
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

مهرپویا علا
وبلاگ شخصی
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуЛют 20, 2019
Додано до TGlist
Бер 15, 2025Прикріплена група

Mises.Hayek.Rothbard.Rand.Nozick
141
Рекорди
20.04.202523:59
2.6KПідписників07.04.202514:04
100Індекс цитування31.12.202423:59
2.7KОхоплення 1 допису28.02.202515:42
1.2KОхоп рекл. допису19.04.202523:59
15.76%ER28.02.202515:42
48.18%ERRРозвиток
Підписників
Індекс цитування
Охоплення 1 допису
Охоп рекл. допису
ER
ERR
17.04.202508:33
من راستش را بخواهید راضی نیستم ایران با آمریکا توافق کنند. هر کس هرچه میخواهد بگوید. هرچه میخواهد بشود. ممکن است برای زندگی خود من خیلی بد بشود. باکی نیست. بگذار بشود. چون این معنایش این است که ۴۶ سال عمر این همه آدم باد هوا بود. اگر قرار باشد ایران و آمریکا روابطشان را عادیسازی کنند جمهوری اسلامی باید برود و کسان دیگری بیایند. نمیشود که گروهی بیایند و بر پایۀ تعدادی عقاید متوهمانه دربارۀ مناسبات جهان که مسئول اصلی رواج آن در ایران حزب توده بود کاری را انجام دهند و چند دهه هر کس را که گفت این باورهای شما توهم است حذف کنند و دست آخر که نتیجه نداد و هزاران میلیارد دلار دود شد به هوا رفت و کل منطقه از ما جلو افتادند و موقعیتهای اقتصادی برای همیشه بسته شدند و کشور کلنگی شد و فقط حالا که فشار زیاد شده و کارد به استخوان رسیده است بگویند خب اشتباه شد! اشتباه شد؟ به همین سادگی؟! به همین سادگی رفتید دارید مذاکره میکنید؟ اگر اشتباه شد کمترین کار ممکن این است که اشتباه کنندگان کنار بروند. الان یک مهندس اشتباه کند و ساختمانی که طراحی کرده بریزد و پنجاه نفر کشته شوند از او قبول میکنید که خب اشتباه شد و از این به بعد درست طراحی میکنم؟ تازه اشتباه صاحب یک حرفه که داوطلبانه با او قرارداد کاری میبندیم بسیار با اشتباه سیاستمدارانی که حاضر نیستند به باورهای دیگر میدان دهند فرق دارد. دومی مسئولیتش هزار برابر بیشتر است.
18.04.202509:10
«سنت» در خوشبینانهترین تعبیر ممکن یک اصطلاح نادقیق است که کاربرد خاصی در بحثهای جدی ندارد. هر تعریفی که تلاش کنید از آن به دست دهید به تعارض با باورهای خودتان میانجامد. پیشینۀ یک عادت رفتاری در جامعه از چه سالی به قبل باشد سنت حساب میشود؟ این بازۀ زمانی بر چه اساسی تعیین میشود؟ مشروطه پس از ۱۲۰ سال سنت حساب میشود یا نمیشود؟ کدام سنت احیاء بشود و کدام احیا نشود؟ مثلاً سنت «بچهبازی در خلأ» مطابق آنچه در رستمالتواریخ آمده است باید احیاء بشود یا نشود؟ اگر نه و اگر آری بر چه اساسی؟ چه کسی این را تعیین میکند؟ بعد این چه طور سنتی است که «پایمال» شده است؟ اگر پایمال شده و دیگر مراعات نمیشود که دیگر نامش سنت نیست. مانند این است که ساختمانی کهن را که سالها قبل تخریب و از صحنۀ روزگار محو شده است از روی چند تا تصویر مبهم بازسازی کنند. شاید ساختمان زیبایی هم از کار در بیاید، ولی ادعای زنده کردن ساختمان کهن گزافه است. گیرم که زنده هم کردیم آن ساختمان دیگر کارکرد گذشته را ندارد. شاید بتوان با آن جذب گردشگر کرد و گردشگری هم پدیدهای «مدرن» است.
«سنت» مانند خیابان ناصرخسروی تهران اطراف کاخ گلستان است. با امکانات سرمایهداری مدرن تزئین و زیباسازیاش کردهاند. اطرافش مغازههای شیک به «سبک سنتی» برپا شدهاند. مغازههایی که اگر بازار جهانی نبود، اگر تقسیم کار جهانی نبود، اگر کار چینی و طراحی آمریکایی نبود هیچیک از آن مغازهها هم نمیبودند. خودروی سواری را به آن خیابان راه نمیدهند و کف خیابان را سنگفرش کردهاند. سنگفرشی که با ماشین مدرن ساخته میشود و با کامیون صدها کیلومتر راه را پیموده تا به آنجا برسد. اطراف خیابان را گل و گیاه کاشتهاند. گل و گیاهی که با آب جمعآوری شده در پشت سد کرج و انتقالیافته با صدها کیلومتر لوله آبیاری میشود.
«شیوۀ زندگی سنتی» محصول تاریخنگاری و رماننویسی و فیلمسازی «مدرن» است. خود جنبش رمانتیک که این تصور از «سنت» را پدید آورد جنبشی مدرن بود و البته برای ما وارداتی. انسان قدیم چنین تصوری از مفهوم زمان و گذشته و حال و آینده نداشت. سنت مدرنتر و تازهتر از آن چیزی است که سنتگرایان میپندارند. مهم نیست که سنتگرایان چقدر به روشنفکران بدوبیراه بگویند. آنها خودشان روشنفکر هستند و اندیشهشان را روشنفکران از فرنگ آوردهاند. امروز هم حرفها و اداهای دست راستیهای اروپا و آمریکا را تقلید میکنند.
«سنت» مانند خیابان ناصرخسروی تهران اطراف کاخ گلستان است. با امکانات سرمایهداری مدرن تزئین و زیباسازیاش کردهاند. اطرافش مغازههای شیک به «سبک سنتی» برپا شدهاند. مغازههایی که اگر بازار جهانی نبود، اگر تقسیم کار جهانی نبود، اگر کار چینی و طراحی آمریکایی نبود هیچیک از آن مغازهها هم نمیبودند. خودروی سواری را به آن خیابان راه نمیدهند و کف خیابان را سنگفرش کردهاند. سنگفرشی که با ماشین مدرن ساخته میشود و با کامیون صدها کیلومتر راه را پیموده تا به آنجا برسد. اطراف خیابان را گل و گیاه کاشتهاند. گل و گیاهی که با آب جمعآوری شده در پشت سد کرج و انتقالیافته با صدها کیلومتر لوله آبیاری میشود.
«شیوۀ زندگی سنتی» محصول تاریخنگاری و رماننویسی و فیلمسازی «مدرن» است. خود جنبش رمانتیک که این تصور از «سنت» را پدید آورد جنبشی مدرن بود و البته برای ما وارداتی. انسان قدیم چنین تصوری از مفهوم زمان و گذشته و حال و آینده نداشت. سنت مدرنتر و تازهتر از آن چیزی است که سنتگرایان میپندارند. مهم نیست که سنتگرایان چقدر به روشنفکران بدوبیراه بگویند. آنها خودشان روشنفکر هستند و اندیشهشان را روشنفکران از فرنگ آوردهاند. امروز هم حرفها و اداهای دست راستیهای اروپا و آمریکا را تقلید میکنند.


16.04.202509:55
یک تصور سرخوشانه دربارۀ درآمد گردشگری میان بسیاری از ایرانیان همزمان با باورهای سیاسی متضاد وجود دارد. انگار درآمد گردشگری چیزی مانند چاه نفت است که قرار است میلیاردها دلار را به کشور سرازیر کند. بگذریم همان معادن نفت و گاز و دیگر منابع هم اینگونه نیستند که با صرف کمترین سرمایه و بدون ایجاد زیرساختهای عظیم صنعتی و صرف کار و دانش فنی و بازاریابی بسیار به درآمد برسند. این حالا بحث دیگری است؛ ولی تصور دربارۀ جاذبههای گردشگری هم چیزی از همین قبیل است.
در واقعیت گردشگری هم مانند هر صنعت و کسبوکار دیگر نیاز به سرمایهگذاری بسیار دارد و زمان زیادی میبرد تا بتواند به تولید ارزش افزوده برسد و آنقدر هم زیاد شود که نقش مهمی در اقتصاد یک کشور بازی کند. صرف اینکه چند تا کاخ و مسجد و کاروانسرا داریم باعث نمیشود میلیونها گردشگر به اینجا سرازیر شوند. دیدهاند که تعدادی ماجراجو از اروپا و آمریکا راه میافتند میآیند اینجا خیال میکنند به همین شیوه میشود میلیونها گردشگر معمولی را هم جذب کرد. اقامتگاه برای اینها داریم؟ ظرفیت حملونقل شهری کافی داریم؟ فرودگاه داریم؟ خیابانهایمان امن هستند؟ راهنمای گردشگر کافی داریم؟
در واقعیت گردشگری هم مانند هر صنعت و کسبوکار دیگر نیاز به سرمایهگذاری بسیار دارد و زمان زیادی میبرد تا بتواند به تولید ارزش افزوده برسد و آنقدر هم زیاد شود که نقش مهمی در اقتصاد یک کشور بازی کند. صرف اینکه چند تا کاخ و مسجد و کاروانسرا داریم باعث نمیشود میلیونها گردشگر به اینجا سرازیر شوند. دیدهاند که تعدادی ماجراجو از اروپا و آمریکا راه میافتند میآیند اینجا خیال میکنند به همین شیوه میشود میلیونها گردشگر معمولی را هم جذب کرد. اقامتگاه برای اینها داریم؟ ظرفیت حملونقل شهری کافی داریم؟ فرودگاه داریم؟ خیابانهایمان امن هستند؟ راهنمای گردشگر کافی داریم؟
04.04.202508:19
بحران آب: از داورها و ابتهاجها تا بیطرفها و قالیبافها (بخش ۱/۲)
یکی از بهترین سنجهها برای تشخیص اینکه کسی لیبرالیسم را درک کرده و به راستی به آن باور دارد یا خیر بررسی دیدگاه او دربارۀ اجرای پروژههای بزرگ است. اجازه دهید همین ابتدای بحث یک مثال روشن ذکر کنم: هر کسی را که دیدید با زیارت «پل ورسک» به حالت خلسه میرسد - و شمار این افراد بسیار زیاد است - بیبروبرگرد بدانید که با یک دولتگرا با افکار عمیقاً سوسیالیستی سروکار دارید و بنابراین احتیاط حکم میکند که به تمام باورهای دیگرش با دیدۀ تردید بنگرید. یعنی فرض را بر این بگیرید که دربارۀ هر موضوعی عقیدهای نادرست دارد، مگر آنکه در بعضی موارد انگشتشمار شاید خلافش ثابت شود. این سخن البته ربطی به ارزش تاریخی پل ورسک و بناهای مشابه و لزوم نگهداری از آنها ندارد. گفتار دربارۀ رویکردی شبهمذهبی و دولتگرا نسبت به صنعت است.
در واقع یک ایراد فراگیر، قدیمی و البته نادرست که مخالفان مناسبات اجتماعی مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (به اصطلاح سرمایهداری) مطرح میکنند این است که در مناسبات سرمایهداری یا بازارِ بدون مداخلۀ دولت، امکان اجرای پروژههای بزرگ و «زیربنایی» از قبیل شاهراههای میانشهری، نیروگاهها و سدهای بزرگ، پروژههای آبرسانی، مترو، فرودگاه، بندرگاه، مجتمعهای ذوبآهن و فولاد و سیمان و... وجود ندارد. یعنی اغلب مردم و حتی شوربختانه اغلب اقتصاددانان تصور میکنند سرمایه برای انجام چنین پروژههایی به طور طبیعی و در بازار فراهم نمیآید و تنها دولت قادر است با گردآوری مالیات در مقیاس وسیع - یا ایجاد نقدینگی بدون پشتوانه - و به کارگیری وسیع نیروی کار، متخصصین و منابع «زیرساخت» ایجاد کند. از لحاظ تاریخی میتوان گفت که استالین و مائو این دیدگاه را در عمل تا سرانجام منطقی آن رساندند. اینکه امروز سوسیالیستها هوادار صنعتزدایی شدهاند (دیدگاهی که به همان اندازه غلط است) موضوع به نسبت تازهای است و چیزی دربارۀ پیشینۀ جریان سوسیالیست به ما نمیگوید.
اما نباید تصور شود که این رویکرد محدود به «چپها»، استالینیستها و سوسیالیستهای قدیمی است. درواقع آموزۀ زیانآور «هدایت نقدینگی» و «سیاست صنعتی» که اقتصاددانانی مانند ها-جون چانگ مطرح میکنند و بسیار در میان اقتصاددانان دانشگاهی رواج دارد از همین تصور غلط سرچشمه گرفته است. روی حوزههایی از کسبوکار عنوان «زیرساختی» یا «زیربنایی» میگذارند و چنان وانمود میکنند که گویی تنها دولت قادر به ایجاد زیربناست. به روح ایجادکنندگان قدیمی این زیربناها درود میفرستند، گاهی حتی قبورشان را زیارت میکنند و حکایتها و احادیث گوناگون را به آنان نسبت میدهند. ما اگر بتوانیم این افراد را قانع کنیم که لااقل خودشان را «لیبرال» نخوانند به راستی خدمت بزرگی به این جریان در ایران کردهایم.
واقعیت این است که اصطلاح صنایع «زیربنایی» از اساس بیمعنا و غلطانداز است. صنعت فولاد هیچ برتری و اولویتی بر صنعت پفکنمکی ندارد. اینکه از لحاظ فنی ایجاد بعضی صنایع مستلزم این است که پیشتر محصولات بعضی صنایع دیگر را داشته باشیم بهخودیخود هیچ اطلاعاتی دربارۀ جنبۀ اقتصادی موضوع به ما نمیدهد. اینکه نخست باید فولاد داشته باشیم تا بعد بتوانیم تعدادی صنایع دیگر را ایجاد کنیم از جنبۀ اقتصادی - که دانشی متفاوت از مهندسی است - هیچ وجه تمایزی به این صنعت نسبت به دیگر فعالیتهای اقتصادی نمیبخشد. گذشته از بحث نظری اقتصاد، در عمل شواهد بسیاری وجود دارند که خلاف این تصور را نشان میدهند. اگر چین با اختلاف فاحش از دیگر کشورها بیشتر فولاد و سیمان و برقآبی تولید میکند معنایش این نیست که اقتصاد چین با اختلاف فاحش از اقتصاد دیگر کشورها پیشرفتهتر است. انگلیس که زمانی از قطبهای خودروسازی جهان بود دهههاست که دیگر خودروی سواری چندانی تولید نمیکند؛ بااینحال سطح رفاه یک خانوادۀ متوسط انگلیسی در سال ۲۰۲۵ نسبت به سطح رفاه یک خانواده مشابه در سال ۱۹۲۵ چندین برابر بیشتر شده است.
پس «زیرساختی» یا «زیربنایی» نامیدن بعضی از حوزههای کسبوکار به دستاویز استدلالهای فنی و مهندسی، یک مغلطۀ دولتگرایانه در اقتصاد است. اما صرفنظر از این مغلطه این ادعا که در مناسبات بازار سرمایۀ کافی برای اجرای پروژههای بزرگ فراهم نمیآید نیز غلط است. در مناسبات بازار اگر با مالیات تصاعدی ثروتمندانِ «بیش از اندازه موفق» را تنبیه نکنند به تدریج و بدون نیاز به گردآوری مالیات توسط یک سیستم مرکزی سرمایه برای انجام پروژههای بزرگ فراهم میآید. ایالات متحد در قرن نوزدهم به تنهایی بیشتر از اروپا راهآهن داشت و نکته اینجاست اغلب این راهآهن را سرمایۀ خصوصی ایجاد کرده بود. بخش خصوصی در ایالات متحد دو اقیانوس را به یکدیگر متصل کرد.
(ادامه در پست بعدی)
یکی از بهترین سنجهها برای تشخیص اینکه کسی لیبرالیسم را درک کرده و به راستی به آن باور دارد یا خیر بررسی دیدگاه او دربارۀ اجرای پروژههای بزرگ است. اجازه دهید همین ابتدای بحث یک مثال روشن ذکر کنم: هر کسی را که دیدید با زیارت «پل ورسک» به حالت خلسه میرسد - و شمار این افراد بسیار زیاد است - بیبروبرگرد بدانید که با یک دولتگرا با افکار عمیقاً سوسیالیستی سروکار دارید و بنابراین احتیاط حکم میکند که به تمام باورهای دیگرش با دیدۀ تردید بنگرید. یعنی فرض را بر این بگیرید که دربارۀ هر موضوعی عقیدهای نادرست دارد، مگر آنکه در بعضی موارد انگشتشمار شاید خلافش ثابت شود. این سخن البته ربطی به ارزش تاریخی پل ورسک و بناهای مشابه و لزوم نگهداری از آنها ندارد. گفتار دربارۀ رویکردی شبهمذهبی و دولتگرا نسبت به صنعت است.
در واقع یک ایراد فراگیر، قدیمی و البته نادرست که مخالفان مناسبات اجتماعی مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (به اصطلاح سرمایهداری) مطرح میکنند این است که در مناسبات سرمایهداری یا بازارِ بدون مداخلۀ دولت، امکان اجرای پروژههای بزرگ و «زیربنایی» از قبیل شاهراههای میانشهری، نیروگاهها و سدهای بزرگ، پروژههای آبرسانی، مترو، فرودگاه، بندرگاه، مجتمعهای ذوبآهن و فولاد و سیمان و... وجود ندارد. یعنی اغلب مردم و حتی شوربختانه اغلب اقتصاددانان تصور میکنند سرمایه برای انجام چنین پروژههایی به طور طبیعی و در بازار فراهم نمیآید و تنها دولت قادر است با گردآوری مالیات در مقیاس وسیع - یا ایجاد نقدینگی بدون پشتوانه - و به کارگیری وسیع نیروی کار، متخصصین و منابع «زیرساخت» ایجاد کند. از لحاظ تاریخی میتوان گفت که استالین و مائو این دیدگاه را در عمل تا سرانجام منطقی آن رساندند. اینکه امروز سوسیالیستها هوادار صنعتزدایی شدهاند (دیدگاهی که به همان اندازه غلط است) موضوع به نسبت تازهای است و چیزی دربارۀ پیشینۀ جریان سوسیالیست به ما نمیگوید.
اما نباید تصور شود که این رویکرد محدود به «چپها»، استالینیستها و سوسیالیستهای قدیمی است. درواقع آموزۀ زیانآور «هدایت نقدینگی» و «سیاست صنعتی» که اقتصاددانانی مانند ها-جون چانگ مطرح میکنند و بسیار در میان اقتصاددانان دانشگاهی رواج دارد از همین تصور غلط سرچشمه گرفته است. روی حوزههایی از کسبوکار عنوان «زیرساختی» یا «زیربنایی» میگذارند و چنان وانمود میکنند که گویی تنها دولت قادر به ایجاد زیربناست. به روح ایجادکنندگان قدیمی این زیربناها درود میفرستند، گاهی حتی قبورشان را زیارت میکنند و حکایتها و احادیث گوناگون را به آنان نسبت میدهند. ما اگر بتوانیم این افراد را قانع کنیم که لااقل خودشان را «لیبرال» نخوانند به راستی خدمت بزرگی به این جریان در ایران کردهایم.
واقعیت این است که اصطلاح صنایع «زیربنایی» از اساس بیمعنا و غلطانداز است. صنعت فولاد هیچ برتری و اولویتی بر صنعت پفکنمکی ندارد. اینکه از لحاظ فنی ایجاد بعضی صنایع مستلزم این است که پیشتر محصولات بعضی صنایع دیگر را داشته باشیم بهخودیخود هیچ اطلاعاتی دربارۀ جنبۀ اقتصادی موضوع به ما نمیدهد. اینکه نخست باید فولاد داشته باشیم تا بعد بتوانیم تعدادی صنایع دیگر را ایجاد کنیم از جنبۀ اقتصادی - که دانشی متفاوت از مهندسی است - هیچ وجه تمایزی به این صنعت نسبت به دیگر فعالیتهای اقتصادی نمیبخشد. گذشته از بحث نظری اقتصاد، در عمل شواهد بسیاری وجود دارند که خلاف این تصور را نشان میدهند. اگر چین با اختلاف فاحش از دیگر کشورها بیشتر فولاد و سیمان و برقآبی تولید میکند معنایش این نیست که اقتصاد چین با اختلاف فاحش از اقتصاد دیگر کشورها پیشرفتهتر است. انگلیس که زمانی از قطبهای خودروسازی جهان بود دهههاست که دیگر خودروی سواری چندانی تولید نمیکند؛ بااینحال سطح رفاه یک خانوادۀ متوسط انگلیسی در سال ۲۰۲۵ نسبت به سطح رفاه یک خانواده مشابه در سال ۱۹۲۵ چندین برابر بیشتر شده است.
پس «زیرساختی» یا «زیربنایی» نامیدن بعضی از حوزههای کسبوکار به دستاویز استدلالهای فنی و مهندسی، یک مغلطۀ دولتگرایانه در اقتصاد است. اما صرفنظر از این مغلطه این ادعا که در مناسبات بازار سرمایۀ کافی برای اجرای پروژههای بزرگ فراهم نمیآید نیز غلط است. در مناسبات بازار اگر با مالیات تصاعدی ثروتمندانِ «بیش از اندازه موفق» را تنبیه نکنند به تدریج و بدون نیاز به گردآوری مالیات توسط یک سیستم مرکزی سرمایه برای انجام پروژههای بزرگ فراهم میآید. ایالات متحد در قرن نوزدهم به تنهایی بیشتر از اروپا راهآهن داشت و نکته اینجاست اغلب این راهآهن را سرمایۀ خصوصی ایجاد کرده بود. بخش خصوصی در ایالات متحد دو اقیانوس را به یکدیگر متصل کرد.
(ادامه در پست بعدی)
24.03.202517:33
وقتی در یک تجمع شعار نژادپرستانه علیه عربها سر میدهند و شما نهتنها اعتراضی نمیکنید که توجیه هم میکنید، پوستتان هم شفاف میشود و از «سوزش» کسانی که اعتراض و ابراز نگرانی میکنند هم ابراز خرسندی میکنید دیگر صلاحیت این را که در مورد شعارها و رفتارهای مشابه در جای دیگر از نگاه ناظر بیطرف و خیرخواه نظر بدهید ندارید. چون شما اگر درست نگاه کنید درواقع خود آنهایید. شما همان چیزی را میخواهید که آنها میخواهند. کژفهمیهایتان از همان نوع کژفهمیهای آنان است و دقیقاً این طرز فکر خود شماست که نیاز به آسیبشناسی دارد.
ناسیونالیسم، ملیگرایی، ایرانگرایی، ایرانشهری یا هر نام مندرآوردی دیگری که میخواهید روی آن بگذارید تا حقیقت موضوع را انکار کنید، برای کشوری مثل ایران ساخته نشده است. ملیگرایی عمدتاً پیرامون زبان شکل میگیرد و زبان مادری بیش از نیمی از ایرانیان فارسی نیست. در کشوری با بافت اتنیکی یکدست ممکن است ملیگرایی شکل محافظهکاری به خود بگیرد و در یک چهارچوب دمکراتیک تحمل شود و به بحران نینجامد. در ایران اما ملیگرایی بههیچوجه نمیتواند تبدیل به یک میهندوستی واقعی و سازنده شود. وقتی ایدئولوژیِ ملیگرایی پهلوی یا مصدقی را - که این دومی حتی بدتر و متعصبانهتر است - بهعنوان هستۀ مرکزی برنامۀ سیاسی خودتان ترویج میدهید نباید انتظار داشته باشید همهجا به همان صورتی جلوه یابد که باب میل شماست. شاید موفق میشوید جمعیت زیادی را جذب کنید. اینکه چند درصد را جذب کنید چندان اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که نتیجۀ کارتان قرار نیست در همهجا منجر به شفاف شدن پوستتان شود. چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید تلاش برای احیای الگوی کشورداری پهلویها کشور را حتی بدتر از دوران خود آنها دچار بحران میکند.
ابتدا بگذارید تصویری از جامعۀ پیش از انقلاب داشته باشیم. واقعیت آن است که در تمام دوران پهلوی جامعۀ ایران جامعهای عمدتاً روستایی بود. در آخرین سرشماری پیش از انقلاب که در سال ۱۳۵۵ انجام شد، ایران در حدود ۳۵ میلیون نفر جمعیت داشت. از این تعداد ۱۷ میلیون نفر در روستاها زندگی میکردند و کمتر از دو میلیون نفر نیز کوچنشین بودند. بنابراین کمتر از نیمی از جمعیت کشور شهرنشین بودند و بالای نود درصد جمعیت غیرشهری به برق دسترسی نداشتند. یعنی تلویزیون نداشتند و رادیو و روزنامه هم اگر داشتند تأثیر اساسی در زندگی و طرز فکر افراد نداشت. رفتوآمد مکرر از اغلب این روستاها به شهرها بسیار دشوار بود و به ندرت صورت میگرفت. بخش اعظم این جمعیت اصلاً سواد نداشتند. سرشان گرم زندگی روزمره و بسیار ابتدایی خودشان بود. رویدادهای سیاسی که در شهرهای بزرگ اتفاق میافتادند تنها بر روستاهایی اثر میگذاشتند که نزدیک این شهرها واقع شده بودند و بیشتر جمعیت این روستاها تا اواخر آن دوران اهمیتی به کشمکشهای سیاسی نمیدادند. وضعیت در مورد اغلب جمعیت شهرنشین نیز چندان متفاوت نبود. بخش بزرگی از جمعیت شهرنشین ایران به امکانات اولیهای که امروزه شهر را با آن میشناسند دسترسی نداشتند و تنها روی کاغذ شهرنشین به شمار میآمدند. تنها شهر با جمعیت میلیونی کشور تهران بود. امکانات حاشیۀ شهرها چندان بیشتر از روستاها نبود. البته هر روز در این مملکت میهمانی نبود. نتیجه اینکه شکافهای سیاسی در مقایسه با امروز درصد بسیار کمتری از جمعیت را به طور مستقیم درگیر میکرد.
(ادامه در پست بعدی)
ناسیونالیسم، ملیگرایی، ایرانگرایی، ایرانشهری یا هر نام مندرآوردی دیگری که میخواهید روی آن بگذارید تا حقیقت موضوع را انکار کنید، برای کشوری مثل ایران ساخته نشده است. ملیگرایی عمدتاً پیرامون زبان شکل میگیرد و زبان مادری بیش از نیمی از ایرانیان فارسی نیست. در کشوری با بافت اتنیکی یکدست ممکن است ملیگرایی شکل محافظهکاری به خود بگیرد و در یک چهارچوب دمکراتیک تحمل شود و به بحران نینجامد. در ایران اما ملیگرایی بههیچوجه نمیتواند تبدیل به یک میهندوستی واقعی و سازنده شود. وقتی ایدئولوژیِ ملیگرایی پهلوی یا مصدقی را - که این دومی حتی بدتر و متعصبانهتر است - بهعنوان هستۀ مرکزی برنامۀ سیاسی خودتان ترویج میدهید نباید انتظار داشته باشید همهجا به همان صورتی جلوه یابد که باب میل شماست. شاید موفق میشوید جمعیت زیادی را جذب کنید. اینکه چند درصد را جذب کنید چندان اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که نتیجۀ کارتان قرار نیست در همهجا منجر به شفاف شدن پوستتان شود. چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید تلاش برای احیای الگوی کشورداری پهلویها کشور را حتی بدتر از دوران خود آنها دچار بحران میکند.
ابتدا بگذارید تصویری از جامعۀ پیش از انقلاب داشته باشیم. واقعیت آن است که در تمام دوران پهلوی جامعۀ ایران جامعهای عمدتاً روستایی بود. در آخرین سرشماری پیش از انقلاب که در سال ۱۳۵۵ انجام شد، ایران در حدود ۳۵ میلیون نفر جمعیت داشت. از این تعداد ۱۷ میلیون نفر در روستاها زندگی میکردند و کمتر از دو میلیون نفر نیز کوچنشین بودند. بنابراین کمتر از نیمی از جمعیت کشور شهرنشین بودند و بالای نود درصد جمعیت غیرشهری به برق دسترسی نداشتند. یعنی تلویزیون نداشتند و رادیو و روزنامه هم اگر داشتند تأثیر اساسی در زندگی و طرز فکر افراد نداشت. رفتوآمد مکرر از اغلب این روستاها به شهرها بسیار دشوار بود و به ندرت صورت میگرفت. بخش اعظم این جمعیت اصلاً سواد نداشتند. سرشان گرم زندگی روزمره و بسیار ابتدایی خودشان بود. رویدادهای سیاسی که در شهرهای بزرگ اتفاق میافتادند تنها بر روستاهایی اثر میگذاشتند که نزدیک این شهرها واقع شده بودند و بیشتر جمعیت این روستاها تا اواخر آن دوران اهمیتی به کشمکشهای سیاسی نمیدادند. وضعیت در مورد اغلب جمعیت شهرنشین نیز چندان متفاوت نبود. بخش بزرگی از جمعیت شهرنشین ایران به امکانات اولیهای که امروزه شهر را با آن میشناسند دسترسی نداشتند و تنها روی کاغذ شهرنشین به شمار میآمدند. تنها شهر با جمعیت میلیونی کشور تهران بود. امکانات حاشیۀ شهرها چندان بیشتر از روستاها نبود. البته هر روز در این مملکت میهمانی نبود. نتیجه اینکه شکافهای سیاسی در مقایسه با امروز درصد بسیار کمتری از جمعیت را به طور مستقیم درگیر میکرد.
(ادامه در پست بعدی)
16.04.202505:48
حس میکنم یک تصوری در ذهن بخشی از کتابخوانان در ایران ایجاد شده که مکتب اتریش عبارت از تعدادی جملات قصار و جدلی علیه چپهاست که میشود آنها را با طراحی قشنگ توی شبکههای اجتماعی گذاشت! این تصور هم میان کسانی که با این جملات موافقاند رواج دارد و هم کسانی که مثلاً مخالف اتریشیها هستند. یک دلیلش این است که اغلب آثار نظری اصلی این مکتب هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند.
در واقعیت این حرفها حتی پنج درصد از ادبیات نظری را که از «اتریشیها» بر جای مانده است تشکیل نمیدهند. این همه بحث در ذهنی بودن ارزش و پیامدهای آن، معنای کنش، شکلگیری قیمت در بازار، تعریف دقیق بازار و پراکسیولوژی و کاتالاکسی، ساختار داشتن سرمایه و پیامدهای آن، ساختار تولید، مبحث انحصار، پول و بانکداری، نقد استفاده از مبحث تعادل در تحلیل اقتصادی، نرخ طبیعی بهره و نیز مباحث معرفتشناسی و روششناسی و حقوق و تاریخ اندیشه و روایتهای تجدیدنظرطلبانه از تاریخ و... کنار گذاشته شدهاند. همان نقد سوسیالیسم خود یک مبحث نظری پیچیده است و برای آنکه کسی نقد میزس از سوسیالیسم را درک کند باید نظریۀ پولی او را درک کرده باشد.
کار کردن روی اینها نیاز به صرف وقت و تلاش و جدیت دارد و چند سال زمان میبرد. ولی بعضیها حوصلۀ این مباحث «حاشیهای» را ندارند و فقط و فقط دنبال مهمات جمع کردن برای جدالهایشان با کسانیاند که به هر دلیل موجه یا غیرموجهی از حرفهایشان و گاهی حتی از وجودشان احساس ناراحتی میکنند و چون نمیتوانند با «سرب داغ» بزنند به نقلقول از میزس و روتبارد اکتفا میکنند. در کنار اینها یک تعداد نوجوان هم هستند که فقط منتظرند کسی جایی حرفی بزند و بیایند بنویسند «هه! تو هم که سوسیالیست هستی!» این گروه اخیر را بهتر است بوس کرد و فرستاد لالا!
در واقعیت این حرفها حتی پنج درصد از ادبیات نظری را که از «اتریشیها» بر جای مانده است تشکیل نمیدهند. این همه بحث در ذهنی بودن ارزش و پیامدهای آن، معنای کنش، شکلگیری قیمت در بازار، تعریف دقیق بازار و پراکسیولوژی و کاتالاکسی، ساختار داشتن سرمایه و پیامدهای آن، ساختار تولید، مبحث انحصار، پول و بانکداری، نقد استفاده از مبحث تعادل در تحلیل اقتصادی، نرخ طبیعی بهره و نیز مباحث معرفتشناسی و روششناسی و حقوق و تاریخ اندیشه و روایتهای تجدیدنظرطلبانه از تاریخ و... کنار گذاشته شدهاند. همان نقد سوسیالیسم خود یک مبحث نظری پیچیده است و برای آنکه کسی نقد میزس از سوسیالیسم را درک کند باید نظریۀ پولی او را درک کرده باشد.
کار کردن روی اینها نیاز به صرف وقت و تلاش و جدیت دارد و چند سال زمان میبرد. ولی بعضیها حوصلۀ این مباحث «حاشیهای» را ندارند و فقط و فقط دنبال مهمات جمع کردن برای جدالهایشان با کسانیاند که به هر دلیل موجه یا غیرموجهی از حرفهایشان و گاهی حتی از وجودشان احساس ناراحتی میکنند و چون نمیتوانند با «سرب داغ» بزنند به نقلقول از میزس و روتبارد اکتفا میکنند. در کنار اینها یک تعداد نوجوان هم هستند که فقط منتظرند کسی جایی حرفی بزند و بیایند بنویسند «هه! تو هم که سوسیالیست هستی!» این گروه اخیر را بهتر است بوس کرد و فرستاد لالا!
17.04.202507:39
سرمایهگذاری «نامولد» معنی ندارد
دوگانهای زیر عنوان سرمایهگذاری «مولد» و سرمایهگذاری «نامولد» ناشی از تحلیل اقتصادی کاملاً غلط است. من وقتی پولم را میدهم و سکه یا دلار میخرم، اتفاقی که در سطح کلان میافتد این است که مقداری پول از جیب من بیرون میرود و وارد جیب طلافروش یا دلارفروش میشود. چرا بعضیها تصور میکنند با این جابهجایی پول میان دو جیب مختلف به «تولید» آسیب وارد میشود؟ مگر طلافروش یا ارزفروشی که پول را از من گرفته است آن را داخل لحاف خود پنهان میکند و فقط من بودم که ممکن بود با آن پول سهام شرکتها را بخرم؟ از پرداختن به این واقعیت که حتی اگر پول داخل لحاف هم پنهان شود باز به ساختار تولید آسیب وارد نمیشود صرفنظر میکنم. درواقع پول حتی از نظام بانکی خارج هم نمیشود. ما روزانه میلیونها مبادلۀ کوچک و بزرگ انجام میدهیم، بدون آنکه پولی از نظام بانکی خارج شود.
افراد با خریدن طلا یا ارز جلوی افت ارزش بخشی از سرمایۀ خود را میگیرند. اگر با خرید سهام شرکتهای صنعتی جلوی افت ارزش سرمایه گرفته شود هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی سهام این شرکتها را خریداری نکند. من اگر انتظار داشته باشم سهام فولاد سپاهان چند درصد بیشتر از طلا افزایش خواهد یافت چرا باید طلا بخرم؟ ما تمایل کمتری به خرید سهام فولاد و ذوبآهن و پتروشیمی در مقایسه با طلا و دلار و رمزارز داریم، چون در شرایط کنونی انتظار داریم گروه دوم افزایش قیمت بیشتری داشته باشند. چرا؟ چون سهام کسبوکارهایی مانند فولاد و پتروشیمی با در نظر گرفتن نرخ تورم افزایش قیمت کمتری از طلا و دلار دارند. چرا؟ چون دارند زیان میدهند یا به اندازۀ کافی سوددهی ندارند.
حالا حکومت میآید با عنوان اینکه ما میخواهیم پول مردم به سمت کارهای مولد برود به زور مانع خرید طلا و دلار میشود و بخشی از این نقدینگی را به سمت خرید سهام میبرد. معنای این کار حکومت این است که بخشی از نقدینگی مردم را به زور به سمت کسبوکارهای زیانده میبرد و منابع بیشتری را به هدر میدهد. کسی که طلا و ارز میخرد به این امید که ارزش سرمایۀ خود را نگاه دارد، اگر در این کار موفق شود، به این معنی که انتظارش از افزایش قیمت طلا درست از آب در بیاید، دارد به جامعه لطف میکند و چه بسا شایسته دریافت لوح تقدیر باشد! چون به این ترتیب او موفق شده است به اندازۀ توان مالی خودش جلوی گسترش فعالیت چند واحد تولیدی زیانده را بگیرد و سرمایه کمتری به هدر برود. هیچکسی تا ابد طلا و دلار را نگاه نمیدارد. طلا غذا نیست که خورده یا فاسد شود. طلا ارزش سرمایه را نگاه میدارد تا به موقع وارد کار تولیدی شود. اگر حکومت برای کار تولیدی عجله دارد بهتر است به جای «هدایت نقدینگی» ببیند چه اتفاقی افتاده است که واحدهای تولیدی با زیان به کار خود ادامه میدهند.
دوگانهای زیر عنوان سرمایهگذاری «مولد» و سرمایهگذاری «نامولد» ناشی از تحلیل اقتصادی کاملاً غلط است. من وقتی پولم را میدهم و سکه یا دلار میخرم، اتفاقی که در سطح کلان میافتد این است که مقداری پول از جیب من بیرون میرود و وارد جیب طلافروش یا دلارفروش میشود. چرا بعضیها تصور میکنند با این جابهجایی پول میان دو جیب مختلف به «تولید» آسیب وارد میشود؟ مگر طلافروش یا ارزفروشی که پول را از من گرفته است آن را داخل لحاف خود پنهان میکند و فقط من بودم که ممکن بود با آن پول سهام شرکتها را بخرم؟ از پرداختن به این واقعیت که حتی اگر پول داخل لحاف هم پنهان شود باز به ساختار تولید آسیب وارد نمیشود صرفنظر میکنم. درواقع پول حتی از نظام بانکی خارج هم نمیشود. ما روزانه میلیونها مبادلۀ کوچک و بزرگ انجام میدهیم، بدون آنکه پولی از نظام بانکی خارج شود.
افراد با خریدن طلا یا ارز جلوی افت ارزش بخشی از سرمایۀ خود را میگیرند. اگر با خرید سهام شرکتهای صنعتی جلوی افت ارزش سرمایه گرفته شود هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی سهام این شرکتها را خریداری نکند. من اگر انتظار داشته باشم سهام فولاد سپاهان چند درصد بیشتر از طلا افزایش خواهد یافت چرا باید طلا بخرم؟ ما تمایل کمتری به خرید سهام فولاد و ذوبآهن و پتروشیمی در مقایسه با طلا و دلار و رمزارز داریم، چون در شرایط کنونی انتظار داریم گروه دوم افزایش قیمت بیشتری داشته باشند. چرا؟ چون سهام کسبوکارهایی مانند فولاد و پتروشیمی با در نظر گرفتن نرخ تورم افزایش قیمت کمتری از طلا و دلار دارند. چرا؟ چون دارند زیان میدهند یا به اندازۀ کافی سوددهی ندارند.
حالا حکومت میآید با عنوان اینکه ما میخواهیم پول مردم به سمت کارهای مولد برود به زور مانع خرید طلا و دلار میشود و بخشی از این نقدینگی را به سمت خرید سهام میبرد. معنای این کار حکومت این است که بخشی از نقدینگی مردم را به زور به سمت کسبوکارهای زیانده میبرد و منابع بیشتری را به هدر میدهد. کسی که طلا و ارز میخرد به این امید که ارزش سرمایۀ خود را نگاه دارد، اگر در این کار موفق شود، به این معنی که انتظارش از افزایش قیمت طلا درست از آب در بیاید، دارد به جامعه لطف میکند و چه بسا شایسته دریافت لوح تقدیر باشد! چون به این ترتیب او موفق شده است به اندازۀ توان مالی خودش جلوی گسترش فعالیت چند واحد تولیدی زیانده را بگیرد و سرمایه کمتری به هدر برود. هیچکسی تا ابد طلا و دلار را نگاه نمیدارد. طلا غذا نیست که خورده یا فاسد شود. طلا ارزش سرمایه را نگاه میدارد تا به موقع وارد کار تولیدی شود. اگر حکومت برای کار تولیدی عجله دارد بهتر است به جای «هدایت نقدینگی» ببیند چه اتفاقی افتاده است که واحدهای تولیدی با زیان به کار خود ادامه میدهند.
24.03.202517:47
(ادامۀ پست پیشین)
اکنون این را مقایسه کنید با جامعۀ امروز که در آن به لطف پیشرفت فناوری هر آدم بالغی یک گوشی توی جیبش دارد. روستا و آبادی به معنی کهن این مفهوم احتمالاً دیگر وجود ندارد. جمعیت تهران و منطقۀ شهری اطراف آن بهتنهایی از بیشتر از شصت درصد کشورهای جهان بیشتر است و چندین شهر با جمعیت بالای یک میلیون نفر داریم. در چنین جامعهای هر شکاف اساسی که میان مردم بروز کند پتانسیل این را دارد که ظرف کمتر از یک ساعت میلیونها انسان را متأثر سازد و به میدان بیاورد. از طرفی جامعۀ ایران بسیار غیرمذهبی شده است و بخش قابل توجهی از جمعیت کشور اگر کماکان تا حدی باور مذهبی هم داشته باشند باز مذهب عامل هویتی مهمی برایشان به شمار نمیآید. تعصب مذهبی روبه افول است و درصد بسیار کوچکی از جمعیت کشور که هنوز به زور اسلحه بر روی آن پافشاری میکنند گیرم چند سال زودتر یا دیرتر ولی سرانجام حذف خواهند شد. تمام اینها اما به این معنی نیست که با افول نقش مذهبِ قدیم، تعصب و رفتارهای مذهبگونه و مذاهب تازه بروز نکنند. ملیگرایی در واقع مذهب دوران جدید است و حکومت پهلوی از لحاظ تاریخی مروج اصلی این مذهب در ایران بود. اکنون تصور کنید در چنین جامعهای با چنین مختصاتی که توصیف کردیم قرار باشد تمام دستگاه تبلیغی و آموزشی عظیمی که در دست دولت و در واقع در انحصار آن است ناگهان به دست گروهی با افکاری بیفتد که در نیمی از جمعیت کشور جز نفرت ایجاد نمیکند. انتظار دارید چه نتیجهای حاصل شود؟
اینکه یک تصور رمانتیک از آن دوران ساختهاید و از تریبونهای بزرگ رواجش میدهید و بدترین ناسزاها و تهدیدها در فردای آزادی کذاییتان را روانۀ هر کسی میکنید که اندک ساز مخالفی بزند در واقعیت امور تفاوتی ایجاد نمیکند. اینکه مخالفانتان - که در اصل همفکرانتان هستند - در آذربایجان و کردستان و دیگر جاها به اندازۀ خود شما متوهماند و تصورات ابلهانه از امور دارند شما را در جایگاه حق و بهعنوان آلترناتیو وضع موجود نمینشاند. آلترناتیو وضع موجود را شما با آن انقلاب ملیتان و آن مرد، میهن، آبادیتان مخدوش کردید.
واقعیت امور این است که یک جامعۀ پیچیدۀ نود میلیون نفری را نمیتوان با سرکوب اداره کرد - مگر با صرف هزینۀ هنگفت و سالها زمان برای ایجاد دستگاههای امنیتی پیجیده و پرخرج یا استفاده از دستگاههای موجود. یعنی همان اتفاقی که در روسیه پس از سقوط کمونیسم افتاد البته پس از جدایی چهارده کشور و حاکم شدن الیگارشهای پیشین در لباس تازه.
پس بهتر است توهم را کنار بگذارید و حداقل با خودتان صادق باشید. کمتر با عکسها و فیلمهای قدیمی بازی کنید و بیشتر و دقیقتر و منطقیتر به این فکر کنید که چه میخواهید و آنچه میخواهید چه پیامدهایی دارد. اگر به راستی تغییر میخواهید چارهای جز بالغ شدن ندارید. ناچارید یاد بگیرید که جوامع انسانی بیشتر از آنچه فکر میکنید پیچیدهاند. قرار نیست عملکرد جامعه باب میل شما باشد. قرار نیست همه مثل شما شوند تا عواطفتان جریحهدار نشود. قرار نیست هر سخنی که گفته میشود آزارتان ندهد. قرار نیست هر کنش جمعی دلواپسیهای شما را لحاظ کند. قرار نیست به توجیهات مسخرهتان برای انکار پایهایترین حقوق دیگران گوش دهند. به عبارت دیگر ناچارید لیبرال شوید و یاد بگیرید لیبرالیسم یک نوع چماق برای توی سر مخالفان زدن نیست. ملزومات تلخی دارد که باید به آن تن داد تا نتیجۀ شیرین بدهد.
پایان
اکنون این را مقایسه کنید با جامعۀ امروز که در آن به لطف پیشرفت فناوری هر آدم بالغی یک گوشی توی جیبش دارد. روستا و آبادی به معنی کهن این مفهوم احتمالاً دیگر وجود ندارد. جمعیت تهران و منطقۀ شهری اطراف آن بهتنهایی از بیشتر از شصت درصد کشورهای جهان بیشتر است و چندین شهر با جمعیت بالای یک میلیون نفر داریم. در چنین جامعهای هر شکاف اساسی که میان مردم بروز کند پتانسیل این را دارد که ظرف کمتر از یک ساعت میلیونها انسان را متأثر سازد و به میدان بیاورد. از طرفی جامعۀ ایران بسیار غیرمذهبی شده است و بخش قابل توجهی از جمعیت کشور اگر کماکان تا حدی باور مذهبی هم داشته باشند باز مذهب عامل هویتی مهمی برایشان به شمار نمیآید. تعصب مذهبی روبه افول است و درصد بسیار کوچکی از جمعیت کشور که هنوز به زور اسلحه بر روی آن پافشاری میکنند گیرم چند سال زودتر یا دیرتر ولی سرانجام حذف خواهند شد. تمام اینها اما به این معنی نیست که با افول نقش مذهبِ قدیم، تعصب و رفتارهای مذهبگونه و مذاهب تازه بروز نکنند. ملیگرایی در واقع مذهب دوران جدید است و حکومت پهلوی از لحاظ تاریخی مروج اصلی این مذهب در ایران بود. اکنون تصور کنید در چنین جامعهای با چنین مختصاتی که توصیف کردیم قرار باشد تمام دستگاه تبلیغی و آموزشی عظیمی که در دست دولت و در واقع در انحصار آن است ناگهان به دست گروهی با افکاری بیفتد که در نیمی از جمعیت کشور جز نفرت ایجاد نمیکند. انتظار دارید چه نتیجهای حاصل شود؟
اینکه یک تصور رمانتیک از آن دوران ساختهاید و از تریبونهای بزرگ رواجش میدهید و بدترین ناسزاها و تهدیدها در فردای آزادی کذاییتان را روانۀ هر کسی میکنید که اندک ساز مخالفی بزند در واقعیت امور تفاوتی ایجاد نمیکند. اینکه مخالفانتان - که در اصل همفکرانتان هستند - در آذربایجان و کردستان و دیگر جاها به اندازۀ خود شما متوهماند و تصورات ابلهانه از امور دارند شما را در جایگاه حق و بهعنوان آلترناتیو وضع موجود نمینشاند. آلترناتیو وضع موجود را شما با آن انقلاب ملیتان و آن مرد، میهن، آبادیتان مخدوش کردید.
واقعیت امور این است که یک جامعۀ پیچیدۀ نود میلیون نفری را نمیتوان با سرکوب اداره کرد - مگر با صرف هزینۀ هنگفت و سالها زمان برای ایجاد دستگاههای امنیتی پیجیده و پرخرج یا استفاده از دستگاههای موجود. یعنی همان اتفاقی که در روسیه پس از سقوط کمونیسم افتاد البته پس از جدایی چهارده کشور و حاکم شدن الیگارشهای پیشین در لباس تازه.
پس بهتر است توهم را کنار بگذارید و حداقل با خودتان صادق باشید. کمتر با عکسها و فیلمهای قدیمی بازی کنید و بیشتر و دقیقتر و منطقیتر به این فکر کنید که چه میخواهید و آنچه میخواهید چه پیامدهایی دارد. اگر به راستی تغییر میخواهید چارهای جز بالغ شدن ندارید. ناچارید یاد بگیرید که جوامع انسانی بیشتر از آنچه فکر میکنید پیچیدهاند. قرار نیست عملکرد جامعه باب میل شما باشد. قرار نیست همه مثل شما شوند تا عواطفتان جریحهدار نشود. قرار نیست هر سخنی که گفته میشود آزارتان ندهد. قرار نیست هر کنش جمعی دلواپسیهای شما را لحاظ کند. قرار نیست به توجیهات مسخرهتان برای انکار پایهایترین حقوق دیگران گوش دهند. به عبارت دیگر ناچارید لیبرال شوید و یاد بگیرید لیبرالیسم یک نوع چماق برای توی سر مخالفان زدن نیست. ملزومات تلخی دارد که باید به آن تن داد تا نتیجۀ شیرین بدهد.
پایان
16.04.202506:20
این حرفی که میگویم بههیچوجه توصیه به خرید یا فروش چیزی نیست و تنها بهعنوان یک بحث نظری به آن نگاه کنید و نه چیز بیشتری.
دلار و طلا ممکن است بر اثر فلان اتفاق ناگهان مقدار زیادی از قیمت خود را از دست بدهند یا به قیمت آنها افزوده شود. ولی در نهایت آنچه قیمت ارز را تعیین میکند تورم است و تورم چیزی نیست که به این سادگی کاهش یابد. تورم نتیجۀ تصمیم دولت است. تورم به وجود میآید چون دولت نمیتواند از رانت دادن به عدهای دست بکشد و دچار کسری میشود؛ و چون تورم وجود دارد قیمت ارز و طلا هم به عنوان «کالا» افزایش پیدا میکند، حالا گاهی به تدریج و گاهی ناگهانی. حتی همان ناگهانی بودن هم اغلب به دلیل سیاستهای دولت است.
الان ما فکر میکنیم قیمت ارز مثلاً پایین آمده است و منتظریم ببینیم نتیجۀ مذاکره چه میشود. حالا قیمت ارز امروز را مقایسه کنید با قیمت ارز سال پیش همین روز. نمیگویم پنج سال پیش یا ده سال پیش، میگویم پارسال همین روز. قیمت دلار ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ نزدیک ۶۲ هزار تومان بود. باز هم معتقدید دلار ارزان شده است؟ یا فکر میکنید چقدر قرار است ارزانتر شود؟ این حرف که یک مذاکره نمیتواند مشکل کشور را حل کند از اساس حرف نادرستی نیست، گرچه آنهایی که این را میگویند اغلب به دلایل و منظور نادرستی چنین میگویند و عقاید خودشان عامل اصلی وضع کنونی است.
دلار و طلا ممکن است بر اثر فلان اتفاق ناگهان مقدار زیادی از قیمت خود را از دست بدهند یا به قیمت آنها افزوده شود. ولی در نهایت آنچه قیمت ارز را تعیین میکند تورم است و تورم چیزی نیست که به این سادگی کاهش یابد. تورم نتیجۀ تصمیم دولت است. تورم به وجود میآید چون دولت نمیتواند از رانت دادن به عدهای دست بکشد و دچار کسری میشود؛ و چون تورم وجود دارد قیمت ارز و طلا هم به عنوان «کالا» افزایش پیدا میکند، حالا گاهی به تدریج و گاهی ناگهانی. حتی همان ناگهانی بودن هم اغلب به دلیل سیاستهای دولت است.
الان ما فکر میکنیم قیمت ارز مثلاً پایین آمده است و منتظریم ببینیم نتیجۀ مذاکره چه میشود. حالا قیمت ارز امروز را مقایسه کنید با قیمت ارز سال پیش همین روز. نمیگویم پنج سال پیش یا ده سال پیش، میگویم پارسال همین روز. قیمت دلار ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ نزدیک ۶۲ هزار تومان بود. باز هم معتقدید دلار ارزان شده است؟ یا فکر میکنید چقدر قرار است ارزانتر شود؟ این حرف که یک مذاکره نمیتواند مشکل کشور را حل کند از اساس حرف نادرستی نیست، گرچه آنهایی که این را میگویند اغلب به دلایل و منظور نادرستی چنین میگویند و عقاید خودشان عامل اصلی وضع کنونی است.
10.04.202508:11
ترامپ از ایران چه میخواهد؟
اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکای ترامپ نه ایران یا حتی کل خاورمیانه، بلکه چین است. تا اینجا به نظر نمیرسد مناقشهای باشد. اما درست به همین دلیل توافق ایران و آمریکا به سادگی به دست نخواهد آمد. یعنی معتقدم اگر اولویت آمریکا مهار ایران یا حفظ امنیت اسرائیل و کشورهای منطقه بود اتفاقاً توافق سادهتر به دست میآمد؛ زیرا این مسئله هرچقدر هم که پیچیده باشد باز همه چیز به همینجا ختم میشود. در این منطقه تنها اسرائیل خواهان راهحلهای رادیکال در قبال ایران است، ولی بسیار بعید و حتی دیوانگی است که در صورت دستیابی به یک توافق میان ایالات متحد و ایران اسرائیل سرخود دست به حمله بزند و بخواهد بازی مهمترین پشتیبان خود را بر هم بریزد. اسرائیل به نسبت جمعیت و وسعت خود کشور نیرومندی است. بافت جمعیتی منسجم، اقتصاد مرفه و دمکراسی کموبیش باثباتی دارد، اما علیرغم تمام اینها بدون پشتیبانی مداوم آمریکا در مقایسه با ایران، ترکیه و سعودی قدرت مهم و تأثیرگذاری در منطقه به شمار نمیآید. شکستناپذیری اسرائیل درواقع شکستناپذیری آمریکاست. اگر کشوری بتواند مشکل خود را با آمریکا حل کند، اسرائیل نمیتواند معادلۀ تازه را بر هم بزند.
اما ایران چگونه میتواند مشکل خود را با آمریکا حل کند؟ نکته اینجاست که خواستۀ آمریکا از ایران به باور من تنها به سهگانۀ هستهای-موشکی-منطقهای ختم نمیشود. اگر مسئله تنها به همین سه مورد ختم میشد، هم ایران حاضر بود کنار بیاید و هم حتی آمریکای ترامپ نرمش نشان میداد. برای ترامپ مهم نیست که ایران پنج یا ده سال دیگر ممکن است دوباره اسرائیل را با همین توان یا حتی توان بیشتر تهدید کند. وقتی در آن جلسۀ تاریخی اتاق بیضی با زلنسکی از ترامپ پرسیدند چه تضمینی میدهی که روسیه دوباره حمله نکند، به این پاسخ مسخره اکتفا کرد که پوتین به من احترام میگذارد! این یعنی هیچ تضمینی نمیدهم و مجبور هم نیستم که بدهم. امنیت اسرائیل برای غرب مهمتر از امنیت اوکراین نیست. البته غرب یا حتی دولتهایی مثل روسیه و چین هیچگاه اجازۀ تحقق اهداف احمقانهای مثل نابودی اسرائیل و دست زدن به نسلکشی را نمیدهند، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که ترامپ مغرور بخواهد خواستههای رئیس یک دولت ده میلیون نفری در خاورمیانه را برآورده سازد.
پس دشواری کار کجاست؟ تا جایی که من متوجه شدهام - و در اینگونه مسائل همیشه باید جای بزرگی را برای خطا باز گذاشت و خود را با پیشبینیهای جسورانه مضحکه نکرد - ترامپ میخواهد در رقابت اقتصادی با چین ایران در جناح آمریکا باشد. برای ترامپ قابل پذیرش نیست که به توافقی با ایران دست پیدا بکند، درهای ایران کموبیش باز شوند، دلارهای نفتی باز گردند و دستآخر چین بیشترین سود را از مبادله با ایران ببرد. توافق را آمریکا انجام دهد و پروژههای اقتصادی را شرکتهای چینی انجام دهند. گره را آمریکا باز کند و نفت و گاز را شرکتهای چینی استخراج کنند. بازار ایران را کالاهای چینی پر کنند و سهم آمریکا شعار مرگ بر آمریکا باشد. آن هم درست در شرایطی که کل اقتصاد جهان را به چالش طلبیده که باید میان ما و چین یکی را انتخاب کنید. پس دشواری کار به نظرم در اینجاست و نه در شهرهای موشکی که نشان دادند کارآیی نظامی مؤثری ندارند و اگر هم داشته باشند تهدیدی برای آمریکا نیستند، نه نیروهای نیابتی که تقریباً حذف شدهاند و پولی برای بازسازیشان نیست اگر هم باشد چند دهه زمان میبرد و نه اورانیومهای غنیشدهای که ایران آماده است تحویلشان دهد. در یک کلام ایران باید غربی شود و اگر تن به چنین چیزی ندهد چنان با نیروی نظامی تضعیفش میکنند که دیگر برای چین هم نفع خاصی نداشته باشد. اگر این تحلیل من درست باشد معنایش این است که آنچه آمریکا میخواهد کموبیش مطابق با خواست اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان نیز هست (ضمن اینکه خواستههای دیگری هم وجود دارند)، اما رفتن ایران به جناح غرب همچون بدترین کابوس ممکن برای تعدادی از مقامات بلندپایه و قدیمی جمهوری اسلامی است؛ کابوسی به مراتب بدتر از مسائل جزئی مثل کم کردن برد موشک یا کاهش درصد غنیسازی.
اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکای ترامپ نه ایران یا حتی کل خاورمیانه، بلکه چین است. تا اینجا به نظر نمیرسد مناقشهای باشد. اما درست به همین دلیل توافق ایران و آمریکا به سادگی به دست نخواهد آمد. یعنی معتقدم اگر اولویت آمریکا مهار ایران یا حفظ امنیت اسرائیل و کشورهای منطقه بود اتفاقاً توافق سادهتر به دست میآمد؛ زیرا این مسئله هرچقدر هم که پیچیده باشد باز همه چیز به همینجا ختم میشود. در این منطقه تنها اسرائیل خواهان راهحلهای رادیکال در قبال ایران است، ولی بسیار بعید و حتی دیوانگی است که در صورت دستیابی به یک توافق میان ایالات متحد و ایران اسرائیل سرخود دست به حمله بزند و بخواهد بازی مهمترین پشتیبان خود را بر هم بریزد. اسرائیل به نسبت جمعیت و وسعت خود کشور نیرومندی است. بافت جمعیتی منسجم، اقتصاد مرفه و دمکراسی کموبیش باثباتی دارد، اما علیرغم تمام اینها بدون پشتیبانی مداوم آمریکا در مقایسه با ایران، ترکیه و سعودی قدرت مهم و تأثیرگذاری در منطقه به شمار نمیآید. شکستناپذیری اسرائیل درواقع شکستناپذیری آمریکاست. اگر کشوری بتواند مشکل خود را با آمریکا حل کند، اسرائیل نمیتواند معادلۀ تازه را بر هم بزند.
اما ایران چگونه میتواند مشکل خود را با آمریکا حل کند؟ نکته اینجاست که خواستۀ آمریکا از ایران به باور من تنها به سهگانۀ هستهای-موشکی-منطقهای ختم نمیشود. اگر مسئله تنها به همین سه مورد ختم میشد، هم ایران حاضر بود کنار بیاید و هم حتی آمریکای ترامپ نرمش نشان میداد. برای ترامپ مهم نیست که ایران پنج یا ده سال دیگر ممکن است دوباره اسرائیل را با همین توان یا حتی توان بیشتر تهدید کند. وقتی در آن جلسۀ تاریخی اتاق بیضی با زلنسکی از ترامپ پرسیدند چه تضمینی میدهی که روسیه دوباره حمله نکند، به این پاسخ مسخره اکتفا کرد که پوتین به من احترام میگذارد! این یعنی هیچ تضمینی نمیدهم و مجبور هم نیستم که بدهم. امنیت اسرائیل برای غرب مهمتر از امنیت اوکراین نیست. البته غرب یا حتی دولتهایی مثل روسیه و چین هیچگاه اجازۀ تحقق اهداف احمقانهای مثل نابودی اسرائیل و دست زدن به نسلکشی را نمیدهند، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که ترامپ مغرور بخواهد خواستههای رئیس یک دولت ده میلیون نفری در خاورمیانه را برآورده سازد.
پس دشواری کار کجاست؟ تا جایی که من متوجه شدهام - و در اینگونه مسائل همیشه باید جای بزرگی را برای خطا باز گذاشت و خود را با پیشبینیهای جسورانه مضحکه نکرد - ترامپ میخواهد در رقابت اقتصادی با چین ایران در جناح آمریکا باشد. برای ترامپ قابل پذیرش نیست که به توافقی با ایران دست پیدا بکند، درهای ایران کموبیش باز شوند، دلارهای نفتی باز گردند و دستآخر چین بیشترین سود را از مبادله با ایران ببرد. توافق را آمریکا انجام دهد و پروژههای اقتصادی را شرکتهای چینی انجام دهند. گره را آمریکا باز کند و نفت و گاز را شرکتهای چینی استخراج کنند. بازار ایران را کالاهای چینی پر کنند و سهم آمریکا شعار مرگ بر آمریکا باشد. آن هم درست در شرایطی که کل اقتصاد جهان را به چالش طلبیده که باید میان ما و چین یکی را انتخاب کنید. پس دشواری کار به نظرم در اینجاست و نه در شهرهای موشکی که نشان دادند کارآیی نظامی مؤثری ندارند و اگر هم داشته باشند تهدیدی برای آمریکا نیستند، نه نیروهای نیابتی که تقریباً حذف شدهاند و پولی برای بازسازیشان نیست اگر هم باشد چند دهه زمان میبرد و نه اورانیومهای غنیشدهای که ایران آماده است تحویلشان دهد. در یک کلام ایران باید غربی شود و اگر تن به چنین چیزی ندهد چنان با نیروی نظامی تضعیفش میکنند که دیگر برای چین هم نفع خاصی نداشته باشد. اگر این تحلیل من درست باشد معنایش این است که آنچه آمریکا میخواهد کموبیش مطابق با خواست اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان نیز هست (ضمن اینکه خواستههای دیگری هم وجود دارند)، اما رفتن ایران به جناح غرب همچون بدترین کابوس ممکن برای تعدادی از مقامات بلندپایه و قدیمی جمهوری اسلامی است؛ کابوسی به مراتب بدتر از مسائل جزئی مثل کم کردن برد موشک یا کاهش درصد غنیسازی.
04.04.202515:13
افزونه
وقتی خاطرات ابوالحسن ابتهاج را میخوانم احساسم این است فرد عاقل و نسبت به همعصران خود در ایران آن زمان سرآمد بود. روابط خوب و نزدیکی با بزرگان اقتصاد و صنعت آن زمان در ایالات متحد داشت و مذاکره با نهادهای بینالمللی را خوب بلد بود. البته برای قضاوت نمیتوان به خاطرات یک نفر اکتفا کرد، اما تا جایی که از خاطرات او فهمیدم گویا فرد پاکدست و در عین حال پرخاشگری بود. در موضوع مورد مناقشهای که منجر به استعفایش شد (طرح کارخانه کود شیمیایی شیراز که شریف امامی بهعنوان وزیر صنایع قراردادش را بدون اطلاع سازمان برنامه بست و شاه طرف شریف امامی را گرفت) حق کاملاً با او بود و در آن سیستم به او ظلم شد. احساس میکنم آوردن نام او در کنار نام کارگزاران جمهوری اسلامی کار صحیحی نباشد؛ ولی شوربختانه این را نمیتوان انکار کرد که از لحاظ نظری بسیار گرفتار دولتگرایی بود و نقش اساسی در ورود و ترویج این ایدۀ زیانبار در ایران داشت.
جایی در خاطرات خود (ص ۳۸۵) میگوید روزی لیلیانتال، رئیس وقت سازمان عمران درۀ تنسی، را که به ایران آمده بود دعوت کرد تا در جلسهای پیرامون طرح عمران خوزستان در سازمان برنامه به گفتوگو بنشیند. در خاطرات خود چندان از محتوای گفتوگوها چیزی نمیگوید ولی این را میگوید که مخالفت زیادی با طرحها شد که او را بسیار ناراحت کرد، برای مثال به شور بودن آب آن منطقه اشاره کردند. سخنان مخالف گویا تا جایی بود که ابتهاج ترسید مبادا این مباحث باعث ناامیدی لیلیانتال بشود. عصر همان روز در یک میهمانی که لیلیانتال هم حضور داشت او را به گوشهای کشاند و نگرانی خود را از مباحث آن جلسه با او در میان گذاشت. در اینجا پاسخ لیلیانتال از قول ابتهاج (ص ۳۸۶) بسیار قابل توجه است: موقعی که ما میخواستیم طرح عمران درۀ تنسی را اجرا کنیم تمام متخصصین آمریکا بدون استثناء مخالف بودند و همۀ آنها همین حرفهایی را میزدند که این آقایان امروز صبح زدند و اگر قرار بود ما گوش به حرف کارشناسها بدهیم هرگز نمیتوانستیم کاری از پیش ببریم.
امروز که جلگۀ خوزستان به شورهزاری تبدیل شده است معنای این «کاری از پیش بردنها» بهتر روشن میشود.
وقتی خاطرات ابوالحسن ابتهاج را میخوانم احساسم این است فرد عاقل و نسبت به همعصران خود در ایران آن زمان سرآمد بود. روابط خوب و نزدیکی با بزرگان اقتصاد و صنعت آن زمان در ایالات متحد داشت و مذاکره با نهادهای بینالمللی را خوب بلد بود. البته برای قضاوت نمیتوان به خاطرات یک نفر اکتفا کرد، اما تا جایی که از خاطرات او فهمیدم گویا فرد پاکدست و در عین حال پرخاشگری بود. در موضوع مورد مناقشهای که منجر به استعفایش شد (طرح کارخانه کود شیمیایی شیراز که شریف امامی بهعنوان وزیر صنایع قراردادش را بدون اطلاع سازمان برنامه بست و شاه طرف شریف امامی را گرفت) حق کاملاً با او بود و در آن سیستم به او ظلم شد. احساس میکنم آوردن نام او در کنار نام کارگزاران جمهوری اسلامی کار صحیحی نباشد؛ ولی شوربختانه این را نمیتوان انکار کرد که از لحاظ نظری بسیار گرفتار دولتگرایی بود و نقش اساسی در ورود و ترویج این ایدۀ زیانبار در ایران داشت.
جایی در خاطرات خود (ص ۳۸۵) میگوید روزی لیلیانتال، رئیس وقت سازمان عمران درۀ تنسی، را که به ایران آمده بود دعوت کرد تا در جلسهای پیرامون طرح عمران خوزستان در سازمان برنامه به گفتوگو بنشیند. در خاطرات خود چندان از محتوای گفتوگوها چیزی نمیگوید ولی این را میگوید که مخالفت زیادی با طرحها شد که او را بسیار ناراحت کرد، برای مثال به شور بودن آب آن منطقه اشاره کردند. سخنان مخالف گویا تا جایی بود که ابتهاج ترسید مبادا این مباحث باعث ناامیدی لیلیانتال بشود. عصر همان روز در یک میهمانی که لیلیانتال هم حضور داشت او را به گوشهای کشاند و نگرانی خود را از مباحث آن جلسه با او در میان گذاشت. در اینجا پاسخ لیلیانتال از قول ابتهاج (ص ۳۸۶) بسیار قابل توجه است: موقعی که ما میخواستیم طرح عمران درۀ تنسی را اجرا کنیم تمام متخصصین آمریکا بدون استثناء مخالف بودند و همۀ آنها همین حرفهایی را میزدند که این آقایان امروز صبح زدند و اگر قرار بود ما گوش به حرف کارشناسها بدهیم هرگز نمیتوانستیم کاری از پیش ببریم.
امروز که جلگۀ خوزستان به شورهزاری تبدیل شده است معنای این «کاری از پیش بردنها» بهتر روشن میشود.
14.04.202514:07
از خود میپرسم اگر او [محمدرضاشاه] پادشاه نبود و خانوادهاش یک خانوادۀ معمولی ایرانی بود چه میکرد. میتوانم تصور کنم که قاعدتاً میرفت به دانشکده فنی. به مسائل فنی خیلی علاقمند بود و خوب هم میفهمید. میشد یک مهندس. بعد هم به احتمال قوی از اعضای حزب ایران میشد، چون یک نوع گرایش دست چپی سوسیالیستی در نهادش بود. ادا در نمیآورد، واقعاً این گرایش را داشت.
سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران ۱۳۴۰-۱۳۵۰ (تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران). مصاحبه با علینقی عالیخانی. ویراستار غلامرضا افخمی.
سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران ۱۳۴۰-۱۳۵۰ (تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران). مصاحبه با علینقی عالیخانی. ویراستار غلامرضا افخمی.
04.04.202512:37
بحران آب: از داورها و ابتهاجها تا بیطرفها و قالیبافها (بخش ۲/۲)
شرح به انحطاط کشاندن صنعت خطآهن ایالات متحد توسط دولتمردان «پروگرسیو» و «خیرخواه» در قرن بیستم خود یک کتاب مفصل لازم دارد. مهمترین کتاب آین رند - که خوشبختانه در ایران با عنوان اطلس شانههایش را بالا انداخت ترجمه شده است - روایتی را از نابودی یک شرکت بزرگ راهآهن به واسطۀ مداخلهگریهای بروکراتهای دولتی به دست میدهد. با تقریب بسیار بالا میتوان ادعا کرد که هیچ صنعت به اصطلاح «زیربنایی» وجود ندارد که اگر تاریخچۀ آن را بررسی کنیم بنیان آن را سرمایهگذاران خصوصی نگذاشته باشند. سروکلۀ دولتها تازه پس از سالها و زمانی پیدا میشود که دولتمردانی در یک رسالت سیاسی خودخوانده تولید انبوه یا ارزان همان کالا را بر عهده میگیرند. کسانی در دولت به این نتیجه میرسند که بیشتر از تک تک آدمها «نیازهای» آنان را تشخیص میدهند. برای مثال صلاح چند میلیون نفر را چنین تشخیص میدهند که کمتر قند و شکر مصرف کنند و به جایش یک خطآهن از فلان جا در شمال ایران تا بهمان جا در جنوب ایران داشته باشند. صلاحشان میدانند که در جایی مرتع صدها هزار ساله بر اثر بیآبی خشک شود اما در جایی دیگر کاشی و سرامیک ساخته شود.
لیبرالها یا همان مدافعان راستین مناسبات موسوم به بازار آزاد نه از طرحهای بزرگمقیاس صنعتی و اقتصادی هواداری میکنند و نه با آنها مخالفاند. لیبرالها مانند محافظهکاران و سنتگرایان رمانتیک یا محیطزیستگرایان رادیکال مخالف صنعت و کاربست فناوری برای تولید و رفاه بیشتر نیستند. آنان با سد و کانالهای انتقال آب و کشتوصنعت، با مجتمع ذوبآهن و فولاد و سیمان، با پالایشگاه و پتروشیمی، با جاده، بندرگاه و فرودگاه، با نیروگاه و برقرسانی و... مخالف نیستند. چیزی که نظریۀ اقتصادی لیبرال به ما میآموزد این است که نیاز بازار و ظرفیت سرمایه است که حد سرمایهگذاری را تعیین میکند. بهبیاندیگر سودجویی آدمها همچون قیدی بر زیادهخواهی آدمها عمل میکند. در مناسبات بازار آزاد کمتر سد ساخته خواهد شد، کمتر طرحهای انتقال آب خواهیم داشت، کمتر و دیرتر ذوبآهن و فولاد خواهیم داشت. بعضی از پروژهها احتمالاً هرگز اجرا نمیشوند. با بازار آزاد ایران شاید دهها سال دیرتر صاحب راهآهن سراسری میشد، در عوض مردم مرفهتر بودند. شاید افتخار داشتن نخستین نیروگاه اتمی خاورمیانه را کسب نمیکردیم، ولی الان برق کافی داشتیم! هیچ سرمایهگذار خصوصی برایش صرفه نمیکرد که سد بسازد، سپس آب را از سرچشمه بگیرد، با صدها کیلومتر خط انتقال آب آن را ببرد در استانی دیگر، در آنجا معادن را به کار اندازد تا کاشی بسازد. با بازار آزاد ممکن بود چند معدن در یزد فعلاً بدون استفاده میماندند و واردکنندۀ کاشی بودیم، اما کشور در معرض فرونشست منجر به نابودی مراکز شهری کهن، جنگ داخلی بر اثر کمبود آب و انهدام تمدنی و غیرقابل سکونت شدن قرار نمیگرفت.
اگر استدلال این باشد که چون این حوزههای گسترده از فعالیت اقتصادی را نمیتوان با سرمایۀ خصوصی پوشش داد (ادعایی که البته کاملاً غلط است)، پس چارهای جز ورود دولت نیست، آنگاه پرسشی که مطرح میشود این است که تفاوت این موضع با سوسیالیسم چیست؟ برای «بازار» چه چیزی جز تولید تعدادی کالای مصرفی کوچک و فروش آنها در مغازه باقی میماند؟ لابد در همان حوزهها هم دولت قرار است قیمتگذاری و نظارت مستمر داشته باشد. ما در اینجا به دنبال قانع کردن کسانی که هنوز خود را پیرو استالین و مائو میدانند نیستیم. امروز دیگر شمار این افراد به حدی اندک است که نیازی به صرف انرژی برای رد باورهایشان نیست. آنچه مشکل ایجاد میکند باورهای کسانی است که خود را پیرو «اقتصاد مختلط»، «اقتصاد آکادمیک» یا حتی «لیبرال» میخوانند و همزمان از عقایدی دفاع میکنند که از لحاظ مبانی نظری تفاوتی با عقاید استالین ندارد و در عمل اگر قرار باشد جدی گرفته شود به همانجا رهسپار میشود.
چنانکه اشاره کردیم سوسیالیستها به ویژه پس از مارکس عمدتاً ستایشگران صنعت بودند و در عمل دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم را باید با طرحهای کلان صنعتیسازی شناخت. در مقابل نظریۀ موسوم به نوسازی (مدرنیزاسیون) بدیل «غربی» این طرز فکر بود. نظریهای که به کشورهای خارج از حوزۀ بلوک شرق از جمله ایران صادر شد. نظریهپردازان نوسازی بر روی کاغذ خود را مدافع سرمایهداری و مالکیت میدانستند. اما موضوعی که کمتر به آن توجه میشود شباهت و حتی همدلی اساسی نظریۀ نوسازی با مارکسیسم روسی است. میتوان گفت عامل دستکم بخشی از مشکلات کشورهایی همچون ایران صدور این نظریه از طرف کارشناسان دولتگرای آمریکایی - به عنوان مثال از طرف شرکت عمران درۀ تنسی - بود. همان کارشناسانی که بعضی از حوزههای صنعت در خود آمریکا را هم با طرز فکر خودشان به انحطاط کشانده بودند.
شرح به انحطاط کشاندن صنعت خطآهن ایالات متحد توسط دولتمردان «پروگرسیو» و «خیرخواه» در قرن بیستم خود یک کتاب مفصل لازم دارد. مهمترین کتاب آین رند - که خوشبختانه در ایران با عنوان اطلس شانههایش را بالا انداخت ترجمه شده است - روایتی را از نابودی یک شرکت بزرگ راهآهن به واسطۀ مداخلهگریهای بروکراتهای دولتی به دست میدهد. با تقریب بسیار بالا میتوان ادعا کرد که هیچ صنعت به اصطلاح «زیربنایی» وجود ندارد که اگر تاریخچۀ آن را بررسی کنیم بنیان آن را سرمایهگذاران خصوصی نگذاشته باشند. سروکلۀ دولتها تازه پس از سالها و زمانی پیدا میشود که دولتمردانی در یک رسالت سیاسی خودخوانده تولید انبوه یا ارزان همان کالا را بر عهده میگیرند. کسانی در دولت به این نتیجه میرسند که بیشتر از تک تک آدمها «نیازهای» آنان را تشخیص میدهند. برای مثال صلاح چند میلیون نفر را چنین تشخیص میدهند که کمتر قند و شکر مصرف کنند و به جایش یک خطآهن از فلان جا در شمال ایران تا بهمان جا در جنوب ایران داشته باشند. صلاحشان میدانند که در جایی مرتع صدها هزار ساله بر اثر بیآبی خشک شود اما در جایی دیگر کاشی و سرامیک ساخته شود.
لیبرالها یا همان مدافعان راستین مناسبات موسوم به بازار آزاد نه از طرحهای بزرگمقیاس صنعتی و اقتصادی هواداری میکنند و نه با آنها مخالفاند. لیبرالها مانند محافظهکاران و سنتگرایان رمانتیک یا محیطزیستگرایان رادیکال مخالف صنعت و کاربست فناوری برای تولید و رفاه بیشتر نیستند. آنان با سد و کانالهای انتقال آب و کشتوصنعت، با مجتمع ذوبآهن و فولاد و سیمان، با پالایشگاه و پتروشیمی، با جاده، بندرگاه و فرودگاه، با نیروگاه و برقرسانی و... مخالف نیستند. چیزی که نظریۀ اقتصادی لیبرال به ما میآموزد این است که نیاز بازار و ظرفیت سرمایه است که حد سرمایهگذاری را تعیین میکند. بهبیاندیگر سودجویی آدمها همچون قیدی بر زیادهخواهی آدمها عمل میکند. در مناسبات بازار آزاد کمتر سد ساخته خواهد شد، کمتر طرحهای انتقال آب خواهیم داشت، کمتر و دیرتر ذوبآهن و فولاد خواهیم داشت. بعضی از پروژهها احتمالاً هرگز اجرا نمیشوند. با بازار آزاد ایران شاید دهها سال دیرتر صاحب راهآهن سراسری میشد، در عوض مردم مرفهتر بودند. شاید افتخار داشتن نخستین نیروگاه اتمی خاورمیانه را کسب نمیکردیم، ولی الان برق کافی داشتیم! هیچ سرمایهگذار خصوصی برایش صرفه نمیکرد که سد بسازد، سپس آب را از سرچشمه بگیرد، با صدها کیلومتر خط انتقال آب آن را ببرد در استانی دیگر، در آنجا معادن را به کار اندازد تا کاشی بسازد. با بازار آزاد ممکن بود چند معدن در یزد فعلاً بدون استفاده میماندند و واردکنندۀ کاشی بودیم، اما کشور در معرض فرونشست منجر به نابودی مراکز شهری کهن، جنگ داخلی بر اثر کمبود آب و انهدام تمدنی و غیرقابل سکونت شدن قرار نمیگرفت.
اگر استدلال این باشد که چون این حوزههای گسترده از فعالیت اقتصادی را نمیتوان با سرمایۀ خصوصی پوشش داد (ادعایی که البته کاملاً غلط است)، پس چارهای جز ورود دولت نیست، آنگاه پرسشی که مطرح میشود این است که تفاوت این موضع با سوسیالیسم چیست؟ برای «بازار» چه چیزی جز تولید تعدادی کالای مصرفی کوچک و فروش آنها در مغازه باقی میماند؟ لابد در همان حوزهها هم دولت قرار است قیمتگذاری و نظارت مستمر داشته باشد. ما در اینجا به دنبال قانع کردن کسانی که هنوز خود را پیرو استالین و مائو میدانند نیستیم. امروز دیگر شمار این افراد به حدی اندک است که نیازی به صرف انرژی برای رد باورهایشان نیست. آنچه مشکل ایجاد میکند باورهای کسانی است که خود را پیرو «اقتصاد مختلط»، «اقتصاد آکادمیک» یا حتی «لیبرال» میخوانند و همزمان از عقایدی دفاع میکنند که از لحاظ مبانی نظری تفاوتی با عقاید استالین ندارد و در عمل اگر قرار باشد جدی گرفته شود به همانجا رهسپار میشود.
چنانکه اشاره کردیم سوسیالیستها به ویژه پس از مارکس عمدتاً ستایشگران صنعت بودند و در عمل دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم را باید با طرحهای کلان صنعتیسازی شناخت. در مقابل نظریۀ موسوم به نوسازی (مدرنیزاسیون) بدیل «غربی» این طرز فکر بود. نظریهای که به کشورهای خارج از حوزۀ بلوک شرق از جمله ایران صادر شد. نظریهپردازان نوسازی بر روی کاغذ خود را مدافع سرمایهداری و مالکیت میدانستند. اما موضوعی که کمتر به آن توجه میشود شباهت و حتی همدلی اساسی نظریۀ نوسازی با مارکسیسم روسی است. میتوان گفت عامل دستکم بخشی از مشکلات کشورهایی همچون ایران صدور این نظریه از طرف کارشناسان دولتگرای آمریکایی - به عنوان مثال از طرف شرکت عمران درۀ تنسی - بود. همان کارشناسانی که بعضی از حوزههای صنعت در خود آمریکا را هم با طرز فکر خودشان به انحطاط کشانده بودند.
15.04.202521:21
خاطرم میآید در یکی از جلسات شورای اقتصاد اعلیحضرت که از سفری به لهستان برگشته بودند گفتند که در لهستان به گومولکا - که در آن موقع دبیرکل حزب کمونیست بود - توضیح دادم که ما شرکتهای سهامی زراعی داریم. او به من گفت خیلی مواظب باشید، آن کار برای ما دردسر عجیبی ایجاد کرده. شماها چگونه جرات کردید یک همچین کاری را انجام دهید؟ من (یعنی شاه) به او توضیح دادم که ما کاری که میکنیم با شما فرق دارد و ما اینجا سرمایه به اندازه کافی داریم و تدریجی میرویم جلو، از این حرفها. ولی این مرا [یعنی عالیخانی] برمیگرداند به آن حرفی که اول درباره روحیه شاه برای شما گفتم که به عقیده من اگر او شاه نمیبود یک مهندس بود عضو حزب ایران با افکار سوسیالیستی. یعنی این نوع فکر شرکت سهامی زراعی و اینکه این هم خیلی شباهت دارد به کولخوز [۱] از آن چیزهایی بود که باب طبعش بود. به همان دلیلی که او اصرار داشت ذوب آهن نباید در اختیار بخش خصوصی باشد...
[۱] کولخوز به مزارع اشتراکی شوروی میگفتند.
سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران ۱۳۴۰-۱۳۵۰ (تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران). مصاحبه با علینقی عالیخانی. ویراستار غلامرضا افخمی. صفحات ۵۶ و ۵۷ نسخۀ الکترونیکی.
[۱] کولخوز به مزارع اشتراکی شوروی میگفتند.
سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران ۱۳۴۰-۱۳۵۰ (تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران). مصاحبه با علینقی عالیخانی. ویراستار غلامرضا افخمی. صفحات ۵۶ و ۵۷ نسخۀ الکترونیکی.
02.04.202508:44
آیا هوش مصنوعی میتواند اقتصاد سوسیالیستی را اداره کند؟
زمانی که میزس سوسیالیسم را با نوشیدن اسید مقایسه میکرد تا جایی که اطلاع دارم ایدۀ رایانه/کامپیوتر به جز نزد بعضی دانشمندان و ریاضیدانان مطرح نبود. چون موضوع این یادداشت معرفی مطالب کتاب بود تنها به مباحثی که در آن مطرح شدهاند، محدود ماندم.
اما اگر کسی استدلالهای منطقی میزس را درک کند، آنگاه رد کردن تمام ایدههایی که تلاش میکنند فناوریهای تازه را به خدمت طرحهای آرمانشهری همچون سوسیالیسم یا حتی مداخلهگرایی در اقتصاد در بیاورند آسان خواهد بود. هرچند خود مباحث میزس شاید چندان آسان نباشند و درک آنها نیازمند قدری صرف زمان و انرژی و دقت و قدری هم درک مقدمات باشد. این استدلالها با تعدادی از پیشداوریهای جاافتادۀ ما از طریق منطق قیاسی در میافتند، بااینحال بسیار روشن مطرح میشوند و دشواریشان از نوع مبهمگوییهای رایج میان بسیاری از فیلسوفان نیست.
در پاسخ به این پرسش که آیا هوش مصنوعی نمیتواند مشکل سوسیالیسم را رفع کند؟ پاسخ ما این خواهد بود که مطابق استدلال در شرایط سوسیالیسم امکان محاسبۀ اقتصادی وجود ندارد، چون قیمت شکل نمیگیرد. بنابراین اگر قرار باشد هوش مصنوعی کاربردی در بهبود کسبوکارها و افزایش رفاه داشته باشد تنها در شرایط بازار آزاد این اتفاق خواهد افتاد. هرچه از شرایط بازار فاصله بگیریم و به نظام برنامهریزی مرکزی نزدیک شویم امکان استفاده از فناوریهای تازه از جمله هوش مصنوعی محدودتر خواهد شد. وقتی ما از عدم امکان محاسبۀ اقتصادی در شرایطی سخن میگوییم که پول، بازار و ریسک وجود ندارد، منظورمان این نیست که محاسبه در این شرایط مفروض «پیچیده» است و متغیرهای زیادی را در بر میگیرد؛ بلکه بحث این است که اصلاً متغیری به وجود نمیآید که بخواهیم با استفاده از آنها محاسبه انجام دهیم یا محاسبۀ آنها را به ابزار پیشرفته واگذار کنیم. بنابراین اگر کسی به راستی میخواهد فناوریهای نوین مانند هوش مصنوعی در خدمت رفاه انسانها باشد به او توصیه میکنیم تا میتواند از بازار آزاد دفاع کند.
[بحثی هم وجود دارد که کسانی مانند روتبارد مطرح کردهاند، مبنی بر اینکه حتی فریدریش هایک استدلال میزس در رد سوسیالیسم را درست در نیافته بود. در مورد استدلالی که هایک - بر پایۀ نظریۀ پراکندگی اطلاعات - در رد سوسیالیسم مطرح میکرد، شاید بتوان گفت که به اندازۀ استدلال میزس بنیادین نیست و به ژرفای قضیه راه نیافته است و بنابراین جا برای مغالطه را باز میگذارد؛ هرچند به طور مستقل بینشهای مختص به خودش را نیز دارد.]
واقعیت آن است که از همان قرن نوزدهم، شاید از زمان شارل فوریۀ متوهم [با ژوزف فوریۀ ریاضیدان اشتباه نشود] که میخواست شیرها و نهنگها را رام کند و از آنها سواری بگیرد، همراه هر پیشرفتی که در حوزۀ فناوری اتفاق میافتاد سروکلۀ کسانی پیدا میشد که بیجهت آن را نویدبخش طرح آرمانشهری خودشان تلقی میکردند. نظریۀ تاریخ مارکس و مراحل سیر تطور جامعه از نگاه او - کمونیسم اولیه، بردهداری، شیوۀ تولید آسیایی/فئودالیسم، کاپیتالیسم، کمونیسم نهایی - که بر پایه تحول در فناوری حرکت میکند، یکی از همین نظریههای رایج در قرن نوزدهم بود. طبق نظریۀ مارکس از قرن نوزدهم به این طرف با پیدایش فناوری و ابزارهای مبتنی بر الکتریسیته و مغناطیس و سپس انقلاب فناوری اطلاعات قاعدتاً باید مناسبات سرمایهداری به پایان میرسید.
نکتۀ جالب دیگر اینکه دولت اتحاد شوروی از دهۀ شصت میلادی کوشید یک شبکۀ اطلاعاتی سراسری مشابه اینترنت را با عنوان اختصاری OGAS توسعه دهد و برنامهریزی اقتصادی را به آن واگذارد. طرحی که گویا در آن زمان باعث نگرانی آمریکاییها نیز شده بود. روسها از قرن نوزدهم دانشمندان بسیار برجستهای در علوم نظری و فنی داشتند. از جنبۀ منابع طبیعی هیچ کشوری به اندازۀ اتحاد شوروی غنی نبود. در ضمن آنان پیروز جنگ جهانی و مورد ستایش بخش اعظم روشنفکران جهان هم بودند. اگر قرار بود ترکیب نبوغ دانشمندان و مهندسان، منابع طبیعی و قدرت سخت و نرم جایگزینی برای نظام اجتماعی مبتنی بر آزادی فردی فراهم بیاورد هیچ خاکی مساعدتر از روسیه نبود. وقتی آنان به معنی دقیق واژه چنان گندی زدند که امروز حتی اغلب سوسیالیستها هم آن نظام را گردن نمیگیرند، میتوان به برآوردی از شدت مضحک بودن تصورات مشابه در ایران رسید. البته اگر منظور از طرح چنین سخنانی دریافت پروژههای تازه و سودآور از دولت نباشد.
زمانی که میزس سوسیالیسم را با نوشیدن اسید مقایسه میکرد تا جایی که اطلاع دارم ایدۀ رایانه/کامپیوتر به جز نزد بعضی دانشمندان و ریاضیدانان مطرح نبود. چون موضوع این یادداشت معرفی مطالب کتاب بود تنها به مباحثی که در آن مطرح شدهاند، محدود ماندم.
اما اگر کسی استدلالهای منطقی میزس را درک کند، آنگاه رد کردن تمام ایدههایی که تلاش میکنند فناوریهای تازه را به خدمت طرحهای آرمانشهری همچون سوسیالیسم یا حتی مداخلهگرایی در اقتصاد در بیاورند آسان خواهد بود. هرچند خود مباحث میزس شاید چندان آسان نباشند و درک آنها نیازمند قدری صرف زمان و انرژی و دقت و قدری هم درک مقدمات باشد. این استدلالها با تعدادی از پیشداوریهای جاافتادۀ ما از طریق منطق قیاسی در میافتند، بااینحال بسیار روشن مطرح میشوند و دشواریشان از نوع مبهمگوییهای رایج میان بسیاری از فیلسوفان نیست.
در پاسخ به این پرسش که آیا هوش مصنوعی نمیتواند مشکل سوسیالیسم را رفع کند؟ پاسخ ما این خواهد بود که مطابق استدلال در شرایط سوسیالیسم امکان محاسبۀ اقتصادی وجود ندارد، چون قیمت شکل نمیگیرد. بنابراین اگر قرار باشد هوش مصنوعی کاربردی در بهبود کسبوکارها و افزایش رفاه داشته باشد تنها در شرایط بازار آزاد این اتفاق خواهد افتاد. هرچه از شرایط بازار فاصله بگیریم و به نظام برنامهریزی مرکزی نزدیک شویم امکان استفاده از فناوریهای تازه از جمله هوش مصنوعی محدودتر خواهد شد. وقتی ما از عدم امکان محاسبۀ اقتصادی در شرایطی سخن میگوییم که پول، بازار و ریسک وجود ندارد، منظورمان این نیست که محاسبه در این شرایط مفروض «پیچیده» است و متغیرهای زیادی را در بر میگیرد؛ بلکه بحث این است که اصلاً متغیری به وجود نمیآید که بخواهیم با استفاده از آنها محاسبه انجام دهیم یا محاسبۀ آنها را به ابزار پیشرفته واگذار کنیم. بنابراین اگر کسی به راستی میخواهد فناوریهای نوین مانند هوش مصنوعی در خدمت رفاه انسانها باشد به او توصیه میکنیم تا میتواند از بازار آزاد دفاع کند.
[بحثی هم وجود دارد که کسانی مانند روتبارد مطرح کردهاند، مبنی بر اینکه حتی فریدریش هایک استدلال میزس در رد سوسیالیسم را درست در نیافته بود. در مورد استدلالی که هایک - بر پایۀ نظریۀ پراکندگی اطلاعات - در رد سوسیالیسم مطرح میکرد، شاید بتوان گفت که به اندازۀ استدلال میزس بنیادین نیست و به ژرفای قضیه راه نیافته است و بنابراین جا برای مغالطه را باز میگذارد؛ هرچند به طور مستقل بینشهای مختص به خودش را نیز دارد.]
واقعیت آن است که از همان قرن نوزدهم، شاید از زمان شارل فوریۀ متوهم [با ژوزف فوریۀ ریاضیدان اشتباه نشود] که میخواست شیرها و نهنگها را رام کند و از آنها سواری بگیرد، همراه هر پیشرفتی که در حوزۀ فناوری اتفاق میافتاد سروکلۀ کسانی پیدا میشد که بیجهت آن را نویدبخش طرح آرمانشهری خودشان تلقی میکردند. نظریۀ تاریخ مارکس و مراحل سیر تطور جامعه از نگاه او - کمونیسم اولیه، بردهداری، شیوۀ تولید آسیایی/فئودالیسم، کاپیتالیسم، کمونیسم نهایی - که بر پایه تحول در فناوری حرکت میکند، یکی از همین نظریههای رایج در قرن نوزدهم بود. طبق نظریۀ مارکس از قرن نوزدهم به این طرف با پیدایش فناوری و ابزارهای مبتنی بر الکتریسیته و مغناطیس و سپس انقلاب فناوری اطلاعات قاعدتاً باید مناسبات سرمایهداری به پایان میرسید.
نکتۀ جالب دیگر اینکه دولت اتحاد شوروی از دهۀ شصت میلادی کوشید یک شبکۀ اطلاعاتی سراسری مشابه اینترنت را با عنوان اختصاری OGAS توسعه دهد و برنامهریزی اقتصادی را به آن واگذارد. طرحی که گویا در آن زمان باعث نگرانی آمریکاییها نیز شده بود. روسها از قرن نوزدهم دانشمندان بسیار برجستهای در علوم نظری و فنی داشتند. از جنبۀ منابع طبیعی هیچ کشوری به اندازۀ اتحاد شوروی غنی نبود. در ضمن آنان پیروز جنگ جهانی و مورد ستایش بخش اعظم روشنفکران جهان هم بودند. اگر قرار بود ترکیب نبوغ دانشمندان و مهندسان، منابع طبیعی و قدرت سخت و نرم جایگزینی برای نظام اجتماعی مبتنی بر آزادی فردی فراهم بیاورد هیچ خاکی مساعدتر از روسیه نبود. وقتی آنان به معنی دقیق واژه چنان گندی زدند که امروز حتی اغلب سوسیالیستها هم آن نظام را گردن نمیگیرند، میتوان به برآوردی از شدت مضحک بودن تصورات مشابه در ایران رسید. البته اگر منظور از طرح چنین سخنانی دریافت پروژههای تازه و سودآور از دولت نباشد.
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.