Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ෆ ꒰𝘌𝘔𝘖° avatar
ෆ ꒰𝘌𝘔𝘖°
ෆ ꒰𝘌𝘔𝘖° avatar
ෆ ꒰𝘌𝘔𝘖°
15.04.202522:32
چهار نفر خصوصی فور زدنش ای شیطونا
15.04.202522:01
من نثحثحثحث
15.04.202521:59
من
15.04.202521:47
وای فقط اون قسمتی که صدا درمیاریم خیلی رندوم
15.04.202520:28
15.04.202520:27
15.04.202522:03
چه خبره چه خبرتونههع
15.04.202522:01
++++
15.04.202521:59
چیزه
15.04.202520:27
15.04.202520:27
15.04.202522:03
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ⤾ · 🍸 ♡ ´ 𓈒 ✨️ 𓂂𓏸
15.04.202521:59
میرم بمیرم
15.04.202521:59
15.04.202521:44
شبیه سکته زده هااست...
15.04.202520:27
15.04.202520:27
Blood and bones
بارون می‌بارید. نه اونجوری که رمانتیک باشه… بیشتر شبیه خونی که آسمون بالاخره بالا آورد، بعد از سال‌ها سکوت.
صدای پاشنه‌ی چکمه‌های بکهیون روی آسفالت خیس، دقیق بود. مثل طبل اعدامه.
چانیول با پشت دستش خون لبش رو پاک کرد و خیره شد به اون موجودی که از مه بیرون اومد…
با کت چرمی خیس، تیغ‌های ریز روی یقه، و نگاهی که می‌تونست ببر رو زانو بزنه.
«چقدر دیر کردی، بکهی.» صدای چانیول خش‌دار بود. شاید از فریادهایی که امشب تو سرش پیچیده بودن.
«تو گفتی نیا.»
«و تو هیچ‌وقت گوش نکردی.»
«همیشه یه قسمتی از من بوده که می‌خواسته نابود بشه… فقط با تو.»
بکهیون نزدیک شد. کنار جنازه‌ای که بین‌شون افتاده بود ایستاد. یه پسر… یه خیانتکار… یا شاید فقط قربانیِ دوتا عاشق روان‌پریش.
چانیول چاقو رو ول نکرده بود. انگشتاش سفید شده بودن از شدت فشار.
بکهیون خم شد، نوک انگشتش رو توی خون اون پسر فرو برد… بعد کشید روی لب خودش، مثل رژ لب.
«تو از اولم اینو می‌خواستی، نه؟ کسی رو که به من نگاه کنه بکشی… تا مطمئن شی فقط تویی.»
چانیول با صدایی خشک گفت: «چرا هنوز تنهام؟ اگه همه رو کشتم… پس چرا هنوز حس می‌کنم گم شدم؟»
بکهیون خندید. آروم. ویرانگر.
«چون هنوز منو نکشتی.»
چاقو بالا رفت. بین دو ضربان قلب.
اما لرزید.
چانیول نمی‌تونست.
دستش پایین اومد.
و اون‌جا بود که بکهیون نزدیک شد، لب‌هاش رو روی گردن چانیول گذاشت… و زمزمه کرد:
«پس بذار من این کارو بکنم.»
تیغی نازک، پنهون توی آستینش، از پوست چانیول عبور کرد.
خون فوران زد، داغ، سرخ، زنده.
اما چانیول نمی‌ترسید. لبخند زد. توی چشمای بکهیون نگاه کرد.
و افتاد… توی آغوش همونی که نابودش کرده بود. همونی که هنوزم عاشقش بود.
همونی که با گریه، با دستای خونی، صورتش رو نوازش می‌کرد و می‌گفت:
«تو بالاخره مال من شدی…
همه‌ی تو…
حتی استخونات.»
15.04.202522:03
:)))
15.04.202521:59
حرفی باقی نمیمونه
15.04.202521:48
چیزی که میگیم : مامانم کو
وقتی فرندت میمیره مجبوری کلش اینور اونور ببری تا بتونی ریوایو کنیش
Переслав з:
DΣΛD ΛПGΣᒪ ″ avatar
DΣΛD ΛПGΣᒪ ″
15.04.202520:27
15.04.202520:27
Показано 1 - 24 із 107
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.