لطفا پیام رو کامل بخونید و بعد فوروارد کنید توی چنلاتون
به خاطر لیمیت بودنم نمیتونم توی چنلای جدید جوین بشم و مستقیم حمایتشون کنم و همینطور طی این چند روز لفتی زیاد داشتیم و صرفا میخوام بدونم که کدوم چنلا حمایتم میکنن و فولدرام رو آپدیت کنم
24h
چمدونمو برداشتم، انقد سنگین بود ڪه باورم نمیشد، انگار وسایلِ موردِ نیازِ تمامِ عمرم توے خونه اون مرد جمع شده بود!
وقتـے چمدون رو دنبال خودم ڪشیدم و وارد سالن شدم، دیدمش ڪه با سرے خَم ڪنارِ پنجره ایستاده، صداے قدم هامو ڪه شنید سرش رو آروم بالا آورد و با چشماے توله گرگیش ڪه نسبتا خیس از اشک هاے ڪنترل شده به نظر میرسیدن بهم خیره شد، میخواست حرف های ناگفته رو با چشماش بزنه..
نادیدش گرفتم اما صداے زمزمش به گوشم رسید
_نفسم..هیچ راهـے نداره ڪه بتونم درستش ڪنم؟ چیـڪار ڪنم ترڪم نـڪنـے؟
+ڪریستوفر این خودت بودے ڪه ما رو نابود ڪردے
صداے سردم مثل سیلـے بود، به سمتم اومد
_میدونم، میدونم همش تقصیر خودِ لعنتیمه اما لطفا..اگه برے نفس ڪشیدن برام سخت میشه..
+دیگه براے این حرفا خیلی دیره!
دستاشو مشت ڪرد انگار میخواست جلوے خودشو بگیره
_میتونم درارو قفل ڪنم، مجبورت ڪنم بمونـے
اما چه فایده اگه جسمت اینجا باشه ولـے روح و قلبت دیگه مالِ من نباشه؟
صداش میلرزید، به صورتش نگاه نـڪردم
تا مبادا گریه ڪنم
_بزار ڪمـڪت ڪنم چمدون رو ببرے
چمدون رو مثل پَر بلند ڪرد و تا پشت در برد
دستم روے دستگیره در خُشک شد
حضور و نفسِ سنگینش رو پشتِ سرم حس ڪردم
_لطفا قبل از رفتنت، براے آخرین بار منو ببوس..!
میدونستم اینجورے میخواد خداحافظـے ڪنه
_میترسم طعمِ لباتو فراموش ڪنم..
چمدونمو برداشتم، انقد سنگین بود ڪه باورم نمیشد، انگار وسایلِ موردِ نیازِ تمامِ عمرم توے خونه اون مرد جمع شده بود!
وقتـے چمدون رو دنبال خودم ڪشیدم و وارد سالن شدم، دیدمش ڪه با سرے خَم ڪنارِ پنجره ایستاده، صداے قدم هامو ڪه شنید سرش رو آروم بالا آورد و با چشماے توله گرگیش ڪه نسبتا خیس از اشک هاے ڪنترل شده به نظر میرسیدن بهم خیره شد، میخواست حرف های ناگفته رو با چشماش بزنه..
نادیدش گرفتم اما صداے زمزمش به گوشم رسید
_نفسم..هیچ راهـے نداره ڪه بتونم درستش ڪنم؟ چیـڪار ڪنم ترڪم نـڪنـے؟
+ڪریستوفر این خودت بودے ڪه ما رو نابود ڪردے
صداے سردم مثل سیلـے بود، به سمتم اومد
_میدونم، میدونم همش تقصیر خودِ لعنتیمه اما لطفا..اگه برے نفس ڪشیدن برام سخت میشه..
+دیگه براے این حرفا خیلی دیره!
دستاشو مشت ڪرد انگار میخواست جلوے خودشو بگیره
_میتونم درارو قفل ڪنم، مجبورت ڪنم بمونـے
اما چه فایده اگه جسمت اینجا باشه ولـے روح و قلبت دیگه مالِ من نباشه؟
صداش میلرزید، به صورتش نگاه نـڪردم
تا مبادا گریه ڪنم
_بزار ڪمـڪت ڪنم چمدون رو ببرے
چمدون رو مثل پَر بلند ڪرد و تا پشت در برد
دستم روے دستگیره در خُشک شد
حضور و نفسِ سنگینش رو پشتِ سرم حس ڪردم
_لطفا قبل از رفتنت، براے آخرین بار منو ببوس..!
میدونستم اینجورے میخواد خداحافظـے ڪنه
_میترسم طعمِ لباتو فراموش ڪنم..
