
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

نیما اورازانی|روانشناسی اجتماعی و انتقادی
🔍 با من همراه شوید تا روانشناسی را با نگاهی اجتماعی و انتقادی ببینیم!
نیما اورازانی
دکترای روانشناسی اجتماعی-سیاسی از دانشگاه ماساچوست-امهرست آمریکا و دانشگاه کارلتون کانادا
📱 instagram.com/orazani_edu
🌐 orazani.com
☎️ پشتیبانی:
@TheCourseAdmin
نیما اورازانی
دکترای روانشناسی اجتماعی-سیاسی از دانشگاه ماساچوست-امهرست آمریکا و دانشگاه کارلتون کانادا
📱 instagram.com/orazani_edu
🌐 orazani.com
☎️ پشتیبانی:
@TheCourseAdmin
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуСіч 16, 2017
Додано до TGlist
Січ 30, 2025Рекорди
20.04.202519:18
3.2KПідписників25.01.202523:59
100Індекс цитування01.04.202514:43
1.1KОхоплення 1 допису31.03.202523:59
1.1KОхоп рекл. допису02.04.202523:59
12.20%ER31.03.202523:59
33.85%ERR

01.04.202500:44
مواد لازم برای ساختن تاریخ جعلی
۱- با اعتماد به نفس زیاد اظهار نظر کن
۲- هر چه را دوست داشتی حواله بده به کوروش و داریوش و ...وش های دیگه
۳- سراغ شواهد علمی نرو
۴- خودت را طرفدار علم نشان بده
۵- از احساسات ملیگرایانهٔ مخاطبانت سوءاستفاده کن
۶- به هر کس با نسخهٔ ملیگرایی تو مخالف است برچسب ضدملیگرا، وطنفروش، چپول، مارکسیست، تجزیهطلب و ... بزن
۱- با اعتماد به نفس زیاد اظهار نظر کن
۲- هر چه را دوست داشتی حواله بده به کوروش و داریوش و ...وش های دیگه
۳- سراغ شواهد علمی نرو
۴- خودت را طرفدار علم نشان بده
۵- از احساسات ملیگرایانهٔ مخاطبانت سوءاستفاده کن
۶- به هر کس با نسخهٔ ملیگرایی تو مخالف است برچسب ضدملیگرا، وطنفروش، چپول، مارکسیست، تجزیهطلب و ... بزن
01.04.202504:04
این روزها بیش از هر چیز نیاز داریم تا با فاشیسم نه به عنوان یک دشنام بلکه به عنوان پدیدهای اجتماعی، سیاسی و روانشناختی آشنا شویم. در زمانهای که فاشیسم فراگیر میشود یا رو به فراگیری میگذارد، یکی از اتفاقاتی که میافتد بیمعنا شدن این واژه به دلیل استفادههای بیش از حد و نابجا از آن است. همانطور که فاشیسم کتابسوزی راه انداخت، پهلویگرایی نیز غالبا ضد روشنفکری و ضد مطالعه است. امروز بیش از هر زمان دیگری به این نیاز داریم که ویژگیهای فاشیسم را بشناسیم تا در صورت رویت آن با چیز دیگری اشتباهش نگیریم. کتاب های زیر همگی به چنین هدفی کمک می کنند.
- فاشیسم، کوین پاسمور، مترجم: علی معظمی، انتشارات ماهی
- ساز و کار فاشیسم، جیسن استنلی، مترجم: بابک تختی، انتشارات نگاه
- ساختار روان شناختی فاشیسم، ژرژ باتای، مترجم: سمانه مرادیانی، انتشارات: نشر بیدگل
- علیه فاشیسم، نویسنده: آنتونیو گرامشی، مترجم: کامران برادران، نشر نیماژ
- فاشیسم و دموکراسی، جورج اورول، مترجم: سودابه قیصری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
برای شروع کتاب پاسمور را توصیه می کنم.
- فاشیسم، کوین پاسمور، مترجم: علی معظمی، انتشارات ماهی
- ساز و کار فاشیسم، جیسن استنلی، مترجم: بابک تختی، انتشارات نگاه
- ساختار روان شناختی فاشیسم، ژرژ باتای، مترجم: سمانه مرادیانی، انتشارات: نشر بیدگل
- علیه فاشیسم، نویسنده: آنتونیو گرامشی، مترجم: کامران برادران، نشر نیماژ
- فاشیسم و دموکراسی، جورج اورول، مترجم: سودابه قیصری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
برای شروع کتاب پاسمور را توصیه می کنم.
Переслав з:
تجربه زیسته l امین بزرگیان

21.04.202515:12
چندی پیش آقای رسولاف را بابت بیاعتنایی نه تنها نسبت به نسلکشی در غزه که حتی نسبت به دزدیده شدن و کشته شدن همکاران فلسطینیاش چون حسونه و حمدان بلال، نقد کردم. ایشان این نقد چند خطی در حد استوری را تحمل نکرد و بلاک کرد. همانگونه که نوشته بودم این عکسالعمل راه حل نیست و بالاخره باید برای این نقد نه تنها به ایشان بلکه به یک فیگور رایجشده ایرونی در میان هنرمندان پاسخی داده شود. استقبال باید کرد ازینکه به کامنتها در این زمینه پاسخ دادهاند. حالا بیایید کمی پاسخ حیرتانگیز ایشان را بررسی کنیم.
یک) روشن است که آقای رسولاف فرق بین نسلکشی و جنگ را نمیداند که در کنار غزه نام اکراین را میآورد. این چه جور سوژه سیاسی است؟ حتی نمیداند که پشت اکراین به سبب تجاوز پوتین احمق کل دنیا ایستاده و پشت فلسطین چند تا نیروی پاپتی یمنی؟ یعنی نمیداند یا برای توجیه سکوتش اینها را کنار هم گذاشته است؟
دو) آقای رسولاف میگوید توان محدودی دارد و ترجیح میدهد آن را صرف ایران و ایرانیان کند و نه بقیه ستم دیدگان؛ پاسخی بسیار رایج در بین اهالی هنر ایرونی. حتی آنهایی که بیتفاوت به وقایع سیاسی ایران هستند هم غالباً از همین ژارگون استفاده میکنند: «من توان محدودی دارم و آن را صرف کارم میکنم». بنظر من هیچ ایرادی به این پاسخ نیست. هنرمند، خیاط، بازیکن فوتبال و غیره را نمیتوان مجبور کرد که سیاسی باشند. اما مشکل «رسولاف ایسم» این است که از بقیه دنیا و دیگر هنرمندان انتظار دارد که به موضوع ایران و کشتارها و زندانهایش توجه کنند. یک جستوجوی ساده اینترنتی این انتظار را میتواند به شما نشان دهد. چطور دیگران باید به مسأله ایران توجه کنند اما شما برای فلسطین «حال» ندارید؟ مگر آنهایی که در اروپا و آمریکا میخواهید به ایران توجه کنند، خودشان در زندگی و کشورشان مسأله ندارند؟ تا به فلسطین رسید آسمان تپید؟ مگر محتوای فیلمهای شما و اصرار بر نمایش آن در جشنوارههای خارجی جز تمنای توجه مخاطب غربی به مسأله ایران نیست؟
سه) هنرمند، نویسنده و غیره با کیفیت اثرش «سیاسی» میشود. وقتی کار خودش را به خوبی انجام میدهد جهانبینی بدیلی را روی میز میگذارد و این یعنی کار سياسی.
به همین دلیل برخلاف ادعای کتاب فرهادپور و اسلامی معتقد هستم کیارستمی هنرمندی حقيقتا سیاسی بود. این را قبلا هم نوشتم. این حرف بدین معناست که بدنبال اظهار نظر یا محکوم کردن اسراییل یا جمهوری اسلامی در بین سینماگران و غیره نیستم، کار بدرد بخوری هم چندان نمیدانم اما پارادوکسی که در موضوع امثال رسولاف وجود دارد اینجاست که امثال وی با شدت بخشیدن در اظهار نظر سیاسی اساساً جایگاه پیدا کردهاند. هاله دور آنها مرهون محتوا و اظهار نظرهای سیاسی آنهاست. از تمام دنیا میخواهند که به مسأله ایران و ستم موجود در آن حساس باشند. چیزی که كيارستمی مثلا نمیگفت. فیلمش را میساخت. اینجاست که سکوت در برابر نسلکشی فلسطین مسأله میشود. دم خروس در پس قسم حضرت عباس بيرون میزند. ما با نوعی اقتصاد اظهار نظر روبرو میشویم. بوی عدم صداقت به مشام میرسد تا حدی که اظهارنظرهای سیاسی درباره ایران را هم بیخاصیت میکند.
نه آقای رسولاف، همانطور که میدانید جامعهای که سالها رشد خود را در جاهایی مثل جنبش زن، زندگی، آزادی نشان داده است را نمیتوان به این راحتی بدنبال «نخود سیاه» فرستاد.
موضوع فقط ترس ازین نیست که سخن از فلسطین برخی مخاطبانتان را ناراحت میکند، مسأله به نوعی اقتصاد سیاسی بازار سینما بر میگردد. حمایت از فلسطین آینده اقتصادی شما در همکاری با تهیهکنندهها و بنگاهها و کارتلهای فیلمسازی را به خطر میاندازد؛ مسأله اصلی این است.
@AminBozorgiyan
یک) روشن است که آقای رسولاف فرق بین نسلکشی و جنگ را نمیداند که در کنار غزه نام اکراین را میآورد. این چه جور سوژه سیاسی است؟ حتی نمیداند که پشت اکراین به سبب تجاوز پوتین احمق کل دنیا ایستاده و پشت فلسطین چند تا نیروی پاپتی یمنی؟ یعنی نمیداند یا برای توجیه سکوتش اینها را کنار هم گذاشته است؟
دو) آقای رسولاف میگوید توان محدودی دارد و ترجیح میدهد آن را صرف ایران و ایرانیان کند و نه بقیه ستم دیدگان؛ پاسخی بسیار رایج در بین اهالی هنر ایرونی. حتی آنهایی که بیتفاوت به وقایع سیاسی ایران هستند هم غالباً از همین ژارگون استفاده میکنند: «من توان محدودی دارم و آن را صرف کارم میکنم». بنظر من هیچ ایرادی به این پاسخ نیست. هنرمند، خیاط، بازیکن فوتبال و غیره را نمیتوان مجبور کرد که سیاسی باشند. اما مشکل «رسولاف ایسم» این است که از بقیه دنیا و دیگر هنرمندان انتظار دارد که به موضوع ایران و کشتارها و زندانهایش توجه کنند. یک جستوجوی ساده اینترنتی این انتظار را میتواند به شما نشان دهد. چطور دیگران باید به مسأله ایران توجه کنند اما شما برای فلسطین «حال» ندارید؟ مگر آنهایی که در اروپا و آمریکا میخواهید به ایران توجه کنند، خودشان در زندگی و کشورشان مسأله ندارند؟ تا به فلسطین رسید آسمان تپید؟ مگر محتوای فیلمهای شما و اصرار بر نمایش آن در جشنوارههای خارجی جز تمنای توجه مخاطب غربی به مسأله ایران نیست؟
سه) هنرمند، نویسنده و غیره با کیفیت اثرش «سیاسی» میشود. وقتی کار خودش را به خوبی انجام میدهد جهانبینی بدیلی را روی میز میگذارد و این یعنی کار سياسی.
به همین دلیل برخلاف ادعای کتاب فرهادپور و اسلامی معتقد هستم کیارستمی هنرمندی حقيقتا سیاسی بود. این را قبلا هم نوشتم. این حرف بدین معناست که بدنبال اظهار نظر یا محکوم کردن اسراییل یا جمهوری اسلامی در بین سینماگران و غیره نیستم، کار بدرد بخوری هم چندان نمیدانم اما پارادوکسی که در موضوع امثال رسولاف وجود دارد اینجاست که امثال وی با شدت بخشیدن در اظهار نظر سیاسی اساساً جایگاه پیدا کردهاند. هاله دور آنها مرهون محتوا و اظهار نظرهای سیاسی آنهاست. از تمام دنیا میخواهند که به مسأله ایران و ستم موجود در آن حساس باشند. چیزی که كيارستمی مثلا نمیگفت. فیلمش را میساخت. اینجاست که سکوت در برابر نسلکشی فلسطین مسأله میشود. دم خروس در پس قسم حضرت عباس بيرون میزند. ما با نوعی اقتصاد اظهار نظر روبرو میشویم. بوی عدم صداقت به مشام میرسد تا حدی که اظهارنظرهای سیاسی درباره ایران را هم بیخاصیت میکند.
نه آقای رسولاف، همانطور که میدانید جامعهای که سالها رشد خود را در جاهایی مثل جنبش زن، زندگی، آزادی نشان داده است را نمیتوان به این راحتی بدنبال «نخود سیاه» فرستاد.
موضوع فقط ترس ازین نیست که سخن از فلسطین برخی مخاطبانتان را ناراحت میکند، مسأله به نوعی اقتصاد سیاسی بازار سینما بر میگردد. حمایت از فلسطین آینده اقتصادی شما در همکاری با تهیهکنندهها و بنگاهها و کارتلهای فیلمسازی را به خطر میاندازد؛ مسأله اصلی این است.
@AminBozorgiyan
28.03.202513:15
اگر علاقمند به فراتررفتن از تفسیرهای ساده انگارانه از تاریخ هستین، بجد این پادکست رو که تلاش کرده تاریخ پهلوی رو از منظر نظریه های اجتماعی و فلسفی تحلیل کنه توصیه می کنم.
https://castbox.fm/channel/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D9%84%D9%87-%7C-Modakheleh-Podcast-id6232602?country=us
https://castbox.fm/channel/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D9%84%D9%87-%7C-Modakheleh-Podcast-id6232602?country=us
15.04.202522:25
میخواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود،
میخواهم با هر آنچه
مرا در بر گرفته یکی شوم،
حس میکنم و میدانم
دست میسایم و میترسم ،
باور میکنم و امیدوارم که هیچ چیز
با آن به عناد بر خیزد ،
میخواهم آب شوم در گستره افق،
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود.
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود،
میخواهم با هر آنچه
مرا در بر گرفته یکی شوم،
حس میکنم و میدانم
دست میسایم و میترسم ،
باور میکنم و امیدوارم که هیچ چیز
با آن به عناد بر خیزد ،
میخواهم آب شوم در گستره افق،
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود.
13.04.202515:00
چنین دیدگاهی فعالیت سیاسی را همچون امری ایدئولوژیک برمیسازد. طبیعتا گوینده در اینجا منظورش از «امر ایدئولوژیک» این است که آن که مشغول به فعالیت اجتماعی و سیاسی است در موضعی سوگیرانه و جانبدارانه قرار دارد در حالی که وی از موضعی بدون سوگیری و فارغ از هر گونه جانبداری در حال سخن گفتن است. در چنین گفتمانی آنکه دغدغۀ اجتماع و سیاست دارد و در برابر ظلمهایی که به انواع و اقسام گروههای اجتماعی میرود بیتفاوت نیست ایدئولوژیزده و گوینده که «دغدغۀ علم» دارد بیطرف، خنثی و بدون سوگیری به تصویر کشیده میشود. این در حالی است که اتفاقا همان پژوهشهایی که وی به نبال مطالعهٔ آنهاست نشان میدهند که مثلا تبعیض جنسی/جنسیتی، نژادی، مهاجرستیزی چیست یا فاشیسم چگونه بروز میکند و بال و پر میگیرد و ... به عبارت دیگر همان پژوهشهایی که وی نه لزوما از سر نخوت و خودبرتربینی به آنها ارجاع میدهد در تراز توصیفی این امکان را به ما میدهند که رد تبعیض و نابرابری و نقض آزادی را بگیریم. اما پای کنش که میرسد عدهای از مروجان علم که تعدادشان هم کم نیست در استفاده از چنین مبنع عظیمی به عنوان ابزاری برای کنش درمیمانند. در حقیقت بخشی از مروجان علم از «آلوده شدن» دامنشان به کنشگری هراس دارند و ترجیح میدهند برای شنیده شدن حرفشان همان موضع به اصطلاح بیطرفانه را حفظ کنند.
مسئلۀ دیگری که میتوان دربارۀ آن پژوهش کرد انسجام نظری و رفتاری مروجان علم است. اجازه دهید با یک مثال مسئله را بیان کنم. بسیاری از مروجان علم به روشهای گوناگون مخالفت خود را با نظام سیاسی داخل کشور یا دست کم سیاستگذاریهای آن و در کنار آن، دین به عنوان سه عامل ضد علم ابراز کرده و میکنند (من فعلا متعرض تصور سادهانگارانهای که در میان بسیاری از مروجان علم دربارۀ رابطۀ علم و دین وجود دارد نمیشوم). این در حالی است که بیشتر یا بخشی از این مروجان علم موضعی دربارۀ قوت گرفتن راست سیاسی و فاشیسم که اتفاقا هر دو جریانی ضدعلماند نمیگیرند. به عبارت دیگر میتوان در بخشی از جامعۀ مروجان علم نوعی یک بام و دو هوایی مشاهده کرد. البته برای توجیه چنین عدم انسجامی دلایل مختلفی آورده میشود اما با نگاهی به روند رفتار این افراد میتوان متوجه شد که چنین عدم انسجامی ریشه در همان گرایشهای سیاسی و متغیرهایی از این دست دارد. هر کسی که صادقانه دغدغۀ علم داشته باشد (و البته دغدغۀ علم داشتن یکسره با علمزدگی و علمپرستی متفاوت است) این روزها باید نگران قوت گرفتن جریانهای راست و فاشیست چه در ایران و چه در جهان باشد. مثلا دانلد ترامپ به وضوح سیاستهایی ضد علم دارد اما غالبا صدایی از بخشی از مروجان علم که موضوع تحلیل این نوشته هستند درنمیآید. در مواردی خود مروجان علم منادی و مدافع همین تفکرات فاشیستی هستند. چنین پدیدهای ریشه در این طرز فکر دارد که چپها دنیا را گرفتهاند و افرادی امثال ترامپ قرار است دنیا را از دست ویروس چپها نجات دهد. بگذریم از اینکه تصوراتی بسیار سادهانگارانه از لیبرالیسم و سوسیالیسم در ذهن ایشان وجود دارد. به هر تقدیر جریان ترویج علم و خود مروجان علم با همۀ تنوعاتی که دارند موضوع پژوهشی بسیار جذابی هستند. من به دلیل اینکه علاقمند به آسیبشناسی این جریان هستم سویههای آسیبشناسانه را بررسی کردم، وگرنه کیست که سویههای مثبت ترویج علم را که نه به صورت سلسلهمراتبی و با نگاهی از بالا به پایین و نه برای احمق و غیرمنطقی نامیدن غالب دینداران صورت میگیرد انکار کند. به نظر من نقد آنچه خود را «بیطرف» و «علمی» و «عینی» میخواند و «دیگری» را با عناوینی همچون دارای سوگیری و ایدئولوژیک خفه میکند از نقد کسی که به جادو و جمبل باور دارد واجبتر است.
مسئلۀ دیگری که میتوان دربارۀ آن پژوهش کرد انسجام نظری و رفتاری مروجان علم است. اجازه دهید با یک مثال مسئله را بیان کنم. بسیاری از مروجان علم به روشهای گوناگون مخالفت خود را با نظام سیاسی داخل کشور یا دست کم سیاستگذاریهای آن و در کنار آن، دین به عنوان سه عامل ضد علم ابراز کرده و میکنند (من فعلا متعرض تصور سادهانگارانهای که در میان بسیاری از مروجان علم دربارۀ رابطۀ علم و دین وجود دارد نمیشوم). این در حالی است که بیشتر یا بخشی از این مروجان علم موضعی دربارۀ قوت گرفتن راست سیاسی و فاشیسم که اتفاقا هر دو جریانی ضدعلماند نمیگیرند. به عبارت دیگر میتوان در بخشی از جامعۀ مروجان علم نوعی یک بام و دو هوایی مشاهده کرد. البته برای توجیه چنین عدم انسجامی دلایل مختلفی آورده میشود اما با نگاهی به روند رفتار این افراد میتوان متوجه شد که چنین عدم انسجامی ریشه در همان گرایشهای سیاسی و متغیرهایی از این دست دارد. هر کسی که صادقانه دغدغۀ علم داشته باشد (و البته دغدغۀ علم داشتن یکسره با علمزدگی و علمپرستی متفاوت است) این روزها باید نگران قوت گرفتن جریانهای راست و فاشیست چه در ایران و چه در جهان باشد. مثلا دانلد ترامپ به وضوح سیاستهایی ضد علم دارد اما غالبا صدایی از بخشی از مروجان علم که موضوع تحلیل این نوشته هستند درنمیآید. در مواردی خود مروجان علم منادی و مدافع همین تفکرات فاشیستی هستند. چنین پدیدهای ریشه در این طرز فکر دارد که چپها دنیا را گرفتهاند و افرادی امثال ترامپ قرار است دنیا را از دست ویروس چپها نجات دهد. بگذریم از اینکه تصوراتی بسیار سادهانگارانه از لیبرالیسم و سوسیالیسم در ذهن ایشان وجود دارد. به هر تقدیر جریان ترویج علم و خود مروجان علم با همۀ تنوعاتی که دارند موضوع پژوهشی بسیار جذابی هستند. من به دلیل اینکه علاقمند به آسیبشناسی این جریان هستم سویههای آسیبشناسانه را بررسی کردم، وگرنه کیست که سویههای مثبت ترویج علم را که نه به صورت سلسلهمراتبی و با نگاهی از بالا به پایین و نه برای احمق و غیرمنطقی نامیدن غالب دینداران صورت میگیرد انکار کند. به نظر من نقد آنچه خود را «بیطرف» و «علمی» و «عینی» میخواند و «دیگری» را با عناوینی همچون دارای سوگیری و ایدئولوژیک خفه میکند از نقد کسی که به جادو و جمبل باور دارد واجبتر است.
30.03.202520:34
تلقی بسیاری از افراد از رشتههای علمی این است که هر یک قابل تقلیل به دیگری است. چنین تلقیای را Provoncialism یا ایالتباوری مینامند. طبق این تلقی پایهایترین علم (البته اگر بتوان نام علم بر آن نهاد) ریاضی است. پس از ریاضی به ترتیب علوم زیر را داریم: فیزیک، شیمی، زیستشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی و علوم سیاسی (یا علومی شبیه به آن)
طبق این تلقی از علوم، شیمی را می توان به فیزیک تقلیل داد، زیستشناسی را به شیمی، روانشناسی را به زیستشناسی و جامعهشناسی را به روانشناسی و الی آخر.
اما آیا چنین تصوری درست است؟ یا دست کم بین دانشمندان و فیلسوفان علم توافقی دربارهٔ چنین تصوری از سلسلهمراتب علوم وجود دارد؟ پاسخ این است که خیر، چنین توافقی وجود ندارد.
متن زیر به صورت خلاصه به نقدهایی می پردازد که به چنین دیدگاه سلسهمراتبی از علوم قائل است.
https://taamoq.ir/on-scientific-provincialism/
طبق این تلقی از علوم، شیمی را می توان به فیزیک تقلیل داد، زیستشناسی را به شیمی، روانشناسی را به زیستشناسی و جامعهشناسی را به روانشناسی و الی آخر.
اما آیا چنین تصوری درست است؟ یا دست کم بین دانشمندان و فیلسوفان علم توافقی دربارهٔ چنین تصوری از سلسلهمراتب علوم وجود دارد؟ پاسخ این است که خیر، چنین توافقی وجود ندارد.
متن زیر به صورت خلاصه به نقدهایی می پردازد که به چنین دیدگاه سلسهمراتبی از علوم قائل است.
https://taamoq.ir/on-scientific-provincialism/
08.04.202513:57
۱۵) نکتهٔ دیگر اینکه به شدت از اینکه علم را محصول روابط اجتماعی بدانند تن میزنند. از آنجا که غالبا واقعگرا هستند (اگر چه به دلیل مطالعه نکردن در زمینهٔ فلسفهٔ علم خودشان نمیدانند که واقعگرای ساختاری (structural realist) هستند یا واقعگرای ذاتی (entity realist)) و تصور میکنند اگر علم را محصول روابط اجتماعی بدانند لزوما باید دست از واقعگرایی خود بکشند علم را چیزی یا محصولی ورای روابط اجتماعی میدانند. در اینجا یاد کتاب برونو لتور با عنوان «زندگی در آزمایشگاه» میافتم. تو گویی هر چه محصول علمی از روابط اجتماعیای که آن را تولید کرده است بیشتر و بیشتر تهی شود عینیت و از این رهگذر اعتبارش بیشتر میشود. جمهوری اسلامی از طرق گوناگونی در حال صدمه زدن به جامعه است، تولید چنین گروهی از «مروجان علم» که متوهم، مغرور و بنیادگرا هستند یکی از دستاوردهای جمهوری اسلامی است.
به نظرم پاسخ به پرسشی که در ابتدای این پست طرح کردم مثبت است. بله، باید از جامعه در برابر این گروه از مروجان علم و این سبک از ترویج علم دفاع کرد.
به نظرم پاسخ به پرسشی که در ابتدای این پست طرح کردم مثبت است. بله، باید از جامعه در برابر این گروه از مروجان علم و این سبک از ترویج علم دفاع کرد.
13.04.202514:56
13.04.202515:00
آسیبشناسی بخشی از جامعۀ مروجان علم
به نظرم یکی از موضوعات پژوهشی جالب که جای آن در فضای پژوهشی ایران خالی است (البته تا آنجا که من میدانم) نسبت مروجان علم با امر سیاسی است. چنین نسبتی را میتوان با پرداختن به موضوعات گوناگونی بررسی کرد. برای مثال در یک تراز توصیفی میتوان از گرایشهای سیاسی مروجان علم پرسید؟ این پرسش را میتوان به تفکیک رشتههای گوناگون پاسخ داد. آیا گرایش سیاسی فیزیکدانان با متخصصانی که در حوزۀ زیستشناسی فعالیت میکنند متفاوت است؟ آیا با مطالعۀ رشتههای مختلف، در افراد هویتهای سیاسی مختلفی نیز شکل میگیرد؟ آیا رشتههای علمی آنگونه که امروزه در دانشگاهها تدریس میشوند نسبت به گرایشهای سیاسی خنثی عمل میکنند یا اینکه متخصصان را به سمت گرایش سیاسی خاصی سوق میدهند؟ یا اینکه تخصص علمی فرد تنها نگرش سیاسی از پیش موجود فرد را تقویت یا تضعیف میکند؟
پرسش مهم دیگر مربوط میشود به رابطۀ مروجان علم و مسوولیتپذیری اجتماعی؟ میتوان ترویج علم را به عنوان ایفای یک مسوولیت اجتماعی در نظر گرفت همانگونه که بسیاری از مروجان علم نیز با چنین تفسیری از کار خود موافقاند. اما کار به اینجا ختم نمیشود. حتی اگر بپذیریم که ترویج علم از چنین خاستگاه روانشناختیای به عنوان انگیزهای که رفتار مروجان علم را جهت میدهد برخوردار است (که البته در مواردی که کم هم نیستند انگیزه چیز دیگری است) همچنان میتوان از نسبت بین مروجان علم و کنشگری سیاسی پرسید. این کنشگری سیاسی اشکال گوناگونی به خود میگیرد؛ از مبارزات مدنی در حوزههای گوناگون از جمله نژادپرستی، دفاع از حقوق زنان و اقلیتهای جنسی/جنسیتی، دفاع از حقوق اقلیتهای مذهبی و به طور کلی حساس بودن به مسائل اجتماعی در فضای مجازی بگیرید تا مبارزاتی که در خارج از فضای مجازی ممکن هستند.
این پرسش از آنجا اهمیت مییابد که بخشی از مروجان علم همواره درصدد القای این مطلب به مخاطبان خود هستند که علم امری عینی و عالمان (یعنی دانشمندان) فارغ از «جاروجنجالهای سیاسی و ایدئولوژیک» در پی کشف حقایق جهان هستند. این در حالی است که اگر کسی برای خود جایگاه دانشمند یا مروج علم را در نظر گرفته باشد با وارد شدن به کنشگریهای سیاسی – از آن نوع که در بالا مثال زدم – خود را وارد عرصهای میکند که دیگر نمیتواند ژست خنثی بودن به خود بگیرد. به همین دلیل در بخشی از مروجان علم نوعی بیتفاوتی یا حتی تخطئۀ «سیاسی بودن» را میبینیم. تو گویی برای حفظ آن جایگاه «خنثی» که باعث میشود – دست کم از نظر بخشی از مروجان علم – حرفشان بیشتر شنیده شود یا اعتبارشان از دست نرود باید از امر سیاسی و اجتماعی دوری کرد.
چنین تصوری احتمالا به ایجاد نوعی چرخۀ باطل میکند. به این معنا که «چون منِ دانشمند یا مروج علم به این مسئله نمیپردازم (عدم کنش اجتماعی و سیاسی)، قاعدتا این مسئله نباید چندان مهم باشد، یا بدتر از آن اساسا پرداختن به چیزی که قطعیت علمی ندارد چندان هم قابل دفاع نیست». اینگونه است که آن خنثی بودن ممدوحی که در علم وجود دارد – البته به باور بخشی از مروجان علم – به حوزههای دیگر نیز سرریز میکند و در نهایت شهروندی میسازد که یا از نظر سیاسی اخته است یا اساسا فعالیت اجتماعی-سیاسی را مانعی در راه خویش میبیند. چنین پدیدهای را تنها در دیگران مشاهده نکردهام. خودم نیز آن را تجربه کردهام. با توجه به اینکه در اینستاگرام فعالیتهای سیاسی/اجتماعی (بخوانید غیرعلمی) میکنم هر از گاهی از سوی برخی از مخاطبان شاهد اظهار نظرهایی شبیه به اظهار نظر زیر هستم:
«من ترجیح میدهم که به جای فعالیت سیاسی مقالات علمی بخوانم» یا «بهتر است به جای واکنشهای هیجانی سری به مقالات علمی زد و دید آنها چه میگویند».
به نظرم یکی از موضوعات پژوهشی جالب که جای آن در فضای پژوهشی ایران خالی است (البته تا آنجا که من میدانم) نسبت مروجان علم با امر سیاسی است. چنین نسبتی را میتوان با پرداختن به موضوعات گوناگونی بررسی کرد. برای مثال در یک تراز توصیفی میتوان از گرایشهای سیاسی مروجان علم پرسید؟ این پرسش را میتوان به تفکیک رشتههای گوناگون پاسخ داد. آیا گرایش سیاسی فیزیکدانان با متخصصانی که در حوزۀ زیستشناسی فعالیت میکنند متفاوت است؟ آیا با مطالعۀ رشتههای مختلف، در افراد هویتهای سیاسی مختلفی نیز شکل میگیرد؟ آیا رشتههای علمی آنگونه که امروزه در دانشگاهها تدریس میشوند نسبت به گرایشهای سیاسی خنثی عمل میکنند یا اینکه متخصصان را به سمت گرایش سیاسی خاصی سوق میدهند؟ یا اینکه تخصص علمی فرد تنها نگرش سیاسی از پیش موجود فرد را تقویت یا تضعیف میکند؟
پرسش مهم دیگر مربوط میشود به رابطۀ مروجان علم و مسوولیتپذیری اجتماعی؟ میتوان ترویج علم را به عنوان ایفای یک مسوولیت اجتماعی در نظر گرفت همانگونه که بسیاری از مروجان علم نیز با چنین تفسیری از کار خود موافقاند. اما کار به اینجا ختم نمیشود. حتی اگر بپذیریم که ترویج علم از چنین خاستگاه روانشناختیای به عنوان انگیزهای که رفتار مروجان علم را جهت میدهد برخوردار است (که البته در مواردی که کم هم نیستند انگیزه چیز دیگری است) همچنان میتوان از نسبت بین مروجان علم و کنشگری سیاسی پرسید. این کنشگری سیاسی اشکال گوناگونی به خود میگیرد؛ از مبارزات مدنی در حوزههای گوناگون از جمله نژادپرستی، دفاع از حقوق زنان و اقلیتهای جنسی/جنسیتی، دفاع از حقوق اقلیتهای مذهبی و به طور کلی حساس بودن به مسائل اجتماعی در فضای مجازی بگیرید تا مبارزاتی که در خارج از فضای مجازی ممکن هستند.
این پرسش از آنجا اهمیت مییابد که بخشی از مروجان علم همواره درصدد القای این مطلب به مخاطبان خود هستند که علم امری عینی و عالمان (یعنی دانشمندان) فارغ از «جاروجنجالهای سیاسی و ایدئولوژیک» در پی کشف حقایق جهان هستند. این در حالی است که اگر کسی برای خود جایگاه دانشمند یا مروج علم را در نظر گرفته باشد با وارد شدن به کنشگریهای سیاسی – از آن نوع که در بالا مثال زدم – خود را وارد عرصهای میکند که دیگر نمیتواند ژست خنثی بودن به خود بگیرد. به همین دلیل در بخشی از مروجان علم نوعی بیتفاوتی یا حتی تخطئۀ «سیاسی بودن» را میبینیم. تو گویی برای حفظ آن جایگاه «خنثی» که باعث میشود – دست کم از نظر بخشی از مروجان علم – حرفشان بیشتر شنیده شود یا اعتبارشان از دست نرود باید از امر سیاسی و اجتماعی دوری کرد.
چنین تصوری احتمالا به ایجاد نوعی چرخۀ باطل میکند. به این معنا که «چون منِ دانشمند یا مروج علم به این مسئله نمیپردازم (عدم کنش اجتماعی و سیاسی)، قاعدتا این مسئله نباید چندان مهم باشد، یا بدتر از آن اساسا پرداختن به چیزی که قطعیت علمی ندارد چندان هم قابل دفاع نیست». اینگونه است که آن خنثی بودن ممدوحی که در علم وجود دارد – البته به باور بخشی از مروجان علم – به حوزههای دیگر نیز سرریز میکند و در نهایت شهروندی میسازد که یا از نظر سیاسی اخته است یا اساسا فعالیت اجتماعی-سیاسی را مانعی در راه خویش میبیند. چنین پدیدهای را تنها در دیگران مشاهده نکردهام. خودم نیز آن را تجربه کردهام. با توجه به اینکه در اینستاگرام فعالیتهای سیاسی/اجتماعی (بخوانید غیرعلمی) میکنم هر از گاهی از سوی برخی از مخاطبان شاهد اظهار نظرهایی شبیه به اظهار نظر زیر هستم:
«من ترجیح میدهم که به جای فعالیت سیاسی مقالات علمی بخوانم» یا «بهتر است به جای واکنشهای هیجانی سری به مقالات علمی زد و دید آنها چه میگویند».


31.03.202504:31
طرح از: چت جیپیتی
31.03.202504:31
ابتدا از چت جی پی تی پرسیدم«آیا تا به حال لری دیوید (Larry David) - استندآپ کمدین یهودی - چیزی دربارهٔ نسل کشی اخیر فلسطین گفته است؟»
پاسخ این بود که «نه. اگر چه در فصل ۸ سریال تلویزیونی Curb Your Enthusiasm با توجه به رابطهٔ اسرائیل-فلسطین جکهایی ساخته است. اما اینها موضع رسمی او نیستند چون صراحتا در این مورد سخنی نگفته است.»
سپس از چت جی پی تی پرسیدم:
don't you think the very fact that he has not said anything is problematic? And not just for him specifically as a Jew. But for anybody?
جوابش این بود:
That’s a really important question, and it speaks to the broader issue of silence in the face of humanitarian crises. Whether or not someone should speak out—especially public figures like Larry David—depends on multiple factors:
1. The Ethics of Silence vs. Speaking Out
Moral Responsibility: Many argue that anyone with a platform has a moral duty to speak against injustice, especially when innocent lives are at stake.
Selective Outrage: If public figures regularly comment on social issues but remain silent about Gaza, it can be seen as a form of complicity or an implicit statement in itself.
Fear of Backlash: Some may avoid speaking out due to fear of professional consequences, social alienation, or political backlash.
Lack of Expertise: Others might feel they don't know enough about the conflict to comment responsibly.
2. Is It Different for Jewish Public Figures?
Historical Context: Some believe Jewish public figures have a unique moral obligation to speak out against oppression because of Jewish history and values emphasizing justice (e.g., Tikkun Olam—"repairing the world").
Political Sensitivity: Others might feel that any comment—whether pro-Israel, pro-Palestinian, or neutral—will invite criticism from all sides, making them hesitant to engage.
Internal Dissent: There is also a wide spectrum of Jewish perspectives on Israel-Palestine, so silence does not necessarily indicate indifference. Some Jews are openly critical of Israel’s actions, while others see speaking out as a betrayal of communal ties.
3. The Universal Obligation to Speak Against Injustice
The idea that only Jewish voices should be responsible for addressing Gaza would be unfair; the responsibility belongs to everyone.
Just as people spoke out against apartheid in South Africa or the war in Ukraine, everyone—regardless of ethnicity, nationality, or religion—should feel compelled to stand against violence and suffering.
Conclusion
So yes, silence in the face of a humanitarian crisis is a problem—not just for Larry David, not just for Jewish figures, but for everyone. However, the reasons for silence are complex, and breaking that silence requires courage, knowledge, and a willingness to face backlash.
پاسخ این بود که «نه. اگر چه در فصل ۸ سریال تلویزیونی Curb Your Enthusiasm با توجه به رابطهٔ اسرائیل-فلسطین جکهایی ساخته است. اما اینها موضع رسمی او نیستند چون صراحتا در این مورد سخنی نگفته است.»
سپس از چت جی پی تی پرسیدم:
don't you think the very fact that he has not said anything is problematic? And not just for him specifically as a Jew. But for anybody?
جوابش این بود:
That’s a really important question, and it speaks to the broader issue of silence in the face of humanitarian crises. Whether or not someone should speak out—especially public figures like Larry David—depends on multiple factors:
1. The Ethics of Silence vs. Speaking Out
Moral Responsibility: Many argue that anyone with a platform has a moral duty to speak against injustice, especially when innocent lives are at stake.
Selective Outrage: If public figures regularly comment on social issues but remain silent about Gaza, it can be seen as a form of complicity or an implicit statement in itself.
Fear of Backlash: Some may avoid speaking out due to fear of professional consequences, social alienation, or political backlash.
Lack of Expertise: Others might feel they don't know enough about the conflict to comment responsibly.
2. Is It Different for Jewish Public Figures?
Historical Context: Some believe Jewish public figures have a unique moral obligation to speak out against oppression because of Jewish history and values emphasizing justice (e.g., Tikkun Olam—"repairing the world").
Political Sensitivity: Others might feel that any comment—whether pro-Israel, pro-Palestinian, or neutral—will invite criticism from all sides, making them hesitant to engage.
Internal Dissent: There is also a wide spectrum of Jewish perspectives on Israel-Palestine, so silence does not necessarily indicate indifference. Some Jews are openly critical of Israel’s actions, while others see speaking out as a betrayal of communal ties.
3. The Universal Obligation to Speak Against Injustice
The idea that only Jewish voices should be responsible for addressing Gaza would be unfair; the responsibility belongs to everyone.
Just as people spoke out against apartheid in South Africa or the war in Ukraine, everyone—regardless of ethnicity, nationality, or religion—should feel compelled to stand against violence and suffering.
Conclusion
So yes, silence in the face of a humanitarian crisis is a problem—not just for Larry David, not just for Jewish figures, but for everyone. However, the reasons for silence are complex, and breaking that silence requires courage, knowledge, and a willingness to face backlash.
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.