07.04.202522:28
همیشه هم که نباید رفت، یه وقتایی هم باید ایستاد.


08.03.202522:50
بله چشمای این دختر خانم.
این کوچولوی ناز نازی و عرض میکردم✨
این کوچولوی ناز نازی و عرض میکردم✨
08.03.202521:55
انقدر با علاقه ازت متنفرم که صد سال دیگهام بگذره،نمیبخشمت.
08.03.202500:30
کجا بمیرم که با بوسه های تو چشم باز کنم؟
07.03.202522:35
07.03.202522:27
Who's gonna dry my eyes?
29.03.202522:08
وینسنت عزیز، سلام.
آخرین لبخند من موقعی بود که تو آخرین نقاشیت رو تموم کردی. خوب یادمه برق چشمات با همیشه فرق میکرد. انگار تموم هنر و علاقهت رو صرف آخرین طرحت کرده بودی و حالا وقت کنار گذاشتن نقاشی بود. برام سواله چطوری تونستی چیزی که برات مثل مسکن بود و کنار بذاری؟ مگه میشد ترک کرد چیزیو که بخشی از وجودته؟ بعدش یادم افتاد که یه بار بهم گفته بودی آدم وقتی چیزی که دوست داره رو رها کنه اونوقت میتونه رشد کنه؛ شاید درد داشته باشه، شاید جونت در بره ولی میارزه که بشی یه آدم جدید. با یک رویای جدید. با یک دنیای جدید. ولی وینسنت عزیزم تو دنیای جدیدت جایی برای من وجود نداشت. چرا برلی من یک جای کوچک باقی نذاشتی؟ میدونستی که من لابه لای قلمو هات زندگی میکردم؟ میدونستی چقدر میون رنگ هات لبخند زدم و گریه کردم؟ ولی وقتایی که میفروختیشون خشمگین میشدم. تابلو هات و دونه دونه به صاحب جدیدشون میرسیدن و انگار یه تیکه از من با اونا گم میشد. دوست نداشتم خلقت کوچک دستات مال یکی دیگه بشه. اگر چه تمام تو مال من نبود ولی دنیای نقاشیهاتو میتونستی برای من به جا بزاری. تو که نمیخواستیش. شاید یک دلخوشی میشد برای من و زندگی غمگینم.
آخرین لبخند من موقعی بود که تو آخرین نقاشیت رو تموم کردی. خوب یادمه برق چشمات با همیشه فرق میکرد. انگار تموم هنر و علاقهت رو صرف آخرین طرحت کرده بودی و حالا وقت کنار گذاشتن نقاشی بود. برام سواله چطوری تونستی چیزی که برات مثل مسکن بود و کنار بذاری؟ مگه میشد ترک کرد چیزیو که بخشی از وجودته؟ بعدش یادم افتاد که یه بار بهم گفته بودی آدم وقتی چیزی که دوست داره رو رها کنه اونوقت میتونه رشد کنه؛ شاید درد داشته باشه، شاید جونت در بره ولی میارزه که بشی یه آدم جدید. با یک رویای جدید. با یک دنیای جدید. ولی وینسنت عزیزم تو دنیای جدیدت جایی برای من وجود نداشت. چرا برلی من یک جای کوچک باقی نذاشتی؟ میدونستی که من لابه لای قلمو هات زندگی میکردم؟ میدونستی چقدر میون رنگ هات لبخند زدم و گریه کردم؟ ولی وقتایی که میفروختیشون خشمگین میشدم. تابلو هات و دونه دونه به صاحب جدیدشون میرسیدن و انگار یه تیکه از من با اونا گم میشد. دوست نداشتم خلقت کوچک دستات مال یکی دیگه بشه. اگر چه تمام تو مال من نبود ولی دنیای نقاشیهاتو میتونستی برای من به جا بزاری. تو که نمیخواستیش. شاید یک دلخوشی میشد برای من و زندگی غمگینم.
08.03.202522:41
هزاران شعر و غزل هم که به صف شوند
تا از چشمان تو گویند
باز هم کم است
آخر شاهکار خلقت تو را که تواند شرح دهد؟
تو همانی که فراتر از کلماتی
فراتر از این دنیای فانی
و من دوستت دارم
امید زندگانی.
- برای پری جنگی.
تا از چشمان تو گویند
باز هم کم است
آخر شاهکار خلقت تو را که تواند شرح دهد؟
تو همانی که فراتر از کلماتی
فراتر از این دنیای فانی
و من دوستت دارم
امید زندگانی.
- برای پری جنگی.


08.03.202521:41
08.03.202500:13
07.03.202522:29
09.03.202500:05
چقدر تنبل شدم خدایا.
08.03.202522:37
اگه قراره جوونه بزنم، تو گلدونم میشی؟
08.03.202521:35
انقدر این آهنگ خوشگل و اکلیلی بود نمیدونم چیکار کنم✨✨
07.03.202522:38
من هرچه ام با تو زیبا ترم!
07.03.202522:28
08.03.202522:56
واقعا چطوری میتونید تو هوای بارونی، شیرکاکائو داغ خوردن کنار جدول و به کافه ترجیح بدید؟
08.03.202522:22
همیشه آدما اون جوری ک روز اول بودن نمیمونن.
همیشه آدما لایق فرصت دوباره نیستن.
همیشه آدما سر حرفاشون نمیمونن.
همیشه آدما لیاقت بخشیدن ندارن.
همیشه آدما لایق فرصت دوباره نیستن.
همیشه آدما سر حرفاشون نمیمونن.
همیشه آدما لیاقت بخشیدن ندارن.
08.03.202521:34
07.03.202522:36
باور کن تو را دوست دارم، صدای مرا نقاشی کن.
دلتنگ توام، اندوه مرا نقاشی کن.
به تو می اندیشم، در غم دیگران، پندار مرا نقاشی کن.
گفتی در خلأیی که هوا نیست، نه من تو را می خوانم نه تو مرا می شنوی.
برایم چراغی بیاور، بی نور چگونه نقاشی کنم.
دلتنگ توام، اندوه مرا نقاشی کن.
به تو می اندیشم، در غم دیگران، پندار مرا نقاشی کن.
گفتی در خلأیی که هوا نیست، نه من تو را می خوانم نه تو مرا می شنوی.
برایم چراغی بیاور، بی نور چگونه نقاشی کنم.
07.03.202522:28
این احساس نفرین شده، گاه انقدر غرقم میکند که ممکن است چند روز گذشته باشد و فراموش کرده باشم که بخوابم.
Показано 1 - 21 із 21
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.