02.04.202510:39
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
به حمید توصیه میکنم یه دکتر قلب بره، فشارش بالا بوده بالاخره، احتمالا قرص میده. میگه واقعا قرص میده؟ میگم بالاخره اگر فشار مرزی باشه شاید یه هولتر ببنده اگه تایید شد قرص بده.
الان فک میکنم چقدر راحت گفتم. مرد 45 ساله ای که لابد فک میکرده 80 سال عمر میکنه، حتما ناراحت میشه از شنیدن این که باید قرص بخوره تا اخر عمر! مگه خود من وقتی فشارم مرزی بود کلی مقاومت نکردم برای پذیرش اش؟ مگه نه که ده بار فشار گرفتم از خودم تا طبیعی در بیاد بالاخره؟
دکتر عمومی چی داده بود؟ سرم، پنتوی تزریقی، امپول کتورولاک و هیوسین، قرص متوکلوپرامید، قرص کلیندیوم سی و قرص پنتو. خدا رو شکر اینا رو میتونم در مورد مصرفش خوب توضیح بدم به حمید، به جز کلیندیوم سی که مشکوکم روش و نسخه دکترو نگاه میندازم (دم حمید گرما ولی، بهم حس دکتر بودن داد خدایی علی رغم سوتی ها)
متوکلوپرامید رو برای تهوع فرض میکنم و میگم اگه نداری نخور، حمیدم قبول میکنه نخوره، بعد یادم میاد حرکات معده رو هم شاید تسهیل کنه، و اضافه میکنم برای پر بودن سر معده هم خوبه! به حمید میگم بره درمانگاه دولتی برای قلبش، تا لااقل هزینه اکو ارزون تر در بیاد...
صف سرم زدن شلوغه و حمید میگه تو نمیتونی بزنی، میگم من نزنم بهتره (خاطرات اون بیهوشی مسخره که به زور یکی دو تا آی وی نصفه و نیمه زدیم تو جونم حک شده!) و یکمم ناراحتی خفیف بهم دست میده، که کاش بلد بودم میرفتیم میزدیم براش دیگه تو خونه. یکمم برا تازه داماد سخنرانی کردم که آقا آره قلب خیلی مهمه برا دکترا و الان دیگه آنژیو اومده خیالمون راحت تره و ...
دیگه حس میکنم آخراش مهم نیست براش و من خوراکمه که این پدیده رو اینجوری تفسیر کنم که تو فکرش میگه: بسه دیگه! فهمیدیم دکتری! و حتی در ادامه توهم: حسودی ام شد بهت! عه میگه تازه زنم هم اینجوری بوده دیشب، و من شروع میکنم که آره اقا درد سر دل کلا خیلی علتاش معلوم نیست، روانی، استرس اینا موثره اون یهو میگه استرس! با تعجب. شاید فک کرده عهو تازه زنم استرسیه؟ که میگم نه آقا یک عاملی نیست و مولتی فکتوریاله و ... که امیدوارم قانع شده باشه.
+چی خوبه براش؟
-همین درمانای گیاهی و صبر!
+اره؟
-اره.
یعنی نه هلیکوباکتر؟ نه اندوسکوپی؟ تمام evidence based medicine (پزشکی مبتنی بر شواهد) تو گوشم فریاد میزنه و من میگم نه آقا جون. تو این ستینگ به نظرم دیس پپسی بدون زخم شایعه و علتش معلوم نیست خیلی، خودشونم امثال نورتریپتیلین رو میدن براش دیگه! یا این که صبر کنی دردش خوب بشه خودش
داماد منو میرسونه خونه و برمیگرده پیش حمید در صف سرم. دوست دارم با یه حالت بتمن طوری به علی، بچه کوچیک حمید بگم اره بابات خوب شد فهمیدی؟ خوشحال باش مثلا ! اره من پیشش بودم دیگه! اره بردیمش درمانگاه خوب شد دیگه. خانومشم میاد، میپرسه پس اون تشنجه تشنج واقعی نبود دیگه؟ لرز بود دیگه؟ میگم اره تشنج نبوده (بدون حتی گفتن یک "احتمالا" قبلش!) ولی خدا میدونه چی بود! شما میدونید چی بود اون لرزشه؟
سورن مسئولیت کمی در قبال استفاده از این روش ها در درمان بیماران تان قبول میکند!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
به حمید توصیه میکنم یه دکتر قلب بره، فشارش بالا بوده بالاخره، احتمالا قرص میده. میگه واقعا قرص میده؟ میگم بالاخره اگر فشار مرزی باشه شاید یه هولتر ببنده اگه تایید شد قرص بده.
هولتر فشارخون: دستگاهی که فشارخون را در ۲۴ ساعت شبانه روز اندازه می گیرد، جهت تایید تشخیص در مواردی که شک به ابتلا به فشارخون وجود دارد، به کار می رود
الان فک میکنم چقدر راحت گفتم. مرد 45 ساله ای که لابد فک میکرده 80 سال عمر میکنه، حتما ناراحت میشه از شنیدن این که باید قرص بخوره تا اخر عمر! مگه خود من وقتی فشارم مرزی بود کلی مقاومت نکردم برای پذیرش اش؟ مگه نه که ده بار فشار گرفتم از خودم تا طبیعی در بیاد بالاخره؟
دکتر عمومی چی داده بود؟ سرم، پنتوی تزریقی، امپول کتورولاک و هیوسین، قرص متوکلوپرامید، قرص کلیندیوم سی و قرص پنتو. خدا رو شکر اینا رو میتونم در مورد مصرفش خوب توضیح بدم به حمید، به جز کلیندیوم سی که مشکوکم روش و نسخه دکترو نگاه میندازم (دم حمید گرما ولی، بهم حس دکتر بودن داد خدایی علی رغم سوتی ها)
پنتو: پنتوپرازول
متوکلوپرامید رو برای تهوع فرض میکنم و میگم اگه نداری نخور، حمیدم قبول میکنه نخوره، بعد یادم میاد حرکات معده رو هم شاید تسهیل کنه، و اضافه میکنم برای پر بودن سر معده هم خوبه! به حمید میگم بره درمانگاه دولتی برای قلبش، تا لااقل هزینه اکو ارزون تر در بیاد...
صف سرم زدن شلوغه و حمید میگه تو نمیتونی بزنی، میگم من نزنم بهتره (خاطرات اون بیهوشی مسخره که به زور یکی دو تا آی وی نصفه و نیمه زدیم تو جونم حک شده!) و یکمم ناراحتی خفیف بهم دست میده، که کاش بلد بودم میرفتیم میزدیم براش دیگه تو خونه. یکمم برا تازه داماد سخنرانی کردم که آقا آره قلب خیلی مهمه برا دکترا و الان دیگه آنژیو اومده خیالمون راحت تره و ...
دیگه حس میکنم آخراش مهم نیست براش و من خوراکمه که این پدیده رو اینجوری تفسیر کنم که تو فکرش میگه: بسه دیگه! فهمیدیم دکتری! و حتی در ادامه توهم: حسودی ام شد بهت! عه میگه تازه زنم هم اینجوری بوده دیشب، و من شروع میکنم که آره اقا درد سر دل کلا خیلی علتاش معلوم نیست، روانی، استرس اینا موثره اون یهو میگه استرس! با تعجب. شاید فک کرده عهو تازه زنم استرسیه؟ که میگم نه آقا یک عاملی نیست و مولتی فکتوریاله و ... که امیدوارم قانع شده باشه.
+چی خوبه براش؟
-همین درمانای گیاهی و صبر!
+اره؟
-اره.
یعنی نه هلیکوباکتر؟ نه اندوسکوپی؟ تمام evidence based medicine (پزشکی مبتنی بر شواهد) تو گوشم فریاد میزنه و من میگم نه آقا جون. تو این ستینگ به نظرم دیس پپسی بدون زخم شایعه و علتش معلوم نیست خیلی، خودشونم امثال نورتریپتیلین رو میدن براش دیگه! یا این که صبر کنی دردش خوب بشه خودش
داماد منو میرسونه خونه و برمیگرده پیش حمید در صف سرم. دوست دارم با یه حالت بتمن طوری به علی، بچه کوچیک حمید بگم اره بابات خوب شد فهمیدی؟ خوشحال باش مثلا ! اره من پیشش بودم دیگه! اره بردیمش درمانگاه خوب شد دیگه. خانومشم میاد، میپرسه پس اون تشنجه تشنج واقعی نبود دیگه؟ لرز بود دیگه؟ میگم اره تشنج نبوده (بدون حتی گفتن یک "احتمالا" قبلش!) ولی خدا میدونه چی بود! شما میدونید چی بود اون لرزشه؟
سورن مسئولیت کمی در قبال استفاده از این روش ها در درمان بیماران تان قبول میکند!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
05.01.202511:26
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam


02.04.202510:38
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
08.11.202414:16
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - تماما سبز
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
17.03.202507:36
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
+دستمم یه خورده بی حس شده...
آخ آخ چی کار کنم حالا؟ این جا که کَت لَب اش این وقت باز نیست لابد. زنگ بزنم به استادمون مشورت بگیرم این وقت شب؟ زنگ بزنم به دوستای هم شهری ام تا شماره استاد قلب شون رو بگیرم؟...
تاملات حین ورود به درمانگاه اینا بودن. ولی مگه من خودم اینجوری نشده بودم؟ اون موقع که رفته بودم اردوی بچه های المپیاد، شام لازانیا دادن، که از عشق هاست، هم سهم خودمو خوردم، هم نصفه ی یکی دیگه از بچه ها! درد اپیگاستر واقعی رو اون شب زیستم. آیا سر دلم می سوخت؟ نه اقا جون، سعی نکنید وصلش کنید به رفلاکس و غیره. درد میکرد لامصب! دیوونه شده بودم! چند بار شب از خواب بیدار شدم با دردش! ساکن دستشویی که می شدم، به امید اسهالی چیزی و یهو دفع تمام غم و غصه، ناامید برمیگشتم به تخت و درد شدید، تا نهایتا صبحش بالا اوردم! اره تسکین یهویی درد رو حس کردم بالاخره. انگار همیشه امیدم به ریختن بیرون این درد اپیگاستر بوده، یا از پایین، یا از بالا! ولی این بار که حمید اینجوری نبود...
حمید به مسئول پذیرش گفت یه دکتر عمومی ای بده بهم که تجربه اش همچین خوب باشه! تو دلم خندیدم! دکتر عمومیه که اتفاقا شبیه استاد قلب مون تو ذهنم حک شده، گفت اره نوار لازمه. ولی قبلش یه چیز نامربوط دیگه هم رخ داد. فشار حمید 17 بود! دکتر زیرزبونی بهش داد. و حمید و تازه داماد متعجب که بابا این که تو خونه 13 بود فشارش، چی شد یهو. میشه مگه؟ که تو ذهن من پلی میشه: میشه مگه دکتر؟ منم میگه اره ممکنه. از کجا میگی اخه؟ گفتم دیگه، خودمونیم، خیلی از حرفایی که میزنیم رو هوا نیست؟ مکانیسم و اویدنس داریم براش انصافا رفیق؟ خب باشه، تو داری!
+زیر پوشمو در بیارم؟
میگه نه یه ذره پایین بزنی اون یقه شو اوکیه، به فلان جا و بیسار جا میخواد بزنه دیگه. آقای پرستار یا بهیار یا هر چی، میگه دربیار. ساعت و انگشتراشم. همه مون خیره بودیم به دستگاه نوار تا ببینیم چی میگه. خبب، چیزی نیست انگار، موج تی توی لید سوم معکوسه.
همیشه رو مخم بودن اینا. الان این چیه؟بیخیال بابا، چیزی نیست دیگه. قاعدتا استاد های مسخره رو درونی کردم که یهو وسطش گفتن: استاندارد بخون دکتررر! و یه نگاهی به ریت و ریتم و محورشم میندازم، ولی خدا رو شکر از آیدی و استاندارد بودن نوار اطمینان حاصل نمیکنم!!
+چیه دکتر؟
-چیزی نیست.
حمید میگه راستشو بگو، موندنی ام؟ میگم اره! و الان یادم میاد از آینده، که ممکنه به یکی الکی بگم آره موندنی ای! یکی که چی بگم، کلییی آدم! برگشت پیش دکتر عمومی، نسخه آماده ای برای درد اپیگاستر و رفتن به داروخونه، بعد از اطمینان حاصل کردن از این که نوار چیزی نداره، و یه خدارو شکر از جانب من، که آخیش تو نوار سوتی ندادم دیگه! (مگه جاهای دیگه سوتی داده بودم؟بگذریم...) داروخونه الکی کد رهگیری خواست. باشه
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
+دستمم یه خورده بی حس شده...
آخ آخ چی کار کنم حالا؟ این جا که کَت لَب اش این وقت باز نیست لابد. زنگ بزنم به استادمون مشورت بگیرم این وقت شب؟ زنگ بزنم به دوستای هم شهری ام تا شماره استاد قلب شون رو بگیرم؟...
کت لب: Catheterization laboratory
تاملات حین ورود به درمانگاه اینا بودن. ولی مگه من خودم اینجوری نشده بودم؟ اون موقع که رفته بودم اردوی بچه های المپیاد، شام لازانیا دادن، که از عشق هاست، هم سهم خودمو خوردم، هم نصفه ی یکی دیگه از بچه ها! درد اپیگاستر واقعی رو اون شب زیستم. آیا سر دلم می سوخت؟ نه اقا جون، سعی نکنید وصلش کنید به رفلاکس و غیره. درد میکرد لامصب! دیوونه شده بودم! چند بار شب از خواب بیدار شدم با دردش! ساکن دستشویی که می شدم، به امید اسهالی چیزی و یهو دفع تمام غم و غصه، ناامید برمیگشتم به تخت و درد شدید، تا نهایتا صبحش بالا اوردم! اره تسکین یهویی درد رو حس کردم بالاخره. انگار همیشه امیدم به ریختن بیرون این درد اپیگاستر بوده، یا از پایین، یا از بالا! ولی این بار که حمید اینجوری نبود...
حمید به مسئول پذیرش گفت یه دکتر عمومی ای بده بهم که تجربه اش همچین خوب باشه! تو دلم خندیدم! دکتر عمومیه که اتفاقا شبیه استاد قلب مون تو ذهنم حک شده، گفت اره نوار لازمه. ولی قبلش یه چیز نامربوط دیگه هم رخ داد. فشار حمید 17 بود! دکتر زیرزبونی بهش داد. و حمید و تازه داماد متعجب که بابا این که تو خونه 13 بود فشارش، چی شد یهو. میشه مگه؟ که تو ذهن من پلی میشه: میشه مگه دکتر؟ منم میگه اره ممکنه. از کجا میگی اخه؟ گفتم دیگه، خودمونیم، خیلی از حرفایی که میزنیم رو هوا نیست؟ مکانیسم و اویدنس داریم براش انصافا رفیق؟ خب باشه، تو داری!
+زیر پوشمو در بیارم؟
میگه نه یه ذره پایین بزنی اون یقه شو اوکیه، به فلان جا و بیسار جا میخواد بزنه دیگه. آقای پرستار یا بهیار یا هر چی، میگه دربیار. ساعت و انگشتراشم. همه مون خیره بودیم به دستگاه نوار تا ببینیم چی میگه. خبب، چیزی نیست انگار، موج تی توی لید سوم معکوسه.
پ.ن.: معکوس شدن موج T در نوار قلب، علت های متفاوتی دارد که یکی از علل آن می تواند مسائل مرتبط با مشکلات خون رسانی به عضله قلب باشد.
همیشه رو مخم بودن اینا. الان این چیه؟بیخیال بابا، چیزی نیست دیگه. قاعدتا استاد های مسخره رو درونی کردم که یهو وسطش گفتن: استاندارد بخون دکتررر! و یه نگاهی به ریت و ریتم و محورشم میندازم، ولی خدا رو شکر از آیدی و استاندارد بودن نوار اطمینان حاصل نمیکنم!!
پ.ن.: استاندارد خواندن نوار قلب، یعنی استفاده از روشی مشخص و گام به گام جهت بررسی نوار قلب که با بررسی آیدی بیمار، استاندارد بودن نوار قلب، ریتم قلبی و منظم بودن آن، تعداد ضربان و بررسی محور الکتریکی قلب آغاز می شود. این روش مورد تاکید اساتید قلب می باشد.
آیدی بیمار: نام و سن بیمار
استاندارد بودن نوار قلب: توجه به این نکته که نوار قلب به شیوه درست و معمول خود گرفته شده باشد.
+چیه دکتر؟
-چیزی نیست.
حمید میگه راستشو بگو، موندنی ام؟ میگم اره! و الان یادم میاد از آینده، که ممکنه به یکی الکی بگم آره موندنی ای! یکی که چی بگم، کلییی آدم! برگشت پیش دکتر عمومی، نسخه آماده ای برای درد اپیگاستر و رفتن به داروخونه، بعد از اطمینان حاصل کردن از این که نوار چیزی نداره، و یه خدارو شکر از جانب من، که آخیش تو نوار سوتی ندادم دیگه! (مگه جاهای دیگه سوتی داده بودم؟بگذریم...) داروخونه الکی کد رهگیری خواست. باشه
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam


16.02.202514:15
فراخوان همکاری در مدینوتس
👩⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگیهای کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) فعالیت میکنه🥼
🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!
🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇
@azii_t
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگیهای کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) فعالیت میکنه🥼
🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!
🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇
@azii_t
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Ko'rsatilgan 1 - 6 dan 6
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.