نقاشی و گرافیک از بچگی برام دوای درد هام، دوستام و همه چیزم بودن. بعد از اینکه کلاس های انیمیشن سازی رفتم و استاد ازم تعریف کرد و باعث پیشرفتم شد متوجه شدم که دوست دارم تو اینده ام هم این علایقم رو ادامه بدم. بعد از اون هرموقع تکالیفم رو انجام میدادم سریع میرفتم سراغ نقاشی. حتی از اینکه تو مدرسه به خاطر کارام من رو میشناختن یا باهام دوست میشدن بیشتر بهم انگیزه میداد. و من دبیرستان رو با کلی زجر و بی اشتیاقی تموم کردم که بتونم به علاقه ام دوباره برسم.
همین که فرصتش اومد بعد کلی تلاش و زحمت متوجه شدم با فشار ها و نظرات استاد ها در اصل علایقم به مسئله ی مرگ زندگیم تبدیل شدن، الان بجای اینکه نقاشی کردن دوای دردم باشه، زجر روحمه، ترس از استادا، ترس از نظرات، ترس از خوب نبودن و کلی مثل این ها.