
Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

قلمانداز (مسعود راستیپور)
اینجا بعضی نکات را بدون جستوجوها و سختگیریها و ارجاعات و تکلّفهای معمول در نوشتههای تحقیقی مینویسم.
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуКвіт 22, 2023
Додано до TGlist
Січ 25, 2025Прикріплена група

گفتوگو
4
Розвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
28.04.202508:26
چرا مجلّات علمی-پژوهشی را دوست دارم؟
یکی از معیارهای مهمی که هر کس در انجام هر کاری در نظر میگیرد (جز در صورتی که آن کس عقل ناقصی داشتهباشد) توجّه به تناسب میزان کوششی است که باید صرف آن کار کند با سودی که از آن کار نصیبش خواهد شد. مثلاً اگر نویسندهای نیازی به امتیاز علمی-پژوهشی نداشتهباشد و به آن توهّم دانایی که «دَک و پُزِ» اینگونه مجلّات ایجاد میکند بیعلاقه باشد، اینکه خودش را درگیر پر کردن ده صفحه فرم اینترنتی و گرفتن شناسۀ پژوهشگر و پرینت کردن و پر کردن و امضا کردن و اسکن کردن و ارسال کردن فرمهای تعهّد و عدم تعارض کند فنّی از جنون است. حالا یک وقت عزیزی به او میگوید این کار را بکن و او هم خودش را مجاب میکند که انجامش بدهد و در نهایت نتیجهای میگیرد که کاملاً مجاب شود که باید عطای آن مجلّات را به لقایشان ببخشد.
یکی از مجلّاتی که من از سالها پیش دوست داشتم در آن مطلبی منتشر کنم مجلّهای است که نامش با یکی از موضوعات مورد علاقۀ من یکسان است. اخیراً به پیشنهاد دوست عزیزی مقالهای برای آن مجلّه فرستادم و پیشتر به همان دوست عزیز توضیح دادم که این مقاله این اشکال فنّی را دارد و اگر این موضوع با سیاستهای مجلّه تناقضی دارد بگو که نفرستم. فرمود که اشکالی ندارد و بفرست. فرستادم و به احترام همان دوست آن مراحل مسخرهای را که پیشتر توضیح دادم به انجام رساندم. چندی بعد پیام دادند که فلان مقدار برای داوری واریز کن، واریز کردم. فردایش رایانامهای دریافت کردم که «مقالۀ شما پذیرفته نشد، توضیح سردبیر: [بیاض]». به آن دوست پیام دادم که مقالۀ من رد شد و ممنونم از شما؛ ایشان هم پاسخ دوستانهای داد و تمام (طبعاً تقصیری متوجّه او نبود).
در روزهای پس از دریافت آن رایانامه فکرم به جاهای مختلف رفت، و از آنجا که اخلاق نوع من است ابتدا به خودم شک کردم و کیفیت کار خودم. گفتم شاید اولیای مجلّه سختگیرتر از آن بودهاند که این مقاله را بپذیرند، پس شمارۀ پیشین را بررسی کردم و از دیدن مقالاتش به وجد آمدم (دستکم چهار تا از آن مقالات را خواندهبودم، ولی طبعاً یادم نبود که کجا منتشر شدهاند). مجلّه با نام استاد معلومالحالی (از هر نظر) افتتاح میشد که انسان، هر قدر هم مرضِ خودانتقادی داشتهباشد، نمیتواند "مقاله"اش را بخواند تا ببیند شاید (شاید، شاید) حرف حساب زدهباشد؛ مقالۀ دوم از پژوهشگری با وضعیتی تقریباً مشابه، قدری متعادلتر؛ سومی مقالهای که اساساً حاصل سوءتفاهم است؛ چندمی مقالهای که بنیادش بر غلط است (و غلطش را همینجا نشان دادهام) و... (البتّه که در همین شماره و در شمارههای پیشین آن مجلّه مقالات خوب و ارزشمند هم کم نیست). آنگاه بود که یادم آمد مقالۀ مرا دستکم سه نفر از متخصّصان آن فن خوانده و از ایشان دو تن پیشنهاد اصلاح در آن دادهاند، پس چگونه ممکن است این مقاله رد شود و آن مقالات پذیرفته؟ نمیدانم. مقالۀ من رسیدهاست دست همان کسی که درش نقدی بر او نوشته شده؟ نمیدانم. رسیدهاست دست آن دیگری و دیگری که من نقدها بر ایشان نوشتهام؟ نمیدانم. از آن توضیح سردبیر، که عرض کردم بیاض بود، سپیدخوانیهای بسیار میتوان کرد.
القصّه، حاصل این تلاش (که برای هر کس که از کارهای اداری نفرت دارد، از جمله من، جانفرساست) و آن دستآورد آن بود که فهمیدم باید عطای مجلّات علمی-پژوهشی را به لقایشان ببخشم (انگار قبلاً نمیدانستم!) و اگرچه خوب است که آدم گاهی خودش را در معرض داوری قرار دهد تا دچار نخوت نشود، بکوشم تا داورانی بیابم که داوریهاشان محتاج به پیش داور انداختن نباشد (این داوران را هم پیشتر یافتهام و اگر قدری از لطفشان در حقّ من بکاهند حتماً اشکالات مرا بیشتر گوشزد خواهند کرد). بماند که مجلّۀ یادشده حتّی به خود زحمت ندادهبود که در ازای پولی که میگیرد چند کلمه توضیح بدهد که اشکال مقالۀ من چیست و به همان بیاضِ یادشده اکتفا کردهبود.
در این میان البتّه به یاد این یادداشت آقای دکتر احمدرضا قائممقامی افتادم و، اگر حمل بر خباثت نشود، قدری تشفّی یافتم؛ دیدم من نه اوّلیام و نه آخری خواهم بود.
@QalamAndaz
یکی از معیارهای مهمی که هر کس در انجام هر کاری در نظر میگیرد (جز در صورتی که آن کس عقل ناقصی داشتهباشد) توجّه به تناسب میزان کوششی است که باید صرف آن کار کند با سودی که از آن کار نصیبش خواهد شد. مثلاً اگر نویسندهای نیازی به امتیاز علمی-پژوهشی نداشتهباشد و به آن توهّم دانایی که «دَک و پُزِ» اینگونه مجلّات ایجاد میکند بیعلاقه باشد، اینکه خودش را درگیر پر کردن ده صفحه فرم اینترنتی و گرفتن شناسۀ پژوهشگر و پرینت کردن و پر کردن و امضا کردن و اسکن کردن و ارسال کردن فرمهای تعهّد و عدم تعارض کند فنّی از جنون است. حالا یک وقت عزیزی به او میگوید این کار را بکن و او هم خودش را مجاب میکند که انجامش بدهد و در نهایت نتیجهای میگیرد که کاملاً مجاب شود که باید عطای آن مجلّات را به لقایشان ببخشد.
یکی از مجلّاتی که من از سالها پیش دوست داشتم در آن مطلبی منتشر کنم مجلّهای است که نامش با یکی از موضوعات مورد علاقۀ من یکسان است. اخیراً به پیشنهاد دوست عزیزی مقالهای برای آن مجلّه فرستادم و پیشتر به همان دوست عزیز توضیح دادم که این مقاله این اشکال فنّی را دارد و اگر این موضوع با سیاستهای مجلّه تناقضی دارد بگو که نفرستم. فرمود که اشکالی ندارد و بفرست. فرستادم و به احترام همان دوست آن مراحل مسخرهای را که پیشتر توضیح دادم به انجام رساندم. چندی بعد پیام دادند که فلان مقدار برای داوری واریز کن، واریز کردم. فردایش رایانامهای دریافت کردم که «مقالۀ شما پذیرفته نشد، توضیح سردبیر: [بیاض]». به آن دوست پیام دادم که مقالۀ من رد شد و ممنونم از شما؛ ایشان هم پاسخ دوستانهای داد و تمام (طبعاً تقصیری متوجّه او نبود).
در روزهای پس از دریافت آن رایانامه فکرم به جاهای مختلف رفت، و از آنجا که اخلاق نوع من است ابتدا به خودم شک کردم و کیفیت کار خودم. گفتم شاید اولیای مجلّه سختگیرتر از آن بودهاند که این مقاله را بپذیرند، پس شمارۀ پیشین را بررسی کردم و از دیدن مقالاتش به وجد آمدم (دستکم چهار تا از آن مقالات را خواندهبودم، ولی طبعاً یادم نبود که کجا منتشر شدهاند). مجلّه با نام استاد معلومالحالی (از هر نظر) افتتاح میشد که انسان، هر قدر هم مرضِ خودانتقادی داشتهباشد، نمیتواند "مقاله"اش را بخواند تا ببیند شاید (شاید، شاید) حرف حساب زدهباشد؛ مقالۀ دوم از پژوهشگری با وضعیتی تقریباً مشابه، قدری متعادلتر؛ سومی مقالهای که اساساً حاصل سوءتفاهم است؛ چندمی مقالهای که بنیادش بر غلط است (و غلطش را همینجا نشان دادهام) و... (البتّه که در همین شماره و در شمارههای پیشین آن مجلّه مقالات خوب و ارزشمند هم کم نیست). آنگاه بود که یادم آمد مقالۀ مرا دستکم سه نفر از متخصّصان آن فن خوانده و از ایشان دو تن پیشنهاد اصلاح در آن دادهاند، پس چگونه ممکن است این مقاله رد شود و آن مقالات پذیرفته؟ نمیدانم. مقالۀ من رسیدهاست دست همان کسی که درش نقدی بر او نوشته شده؟ نمیدانم. رسیدهاست دست آن دیگری و دیگری که من نقدها بر ایشان نوشتهام؟ نمیدانم. از آن توضیح سردبیر، که عرض کردم بیاض بود، سپیدخوانیهای بسیار میتوان کرد.
القصّه، حاصل این تلاش (که برای هر کس که از کارهای اداری نفرت دارد، از جمله من، جانفرساست) و آن دستآورد آن بود که فهمیدم باید عطای مجلّات علمی-پژوهشی را به لقایشان ببخشم (انگار قبلاً نمیدانستم!) و اگرچه خوب است که آدم گاهی خودش را در معرض داوری قرار دهد تا دچار نخوت نشود، بکوشم تا داورانی بیابم که داوریهاشان محتاج به پیش داور انداختن نباشد (این داوران را هم پیشتر یافتهام و اگر قدری از لطفشان در حقّ من بکاهند حتماً اشکالات مرا بیشتر گوشزد خواهند کرد). بماند که مجلّۀ یادشده حتّی به خود زحمت ندادهبود که در ازای پولی که میگیرد چند کلمه توضیح بدهد که اشکال مقالۀ من چیست و به همان بیاضِ یادشده اکتفا کردهبود.
در این میان البتّه به یاد این یادداشت آقای دکتر احمدرضا قائممقامی افتادم و، اگر حمل بر خباثت نشود، قدری تشفّی یافتم؛ دیدم من نه اوّلیام و نه آخری خواهم بود.
@QalamAndaz
15.04.202511:45
جنگ بقعۀ شیخ صفی
«جنگ بقعۀ شیخ صفی» یکی از دستنویسهای وقفشدۀ شاهان صفوی بر مقبرۀ شیخ صفیالدین اردبیلی است که بر اثر جنگها و تصرّفات روس به غارت رفتهاست و اکنون در کتابخانۀ ملّی روسیه نگهداری میشود. تصویر بیکیفیتی از این دستنویس در سال ١٣٧٧ به ایران رسیده و در بنیاد ایرانشناسی موجود است. از این عکس بیکیفیت کپیهایی در دست چند تن از پژوهشگران است که در تصحیح بعضی دواوین (از جمله تصحیح اخیرِ دیوان قطران تبریزی) از آن استفاده شدهاست. یکی از این کپیها به لطف خانم دکتر شهره معرفت و به پایمردی آقای دکتر مسعود قاسمی به دست من رسید و بر آن شدم که برای عام شدن منفعت این جنگ آن را اسکن کنم و با اجازۀ خانم دکتر معرفت در اینجا انتشار دهم.
«جنگ بقعۀ شیخ صفی» یکی از دستنویسهای وقفشدۀ شاهان صفوی بر مقبرۀ شیخ صفیالدین اردبیلی است که بر اثر جنگها و تصرّفات روس به غارت رفتهاست و اکنون در کتابخانۀ ملّی روسیه نگهداری میشود. تصویر بیکیفیتی از این دستنویس در سال ١٣٧٧ به ایران رسیده و در بنیاد ایرانشناسی موجود است. از این عکس بیکیفیت کپیهایی در دست چند تن از پژوهشگران است که در تصحیح بعضی دواوین (از جمله تصحیح اخیرِ دیوان قطران تبریزی) از آن استفاده شدهاست. یکی از این کپیها به لطف خانم دکتر شهره معرفت و به پایمردی آقای دکتر مسعود قاسمی به دست من رسید و بر آن شدم که برای عام شدن منفعت این جنگ آن را اسکن کنم و با اجازۀ خانم دکتر معرفت در اینجا انتشار دهم.
18.04.202517:22
مجموعۀ مقالات به چه کار میآید؟
(اصلاح و تکمیل)
در یادداشتی که پیشتر نوشتم از مضرّات مجموعههای مقالات گفتم و یک نوع از این مجموعهها، یعنی یادنامهها و جشننامهها، را مستثنی کردم؛ مستثنی کردن این یک نوع از آن جهت نیست که اینها ایجاد اشکال نمیکنند، بلکه از آن روی است که برای ادای احترامِ جمعی به کسانی که خدماتی به فرهنگ خود کردهاند گویا فعلاً راهی بهتر از این نیست و برای برآورده شدن این منظور نیز چارهای جز به دردسر افکندن پژوهشگران نیست؛ اما کاش گردآورندگان اینگونه مجموعهها مقالات را در فضای مجازی انتشار دهند تا هم از دشواری و گاه ناممکن بودنِ دسترسی بدین مجموعهها کاستهشود و هم نوشتههای این مجموعهها در جستوجوهای اینترنتی یافتهشود.
اما موضوع اصلیای که، بر اثر تذکّر دوستی گرامی، باید به نوشتۀ پیشین بیفزایم آن است که مجموعههای تخصّصیِ مقالات را باید از دایرۀ شمولِ آنچه نوشتم بیرون نهاد. اینگونه مجموعهها (که در ذهن من نام دو تا از آنها هست، یکی «اوراق عتیق» و دیگری «متون ایرانی»، که متأسّفانه انتشار هر دو متوقّف ماندهاست) اصولاً برای پژوهشگرانِ جدّی دردسری ایجاد نمیکنند، چرا که هر کس بخواهد مثلاً در زمینۀ نسخهشناسی تحقیق کند میداند که «اوراق عتیق» یکی از مجموعههایی است که باید بدان مراجعه کند. از سوی دیگر خریدن اینگونه مجموعهها، اگر چاپشان تمام نشدهباشد، برای اهل تخصّص در آن زمینهها ایجاد دردسر و زیانی نمیکند، چرا که همۀ مقالات این مجموعهها زمینۀ یکسانی دارند و کسی اگر به متنپژوهی علاقهمند باشد تمامیِ حجم مجموعهای مانند «متون ایرانی» به کار او خواهد آمد. همچنین اگر گردآوندۀ یک مجموعۀ تخصّصی خود در زمینهای که آن مجموعه بدان اختصاص یافتهاست از اهل تخصّص باشد، مقالات مجموعهای که از زیر دست او بیرون میآید احتمالاً قابلاعتمادتر از مقالاتی باشد که از نظر شخصی نامتخصّص گذشتهاست. با این حال یکی از مشکلات اصلیِ اینگونه مجموعهها آن است که به انتشار مجدّد نمیرسند و پس از اتمام چاپ نایاب بلکه عدیم الوجود میشوند. باری پیشنهاد من به گردآورندگان این مجموعهها دو چیز است: نخست آنکه فهرست آنها را در فضای مجازی انتشار دهند تا در جستوجوهای اینترنتی یافتهشوند؛ دیگر آنکه پس از گذشت چند سال از انتشار آنها، یعنی در زمانی که احتمالاً چاپشان تمام شده و نه خود ایشان و نه ناشران مجموعهها دیگر منفعت مادیای از آنها حاصل نخواهند کرد، این مجموعهها را در فضای مجازی انتشار دهند تا کسانی که به هر علّتی در زمان انتشار قادر به خریدشان نبودهاند (یا از انتشار آنها اطّلاع نداشتهاند یا اصلاً هنوز در آن زمینهها مشغول تحقیق نبودهاند) از دسترسی بدانها محروم نمانند.
مخلص کلام آنکه نگارنده گمان میکند تسهیل دسترسی پژوهشگران به منابع و اطّلاعات از دغدغههایی است که دستکم در میان خودِ اهلِ پژوهش باید مطرح و مطمح نظر باشد و آن نگاه پیشین، که معطوف به حبس و تحدید و انحصار بود، بهمرور از میان برود.
@QalamAndaz
(اصلاح و تکمیل)
در یادداشتی که پیشتر نوشتم از مضرّات مجموعههای مقالات گفتم و یک نوع از این مجموعهها، یعنی یادنامهها و جشننامهها، را مستثنی کردم؛ مستثنی کردن این یک نوع از آن جهت نیست که اینها ایجاد اشکال نمیکنند، بلکه از آن روی است که برای ادای احترامِ جمعی به کسانی که خدماتی به فرهنگ خود کردهاند گویا فعلاً راهی بهتر از این نیست و برای برآورده شدن این منظور نیز چارهای جز به دردسر افکندن پژوهشگران نیست؛ اما کاش گردآورندگان اینگونه مجموعهها مقالات را در فضای مجازی انتشار دهند تا هم از دشواری و گاه ناممکن بودنِ دسترسی بدین مجموعهها کاستهشود و هم نوشتههای این مجموعهها در جستوجوهای اینترنتی یافتهشود.
اما موضوع اصلیای که، بر اثر تذکّر دوستی گرامی، باید به نوشتۀ پیشین بیفزایم آن است که مجموعههای تخصّصیِ مقالات را باید از دایرۀ شمولِ آنچه نوشتم بیرون نهاد. اینگونه مجموعهها (که در ذهن من نام دو تا از آنها هست، یکی «اوراق عتیق» و دیگری «متون ایرانی»، که متأسّفانه انتشار هر دو متوقّف ماندهاست) اصولاً برای پژوهشگرانِ جدّی دردسری ایجاد نمیکنند، چرا که هر کس بخواهد مثلاً در زمینۀ نسخهشناسی تحقیق کند میداند که «اوراق عتیق» یکی از مجموعههایی است که باید بدان مراجعه کند. از سوی دیگر خریدن اینگونه مجموعهها، اگر چاپشان تمام نشدهباشد، برای اهل تخصّص در آن زمینهها ایجاد دردسر و زیانی نمیکند، چرا که همۀ مقالات این مجموعهها زمینۀ یکسانی دارند و کسی اگر به متنپژوهی علاقهمند باشد تمامیِ حجم مجموعهای مانند «متون ایرانی» به کار او خواهد آمد. همچنین اگر گردآوندۀ یک مجموعۀ تخصّصی خود در زمینهای که آن مجموعه بدان اختصاص یافتهاست از اهل تخصّص باشد، مقالات مجموعهای که از زیر دست او بیرون میآید احتمالاً قابلاعتمادتر از مقالاتی باشد که از نظر شخصی نامتخصّص گذشتهاست. با این حال یکی از مشکلات اصلیِ اینگونه مجموعهها آن است که به انتشار مجدّد نمیرسند و پس از اتمام چاپ نایاب بلکه عدیم الوجود میشوند. باری پیشنهاد من به گردآورندگان این مجموعهها دو چیز است: نخست آنکه فهرست آنها را در فضای مجازی انتشار دهند تا در جستوجوهای اینترنتی یافتهشوند؛ دیگر آنکه پس از گذشت چند سال از انتشار آنها، یعنی در زمانی که احتمالاً چاپشان تمام شده و نه خود ایشان و نه ناشران مجموعهها دیگر منفعت مادیای از آنها حاصل نخواهند کرد، این مجموعهها را در فضای مجازی انتشار دهند تا کسانی که به هر علّتی در زمان انتشار قادر به خریدشان نبودهاند (یا از انتشار آنها اطّلاع نداشتهاند یا اصلاً هنوز در آن زمینهها مشغول تحقیق نبودهاند) از دسترسی بدانها محروم نمانند.
مخلص کلام آنکه نگارنده گمان میکند تسهیل دسترسی پژوهشگران به منابع و اطّلاعات از دغدغههایی است که دستکم در میان خودِ اهلِ پژوهش باید مطرح و مطمح نظر باشد و آن نگاه پیشین، که معطوف به حبس و تحدید و انحصار بود، بهمرور از میان برود.
@QalamAndaz
19.04.202517:50
اوراق عتیق
در پاسخ نوشتۀ اخیر، دوست دانشمند گرامی آقای محمّدحسین حکیم اطّلاع دادند که چند سال پیش همۀ شمارههای اوراق عتیق را به وبگاه نورمگز سپردهاند و در آنجا قابل خواندن و جستوجوست. همّتش بلند است، جایش بلند باد. امیدوارم گردآورندگان گرامی دیگر مجموعههای مقالات نیز چنین کنند و منفعت کوششی را که در راه خدمت به فرهنگ ایرانی کردهاند از این راه عام سازند.
@QalamAndaz
در پاسخ نوشتۀ اخیر، دوست دانشمند گرامی آقای محمّدحسین حکیم اطّلاع دادند که چند سال پیش همۀ شمارههای اوراق عتیق را به وبگاه نورمگز سپردهاند و در آنجا قابل خواندن و جستوجوست. همّتش بلند است، جایش بلند باد. امیدوارم گردآورندگان گرامی دیگر مجموعههای مقالات نیز چنین کنند و منفعت کوششی را که در راه خدمت به فرهنگ ایرانی کردهاند از این راه عام سازند.
@QalamAndaz
14.04.202516:37
سنّتهای ادبی، شرط و جزای شرط، و بعضی مسائل دیگر
(در حین آماده ساختنِ دیوانِ عنصری، بهتصحیح استاد علیاشرف صادقی، برای انتشار به بعضی نکات مهم برمیخورم که چند تایی را، با اجازۀ ایشان، در اینجا نشر میدهم.)
یکی از نکاتی که میتواند در دریافت شعر شعرای قدیم، بهویژه شعرای خراسانی، ایجاد اشکال کند نگاه متفاوت آنان به منطق جملات است. بسیاری جملاتِ وابسته به یکدیگر (چه شرط و جزای شرط باشند و چه رابطۀ علّت و معلولی داشتهباشند) در شعر ایشان نسبت به آنچه امروز معمول است برعکس به نظر میرسد. نمونهای که اکنون در ذهن من است، و با جستوجویی اندک نمونههای بسیاری از آن یافته خواهد شد، این بیت است:
اگر کسی بخواهد این بیت را به نثر بازنویسی کند به احتمال قوی ابتدا علّت را مینویسد (از تازیدنِ نرمِ اسبان روی آب) سپس معلول را (جنگجویان خوابآلود شدند)، آنطور که استاد جیحونی نوشتهاند. اما روشن است که برای فردوسی همین ترتیبِ از نگاهِ ما برعکس کاملاً طبیعی و منطقی بودهاست، و الّا بهسادگی میتوانست مصراعها را جابهجا کند. همین نگاه متفاوت به ترتیب علّت و معلول را فردوسی و دیگر شعرای خراسانی به شرط و جزای شرط نیز دارند و نمونهاش این بیت عنصری است:
برای فهم درست این بیت نیز باید جای شرط و جزای شرط را عوض کرد: اگر جای ماه بر گردون است (که هست)، اسب بهواسطۀ او تبدیل به گردون میشود؛ اگر سرو در بوستان جای دارد (که دارد)، خانه بهواسطۀ او تبدیل به بوستان میشود.
اما نکتۀ مهم دیگری که در این بیت وجود دارد آن است که هیچ یک از شرط و جزای شرطهای این بیت با آنچه خوانندگانِ امروزیِ شعر خراسانی بهعنوان سنّت شعری شاعران آن دوره میشناسند تناسب ندارد. خوانندگان انتظار دارند که شاعر گردون بودنِ اسب را تعلیق به محال کردهباشد، تا نتیجه آن شود که اسبِ معشوق (این بیت در تشبیبِ قصیده است) از گردون برتر است؛ همچنین در مصراع دوم شرطِ محالی وضع کردهباشد تا نتیجهاش آن شود که خانه، بر اثر حضور معشوق، از بوستان بهتر است. نمونۀ مشهور این نوع تصویرسازی را در این بیت فرّخی میتوان دید:
اینکه خوانندگان چنین انتظاری داشتهباشند اشکالی ایجاد نمیکند، اما هر گاه مصحّحان این صورت دوم را «سنّت ادبی» بپندارند و بر اثر آن بیت را دستکاری کنند موجب اشکال است؛ کاری که مصحّحان پیشینِ دیوان عنصری کرده و بیت را اینگونه ضبط کردهاند:
ایشان جای «سرو» و «ماه» را عوض کردهاند تا آن شرط محال، که سنّت ادبی میپنداشتهاندش، محقّق شود؛ در حالی که دستنویسهای قدیم دیوان عنصری، که در تصحیح اخیر دیوان مورد استفادهاند، هیچ یک آن صورت را تأیید نمیکنند.
اما نتیجۀ کلّیتری که از این موضوع میتوان گرفت آن است که استخراج قواعد شعرسرایی از دواوین تصحیحشدۀ موجود و استفاده از آن قواعد در تصحیح دیگر دواوین (یا تصحیح مجدّدِ همان دواوین) نوعی دور ایجاد میکند. ابتدا باید با استفاده از دستنویسهای معتبر و قدیم دواوین را تصحیح دوباره کرد (و در این تصحیح دوباره از اعتماد به ضبطهای منفرد پرهیز کرد، بهویژه ضبطهای منفردِ کتابهای عروضی و بلاغی و منابعی که در آنها ابیات با اتّکاء به حافظه نقل شدهاند یا ابیات قصاید گزینش شدهاند یا ابیات به قصدهایی نقل شدهاند یا...) و آنگاه با توجّه به ضبطهای این دستنویسها ضوابط رعایتشده در اشعار آن دوران را استخراج نمود. تا پیش از تصحیح دوبارۀ همۀ این دواوین البتّه میتوان احتمالاتی را طرح کرد و، مهمتر از آن، نکاتی را که باید مورد دقّت بیشتر قرار گیرند مشخّص ساخت، اما طرح قواعدی بهعنوان ضوابطِ قطعی و بطّیِ شعرسرایی در این دوران بیگمان چیزی جز سادهاندیشی نیست.
@QalamAndaz
(در حین آماده ساختنِ دیوانِ عنصری، بهتصحیح استاد علیاشرف صادقی، برای انتشار به بعضی نکات مهم برمیخورم که چند تایی را، با اجازۀ ایشان، در اینجا نشر میدهم.)
یکی از نکاتی که میتواند در دریافت شعر شعرای قدیم، بهویژه شعرای خراسانی، ایجاد اشکال کند نگاه متفاوت آنان به منطق جملات است. بسیاری جملاتِ وابسته به یکدیگر (چه شرط و جزای شرط باشند و چه رابطۀ علّت و معلولی داشتهباشند) در شعر ایشان نسبت به آنچه امروز معمول است برعکس به نظر میرسد. نمونهای که اکنون در ذهن من است، و با جستوجویی اندک نمونههای بسیاری از آن یافته خواهد شد، این بیت است:
سر سرکشان اندرآمد به خواب
ز تازیدنِ بادپایان بر آب
اگر کسی بخواهد این بیت را به نثر بازنویسی کند به احتمال قوی ابتدا علّت را مینویسد (از تازیدنِ نرمِ اسبان روی آب) سپس معلول را (جنگجویان خوابآلود شدند)، آنطور که استاد جیحونی نوشتهاند. اما روشن است که برای فردوسی همین ترتیبِ از نگاهِ ما برعکس کاملاً طبیعی و منطقی بودهاست، و الّا بهسادگی میتوانست مصراعها را جابهجا کند. همین نگاه متفاوت به ترتیب علّت و معلول را فردوسی و دیگر شعرای خراسانی به شرط و جزای شرط نیز دارند و نمونهاش این بیت عنصری است:
اسبْ گردون است از او گر ماه بر گردون بود
خانه بستان است از او گر سرو در بستان بود
برای فهم درست این بیت نیز باید جای شرط و جزای شرط را عوض کرد: اگر جای ماه بر گردون است (که هست)، اسب بهواسطۀ او تبدیل به گردون میشود؛ اگر سرو در بوستان جای دارد (که دارد)، خانه بهواسطۀ او تبدیل به بوستان میشود.
اما نکتۀ مهم دیگری که در این بیت وجود دارد آن است که هیچ یک از شرط و جزای شرطهای این بیت با آنچه خوانندگانِ امروزیِ شعر خراسانی بهعنوان سنّت شعری شاعران آن دوره میشناسند تناسب ندارد. خوانندگان انتظار دارند که شاعر گردون بودنِ اسب را تعلیق به محال کردهباشد، تا نتیجه آن شود که اسبِ معشوق (این بیت در تشبیبِ قصیده است) از گردون برتر است؛ همچنین در مصراع دوم شرطِ محالی وضع کردهباشد تا نتیجهاش آن شود که خانه، بر اثر حضور معشوق، از بوستان بهتر است. نمونۀ مشهور این نوع تصویرسازی را در این بیت فرّخی میتوان دید:
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک بارد و عنبر
اینکه خوانندگان چنین انتظاری داشتهباشند اشکالی ایجاد نمیکند، اما هر گاه مصحّحان این صورت دوم را «سنّت ادبی» بپندارند و بر اثر آن بیت را دستکاری کنند موجب اشکال است؛ کاری که مصحّحان پیشینِ دیوان عنصری کرده و بیت را اینگونه ضبط کردهاند:
اسبْ گردون است از او، گر سرو بر گردون بود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود
ایشان جای «سرو» و «ماه» را عوض کردهاند تا آن شرط محال، که سنّت ادبی میپنداشتهاندش، محقّق شود؛ در حالی که دستنویسهای قدیم دیوان عنصری، که در تصحیح اخیر دیوان مورد استفادهاند، هیچ یک آن صورت را تأیید نمیکنند.
اما نتیجۀ کلّیتری که از این موضوع میتوان گرفت آن است که استخراج قواعد شعرسرایی از دواوین تصحیحشدۀ موجود و استفاده از آن قواعد در تصحیح دیگر دواوین (یا تصحیح مجدّدِ همان دواوین) نوعی دور ایجاد میکند. ابتدا باید با استفاده از دستنویسهای معتبر و قدیم دواوین را تصحیح دوباره کرد (و در این تصحیح دوباره از اعتماد به ضبطهای منفرد پرهیز کرد، بهویژه ضبطهای منفردِ کتابهای عروضی و بلاغی و منابعی که در آنها ابیات با اتّکاء به حافظه نقل شدهاند یا ابیات قصاید گزینش شدهاند یا ابیات به قصدهایی نقل شدهاند یا...) و آنگاه با توجّه به ضبطهای این دستنویسها ضوابط رعایتشده در اشعار آن دوران را استخراج نمود. تا پیش از تصحیح دوبارۀ همۀ این دواوین البتّه میتوان احتمالاتی را طرح کرد و، مهمتر از آن، نکاتی را که باید مورد دقّت بیشتر قرار گیرند مشخّص ساخت، اما طرح قواعدی بهعنوان ضوابطِ قطعی و بطّیِ شعرسرایی در این دوران بیگمان چیزی جز سادهاندیشی نیست.
@QalamAndaz
04.04.202518:29
در ستایش خامی یا سهم شما کِی تمام میشود؟
بسیاری از دانشجویان یک دورۀ خامی و نادانی را گذراندهاند که با خود، و به هم، میگفتهاند که «من مثل فلانی کمسوادِ پرمدّعایِ زیادهخواه نمیشوم»¹، «من مثل فلانی دزد نمیشوم»، «من مثل فلانی شاگردانم را تحقیر نمیکنم»، «من مثل فلانی مجیزگو نمیشوم» و...² این دانشجویان همانها هستند که ده سال بعد ازشان کمسوادِ پرمدّعایِ زیادهخواه، دزد، معلمی که شاگردش را تحقیر میکند یا مجیزگو بیرون میآید، در حالی که همگی همچنان خود را از همۀ آن تهمتها مبرّا میدانند (و این نگارنده نیز خود را از بیرون نمیبیند، ولی همیشه به خود نهیب میزند). علّت این تغییر موضعِ غالباً ناخودآگاه یکی از این سه چیز است:
١. شخص توان نقد خود را ندارد و رذیلتهای خود را نمیبیند، که بیماریای لاعلاج است؛
٢. شخص با واقعیّتهای زندگی رویارو میشود و میبیند با آن خیالهای خام و خوابهای جوانانه نمیشود زندگی کرد و پدر و مادر و اهل و عیال و... را راضی نگه داشت؛
٣. شخص دچار سختیهایی میشود و در آن سختیها هزینههایی میپردازد که او را به این نتیجه میرساند که «تو دیگر سهمت را پرداختهای، بعد از این دیگر وظیفهای نداری».
واقعیّت زشتی که گویا باید پذیرفتش آن است که با آن خامیها کار جهان از پیش نمیرود. آدمها اگر زیاد هم در فکر این باشند که پایشان را کج نگذارند خیلی از پیشرفتها حاصل نمیشود. بسیاری از پیشرفتهای بزرگ علمی و آثار بزرگ فرهنگی و هنری حاصل تبعیض و تمرکز پول و قدرت و خرد شدن قشر ضعیف جامعهاند (این بخش واقعیّت دیگر زشت نیست، کثیف است). پس حالا که اینطور است بیاییم همه با هم واقعیّتها را بپذیریم و با اعتراض بیجا مانع کسب نشویم؟
جهانی که من امروز میبینم حاصل همین واقعنگریِ جنگلی است. شرق و غرب و نه شرقی نه غربیاش را کاسبهایی گرفتهاند که جز سود خود به چیزی نمیاندیشند و میراث چندهزارسالۀ تلاش انسان برای متمدّن شدن را به سرعتی هرچه تمامتر به قهقرا میبرند. حالا که دست من به جایی نمیرسد که در این روند قهقرایی اصلاحی کنم، آیا بهتر است خودم هم جزوی از آن شوم یا در برابر آن ساکت باشم؟ نمیدانم. آنقدر میدانم که در میان این همه آدم عاقل وجود چند دیوانه به جایی ضرری نمیزند، جز به خود ایشان.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. من ممکن است بخواهم بیسواد باشم و به هیچ کس ربطی ندارد؛ ولی وقتی نسبت به سوادم زیادهخواه و پرمدّعا بودم دیگران حق اعتراض دارند، بلکه باید اعتراض کنند.
٢. بعضی از دانشجویان هم البته قبل از رسیدن به دانشگاه پخته بودهاند و هیچ گاه از این سوداهای خام نپختهاند.
@QalamAndaz
بسیاری از دانشجویان یک دورۀ خامی و نادانی را گذراندهاند که با خود، و به هم، میگفتهاند که «من مثل فلانی کمسوادِ پرمدّعایِ زیادهخواه نمیشوم»¹، «من مثل فلانی دزد نمیشوم»، «من مثل فلانی شاگردانم را تحقیر نمیکنم»، «من مثل فلانی مجیزگو نمیشوم» و...² این دانشجویان همانها هستند که ده سال بعد ازشان کمسوادِ پرمدّعایِ زیادهخواه، دزد، معلمی که شاگردش را تحقیر میکند یا مجیزگو بیرون میآید، در حالی که همگی همچنان خود را از همۀ آن تهمتها مبرّا میدانند (و این نگارنده نیز خود را از بیرون نمیبیند، ولی همیشه به خود نهیب میزند). علّت این تغییر موضعِ غالباً ناخودآگاه یکی از این سه چیز است:
١. شخص توان نقد خود را ندارد و رذیلتهای خود را نمیبیند، که بیماریای لاعلاج است؛
٢. شخص با واقعیّتهای زندگی رویارو میشود و میبیند با آن خیالهای خام و خوابهای جوانانه نمیشود زندگی کرد و پدر و مادر و اهل و عیال و... را راضی نگه داشت؛
٣. شخص دچار سختیهایی میشود و در آن سختیها هزینههایی میپردازد که او را به این نتیجه میرساند که «تو دیگر سهمت را پرداختهای، بعد از این دیگر وظیفهای نداری».
واقعیّت زشتی که گویا باید پذیرفتش آن است که با آن خامیها کار جهان از پیش نمیرود. آدمها اگر زیاد هم در فکر این باشند که پایشان را کج نگذارند خیلی از پیشرفتها حاصل نمیشود. بسیاری از پیشرفتهای بزرگ علمی و آثار بزرگ فرهنگی و هنری حاصل تبعیض و تمرکز پول و قدرت و خرد شدن قشر ضعیف جامعهاند (این بخش واقعیّت دیگر زشت نیست، کثیف است). پس حالا که اینطور است بیاییم همه با هم واقعیّتها را بپذیریم و با اعتراض بیجا مانع کسب نشویم؟
جهانی که من امروز میبینم حاصل همین واقعنگریِ جنگلی است. شرق و غرب و نه شرقی نه غربیاش را کاسبهایی گرفتهاند که جز سود خود به چیزی نمیاندیشند و میراث چندهزارسالۀ تلاش انسان برای متمدّن شدن را به سرعتی هرچه تمامتر به قهقرا میبرند. حالا که دست من به جایی نمیرسد که در این روند قهقرایی اصلاحی کنم، آیا بهتر است خودم هم جزوی از آن شوم یا در برابر آن ساکت باشم؟ نمیدانم. آنقدر میدانم که در میان این همه آدم عاقل وجود چند دیوانه به جایی ضرری نمیزند، جز به خود ایشان.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. من ممکن است بخواهم بیسواد باشم و به هیچ کس ربطی ندارد؛ ولی وقتی نسبت به سوادم زیادهخواه و پرمدّعا بودم دیگران حق اعتراض دارند، بلکه باید اعتراض کنند.
٢. بعضی از دانشجویان هم البته قبل از رسیدن به دانشگاه پخته بودهاند و هیچ گاه از این سوداهای خام نپختهاند.
@QalamAndaz
Історія змін каналу
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.