Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
کتابخوانی تلگرام avatar

کتابخوانی تلگرام

👈استفاده ازفایل های صوتی کانال با ذکر منبع و آیدی کانال کتابخوانی بلامانع است
ارتباط با ادمین:
👇
@gooyaabook

پیج جدید اینستا:
👇
https://www.instagram.com/baar.aan_?igsh=a3p4ZjV3cHhzNmh6
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікований
Довіреність
Не надійний
Розташування
МоваІнша
Дата створення каналуЛист 26, 2016
Додано до TGlist
Бер 11, 2025
Прикріплена група

Рекорди

21.04.202523:59
6.8KПідписників
26.03.202513:58
700Індекс цитування
11.03.202523:59
156Охоплення 1 допису
11.03.202523:59
156Охоп рекл. допису
31.03.202516:03
77.78%ER
11.03.202523:59
2.60%ERR

Розвиток

Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
БЕР '25БЕР '25БЕР '25КВІТ '25КВІТ '25КВІТ '25

Популярні публікації کتابخوانی تلگرام

17.04.202511:02
.
📚 #من_پیش_از_تو
✍ #جوجو‌مویز
مترجم: #مریم‌مفتاحی

♦️#فصل_20
🔸 بخش دوم

گوینده: #مریم‌پاک‌ذات
و #آرمان‌سلطان‌زاده

@ketabkhaniye_telegram

📌 ارسال به کانال: روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه،
ساعت: 14:30
.
02.04.202514:04
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی

🔻#فصل_29

@ketabkhaniye_telegram


🔹- بدون تو می‌میرم.
این جمله را علی با چنان معصومیتی گفت که مرا به چهارده سالگی برد. وقتی برای اولین بار در خانه را باز کردم و آن پسرک قد بلند مو طلایی را دیدم که پیک الهی بود! آن‌جا می‌ماندم؟ بی اجازه پدر، هرگز شبی جایی نمانده بودم.
حسی در درونم می‌گفت: فرار کن چیستا! نباید این‌جا بمانی و حس دیگری می‌گفت: این مرد عاشق توست و تو عاشق او. چرا حالا که به تو احتیاج دارد، باید تنهایش بگذاری؟
حالش طبیعی نبود، غم مرگ مادر و اهانت‌های ریحانه درنامه‌ای که به آینه چسبانده بود، توان قهرمان مرا گرفته بود. به پدر زنگ زدم. می‌دانستم مخالفت می‌کند. خانه نبود. باید خودم تصمیم می‌گرفتم و گرفتم، می‌مانم!
علی جای مرا روی کاناپه انداخت و خودش کف زمین دراز کشید. گفت: می‌دونی من بلد نیستم به کسی بگم عاشقتم؟
گفتم: منم خوب بلد نیستم.
گفت: ازمن بهتر بلدی.
گفتم: خب که چی؟ اصلا چقدر منو می‌شناسی علی؟
گفت: می‌دونم اگه بخوای کوهو تکون میدی! اگه آدم ایمان نداشته باشه، آن‌قدر توان نداره. تو از من چی می‌دونی؟ یه مبارز که خوب می‌کشه؟
گفتم: یه آدم که خوب عاشقه، که مردمشو دوست داره و اگه لازم باشه از خانواده یا کشورش دفاع کنه، از هیچی نمی‌ترسه،حتی کشتن! مثل پهلوون قصه‌ها!
گفت: از من می‌ترسی؟
@ketabkhaniye_telegram

خنده‌ام گرفت، چه سوالی! به خاطر نامه ریحانه؟ معلومه که نه! من از وقتی فهمیدم دانشگاهو ول کردی، رفتی جنگ، خوب شناختمت.
گفت: کاش محرمیتو به هم نمی‌زدیم.
گفتم: که چی می‌شد؟
چشمانش در تاریکی می‌درخشید. گفت: دلم می‌خواست موهاتو ببینم، هیچ‌وقت ندیدم! خرماییه، مگه نه؟ خوابشو دیدم..
علی خوبی؟ ریحانه فرار کرده، مادرت رفته و من بی اجازه پدرم اینجام. اون‌وقت فقط آرزو داری موهای منو ببینی؟ موهام بلنده، آره! خرمایی.
به سمت من نیم خیز شد. گفت: تقصیر خودم بود یا جنگ، یا هر چی. دلمو تبعید کردم که بهت. فکرنکنم! آدم عاشق هر چقدر فرار کنه، راه دوری نمی تونه بره.
گفتم: کجای قلبت جا دارم علی؟
گفت: سرتو بذار رو سینه‌م تا بفهمی.
هر دو سرخ شدیم. از نور کم پنجره نمی‌دیدمش؛ ولی می‌دانستم که او هم سرخ شد.
گفت: ببخشید.
گفتم: فردا!
صدای تند قلبش را می‌شنیدم. از کاناپه پایین آمدم. حالت خوبه؟
گفت: می‌شه یه دقیقه بری! ببخشید! یه کم دورتر... بشین رو مبل!
انگار کار بدی کرده باشم روی مبل نشستم.
گفت: من دوست دارم بچه اولمون دختر باشه. اسمشو می‌ذارم دعا. چون خدا با دعای من تو رو بهم داد.
گفتم: چشماتو ببند.
-چرا؟
دست‌هایم را روی چشم‌هایش گذاشتم. گفت: هلال ماهو دیدم. گفتم: یه آرزو کن! گفت: این‌که هیچوقت ازم ناامید نشی!
هنوز حرفش تمام نشده بود که درباز شد. نور چراغ مثل کارد! ریحانه با چند مأمور دم در بود.
گفت: اگه زنا نیست چیه؟ بهتون که گفتم. کثیفن! بگیرینشون!...

#ادامه_دارد ...

🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
30.03.202514:01
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی

🔻#فصل_26

@ketabkhaniye_telegram

🔹مادر علی، نزدیک سحر رفت. در حالی که دست رنجورش در دست علی بود و آرامشی در صورتش. هرگز از کاری که کردم پشیمان نیستم. دیدن چهره آرام آن زن، به وقت آخرین سفر، همیشه مرا آرام می‌کند.
مراسم خاکسپاری و مسجد انگار در خواب گذشت. علی گریه نمی‌کرد. فقط به زمین خیره بود. می‌دانستم چه جنگی در درونش است. جز ازدواج مصلحتی با ریحانه، هیچ‌کدام از آرزوهای مادرش را برآورده نکرده بود. عاشق مادر، اما همیشه دور از او.
گریه کن علی جان! حالت بهتر می‌شود. حیف که دورش شلوغ بود و نمی‌توانستم با او حرف بزنم. آرزو می‌کردم سرش را روی شانه من بگذارد و یک دل سیر گریه کند. اما هم‌چنان ساکت و سر به زیر بود.
@ketabkhaniye_telegram

بعد از مراسم یک لحظه به اتاق مادرش رفتم. هنوز بوی عشق می‌داد. همان اتاق کوچکی در خانه مادر شوهر، که بعد از عقد و قبل از خرید خانه خودشان، مدت‌ها در آن مادری کرده بود. جای سرش هنوز روی بالش بود. با یک تار موی طلایی.
نمیدانم چرا گریه‌ام گرفت. بالش را به دهانم چسباندم کسی صدای گریه‌ام را نشنود. وقت خداحافظی بود. با خیلی چیزها. ناگهان دست علی را روی شانه‌ام احساس کردم.
گفت: خواستی از دستم راحت شی؟ برای این گفتی محرمیتو باطل کنیم؟
گفتم: علی جان، پدرم میگه اگه کسی اهلی دلت بشه، با یه صیغه زبونی نه می‌مونه، نه میره. ما عقد رسمی نبودیم. فردا تا تنها می‌شدیم هزار تا حرف درمی‌اوردن! من معنی زن اول و دومو نمی‌فهمم. اصلا کِی زنت بودم؟ من عاشقت بودم، هستم و می‌مونم. اگه تو هم این حسو داری، اون صیغه جاریه، برای ابد! نه فقط به زبون، که تو دلمون... حالا یه کم وقت احتیاج داری. نمی‌خواستم اون تعهد معذبت کنه. همین که روح مادرت آرومه، من و تو هم آروم می‌شیم.
نتوانست جلوی خودش را بگیرد، قهرمان شکست. سرش را روی تخت مادرش گذاشت و شانه‌هایش از هق هق تکان می‌خورد. انگار تمام اشک‌های دنیا را برای این لحظه جمع کرده بود. دو بار دستم به سمت موهایش رفت، جلوی خودم را گرفتم. کسی باید آرامش می‌کرد.
دستم را روی دستش گذاشتم. گفتم: گریه کن علی. هر چقدر می‌خوای! من کنارتم.
دستم را گرفت. انگار دیگر نمی‌خواست رها کند. دستم از اشکش خیس بود.
گفت: عمل قلبش که تموم شه، طلاقش میدم. براش شناسنامه نو می‌گیرم. خودم شوهرش می‌دم. فقط بهم اطمینان کن. تنهام نذار! بدون تو دیگه نمی‌تونم تصمیم بگیرم.
دستش را فشردم. هستم علی!
در باز شد. ریحانه بود. گفت: به آژانس زنگ زدم شما رو برسونه. خیلی زحمت‌تون دادیم.
علی گفت: ناهار بمون.
گفتم: نه. پدرم یه کم ناخوشه. ریحانه هم خسته‌ست. مرسی ریحانه جان و رفتم.
در ماشین گریه می‌کردم. راننده جعبه دستمال را به من داد و گفت: خدا بهت صبر بده خواهر.
یک هفته خبری از علی نبود، تا ریحانه به دیدنم آمد با حال زار...

#ادامه_دارد ...

🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
26.03.202506:40
#برش_کتاب
@ketabkhaniye_telegram

🔹 هر صبح، چشمانم را می‌بندم و در خیالم اتفاقات و لحظاتی را در آن روز تصور می‌کنم که به آن‌ها علاقه دارم تا بتوانم آن‌ها را واقعی کنم و همینطور، احساساتی را تصور می‌کنم که بعد از رسیدن به این امیال و تجربه‌ها، امتحان خواهم کرد. در قلب و ذهنم اطمینانی می‌سازم که که مطمئناً به این آمال و اهداف خواهم رسید و هیچ شکستی اتفاق نخواهد افتاد و پس از تمام این کارها و پیش‌بینی‌ها به دنیای حقیقی وارد می‌شوم تا بتوانم روز فوق‌العاده‌ام را با امید و اعتماد شروع کنم!

📚
#باشگاه_پنج_صبحی‌ها
.
@ketabkhaniye_telegram


#معرفی_کتاب

🔹صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم: دوست دارم، ماه من و تو، همیشه پشت ابر بماند و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
• آدم‌ها حسودند؛
• زمان بخیل است؛
• و دنیا عاشق کش است!!

📚#سال_بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی

♦️کتاب سال بلوا حاوی خاطراتی است که در ذهن نوشافرین مرور می شود.
نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما…
اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و تمام وجودش را تقدیم او می کند، با این حال تقدیر، تصمیم دیگری برای نوشا گرفته است و…...

👈 آیا مایلید بعد از داستان #پستچی، کتاب #سال_بلوا به صورت متنی به کانال ارسال شود؟؟
.
28.03.202514:04
📚#پستچی
✍#چیستا_یثربی

🔻#فصل_24

@ketabkhaniye_telegram


🔹نسل من به همه چیز عادت داشت. جنگ، بمباران، موشک‌باران، سرما؛ سهمیه‌‌بندی نفت و خوراکی، تاریکی شبانه، قطع گاز، ترس و هر چیز دیگر...
نسل من به "نه" شنیدن عادت داشت. اگر می‌خواستم جا خالی کنم، پس باید همه کارت‌هایم را بازی می‌کردم و بعد می‌باختم.
نسل من به مخالفت بزرگانش عادت داشت و نسل من جنگیدن را یاد گرفته بود. حتی اگر قرار بود بمیری، باید اول جنگیده باشی.
به علی گفتم: منو ببر پیش مامانت!
چشمانش پلنگ وحشی شد: مگه ممکنه؟ از صبح تا حالا که دیدت، داره گریه می‌کنه. نمی‌خوام حالش بدتر شه.
گفتم: ببین علی. سه سال توی بی‌خبری منتظرت موندم. یک لحظه‌ام امیدمو از دست ندادم. همین امید منو زنده نگه داشت. اتفاقای زیادی این‌جا افتاد.
من از طرف روزنامه برای گزارش کتاب رفتم ایتالیا. می‌تونستم اون‌جا بمونم. اما نموندم. من عاشق این‌جام و مرید مردا و زنایی که به خاطر این خاک جنگیدن.
استادم برام بورس تحصیلی گرفت. نرفتم. مردای زیادی اومدن و رفتن که پدرم آرزو داشت با یکی‌شون ازدواج کنم. آدم‌های خوبی بودن. صبر کردم. به پدرم گفتم: آدم دلش که دروازه نیست، یه عده آدم بیان و برن. من این دروازه رو به اسم علی کردم. کسی رو به زور توش راه نده! گفت: اگه نیاد، اگه نخواد، اگه عوض شده باشه! اگه اونی نباشه که توی نوجوونیت فکر می‌کردی؟ گفتم: بذار بهم ثابت شه، بعد!
@ketabkhaniye_telegram

حالا علی وقتشه که ثابت کنی. تو که شکنجه و جنگو، دووم آوردی، حتما می‌تونی مادرتو قانع کنی که خوشبختیت با منه.
هیچ مادری بدبختی بچه‌شو نمی‌خواد! این‌جا سه نفر قربانی میشن. من، تو، ریحانه! بهش بگو یا بذار من بگم!
علی گفت: سوار شو! خودت بهش بگو! دوست دارم ببینم چه جوابی می‌ده.
گفتم: تو برای من نمی‌جنگی؟ برای همه جنگیدی؟ برای من نه؟
گفت: برای تو تا قیامت می‌جنگم. اما جنگ با مادری که داره می‌میره، نه! بدون کنارت وایمیسم. بهم تکیه کن. اما حالشو بد نکن. می‌فهمی؟
به خانه‌شان رسیدیم. اول ریحانه را دیدم. مؤدبانه سلام کرد و گفت: خانم جان حالش خوب نیست. دکتر اومده.
علی سراسیمه به اتاق مادرش دوید.
ریحانه معذب بود. گفت: می‌دونم چی شده. بهتون حق میدم. نمی‌خوام زن مردی بشم که یه عمر با فکر یه زن دیگه زندگی می‌کنه! مادرم زود مرد. خاله منو بزرگ کرد. من و علی مثل خواهر و برادر بزرگ شدیم. جور دیگه‌ای بهش نگاه نکردم. خاله عاشق خواهرش بود. خیلی دلش می‌خواد با عروس کردن دخترش، اینو بهش نشون بده. اما من مریضی قلبی دارم. بچه‌دار نمی‌شم. خاله می‌دونه.
گفتم: فقط یه سوال! عاشق علی هستی؟ ما دو تا زنیم راست بگو! تو می‌دونی من به خاطرش تا کجا رفتم. تو هم می‌رفتی؟
گفت: راستش نه! علی همیشه دور بوده. هیچ‌وقت نشناختمش. هیچ‌وقت دلم براش تنگ نشد. ما حتی یه کلمه نداریم با هم حرف بزنیم. هیچی!...


#ادامه_دارد ...

🌺ارسال به کانال: هر روز ساعت: 17:30
.
@ketabkhaniye_telegram

#برش_کتاب

🔹اینجا رو فراموش کن!
برو دنبال قلبت،
ما فقط یه بار زندگی می‌کنیم.
تو باید رویاهات رو زندگی کنی،
هیچ‌کس دیگه‌ای قرار نیست این کارو واست انجام بده.

📚
#دریا_و_سکوت
✍🏻
#پیتر_کانینگهام

The sea and the silence
Peter cunningham
.
20.04.202518:30
🌱بهترین کانال‌های علمی و فرهنگی در تلگرام🌱


🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb
30.03.202518:29
🔻لیست برترین کانال‌های علمی‌فرهنگی🔻

@HHo_bb
*

🌷تووعشق(پریشون)♥️🍃
🌷این آهنگ عااالیست👌
🌷#بانوهایــده


#اوقات_شماخالےازدلتنگــے

#دعوتید_به_ 👈 👇👇

@sepidesob


🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
🎶🪅🎶🪅🎶🪅🎶🪅
28.03.202518:34
📚 از مطالعه بهترین‌های روان لذت ببر

🩷 بالغ بر 3000 کارگاه روانشناسی رایگان
👉 @PsyPortalVoice

♥️هوش مصنوعی مقاله نویسی
👉 @TimResearch

♥️خانواده درمانی
👉 @familyterapy

♥️گروه درمانی
👉 @GroupPsychoTerapy

♥️ترجمه رایگان بروزترین مقالات نوروساینس
👉 @Neuroscience_New

♥️یک دقیقه های عمیق
👉 @one_min_one

♥️یک برگ کتاب
👉 @yek_barg_ketab

♥️صفر تا صد کنکور روانشناسی
👉 @ravan_barg

♥️کارگاه های معتبر روانشناسی
👉 @Portalkargah

♥️ژست عکاسی
👉 @photografism

♥️خانه مستند ساینس & نوروساینس
👉 @mostanadscience

♥️تدریس واقعیت درمانی با دکتر صاحبی
👉 @RealityTerapy

♥️گنجینه گپ روانشناسان
👉 @gp_ravanshenasan

♥️گنجینه‌‌ی رایگان کتاب‌های صوتی و pdf
👉 @ketabkhaniye_telegram

♥️مصاحبه بالینی تشخیصی
👉 @Psycho_interview

♥️جزوه رایگان روانشناسی بالینی کرامر
👉 @TAJRavan_Kramer

♥️از اخبار استخدامی جا نمون !!!
👉 @PsycNews

♥️تستهای سال گذشته کنکور روانشناسی
👉 @TAJravanTest

♥️جزوه رایگان رواندرمانی کری با تست
👉 @TAJRavan_Corey

♥️تکنیک های روان درمانی
👉 @TechniquePsycho

♥️زیبایی ات را افزایش بده
👉 @BeautCute

♥️یوگای صورت
👉 @Facial_Yoga

♥️معرفی بازیهای سرگرم کننده کودکان
👉 @BaziNoSazi

♥️قبولی در کنکور ارشد و دکتری روانشناسی
👉 @Thesuccesstriangle

♥️روان شناسی کاربردی
👉 @bargesabzeravan

♥️دورهمی روانشناسان و مشاوران کودک و نوجوان
👉 @childpsychologist_ir

♥️بزرگترین میزگرد مشاوران و روانشناسان ایران!
👉 @workshops_psy

♥️آموزش علم شناختی _ رفتاری
👉 @Behavioral_cognitive

♥️شور عاشقی
👉 @wcbmm

♥️گروه چت استخدامی
👉 t.me/+daS2FhCL_2NmOWZk

♥️تشخیص و درمان اختلال وسواس
👉 @DisorderOCD

♥️تشخیص و درمان اختلال افسردگی
👉 @DepressionDisorder

♥️مطالب آکادمیک/ آکادمی ایگو
👉 @ego_academy1

♥️امید درمانی
👉 @hope_therapy

♥️مثبت درمانی
👉 @positive_therapy

♥️با ما جهان رو ببین
👉 @jahangardani

♥️هر روز با یک کیس روانپزشکی
👉 @psycho_case

♥️روانکاوی فراسایکو
👉 @FaraPsycho

♥️جزوه رایگان مصاحبه بالینی اوتمر
👉 @TAJRavan_Othmer

♥️جزوه رایگان اختلالات شخصیت فیست
👉 @TAJRavan_Fiest

♥️استخدامی آموزگاری و دبیری
👉 @svcnhit

♥️جادوی انگلیسی
👉 @Translation100

♥️آموزش هایی جهت کسب درآمد
👉 @handmade_for_life

♥️پلی لیست آهنگ مترویی
👉 @CafeDarya

♥️بررسی اختلال و تشخیص افتراقی  DSM5
👉 @portaldsm5

♥️تاناتوس
👉 @Clinicalpsychology2017

♥️حراجی کتاب
👉 @harajiketab

♥️باشگاه بدون هزینه در خانه
👉 @BesazBadan

♥️جهانی از کتاب‌های کمیاب
👉 @jahaniazketab

♥️اینجا کتابها زبون دارن
👉 @KetabShenidani

♥️وبینارهای رایگان روانشناسی برترین مدرسان
👉 @PsyPortalMovie

♥️تکنیک های کلیدی فرزندپروری را از دست ندهید
👉 @childeducation

💜بیش از10.000رفرنس و جزوه روانشناسی
👉 @PsyPortalBook

🪸هماهنگی جهت تبادل
@UniverseBrain
28.03.202516:33
🆔 @ketabkhaniye_telegram

📚 #امشب_اشکی_می_ریزد
✍ #کورس_بابایی
🔸 >>▪︎قسمت آخر

♦️گوینده: #حسام
@B4midni8

♦️تنظیم و میکس: #باران
@ketabkhaniye_telegram


🔹امروز که حقایق را بازگو کردم ، آرزو می کنم بمیرم و از این زندگی پوچ و بی معنی رها بشم .
من متهم به قتل هستم و به جرم خود معترف هستم ، اما دلم می خواهد شما آقایانی که مرا محاکمه کردید ، بدانید که اگر جوانی قربانی می شود ، بر اثر تربیت غلط و محیط ناسالم است حتی شما نیز نمی توانید ادعا کنید که فرزندتون را برای امروز یا فردای اجتماع تربیت کرده اید.
پس بیایید به آن ها راه و رسم زندگی کردن را همانطور که محیط می خواهد یاد بدهیم .
از عشق ، از زندگی و از همه چیز بی پروا با آن ها حرف بزنید و پرده ای را که شما را از آن ها جدا می کند از بین ببرید ...

Ƹ‌‌Ӝ‌‌Ʒ «پایان» Ƹ‌‌Ӝ‌‌Ʒ


♦️با به پایان رسیدن کتاب، فردا شب فیلم برگرفته شده از این داستان به کانال ارسال خواهد شد.
.
28.03.202505:52
#برش_کتاب
@ketabkhaniye_telegram

🔹 بیایید ما جزو آن افرادی نباشیم که
در سال‌های پایانی زندگی‌شان می‌فهمند که
تمام عمرشان را در راه کارهای پوچ صرف کرده‌اند
و تمام زندگی‌شان در راهی اشتباه قدم برداشته‌اند!

📚
#باشگاه_پنج_صبحی‌ها
.
28.03.202505:32
@ketabkhaniye_telegram

#کلیپ

🔸افسانهٔ ققنوس

🔹 ققنوس پرنده‌ای افسانه‌ای در اساطیر ایران، یونان و چین باستان است که تنهاست و جفت یا زایشی ندارد.
این پرنده هر هزار سال یک بار بر توده‌ای بزرگ از هیزم آواز می‌خواند و پرواز می‌کند و درنهایت خود را در این آتش می‌سوزاند و از دلِ خاکستر این آتش، ققنوس دیگری متولد می‌شود.

👈 جردن پیترسون در سخنان خود از افسانه ققنوس استفاده می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که:
هر یک از ما هر از چند گاهی باید بخش‌هایی از وجودمان را که دیگر کارایی خود را از دست داده‌اند (مُرده‌اند) بسوزانیم تا از دلِ خاکستر این آتش خودِ جدیدی متولد شود!

♦️ سخنران: #جردن_پیترسون
روان‌شناس بالینی، مؤلف و صاحب‌نظر کانادایی

Dr. Jordan Peterson

#انگیزشی
.
27.03.202518:04
@ketabkhaniye_telegram

📚
#آنا_کارنینا
اثر:
#لئو_تولستوی
مترجم:
#منوچهر_بیگدلی_خمسه

#قسمت_87

♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنج‌شنبه‌ها ساعت
21:30♦️
.
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.