

11.05.202517:20
🔴 وزیر خارجه عمان: دور پنجم مذاکرات پس از آن برگزار خواهد شد که هر دو طرف با رهبران خود مشورت کنند.
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:57
🔴اگر چهار تا مسئول اینگونه داشتیم مشکلی نداشتیم
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:52
🔴خاطراتم زنده شد
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:45
🔴 داستان کوتاه
وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.
بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت ميکنم.
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :
راستی سبزی هاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""مکث"" را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه کردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم واعتراض ميكردم ، امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر..
"مكث" رو امتحان كنيم.👌👌
شما بودید چه میکردید.......؟
❤️سلام دوستان صبحتان بخیر و شکوفایی
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.
بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت ميکنم.
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :
راستی سبزی هاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""مکث"" را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه کردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم واعتراض ميكردم ، امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر..
"مكث" رو امتحان كنيم.👌👌
شما بودید چه میکردید.......؟
❤️سلام دوستان صبحتان بخیر و شکوفایی
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
10.05.202517:29
🔴 پنجشنبه، ۱۸ اردیبهشت
در شب میلاد آقا امام رضا (ع) باید یک اعتراف کوچکی بکنم. این تأخیرهایی که در انتشار دغدغههایم از ماه مبارک شروع شده و هنوز هم ادامه دارند، فقط تقصیر ویراستار [شیرازی] کانال نیست. یعنی همیشه اینطوری نیست که من منتظر ویراستار بمانم، بلکه خیلی وقتها ویراستار منتظر من میماند، چون نمیرسم بنویسم و دیر میشود. از آنجا که نمیتوانم یک رئیسجمهور دیگر صدا بزنم که برای نوشتن دغدغههایم کمک کند، قصد دارم به جایش یک ویراستار دیگر را برای همکاری با کانال دعوت کنم. اینطوری حداقل خیالم راحت است که گاهی به جای یک ویراستار، دو ویراستار منتظرم میمانند.
امروز صبح اول وقت به محض افتتاح نمایشگاه نفت [، گاز، پالایش و پتروشیمی تهران] وارد شدیم. خواستم غافلگیرشان کنیم. نشدند. اما حداقل نشان دادم فقط به [برنامههای مربوط به حوزه] پزشکی علاقه شدید ندارم. آقای پاکنژاد [وزیر نفت] و کارشناسان غرفهها خیلی کامل توضیح میدادند. من هم خیلی با دقت گوش میدادم، چون کار دیگری از دستم برنمیآمد [نظر کارشناسی هم نداشتم]. البته یک سخنرانی کوتاه انجام دادم. چون به هر حال بدون سخنرانی که نمیشود. توضیح دادم که این نمایشگاهها چه فایدهای دارند. فقط نمیدانم برای کی توضیح دادم. چون فکر کنم جز خودم آنها که باید بدانند میدانند. آنها هم که نمیدانند واقعا برایشان فرقی ندارد که بدانند یا ندانند.
در نمایشگاه تعداد زیادی ماکت و لوله و مانیتور گذاشته بودند. آقای پاکنژاد [وزیر نفت] هم هی تند تند توضیح میداد که این دستگاه فلان میکند و آن یکی بهمان. یک جا یک ماکت گنده از یک سکوی نفتی بود، شبیه این لگوهای جدید بچهها. آمدم بگویم «از اینها یکی هم برای نوهام بدهید ببرم بازی کند»، دیدم دور و برم یکهو خیلی جدی شد، همه با دفترچه یادداشت درآوردند و منتظر بودند من یک چیز علمی بگویم. من هم سریع گفتم: «بله... این... این لولهها... نشاندهنده دانش و تخصص درونزای جوانان ماست!» خلاصه خدا رحم کرد.
سر شب دیدم برنامه و جلسه خاصی ندارم. گفتم از حاجیمیرزایی [رئیس دفتر رئیسجمهور] سراغ بچههای هیأت [دولت] را بگیرم. گفت مشغول رتقوفتق [کارهای دفتر] بوده و از دیروز که جلسه [هیأت] دولت تمام شده نرسیده خبر بگیرد. رفتم سراغ اخبار. دیدم ماشاءالله آنطور که بچههای هلدینگ [رسانهای] پوشش دادهاند، اغلب وزرا خواب و خوراک ندارند و دائم در حال بازدیدهای روزانه و شبانه [حتی عصرانه و صبحانه]، از اقصینقاط [کشور] هستند. به نظرم خوب است که در صحنه حضور داشته باشند. فقط میترسم آنقدر همگی به حضور در صحنه عادت کنیم که پشت صحنه که اصل کار است یادمان برود و بر آن «سایه» بیفتد. کاش میشد دولت هم مثل تیم فوتبال، یک نیمکت ذخیره داشته باشد.
✍دغدغههای مسعود
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
در شب میلاد آقا امام رضا (ع) باید یک اعتراف کوچکی بکنم. این تأخیرهایی که در انتشار دغدغههایم از ماه مبارک شروع شده و هنوز هم ادامه دارند، فقط تقصیر ویراستار [شیرازی] کانال نیست. یعنی همیشه اینطوری نیست که من منتظر ویراستار بمانم، بلکه خیلی وقتها ویراستار منتظر من میماند، چون نمیرسم بنویسم و دیر میشود. از آنجا که نمیتوانم یک رئیسجمهور دیگر صدا بزنم که برای نوشتن دغدغههایم کمک کند، قصد دارم به جایش یک ویراستار دیگر را برای همکاری با کانال دعوت کنم. اینطوری حداقل خیالم راحت است که گاهی به جای یک ویراستار، دو ویراستار منتظرم میمانند.
امروز صبح اول وقت به محض افتتاح نمایشگاه نفت [، گاز، پالایش و پتروشیمی تهران] وارد شدیم. خواستم غافلگیرشان کنیم. نشدند. اما حداقل نشان دادم فقط به [برنامههای مربوط به حوزه] پزشکی علاقه شدید ندارم. آقای پاکنژاد [وزیر نفت] و کارشناسان غرفهها خیلی کامل توضیح میدادند. من هم خیلی با دقت گوش میدادم، چون کار دیگری از دستم برنمیآمد [نظر کارشناسی هم نداشتم]. البته یک سخنرانی کوتاه انجام دادم. چون به هر حال بدون سخنرانی که نمیشود. توضیح دادم که این نمایشگاهها چه فایدهای دارند. فقط نمیدانم برای کی توضیح دادم. چون فکر کنم جز خودم آنها که باید بدانند میدانند. آنها هم که نمیدانند واقعا برایشان فرقی ندارد که بدانند یا ندانند.
در نمایشگاه تعداد زیادی ماکت و لوله و مانیتور گذاشته بودند. آقای پاکنژاد [وزیر نفت] هم هی تند تند توضیح میداد که این دستگاه فلان میکند و آن یکی بهمان. یک جا یک ماکت گنده از یک سکوی نفتی بود، شبیه این لگوهای جدید بچهها. آمدم بگویم «از اینها یکی هم برای نوهام بدهید ببرم بازی کند»، دیدم دور و برم یکهو خیلی جدی شد، همه با دفترچه یادداشت درآوردند و منتظر بودند من یک چیز علمی بگویم. من هم سریع گفتم: «بله... این... این لولهها... نشاندهنده دانش و تخصص درونزای جوانان ماست!» خلاصه خدا رحم کرد.
سر شب دیدم برنامه و جلسه خاصی ندارم. گفتم از حاجیمیرزایی [رئیس دفتر رئیسجمهور] سراغ بچههای هیأت [دولت] را بگیرم. گفت مشغول رتقوفتق [کارهای دفتر] بوده و از دیروز که جلسه [هیأت] دولت تمام شده نرسیده خبر بگیرد. رفتم سراغ اخبار. دیدم ماشاءالله آنطور که بچههای هلدینگ [رسانهای] پوشش دادهاند، اغلب وزرا خواب و خوراک ندارند و دائم در حال بازدیدهای روزانه و شبانه [حتی عصرانه و صبحانه]، از اقصینقاط [کشور] هستند. به نظرم خوب است که در صحنه حضور داشته باشند. فقط میترسم آنقدر همگی به حضور در صحنه عادت کنیم که پشت صحنه که اصل کار است یادمان برود و بر آن «سایه» بیفتد. کاش میشد دولت هم مثل تیم فوتبال، یک نیمکت ذخیره داشته باشد.
✍دغدغههای مسعود
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
10.05.202510:11
🔴چتر بازان
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal


11.05.202502:09
❤️بلبلان از بوی گل مستند🕊🌿
و ما از روی دوست
دیگران از ساغر وساقی
و ما از یاد دوست🕊🌿
روزتون بہ زیبایی دلهای مهربونتون
و صبحتون بخیر وسلامتی🕊🌿
با آرزوی صبحی زیبـا و دلنشین 🕊🌿
☘🌸 @montakhabsal
و ما از روی دوست
دیگران از ساغر وساقی
و ما از یاد دوست🕊🌿
روزتون بہ زیبایی دلهای مهربونتون
و صبحتون بخیر وسلامتی🕊🌿
با آرزوی صبحی زیبـا و دلنشین 🕊🌿
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:56
🔴 حتما ببینید
اين فيلم را حتما ببينيد
مركز اطلاعات سياه
آمريكا در دل بغداد يك آمريكاى كوجك وتمام امنيتى براى كنترل خاورميانه و بيشتر
براى رهكَيرى قدرتش
ودرآمدومصرفش.
اين محل را با نام سفارتخانه بزركً جهان با مبلغ چندين ميليارد دلار
ساخته تصورش
حتى غير ممكن است. بله بيخ گوش كشورمون.
☘🌸 @montakhabsal
اين فيلم را حتما ببينيد
مركز اطلاعات سياه
آمريكا در دل بغداد يك آمريكاى كوجك وتمام امنيتى براى كنترل خاورميانه و بيشتر
براى رهكَيرى قدرتش
ودرآمدومصرفش.
اين محل را با نام سفارتخانه بزركً جهان با مبلغ چندين ميليارد دلار
ساخته تصورش
حتى غير ممكن است. بله بيخ گوش كشورمون.
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:50
❤️غزل شماره ۲۹۵ حضرت حافظ
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
#فاطمه_زندی
☘🌸 @montakhabsal
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
#فاطمه_زندی
☘🌸 @montakhabsal
10.05.202518:09
🔴 مکالمه تهران خانم با عراق خانم
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
10.05.202517:21
🔴*ساعت مچی*
بیجار کردستان زمستان ۱۳۹۹*
در سوپر مارکت دوستم نشسته بودم.
یکی از مشتری های قدیمی که پیر مردی روستایی و ساده ای بود وارد شد
و بعد از احوال پرسی با دقت نگاهی به کفش و کلاه و عینک و پالتوی پلوخوری من انداخت.
نمی دانم توی سرش چی گذشت.
بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن ، از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در آورد
و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت :
برادر زاده ام می گوید این را به من بده، چرا ساعت عهد بوق را نگه داشتی ؟
به دردت نمی خورد.
اما دلم نمیاد.
آخه ازش خاطره دارم.
آیا واقعا به درد نمی خورد ؟
تا ساعت را دیدم فهمیدم عتیقه س یک سیکو پنج اتومات بود
با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق می زد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا.
توضیحات زیادی هم در پشتش نوشته شده بود.
گفتم: عمو جان خیلی گران هستش ، حداقل سی میلیونی ارزش دارد.
شاید هم بیشتر.
پیش تو چه می کند؟
گفت پاییز سال ۱۳۵۵
از روستای خودمان به تهران رفتم
و تا نزدیکی های عید کار کردم.
پول خوبی در آوردم
خیلی دوست داشتم
ساعتی بخرم و در آبادی پز بدم
اما می ترسیدم سرم کلاه برود.
یک روز از صاحب کارم پرسیدم
کجا ساعت خوب می فروشند ؟
گفت :خیابان فردوسی ، نزدیک لاله زار
آنجا را پیدا کردم.
پشت ویترین مغازه ها پر بود
ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ.
گفتم ای داد بی داد
حالا من اگه با این سر و وضع برم تو ، سرم کلاه می زارند.
نزدیک ظهر بود.
گرسنه بودم
و دلم برای مادرم تنگ شده بود.
همین طور که داشتم فکر می کردم.
دیدم یک مرد میان سال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور می کنند.
دماغ مرد میان سال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری مادرم ، پت و پهن و کت و کلفت بود.
نمی دانم چرا از او خوشم آمد.
جلو رفتم و سلام کردم و گفتم :
ببخشید عرضی داشتم.
با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم.
گفتم: آقا من پول دارم.
می خواهم ساعت خوبی بخرم ،
می ترسم سرم کلاه برود.
بدون معطلی گفت دنبال من بیا .
وارد یکمعازه بزرگ دو دهنه شدیم.
ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به او احترام زیادی گذاشتند.
گفت : یک ساعت خیلی خوب به دوستم بدهید.
مدیر آنجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت و من این را انتخاب کردم
و تا امروز هم نمی دانستم طلاست.
در حالی که ساعت را در جعبه قرار می دادند،
آن آقا چیزی را امضا کرد
و بعدش خدا حافظی کرد و رفت.
به فروشنده گفتم
چقدر تقدیم کنم ؟
گفت دوستتان حساب کرد
با عجله بیرون آمدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم ، اما رفته بود.
به مغازه برگشتم و گفتم این آقا کی بود؟
گفت مگر دوست شما نبود ؟
گفتم نه
گفت:
*دکتر عبدالله ریاضی رئیس مجلس.*
پیر مرد آهی کشید و گفت :
راستی حالا مردم
می توانند
مسئولین فعلی را در خیابون و کوچه و بازار و بین خودشون ببینند؟
راه دور چرا برویم کسی فرماندار یا فلان مسئول بیجار را توی نانوایی یا قصابی دیده ؟
در نوبت دکتر چطور ؟
هر کس دیده بیاد این ساعت را بهش می دهم .
یادم آمد
چرا به من اعتماد کرد و ساعتو نشانم داد.
چون قیافه ام
در نظر او مثل گرده های مادرش بود.
........... پایان.
🖋️ عبدالحمید جعفری
پی نوشت:
زنده یاد دکتر عبداله ریاضی متولد 1285 اصفهان- اعدام 1358 ،
ریاضیدان ،استاد دانشگاه ،
رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران
و رئیس مجلس شورای ملی ایران
در بین سالهای 1342 تا 1357 ،
انسانی به غایت پاک ، باشرف ،درستکار
و میهن پرست بود
او با اینکه در زمان وقوع انقلاب در خارج از کشور بود
با همه خطرهایی که تهدیدش می کرد به کشور برگشت
ولی دستگیر و در فروردین 1358 به دستور خلخالی اعدام شد.
..............................
امروز نیم قرن از آن دوران میگذرد.
من بعنوان معلم دانشگاهی بازنشسته
در یک نگاه مجازی به آن صندلی ریاست مجلس شورای ملی دوران شاهی و
به صندلی این دوران یعنی مجلس شورای اسلامی خیره میشوم !
دو چهره را
*1- آنزمان دکتر عبدالله ریاضی*
و امروز :
*۲- محمد باقر قالیباف*
را میبینم.
این دو شخصیت را در دو کفه یک ترازوی تعادلی میسنجم .
خدای من ، چه میبینم ؟
یک کفه از فرط سنگینی زمین را هم شرمنده میکند و کفه دیگر از بیشرافتی بیهویتی در هوا معلق است ؟!!
عبرت بگیریم و منتشر کنیم ،
تا سیه روی شود ، هرکه دراو غِش باشد 🙈
✍️📕⚖️🗝️🔥🕒🌎
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
بیجار کردستان زمستان ۱۳۹۹*
در سوپر مارکت دوستم نشسته بودم.
یکی از مشتری های قدیمی که پیر مردی روستایی و ساده ای بود وارد شد
و بعد از احوال پرسی با دقت نگاهی به کفش و کلاه و عینک و پالتوی پلوخوری من انداخت.
نمی دانم توی سرش چی گذشت.
بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن ، از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در آورد
و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت :
برادر زاده ام می گوید این را به من بده، چرا ساعت عهد بوق را نگه داشتی ؟
به دردت نمی خورد.
اما دلم نمیاد.
آخه ازش خاطره دارم.
آیا واقعا به درد نمی خورد ؟
تا ساعت را دیدم فهمیدم عتیقه س یک سیکو پنج اتومات بود
با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق می زد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا.
توضیحات زیادی هم در پشتش نوشته شده بود.
گفتم: عمو جان خیلی گران هستش ، حداقل سی میلیونی ارزش دارد.
شاید هم بیشتر.
پیش تو چه می کند؟
گفت پاییز سال ۱۳۵۵
از روستای خودمان به تهران رفتم
و تا نزدیکی های عید کار کردم.
پول خوبی در آوردم
خیلی دوست داشتم
ساعتی بخرم و در آبادی پز بدم
اما می ترسیدم سرم کلاه برود.
یک روز از صاحب کارم پرسیدم
کجا ساعت خوب می فروشند ؟
گفت :خیابان فردوسی ، نزدیک لاله زار
آنجا را پیدا کردم.
پشت ویترین مغازه ها پر بود
ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ.
گفتم ای داد بی داد
حالا من اگه با این سر و وضع برم تو ، سرم کلاه می زارند.
نزدیک ظهر بود.
گرسنه بودم
و دلم برای مادرم تنگ شده بود.
همین طور که داشتم فکر می کردم.
دیدم یک مرد میان سال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور می کنند.
دماغ مرد میان سال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری مادرم ، پت و پهن و کت و کلفت بود.
نمی دانم چرا از او خوشم آمد.
جلو رفتم و سلام کردم و گفتم :
ببخشید عرضی داشتم.
با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم.
گفتم: آقا من پول دارم.
می خواهم ساعت خوبی بخرم ،
می ترسم سرم کلاه برود.
بدون معطلی گفت دنبال من بیا .
وارد یکمعازه بزرگ دو دهنه شدیم.
ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به او احترام زیادی گذاشتند.
گفت : یک ساعت خیلی خوب به دوستم بدهید.
مدیر آنجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت و من این را انتخاب کردم
و تا امروز هم نمی دانستم طلاست.
در حالی که ساعت را در جعبه قرار می دادند،
آن آقا چیزی را امضا کرد
و بعدش خدا حافظی کرد و رفت.
به فروشنده گفتم
چقدر تقدیم کنم ؟
گفت دوستتان حساب کرد
با عجله بیرون آمدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم ، اما رفته بود.
به مغازه برگشتم و گفتم این آقا کی بود؟
گفت مگر دوست شما نبود ؟
گفتم نه
گفت:
*دکتر عبدالله ریاضی رئیس مجلس.*
پیر مرد آهی کشید و گفت :
راستی حالا مردم
می توانند
مسئولین فعلی را در خیابون و کوچه و بازار و بین خودشون ببینند؟
راه دور چرا برویم کسی فرماندار یا فلان مسئول بیجار را توی نانوایی یا قصابی دیده ؟
در نوبت دکتر چطور ؟
هر کس دیده بیاد این ساعت را بهش می دهم .
یادم آمد
چرا به من اعتماد کرد و ساعتو نشانم داد.
چون قیافه ام
در نظر او مثل گرده های مادرش بود.
........... پایان.
🖋️ عبدالحمید جعفری
پی نوشت:
زنده یاد دکتر عبداله ریاضی متولد 1285 اصفهان- اعدام 1358 ،
ریاضیدان ،استاد دانشگاه ،
رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران
و رئیس مجلس شورای ملی ایران
در بین سالهای 1342 تا 1357 ،
انسانی به غایت پاک ، باشرف ،درستکار
و میهن پرست بود
او با اینکه در زمان وقوع انقلاب در خارج از کشور بود
با همه خطرهایی که تهدیدش می کرد به کشور برگشت
ولی دستگیر و در فروردین 1358 به دستور خلخالی اعدام شد.
..............................
امروز نیم قرن از آن دوران میگذرد.
من بعنوان معلم دانشگاهی بازنشسته
در یک نگاه مجازی به آن صندلی ریاست مجلس شورای ملی دوران شاهی و
به صندلی این دوران یعنی مجلس شورای اسلامی خیره میشوم !
دو چهره را
*1- آنزمان دکتر عبدالله ریاضی*
و امروز :
*۲- محمد باقر قالیباف*
را میبینم.
این دو شخصیت را در دو کفه یک ترازوی تعادلی میسنجم .
خدای من ، چه میبینم ؟
یک کفه از فرط سنگینی زمین را هم شرمنده میکند و کفه دیگر از بیشرافتی بیهویتی در هوا معلق است ؟!!
عبرت بگیریم و منتشر کنیم ،
تا سیه روی شود ، هرکه دراو غِش باشد 🙈
✍️📕⚖️🗝️🔥🕒🌎
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
10.05.202509:44
🔴گزارش احمد بیطرفان از مواد غذایی تقلبی و ضررهای قند و شکر سفید
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202502:03
❤️بجز هزار توبه شکستن ، مرا گناهی نیست
نگو که مثل مرا در بهشت راهی نیست
هزار توبه شکستم ، دلی ولی هرگز
به آب و آینه از من ز ظلم آهی نیست
به اشک شمع ، دلم بی بهانه می سوزد
به هر چه دل بگدازد مرا نگاهی نیست
اگر چه روی سیاهم ولی خدا داند
درون سینه تنگم دل سیاهی نیست
نگاه و قبله زاهد حجاز و کعبه بود
مرا بجز رخ محبوب قبله گاهی نیست
نه آن که توبه شکستم از آن که باکم نیست
نه آن که هست در دل من عشق ، گاه و گاهی نیست
علی الصباح قیامت مرا زنند فریاد
تویی که توبه شکستی بیا گناهی نیست
☘🌸 @montakhabsal
نگو که مثل مرا در بهشت راهی نیست
هزار توبه شکستم ، دلی ولی هرگز
به آب و آینه از من ز ظلم آهی نیست
به اشک شمع ، دلم بی بهانه می سوزد
به هر چه دل بگدازد مرا نگاهی نیست
اگر چه روی سیاهم ولی خدا داند
درون سینه تنگم دل سیاهی نیست
نگاه و قبله زاهد حجاز و کعبه بود
مرا بجز رخ محبوب قبله گاهی نیست
نه آن که توبه شکستم از آن که باکم نیست
نه آن که هست در دل من عشق ، گاه و گاهی نیست
علی الصباح قیامت مرا زنند فریاد
تویی که توبه شکستی بیا گناهی نیست
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:53
🔴برداشت میوه بصورت مکانیزه در کشور اکراین
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:49
❤️بامداد یکشنبه دوستان عزیزم به نیکی و شادی
هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان
دیوان حافظ غزل شماره ۲۹۵
🍃🌷💐🌷🍃🌷💐🌷🍃🌷💐🌷🍃
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
❤️معنی لغات غزل:
دماغ ( مغز سر )
سحر ( پگاه صبح زود )
دمی ( لحظه )
علاج ( درمان )
گل سوری ( گل سرخ )
فراغ ( آسایش در اینجا بی توجه )
بلاغ ( تبلیغ )
بیدل ( عاشق )
رعنا ( زیبا )
ایاغ ( پیاله شراب )
سودا ( سوز عشق )
داغ ( نشان عشق )
ایغاغ ( کلمه ترکی یعنی سخن چین ) صراحی ( کوزه شراب )
❤️معنی غزل شماره ۲۹۵
١ - سحرگاهان،با استشمام بوى گلستان به باغ رفتم تا مانند بلبل عاشق،خاطر پريشان خود راعلاج كنم.
٢ - به جلوهگرى گل سرخ كه در شب تاريك مانند چراغ روشن مىدرخشيد،نگاه مىكردم.
٣ - گل سرخ،چنان به زيبايى و جوانى خود مغرور بود كه از دل بلبل كاملا بىخبر و آسوده خاطر
بود.[هزار گونه،در مقام كثرت و فراوانى آمده است.يعنى بسيار زياد و كاملا.]
۴ - گل نرگس زيبا از حسرت اشك مىريخت و گل لاله از شدّت جنون و شيدايى،صد داغ بر جانو دل خود داشت.
۵ - گل سوسن،زبان شمشير مانند خود را به سرزنش دراز كرده بود و گل شقايق مانند مردم سخن چين،دهان باز كرده بود.[گلبرگهاى سوسن را به تيغهى شمشير و فضاى خالى درون برگهاىلاله را به دهان باز شده مانند كرده است.]
۶ - يكى مانند مىپرستان،صراحى شراب در دست داشت و ديگرى مانند ساقى مستان،جام شراب به دست گرفته بود.[يكى اول،همان گل سوسن و دوم گل شقايق است.]
۷ - اى حافظ!نشاط و شادى و جوانى را مانند گل عزيز بدار؛و بدان كه وظيفهى رسول ابلاغ و رساندن پيام است![و من پيام خود را رساندم و تو را به غنيمت شمردن نشاط و جوانى آگاه كردم]
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان
دیوان حافظ غزل شماره ۲۹۵
🍃🌷💐🌷🍃🌷💐🌷🍃🌷💐🌷🍃
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
❤️معنی لغات غزل:
دماغ ( مغز سر )
سحر ( پگاه صبح زود )
دمی ( لحظه )
علاج ( درمان )
گل سوری ( گل سرخ )
فراغ ( آسایش در اینجا بی توجه )
بلاغ ( تبلیغ )
بیدل ( عاشق )
رعنا ( زیبا )
ایاغ ( پیاله شراب )
سودا ( سوز عشق )
داغ ( نشان عشق )
ایغاغ ( کلمه ترکی یعنی سخن چین ) صراحی ( کوزه شراب )
❤️معنی غزل شماره ۲۹۵
١ - سحرگاهان،با استشمام بوى گلستان به باغ رفتم تا مانند بلبل عاشق،خاطر پريشان خود راعلاج كنم.
٢ - به جلوهگرى گل سرخ كه در شب تاريك مانند چراغ روشن مىدرخشيد،نگاه مىكردم.
٣ - گل سرخ،چنان به زيبايى و جوانى خود مغرور بود كه از دل بلبل كاملا بىخبر و آسوده خاطر
بود.[هزار گونه،در مقام كثرت و فراوانى آمده است.يعنى بسيار زياد و كاملا.]
۴ - گل نرگس زيبا از حسرت اشك مىريخت و گل لاله از شدّت جنون و شيدايى،صد داغ بر جانو دل خود داشت.
۵ - گل سوسن،زبان شمشير مانند خود را به سرزنش دراز كرده بود و گل شقايق مانند مردم سخن چين،دهان باز كرده بود.[گلبرگهاى سوسن را به تيغهى شمشير و فضاى خالى درون برگهاىلاله را به دهان باز شده مانند كرده است.]
۶ - يكى مانند مىپرستان،صراحى شراب در دست داشت و ديگرى مانند ساقى مستان،جام شراب به دست گرفته بود.[يكى اول،همان گل سوسن و دوم گل شقايق است.]
۷ - اى حافظ!نشاط و شادى و جوانى را مانند گل عزيز بدار؛و بدان كه وظيفهى رسول ابلاغ و رساندن پيام است![و من پيام خود را رساندم و تو را به غنيمت شمردن نشاط و جوانى آگاه كردم]
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww


10.05.202517:53
🔴عجب تنیس رو میزی👏👏👏
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
10.05.202511:04
🔴دوستی تعریف می کرد که:
بعد از مهاجرت به فنلاند،
اسم پسرم رو توی مدرسه ابتدایی ثبت نام کردیم،
اولین روز مدرسه از پسرم پرسیدم تکلیف چی گفتن؟
گفت هیچی، روز بعد هم پرسیدم و دوباره گفت هیچی، این پرسش من حدود دو هفته طول کشید و جواب پسرم کماکان هیچی بود،
کمی عصبانی شدم وبا ناراحتی به مدرسه رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی با مدیر، علت ندادن تکلیف برای منزل به پسرم را سوال کردم،
مدیر توضیح داد:
در کشور فنلاند به منظور پرورش جامعه، برای كودكان ابتدایی تا ۱۵ سال،
بیشتر وقت صرف آموزش مهارت میشود که این مهارتها شامل:
۱- مهارت درست لباس پوشيدن
٢- مهارت درست راه رفتن
٣- مهارت خوب حرف زدن
٤- مهارت حرف خوب زدن
٥- مهارت منظم بودن
٦- مهارت شعر خواندن
٧- مهارت نقاشی كردن
٨- مهارت نوشتن
٩- مهارت ترانه و دكلمه خواندن
١٠- مهارت بهداشت
١١- مهارت کار تيمی
١٢- مهارت انتقاد كردن
۱۳- مهارت جرات ورزی و تمرین شجاعت
١٤- مهارت تشخيص درست از نادرست
١٥- مهارت درست غذا خوردن
١٦- مهارت گره زدن
١٧- مهارت كار با قيچی و برش زدن
١٨- مهارت سعی در خوش خط بودن
١٩- مهارت شستن اشيا
٢٠- مهارت مطالعه
٢١- مهارت مدیریت زمان
٢٢- مهارت كنترل خشم
۲۳- مهارت انتقاد پذیری و تحمل حرف مخالف
٢٤- مهارت پژوهش و تحقيق
٢٥- مهارت تشخيص دوست خوب
٢٦- مهارت بازی كردن
٢٧- مهارت غذا پختن
٢٨- مهارت كار با سوزن
٢٩- مهارت تشكر و سپاسگزاری كردن
٣٠- مهارت خوب توجه كردن
٣١-مهارت تفكر كردن
٣٢- مهارت تفكر خوب داشتن
۳۳-مهارت دوست خوب پيدا كردن
٣٤-مهارت نگهداری دوست خوب
٣٥-مهارت نگهداری لوازم
٣٦- مهارت_انتقاد_پذیری و نقد شدن
٣٧- مهارت رازدار بودن
٣٨- مهارت برنامه ريزی كردن
٣٩- مهارت گذشت
٤٠- مهارت صبور بودن
٤١- مهارت حل مساله
٤٢- مهارت نگهداري گياه و گل
٤٣- مهارت دقت به پيرامون
۴۴- مهارت صادق بودن
٤٥- مهارت وفادار بودن
٤٦- مهارت نوشتن
٤٧- مهارت آينده نگری
٤٨- مهارت تلاش كردن
٤٩- مهارت نا اميد نشدن
٥٠- مهارت هدف داشتن
٥١- مهارت كار با ابزار
٥٢- مهارت كار با كامپيوتر
٥٣- مهارت در فضای مجازي و سايبری
٥٤- مهارت در تصوير ذهنی داشتن
۵۵- مهارت احترام گذاشتن
٥٦- مهارت كم مصرف بودن
٥٧- مهارت بهره گيری از اشيا
٥٨- مهارت مشورت گرفتن
٥٩- مهارت مشورت و همفكری كردن
مدیر صحبت میکرد و من از یک طرف از شنیدن چنین برنامههایی لذت میبردم و از طرفی بابت فکر غلطی که داشتم بیشتر ناراحت و شرمسار میشدم.
مدیر در آخر گفت: فراگیری و ارتقای این مهارتهای فردی میتواند آینده بهتری را برای خودمان و فرزندانمان فراهم آورد. باخودم فکر کردم چند تا موارد از اینهایی که شنیدم را توی مدارس ایرانی آموزش دادند، یا اینکه پدر مادرها چند تا از موارد رو بلد هستند و به فرزندان خودشون آموزش میدهند..؟!
کارگزاران فکور میتوانند با ایجاد بستر مناسب، مهارتهاى مذکور را در ساختار شناختی دانش آموزان نهادينه سازند.
انسان تربیت کنیم......
انسان.....
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
بعد از مهاجرت به فنلاند،
اسم پسرم رو توی مدرسه ابتدایی ثبت نام کردیم،
اولین روز مدرسه از پسرم پرسیدم تکلیف چی گفتن؟
گفت هیچی، روز بعد هم پرسیدم و دوباره گفت هیچی، این پرسش من حدود دو هفته طول کشید و جواب پسرم کماکان هیچی بود،
کمی عصبانی شدم وبا ناراحتی به مدرسه رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی با مدیر، علت ندادن تکلیف برای منزل به پسرم را سوال کردم،
مدیر توضیح داد:
در کشور فنلاند به منظور پرورش جامعه، برای كودكان ابتدایی تا ۱۵ سال،
بیشتر وقت صرف آموزش مهارت میشود که این مهارتها شامل:
۱- مهارت درست لباس پوشيدن
٢- مهارت درست راه رفتن
٣- مهارت خوب حرف زدن
٤- مهارت حرف خوب زدن
٥- مهارت منظم بودن
٦- مهارت شعر خواندن
٧- مهارت نقاشی كردن
٨- مهارت نوشتن
٩- مهارت ترانه و دكلمه خواندن
١٠- مهارت بهداشت
١١- مهارت کار تيمی
١٢- مهارت انتقاد كردن
۱۳- مهارت جرات ورزی و تمرین شجاعت
١٤- مهارت تشخيص درست از نادرست
١٥- مهارت درست غذا خوردن
١٦- مهارت گره زدن
١٧- مهارت كار با قيچی و برش زدن
١٨- مهارت سعی در خوش خط بودن
١٩- مهارت شستن اشيا
٢٠- مهارت مطالعه
٢١- مهارت مدیریت زمان
٢٢- مهارت كنترل خشم
۲۳- مهارت انتقاد پذیری و تحمل حرف مخالف
٢٤- مهارت پژوهش و تحقيق
٢٥- مهارت تشخيص دوست خوب
٢٦- مهارت بازی كردن
٢٧- مهارت غذا پختن
٢٨- مهارت كار با سوزن
٢٩- مهارت تشكر و سپاسگزاری كردن
٣٠- مهارت خوب توجه كردن
٣١-مهارت تفكر كردن
٣٢- مهارت تفكر خوب داشتن
۳۳-مهارت دوست خوب پيدا كردن
٣٤-مهارت نگهداری دوست خوب
٣٥-مهارت نگهداری لوازم
٣٦- مهارت_انتقاد_پذیری و نقد شدن
٣٧- مهارت رازدار بودن
٣٨- مهارت برنامه ريزی كردن
٣٩- مهارت گذشت
٤٠- مهارت صبور بودن
٤١- مهارت حل مساله
٤٢- مهارت نگهداري گياه و گل
٤٣- مهارت دقت به پيرامون
۴۴- مهارت صادق بودن
٤٥- مهارت وفادار بودن
٤٦- مهارت نوشتن
٤٧- مهارت آينده نگری
٤٨- مهارت تلاش كردن
٤٩- مهارت نا اميد نشدن
٥٠- مهارت هدف داشتن
٥١- مهارت كار با ابزار
٥٢- مهارت كار با كامپيوتر
٥٣- مهارت در فضای مجازي و سايبری
٥٤- مهارت در تصوير ذهنی داشتن
۵۵- مهارت احترام گذاشتن
٥٦- مهارت كم مصرف بودن
٥٧- مهارت بهره گيری از اشيا
٥٨- مهارت مشورت گرفتن
٥٩- مهارت مشورت و همفكری كردن
مدیر صحبت میکرد و من از یک طرف از شنیدن چنین برنامههایی لذت میبردم و از طرفی بابت فکر غلطی که داشتم بیشتر ناراحت و شرمسار میشدم.
مدیر در آخر گفت: فراگیری و ارتقای این مهارتهای فردی میتواند آینده بهتری را برای خودمان و فرزندانمان فراهم آورد. باخودم فکر کردم چند تا موارد از اینهایی که شنیدم را توی مدارس ایرانی آموزش دادند، یا اینکه پدر مادرها چند تا از موارد رو بلد هستند و به فرزندان خودشون آموزش میدهند..؟!
کارگزاران فکور میتوانند با ایجاد بستر مناسب، مهارتهاى مذکور را در ساختار شناختی دانش آموزان نهادينه سازند.
انسان تربیت کنیم......
انسان.....
🌸☘https://t.me/joinchat/TJl6M8fp9ZJiuaww
10.05.202509:36
🌳🍃🍀🌿🌴💚🌴🌿🍀🍃🌳
🔴 فال حافظ (۲۰اردیبهشت ۱۴۰۴ )
گل بیرخِ یار خوش نباشد
بیباده بهار خوش نباشد
طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بیلالهعذار خوش نباشد
💚🌿🌳حافظ🌳🌿💚
💚🌿پندانه:🌿💚
به آرامش می رسی ؛
اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که میکند، سرزنش نکنی.
اگر آستانه ی تحملت را بالا ببری و بپذیری آدم ها متفاوت اند و قرار نیست همه ، بابِ سلیقه ی تو باشند.
بپذیری رفتار دیگران ، تا وقتی به روان و آرامشِ تو آسیبی نمیزند، به خودشان مربوط است...
آدم هایِ امروز آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصله ای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند!
آدم ها خودشان مسئولِ رفتار و انتخاب هایِ خودشان اند
اگر رفتاری آزارت داد و برخوردی بابِ سلیقه ات نبود ؛
یا کنار بیا، یا فاصله بگیر...
💚🌿🌳آرام باشیم🌳🌿💚
☘🌸 @montakhabsal
🔴 فال حافظ (۲۰اردیبهشت ۱۴۰۴ )
گل بیرخِ یار خوش نباشد
بیباده بهار خوش نباشد
طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بیلالهعذار خوش نباشد
💚🌿🌳حافظ🌳🌿💚
💚🌿پندانه:🌿💚
به آرامش می رسی ؛
اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که میکند، سرزنش نکنی.
اگر آستانه ی تحملت را بالا ببری و بپذیری آدم ها متفاوت اند و قرار نیست همه ، بابِ سلیقه ی تو باشند.
بپذیری رفتار دیگران ، تا وقتی به روان و آرامشِ تو آسیبی نمیزند، به خودشان مربوط است...
آدم هایِ امروز آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصله ای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند!
آدم ها خودشان مسئولِ رفتار و انتخاب هایِ خودشان اند
اگر رفتاری آزارت داد و برخوردی بابِ سلیقه ات نبود ؛
یا کنار بیا، یا فاصله بگیر...
💚🌿🌳آرام باشیم🌳🌿💚
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:59
❤️از محبت
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده میکنند
از محبت شاه بنده میکنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
مولانا
☘🌸 @montakhabsal
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده میکنند
از محبت شاه بنده میکنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
مولانا
☘🌸 @montakhabsal
11.05.202501:53
🔴یه اصفهانی تو آمریکا
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal


11.05.202501:47
❤️سلام دوستان صبحتون بخیر و شادی
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal


10.05.202517:49
🔴 واکنش جیمی فَلِن کمدین معروف آمریکایی به صحبتهای ترامپ در خصوص تغییر نام خلیج فارس: نمیتونی چیزهایی که مال خودت نیستن رو تغییر نام بدی! خلیج فارس اون طرف دنیاس؛ این کارت مثل اینه که اسم بچه های همکارانت رو عوض کنی! ☑️ @persiannbloomberg بلومبرگ فارسی✔️


10.05.202510:17
🔴 ساکنین شهر کربلا، نجف و فرمانده حشدالشعبی به خلیج فارس چی میگن؟
شما فقط رو ترامپ زومید که حالا یه غلطی کرد؟ همینایی که پولتونو دارن میخورن هم به خلیج فارس میگن خلیج عربی!
برید یقه اوناهم بگیرید نه اینکه فقط بچسبید به ترامپِ ...
☘🌸 @montakhabsal
شما فقط رو ترامپ زومید که حالا یه غلطی کرد؟ همینایی که پولتونو دارن میخورن هم به خلیج فارس میگن خلیج عربی!
برید یقه اوناهم بگیرید نه اینکه فقط بچسبید به ترامپِ ...
☘🌸 @montakhabsal


10.05.202507:39
🔴😁لحظاتی شاد
☘🌸 @montakhabsal
☘🌸 @montakhabsal
Ko'rsatilgan 1 - 24 dan 407
Ko'proq funksiyalarni ochish uchun tizimga kiring.