Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
𝓑𝓵𝓾𝓮 𝓜𝓸𝓸𝓷 CH _ avatar

𝓑𝓵𝓾𝓮 𝓜𝓸𝓸𝓷 CH _

sweety but darker than night ☆
@MineLotusBot
TGlist reytingi
0
0
TuriOmmaviy
Tekshirish
Tekshirilmagan
Ishonchnoma
Shubhali
Joylashuv
TilBoshqa
Kanal yaratilgan sanaГруд 30, 2023
TGlist-ga qo'shildi
Жовт 14, 2024

Rekordlar

11.03.202523:59
243Obunachilar
09.02.202523:59
100Iqtiboslar indeksi
11.11.202423:59
29Bitta post qamrovi
15.03.202515:01
16Reklama posti qamrovi
08.04.202500:24
0.00%ER
11.11.202423:59
20.42%ERR

Rivojlanish

Obunachilar
Iqtibos indeksi
1 ta post qamrovi
Reklama posti qamrovi
ER
ERR
ЛИСТ '24ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

𝓑𝓵𝓾𝓮 𝓜𝓸𝓸𝓷 CH _ mashhur postlari

17.03.202514:16
برف آرام روی زمین می‌نشست، همه‌جا سفید شده بود، اما سرمای واقعی درونش بود.
چشم‌هایش روی عروسکی که در دست داشت ثابت ماند؛ لباسش آبی بود، درست مثل چشمانی که دیگر به او لبخند نمی‌زدند.
انگشتانش عروسک را محکم‌تر فشرد، انگار که با این کار می‌توانست چیزی را که از دست داده بود، پس بگیرد.
باد سردی وزید، خاطراتی را که نمی‌خواست به یاد بیاورد، با خود آورد.
برف همچنان می‌بارید، عروسک در آغوشش بود، اما هیچ‌چیز نمی‌توانست جای خالی آن نگاه آبی را پر کند.

Lucky_
28.03.202505:59
بیشتر شبیه چیزهایی هستن که شاید واقعا تو ذهن آت می‌گذره برای همین احساس به کلمات منتقل شده و واقعا روی مخاطب تاثیر می‌گذاره.

ایراد ویراستاری داری نکوی من
20.03.202517:22
نه دوست ندارم غلط بگیرم
زیاد گوش میدم به این آهنگ ...جدی!؟
20.03.202516:55
جان *
20.03.202516:55
آیینه*
20.03.202516:55
اخ*
27.03.202520:26
هاناهاکی*: بیماری افسانه ای ژاپنی راجع به عشق یکطرفه که فرد عاشق اگر دچار عشق یکطرفه شود در قلب اش بوته گلی رشد می‌کند و کم کم بدن اورا فرامی‌گیرد و درنهایت اورا می‌کشد ..
علائم: فرد مبتلا تنگی نفس می‌گیرد ، با هرنفس انگار تیغ های گل در قفسه سینه اش فرو می‌روند و با هر تپش قلب اش تکه پاره می‌شود و گل به همراه خون استفراغ می‌کند.
پاورقی-
27.03.202520:26
دفترچه خاطرات عزیزم ؛
درحالی می‌نویسم که قلبم با احساس ناشناخته ای پرشده است ، انگار که دچار عارضه هاناهاکی * شده ام !
درون قفسه سینه ام تنگ شده است و قلبم آنچنان فشر فشورده می‌شود که برای هر تپش تقلا می‌کند و خون به بدن سرد و بی‌روح من نمی‌رساند ...حنجره ام از  بغض لبریز است و اشک هایم روی پلک هایم آماده سقوط هستند .
اما برای نشکستن  فرونریختن تقلا می‌کنم اما حتی با هر نفس ترک برمی‌دارم ..
دستانم می‌لرزند توهم احساسش می‌کنی !؟ ببخشید که برگه هایت را با چکاندن اشک هایی که بزور جلوی ریختن آنها را گرفته‌ام خیس می‌کنم ..شرم آور است !
آخر توکه نمی‌دانی چه شد  ... امروز عصر آنطرف خیابان دیدمش و مثل همیشه نتوانستم از او چشم بردارم با آن بلیز مشکی و شلوار جین یخی جذاب تر از همیشه می‌نمایید ؛ او هرروز زیباتر جلوه می‌کند و متاسفانه آن دخترک هم همینطور ؛ (برعکس من )
گمانم بالاخره قلب اورا دزدیده است !
و من همچنان خود را گول می‌زدم که کورسوی امیدی باقی مانده است اما امروز آن هم کور شد ؛ به دست خود او .
من آنجا بودم ‌وقتی که او با دستانی که من همیشه خدا تحسین‌شان می‌کنم کمر دخترک گیلاسی را گرفت و طوری به او نگاه کرد که انگار جز آن دختر هیچ چیز دیگری مهم نیست و وجود ندارد ...
و بعد اورا بـ..وسید...
طوری اورا بوسید که معنای نگاه‌اش را اثبات کند .
و من اینجا می‌نویسم که چطور با آن صحنه قلبم تکه پاره شرحه شرحه شد .
من عاشق او هستم ... خیلی زیاد ! اما آرزوی بهترین هارا دارم برای ..آنـ..آنها  ..
16.03.202521:58
چشم‌هایش را به آسمان دوخت، شاید نشانی از رهایی در آن بیابد.
اما کویر زیر پایش، بیکران و بی‌رحم، او را در خود می‌کشید.
دیگر رمقی برای ادامه نداشت، مثل کسی که در دریایی بی‌انتها غرق شده باشد، بی‌آنکه دستی برای نجاتش دراز شود.
چشم‌هایش سنگین شد… شاید در خواب، دیگر اثری از این تشنگی، این تنهایی، این فرورفتن بی‌پایان نباشد.

Lucky_
16.03.202521:50
تنهایی‌اش را با هیچ‌چیز عوض نمی‌کرد، جز یک بغل که تمام زخم‌هایش را از یادش ببرد.
اما بغل‌ها همیشه در دسترس نبودند…
گاهی آن‌قدر دور که تنها هم‌نشینش، دردهایی بودند که روی تن و روحش جا خوش کرده بودند.
دستش را روی زخم‌هایش کشید، انگار که دنبال مرهمی نامرئی باشد.
کاش کسی بود که می‌فهمید، که بی‌هیچ حرفی او را در آغوش می‌گرفت و می‌گذاشت برای چند لحظه، فقط چند لحظه، باور کند که دیگر تنها نیست.

Lucky_
16.03.202521:52
فنجان کاپوچینو را میان دستانش گرفت، گرمایش اما نمی‌توانست سرمای درونش را از بین ببرد.
چشم‌هایش روی نامه‌ای که روی میز افتاده بود، لغزید. کلماتی که با دستانی لرزان نوشته شده بودند، حالا داشتند اشک‌هایش را به خود جذب می‌کردند.
هر جمله‌اش مثل خنجری بود که گذشته را دوباره زنده می‌کرد.
جرعه‌ای از کاپوچینو نوشید، شاید تلخی‌اش بتواند بغضش را فرو بدهد…
اما نه، بعضی دردها با هیچ طعمی محو نمی‌شوند.

Lucky_
22.03.202508:23
پاکسازی


این مدت وضعیت چنل خیلی افت داشته و حمایت ها خیلی پایین اومده پس لازم دیدم این کارو انجام بدم.

پس اگر اینجا جوین هستید و متقابل حمایت می‌کنید این پیام رو فوروارد کنید داخل چنل‌زیباتون تا من ادمین های اصیل زاده مو بشناسم و از همون ها مستمر حمایت کنم .
02.04.202520:05
بازم فرصت فور دارید درصورت تمایل
07.04.202515:38
06.04.202519:52
📬 یک نجوا برای VI20046 ارسال شد
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.