
Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

اینجا بلوط مینویسه
سلام، من بلوطم
ناشناسم
@Balutakbot
ناشناسم
@Balutakbot
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуВер 03, 2024
Додано до TGlist
Бер 22, 2025Рекорди
06.04.202523:59
1KПідписників31.01.202523:59
0Індекс цитування06.04.202509:11
303Охоплення 1 допису30.04.202523:59
36Охоп рекл. допису12.04.202523:59
16.67%ER07.03.202509:11
31.30%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
11.04.202508:44
کی نتیجشو میذاری بلوط
خیلی هیجان دارم
خیلی هیجان دارم
11.04.202508:56
انگار یه روزایی، زندگی صدا نداره. نه صدای قاشق به استکان میپیچه، نه صدای قدمهایی که بیان و برن. فقط یه جور سکوت سنگین هست که حتی صدای فکر کردنتم توش گم میشه.
همهچی همونجاست، مثل همیشه. لیوانی که تا نیمه پر مونده، کتابی که بازه ولی خونده نمیشه، لباسی که از رو بند رخت جمع نشده.
و تو فقط نشستی. نه منتظری کسی بیاد، نه حتی امیدی به بهتر شدن. فقط یه جور خستگی هست که اسم نداره، دلیل نداره، و لزومی هم نداره کاریش بکنی.
بعضی اندوهها کار نمیخوان، همدلی نمیخوان، فقط یه گوشه میخوان که بشینن، تا خودشون بالاخره خسته شن و برن.
همهچی همونجاست، مثل همیشه. لیوانی که تا نیمه پر مونده، کتابی که بازه ولی خونده نمیشه، لباسی که از رو بند رخت جمع نشده.
و تو فقط نشستی. نه منتظری کسی بیاد، نه حتی امیدی به بهتر شدن. فقط یه جور خستگی هست که اسم نداره، دلیل نداره، و لزومی هم نداره کاریش بکنی.
بعضی اندوهها کار نمیخوان، همدلی نمیخوان، فقط یه گوشه میخوان که بشینن، تا خودشون بالاخره خسته شن و برن.
07.04.202508:42
من منتظرت نیستم. فقط گاهی، وقتی بارون بیهوا میباره، چترمو باز نمیکنم.
من منتظرت نیستم، فقط اون لیوانِ دوم چای رو هنوز میریزم. هنوز گاهی دوتا قند میذارم کنار بشقاب.
صندلی رو به پنجره خالیه، اما غبار روشو نمیگیرم، بذار باد بیاد، بذار جای تو رو لمس کنه.
من منتظرت نیستم، فقط اون جادهی پشت خونه رو هر روز میرم. همون که گفتی تهش دریاست، تهش آرامشه.
راه میرم و با خودم میگم اگه بودی، لابد باز حرف میزدی از ستارهها. از اینکه صداها چطور توی مه گم میشن. از اینکه آدم نباید دلتنگ بمونه، حتی اگه هیچکس نیاد.
من منتظرت نیستم... اما جادویی که با تو اومد، هنوز نرفته. هنوز شبها توی خوابهام راه میره، توی بوی چوب خیس، توی کتابای نیمهکاره، توی این دلِ بیقراری که انکار میکنه، ولی هنوز صدا میزنه.
من منتظرت نیستم، فقط اون لیوانِ دوم چای رو هنوز میریزم. هنوز گاهی دوتا قند میذارم کنار بشقاب.
صندلی رو به پنجره خالیه، اما غبار روشو نمیگیرم، بذار باد بیاد، بذار جای تو رو لمس کنه.
من منتظرت نیستم، فقط اون جادهی پشت خونه رو هر روز میرم. همون که گفتی تهش دریاست، تهش آرامشه.
راه میرم و با خودم میگم اگه بودی، لابد باز حرف میزدی از ستارهها. از اینکه صداها چطور توی مه گم میشن. از اینکه آدم نباید دلتنگ بمونه، حتی اگه هیچکس نیاد.
من منتظرت نیستم... اما جادویی که با تو اومد، هنوز نرفته. هنوز شبها توی خوابهام راه میره، توی بوی چوب خیس، توی کتابای نیمهکاره، توی این دلِ بیقراری که انکار میکنه، ولی هنوز صدا میزنه.
15.04.202521:33
این رو، نابیِ عزیزم برام نوشت، چون کلمات با ارزشی هستند، همیشه میزارم بمونه
11.04.202509:00
چهارمین زندگیم بوی قهوهی ترک میداد.
تو همیشه میگفتی تلخیش به دلت میچسبه چون تهش شیرینه، درست مثل خودت؛ تلخ، قوی، و پر از رازهایی که ته دلِ آدمو گرم میکرد.
تو توی یه کتابفروشی کار میکردی، وسطِ خیابونِ باریکی که همیشه بوی بارون و کاغذ خیس میداد.
من هر روز صبح میاومدم، وانمود میکردم دنبال یه کتاب خاصم، ولی دروغ بود، من فقط دنبال صدای تو بودم وقتی میگفتی: «سلام، امروز چهکتابی دلت میخواد؟»
تو اهل نوشتن بودی، اما فقط روی صفحههای پشتی فاکتورهای فروشگاه.
اسممو هیچوقت نگفتی، ولی برام اسم گذاشته بودی: "مردی که هر روز گم میشه".
و میگفتی که دوست داری آدمها تو رو گم کنن، چون فقط گم شدن، راه رسیدن به کشفه...
ما با هم زندگی نکردیم، حتی قرار درستوحسابی نذاشتیم، فقط بارها و بارها توی همون کتابفروشی بهم لبخند زدیم و از فصلها و نویسندهها حرف زدیم.
آخرین بار، یه دفتر کوچیک بهم دادی که جلدش مخملی بنفش بود.
توش نوشته بودی:
«تو چهارمین فصلی، نه از جنس بهار، نه زمستون. تو فصلی هستی که فقط من بلدمش، برای همین، هیچکس جز من پیدات نمیکنه.»
من اون دفتر رو هنوز دارم، و هر وقت کسی ازم میپرسه که عاشق شدی؟
میگم: آره… یه بار توی یه کتابفروشی، توی فصلی که فقط یه نفر بلدشه.
تو همیشه میگفتی تلخیش به دلت میچسبه چون تهش شیرینه، درست مثل خودت؛ تلخ، قوی، و پر از رازهایی که ته دلِ آدمو گرم میکرد.
تو توی یه کتابفروشی کار میکردی، وسطِ خیابونِ باریکی که همیشه بوی بارون و کاغذ خیس میداد.
من هر روز صبح میاومدم، وانمود میکردم دنبال یه کتاب خاصم، ولی دروغ بود، من فقط دنبال صدای تو بودم وقتی میگفتی: «سلام، امروز چهکتابی دلت میخواد؟»
تو اهل نوشتن بودی، اما فقط روی صفحههای پشتی فاکتورهای فروشگاه.
اسممو هیچوقت نگفتی، ولی برام اسم گذاشته بودی: "مردی که هر روز گم میشه".
و میگفتی که دوست داری آدمها تو رو گم کنن، چون فقط گم شدن، راه رسیدن به کشفه...
ما با هم زندگی نکردیم، حتی قرار درستوحسابی نذاشتیم، فقط بارها و بارها توی همون کتابفروشی بهم لبخند زدیم و از فصلها و نویسندهها حرف زدیم.
آخرین بار، یه دفتر کوچیک بهم دادی که جلدش مخملی بنفش بود.
توش نوشته بودی:
«تو چهارمین فصلی، نه از جنس بهار، نه زمستون. تو فصلی هستی که فقط من بلدمش، برای همین، هیچکس جز من پیدات نمیکنه.»
من اون دفتر رو هنوز دارم، و هر وقت کسی ازم میپرسه که عاشق شدی؟
میگم: آره… یه بار توی یه کتابفروشی، توی فصلی که فقط یه نفر بلدشه.
06.04.202507:35
بهار از راه رسیده و همهچی جون گرفته، پنجرهها خودشون باز میشن تا نسیم بیاد تو و پردهها رو ببوسه، چای دمکرده کنار پنجره بوی نعنا میگیره، گلدونهای کوچیک لبخند میزنن و آسمون یه رنگ آبی خاصی داره که فقط توی فروردین پیدا میشه، صدای گنجشکها از صبح زود توی کوچه میپیچه و انگار دارن با هم حرف میزنن که "اون برگشته"، همه چی یه طوریه که انگار قراره یه اتفاق خوب بیفته، انگار قراره یکی از راه برسه که شبیه شکوفهست، بهار که میاد دل خونهها روشنتر میشه، آدمها لبخنداشونو از توی کشو درمیارن، بچهها دنبال توپ و بادبادکن، بزرگترها دنبال خاطرههای خوش، و منم یه چای تازه میریزم، لب پنجره میشینم، به صدای زنده شدن دنیا گوش میدم و فکر میکنم چقدر خوبه که بهار از راه رسیده.
11.04.202509:04
شغل عجیبی داشتی، مترجم زبان اشاره بودی برای بچههایی که هیچوقت صدای جهان رو نشنیدن.
و من همیشه از خودم میپرسیدم: کسی که خودش اینهمه خوب بلده سکوت کنه، چجوری انقدر قشنگ با سکوت بقیه حرف میزنه؟
ما خیلی چیزارو با هم شروع کردیم، یک مجموعه شعر دوصدایی، یک باغچهی کوچیک، یه زبان رمزی مخصوص خودمون.
اما چیزی به اسم «ما» رو هیچوقت تموم نکردیم.
تو رفتی. نگفتی چرا. فقط رفتی.
و من موندم با کلمههایی که دیگه کسی برام ترجمهشون نمیکنه.
تو آخرین شعری که نوشتی، فقط یه خط بود:
"گاهی دو نفر میتونن همو بفهمن، حتی اگه دیگه هیچوقت حرف نزنن."
من هنوزم هر وقت سکوت طولانی میشه، حس میکنم تو داری باهام حرف میزنی...
و من همیشه از خودم میپرسیدم: کسی که خودش اینهمه خوب بلده سکوت کنه، چجوری انقدر قشنگ با سکوت بقیه حرف میزنه؟
ما خیلی چیزارو با هم شروع کردیم، یک مجموعه شعر دوصدایی، یک باغچهی کوچیک، یه زبان رمزی مخصوص خودمون.
اما چیزی به اسم «ما» رو هیچوقت تموم نکردیم.
تو رفتی. نگفتی چرا. فقط رفتی.
و من موندم با کلمههایی که دیگه کسی برام ترجمهشون نمیکنه.
تو آخرین شعری که نوشتی، فقط یه خط بود:
"گاهی دو نفر میتونن همو بفهمن، حتی اگه دیگه هیچوقت حرف نزنن."
من هنوزم هر وقت سکوت طولانی میشه، حس میکنم تو داری باهام حرف میزنی...
11.04.202508:57
11.04.202508:57
https://t.me/wildminde/5962
هر روز بیشتر میفهمم که چرا اینقدر دوست دارم🤍
هر روز بیشتر میفهمم که چرا اینقدر دوست دارم🤍
11.04.202508:52
من همیشه برای چالشهام، نه فقط پستهای اخر، حتی اولین پستها رو هم میخونم، یعنی به معنی واقعی کلمه موشکافی میکنم
11.04.202508:51
بلوطی جونم بر چه اساسی مینوسی؟
میشه فقط به چند تا پست اخر توجه نکنی؟🥺
چون گاها مود عجیبی داری و پستا عجیب میشن
میشه فقط به چند تا پست اخر توجه نکنی؟🥺
چون گاها مود عجیبی داری و پستا عجیب میشن
11.04.202508:45
امشب^^
Історія змін каналу
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.