
ویراستار
👈 صرفاً تماس و پیام ضروری و کاری:
📲 ۰۹۱۲۲۴۷۲۸۳۸
📝 @hjavid
تلفن دفتر نشر سده:
۶۶۸۶۲۱۴۳
(پاسخگویی در ساعات اداری)
📲 ۰۹۱۲۲۴۷۲۸۳۸
📝 @hjavid
تلفن دفتر نشر سده:
۶۶۸۶۲۱۴۳
(پاسخگویی در ساعات اداری)
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуКвіт 10, 2016
Додано до TGlist
Груд 31, 2024Останні публікації в групі "ویراستار"
21.04.202514:16
هر وقت دوستانی برای پستهای جدی این صفحه ایموجی خنده میفرستند یاد معلمهای مدرسه میافتم که از پای تخته چشمغره میرفتند و میگفتند: «چیز خندهداری هست بگین ما هم بخندیم!» 😃
@Virastaar
@Virastaar
16.04.202514:21
کلمهی «ابریشمی» معانی مختلفی دارد و ازجمله به معنی «کاندوم» است. اگر شما «ابریشمی» را در کتابی به کار ببرید، به احتمال نود و نه درصد، هیچ ممیزی به آن حساس نمیشود و درخواست حذفش را نمیدهد، اما «کاندوم» را بدون شک در موارد اصلاحیهی کتابهای عمومی خواهید دید.
این را نوشتم تا بگویم برای اکثر کلمات و مفاهیم واژههای همراستا و با معنای مشابه وجود دارد. فعلاً که ناگزیریم با سانسور سر کنیم، میشود از واژههای خاصتر و کمبسامدتر بهره گرفت و تیغ را کندتر کرد.
بقیهی مثالها را ننوشتم که آنها را نبرند در فهرست سیاه!
حسین جاوید
@Virastaar
این را نوشتم تا بگویم برای اکثر کلمات و مفاهیم واژههای همراستا و با معنای مشابه وجود دارد. فعلاً که ناگزیریم با سانسور سر کنیم، میشود از واژههای خاصتر و کمبسامدتر بهره گرفت و تیغ را کندتر کرد.
بقیهی مثالها را ننوشتم که آنها را نبرند در فهرست سیاه!
حسین جاوید
@Virastaar
16.04.202503:34
باشگاه استقلال خوزستان، در یک کار زیبا، نام بازیکنها را #فارسی پشت پیراهنشان نوشته است.
کاش یاد بگیریم بیخودی همهجا از خط انگلیسی استفاده نکنیم. مثلاً، چه ضرورتی دارد کارتهای عروسی و تولد را به انگلیسی طراحی و چاپ کنیم؟
حسین جاوید
@Virastaar
کاش یاد بگیریم بیخودی همهجا از خط انگلیسی استفاده نکنیم. مثلاً، چه ضرورتی دارد کارتهای عروسی و تولد را به انگلیسی طراحی و چاپ کنیم؟
حسین جاوید
@Virastaar


14.04.202505:02
جهان ادبیات از غولها خالی میشود.
#ماریو_بارگاس_یوسا هم درگذشت.
@Virastaar
#ماریو_بارگاس_یوسا هم درگذشت.
@Virastaar
10.04.202517:32
سینگورینگ
علی خدایی
نشر چشمه
چاپ اول/ ۱۴۰۳
حرف آخرم را همین اول بزنم: سینگورینگ بهترین کار علی خدایی تا به امروز است؛ پخته و جاافتاده و بقاعده در سبک خودش. نمود نهایی کارنامهی نویسندهای که کلنجارهایش را با قالبهای مختلف رفته، علایقش را سبکوسنگین کرده، و به سیاق دلخواه و انحصاریاش رسیده: در مرز «داستان کوتاه ـ جستار ـ خاطره ـ خودزندگینامه».
خدایی بعد از آنکه داستاننویسی به شیوهی کلاسیک را وانهاد ــ یعنی کمابیش بعد از تمام زمستان مرا گرم کن ــ ابتدا سراغ روایت زندگی آدمهای عادی اصفهان رفت (سلمانی و خیاط و کارگر و ساندویچی و کفاش و دکتر و...)، سپس آمد سمت آشناترها و نامدارترهای این شهر، تاریخ اصفهان و آجربهآجر بناهایش را جورید و کاوید، همزمان شهر را در قالب یک «شخصیت» دید، و حالا سینگورینگ محاکات خود اوست: کودکیاش، خانوادهاش با اعضای درجهیک و درجهدوی چند نسل، نوجوانی و شوروشرها و علایقش، شغلش، دوستانش، مسیر زندگیاش و آرامش و پذیرش ناگزیر میانسالیاش. همین است که سینگورینگ را شخصیترین اثر در بین آثار خدایی کرده است.
سالهایی از کودکی نویسنده در تهران گذشته است و چنین است که حالا تهران دهههای سی و چهل و پنجاه شمسی هم قد علم میکند و سهمش را از او میخواهد؛ تهران پرشور و سرزندهی آن سالها با آدمهای جورواجور ایرانی و هندی و فرانسوی و آمریکایی، تهران رادیو و تئاتر و موسیقی و عطر نان و قهوه و خوراکهای رنگین رستورانها، تهران نئونهای چشمکزن که هنوز هیولا نشده و روح دارد، تهرانی که بیخبر در آرامش قبل از توفان غنوده....
هر بیست و یک روایت سینگورینگ را میتوان مستقل هم خواند، اما آنها را نخی نهچندان نامرئی به هم پیوند میدهد، مثل تکههای یک پازل؛ شخصیتها و وقایع و مکانها در زیرلایه بههمپیوستهاند، چنانکه با مهاجرت نویسنده و خانوادهاش به اصفهان بستر اتفاقها دوباره میشود اصفهان ــ و این بار عمدتاً اصفهان سالهای پیش از انقلاب که طعم توسعهی صنعتی را با تلخیها و شیرینیهایش میچشد ــ و گاه هم شهرهای دیگر خودی نشان میدهند که محل موقت کار پدر نویسنده یا سفرهای کوتاه خود او بودهاند.
سینگورینگ (Sing-0-Ring) نوعی رادیوی ساخت شرکت ناسیونال بود که در سالهای دههی پنجاه حسابی خواستار و طرفدار داشت، رادیویی که مثل النگو دور دست میافتاد و شاید نمادی از پیشرفت و سادگی و راحتی و زیبایی و تجمل و ارزش داشتن جزئیات زندگی در آن روزها بود، نمادی که حالا فقط یک نوستالژی و خاطره است، چنانکه بسیاری از چیزها و آدمها و جاهای کتاب. سینگورینگ نام یکی از روایتهای کتاب است و انتخاب این نام برای مجموعهای با این سبکوسیاق قطعاً ظرافتمندانه بوده است.
برای کتاب نمایهای هم تدارک دیده شده که منتج از خطای بینش ویراستار است؛ سینگورینگ اثر پژوهشی نیست و آدمها و وقایع و جاهای آن حاصل پیوند واقعیت و خاطره و خیالاند و طبعاً استخراج نمایه برای چنین کاری با ژانر آن جور درنمیآید، حتی اگر ردپای پررنگی از آدمها و جاهای واقعی را هم بتوان دید. نکتهی فرامتنی هم این است که ناشر کتاب باید فکری به حال چاپخانهی این اثر (و لابد بعضی آثار دیگر) بکند، چون با آنکه شیوهی چاپش افست است، نوشتههای آن نیمچهکچلی محسوسی دارد که به چاپ ریسو میماند ــ و خب حیف است.
اگر ایندست کارها را دوست دارید، سینگورینگ از آن کتابهای حالخوبکن و خوشخوان است که دو، سه روزی میتوان با آن معاشرت کرد. این کتاب را خیلی دوست داشتم.
از علی خدایی در ویراستار:
آدمهای چهارباغ
شب بگردیم
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۶)
حسین جاوید
@Virastaar
علی خدایی
نشر چشمه
چاپ اول/ ۱۴۰۳
حرف آخرم را همین اول بزنم: سینگورینگ بهترین کار علی خدایی تا به امروز است؛ پخته و جاافتاده و بقاعده در سبک خودش. نمود نهایی کارنامهی نویسندهای که کلنجارهایش را با قالبهای مختلف رفته، علایقش را سبکوسنگین کرده، و به سیاق دلخواه و انحصاریاش رسیده: در مرز «داستان کوتاه ـ جستار ـ خاطره ـ خودزندگینامه».
خدایی بعد از آنکه داستاننویسی به شیوهی کلاسیک را وانهاد ــ یعنی کمابیش بعد از تمام زمستان مرا گرم کن ــ ابتدا سراغ روایت زندگی آدمهای عادی اصفهان رفت (سلمانی و خیاط و کارگر و ساندویچی و کفاش و دکتر و...)، سپس آمد سمت آشناترها و نامدارترهای این شهر، تاریخ اصفهان و آجربهآجر بناهایش را جورید و کاوید، همزمان شهر را در قالب یک «شخصیت» دید، و حالا سینگورینگ محاکات خود اوست: کودکیاش، خانوادهاش با اعضای درجهیک و درجهدوی چند نسل، نوجوانی و شوروشرها و علایقش، شغلش، دوستانش، مسیر زندگیاش و آرامش و پذیرش ناگزیر میانسالیاش. همین است که سینگورینگ را شخصیترین اثر در بین آثار خدایی کرده است.
سالهایی از کودکی نویسنده در تهران گذشته است و چنین است که حالا تهران دهههای سی و چهل و پنجاه شمسی هم قد علم میکند و سهمش را از او میخواهد؛ تهران پرشور و سرزندهی آن سالها با آدمهای جورواجور ایرانی و هندی و فرانسوی و آمریکایی، تهران رادیو و تئاتر و موسیقی و عطر نان و قهوه و خوراکهای رنگین رستورانها، تهران نئونهای چشمکزن که هنوز هیولا نشده و روح دارد، تهرانی که بیخبر در آرامش قبل از توفان غنوده....
هر بیست و یک روایت سینگورینگ را میتوان مستقل هم خواند، اما آنها را نخی نهچندان نامرئی به هم پیوند میدهد، مثل تکههای یک پازل؛ شخصیتها و وقایع و مکانها در زیرلایه بههمپیوستهاند، چنانکه با مهاجرت نویسنده و خانوادهاش به اصفهان بستر اتفاقها دوباره میشود اصفهان ــ و این بار عمدتاً اصفهان سالهای پیش از انقلاب که طعم توسعهی صنعتی را با تلخیها و شیرینیهایش میچشد ــ و گاه هم شهرهای دیگر خودی نشان میدهند که محل موقت کار پدر نویسنده یا سفرهای کوتاه خود او بودهاند.
سینگورینگ (Sing-0-Ring) نوعی رادیوی ساخت شرکت ناسیونال بود که در سالهای دههی پنجاه حسابی خواستار و طرفدار داشت، رادیویی که مثل النگو دور دست میافتاد و شاید نمادی از پیشرفت و سادگی و راحتی و زیبایی و تجمل و ارزش داشتن جزئیات زندگی در آن روزها بود، نمادی که حالا فقط یک نوستالژی و خاطره است، چنانکه بسیاری از چیزها و آدمها و جاهای کتاب. سینگورینگ نام یکی از روایتهای کتاب است و انتخاب این نام برای مجموعهای با این سبکوسیاق قطعاً ظرافتمندانه بوده است.
برای کتاب نمایهای هم تدارک دیده شده که منتج از خطای بینش ویراستار است؛ سینگورینگ اثر پژوهشی نیست و آدمها و وقایع و جاهای آن حاصل پیوند واقعیت و خاطره و خیالاند و طبعاً استخراج نمایه برای چنین کاری با ژانر آن جور درنمیآید، حتی اگر ردپای پررنگی از آدمها و جاهای واقعی را هم بتوان دید. نکتهی فرامتنی هم این است که ناشر کتاب باید فکری به حال چاپخانهی این اثر (و لابد بعضی آثار دیگر) بکند، چون با آنکه شیوهی چاپش افست است، نوشتههای آن نیمچهکچلی محسوسی دارد که به چاپ ریسو میماند ــ و خب حیف است.
اگر ایندست کارها را دوست دارید، سینگورینگ از آن کتابهای حالخوبکن و خوشخوان است که دو، سه روزی میتوان با آن معاشرت کرد. این کتاب را خیلی دوست داشتم.
از علی خدایی در ویراستار:
آدمهای چهارباغ
شب بگردیم
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۶)
حسین جاوید
@Virastaar
10.04.202517:29
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۶)
سینگورینگ
@Virastaar
سینگورینگ
@Virastaar


08.04.202505:48
از دیشب بسیاری تلاش کردند که یاری برسانند، اما متأسفانه شد آنچه نباید میشد…
کاش حواسمان باشد که این روزها خیلیها شکنندهاند و با نخ نازکی به زندگی وصلاند. هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
خدای آمرزنده قطعاً کامران نازنین را که عمرش میان کتابها گذشت عذر خواهد نهاد. یادش گرامی.
حسین جاوید
@Virastaar
کاش حواسمان باشد که این روزها خیلیها شکنندهاند و با نخ نازکی به زندگی وصلاند. هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
خدای آمرزنده قطعاً کامران نازنین را که عمرش میان کتابها گذشت عذر خواهد نهاد. یادش گرامی.
حسین جاوید
@Virastaar


07.04.202510:23
در لغتنامهها و فرهنگهای مهم فارسی ــ از دهخدا و معین گرفته تا سخن و ... ــ دهها معنی برای «انداختن» آورده شده اما یک معنی این فعل ــ که البته بیشتر ویژهی گفتار است تا نوشتار ــ مغفول مانده است: «رساندن با وسایل نقلیه.»
❇️ «سر راهت من را هم بنداز میدان انقلاب.»
❇️ «من رو انداخت دم کافه و رفت.»
این معنا نسبتاً تازه است و بر فرهنگهای قدیمی حرجی نیست اما فرهنگهای نو یا ویراستهای تازهی فرهنگهای قدیمی باید آن را ضبط کنند.
حسین جاوید
@Virastaar
❇️ «سر راهت من را هم بنداز میدان انقلاب.»
❇️ «من رو انداخت دم کافه و رفت.»
این معنا نسبتاً تازه است و بر فرهنگهای قدیمی حرجی نیست اما فرهنگهای نو یا ویراستهای تازهی فرهنگهای قدیمی باید آن را ضبط کنند.
حسین جاوید
@Virastaar
06.04.202506:11
در باب اهمیت جای «را»!
#کژتابی
حسین جاوید
@Virastaar
#کژتابی
حسین جاوید
@Virastaar


05.04.202514:22
جناب آقای امیر حسینزادگان، مدیر محترم و دوستداشتنی نشر ققنوس، در سوگ از دست دادن مادرشان هستند. این ضایعه را خدمت ایشان و خانوادهی محترمشان تسلیت عرض میکنم.
حسین جاوید
@Virastaar
حسین جاوید
@Virastaar
05.04.202513:24
شیرینی سمت چپی «کروسان» فرانسوی است. «croissant» (با تلفظ kwa.sɑ̃) در زبان فرانسه یعنی «هلال ماه»؛ وجه تسمیهی این شیرینی هم شباهتش به هلال ماه است.
شیرینی سمت راستی «کورنتو»ی ایتالیایی است. «cornetto» (با تلفظ korˈnetto) در زبان ایتالیایی یعنی «شاخ کوچک»؛ وجه تسمیهی این شیرینی هم شباهتش به شاخ است.
تفاوتها و شباهتهای این دو را میتوانید در تصویر ببینید، اما در جریان باشید که غالب آنچه در ایران میخریم و کنار قهوه و چای میخوریم درواقع «کورنتو» است، نه «کروسان»! ــ بیشتر در ظاهر و کمتر در طعم.
حسین جاوید
@Virastaar
شیرینی سمت راستی «کورنتو»ی ایتالیایی است. «cornetto» (با تلفظ korˈnetto) در زبان ایتالیایی یعنی «شاخ کوچک»؛ وجه تسمیهی این شیرینی هم شباهتش به شاخ است.
تفاوتها و شباهتهای این دو را میتوانید در تصویر ببینید، اما در جریان باشید که غالب آنچه در ایران میخریم و کنار قهوه و چای میخوریم درواقع «کورنتو» است، نه «کروسان»! ــ بیشتر در ظاهر و کمتر در طعم.
حسین جاوید
@Virastaar


05.04.202508:16
آیا میدانستید حتی این دختر همسایه که هر دفعه یک گلی پرت میکرد کتاب دستور زبان فارسی میخواند؟!
آنوقت شما به دستور بیتوجهید! :)
#شوخی
@Virastaar
آنوقت شما به دستور بیتوجهید! :)
#شوخی
@Virastaar


04.04.202508:16
رفتم کالایی بخرم و فروشنده، که لابد هنوز انصافی داشت، گفت: «این بی لِوِله.» [B level]
پرسیدم یعنی چه (ابتدا فکر کرده بودم سنجهای مربوط به مصرف انرژی یا چنین چیزی است!)، و پاسخ داد: «یعنی فیکه، اصل نیست.»
این اوج گرفتن «بهسازی» (euphemism) و حسن تعبیر هم از مزایای زیستن در کشوری است که مرزهایش را روی ویژندهای معتبر جهان بسته تا هر کس هر طور دلش میخواهد هر جنس تقلبی و بنجلی را به اسم کالای خارجی به مردم بفروشد!
حسین جاوید
@Virastaar
پرسیدم یعنی چه (ابتدا فکر کرده بودم سنجهای مربوط به مصرف انرژی یا چنین چیزی است!)، و پاسخ داد: «یعنی فیکه، اصل نیست.»
این اوج گرفتن «بهسازی» (euphemism) و حسن تعبیر هم از مزایای زیستن در کشوری است که مرزهایش را روی ویژندهای معتبر جهان بسته تا هر کس هر طور دلش میخواهد هر جنس تقلبی و بنجلی را به اسم کالای خارجی به مردم بفروشد!
حسین جاوید
@Virastaar
03.04.202514:46
یک مرد معمولی
ایو سیمون
ترجمهی حمیده لطفینیا و رومینا طاهری
نشر هرمس
چاپ دوم/ ۱۴۰۳
یک مرد معمولی خودزندگینامهی کوتاهی است که نویسندهای در سالهای پایانی میانسالی و آغاز سالخوردگی نوشته است، نه با محور خودش که در اصل دربارهی پدرش؛ انگار از پس شناخت پدر است که خود را هم بهتر خواهد شناخت و بار اندوه نبودن او را سبکتر به دوش خواهد کشید.
پدر نویسنده کارگر سادهای بوده است در راهآهن شهر کوچکی در شرق فرانسه. مردی به تمام معنا «معمولی»، با وضع مالی نهچندان خوب. با همسری معمولی و یک فرزند که نمیخواسته «معمولی» باشد، اما حالا همان فرزند، از پس گذشت روزها و ماهها و سالها و دههها، در پرتو پختگی دیریاب نیمهی دوم زندگی، درمییابد چه فضیلتی در همین «معمولی» بودن پدرش نهفته بوده است.
ایو سیمون بیست ساله است که پدرش را از دست میدهد و شاید زمان زیادی برای بازسازی رابطهاش با پدرش نیافته است و این کتاب همان فرصت بهتری است که میجسته تا بار دیگر پدرش را بشناسد و بستاید، چنانکه خودش مینویسد:
«من نمیخواهم تو شخصیت یک رمان باشی... شخصیتی مقدس و آسمانی، در قلمرو خاطرهها. یک پدر پوشالی که اصلاً وجود نداشته و نخواهد داشت. میخواهم گنگی احساس من به تو یک داستان باشد؛ از پیشینهی ارتباطمان بنویسم... تلاش کردهام آنچه را تو متحمل شدی و من با غرور بلندپروازانهی سالهای نوجوانیام از آن چشمپوشی کرده بودم دوباره ببینم.»
در پس روایت شخصی نویسنده، پرهیبی از فضای سیاسی و اجتماعی فرانسهی پس از جنگ جهانی دوم را هم میبینیم، واقعیتی جدا از زرقوبرق پاریسی.
یک مرد معمولی کتابی است بسیار نزدیک به کتاب پدرم اورهان پاموک (اینجا معرفیاش کردهام). کار پاموک رنگوبوی داستانیتری دارد و درگیرکنندهتر و ظرافتمندانهتر است اما کار سیمون خیلی شخصی است. هر دو متن یک «ادای دین» هستند و انگار برای گذار از عذاب وجدان نوشته شدهاند. البته، پدر پاموک اصلاً «یک مرد معمولی» نیست و ثروتمندی ماجراجوست و شاید در نقطهی مقابل پدر ایو سیمون قرار دارد که، چنانکه گفته شد، مردی کارگر است. کتاب پاموک چهار، پنج سال زودتر از کتاب سیمون منتشر شده است.
یکی از بخشهای جالب کتاب آنجاست که درمییابیم در محل زندگی نویسنده (شهر کنترکسویل در ناحیهی ووژ) خیابانی به نام «شاه ایران» (Shah-de-Perse) وجود دارد؛ گویا در قرن نوزدهم شاهان قاجار برای استفاده از آب گرم مشهور این شهر به آن سفر میکردهاند. نکتهی جالب دیگر برای ما ایرانیها این است که همسر آقای سیمون هم یک خانم ایرانی به نام آمنه است و نویسنده در یادداشتش بر ترجمهی فارسی اثر به این موضوع اشاره کرده است.
کتابی با این حجم کم و متن نهچندان دشوار دو تا مترجم دارد که خیلی منطقی به نظر نمیرسد. واقعاً بهتر است اگر نه همهی کتابها، دستکم متنهای سبک و کمحجم را فقط یک مترجم ترجمه کند، چون پیوستن هر برگردانندهی نو به روند ترجمه یعنی بروز و نمود یک بینش و نثر و زبان متفاوت که میتواند کار را از ریل یکدستی خارج کند.
یک مرد معمولی فرصتی است برای بازاندیشی دربارهی رابطهمان با پدرانمان، مردانی که معمولاً احساساتشان را در پردهی سکوتشان پنهان میکنند و افسوس میخوریم وقتی در سالهای پایانی عمرشان یا پس از رفتنشان به جنبههایی از شخصیت آنها پی میبریم که در روزگار جوانیشان و روزهای زیستن کنارشان و داشتنشان از چشممان دور مانده است. کتاب غمانگیزی است که در ته ذهن رسوب میکند و آدمی را به کنکاش وامیدارد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۵)
حسین جاوید
@Virastaar
ایو سیمون
ترجمهی حمیده لطفینیا و رومینا طاهری
نشر هرمس
چاپ دوم/ ۱۴۰۳
یک مرد معمولی خودزندگینامهی کوتاهی است که نویسندهای در سالهای پایانی میانسالی و آغاز سالخوردگی نوشته است، نه با محور خودش که در اصل دربارهی پدرش؛ انگار از پس شناخت پدر است که خود را هم بهتر خواهد شناخت و بار اندوه نبودن او را سبکتر به دوش خواهد کشید.
پدر نویسنده کارگر سادهای بوده است در راهآهن شهر کوچکی در شرق فرانسه. مردی به تمام معنا «معمولی»، با وضع مالی نهچندان خوب. با همسری معمولی و یک فرزند که نمیخواسته «معمولی» باشد، اما حالا همان فرزند، از پس گذشت روزها و ماهها و سالها و دههها، در پرتو پختگی دیریاب نیمهی دوم زندگی، درمییابد چه فضیلتی در همین «معمولی» بودن پدرش نهفته بوده است.
ایو سیمون بیست ساله است که پدرش را از دست میدهد و شاید زمان زیادی برای بازسازی رابطهاش با پدرش نیافته است و این کتاب همان فرصت بهتری است که میجسته تا بار دیگر پدرش را بشناسد و بستاید، چنانکه خودش مینویسد:
«من نمیخواهم تو شخصیت یک رمان باشی... شخصیتی مقدس و آسمانی، در قلمرو خاطرهها. یک پدر پوشالی که اصلاً وجود نداشته و نخواهد داشت. میخواهم گنگی احساس من به تو یک داستان باشد؛ از پیشینهی ارتباطمان بنویسم... تلاش کردهام آنچه را تو متحمل شدی و من با غرور بلندپروازانهی سالهای نوجوانیام از آن چشمپوشی کرده بودم دوباره ببینم.»
در پس روایت شخصی نویسنده، پرهیبی از فضای سیاسی و اجتماعی فرانسهی پس از جنگ جهانی دوم را هم میبینیم، واقعیتی جدا از زرقوبرق پاریسی.
یک مرد معمولی کتابی است بسیار نزدیک به کتاب پدرم اورهان پاموک (اینجا معرفیاش کردهام). کار پاموک رنگوبوی داستانیتری دارد و درگیرکنندهتر و ظرافتمندانهتر است اما کار سیمون خیلی شخصی است. هر دو متن یک «ادای دین» هستند و انگار برای گذار از عذاب وجدان نوشته شدهاند. البته، پدر پاموک اصلاً «یک مرد معمولی» نیست و ثروتمندی ماجراجوست و شاید در نقطهی مقابل پدر ایو سیمون قرار دارد که، چنانکه گفته شد، مردی کارگر است. کتاب پاموک چهار، پنج سال زودتر از کتاب سیمون منتشر شده است.
یکی از بخشهای جالب کتاب آنجاست که درمییابیم در محل زندگی نویسنده (شهر کنترکسویل در ناحیهی ووژ) خیابانی به نام «شاه ایران» (Shah-de-Perse) وجود دارد؛ گویا در قرن نوزدهم شاهان قاجار برای استفاده از آب گرم مشهور این شهر به آن سفر میکردهاند. نکتهی جالب دیگر برای ما ایرانیها این است که همسر آقای سیمون هم یک خانم ایرانی به نام آمنه است و نویسنده در یادداشتش بر ترجمهی فارسی اثر به این موضوع اشاره کرده است.
کتابی با این حجم کم و متن نهچندان دشوار دو تا مترجم دارد که خیلی منطقی به نظر نمیرسد. واقعاً بهتر است اگر نه همهی کتابها، دستکم متنهای سبک و کمحجم را فقط یک مترجم ترجمه کند، چون پیوستن هر برگردانندهی نو به روند ترجمه یعنی بروز و نمود یک بینش و نثر و زبان متفاوت که میتواند کار را از ریل یکدستی خارج کند.
یک مرد معمولی فرصتی است برای بازاندیشی دربارهی رابطهمان با پدرانمان، مردانی که معمولاً احساساتشان را در پردهی سکوتشان پنهان میکنند و افسوس میخوریم وقتی در سالهای پایانی عمرشان یا پس از رفتنشان به جنبههایی از شخصیت آنها پی میبریم که در روزگار جوانیشان و روزهای زیستن کنارشان و داشتنشان از چشممان دور مانده است. کتاب غمانگیزی است که در ته ذهن رسوب میکند و آدمی را به کنکاش وامیدارد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۵)
حسین جاوید
@Virastaar
03.04.202514:41
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۵)
یک مرد معمولی
@Virastaar
یک مرد معمولی
@Virastaar


Рекорди
21.04.202523:59
10.3KПідписників26.03.202523:59
300Індекс цитування06.04.202513:39
2.9KОхоплення 1 допису06.04.202513:39
2.9KОхоп рекл. допису21.03.202523:59
17.22%ER06.04.202513:39
27.99%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.