
سخن بزرگان
🕊
کانال ما پره از پند و ضرب المثل و جملات مثبت
لطفا کانال مارو به دوستاتون معرفی کنید
💜باسپاس از شما دوستان عزیز💜
شرایط تبلیغ 👇
@sabt27
کانال ما پره از پند و ضرب المثل و جملات مثبت
لطفا کانال مارو به دوستاتون معرفی کنید
💜باسپاس از شما دوستان عزیز💜
شرایط تبلیغ 👇
@sabt27
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташуванняІран
МоваІнша
Дата створення каналуБер 06, 2025
Додано до TGlist
Лют 26, 2025Підписників
15 525
24 год.
460.3%Тиждень
2 15716.1%Місяць
3 70831.4%
Індекс цитування
0
Згадок10Репостів на каналах0Згадок на каналах10
Середнє охоплення 1 допису
348
12 год.350
14.8%24 год.348
47.4%48 год.844
35.3%
Залученість (ER)
1.66%
Репостів3Коментарів0Реакцій5
Залученість за охопленням (ERR)
4.28%
24 год.0%Тиждень
0.23%Місяць
1.21%
Охоплення 1 рекл. допису
334
1 год.9829.34%1 – 4 год.6720.06%4 - 24 год.1 115333.83%
Всього дописів за 24 години
24
Динаміка
1
Останні публікації в групі "سخن بزرگان"
19.04.202514:30
❣ یک دقیقه مطالعه
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود
ولی با تیغ؟؟
با دار؟؟
خیر...
او فقط و فقط با زهری به اسم #تلقین مرده بود
❣پس از این به بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی، تلقین مثبت هم داریم.
👤 دکتر محمود معظمی
@sokhanebosorgan 🌷
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود
ولی با تیغ؟؟
با دار؟؟
خیر...
او فقط و فقط با زهری به اسم #تلقین مرده بود
❣پس از این به بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی، تلقین مثبت هم داریم.
👤 دکتر محمود معظمی
@sokhanebosorgan 🌷
19.04.202514:26
میدونید عبارت "سر خر" از کجا اومد؟ بخونیدش جالبه
روزی ملائی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر میرفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او می بندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف می کند.
مرد استغفرالله گویان سرباز زد و ولی جوانان دست بردار نبودند. بلاخره یکی از آنها خنجری زیر گلویش گذاشت و تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته میشود.
مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام گرفته و رو به آسمان گفت:
خدایا تو می دانی که من بخاطر حفظ جانم این شراب را می خورم.
چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سرخود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند....
مرد نیز با دلخوری گفت:
پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت...
@sokhanebosorgan 🌺
روزی ملائی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر میرفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او می بندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف می کند.
مرد استغفرالله گویان سرباز زد و ولی جوانان دست بردار نبودند. بلاخره یکی از آنها خنجری زیر گلویش گذاشت و تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته میشود.
مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام گرفته و رو به آسمان گفت:
خدایا تو می دانی که من بخاطر حفظ جانم این شراب را می خورم.
چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سرخود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند....
مرد نیز با دلخوری گفت:
پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت...
@sokhanebosorgan 🌺
19.04.202514:26
#ضرب_المثل
#مرغش_یک_پا_داره
روزی بود ، روزگاری بود .
در یکی از روزها دوستان ملانصرالدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و به او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند :
#مرغ_ایشان_یک_پا_دارد .
@sokhanebosorgan 🌺
#مرغش_یک_پا_داره
روزی بود ، روزگاری بود .
در یکی از روزها دوستان ملانصرالدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و به او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند :
#مرغ_ایشان_یک_پا_دارد .
@sokhanebosorgan 🌺
Переслав з:
سخن بزرگان

19.04.202512:32
لیست داستان ها👇👇👇👇
کشاورز و میمون ها
حکیم و زن هرزه
شکایت خر به ملکه زنبورها بخاطر نیش زدن
پیرزن و شکایت او از خروپف شوهرش
شرط ازدواج
حسودی
گدا و درویش
مردی که زبان گربه ها را آموخت
مردی که داخل چاله افتاد و عالم و آدم و او را نصیحت کردن
مرد ثروتمند و زن سیاه پوستی که رستوران داشت
توبه گرگ مرگ است
نصیحت پیرمرد روستایی
پادشاه و تخته سنگ
یک وجب روغن روی آش
مسجد آدم کش
عشق و زمان
ازدواج مجدد
جهل
کشاورز و میمون ها
حکیم و زن هرزه
شکایت خر به ملکه زنبورها بخاطر نیش زدن
پیرزن و شکایت او از خروپف شوهرش
شرط ازدواج
حسودی
گدا و درویش
مردی که زبان گربه ها را آموخت
مردی که داخل چاله افتاد و عالم و آدم و او را نصیحت کردن
مرد ثروتمند و زن سیاه پوستی که رستوران داشت
توبه گرگ مرگ است
نصیحت پیرمرد روستایی
پادشاه و تخته سنگ
یک وجب روغن روی آش
مسجد آدم کش
عشق و زمان
ازدواج مجدد
جهل
19.04.202511:09
#داستان لطف الهی
ذوالنون مصری، عارف و زاهد معروف قرن سوم هجری می گوید: روزی در کنار رود نیل سیر و سیاحت می کردم و گذر می نمودم و از نسیم دل انگیزی که می وزید سرخوش بودم. ناگاه حرکت شتابان کژدمی مرا جلب کرد. آن را تحت نظر گرفتم ببینم کجا می رود. دیدم به لب رود نیل آمد. ناگهان دیدم قورباغه ای از میان آب آمد و خود را به کژدم نزدیک کرد. کژدم بر پشت او نشست، قورباغه کژدم را با خود برد!
من با خود گفتم قطعا رازی در این حادثه وجود دارد. ماجرا را دنبال کردم. با شتاب به وسیله قایق از این سوی رودخانه به سوی دیگر حرکت کردم. دیدم که آن قورباغه در آب شنا کرد و کژدم را به آن سوی رود آورد و کژدم را بر زمین نهاد و به درون آب بازگشت، کژدم با شتاب به حرکت خود ادامه داد. تا اینکه به زیر درختی که در آنجا بود رفت. من نیز به آنجا رفتم.
ناگاه دیدم نوجوانی در زیر آن درخت خوابیده و مار سیاهی قصد او کرده و به او نزدیک می شود، تا گزندی بر او وارد سازد. در همین لحظه، آن کژدم فرا رسید و بر سر مار رفت و نیشی بر سر مار زد. آن مار همان دم لرزید و مرد.
کژدم از همان راهی که آمده بود، بازگشت. وقتی که به لب آب رسید همان قورباغه در انتظار آن بود، آن را بر پشت خود سوار کرد و به آن سوی رودخانه رسانید.
من حیران و شگفت زده شدم و با خود گفتم لابد این نوجوان خفته، از اولیای خدا است که خداوند با فرستادن کژدم، او را از گزند مار نجات داده است. نزدیک رفتم تا پای او را ببوسم. ولی نگاه کردم دیدم نوجوان مستی است که بر اثر شرابخواری، مست و مخمور در آنجا افتاده، بر تعجب و حیرت من افزود! در این اندیشه فرو رفتم که چگونه این مست گنهکار مورد لطف خدا قرار می گیرد؟ ولی در فکر خود به این نتیجه رسیدم که گناه بنده هر چه افزون باشد، رحمت و لطف خداوند افزونتر خواهد بود.
صبر کردم تا آن جوان مست از خواب بیدار شد و مرا در بالین خود دید و شناخت، تعجب کرد و به دست و پایم افتاد و گفت: ای امام و ای مقتدای ما! چه شده که به بالین یک گنهکار آمده ای و آن همه تجلیل و احترام به این ناچیز نموده ای؟
گفتم: از این حرفها بگذر و عذرخواهی نکن، به این مار سیاه بزرگ که لاشه اش در اینجا افتاده نگاه کن.
تا چشم آن نوجوان به آن مار افتاد، هراسان شد و دست بر سر خود زد و گفت: قصه چیست؟
ذوالنّون ماجرا را از آغاز تا انجام برای او تعریف کرد. نوجوان از خواب غفلت بیدار شد و نور هدایت در قلبش جهید و دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! لطف بی کران تو با مستان چنین است، پس با دوستان چگونه خواهد بود؟
همین حادثه عجیب آن چنان موجب عبرت و تحول آن مرد جوان گردید که همان دم برخاست و در رود نیل غسل توبه کرد و سر به بیابان گذاشت و به تهذیب نفس و پاکسازی روح و روان خود پرداخت و در طریق کوی الهی، گام های استوار برداشت و در این راستا به مقامی رسید که هر بیماری با دم او شفا می یافت که گفته اند: هر که را لطف الهی بنوازد، برای ارشاد و هدایت او چنین لطف ها سازد.[
منبع: کتاب جوامع الحکایات اثر محمد عوفی[
@sokhanebosorgan 🌺
ذوالنون مصری، عارف و زاهد معروف قرن سوم هجری می گوید: روزی در کنار رود نیل سیر و سیاحت می کردم و گذر می نمودم و از نسیم دل انگیزی که می وزید سرخوش بودم. ناگاه حرکت شتابان کژدمی مرا جلب کرد. آن را تحت نظر گرفتم ببینم کجا می رود. دیدم به لب رود نیل آمد. ناگهان دیدم قورباغه ای از میان آب آمد و خود را به کژدم نزدیک کرد. کژدم بر پشت او نشست، قورباغه کژدم را با خود برد!
من با خود گفتم قطعا رازی در این حادثه وجود دارد. ماجرا را دنبال کردم. با شتاب به وسیله قایق از این سوی رودخانه به سوی دیگر حرکت کردم. دیدم که آن قورباغه در آب شنا کرد و کژدم را به آن سوی رود آورد و کژدم را بر زمین نهاد و به درون آب بازگشت، کژدم با شتاب به حرکت خود ادامه داد. تا اینکه به زیر درختی که در آنجا بود رفت. من نیز به آنجا رفتم.
ناگاه دیدم نوجوانی در زیر آن درخت خوابیده و مار سیاهی قصد او کرده و به او نزدیک می شود، تا گزندی بر او وارد سازد. در همین لحظه، آن کژدم فرا رسید و بر سر مار رفت و نیشی بر سر مار زد. آن مار همان دم لرزید و مرد.
کژدم از همان راهی که آمده بود، بازگشت. وقتی که به لب آب رسید همان قورباغه در انتظار آن بود، آن را بر پشت خود سوار کرد و به آن سوی رودخانه رسانید.
من حیران و شگفت زده شدم و با خود گفتم لابد این نوجوان خفته، از اولیای خدا است که خداوند با فرستادن کژدم، او را از گزند مار نجات داده است. نزدیک رفتم تا پای او را ببوسم. ولی نگاه کردم دیدم نوجوان مستی است که بر اثر شرابخواری، مست و مخمور در آنجا افتاده، بر تعجب و حیرت من افزود! در این اندیشه فرو رفتم که چگونه این مست گنهکار مورد لطف خدا قرار می گیرد؟ ولی در فکر خود به این نتیجه رسیدم که گناه بنده هر چه افزون باشد، رحمت و لطف خداوند افزونتر خواهد بود.
صبر کردم تا آن جوان مست از خواب بیدار شد و مرا در بالین خود دید و شناخت، تعجب کرد و به دست و پایم افتاد و گفت: ای امام و ای مقتدای ما! چه شده که به بالین یک گنهکار آمده ای و آن همه تجلیل و احترام به این ناچیز نموده ای؟
گفتم: از این حرفها بگذر و عذرخواهی نکن، به این مار سیاه بزرگ که لاشه اش در اینجا افتاده نگاه کن.
تا چشم آن نوجوان به آن مار افتاد، هراسان شد و دست بر سر خود زد و گفت: قصه چیست؟
ذوالنّون ماجرا را از آغاز تا انجام برای او تعریف کرد. نوجوان از خواب غفلت بیدار شد و نور هدایت در قلبش جهید و دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! لطف بی کران تو با مستان چنین است، پس با دوستان چگونه خواهد بود؟
همین حادثه عجیب آن چنان موجب عبرت و تحول آن مرد جوان گردید که همان دم برخاست و در رود نیل غسل توبه کرد و سر به بیابان گذاشت و به تهذیب نفس و پاکسازی روح و روان خود پرداخت و در طریق کوی الهی، گام های استوار برداشت و در این راستا به مقامی رسید که هر بیماری با دم او شفا می یافت که گفته اند: هر که را لطف الهی بنوازد، برای ارشاد و هدایت او چنین لطف ها سازد.[
منبع: کتاب جوامع الحکایات اثر محمد عوفی[
@sokhanebosorgan 🌺
Видалено19.04.202512:40
Переслав з:
سخن بزرگان

19.04.202511:09
🔴با توجه به شروع دوره دوم مذاکرات ایران و آمریکا از فردا کانال «سدید مدیا» جهت پوشش لحظهای جزییات مذاکرات در تلگرام تاسیس شد
جهت عضویت کلیک کنید👇
https://t.me/+tqJCvxlT91ljYmZk
https://t.me/+tqJCvxlT91ljYmZk
جهت عضویت کلیک کنید👇
https://t.me/+tqJCvxlT91ljYmZk
https://t.me/+tqJCvxlT91ljYmZk


Видалено19.04.202512:40
Переслав з:
سخن بزرگان

19.04.202511:09
کلماتی از جنس طلا که همه دنبالشین
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آنیکی بیچاره دندان داشت، اما نان نداشت... !
پیج ما در اینستاگرام😍👇
https://instagram.com/jomalatenabvziba
کانال ما در تلگرام👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEasIbe5y2RmWKioiw
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آنیکی بیچاره دندان داشت، اما نان نداشت... !
پیج ما در اینستاگرام😍👇
https://instagram.com/jomalatenabvziba
کانال ما در تلگرام👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEasIbe5y2RmWKioiw


19.04.202508:28
❣غصه گذشته ها را نخورید...
چون تمام شده است...
❣و نگران آینده نباشید
چون هنوز نیامده است...
❣در لحظه زندگی کنید...
❣و آنقدر خوش بگذارنید که ارزش
بیاد آوردن را داشته باشد...
@sokhanebosorgan 🌺
چون تمام شده است...
❣و نگران آینده نباشید
چون هنوز نیامده است...
❣در لحظه زندگی کنید...
❣و آنقدر خوش بگذارنید که ارزش
بیاد آوردن را داشته باشد...
@sokhanebosorgan 🌺
19.04.202508:21
دیدن این پیام اتفاقی نیست ...!
ای دوست بدان خداوند تو را
بیشتر از حد توانی که داری
آزمایش و تکلیف نمی کند ، !
اگر اندکی صبر کنی !
تو در میابی که بی حکمت نبوده
آنچه از سختی و درد و رنجی
که به تو وارد شده تنها برای
قویتر شدن و رشد و کمالت
بوده است ...
نشر__صدقه_جاریه...
#خدایاشکرت
@sokhanebosorgan 🌺
ای دوست بدان خداوند تو را
بیشتر از حد توانی که داری
آزمایش و تکلیف نمی کند ، !
اگر اندکی صبر کنی !
تو در میابی که بی حکمت نبوده
آنچه از سختی و درد و رنجی
که به تو وارد شده تنها برای
قویتر شدن و رشد و کمالت
بوده است ...
نشر__صدقه_جاریه...
#خدایاشکرت
@sokhanebosorgan 🌺


19.04.202508:21
تو باید بخواهی و به تو داده شود
هیچ چیزی گرفتنی نیست آنچه که داریم به ما داده شده است
قانون جذب و خلق کردن✨🤍✨
@sokhanebosorgan 🌺
هیچ چیزی گرفتنی نیست آنچه که داریم به ما داده شده است
قانون جذب و خلق کردن✨🤍✨
@sokhanebosorgan 🌺
19.04.202508:21
آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند...
((ابن یمین)
#خدایاشکرت
@sokhanebosorgan 🌺
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند...
((ابن یمین)
#خدایاشکرت
@sokhanebosorgan 🌺


18.04.202516:39
تکیه گاه توهم خداوند هست؟🥰👇🏻
گاهی وقتا تو زندگی حس میکنی تنهایی، هیچکی نیست که دستتو بگیره… ولی یادمون نره که یه تکیهگاه محکم همیشه کنارمونه! 🤍
خدا تنها کسیه که هیچوقت رهات نمیکنه، فقط کافیه صداش کنی، ازش کمک بخوای، بهش توکل کنی… اون خودش بهترین راهو جلوت میذاره! 🙏
پس دلبستگیهاتو کم کن، دلتو به خدا گره بزن، مطمئن باش بهترینا تو راهه! 🤲
گاهی وقتا تو زندگی حس میکنی تنهایی، هیچکی نیست که دستتو بگیره… ولی یادمون نره که یه تکیهگاه محکم همیشه کنارمونه! 🤍
خدا تنها کسیه که هیچوقت رهات نمیکنه، فقط کافیه صداش کنی، ازش کمک بخوای، بهش توکل کنی… اون خودش بهترین راهو جلوت میذاره! 🙏
پس دلبستگیهاتو کم کن، دلتو به خدا گره بزن، مطمئن باش بهترینا تو راهه! 🤲
18.04.202514:28
❤️ من ارزشمندم خدایاشکرت ❤️
تو اگر هزارتا فرصت رو تا الان از دست داده باشی آدم ارزشمندی هستی
اگر به هدفی که داری به هر دلیلی تا الان نرسیدی آدم ارزشمندی هستی
اگر بعضی اوقات کارهایی کردی، حرفهایی زدی که بعدا ازش پشیمون شدی باز هم آدم ارزشمندی هستی
اگر هزاران اشتباه و خطا هم داشته باشی باز هم ...
چون خالق تو خداست رفیق
دوباره شروع کن...اما اینبار یادت باشه خالقت کی بوده ❤️
#ارزشمندی #موفقیت #توسعه_فردی #رشد_شخصی #مثبت_اندیشی #جول_اوستین
تو اگر هزارتا فرصت رو تا الان از دست داده باشی آدم ارزشمندی هستی
اگر به هدفی که داری به هر دلیلی تا الان نرسیدی آدم ارزشمندی هستی
اگر بعضی اوقات کارهایی کردی، حرفهایی زدی که بعدا ازش پشیمون شدی باز هم آدم ارزشمندی هستی
اگر هزاران اشتباه و خطا هم داشته باشی باز هم ...
چون خالق تو خداست رفیق
دوباره شروع کن...اما اینبار یادت باشه خالقت کی بوده ❤️
#ارزشمندی #موفقیت #توسعه_فردی #رشد_شخصی #مثبت_اندیشی #جول_اوستین


Рекорди
14.04.202513:01
16.3KПідписників13.03.202523:59
433Індекс цитування23.03.202523:30
2.5KОхоплення 1 допису23.03.202523:30
2.5KОхоп рекл. допису12.04.202523:59
5.88%ER23.03.202523:59
17.25%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.