Реальна Війна

NOTMEME Agent News

Ko'rish

І.ШО? | Новини

Ko'rish

دیرپای خُجَسته

روزنوشت و خیال‌نوشت این‌جانب، که از نورِ ماه تزریق می‌کند برای بقایش.🌙
بخشی از مشاهداتم رو می‌نویسم. برخی واقعی، برخی به مدد خیال و بعضی‌مواقع هر دو توامان باهم.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1124741729

TGlist reytingi

TuriOmmaviy

Tekshirish

Tekshirilmagan

Ishonchnoma

Shubhali

Joylashuv

TilBoshqa

Kanal yaratilgan sanaЛют 29, 2020

TGlist-ga qo'shildi

Бер 03, 2025

Men kanal egasiman

O'zgartirishlar tarixi

Telegram kanali دیرپای خُجَسته statistikasi

Batafsil

Obunachilar

1 925

24 soat00%Hafta

9-0.4%Oy

43-2.2%

Iqtiboslar indeksi

0

Eslatmalar0Kanallardagi repostlar0Kanallardagi eslatmalar0

Bitta postning o'rtacha qamrovi

0

12 soat3350%24 soat00%48 soat1920%

Ishtirok (ER)

0%

Repostlar0Izohlar0Reaksiyalar0

Qamrov bo'yicha ishtirok (ERR)

0%

24 soat0%Hafta0%Oy0%

Bitta reklama postining qamrovi

0

1 soat00%1 – 4 soat00%4 - 24 soat00%

Batafsil

Botimizni kanalingizga ulang va ushbu kanal auditoriyasining jinsini bilib oling.

24 soat ichidagi barcha postlar

0

Dinamika

"دیرپای خُجَسته" guruhidagi so'nggi postlar

Barcha postlar

07.04.202518:23

داستان کوتاهم، «نهنگی سیاه در هوا غوطه می‌خورد»، به عنوان یکی از ده داستان برگزیده‌ی مسابقه‌ی داستان کوتاه کانادا، در کتابی منتشر شده است. این داستان یکی از داستان‌های مجموعه‌‌ام «سنگ و آفتاب» بود که به دلیل اروتیسم عیانش از کتاب حذف شد. هر یک از قصه‌های «سنگ و آفتاب» را با فرم و زبانی جدا نوشته‌ام و آرزو می‌کنم اگر این داستان تک‌افتاده را می‌خوانید، آن را در ادامه‌ی کتابم بخوانید.

چیزی که در این دست نوشته‌هایم پی می‌گیرم و سر ذوق می‌آوردم، از جمله دیدن زبان فارسی در هیبتی اروتیک و بدن‌مند است؛ به کار گرفتن امکانات زبان فارسی در حرف زدن از چیزی که تا حالا - جز معدود دفعاتی - درباره‌اش حرف نزده‌ایم.
@zeitounmesbahinia

AgADshQAAheWYVM

498 kB

04.04.202508:10

06.03.202520:18

امروز یکی به‌نقل از دوستش می‌گفت که: ج.ا مثل پابند با وزنه‌ی سنگینه که وصل شده به پاهامون و با اون ما داریم راه می‌ریم، با قلدری کار می‌کنیم و می‌ریم‌ جلو. حالا تصور کن با این انرژی که وجود داره، این پابند نبود...

06.03.202509:22

من از نواختنت دور می‌شم ولی سازت هنوز زنده‌ست...

06.03.202508:22

05.03.202515:39

سلام، اگر کسی در چندروز اخیر یک نمایشنامه خونده که خوشش اومده، به من یک پیام بده.

03.03.202519:14

تو مترو که بودم شلوغ بود، خیلی شلوغ. جوری که ایستاده به‌زور یک دستم مشغول نگه‌داشتن کتاب بود و اون یکی دستم، پایین، کنارِ پام، کیفم رو نگه داشته بودم. تو همون شرایط کتاب می‌خوندم و با یک دست سخت‌ترین کار دنیا، ورق زدن کتاب بود؛ همین لحظه مردی که کنارم بود و چشمش دنبال کلمه‌ها می‌دویید، به دادم رسید و صفحه رو ورق زد، لبخند به لبم اومد و تشکر کردم، تا سه ایستگاه بعد حدود شش صفحه کتاب توسط اون مرد ناشناس ورق خورد و این جالب‌ترین اتفاق امروز بود برام.

03.03.202518:27

Shaun Tan

01.03.202515:20

تو دلم گفتم: نور حتی موقع رفتنش هم قشنگه.

01.03.202509:55

پیرو حرف‌های آرمینا، دیدم الآن تو کانال چشمه تیکه‌ای از کتاب جدید تالیفیش رو گذاشته که اتفاقن ذوق خوندنش رو دو هفته‌ست دارم و امروز، فردا باید بشینم پاش و شب‌هنگام بخونم ببینم چی داره برای رو کردن، اما انگار تیکه‌ی دیگه از حرف‌هایی که بهش فکر می‌کردیم توی نوشتن رو، رو کرد:

حقیقتش تو این دنیا اگر یک چیز از کشتن یک آدم عوضی لذت‌بخش‌تر باشد این است که دوتا عوضی را بیندازی به جان هم، بعد یک گوشه بنشینی ببینی چه‌طور همدیگر را تکه‌پاره می‌کنند.

درختان جنگل مسموم
سروش قرایی

01.03.202508:17

یکی از کانال‌هایی که برام خیلی محبوبه و با ذوق هرچی می‌نویسه رو می‌خونم، کانال آرمیناست، از خیلی سال قبل؛ آرمینا راجع‌به هرچی که می‌نویسه اونجا، جوری می‌نویسه که باعث می‌شه من بعد از خوندنش تا مدت‌ها فکر کنم. یک‌وقت‌ها با حرفش موافق نیستم یک‌وقت‌ها خیلی خیلی موافقم با ایده‌ش و تو دلم می‌گم بزن قدش. وقتایی که موافق نیستم تو سرم مدام کلنجار می‌رم که خب چرا؟ و این خیلی کیف می‌ده بهم چون درگیری بیشتر ذهنم رو گشاد‌تر(فضای باز تر منظورمه) می‌کنه و یک خونه جدید برای یک چالش جدید تو سرم می‌سازه. حالا خیلی خوشحالم که سازمان طراحی، مجموعه جدیدش از نشر هوپا/برج به چاپ رسیده و ذوق بسیار دارم که کتاب بیاد تو جفت دستام و بخونم و این تفکر نقادانه و کلنجار رو تو سرم با رمانش ادامه بدم. چون خود آرمینا یک تفکر نقادانه داره و همین باعث می‌شه که به من و هر مخاطب دیگه‌ای منتقل بشه.

01.03.202508:10

01.03.202507:23

من دقت کردم وقتی حالم بده، فعال‌تر می‌شم، خلاق‌تر می‌شم، می‌رم راهِ جدید پیدا کنم، البته که این وسط گاهی پیش می‌آد، می‌افتم زمین و برای مدتی نمی‌خوام بلند بشم، برای همین لحظه هم سعی می‌کنم یه کیفی بهم بده، این رنج، این حال بد، چون راه فراری ازش نیست، چرا با، جملات انگیزشی، سر خودم کلاه بذارم؟ از این درد باید لذتی کشف کرد، که حالت معمول فقط درده، جذابیتش هم همین‌جاست، من با خودِ لحظه‌ی درد بتونم یک منبع انرژی بکشم بیرون. و همین باعث دوام خودم برای خودِ درونیم می‌شه. همین کلمه‌ها رو می‌نویسم تا متوجه بشم اون چیزی که توی مغزم داره می‌گذره وقتی خروجی پیدا می‌کنه و تبدیل به کلمه می‌شه، چه شکلیه. آره آقا محمد/رضا/فرهاد(یا هر اسم دیگه‌ای که صدات می‌زنن)