Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
( پرانتز ) avatar

( پرانتز )

زن . زندگی . آزادی
[ ما رقصیده‌ایم، ما تا مرزهای خستگی رقصیده‌ایم. ]
----
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1245994921
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікований
Довіреність
Не надійний
Розташування
МоваІнша
Дата створення каналуГруд 07, 2020
Додано до TGlist
Квіт 17, 2025

Рекорди

17.04.202515:40
5.5KПідписників
25.02.202523:59
0Індекс цитування
17.04.202513:27
645Охоплення 1 допису
17.03.202512:43
405Охоп рекл. допису
16.04.202515:41
3.29%ER
18.04.202513:43
11.75%ERR

Популярні публікації ( پرانتز )

18.04.202516:52
«عادت می‌کنه.»
«نه. آدم به چیزی که دوست نداره، عادت نمی‌کنه.»
ماه‌سیما ساکت شد. آه کشید. گفت: «وقتی مجبور بشه، قبول می‌کنه.»


- صفحهٔ ۱۲۹ -
14.04.202518:11
با خودش گفت: «کاش می‌دونستم چی می‌خوام. کاش خودمو پیدا می‌کردم. خودمو می‌شناختم.»


- صفحهٔ ۶۷ -
17.04.202517:30
«برو بیرون بگرد. ببین این شهر همون شهره؟ به من نگاه کن. من همون آدمم؟ حوری به من می‌گفت تو آب‌نباتِ گوشه‌ی لپِ منی. خب، چی شد؟ آب‌نبات رفت زیر دندون، خردوخاکشیر شد. درستش هم همینه. عشق هم مثل بنده و شما به اتفاق موقتیه.»


- صفحهٔ ۹۱ -
Видалено18.04.202513:04
17.04.202515:24
مامان حوصله‌م سررفته.


- صفحه ۹۶ -
19.04.202520:08
14.04.202519:52
@jalicm
14.04.202515:17
«خل شدی؟ کجا می‌خوای زندگی کنی؟»
«همه‌جا و هیچ‌جا. یعنی دنیای به این بزرگی برای من جا نداره؟»


- صفحهٔ ۶۲ -
18.04.202519:34
18.04.202516:57
با دوربینش دادوستدی عاشقانه داشت. چشم سومش بود.


- صفحهٔ ۱۳۴ -
14.04.202517:41
«بذار زندگیشو بکنه. چه بهتر که عاشق شده. زندگی بی‌عشق و عاشقی معنی نداره.»


- صفحهٔ ۶۳ -
17.04.202512:00
پرویز گفت: «ببین عزیزم، ما هر روز یه حرفی می‌زنیم. خودمون هم نمی‌دونیم چی می‌گیم یا چی می‌خواهیم. یه روز امیدواریم، یه روز ناامید. یه روز به فکر مهاجرتیم، یه روز به فکر موندن. می‌شنویم گاوا مریضن، گیاه‌خوار می‌شیم. می‌گن سبزیا رو با فاضلاب آبیاری می‌کنن، نخود لوبیا می‌خوریم. می‌گن هوا آلوده‌ست، نفس نمی‌کشیم، می‌گن زردچوبه علاج سرطانه، قاشق قاشق زردچوبه می‌خوریم. از بس شیرخشک و خاکشیر و سیاه‌دونه خوردیم، مدام شکم‌روش داریم. چی برات بگم؟ نمی‌دونیم چرا این‌قدر به فکر سلامتی و طول عمر هستیم، در حالی‌که از مرگ و وحشت داریم، هر کی جای ما بود، تا به‌حال ده بار خودکشی کرده بود.»


- صفحهٔ ۸۲ -
19.04.202506:39
کاش برمی‌گشت. تا دیر نشده‌. تا همه‌چیز از دست نرفته. هنوز می‌توانست خواب‌های خوش ببیند و به رؤیای دیدن او آویزان شود. اگر این رؤیا هم بر باد می‌رفت؟


- صفحهٔ ۱۴۹ -
18.04.202516:58
از اتفاق‌های مجهول وحشت داشت، از این‌که مجبور باشد حدس بزند چه شده و چرا شده. مثل سکوت و گریختن امیررضا. "حدس" او را به پهنه‌های بی‌کران پرتاب می‌کرد، به جایی که هر اتفاقی ممکن بود.


- صفحهٔ ۱۴۱ -
19.04.202505:37
انگار دو نفر بود، دو تا ماه‌سیما، در جدال با هم. نمی‌توانست در مرکزی ثابت قرار بگیرد. مثل جیوه‌ای لغزان از سمتی به سمت دیگر می‌غلتید. از عشق به انزجار، از آرامش به خشم، از ماندن به گریختن.


- صفحهٔ ۱۴۷ -
19.04.202520:00
دیگر حساب سن‌وسالش را نداشت. کسی نبود تولدش را جشن بگیرد.


- صفحهٔ ۱۵۸ -
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.