Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
 ㅤ 𝘈𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢 avatar

 ㅤ 𝘈𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢

"𝘌𝘷𝘦𝘳𝘺𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘐 𝘸𝘢𝘯𝘵𝘦𝘥 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘸𝘰𝘳𝘭𝘥 𝘪𝘴 𝘴𝘶𝘮𝘮𝘦𝘥 𝘶𝘱 𝘪𝘯 𝘪𝘵.."
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaСерп 02, 2023
TGlist-ga qo'shildi
Лист 27, 2024

Rekordlar

01.03.202523:59
305Obunachilar
06.02.202523:59
100Iqtiboslar indeksi
19.01.202512:34
46Bitta post qamrovi
04.02.202523:59
20Reklama posti qamrovi
06.03.202523:59
14.29%ER
23.01.202521:40
24.21%ERR

 ㅤ 𝘈𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢 mashhur postlari

18.04.202511:54
30.03.202510:18
ساحل مکان مورد علاقه‌اش بود.
قدم زدن پابرهنه روی شن‌های نرم ساحل باعث میشد حس خوبی داشته باشه.
هوای خنک و آفتابی که تازه طلوع کرده بود، براش دلنشین بود.
روی نیمکت چوبیِ لب ساحل نشست و به منظره‌ی روبه‌روش خیره شد
آسمون طلایی‌تر از همیشه بود و پرتو های گرم خورشید از لابه‌لای ابرا به سطح دریا می‌تابیدن.
نفس عمیقی کشید و لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
خیلی وقت بود که این حسو نداشت.
چند دقیقه‌ای تو همون حالت گذشت تا اینکه جسم کوچیک و نرمی رو کنار دستش حس کرد.
سرشو برگردوند و به گربه کوچولوی نارنجی رنگِ کنار دستش نگاه کرد.
لبخندی زد، گربه کوچولو رو بلند کرد و روی پاهاش نشوند و شروع کرد به نوازش کردنش.
پنجه‌های کوچولوشو توی دستش گرفت، اطرافشو نگاه کرد و با لحن مهربونی گفت:

_"تنهایی اومدی اینجا؟ مامانت نگرانت نمیشه نارنجی کوچولو؟"

بخاطر واکنش های ناز گربه خندید.

_"حالا که اومدی پیشم و منو از تنهایی در آوردی، دوست داری حرفامو بشنوی؟"

گربه‌ی نارنجی رنگ رو جا‌به‌جا کرد و دستشو روی سرش گذاشت طوری که اذیت نشه.

_"نارنجی کوچولو تاحالا عاشق شدی؟"

بعد از‌جمله‌ای که گفت با لبخند به جسم نارنجیِ توی بغلش خیره شد.

_"تجربه‌ی عشق واقعا شیرینه.. تصورشو بکن، یه روز صبح چشماتو باز میکنی و خیلی عادی به زندگی‌ تکراری و خسته کننده‌ات ادامه میدی؛ اما یهو یه کسی جلوی راهت سبز میشه.. با لبخند دلربا و درخشانش میاد سمتت و زندگیت رو زیر و رو میکنه و طوری بهش معنا می‌بخشه که وقتی به قبلا فکر میکنی، حتی نمیدونی چجوری قبل از دیدنش توی این زندگی دووم آوردی.
اون برات میشه خاص ترین و ارزشمندترین چیزی که میتونی تو این دنیا داشته باشی..
وقتی انحنای لب‌هاش به سمت بالا هدایت میشه، قلبت تندتر از همیشه توی سینه‌ات می‌تپه..
وقتی باهات حرف میزنه، هیچی نمیشنوی و فقط خیره میشی به لب‌های سرخش و به این فکر میکنی که چقدر دلت میخواد ببوسیش.
وقتی بهت نگاه میکنه محو چشمای قهوه‌ایش میشی و غرق میشی تو قهوه‌ی اعتیاد آور چشماش.
وقتی دستاتو توی دستش قفل میکنه، ضربان قلبت اوج میگیره و گوش‌هاتو کر میکنه.
اون باعث میشه احساسات مرده‌ی درونت زنده بشن، گردوغبار روی قلبت رو کنار میزنه و ازش محافظت میکنه.
کنار اون.. حتی تلخی‌های زندگی شیرین‌تره.
اون میشه آدم امنِ تو.. میشه یه پناهگاه توی روز های بارونی و دلگیرت.
زخماتو می‌بوسه و یه آغوش گرم تحویلت میده."

با نوک انگشت اشاره‌اش آروم به بینیِ صورتی گربه کوچولو زد.

_"میدونی.. مهربونیش از جنس لطافت بال فرشته‌هاس."

به موج‌های دریا خیره شد.

_"موهاش.. موهاش مثل موج‌های دریاعه.. هربار که لمس‌شون میکنم، حس میکنم که غرق میشم.. هرچیزی راجب اون بی‌نقص و زیباست."

نفس عمیقی کشید و به آسمون طلایی رنگ بالاسرش خیره شد.

_"میدونی کوچولو.. وقتی یکی دوستت داره همه چی فرق میکنه.
انگار آسمون آبی‌تره، ماه و ستاره‌ها توی آسمون شب درخشان‌ترن، صدای برخورد امواج دریا به ساحل قشنگتره.
انگار همه بهت لبخند میزنن..
بارون لطافت داره، گل ها خوشبو و زیباترن، وقتی عشق باشه همه‌چی قشنگتره، حتی اینجا نشستن و صحبت کردن با تو."

با وول‌ وول خوردن گربه‌ی توی بغلش حرفاشو قطع کرد.

_" با حرفام خسته‌ات کردم؟ حق داری با اخم بهم نگاه کنی، تو هنوز واسه تجربه کردن اینا خیلی کوچولویی مگه نه‌؟"

آروم خندید، دستشو روی بدن نرم گربه حرکت داد.
حالا دوتاشون تو سکوت به دریا خیره شده بودن.

_"یه روز میارمش اینجا تا توهم ببینیش نارنجی."
18.04.202511:35
چقدر مورد علاقم شد😭
29.03.202521:59
نوشته‌هات.. نوشته‌هات واقعا>>
29.03.202522:00
مودبردشم خیلی خوشگله😭
18.04.202511:37
منظورتون چیه
18.04.202511:37
الان‌گریم میگیره بابا
18.04.202511:35
پست جدیدتون بی‌نقصه
18.04.202511:35
به تیکه‌ی آخر هردوتا نوشته که رسیدم قلبم لرزید)))))
18.04.202511:34
سمت هر چیزی که می‌رفتم، تو رو می‌دیدم. پشت میزم که می‌نشستم، صدای تو موقعی که می‌گفتی «کتابت رو بیشتر از من دوست داری» از ذهنم می‌گذشت و قلم از دستم می‌افتاد.

:)
18.04.202511:31
جدیداً صدایی نمی‌شنوم. میشنوم، ولی قلبم اون رو گوش نمیده؛ چون دلم برای شنیدن صدای تو تنگ شده و ذهنم، مدام خاطرات رو مرور می‌کنه.

می‌خوام‌ نقاشی کشیدن رو شروع کنم‌. سمت هر چیزی که میرم، تو رو می‌بینم.

خدای من))))))
18.04.202511:37
18.04.202511:37
ادیتش»»»
18.04.202511:35
مثل همیشه😭😭😭😭😭
17.04.202518:51
@Olivenil
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.