهم. و چقدر دوست‌داشتنت سوزِ بهاری‌را بر دل می‌نوازد. در رویاهم هیچ‌گاه نمی‌دیدم همچون قو
"عاشق‌ شوم، و با عشق‌تو درآغوش خاک‌روم."
هرچند که هیچ‌گاه آدمی‌ها نمی‌فهمند، دوست‌داشتن چگونه است. اما من برایت می‌گویم بودنت‌در دل بهاری‌نو را خبر می‌کند.قلم پاهایش‌را بر روی کاغذ می‌کوبد و از چشمانت می گوید. می‌گوید که چشم‌های او آرامش‌را از کاغذ گرفته‌است. می‌گوید آن‌قدر از چشم‌هایت می‌نویسد که اگر شبی کاغذ به سمتِ خانه‌ات پرواز کرد، با خواندنِ نوشته‌هایش خودت چشمانت‌رو بپرستی. ماه همراهِ قلم شروع به گفتن می‌کند. می‌گوید شبی دستانش‌را بر روی شانه‌هایت می‌گذارد و تورا به سمتِ پنجره‌ی اتاقم هدایت می‌کند.به تو نشان‌ می‌دهد چقدر، حتی‌رویایِ تو امیدی خوش‌عطری‌ست. پس‌از ماه، قلب می‌گوید بغض‌را به قلبت نشان خواهد داد، تا بدانی دوست‌داشتنت همراه‌با نداشتنت چه‌قدر بغض و شکستگی دارد. پس‌از قلب، من می‌گویم.آدمک‌های شکسته می‌گویند که عشق هیچ‌گاه در دل‌ها شکوفه نمی‌زند، برایشان قفسه‌ی سینه‌ای‌را نشان می‌دهم که با فکر به تو گل‌های گلایلِ سفیدی‌را شکوفا‌کرده؛
و‌یک‌شب از به‌دست آوردنت می‌نویسد بهارِمن.
03.02.202516:12
می‌شه لطفا سینش‌رو به 1k برسونید؟
02.04.202521:40
می‌شه لطفا فور بزنید ادمین‌های عزیز؟
25.03.202521:42
می‌شه لطفا فور بزنیدش ادمین‌های عزیز؟
24.03.202521:25
فصلِ‌عاشقی.

بهار از راه‌رسیده است، و فصلِ عاشق‌شدن آغاز شده‌است. جنگلِ تاریکِ بی‌روح قلب، حالا درکنارِ تو و با تو بوی شبنم‌های تازه روییده‌را برخود گرفته‌است. زیبایی‌ات در قلب فریادی به راه انداخته‌است که در آن فریاد بهار آمده‌است در تمامیِ سلول‌هایم شنیده می‌شود.برایت در شبی‌تاریک، میانِ تنهایی‌ِ من‌و تو در زمانِ ما شدنمان درکنارِ گوشت برایت زمزمه خواهم‌کرد که قسم‌به عطرِ تنت دوستت دارم. قبل‌از به پرواز درآمدنِ خورشید و روشن‌شدنِ اتاق به تو خواهم گفت قسم به رنگِ چشمانت عاشقت‌هستم. به‌تو می‌گویم آن‌قدر که
"دریا برای‌عشق به ماسه می‌میرد دوستت‌دارم."
با شروعِ هرفصل برایت می‌گویم که آن قدر دوستت‌دارم، طبیعت‌را برای اثباتِ عشق به تو برایت مثال می‌زنم. بهار، شکوفه‌زدنِ گل‌‌را به عشق‌ِ تو برروی درختِ پیرشده ی قلبم مثال می‌زنم. تابستان‌، زیباییِ انعکاس خورشید برروی آب‌را برای اثباتِ درخششِ عشقت برروی قلبم برایت مثال می‌زنم. پاییز، صدای ضربه‌های شلاق‌مانند باران‌برروی برگ‌هارا برای اثباتِ تنشِ گرم عشقت‌برروی قلبم مثال می‌زنم. زمستان، سفیدیِ برف‌را برروی سطحِ زمینِ بی‌حس‌را برای اثباتِ پاکیِ عشقت‌برروی قلبم مثال می‌زنم. تمامیِ طبیعت‌را در قیاس با وجودت در ذهن می‌سازم.گل‌های گلایلِ سفید را، در زمانِ بو کشیدنِ عطر تنت به یاد می‌آورم با خود می‌گویم؛
او شروعِ دوباره‌ی قلبِ من شده است؟!
12.03.202513:13
می‌شه لطفا ایگنورش نکنید؟
07.02.202520:00
می‌شه لطفا ایگنورش نکنید؟
02.02.202516:56
Ko'rsatilgan 1 - 24 dan 51
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.