Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
کانال حمید آصفی avatar
کانال حمید آصفی
کانال حمید آصفی avatar
کانال حمید آصفی
23.04.202509:32
عنوان: فروپاشی قاعده در مذاکره: وقتی کارشناسان و هیئت‌های رسمی همزمان مذاکره می‌کنند
بدعت بی‌سابقه در دیپلماسی جمهوری اسلامی
نویسنده: حمید آصفی
در سنت شناخته‌شده‌ی مذاکرات بین‌المللی، جلسه‌ی کارشناسی همواره پیش‌درآمد مذاکرات رسمی است. وظیفه‌اش مشخص است: شفاف‌سازی ابهامات، مستندسازی اختلاف‌نظرها، و فراهم‌کردن داده‌هایی که هیئت ارشد بر پایه‌ی آن تصمیم بگیرد. اما آنچه امروز در روند مذاکرات عمان میان جمهوری اسلامی و آمریکا (به‌واسطه‌ی ویتکاف) در حال وقوع است، چیزی فراتر از بی‌نظمی یا خطای تاکتیکی است؛ ما با فروپاشی کامل ساختار دیپلماتیک مذاکرات مواجهیم.
سخنگوی وزارت خارجه با بی‌پروایی اعلام می‌کند که «برنامه تغییر کرده» و جلسات کارشناسی همزمان با جلسات رسمی برگزار می‌شوند. این بدعت، معنایی ساده اما تکان‌دهنده دارد: تصمیم پیشاپیش گرفته شده است.
در تمام مذاکرات تاریخی نظیر کمپ دیوید، توافق اسلو یا مذاکرات ۵+۱ با ایران، تیم‌های کارشناسی پیشاپیش اختلافات را بررسی می‌کردند تا هیئت‌های رسمی تنها بر نکات تصمیم‌ساز تمرکز کنند. حذف این مرحله یا ادغام زمانی آن با جلسه اصلی، یعنی یا کارشناسان دیگر جدی نیستند، یا گفتگوها صرفاً ویترینی است برای توافقی که از قبل تنظیم شده.
از زاویه علمی، کارشناسان در فرآیند تصمیم‌سازی نقش «فیلتر منطقی» دارند: آن‌ها همان‌هایی هستند که داده‌ها را غربال می‌کنند تا سیاستمداران بتوانند تصمیم‌های دقیق، به‌موقع و واقع‌بینانه بگیرند. بی‌توجهی به این سطح، کاهش کیفیت تصمیم‌ها و گسست در سازوکار نهادی را در پی دارد.
و بالاخره، اگر بخواهیم یک سناریو از پشت‌پرده را تصور کنیم، تنها یک پاسخ باقی می‌ماند: توافق در جای دیگری و در زمان دیگری بسته شده است—شاید در کانال‌های غیررسمی، شاید در مذاکرات پنهان، شاید در سطحی بالاتر از آن‌چه رسانه‌ها می‌بینند. آنچه باقی مانده، یک اجرای نمادین و هماهنگ‌شده است برای نمایش چانه‌زنی.
نتیجه‌گیری:
وقتی دیپلماسی به یک صحنه‌سازی بدل می‌شود، دیگر نباید منتظر نتیجه بود!!؛ باید‌به دلایل روند دقت کرد.زیرا وقتی روند مشروع و عقلانی مذاکره کنار گذاشته می‌شود حتماً توافقی می‌خواهد به‌دست آید. این نه نشانه پیچیدگی دیپلماتیک است، بلکه نشانه ای است به این واقعیت که بازی تغییر کرده، و بازیگران نیز!

#حمیدآصفی

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
06.04.202516:14
بیانیه‌ای در دفاع از آزادی اندیشه: صدای استادان، فریاد جامعه 

جنبش قلم‌ها آغاز شده است. بیش از ۱۰۰ استاد دانشگاه، با شهامت و غیرت، در برابر ماشین سرکوب جمهوری اسلامی ایستاده‌اند و به احضار مصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس برجسته، اعتراض کرده‌اند. این تنها یک نامه نیست، این شعله‌ای است که از خشمِ سال‌ها سانسور، تهدید و خفقان زبانه می‌کشد. 

آزادی بیان، خط قرمز است! 
جمهوری اسلامی بار دیگر نشان داده که از اندیشه مستقل می‌هراسد. هر صدایی که خارج از چارچوب ایدئولوژی حکومت باشد، یا ساکت می‌شود، یا به زندان می‌رود. اما این بار، جامعه دانشگاهی ایران سکوت نکرده است. امضای این استادان، نه فقط در دفاع از مهرآیین، که در دفاع از حقِ تفکر، نقد و آزادی است. 

دانشگاه زنده است! 
این اعتراض نشان‌دهنده پویایی فضای دانشگاه است. دانشگاه جایی نیست که بشود با دستور و تهدید اداره‌اش کرد. دانشگاه زنده است، چون اندیشه زنده است. و اندیشه، هرگز در چارچوبِ "ممنوعه‌های حکومتی" جای نمی‌گیرد. 

مهرآیین فقط یک نام نیست، یک نماد است 
احضار او بهانه‌ای است برای فرستادن این پیام به تمام روشنفکران: "یا مطیع باشید، یا محکوم." اما تاریخ ثابت کرده که سرکوب، هرگز نتوانسته جلوی اندیشه‌های بزرگ را بگیرد. از محمد مختاری و پوینده تا امروز، جمهوری اسلامی با هر صدای آزاده‌ای به جنگ برخاسته، اما این صداها هرگز خاموش نشده‌اند. 

ما همه مهرآیین هستیم! 
امروز وظیفه همه ماست که از استادان، دانشجویان و هر انسان آزاده‌ای که زیر فشار سیستم سرکوب قرار گرفته، دفاع کنیم. سکوت ما برابر است با همراهی با ظلم. 

فراخوان ما به جهان: 
به دنیا نشان دهید که ایران، علیرغم تمام خفقان، هنوز زنده است. هنوز کسانی هستند که در برابر بی‌عدالتی می‌ایستند. از مهرآیین حمایت کنید، چون حمایت از او، حمایت از آینده‌ای است که در آن هیچ اندیشه‌ای جرم نیست.
#حمیدآصفی

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
04.04.202511:53
خروج ایران از یمن؛ پایان «ژئوپلیتیک نیابتی» یا آغاز یک شعبده‌بازی جدید؟
نویسنده: حمید آصفی

سقوط «پروژه مقاومت» یا ترفندی برای بازتعریف نقشه خونین؟ خروج نیروهای سپاه و مستشاران نظامی ایران از یمن، پس از عقب‌نشینی از سوریه، نه یک تصمیم استراتژیک، که اعترافی تلخ به فروپاشی خانه‌ی کارت‌های منطقه‌ای تهران است. این خروج، درست زمانی رخ می‌دهد که ترامپ با زبان تهدید، ایران را به «پاسخگویی» برای ناامنی‌های دریای سرخ فراخوانده و حوثی‌ها را هدف بمباران‌های بی‌امان قرار داده است. اما اینجا فقط یمن نیست که در حال سوختن است؛ تمام محورهایی که روزی ایران را به «قدرت فرامنطقه‌ای» تبدیل می‌کردند، امروز شبیه خطوط مقطعی هستند که یک امپراتوری مجازی را نگه می‌داشتند.


سوریه، لبنان، عراق، یمن: چهار ضلع یک مربع شکسته
1. سوریه: سقوط نمادین بشار اسد (ولو ناتمام)، نه تنها حلب و دمشق، که پایگاه‌های سپاه در غرب آسیا را به لرزه انداخت. بدون اسد، مشروعیت حضور ایران در سوریه به «مهمان ناخوانده» تقلیل یافت.
2. حزب‌الله لبنان: تبدیل شدن از «ابراسلحه‌ی مقاومت» به یک «حزب سیاسی معمولی» در لبنان، نتیجه‌ی فشارهای اقتصادی و انزوای بین‌المللی است. حالا حزب‌الله بیشتر شبیه سیاستمداری است که مجبور است قبای نظامی‌اش را به گنجه‌ی تاریخ بسپارد.
3. حشد الشعبی: محدودیت‌های اخیر بر این نیروها در عراق، ضربه‌ای بود به مدل «قدرت نرم-سخت» ایران. دیگر نمی‌توان همزمان در پشت میز مذاکره نشست و موشک به سمت سفارت آمریکا پرتاب کرد.
4. حماس و آتش‌بس: حتی حماس، این سرباز قدیمی مقاومت، ترجیح داد به جای جنگ، با معادلات واقع‌گرایانه‌ی قطر و مصر همسو شود.


یمن؛ آخرین حلقه‌ی زنجیر یا اولین قربانی؟
خروج ایران از یمن، پیش از آنکه یک تاکتیک باشد، نشان‌دهنده‌ی دو واقعیت است:
- تهدید ترامپ جدی است: اعلام «ما نیابتی نداریم» توسط رهبری، دقیقاً زمانی مطرح شد که آمریکا ایران را مستقیماً مسئول حمله‌های حوثی‌ها خواند. این جمله نه تکذیب، که نوعی فرار به جلوست.

اما آیا این خروج به معنای پایان دخالت‌هاست؟! یا مدل جدید ایران ممکن است به سمت «نیابتی‌های نامرئی» حرکت کند: انتقال قدرت به گروه‌های خودگردان محلی، بدون حضور فیزیکی مستشاران. شاید هم این یک وقفه‌ی موقت برای بازسازی استراتژی باشد؛ مثل عقب‌نشینی مار قبل از حمله‌ی دوباره. ولی شرایط موجود نشان از این دارد که جمهوری اسلامی بطور کامل دستش از منطقه و نیابتی ها برای همیشه کوتاه شده است.


طنز تاریخ: مذاکرات آتی و حذف اجباری «کارت یمن»
ترامپ با زبان تهدید، حاکمیت ایران را به گوشه‌ی رینگ کشانده است. خروج از یمن، عملاً یکی از برگ‌های مذاکره‌ی ایران (استفاده از حوثی‌ها به عنوان اهرم فشار) را پاره کرده است. حالا تهران چه دارد؟ سوریه‌ی بی‌اسد؟ حزب‌اللهی بی‌دندان؟ یا حماسی که به آتش‌بس تن داده؟ اینجاست که طعنه‌ی تاریخ آشکار می‌شود: جمهوری اسلامی که روزی خود را «سرپرست مقاومت جهانی» می‌خواند، امروز حتی نمی‌تواند یک برگ برنده در مذاکرات آتی نگه دارد.


پایان بازی یا تغییر قواعد؟
خروج از یمن ممکن است خوابگاه جدیدی برای دیپلماسی ایران باشد:


اما سوال کلیدی این است: آیا غرب این تغییر را به عنوان «صلح‌طلبیدن» می‌پذیرد یا آن را نشانه‌ی ضعفی می‌داند که باید بیشتر بر آن فشار آورد؟

نتیجه‌گیری: این خروج، نه یک انتخاب، که تسلیم در برابر معادلات جدید است. ایران شاید دیگر «نیابتی» نداشته باشد، اما آیا اصلاً نیازی به نیابتی دارد وقتی که خود به یک بازیچه‌ی نیابتی در دستان رقبا تبدیل شده است؟!


https://t.me/hamidasefichannel2


صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
31.03.202513:39
استدلال‌های توهمی و خطرناکِ جنگ‌گریزیِ کورکورانه 

ارسالی از مخاطب

اگر کسی امروز با چشمانی بسته، فریادِ «جنگ نمی‌شود» سر دهد و هر هشدارِ واقع‌بینانه را «سازماندهیِ صهیونیستی» بخواند، آیا این فرد نه یک تحلیلگر، که یک مُبلغِ خطرناکِ سکوت در برابر تهدیدهای واقعی است؟ 

۱. توهمِ توطئه: آیا هر هشدارِ جنگی، حاصلِ پروپاگاندا است؟ 
ادعایِ «همهٔ جنگ‌طلبان، مزدورِ اسرائیل هستند» نه تحلیل، که قائل شدن به فرار حکومت از مسئولیتِ پاسخگویی به اشتباهاتِ راهبردی است! 

- آیا واقعاً تمام تحلیلگرانی که احتمالِ جنگ را بررسی می‌کنند، ناخواسته در خدمتِ نتانیاهو هستند؟ یا این اتهام‌زنی، حربه‌ای برای خفه کردنِ صداهای منتقدِ سیاست‌های شکست‌خوردهٔ داخلی است؟ 
- اگر اسرائیل خواهانِ جنگ است، چرا نظام حاکم، سالهاست با شعارِ «مرگ بر اسرائیل»، بنزین بر آتشِ تنش می‌پاشد؟ 
- آیا کسانی که امروز «صلح» می‌خوانند، همانانی نیستند که دیروز با حمایت از گروه‌های نیابتی چون حماس ،حزب الله، که منطقه را به آتش کشیدند و هورا کشیدند؟ 

۲. سفسطهٔ دیپلماسی: آیا می‌توان با تحریم و تهدید، به میزِ مذاکره بازگشت؟ 
ادعایِ «دولت ایران خواهانِ صلح است» در حالی که اقتصاد کشور در گروِ حمایت از گروه‌های افراطی است، نه یک تناقض، که یک دروغِ آشکار است! 

- چگونه می‌توان ادعایِ صلح کرد، در حالی که بودجهٔ نظامی و هزینه‌های منطق‌های، جایگزینِ نان و داروی مردم شده است؟ 
- اگر دیپلماسی اولویت است، چرا دهه‌هاست که ایران به جای تعامل با جهان، در محورِ مقاومتِ خودساخته محصور مانده؟ 
- آیا این «صلح طلبی» نیست که امروز ایران را در لیستِ سیاهِ تروریسم جهانی نگه داشته است؟ 

۳. جنگِ نیابتیِ داخلی: سکوت در برابر سرکوب، چه تفاوتی با همدستی دارد؟ 
کسانی که مدعی هستند «جنگ به نفعِ هستهٔ سختِ قدرت است»، اما سکوت در برابر نقضِ ارامش و ایجاد تنش در منطقه و جهان، خود بزرگترین خدمت به همان هستهٔ سخت است! 

- آیا سرکوبِ مداومِ معترضان، بازداشتِ روزنامه‌نگاران، و اعدامِ مخالفان، نشانه‌ای از «صلح درونی» است از آن دفاع می‌کنند؟ 
- اگر جنگ نیابتی بد است، چرا ایران سالهاست در یمن، سوریه، و لبنان، جنگِ نیابتی را مدیریت می‌کند؟ 
- آیا «صلح خارجی» ممکن است، وقتی داخلِ کشور، کوچکترین صدای اعتراض با باتوم و زندان پاسخ داده می‌شود؟ 

۴. فاجعهٔ ساده‌انگاری: آیا می‌توان با انکارِ خطر، از جنگ گریخت؟ 
تاریخ نشان داده که انکارِ تهدید، نه مانعِ جنگ، که تشدیدکنندهٔ آن است. 

- آیا هیتلر با انکارِ توانمندیِ متفقین، از سقوطِ رایش سوم جلوگیری کرد؟ 
- آیا کسانی که امروز هر تحلیلِ واقع‌بینانه را «جنگ‌طلبی» می‌خوانند، مسئولیتِ فاجعهٔ احتمالی را بر عهده خواهند گرفت؟ 
- وقتی یک نظام، تمام ابزارهایِ تنش‌زدایی را نابود کند، آیا انتظار دارد دشمنانش گلریزان برایش برگزار کنند؟ 

نتیجه‌گیری: صلح واقعی، نه با سکوت، که با تغییرِ بنیادین میسر است 
صلحِ پایدار نه در سایهٔ سرکوب و انکار، که با آزادی بیان، حاکمیت قانون، و تعاملِ شفاف با جهان محقق می‌شود. هرکس امروز با تئوری‌های توهمی، جامعه را به سکوت وادارد، خود آتش‌بیارِ معرکه‌ای است که دیر یا زود، ایران را به ورطهٔ نابودی می‌کشاند. 

مردم ایران به جای شنیدنِ شعارهای پوچِ «جنگ نمی‌شود»، حق دارند بدانند چه کسانی کشور را تا لبِ پرتگاه کشانده‌اند.


https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
27.03.202520:55
تحلیل نامه‌ی جمهوری اسلامی به ترامپ و سیاستِ واسطه‌بازیِ کودکانه
نویسنده: حمید آصفی
ارسال نامه‌ی جمهوری اسلامی به دولت ترامپ از طریق عمان، نه نشانه‌ی «دیپلماسی هوشمند»، بلکه اعترافی تلخ به ناتوانی ساختاری نظام در مواجهه‌ی مستقیم و شفاف با واقعیت‌های جهان است. این اقدام، تکرارِ الگویی شکست‌خورده است که پیشینه‌ی آن به دهه‌ها سوءمدیریت در عرصه‌ی سیاست خارجی بازمی‌گردد.
سؤال اینجاست:
اگر مذاکره با آمریکا «شیطانِ بزرگ» است، چرا اصرار بر حفظ کانال‌های پنهانی ارتباطی از طریق کشورهایی مانند عمان، قطر، یا سوئیس وجود دارد؟
و اگر مفید است، چرا این هراسِ بیمارگونه از شفافیت و رویارویی بی‌واسطه؟
این تناقضِ آشکار، ریشه در دوگانگی‌ای دارد که جمهوری اسلامی را به ورطه‌ی بی‌اعتمادی جهانی کشانده است. از یک‌سو، شعار «مرگ بر آمریکا» سر می‌دهند و هرگونه گفت‌وگو را خیانت می‌خوانند، و از سوی دیگر، در سایه‌ی تاریک دیپلماسی پنهان، پیام‌های مستقیم می‌فرستند و منتظرند تا دیگران بارِ سنگینِ پاسخگویی به تحریم‌ها و شکست‌های اقتصادی را به دوش بکشند.
پرسش بنیادین:
اگر رهبر کره شمالی ــ با تمام محدودیت‌ها و تفاوت‌های ایدئولوژیک ــ توانست سه بار با ترامپ دیدار کند، بدون آنکه ذره‌ای از مواضع خود عقب‌نشینی کند، چرا جمهوری اسلامی از همین الگو پیروی نمی‌کند؟
آیا ترس از آن است که روشنگریِ مذاکره‌ی رودررو، پرده‌ی توهمِ «امپراتوری مقاومت» را براندازد؟ یا هراس از آنکه در میدانِ دیپلماسیِ شفاف، ناتوانی در حل بحران‌ها عریان شود؟
ارسال نامه از طریق عمان، نه «اقدامی حکیمانه»، بلکه بازیِ خطرناکی است با زمان و فرصت‌های ملت ایران.
هر روز تعلل در حل‌وفصل اختلافات، به معنای تشدید تحریم‌ها، فروپاشی بیشتر اقتصاد، و تحمیل رنجِ مضاعف بر مردم است.
نکته‌ی کلیدی:
واسطه‌ها در دیپلماسی، زمانی کاربرد دارند که دو طرف به دنبال کاهش تنش یا ایجاد اعتماد اولیه باشند. اما هنگامی که یک دولت، دهه‌ها از همین کانال‌ها برای انتقال پیام استفاده می‌کند، بی‌آنکه به نتیجه‌ای برسد، این دیگر «دیپلماسی» نیست؛ نمایش مضحکی است برای فرار از مسئولیت.
ترامپ در اوجِ تحریم‌ها، نامه می‌نویسد و ایران از ترسِ واکنشِ داخلی، پاسخ را در لفافه‌ی پیام‌رسانیِ سوم کشورها پنهان می‌کند.
تحلیل نهایی:
جمهوری اسلامی با این رفتار، دو پیام متناقض به جهان ارسال می‌کند:
به مردم ایران می‌گوید: «ما هرگز با شیطان مذاکره نمی‌کنیم!»
در عمل، از شیطان می‌خواهد تا با واسطه‌هایش حرفش را بشنود.
سخن پایانی:
سیاستِ «نه جنگ، نه مذاکره» در عمل به «هم جنگ، هم تحقیر» تبدیل شده است. تاریخ قضاوت خواهد کرد که چرا یک نظامِ به اصطلاح انقلابی، به‌جای الهام‌گیری از دیپلماسیِ جسورانه‌ی کشورهایی مانند کره شمالی، خود را در دامِ بازی‌های کودکانه‌ی واسطه‌ها اسیر کرده است.
آیا وقت آن نرسیده که به جای پناه بردن به پیام‌رسانان خارجی، به شعور مردم ایران اعتماد کرد و شفافیت را جایگزینِ این نمایش‌های پرهزینه نمود؟


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
24.03.202505:44
آخرین شانس جمهوری اسلامی: چرا تاخیر در مذاکره با آمریکا خودکشی استراتژیک است؟ 

نویسنده: حمید آصفی 


مقدمه: سناریوی آخرالزمانی 
تصور کنید سال ۲۰۲۶ است. ایران در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد. اقتصاد نابود شده، مردم در فقر مطلق به سر می‌برند، و حکومت درگیر جنگ داخلی است. این آینده‌ای است که در انتظار ایران است، اگر جمهوری اسلامی امروز وارد مذاکرات جدی نشود. زمان به پایان رسیده است. هر ثانیه تاخیر، یک قدم به سوی نابودی است. جمهوری اسلامی باید انتخاب کند: مذاکره یا مرگ



۱. اقتصاد ایران: کشتی در حال غرق 
اقتصاد ایران مانند کشتی‌ای است که در طوفان تحریم‌ها، هر لحظه به صخره‌های نابودی نزدیک‌تر می‌شود. هر روز تاخیر در مذاکره، به معنای شکستن یک بخش دیگر از بدنه این کشتی است. در سال ۲۰۲۴، ارزش ریال ایران نسبت به دلار آمریکا بیش از ۸۰ درصد کاهش یافته است. این یعنی یک خانواده متوسط ایرانی، امروز تنها می‌تواند ۲۰ درصد از کالاها و خدمات سال گذشته خود را خریداری کند. آیا این آمارها نشان‌دهنده یک بحران اقتصادی نیست، بلکه نشان‌دهنده یک فاجعه انسانی است. 

سوال اینجاست: آیا حفظ ایدئولوژی‌های ضدآمریکایی به قیمت نابودی اقتصاد یک کشور، ارزش دارد؟ آیا می‌توان به نام "مقاومت"، یک ملت را به فقر و گرسنگی محکوم کرد؟ 


۲. انزوای بین‌المللی: ایران، پاریا استیت قرن بیست‌ویکم 
جمهوری اسلامی با سیاست‌های تهاجمی و عدم تمایل به مذاکره، خود را در انزوای کامل قرار داده است. حتی متحدان سنتی ایران مانند روسیه و چین، به دنبال منافع خود هستند و حاضر نیستند به قیمت حمایت از ایران، روابط خود با غرب را به خطر بیندازند. این انزوا نه تنها موقعیت ایران در منطقه را تضعیف کرده، بلکه امکان هرگونه همکاری بین‌المللی را از بین برده است. 

جمهوری اسلامی امروز، شبیه امپراتوری عثمانی در قرن نوزدهم است: یک قدرت در حال زوال که با انکار واقعیت‌ها و اتکا به گذشته، خود را به سوی نابودی می‌کشاند. عثمانی‌ها نیز با انکار نیاز به اصلاحات، سرانجام از درون فروپاشیدند



۳. بحران داخلی: بازیگری روی صحنه‌ای خالی 
جمهوری اسلامی مانند بازیگری است که روی صحنه‌ای خالی ایستاده است. تماشاگران (مردم) سال‌هاست که سالن را ترک کرده‌اند، اما بازیگر همچنان به اجرای نمایشی ادامه می‌دهد که هیچ‌کس آن را نمی‌بیند. سیاست‌های تاخیری نه تنها بحران‌های خارجی را تشدید کرده، بلکه شکاف‌های درون حکومتی را نیز عمیق‌تر کرده است. بسیاری از مقامات و کارشناسان داخلی به این نتیجه رسیده‌اند که ادامه این روند، به معنای نابودی کامل نظام است. 

از سوی دیگر، مردم ایران دیگر تحمل این شرایط را ندارند. هر روز تاخیر در مذاکره، به معنای افزایش نارضایتی‌ها و احتمال وقوع اعتراضات گسترده است. اگر جمهوری اسلامی فکر می‌کند می‌تواند با سرکوب، مردم را ساکت نگه دارد، سخت در اشتباه است. تاریخ نشان داده است که هیچ حکومتی نمی‌تواند در برابر خیزش مردمی مقاومت کند



۴. ترس از مذاکره: پارانویای قدرت 
ترس از مذاکره با آمریکا، ریشه در یک پارانویای عمیق دارد. رهبران ایران گویی در دامی از توهمات خودساخته گرفتار شده‌اند: توهمی که می‌گوید هرگونه تعامل با دشمن، به معنای تسلیم است. اما آیا این ترس، واقعاً برای حفظ نظام است، یا برای حفظ جایگاه خودشان؟ 

این پارانویا نه تنها مانع از مذاکره شده، بلکه جمهوری اسلامی را به سوی یک سناریوی آخرالزمانی سوق داده است: جنگ تمام‌عیار با آمریکا و متحدانش، یا فروپاشی داخلی. هر دو سناریو به معنای پایان جمهوری اسلامی است. 



۵. آخرین شانس: مذاکره فوری و بدون قید و شرط 
جمهوری اسلامی تنها یک شانس دارد: مذاکره فوری و بدون قید و شرط با آمریکا. این مذاکره نه تنها باید شامل مسائل هسته‌ای باشد، بلکه باید تمامی اختلافات دو کشور را پوشش دهد. تنها با این کار می‌توان تحریم‌ها را لغو کرد، اقتصاد را نجات داد، و ایران را از انزوا خارج کرد

این آخرین شانس جمهوری اسلامی است. اگر این فرصت از دست برود، دیگر هیچ راه بازگشتی وجود نخواهد داشت.

📌متن کامل را اینجا بخوانید

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
19.04.202508:24
لبخندهای بی‌هزینه، مشت‌های پنهان
همزمان با آغاز مذاکرات ایران و آمریکا در رم؛ صلح با بیرون، سرکوب با درون؟

احتمال توافق بالا رفته. زمزمه‌ها دیگر به نجوا شباهت ندارند، بلکه به طنینِ یک تصمیم بزرگ می‌مانند؛ تصمیمی برای پایان یک تقابل طولانی، برای گشودن درهای بسته‌ای که سال‌هاست هم سیاست را زمین‌گیر کرده و هم معیشت را.
و این خبر، برخلاف هیاهوی توییتری برخی مدعیان استقلال، خوشحال‌کننده است. هر روزی که از سایه جنگ دور می‌شویم، یک قدم به عقلانیت نزدیک‌تریم.
اما مشکل جای دیگری‌ست:
آیا حکومتی که برای مذاکره با دشمن دیرین حاضر به نرمش شده، حاضر است همین نرمی را با مردم خودش نیز تمرین کند؟
آیا لبخند دیپلماتیک به واشنگتن، در چهره‌ی داخلی هم ترجمه‌ای دارد؟
یا ما، طبق معمول، فقط باید هزینه‌اش را بدهیم؟
تاریخ، همیشه برای این سؤال جواب دارد.
همان‌طور که پس از «نرمش قهرمانانه» سال ۹۲، سخت‌گیری‌های امنیتی دوچندان شد؛ همان‌طور که امضای برجام، سرآغاز انتقام‌گیری‌های داخلی بود و ظریف، امضاکننده صلح، به قربانی همیشگی نظام بدل شد، می‌توان حدس زد پس از هر توافقِ دیگر هم مشت‌ها، پشت لبخندها پنهان می‌مانند.
برای حاکمیتی که فشار خارجی را می‌فهمد، اما نارضایتی داخلی را انکار می‌کند، مذاکره با آمریکا آسان‌تر از گفت‌وگو با جامعه‌ی خودش است.
واشنگتن قابل پیش‌بینی‌تر است تا معترضی در خیابان انقلاب.
و همین‌جاست که توافق، به‌جای آن‌که پنجره‌ای به‌سوی گشایش اجتماعی باشد، به بهانه‌ای برای انسداد بیشتر بدل می‌شود.
ما، که سال‌هاست قربانی سرکوب و سانسوریم، با این‌حال از صلح دفاع کرده‌ایم.
نه به دلیل سادگی، که از سر درکِ مسئولانه شرایط.
حتی زیر تهدید، حتی با علم به این‌که توافق خارجی ممکن است به معنای تشدید انتقام‌گیری در داخل باشد، باز هم گفتیم و می‌گوییم:
مذاکره، بهتر از جنگ است.
نه برای بقای یک حکومت، که برای زنده‌ماندن ملتی.
و همین انتخاب، همین ایستادن بر سر صلح در میان آتش، همان چیزی‌ست که کینه‌نویسان حکومتی را به جنون می‌اندازد؛ چون می‌دانند در دل همان نیروهایی که هر روز تخریب‌شان می‌کنند، کسانی هستند که با صداقت، از صلح با جهان دفاع می‌کنند، حتی اگر سهم‌شان از این صلح، دوباره انفرادی باشد.
فراموش نکنیم: صلح واقعی، دو امضا می‌خواهد؛
یکی در ویَن یا رم، یکی در خیابان.
یکی پای توافق با آمریکا، دیگری پای تعهد به حقوق ملت.
اما فعلاً فقط امضای اول در راه است.
دومی؟ یا در سایه‌ی سانسور گم می‌شود، یا در سکوت سلول‌های انفرادی دفن.
توافق با آمریکا اگر بدون «پیوست اجتماعی» باشد، دقیقاً همان بلایی را سر ملت می‌آورد که شکست از آمریکا بر سر مردم عراق آورد.
نه به آن شدّت، اما به همان معنا: جبران عقب‌نشینی در سیاست خارجی، با پیش‌روی در فضای امنیتی داخلی.
برای تثبیت اقتدار، باید قربانی داد. و کدام قربانی سهل‌الوصول‌تر از روزنامه‌نگار، فعال مدنی، دختر بی‌حجاب، یا کارگر فریادزن؟
در روزهای آینده، اگر خبر توافق منتشر شد و رسانه‌های حکومتی آن را «پیروزی مقاومت» نامیدند، فراموش نکنیم که پیروزی واقعی زمانی‌ست که حکومت، مردم خودش را نیز دشمن نپندارد.
وگرنه صلح، تنها پوششی خواهد شد برای ادامه همان سیاست سرکوب، با لبخند.
و در پایان، اگر قرار است حکومت از منطق مذاکره استفاده کند، چه خوب است که یاد بگیرد: مذاکره فقط با آمریکا نیست؛ با مردم خودش هم لازم است.
وگرنه این ملت، دوباره روزی خواهد آمد که فریاد بزند:
«این بار نه برای تحریم، نه برای دخالت خارجی، نه حتی برای تغییر رئیس‌جمهور یا برجام؛
این بار برای حق زندگی‌ست، برای نجات از این خفگی دائمی،
برای بازپس‌گیری صدایی که سال‌هاست خفه شده،
و برای پایان دادن به سیاست های حکومتی که به جای شنیدن، همیشه به‌دنبال حذف است.»


#حمیدآصفی


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
06.04.202510:30
عنوان: «هیولایی که آینه می‌سازد: نقدی بر گفتمان دوپهلوی قدرت در مناسبات بین‌المللی»
(تحلیلی بر خودزنیِ استراتژیک حاکمیت در میدان تنش‌های سیاسی)
پیش‌درآمد: اژدهایی که دم خود را گاز می‌گیرد
وقتی رسانه‌های نزدیک به حاکمیت، تهدید به «شلیک به کلۀ پوک» رهبران خارجی می‌کنند، در حال بازتولید چه تصویری از خِرَدِ سیاسی حاکم بر کشور هستند؟ این گزاره‌ها، فراتر از شعارهای عوام‌پسند، نشانگان یک بحران عمیق در مهندسی گفتمان رسمی‌اند. اظهارات عراقچی درباره‌ی «تناقض‌های طرف مقابل» در حالی مطرح می‌شود که پیکرۀ سیاست خارجی ایران، خود گرفتار یک شیزوفرنی ساختاری است: زبان دیپلماسی در بالاترین سطوح، هر روز توسط نهادهای موازی و رسانه‌های افراطی به مسخره گرفته می‌شود.
تهدید به‌مثابۀ خودزنیِ استراتژیک: چرا رسانه‌های تندرو دشمنِ منافع ملی‌اند؟
انتشار تیترهایی چون «شلیک به کلۀ پوک ترامپ» در روزنامۀ کیهان، نه «اقتدار» که ضعف مزمن سیستم را فریاد می‌زند:
تخریب اعتبار دیپلماتیک: تبدیل مذاکره‌کنندگان رسمی به «بندبازانی روی طناب باریک» که هر لحظه ممکن است پایگاه‌های داخلی، طناب را قیچی کنند.
غارتگریِ فرصت‌های تاریخی: در شرایطی که جامعۀ جهانی آماده‌ی پذیرش گشایش‌های اقتصادی است، این گفتمان سمی، ایران را به «کشوری غیرقابل پیش‌بینی» تبدیل می‌کند.
نقض حاکمیت قانون: تهدید به خشونت فیزیکی علیه یک رئیس‌جمهور خارجی، نه‌تنها نقض صریح منشور ملل متحد، که تیشه زدن به ریشۀ ادعاهای اخلاقی حاکمیت در محکومیت خشونت است.
پرسش بنیادین: آیا می‌توان همزمان «قربانی تروریسم رسانه‌ای دشمن» بود و خود، تروریسم کلامی را تغذیه کرد؟
پارادوکسِ نهادهای موازی: سپاهی که دیپلماسی را به رگبار می‌بندد
ادعای «وحدت رویه» در سیاست خارجی، در برابر واقعیتِ این گزاره رنگ می‌بازد:
شورای عالی امنیت ملی خواهان مذاکرۀ غیرمستقیم است، اما نهادهای نظامی-امنیتی هرگونه تعامل را «نفوذ دشمن» تفسیر می‌کنند.
وزارت خارجه از حقوق بین‌الملل سخن می‌گوید، اما رسانه‌های حاکمیتی هر روز قواعد آن را به تمسخر می‌گیرند.
کشفیۀ تحلیلی: این دوگانگی، تصادفی نیست. این استراتژی حساب‌شدۀ بقاست: ایجاد رعب در بیرون با زبان تهدید، و مهار نارضایتی در داخل با نمایش «مقاومت». اما این بازی در درازمدت، کشور را به گروهکی مسلح با بمب‌های اتمیِ کلامی تقلیل می‌دهد که حتی متحدانش از آن می‌گریزند.
تاریخِ فراموش‌شده: درس‌هایی که از سقوط هواپیمای اوکراینی نگرفتیم
تراژدی هواپیمای اوکراینی، نمونۀ عینی از خشونتِ ناخواستۀی بود که از گفتمانِ سمیِ تهدید زاییده شد. وقتی رسانه‌های داخلی  «تهدید به انتقام سخت» را فریاد زدند، نیروی دفاعی هوایی در فضایی از هراس و ابهام، به اشتباهی جبران‌ناپذیر دست زد. این واقعه نشان داد:
گفتمانِ تهدید، همیشه قابل کنترل نیست؛ ممکن است از آزمایشگاه‌های رسانه‌ای به خیابان‌ها نشت کند.
قربانیان نهایی، مردماند؛ چه آنان که در آسمان سوختند، چه آنان که زیر فشار تحریم‌های ناشی از بی‌تدبیری له می‌شوند.
گریزگاهِ گمشده: چرا حاکمیت محکوم به تکرار اشتباهات است؟
فقدان نهادهای پاسخگو: هیچ‌کس مسئولیت تیترهای جنگ‌افروزانۀ کیهان را نمی‌پذیرد، گویی این رسانه در خلأ عمل می‌کند.
اقتصادِ سیاسیِ تنش: بحران‌سازی‌های کنترل‌شده، بهانه‌ای برای توجیه ناکارآمدی‌ها و سرکوب اعتراضات داخلی می‌شود.
توهمِ توازنِ ترس: باور به اینکه «تهدید متقابل» امنیت می‌آورد، در حالی‌که تاریخ نشان داده این استراتژی، کشور را به «قلعۀ محاصره‌شده» تبدیل می‌کند.
پایانِ تلخ: جادوگرانِ جامِ زهری
حاکمیت ایران، همچون جادوگری که نوشیدن جام زهر را «پیروزی» می‌خواند، امروز اسیر معجونِ سمیِ خودساخته است:
از یک‌سو، شعار «مرگ بر آمریکا» سرمایه‌ی سیاسی‌اش را تأمین می‌کند.
از سوی دیگر، همین شعار، کشور را در طوفانِ تحریم‌ها و انزوا غرق می‌کند.
راه رهایی، نه در تداوم این چرخه‌ی باطل، که در شجاعتِ شکستن آینه‌های تحریفگر است. آینه‌هایی که تصویری مخدوش از «اقتدار» را نمایش می‌دهند، در حالی‌که واقعیت، پر است از مردمی که خسته از هیاهوی تهاجم کلامی، آرزوی زندگی عادی دارند.
#حمیدآصفی


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
03.04.202516:51
توهمِ ظهور در جامعهٔ بی‌اعتماد: چرا روایتِ میرباقری زمین می‌خورد؟ 
نویسنده: حمید آصفی 


۱. فروپاشیِ روایتِ سنتی: نسل جدید و بی‌اعتمادی به «معجزهٔ سیاسی» 
ادعای «صدور فرمان ظهور» توسط میرباقری، در نگاه اول شبیه به نمایشی تراژیکومیک است—اما آنچه این نمایش را به شکستی آشکار تبدیل می‌کند، نه نقدِ نخبگان، که بی‌اعتمادیِ ساختاریِ جامعهٔ ایران است. برخلاف دهه‌های گذشته، امروز حتی مدافعان سنتی حکومت نیز به جای انتظار برای «فرمان آسمانی»، به دنبال راه‌حل‌های زمینی هستند. 

نسل جوان—چه مذهبی، چه سکولار—دیگر به سادگی طعمهٔ روایت‌های فراطبیعی نمی‌شود. وقتی اقتصاد فرو می‌پاشد، وقتی فساد سیستماتیک باشد، وقتی حقوقِ پایه‌ای شهروندان نقض شود، ادعای ظهور نه امید که مضحکه می‌سازد



۲. داده‌های واقعی: چرا این روایت در جامعه جذب نمی‌شود؟ 
- فاصلهٔ عمیق نسل جوان با گفتمانِ انتظار: نظرسنجی‌های مستقل نشان می‌دهند که کمتر از ۲۰٪ از جوانانِ مذهبی، ظهور را راه‌حلِ مشکلات کنونی می‌دانند. 
- افول اقتدار روحانیت سیاسی: دیگر نمی‌توان با تکیه بر لباسِ روحانیت، هر ادعایی را به خورد مردم داد. جامعه به حدی از بلوغ رسیده که تفاوتِ «وعظ» و «وهم» را تشخیص دهد. 
- رشد گفتمانِ عدالتخواهیِ زمینی: مردم به جای «منجیِ موهوم»، خواهان «حاکمیت پاسخگو» هستند. 

اینها نشان می‌دهد که جامعهٔ ایران نه در انتظار معجزه، که در حالِ گذار از توهم است



۳. میرباقری در میدانِ نبردِ روایت‌ها: چرا شکست می‌خورد؟ 
جریانِ پایداری و امثال میرباقری، آخرین بازماندگانِ نسلی هستند که فکر می‌کنند می‌توان با شعارهای مذهبی‌—سیاسی، جامعه را هدایت کرد. اما واقعیت این است: 

- نسل جدید، «سیاستِ معجزه‌آفرین» را باور ندارد. 
- حتی نیروهای اصولگرا نیز ترجیح می‌دهند به جای ظهور، به «واقعیت‌های اقتصادی» بپردازند. 
- فضای مجازی و دسترسی به اطلاعات، هر ادعای بی‌پشتوانه را در لحظه خلع سلاح می‌کند. 

به بیان ساده، میرباقری دارد برای جامعۀ مرده‌ای سخن می‌گوید که وجود خارجی ندارد. 



۴. پرسشِ اساسی: آیا حکومت هم از این روایت عبور کرده است؟ 
نکتهٔ جالب اینجاست که حتی بدنهٔ رسمی نظام نیز امروز کمتر به چنین روایت‌هایی تکیه می‌زند. چرا؟ چون می‌دانند که: 

- این ادعاها نه تنها انسجام داخلی ایجاد نمی‌کند، که به تمسخر گرفته می‌شود. 
- جامعه به حدی شفاف شده که نمی‌توان با «داستان‌سرایی» آن را مدیریت کرد. 
- هزینهٔ تبلیغ چنین توهماتی، از منافعش بیشتر است. 

به همین دلیل، میرباقری امروز بیشتر شبیه به پدیده‌ای حاشیه‌ای است تا جریان‌ساز. 



۵. آیندهٔ این روایت: انزوا یا احیا؟ 
پیش‌بینی مسیر این گفتمان سخت نیست: 

- اگر بحران‌ها عمیق‌تر شود، ممکن است عده‌ای به چنین روایت‌هایی پناه ببرند—اما این گروه اکثریت نخواهد بود. 
- اگر فضای سیاسی بازتر شود، این ادعاها به کلی به حاشیه رانده می‌شوند. 
- نسل جوان، با سبکِ زندگیِ جدید، اساساً به دنبال روایت‌های اینچنینی نیست. 

نتیجه این است: جامعه دارد از توهمِ ظهور عبور می‌کند—حتی اگر عده‌ای نخواهند این واقعیت را بپذیرند. 



حمید آصفی 
فروردین ۱۴۰۴


https://t.me/hamidasefichannel2


صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
31.03.202509:17
جنگ یا مذاکره؟ پایان بازیِ جمهوری اسلامی و هزینه‌های ویرانگر یک قمار مرگبار 

پیام رسیده از مخاطب

در میانه طوفان تحریم‌ها، تهدیدها و نمایش قدرت، یک سوال حیاتی مطرح است: آیا نظام حاکم بر ایران حاضر است تمام ملت را به پای یک قمار استراتژیک—با نتیجه‌ای نامعلوم—قربانی کند؟ یا آن‌که عقلانیت و بقای مردم را بر غرور سیاسی ترجیح خواهد داد؟ 

۱. توهم امنیت در نمایش‌های نظامی: تیرهای در تاریکی 
تهران بارها با انتشار ویدئوهای پایگاه‌های موشکی زیرزمینی و مانورهای نظامی سعی کرده دشمن را از حمله بازدارد. اما یک سوال ساده وجود دارد: آیا این نمایش‌ها واقعاً توان بازدارندگی دارند، یا فقط پرده‌ای برای پنهان کردن ضعف‌های راهبردی هستند؟ 

- آیا ساختار فرماندهی ایران، پس از یک حمله گسترده، قادر به تصمیم‌گیری منسجم خواهد بود؟ 
- آیا موشک‌هایی که در تونل‌های زیرزمینی پنهان شده‌اند، پس از یک ضربه اولیه ویرانگر، قابل استفاده خواهند بود؟ 
- آیا اصلاً امکان انتقام‌گیری حساب‌شده وجود دارد، یا هر حرکتی تنها به تشدید ویرانی منجر خواهد شد؟ 

این‌ها سوالاتی نیستند که بتوان با شعار پاسخ داد. این‌ها معادلات مرگ و زندگی هستند. 

۲. هزینه یک جنگ: فروپاشی از درون، قبل از ضربه بیرون 
حتی اگر فرض کنیم ایران بتواند در یک درگیری محدود، ضرباتی به دشمن وارد کند، آیا ساختار سیاسی-اقتصادی کشور تاب مقاومت دارد؟ 

- اقتصاد ایران در آستانه فروپاشی است. جنگ یعنی ابرتورم، قحطی، و فروپاشی کامل زیرساخت‌ها. 
- جامعه ایران بیش از هر زمان دیگری قطبی‌شده است. جنگ می‌تواند به جرقه‌ای برای انفجار داخلی تبدیل شود. 
- آیا رهبران نظام حاضرند تمام دستاوردهای چهار دهه—هرچند ناکارآمد—را در یک نبرد نامتوازن به باد دهند؟ 

۳. مذاکره: نشانه ضعف نیست، نشانه عقلانیت است 
تاریخ ثابت کرده که قدرت‌های بزرگ—حتی ابرقدرت‌ها—در مواقع حساس، مذاکره را بر جنگ ترجیح داده‌اند. چرا جمهوری اسلامی باید مستثنا باشد؟ 

- آیا بهتر نیست به جای قربانی کردن مردم، از فرصت‌های دیپلماتیک استفاده کرد؟ 
- آیا منطقی‌تر نیست که به جای نمایش قدرت موشکی، قدرت چانه‌زنی اقتصادی و سیاسی را تقویت کرد؟ 
- آیا نظام حاضر است مسئولیت فاجعه‌ای که ممکن است رخ دهد را بر دوش بگیرد؟ 

۴. پایان بازی: آیا جمهوری اسلامی دارد آینده خود را نابود می‌کند؟ 
تصمیم‌گیران ایران باید بدانند: جنگ یک شطرنج نیست که بتوان مهره‌ها را دوباره چید. جنگ یعنی ویرانی، یعنی نسل‌کشی اقتصادی، یعنی نابودی هرآنچه باقی مانده است. 

- آیا وقت آن نرسیده که به جای قمار با جان مردم، به میز مذاکره بازگشت؟ 
- آیا اصرار بر رویارویی، چیزی جز خودکشی سیاسی است؟ 
- آیا کسی که از دور دستور مقاومت می‌دهد، حاضر است اولین قربانی این جنگ باشد؟ 

نتیجه‌گیری: انتخاب بین مرگ تدریجی یا نجاتِ از طریق عقلانیت 
جمهوری اسلامی در آستانه یک تصمیم تاریخی قرار دارد: یا با پذیرش واقعیت‌ها، راه مذاکره را در پیش بگیرد، یا با ادامه سیاست‌های تهاجمی، خود و ملت ایران را به پرتگاه بکشاند. 

مردم ایران شایسته زندگی بهتر از این هستند. آیا کسی صدای آن‌ها را می‌شنود؟




https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
27.03.202517:38
تحلیلی از خبر پاسخ ایران به نامه ترامپ و پیامدهای احتمالی آن
حمید آصفی
۱. چرایی ارسال پاسخ از طریق عمان: بازی دیپلماتیک هوشمند یا نشانه ضعف؟
عمان به عنوان واسطهٔ بی‌طرف و معتمد: ارسال پاسخ از این مسیر نشان می‌دهد که ایران می‌خواهد پیام را بدون تشنج رسانه‌ای منتقل کند.
عدم پاسخ مستقیم: سیگنال دوگانه؟ تهران حداقل می‌خواهد درب مذاکره را نبندد، حتی اگر فعلاً قصد امتیازدهی نداشته باشد.
۲. محتوای احتمالی نامه: تهدید، تعامل، یا ابهام عمدی؟
اگر پاسخ حاوی هشدار باشد: هدف بازدارندگی است.
اگر پاسخ حاوی تمایل به گفت‌وگو باشد: حاکمیت به صورت محتاطانه شرایطی برای مذاکره مطرح کرده باشد.
اگر پاسخ مبهم باشد: ایران ممکن است نه جنگ بخواهد، نه صلح آشکار، بلکه به دنبال حفظ وضع موجود باشد.
۳. واکنش احتمالی ترامپ: تحریم بیشتر، نادیده گرفتن، یا پیشنهاد مذاکره؟
سناریوی تهاجمی (تحریم/تهدید بیشتر): ترامپ ممکن است از این نامه به عنوان بهانه‌ای برای فشار حداکثری استفاده کند.
سناریوی معتدل (بی‌پاسخ یا پاسخ غیرمستقیم): آمریکا ممکن است از طریق همان کانال عمان پیام دیگری بفرستد.
سناریوی غیرمنتظره (پیشنهاد مذاکره سریع): ترامپ به دنبال یک دستاورد دیپلماتیک باشد.
۴. پیامدهای کلان: آیا این نامه می‌تواند مسیر بحران را تغییر دهد؟
اگر منجر به گفت‌وگوی مستقیم شود: از تشدید تنش‌ها برای مدتی جلوگیری می‌کند، اما بعید است بدون تغییر در مواضع اساسی دو طرف، به نتیجه عملی برسد.
اگر نادیده گرفته شود: احتمال ادامه روند تحریم‌ها و تنش‌های نظامی وجود دارد.
اگر ایران و آمریکا به صورت غیررسمی اما با مذاکره مستقیم به تفاهم برسند: موقتاً از جنگ جلوگیری می‌شود.
جمع‌بندی نهایی:
بازی شطرنج دیپلماتیک ایران با ارسال این پاسخ نشان داده که به دنبال انفجار کامل رابطه نیست، اما هنوز مشخص نیست آیا واقعاً برنامه‌ای برای تعامل سازنده دارد یا صرفاً می‌خواهد زمان بخرد.
نتیجه‌گیری:
این نامه به خودی‌ خود تغییردهنده بازی نیست، اما اگر کانال عمان فعال بماند، ممکن است زمینه‌ساز تحولات پنهانی در دو ماه آینده شود. در غیر این صورت، خطر تشدید بحران قطعی است.


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
23.03.202516:11
سقوط استراتژیک: نقدی بر مدیریت ائتلاف در جنبشِ معترضان ایرانی

نوشته: حمید آصفی

در میانه طوفان اعتراضات اخیر ایران، یک پرسش کلیدی ذهن تحلیلگران را به خود مشغول کرده است: چرا برخی نمادهای اپوزیسیون، به جای تبدیل شدن به قطبِ همگرایی، به کانونِ تفرقه و بی‌اعتمادی تبدیل می‌شوند؟ بررسی استراتژی‌های رهبری در جنبش‌های سیاسی نشان می‌دهد که موفقیت، نه در جذبِ حداکثری، که در مدیریت هوشمندانه تضادها و اجتناب از دامِ افراطی‌گرایی است. این نوشتار، با عبور از نقدهای شخصی، به واکاوی الگویی می‌پردازد که فقدانِ آن، مسیر تغییر را به باتلاقی از آشفتگی تبدیل کرده است.



۱. معمایِ ائتلاف‌سازی: چرا جذب حامیانِ «مشکل‌ساز» یک خودزنی استراتژیک است؟

رهبری سیاسی موفق می‌داند که کیفیتِ حامیان از کمیتِ آن‌ها حیاتی‌تر است. تاریخ ثابت کرده جنبش‌هایی که برای گسترش پایگاه خود به هر قیمتی، چهره‌های متناقض یا جنجالی را جذب می‌کنند، نهایتاً در دام دو بحران گرفتار می‌شوند:

*   از دست دادن اعتماد عمومی: جامعه، ائتلافِ نامتجانس را نشانه بی‌اصالتی و فرصت‌طلبی می‌خواند.
*   تضعیف گفتمان مرکزی: حضور افراد با پیشینه‌های بحث‌برانگیز، پیام اصلی جنبش را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

نمونه‌ی کلاسیک این خطا را می‌توان در پذیرشِ فعالان رسانه‌ای با سوابقِ پرمناقشه مشاهده کرد؛ اقدامی که نه تنها کمکی به جنبش نکرد، بلکه موجی از بدبینی در افکار عمومی ایجاد نمود.



۲. پارادوکسِ رسانه‌ای: سلبریتی‌سازی به قیمتِ بی‌اعتباری

در عصر دیجیتال، رسانه‌ها شمشیر دولبه هستند. رهبرانی که استراتژی ارتباطی خود را بر جذب چهره‌های رسانه‌محور متمرکز می‌کنند، اغلب در دامِ این تله گرفتار می‌شوند:

*   وابستگی به جذابیتِ زودگذر: سلبریتی‌ها با وجود نفوذ کوتاه‌مدت، فاقد پیوستگی ایدئولوژیک با جنبش هستند.
*   ریسکِ بحرانِ اعتبار: هرگونه اتهام یا اشتباهِ این چهره‌ها، مستقیماً به کل جنبش منتسب می‌شود.

خروج ناگهانی برخی از این چهره‌ها نه تنها شکاف‌های درونی را آشکار کرد، بلکه نشان داد که اتکا به جذابیتِ رسانه‌ای، بدون پشتوانه برنامه مدون، محکوم به شکست است.



۳. اشتباهِ مهلک: ناتوانی در تفکیکِ «مخالف» از «دشمن»

یکی از اصول طلایی در رهبری سیاسی، تبدیل دشمنان به مخالفان و مخالفان به منتقدان است. اما زمانی که رهبری ناخواسته یا عمداً مرزهای انتقاد را به تقابل می‌کشاند، نتیجه این می‌شود:

*   قطب‌بندی بی‌ثمر: انرژی جنبش به جای مبارزه با ساختار قدرت، صرف درگیری‌های داخلی می‌شود.
*   از دست دادن فرصت‌های همکاری: حتی منتقدان میانه‌رو نیز به دلیل فضای خصمانه، از مشارکت سرباز می‌زنند.

طنز تلخ ماجرا آنجاست که برخی کنشگران پیشین که روزی حامیان بالقوه بودند، امروز به دلیل مدیریت نادرست، به منتقدان پرتکاپو تبدیل شده‌اند.



۴. پس لرزه‌هایِ همسویی با گذشته: چرا تاریخ تکرار می‌شود؟

ارجاعِ نمادین به شخصیت‌های تاریخیِ مرتبط با رژیم پیشین، یکی از خطرناک‌ترین خطاهای استراتژیک است. این اقدام دو پیامد ویرانگر دارد:

*   بازتولید ترس از بازگشت به استبداد: جامعه ایرانی، به ویژه نسل جوان، هرگونه پیوند با گذشتهی اقتدارگرا را پس می‌زند.
*   تقویت روایتِ تبلیغاتی حاکمیت: حکومت با سوءاستفاده از این اشتباه، جنبش اعتراضی را «عامل بازگشت دیکتاتوری» معرفی می‌کند.

حمایتِ غیرمستقیم از چهره‌های بحث‌برانگیز تاریخی، نه تنها کمکی به جنبش نمی‌کند، بلکه آب به آسیاب روایت‌سازی دشمن می‌ریزد.



۵. راهِ گریز: چهار اصل برای نجاتِ ائتلاف

برای تبدیل شدن به آلترناتیوی معتبر، لازم است:

1.  تدوین سندِ ائتلاف: تعریف شفاف از اصول غیرقابل مذاکره (مثل رد هرگونه خشونت یا تبعیض).
2.  شایسته‌سالاری به جای شهرت‌گرایی: اولویت دادن به توانمندی تحلیلگران و استراتژیست‌ها بر جذابیت رسانه‌ای.
3.  دیپلماسی انتقادی: ایجاد مکانیسمی برای جذب انتقادات سازنده بدون تحقیر منتقدان.
4.  قطع پیوند با نمادهای مناقشه‌برانگیز: اجتناب از هرگونه همکاری با افراد یا گروه‌های دارای بار تاریخیِ منفی.



نتیجه‌گیری: آزمونی برای عبور از فردگرایی به سوی جنبشِ ساختاری

جنبش‌های موفق تاریخ، نه با تکیه بر چهره‌های کاریزماتیک، که با ایجاد ساختارهای مشارکتیِ شفاف به پیروزی رسیده‌اند. امروز نیز جامعه ایران بیش از هر زمان نیازمند ائتلافی است که:

*   خود را در قالب یک فرد تعریف نکند،
*   از آزمونِ انتقادپذیری سربلند بیرون آید،
*   و مرزهایش را با تمامی اشکال افراطی‌گرایی مشخص کند.

آینده اعتراضات ایرانیان نه در گروِ نجات یک چهره، که در گروِ تولدِ جمعیتی است که از اشتباهات گذشته درس گرفته باشد.



https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
14.04.202521:11
در ستایش جنبش بی‌رهبری؛ پاسخ به یک نقد کلاسیک نویسنده: حمید آصفی

مقدمه: وقتی گذشته، آینده را به گروگان می‌گیرد
نقدی که اخیراً بر مقاله «زیر پوست شهر» وارد شده، حاوی نگرانی‌های قابل تأملی‌ست. نویسنده‌ی آن، با نگاهی کلاسیک به تجربه‌های انقلاب مشروطه و جنبش‌های اعتراضی دهه‌های اخیر، ما را به تکرار مدلی فرامی‌خواند که آزموده شده، شکست خورده، و هزینه‌های هنگفتی برای ملت به‌جای گذاشته است. هدف این مقاله، نه انکار ضرورت انسجام، بلکه بازتعریف آن در چارچوبی نوین است: جنبش بی‌رهبری، نه به معنای بی‌راهبردی، بلکه به‌منزله واکنشی هوشمندانه به شرایط خاص ایران امروز.
فصل اول: افول الگوی کلاسیک انقلاب‌ها
در نقدی که ارائه شده، سؤال اصلی این است: «آیا انقلابی بدون رهبری متمرکز به پیروزی می‌رسد؟» پاسخ، بستگی دارد به اینکه چه تعریفی از «پیروزی» داشته باشیم. اگر هدف، صرفاً تصاحب قدرت سیاسی با الگوی ۱۹۱۷ روسیه یا ۱۹۷۹ ایران باشد، آری، رهبری متمرکز ضرورتی تاریخی بوده است. اما اگر هدف، بازتعریف رابطه‌ی دولت و ملت، و گذار به نظمی دموکراتیک، پاسخ متفاوت خواهد بود.
مدل‌های کلاسیک انقلاب، اغلب پس از پیروزی به دیکتاتوری‌های جدید ختم شده‌اند. تمرکز قدرت، حتی در لباس انقلاب، همان بیماری مزمنی‌ست که ما از آن در رنجیم. بنابراین، تأکید ما بر جنبش‌های افقی و شبکه‌ای، نه از سر ساده‌انگاری، بلکه برای گریز از چرخه‌ی بازتولید استبداد است.
فصل دوم: بی‌رهبری، اما نه بی‌راهبردی
در نقد یادشده، از «نبود نقشه راه» در جنبش‌های اخیر سخن رفته است. اما باید پرسید: آیا نقشه راه، لزوماً باید در قالب مانیفست‌های حزبی یا شعارهای چکشی ارائه شود؟ آنچه ما از آن به عنوان «راهبرد اجتماعی» یاد می‌کنیم، در واقع مجموعه‌ای از کنش‌های به‌هم‌پیوسته است که با هدف تضعیف سازوکارهای سرکوب و بازسازی همبستگی ملی طراحی شده‌اند:
کمپین‌های آگاهی‌بخش علیه تبعیض جنسیتی
اعتصابات معلمان و کارگران با مطالبات مشخص
بازتولید رسانه‌های مستقل از دل سانسور
مدارس زیرزمینی و آموزش‌های مدنی موازی
اینها همه قطعاتی از یک نقشه راه‌اند؛ نقشه‌ای که نه در اتاق‌های فکر، بلکه در خیابان، خانه، مدرسه و شبکه‌های اجتماعی ترسیم می‌شود.
فصل سوم: رهبری پراکنده، عقلانیت جمعی
منتقد محترم، از ناهماهنگی نیروهای خیابانی گلایه دارد و نتیجه می‌گیرد که بدون رهبر متمرکز، نمی‌توان از پراکندگی گذشت. اما این‌جا دقیقا همان‌جاست که درک جدید از سیاست وارد می‌شود. در دنیای شبکه‌ای امروز، هماهنگی لزوماً از رأس هرم قدرت آغاز نمی‌شود، بلکه می‌تواند نتیجه تعامل هوشمند هزاران کنشگر مستقل باشد.
جنبش ژینا، با وجود نداشتن رهبری واحد، نمونه‌ای بود از ظهور عقلانیت جمعی. تصمیمات استراتژیک در آن، نه از طریق فرمان، بلکه از مسیر مشارکت گسترده، الگوبرداری، و بازخورد سریع گرفته می‌شد. اگر چنین مدلی هنوز به پیروزی نرسیده، نه از سر بی‌برنامگی، بلکه به دلیل شدت سرکوب و فضای بسته سیاسی‌ست.
نکته مهمی که باید به آن افزود این است که جنبش‌های اجتماعی و سیاسی، اگر به تداوم خود ادامه دهند، خواه‌ناخواه زمینه‌ساز برآمدن رهبران و سازمان‌های سیاسی معتبر می‌شوند. رهبری، برخلاف تصور کلاسیک، امری از پیش موجود نیست؛ بلکه در خلال جوشش و شکل‌گیری جنبش‌ها، از دل خود جامعه سر برمی‌آورد. در نهایت، اگر قرار است انتقال قدرتی مسالمت‌آمیز و مؤثر رخ دهد، ناگزیر باید حاکمیت با یک ساختار سیاسی منسجم و مجموعه‌ای از رهبران منتخب جامعه وارد گفت‌وگو شود. اما شکل‌گیری آن بدنه رهبری، محصول مسیر کنشگری مدنی و نه شرط آغاز آن است.
فصل چهارم: تخیل انقلابی یا واقع‌بینی نوین؟
در پایان نقد، نگارنده با طعنه می‌نویسد که دیدگاه ما یادآور سوسیالیست‌های تخیلی قرن نوزدهم است. اما باید پرسید: آیا تصور وجود رهبران حرفه‌ای، معتمد، و بی‌خطا در شرایط فعلی ایران، خود تخیل‌آمیزتر نیست؟
رهبرانی که مردم به آن‌ها اعتماد کامل داشته باشند، نه از آسمان می‌آیند و نه در شرایط سانسور و سرکوب پرورش می‌یابند. راه تربیت چنین رهبرانی، همین فرایند تدریجی توانمندسازی اجتماعی‌ست؛ همین شبکه‌هایی که شما «بی‌سر» می‌نامید، اما در واقع مغزهایی متصل به هم‌اند.
نتیجه‌گیری: تاریخ، نه تکرار، بلکه تکامل است
هیچ‌کس منکر ضرورت هماهنگی، انسجام و راهبرد نیست. اما تفاوت ما با دیدگاه کلاسیک در این است که این الزامات را در شکل‌های نوین می‌جوییم. جنبش بی‌رهبری، به معنای فقدان مسئولیت نیست؛ بلکه دعوتی‌ست به بازآفرینی سیاست، به‌جای تکرار تراژدی‌های گذشته.
ایران آینده، نه با نجات قهرمانانه‌ی یک فرد، که با بیداری تدریجی یک ملت ساخته خواهد شد.


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
05.04.202510:24
این بیانیه که با امضای چهره‌های دلسوز و وطن‌پرست منتشر شده، از چند منظر قابل نقد است. بی آنکه به سیاست‌های چالش‌برانگیز جمهوری اسلامی مانند نقض حقوق بشر، سرکوب اعتراضات، محدودیت‌های آزادی‌های مدنی و نقش منطقه‌ای ایران در بحران‌های خاورمیانه اشاره شود، آن را به نوعی تأیید ضمنی این سیاست‌ها می‌توان تفسیر کرد. در حالی که امضاکنندگان خود را منتقد حاکمیت می‌دانند، سکوت آنها نسبت به سیاست‌های داخلی و فقط تمرکز بر تهدیدات خارجی نشان می‌دهد که نقدی جامع و کامل نسبت به شرایط ایران ارائه نمی‌دهند.

به علاوه، این بیانیه، مسئله دموکراسی را به "مداخله خارجی" تقلیل می‌دهد و به طور غیرمستقیم هرگونه تغییر را به ورود و مداخله کشورهای خارجی مرتبط می‌سازد. اما آیا خود این امضاکنندگان نسبت به وضعیت بسته سیاسی ایران معترض نیستند؟ واقعیت این است که سرکوب فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران و محدودیت‌های ایجادشده از سوی نهادهای داخلی نیز نقشی کلیدی در عقب‌ماندگی دموکراتیک ایران دارند. به جای اینکه صرفاً آمریکا و اسرائیل را مسبب عدم دموکراسی بدانند، آیا شایسته نیست که از نهادهای بین‌المللی خواسته شود تا بر بهبود حقوق بشر و آزادی‌های اساسی در ایران توسط حکومت نیز فشار بیاورند؟

علاوه بر این، بیانیه نسبت به حقوق بین‌الملل رویکردی گزینشی دارد. در حالی که نقض حقوق بشر توسط اسرائیل و تهدیدات جنگ‌طلبانه آمریکا را به درستی مورد انتقاد قرار می‌دهد، سکوت در مقابل مواردی مانند حمایت ایران از گروه‌های نیابتی و اعدام‌های گسترده و سرکوب معترضان، نوعی تناقض در دفاع از اصول حقوق بشر ایجاد می‌کند. اگر واقعاً "صلح جهانی" اولویت باشد، چرا باید از نقض صلح توسط همه بازیگران، از جمله متحدان منطقه‌ای ایران، سخنی به میان نیاید؟

همچنین، موضع بیانیه نسبت به برجام نیز مبهم است. در حالی که خروج آمریکا از برجام محکوم شده، سؤالی که بدون پاسخ می‌ماند این است که چرا ایران پس از خروج آمریکا، با افزایش سطح غنی‌سازی و محدود کردن دسترسی بازرسان آژانس از تعهدات خود تخطی کرد؟ آیا این اقدامات خود زمینه‌ساز تشدید تحریم‌ها نبودند؟ آیا دیپلماسی تهاجمی‌تر از سوی ایران نمی‌توانست به جلب حمایت بین‌المللی منجر شود؟

تمرکز بیانیه بر "وحدت در برابر دشمن خارجی" ممکن است هرگونه نقد داخلی را تحت‌الشعاع قرار دهد، و تاریخ نشان داده که حکومت‌ها در مواردی از چنین بیانیه‌هایی برای توجیه سرکوب مخالفان تحت عنوان "وحدت ملی" استفاده می‌کنند. آیا امضاکنندگان نگران نیستند که موضع‌گیری‌های اینچنینی به ابزاری برای خاموش کردن صدای منتقدان تبدیل شود؟

در مجموع، این بیانیه از جهت هشدار درباره تبعات جنگ و دفاع از حاکمیت ملی قابل ستایش است، اما با عدم اشاره به سیاست‌های داخلی که به بحران‌های کنونی دامن زده باشد، از تأثیر واقعی آن کاسته شده است. اگر هدف واقعی امضاکنندگان، دفاع از منافع ملی و آینده ایران است، باید از نهادهای بین‌المللی بخواهند تا بر پایان تحریم‌های ظالمانه علیه مردم ایران و توقف نقض حقوق بشر توسط دولت نظارت کنند، همچنین بر ضرورت آزادی زندانیان سیاسی و تضمین فضای باز مدنی در ایران تأکید ورزند. تنها در این صورت است که می‌توان این بیانیه را صدای واقعی جامعه مدنی مستقل ایران دانست و نه ابزاری برای تبلیغات حکومتی.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
02.04.202522:18
"فروپاشی سکوت: فروریختن خط دفاعی رازآلود جمهوری اسلامی و شمارش معکوس برای پایان یک ایدئولوژی"

نویسنده: حمید آصفی



مقدمه: پایان اسطورهی امنیتی

ترور قاسم سلیمانی نه یک حادثه، که زلزله‌ای در زیربنای روانی-امنیتی حاکمیت جمهوری اسلامی بود. او که نماد "قدرت بازدارندگی مرموز" ایران در منطقه خوانده می‌شد، با یک عملیات هدفمند آمریکایی-اسرائیلی به خاک افتاد، اما آنچه بیش از ترور او اهمیت داشت، فروپاشی ادراکی بود که سال‌ها به مثابه سد دفاعی حاکمیت عمل می‌کرد. سلیمانی تنها یک فرمانده نبود؛ او تجسمِ توهمِ "شکست‌ناپذیری" بود که حاکمیت تلاش می‌کرد با آن، هم دشمنان را مرعوب کند و هم ملتی خسته را اسیر توهم وفاداری نگه دارد. ترور او پرده از واقعیتی تلخ برداشت: جمهوری اسلامی نه بر پایه‌ی ایدئولوژی زنده، که بر ویرانه‌های شعارهای توخالی ایستاده است.



۱. ترور سلیمانی؛ آغاز مرگ یک افسانه

سلیمانی به مثابه ربالنوع مقاومت و سایه‌ی سنگین ایران در خاورمیانه، ستون فقرات روایت امنیتی حاکمیت بود. ترور او اما نشان داد که این "اسطوره‌ی امنیتی" چقدر شکننده است. آمریکا و اسرائیل با این عملیات، نه فقط یک فرد، که هاله‌ای از ترس را نابود کردند. تحلیلگران غربی پیشتر ادعا می‌کردند که ایران با شبکه‌های نیابتی خود "غول چراغ جادویی" منطقه است، اما ترور سلیمانی ثابت کرد که این غول، پیکری بی‌سر دارد. سوال اینجاست: اگر سلیمانی، محور این معمای امنیتی، به سادگی حذف شد، چه چیزی از بازدارندگی حاکمیت باقی می‌ماند؟



۲. توهم بازدارندگی و حباب ترس

حاکمیت جمهوری اسلامی دهه‌ها با توسل به دو ابزار، بقای خود را تضمین کرد:

ساخت افسانه‌ی مقاومت نامحدود (از لبنان تا یمن)
ترویج این دروغ که هر حمله به ایران، به جنگی پایان‌ناپذیر تبدیل خواهد شد.

اما ترور سلیمانی و سکوت حاکمیت در پاسخ مستقیم، این حباب را ترکاند. تهران ناچار شد به جای انتقامی کوبنده، به نمایش موشک‌های بی‌هدف به پایگاه‌های آمریکایی در عراق بسنده کند؛ نمایشی که حتی طرفداران داخلی نظام را نیز قانع نکرد. اکنون اسرائیل و متحدانش دریافتند که بعد حذف بشار اسد و تضعیف شدید حزب‌الله
،ایران نه یک "ژاندارم منطقه"، که بازیگری است با کارت‌های غیر قابل اتکا.



۳. پروژه‌ی فروپاشی روانی: از ترورهای زنجیره‌ای تا جنگ سایبری

برخلاف تصور رایج، هدف نهایی آمریکا و اسرائیل حمله‌ی نظامی کلاسیک به ایران نیست. استراتژی آن‌ها مبتنی بر "فروپاشی از درون" است:

ترور هدفمند چهره‌های شاخص برای ایجاد هراس در بدنه‌ی قدرت.
ضربه زدن به زیرساخت‌های حیاتی (مانند نفوذ به تأسیسات هسته‌ای و قطعی‌های گسترده‌ی برق و اینترنت).این استراتژی هوشمندانه، حاکمیت را در باتلاقی از سوءظن داخلی و فلج تصمیم‌گیری فرو می‌برد.



۴. ترامپ و پنجره‌ی تاریخیِ بازنشدنی

دوران دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، برای اسرائیل و محافظه‌کاران آمریکایی، فرصتی استثنایی است: رئیس‌جمهوری که بی‌پروایی را به سیاست خارجی تبدیل کرده و هر اقدام ضدایرانی را مشروع می‌داند. حالا با تثبیت قدرت او، شاهد تشدید بی‌سابقه‌ی تحریم‌ها، عادی‌سازی روابط اعراب با اسرائیل، و عملیات‌های مخفیانه علیه ایران هستیم. اسرائیل می‌داند که این پنجره‌ی تاریخی ممکن است برای همیشه بسته شود؛ بنابراین در هفته های پیشِ رو، احتمالا شاهد تشدید عملیات‌های زیرزمینی برای خرابکاری و یحتمل حذف فیزیکی چهره‌های کلیدی خواهیم بود. حاکمیت ایران در تله‌ی زمان گرفتار شده است: هر روز ضعیف‌تر، هر روز منزوی‌تر.

۵. آیا فروپاشی اجتناب‌ناپذیر است؟

پاسخ به این پرسش در گرو دو عامل است:

واکنش جامعه‌ی ایران: آیا مردم که از سال ۱۴۰۱ تا کنون در خیابان‌ها فریاد آزادی خواهی سر داده‌اند، به نقطه‌ی اوج جدیدی از اعتراضات خواهند رسید؟
   انشقاق در بدنه‌ی قدرت: آیا شکاف میان سپاه و دولت، یا رقابت‌های جناحی، به تشدید بحران مدیریتی دامن خواهد زد؟

نکته‌ی تراژیک اینجاست که حاکمیت، خود بذرهای نابودی‌اش را کاشته است: اقتصاد ورشکسته، اعتماد فرسوده‌ی مردم، و دیپلماسی تهاجمی که دشمنان را متحد کرده است.
نتیجه‌گیری: جمهوری اسلامی در آینه‌ی تاریخ
تاریخ به حاکمیت‌هایی که توهم بازدارندگی را جایگزین واقع‌بینی کردند، رحم نکرده است. اتحاد شوروی با زرادخانه‌ی اتمی‌اش فروپاشید، زیرا نتوانست دروغ‌های خود به مردمش را جاودانه کند. جمهوری اسلامی نیز امروز در مسیر همان پرتگاه است. ترور سلیمانی تنها آغاز موجی بود که اکنون به دیوارهای بلندتر می‌رسد. آمریکا و اسرائیل نه با موشک، که با افشای پوچی شعارهای حاکمیت، آن را به سوی مرگ تدریجی می‌رانند.

سوال آخر این نیست که "آیا فروپاشی رخ می‌دهد؟"، بلکه "آیا کسی حاضر است برای نجات ایران، صدای این فروپاشی را به فریاد تبدیل کند؟"https://t.me/hamidasefichannel2
30.03.202519:05
پایان بازی حاکمیت؛ فروپاشی از درون یا مداخله از بیرون؟ 

نویسنده: ارسالی از طرف مخاطب

مقدمه: حاکمیت در تقلای بقا 
حاکمیت ایران امروز در میانهٔ تناقضی تاریخی گرفتار شده است: از یک سو، با چرخشی آشکار از ایدئولوژی خشن به مصلحت‌اندیشی‌های ناگزیر، نشان می‌دهد که حتی سرسخت‌ترین دگماتیک‌ها نیز در برابر فشار واقعیت‌ها زانو می‌زند. از سوی دیگر، همچنان در دام توهم‌های خودساخته دربارهٔ قدرت نظامی و امنیتی‌اش اسیر است. اما این بار، نه مردم و نه جهان، دیگر حاضر به پذیرش این نمایش پوچ نیستند. 



۱. توهم ابرقدرتی؛ سقوط از اوج خیال به حضیض واقعیت 
حاکمیت سال‌هاست که با تبلیغات مسموم، خود و بخشی از جامعه را متقاعد کرده که می‌تواند در برابر قدرت‌های جهانی بایستد. اما واقعیت این است: 
- اقتصاد ایران حتی یک‌صدم اقتصاد آمریکا نیست. 
- فناوری نظامی حاکمیت ترکیبی است از دزدی، مهندسی معکوس و بلوف. از "موشک نقطه‌زن" تا "سلاح پلاسمایی"، همه نمایشی برای فرار از بحران مشروعیت است. 
- دیپلماسی ایران زندانی شعارهای گذشته است. حتی حالا که نامه‌های پنهانی به ترامپ می‌نویسد، جرئت ندارد رسماً بپذیرد که دارد مذاکره می‌کند! 

نتیجه: حاکمیت نه می‌تواند بجنگد، نه می‌تواند صلح کند. تنها راه‌حلش، وقت‌کشی و فریب است. 



۲. مردم در میانهٔ فلاکت و ترس: انتظار یک جرقه 
جامعهٔ ایران امروز در وضعیتی پارادوکسیکال به سر می‌برد: 
- از یک سو، فقر و سرکوب چنان گسترده است که بسیاری به دنبال نجات از بیرون هستند. 
- از سوی دیگر، ترس از جنگ و عواقب آن، مردم را به نوعی سکون واداشته است. 
اما تاریخ ایران نشان داده که مردم این سرزمین مانند فنر فشرده هستند. زمانی که نقطهٔ گسست فرا برسد، انفجار خشم آن‌ها همه‌چیز را درهم می‌کشد. 

سؤال کلیدی: آیا حاکمیت می‌داند که این بار، دیگر حتی "سرکوب" هم پاسخگو نخواهد بود؟ 



۳. بازی خطرناک ترامپ و حاکمیت: چه کسی زودتر بلوف می‌زند؟ 
ترامپ و حاکمیت ایران دو روی یک سکه‌اند: 
- هر دو بلوف‌باز هستند. 
- هر دو لجباز اما در نهایت مصلحت‌اندیش. 
- هر دو زیر فشار متحدان خود (اسرائیل، عربستان، جناح‌های داخلی) قرار دارند. 

سناریوهای محتمل: 
- توافق محدود: اگر ترامپ به دنبال پیروزی  سریع دیپلماتیک باشد، ممکن است به یک معاملهٔ سطحی رضایت دهد. 
- حمله نظامی: اگر حاکمیت به بازی‌های خطرناک ادامه دهد، ممکن است آمریکا به جای مذاکره، ضربه بزند. 
- شورش داخلی: اگر مردم ببینند حاکمیت ضعیف شده، ممکن است یک‌باره به خیابان‌ها بریزند. 



۴. راه حل نهایی: دست مردم، نه صندوق رأی و نه حمله خارجی 
تاریخ نشان داده که تغییر در ایران نه با انتخابات فرمایشی ممکن است و نه با دخالت خارجی. مردم ایران خود باید تصمیم بگیرند. اما این بار، تفاوت اساسی وجود دارد: 
- نسل جدید دیگر حاضر به تحمل نیست. 
- شبکه‌های اجتماعی دیوارهای سانسور را فرو ریخته‌اند. 
- جهان دیگر حاکمیت را به رسمیت نمی‌شناسد. 

پیش‌بینی: حاکمیت یا مجبور به عقب‌نشینی‌های بزرگ می‌شود، یا با قیامی گسترده مواجه خواهد شد که هیچ نیروی امنیتی توان مهار آن را ندارد. 



جمع‌بندی: حاکمیت در آستانهٔ فروپاشی 
امروز ایران شبیه کشتی‌ای است که ناخدایش هم‌زمان هم دیوانه است و هم ناتوان. هر روز که می‌گذرد، شکاف‌های درونی عمیق‌تر می‌شود. مردم بین انتظار برای سقوط نظام و ترس از جنگ گیر کرده‌اند، اما یک چیز قطعی است: این وضعیت پایدار نخواهد ماند. 

آینده یا معاملهٔ شرم‌آور است، یا انفجار خشم مردم. 
و تاریخ ثابت کرده که ایرانیان همیشه در نهایت، پیروز میدان بوده‌اند. 


پایان



https://t.me/hamidasefichannel2


صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
27.03.202508:05
سرنوشت یک ایدئولوژی: بن‌بست استراتژیک جمهوری اسلامی در برابر تحریم و تهدید 

دیپلماسیِ تهدید یا تهدیدِ دیپلماسی؟ 
ترامپ و تیم او با پیش‌کشیدن یک اولتیماتوم غیرقابل مذاکره، نه به دنبال گفت‌وگو، بلکه در پی تحمیل یک تسلیم نامشروط هستند. این رویکرد، نه دیپلماسی که جنگ به شیوه‌ای دیگر است. اما پرسش کلیدی اینجاست: آیا جمهوری اسلامی، با ساختار ایدئولوژیک و غیرمنعطف خود، ظرفیت پذیرش چنین شروطی را دارد؟ یا این که مقاومت تا سرحد فروپاشی را ترجیح خواهد داد؟ 

ایدئولوژی یا بقا؟ معمای مرگبار رهبران ایران 
حکومت‌های ایدئولوژیک یک ویژگی منحصربه‌فرد دارند: آن‌ها ترجیح می‌دهند بمیرند اما تغییر نکنند. برای جمهوری اسلامی، پذیرش خواسته‌های آمریکا به معنای خودکشی سیاسی است. زیرا این نظام نه بر اساس کارآمدی، که بر پایه مقاومت ایدئولوژیک در برابر «شیطان بزرگ» تعریف شده است. اگر این دشمن وجود نداشته باشد، چه توجیهی برای ادامه حکومت ولایت فقیه باقی می‌ماند؟ 

اما مشکل اینجاست که ایدئولوژی، شکم مردم را سیر نمی‌کند. فشارهای اقتصادی، تحریم‌ها، و فروپاشی داخلی می‌توانند حتی سرسخت‌ترین رژیم‌ها را نیز به زانو درآورند. سؤال این است: آیا رهبران ایران حاضرند برای حفظ ایدئولوژی، کشور را به کام هرج و مرج بکشانند؟ 

سناریوهای پیش‌رو: جنگ، فروپاشی، یا انفجار داخلی؟ 
۱. جنگ تمام‌عیار: 
   - اگر آمریکا حمله کند، جمهوری اسلامی با تمام قوا پاسخ خواهد داد. اما آیا این جنگ پیروزی دارد؟ یا مانند عراق، منجر به سقوط رژیم می‌شود؟ 
   - جنگ می‌تواند به تجزیه ایران بینجامد. ترامپ شاید به دنبال یک بهاران ایرانی باشد، اما نتیجه ممکن است یک زمستان سردِ بی‌پایان برای منطقه باشد. 

۲. فروپاشی تدریجی: 
   - مانند شوروی، جمهوری اسلامی ممکن است به آرامی از درون بپوسد. اما برخلاف شوروی، ایران فاقد مکانیسم‌های نرم برای انتقال قدرت است. 
   - اعتراضات خونین، سرکوب گسترده، و بحران مشروعیت می‌توانند نظام را به سمت فروپاشی سوق دهند. 

۳. انقلاب یا شورش نظامیان: 
   - تاریخ نشان داده که وقتی نیروهای امنیتی دیگر حاضر به کشتار هموطنان خود نباشند، رژیم‌ها سقوط می‌کنند. 
   - آیا بسیج و سپاه تا آخرین نفر خواهند جنگید؟ یا روزی فرماندهان ارتش تصمیم می‌گیرند کشور را نجات دهند؟ 

آیا راه برون‌رفتی وجود دارد؟ 
جمهوری اسلامی تنها در صورتی می‌تواند زنده بماند که: 
- از ایدئولوژی محض فاصله بگیرد و به سمت یک حکومت عملگرا حرکت کند. (مانند چین پس از مائو) 
- صلح موقت با آمریکا را بپذیرد، حتی به قیمت عقب‌نشینی موقت. 
- اصلاحات داخلی را آغاز کند، پیش از آنکه مردم خودشان این کار را با انقلاب انجام دهند. 

اما مشکل این است که اصلاح‌طلبی در ساختار ولایت فقیه جایی ندارد. هرگونه انعطاف به عنوان خیانت تفسیر می‌شود. بنابراین، جمهوری اسلامی احتمالاً ترجیح می‌دهد بمیرد اما تسلیم نشود. 

پایان یک رویا یا آغاز یک فاجعه؟ 
جمهوری اسلامی در دام ایدئولوژی خود اسیر شده است. هر راهی که انتخاب کند—جنگ، تسلیم، یا فروپاشی—به قیمت فاجعه‌بار برای مردم ایران تمام خواهد شد. 

تنها برنده این بازی، زمان است. و زمان، علیه حکومتی که نه می‌تواند تغییر کند و نه می‌تواند مقاومت کند، در حال گذر است. 

✍️ تاریخ خواهد نوشت: ایران، قربانی یک ایدئولوژی شکست‌خورده شد. 

— یک تحلیلگر مستقل 
فروردین ۱۴۰۴


https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
22.03.202509:00
"فرصت دو ماهه ترامپ به ایران: آخرین آزمون عقلانیت یا طوفان پیش از سکوت؟"
مقدمه: یک نامه، هشت خواست، دو ماه فرصت؛ بازی مرگ یا زندگی؟
نامه ترامپ به رهبری نه یک پیام دیپلماتیک، که اولتیماتومی است در لباس مذاکره. خواسته‌هایی که از برچیدن برنامه هسته‌ای تا انحلال حشد الشعبی، ایران را در جایگاه "تسلیم بی قیدوشرط" قرار می‌دهد. اما پرسش اینجاست: چرا جمهوری اسلامی، علیرغم تحریم‌های خردکننده و انزوای فزاینده، حاضر به مذاکره نیست؟ پاسخ را باید در سه گسل استراتژیک جستجو کرد: ایدئولوژی، قدرت منطقی، و بحران مشروعیت داخلی.
۱. ایدئولوژی یا انقراض: چرا مذاکره نمیکنند؟
حاکمیت ایران، سیاست خارجی را نه ابزاری برای منافع ملی، که پلتفرمی برای صدور انقلاب می‌داند. حمایت از حزب‌الله، حوثی‌ها، و گروه‌های مقاومت، ستون‌های ایدئولوژیک نظام هستند. کنار گذاشتن این گروه‌ها به معنای خودکشی هویتی است. ترامپ با درخواست توقف حمایت از این گروه‌ها، عملاً از حاکمیت می‌خواهد "هویت خود" را دفن کند. اما آیا حاکمیت می‌تواند از ژست قهرمان مقاومت به نقش بازیگر فرعی در خاورمیانه تنزل یابد؟ پاسخ تاریخی است: نه. فروپاشی ایدئولوژی، فروپاشی نظام را تسریع می‌کند.
۲. امارات: واسطه های برای تحقیر یا معامله؟
پیشنهاد مذاکره در امارات، پیامی نمادین است. ابوظبی، که روزی متحد تهران بود، امروز به میدان جنگ نیابتی با ایران تبدیل شده است. انتخاب این کشور، شکست دیپلماتیک ایران را به رخ می‌کشد. پذیرش مذاکره در خاک امارات، یعنی تأیید شکست در رقابت با عربستان و امارات. آیا تهران حاضر است در سرزمینی که حوثی‌های یمن را علیه آن تجهیز کرده، به مذاکره بنشیند؟ این نه مذاکره، که پذیرش اشغال نمادین است.
۳. دو ماه فرصت: چهار سناریوی محتمل
الف) تسلیم و خودکشی سیاسی: اجرای خواسته‌های ترامپ، پایان «هویت جمهوری اسلامی» به معنای کنونی است. لغو برنامه هسته ای و قطع حمایت از گروه‌های مقاومت، ایران را به کشوری عادی تبدیل می‌کند.
ب) مقاومت و رویارویی نظامی: احتمال حمله آمریکا به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران وجود دارد، اما هزینه‌های آن برای ایران (فروپاشی اقتصاد) غیرقابل تصور است.
ج) بازی زمان: کشیدن مذاکرات به مدت طولانی‌تر، با استفاده از میانجیگری اروپا/چین، روسیه.
د) انفجار داخلی: افزایش فشار بر مردم با تشدید تحریم‌ها، احتمال انفجار اعتراضات را بالا می‌برد. حاکمیت ممکن است برای بقا، به مذاکره تن دهد، اما این یعنی شکست در مقابل خیابان.
۴. توهم حاکمیت
جمهوری اسلامی در دام توهم مقاومت بی‌پایان افتاده است. اقتصاد در حال مرگ، جوانان فراری، و دیپلماسی شکست خورده، نتیجه سیاست‌هایی است که منافع حزب‌الله لبنان، حشداالشعبی،حوثی ها را بر معیشت مردم ایران ترجیح می‌دهد. اگر در دو ماه آینده:
هیچ تغییر استراتژیک در سیاست خارجی رخ ندهد،
هیچ ابتکار عملی برای کاهش تنش‌ها ارائه نشود،
و هیچ گفتگوی شفافی با جامعه بین‌المللی شکل نگیرد،
آنگاه باید پرسید: آیا حاکمیت به جای «مرگ افتخارآمیز»، «زندگی ذلیلانه» را انتخاب کرده است؟
نتیجه گیری: انتخابی بین مرگ تدریجی و مرگ آنی
جمهوری اسلامی در تقاطع خطرناکی قرار دارد:
تسلیم شود و ایدئولوژی‌اش را دفن کند،
مقاومت کند و اقتصاد را نابود سازد.
راه سوم؟ شاید بازتعریف مقاومت: حفظ و ارتباط باهسته های غیرنظامی محور مقاومت، کاهش حمایت‌های منطقی در ازای لغو تحریم‌ها. اما این نیازمند رهبری است که به جای شعار، عقلانیت را برگزیند.
ساعت ۱۲ نیمه‌شب نزدیک است. دو ماه فرصت، نه برای مذاکره، که برای تغییر پارادایم است. اگر حاکمیت این بار هم «بلاهت استراتژیک» را تکرار کند، پاسخ تاریخ به ایران، یک کلمه خواهد بود: فنا

نویسنده:حمید آصفی



https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
10.04.202516:46
شمارش معکوس برای بقا: چرا ایران باید فوراً با ترامپ مذاکره کند؟
(تحلیلی بر پایهٔ فرصت‌شناسی استراتژیک و اجتناب از فاجعه)

نویسنده: همکاران

لحظه‌ی تاریخی: پنجرهٔ فرصت در حال بسته شدن است
جهان در آستانهٔ بازآرایی قدرت‌هاست. آمریکا امروز همزمان با جنگ تجاری با چین، درگیری در اوکراین، رقابت در قطب شمال، و تنش با متحدان سنتی مثل اروپا دست به گریبان است. این چندپارگی، نادرترین فرصت ۴۶ ساله را برای ایران ایجاد کرده تا با یک توافق سریع و مستقیم، هم تحریم‌ها را بشکند، هم جایگاه منطقه‌ای خود را بازتعریف کند. اما این پنجره تنها تا قبل از سر رسید مکانیزم ماشه باز است، پس از آن، ترامپ دیگر نیازی به امتیازدهی نخواهد دید.
چرا ترامپ؟ منطقِ بی‌رحمِ معامله‌گری
ترامپ ایدئولوژی‌ستیز است: برخلاف بایدن که تحت فشار حقوق بشر و دموکراسی‌خواهی بود، ترامپ تنها به «معاملهٔ بزرگ» فکر می‌کند، حتی اگر این معامله با دشمن دیرینه باشد.
نیاز به پیروزی نمادین: ترامپ نیازمند یک موفقیت خارجی چشمگیر است. توافق با ایران می‌تواند برگ برندهٔ او در برابر سایر پرونده‌های جهانی او باشد.
فرصت طلایی برای ایران: ترامپ تنها رئیس‌جمهوری است که می‌تواند یک‌شبه بسیاری از تحریم‌های ثانویه را لغو کند، بدون اینکه منتظر تایید کنگره یا متحدان بماند.
هشدار فاجعه: ایران در آستانهٔ سقوط آزاد
اقتصاد در حال احتضار: تورم، بیکاری جوانان، و ذخایر ارزی ته‌ کشیده، این‌ها نه آمار، بلکه علائم حیاتیِ یک بیمار در حالت کما است.
انفجار اجتماعی: موج اعتراضات ۱۴۰۱ نشان داد که جامعه دیگر تحملِ هیچ هزینه‌ای را ندارد. یک جرقهٔ کوچک می‌تواند ایران را به آشوب بکشاند.
تهدید نظامی: اسرائیل هر روز بر دامنهٔ خرابکاری‌های ضد مذاکره‌ای خود می‌افزاید. یک اشتباه محاسباتی، جنگ تمام‌عیار را شعله‌ور خواهد کرد.
سناریوی توافق: چه باید کرد؟
پذیرش مذاکرات مستقیم و بدون پیش‌شرط: استفاده از مدل کره شمالی (ملاقات سران در سومین کشور) برای دور زدن بن‌بست‌های سیاسی.
معاملهٔ بزرگ: تعلیق برنامه موشکی در ازای لغو یک‌جای تحریم‌ها و آزادسازی دارایی‌های بلوکه شده.
بازیابی جایگاه منطقه‌ای: خروج نیروهای نیابتی از سوریه، عراق، و یمن در ازای تضمین امنیت ایران توسط قدرت‌های بین‌المللی.
پاسخ به منتقدان: چرا این بار متفاوت است؟
«ترامپ قابل اعتماد نیست!» ، اما وضعیت کنونی از بی‌اعتمادی خطرناک‌تر است.
«مذاکره یعنی شکست ایدئولوژیک!»، اما سقوط اقتصادی، تمام دستاوردهای انقلاب را نابود خواهد کرد.
«توافق، آمریکا را تحکیم می‌کند!»، در مقابل، ادامهٔ تحریم‌ها، چین و روسیه را به جای آمریکا بر ایران مسلط خواهد کرد.
فراخوان فوری: کشتی در حال سوختن است
جمهوری اسلامی امروز میان دو انتخاب قرار دارد:
یا شهامت مذاکره با ترامپ را داشته باشد و با یک توافق تاریخی، کشور را از ورطه نجات دهد.
یا در توهم مقاومت بماند و شاهد باشد که ایران به دومین ونزوئلای جهان تبدیل می‌شود، کشوری با منابع عظیم، ولی مردم گرسنه و خیابان‌های اشغال‌شده توسط نظامیان.
هشدار نهایی:
اگر رهبری تا پایان مهلت دو ماهه اقدام نکند، ترامپ با قدرت بیشتر، دیگر نه به عنوان یک معامله‌گر، که به عنوان یک زورآزمای بیرحم بر سر میز خواهد نشست.
آیا نظام حاضر است برای نجات ایران، غرور خود را قربانی کند؟ یا ترجیح می‌دهد در آتش تحریم‌ها و انزوا بسوزد؟

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
05.04.202510:23
نه به جنگ؛
نامه به دبیرکل سازمان ملل درباره تهدیدهای ترامپ

فعالان جامعه مدنی ایران٭

آقای آنتونیو گوترش / دبیرکل محترم سازمان ملل متحد

با سلام و احترام

این بیانیه از سوی صدها تن از استادان دانشگاه، حقوقدانان و وکلا، مدافعان حقوق بشر، روزنامه‌نگاران، فعالان سیاسی مستقل تنظیم شده است که شامل عده‌ای از منتقدین سیاست‌های حاکمیت هم می‌شوند و برخی طعم حبس یا محرومیت‌های گوناگون را چشیده‌اند.

مخاطب این نامه، ابتدا دبیرکل و مجمع عمومی و کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، سپس دولتمردان آمریکا، ملت آمریکا و افکار عمومی جهانیان است.

تجربه تاریخی ایران در مواجهه با جنگ:
ما تجربه ۸ سال جنگ در برابر رژیم صدام حسین را داریم که حتی زمانی که متوسل به حمله شیمیایی شد، مورد حمایت همه قدرت‌های جهانی بود. هنوز عده زیادی از آثار آن حملات شیمیایی که تأمین‌کننده آن دولت آلمان بود، رنج می‌برند.
این جنگ صرفاً با رژیم صدام نبود، زیرا او نیروی نیابتی قدرت‌های شرق و غرب بود و حمایت تسلیحاتی و سیاسی می‌شد. ما مصائب جنگ را لمس کرده‌ایم و مایل به جنگی دوباره نیستیم. ایران در سده اخیر آغازگر هیچ جنگی نبوده، اما تجربه گذشته نشان داده است که اگر مورد تجاوز بیگانه قرار گیرد، با تمام قوا در برابر آن می‌ایستد.

مسئله هسته‌ای و برجام
سیاست‌های دوگانه غرب، که برنامه هسته‌ای صلح آمیز ایران را که تحت نظارت آژانس بوده تهدید جلوه می‌دهد اما تسلیحات هسته‌ای اسرائیل را که عضو ان‌پی‌تی و تحت هیچ نظارتی هم نیست نادیده می‌گیرد، نه‌تنها ایران را تحت فشار قرار داده، بلکه به گسترش افراط‌گرایی نیز دامن زده است. در همین راستا پس از چند سال مذاکرات سخت و فشرده در گروه 1+5، ایران با آمریکا و اروپا به توافق برجام دست یافت. اما دولت ترامپ بدون هیچ دلیل موجهی از این توافق خارج شد، درحالی‌که ایران همچنان به برجام پایبند ماند. دولت ایالات متحده علاوه بر خروج از برجام، شدیدترین تحریم‌ها را به ملت ایران تحمیل کرد که محرومیت‌های دارویی، حیاتی و صنعتی کشور را در بر می‌گرفت.

موضع منتقدان داخلی درباره دموکراسی و مداخله خارجی:
ما، با وجود انتقاداتی که به حاکمیت و سیاست‌هایش داریم، بر این باوریم که استقلال، امنیت و دموکراسی ایران باید توسط خود مردم و بدون مداخله خارجی شکل گیرد.
دموکراسی با مداخله قدرت‌های بیگانه به دست نمی‌آید، آن‌هم از سوی قدرت‌هایی که آشکارا خوی جباریت نشان می‌دهند و از رژیم جنایت‌پیشه اسرائیل حمایت می‌کنند و سلاح‌های پیشرفته و حمایت‌های مالی و سیاسی را در پشتیبانی از آن ارسال می‌کنند در حالی‌که نسل‌کشی اسرائیل از سوی تمام نهادهای بین‌المللی حقوق بشر و دیوان بین‌المللی کیفری محکوم شده و با اعتراضات مردمی و دانشجویی گسترده در آمریکا و اروپا مواجه گردیده است.
ملت ایران با تاریخی کهن و بسیار قدیمی‌تر از اکثر کشورهای کنونی جهان، که هگل می‌گوید «تاریخ جهانی با ایران آغاز می‌شود» و کانت و نیچه و بسیاری از اندیشمندان بزرگ از تاریخ درخشان آن می‌گویند، نیازی به دلسوزی چنین نیروهایی ندارد.

نگرانی برای صلح جهانی
ما فقط نگران ایران نیستیم، بلکه نگران صلح جهانی هستیم. در ۱۵ماه گذشته، رژیم اسرائیل در عریان‌ترین شکل، تمام هنجارهای حقوق بشری و قواعد حقوق بشردوستانه بین‌المللی و ارزش‌های صلح، دموکراسی و انسانیت و اعتبار نهادهای بین‌المللی را زیر پا گذاشته و با حمایت آمریکا و برخی دولت‌های اروپایی به نقض حقوق بشر ادامه داده است. اکنون با فردی در رأس دولت آمریکا مواجه هستیم که برخلاف ادعای صلح در دوره رقابت‌های انتخاباتی، می‌خواهد مسائل بین‌المللی را با زور و بمب و جنگ حل کند. رفتارش درباره گرینلند، کانادا، اروپا، اوکراین، غزه نیز نشان می‌دهد به جای دیپلماسی و ادبیات حقوقی، از ادبیات زور استفاده می‌کند. او چندبار گفته است ایران یا مذاکره می‌کند یا بمباران می‌شود. این اظهارات نقض آشکار منشور ملل متحد و تهدیدی برای صلح جهانی است.

اعلام موضع:
ما امضاکنندگان این بیانیه، برای دفاع از ایران، دفاع از انسانیت، دفاع از صلح جهانی، در صورت هرگونه تعرض به ایران، فارغ از اختلاف دیدگاه‌های خود با حکومت، با تمام قدرت از کشورمان دفاع می‌کنیم و از همه جهانیان می‌خواهیم در برابر جنایات دولت اسرائیل و تهدیدهای جنگ‌طلبانه دولت جدید آمریکا ایستادگی کنند.
تجاوز به ایران و هر اقدامی علیه توان دفاعی کشور ما، دیگر اقدامی علیه حکومت نیست، بلکه اقدامی علیه ملت ایران است و منطقه را به آشوبی بزرگ کشیده و جهان را متضرر خواهد کرد.

٭امضا کنندگان بیانیه:

متن کامل و امضاها:
31.03.202521:54
«آتشفشان خاموش داخلی؛ چرا حاکمیت از فریاد مردم بیشتر از حمله موشکی می‌ترسد؟»

نویسنده: حمید آصفی



مقدمه: نگاهی به آیینه‌ی ترس‌های حاکمیت

در مراسم نماز عید فطر، گفتمان رسمی حاکمیت نه در ستایش صلح و رفاه، که در ستایش مقاومت در برابر «دشمنی نامرئی» شکل گرفت. اما پشت این نمایش امنیتی، واقعیت تلخ‌تری نهفته است: هراس عمیق‌تر از انفجار اجتماعی ناشی از فقر، سرکوب و مطالبات بر زمین مانده‌ی مردم. تحلیلی عمیق بر خطبه‌های اخیر نشان می‌دهد که اولویت‌بندی‌های حاکمیت نه در خدمت منافع ملی، که در راستای بقای خود نظام است؛ حتی اگر این بقا به قیمت نابودی کشور تمام شود.



۱. قدس: نمادینگی توخالی در سایه‌ی بحران هویت

راهپیمایی روز قدس، که روزی نماد همبستگی با فلسطین بود، امروز به صحنه‌ای برای بازتعریف هویت حاکمیت تبدیل شده است. این رویداد دیگر درباره‌ی «فریاد برای قدس» نیست، بلکه ابزاری است برای فریاد زدنِ «ما اینجا هستیم!» به جهانیان. حاکمیت می‌کوشد با تبدیل فلسطین به کالایی نمادین، شکاف عمیق میان خود و مردم را پر کند. اما این نمایش توخالی، تنها بر طبل بحران مشروعیت می‌کوبد. وقتی معیشت مردم در آستانه‌ی فروپاشی است، قدس نه آرمان، که پرده‌ای است برای پنهان کردن ناتوانی در مدیریت داخلی.



۲. فلج استراتژیک: نه جنگ، نه صلح؛ چرخه‌ی مرگبار انفعال

شعار «نه جنگ، نه توافق» امروز نه یک استراتژی، که اعترافی است به بن‌بست حاکمیت. این شعار، که زمانی به‌عنوان تاکتیکی برای خرید زمان مطرح شد، اکنون نشان‌دهنده‌ی ترس از هرگونه تغییر احتمالی است—چه در تعامل با جهان، چه در پاسخ به خواست‌های داخلی. حاکمیت ترجیح می‌دهد در باتلاق فردمحوری بماند، چراکه هر حرکت به سمت خرد جمعی، پرده از ناتوانی‌های ساختاری‌اش برمی‌دارد. نتیجه؟ کشوری در حال چرخش بیهوده به دور خود، در حالی که فرصت‌های تاریخی برای توسعه یکی پس از دیگری تباه می‌شوند.



۳. توسعه‌ی قربانی‌شده: اولویتی به نام «بقا»

غیاب توسعه‌ی پایدار در گفتمان رسمی، تصادفی نیست. حاکمیت به‌خوبی می‌داند که هرگونه تمرکز بر اقتصاد، اشتغال، یا محیط زیست، ناگزیر به مطالبه‌ی شفافیت، پاسخگویی و مشارکت مردمی می‌انجامد—امری که موجودیت آن را به چالش می‌کشد. بنابراین، منابع ملی نه در مسیر مهار تورم، که صرف پروژه‌های امنیتی و نمایش‌های ژئوپلیتیک می‌شود. بیمارستان‌های بدون دارو، دانشگاه‌های بدون بودجه و رودخانه‌های خشکیده، قربانیان این اولویت‌بندی وارونه‌اند. سوال اینجاست: آیا می‌توان کشوری را با موشک اداره کرد، وقتی نان شب مردم به یارانه‌ی دولتی گره خورده است؟



۴. دوگانگی ترس: آتش داخلی یا حمله‌ی خارجی؟

حاکمیت در خطبه‌های اخیر، دو ترس متضاد را فاش کرد: از یک سو، احتمال حمله‌ی خارجی را—هرچند کم—رد نکرد، و از سوی دیگر، پیشاپیش هر اعتراضی را «فتنه‌ی دشمن» خواند. اما واقعیت این است: حمله‌ی موشکی هرچند ویرانگر، پایان بازی نیست، اما انفجار اجتماعی می‌تواند حاکمیت را تا بنیان بلرزاند. تاریخ نشان داده است که رژیم‌های ایدئولوژیک بیش از آنکه در میدان جنگ سقوط کنند، در خیابان‌های شهرهای خود تسلیم شده‌اند. این هراس، توضیح می‌دهد که چرا سرکوب داخلی، اولویتی بالاتر از دیپلماسی خارجی دارد.



۵. پیشدستی در سرکوب: فتنه‌سازی به جای شناخت ریشه‌ها

به جای پاسخ به این سوال که «چرا مردم معترض می‌شوند؟»، حاکمیت ترجیح می‌دهد بپرسد: «چه کسی پشت اعتراضات است؟». این تغییر پرسش، استراتژی کلیدی برای تبدیل هر نقدی به «توطئه» است. اعتراضات آبان ۹۸، خیزش ۱۴۰۱ و حتی اعتصابات صنفی امروز، نه به عنوان زنگ خطر برای اصلاحات، که بهانه‌هایی برای تشدید گفتمان امنیتی بازتعریف می‌شوند. نتیجه‌ی این رویکرد، چرخه‌ی معیوبی است که در آن سرکوب، نارضایتی‌ها را عمیق‌تر می‌کند و عمق نارضایتی‌ها، سرکوب را خشن‌تر.



نتیجه‌گیری: انفجار از درون یا تغییر از بالا؟

گفتمان حاکمیت در نماز عید فطر، سندی زنده از تناقض‌های یک نظام در آستانه‌ی بحران است. این نظام، که روزی خود را پرچمدار «عدالتخواهی» می‌خواند، امروز چنان در دام امنیتی‌سازی فضای داخلی گرفتار شده که حتی نمی‌تواند صدای فریادهای گرسنگی را بشنود. اما آتشفشان خاموش نارضایتی‌ها، با سرکوب خاموش نمی‌شود؛ بلکه فشارش را انباشته می‌کند تا روزی که هیچ دیواری تاب مقاومت در برابر آن را نداشته باشد. آینده‌ی ایران نه در گرو حمله‌ی موشکی، که در گرو انتخابی سخت است: تغییر مسیر به سمت مردم، یا ادامه‌ی مسیر به سمت پرتگاه.


https://t.me/hamidasefichannel2


صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
29.03.202515:42
سکوت رسانه‌ای و رمزگشایی از تحول در ژرفای قدرت
حمید آصفی

سکوت رسانه‌ها گاهی بلندتر از فریادهاست. زمانی که نامه‌ای خطاب به قدرتی جهانی، نه در قاب دوربین‌ها، که در پشت درهای بسته به دست متولیان دیپلماسی می‌رسد، می‌توان ردپای معادلات تازه‌ای را جستجو کرد که شاید کلید دریچه‌ای به آینده‌ای ناشناخته باشد. پاسخی که به جای طبل‌زنی رسانه‌ای، در سکوت راهروهای عمان منتظر ماند، نه نشانه ضعف، که احتمالاً تیر نشانه‌ای است به سوی تغییری ژرف در نقشه راه سیاست‌ورزی یک نظام.

از تریبون‌ها تا میز مذاکره: پایان یک نمایش؟

سال‌هاست که گفتمان رسمی، صحنه تکرار ادعاها و شعارهایی بوده که گاه حتی از مرزهای جغرافیایی فراتر نرفته‌اند. اما وقتی پاسخی به «خط‌ونشان»های طرف مقابل نه در قاب شعار، که در قالب متنی محرمانه ارائه می‌شود، می‌توان پرسید: آیا این سکوت، اعترافی ناخواسته به ناکارآمدی صدای بلند گذشته است؟ شاید این بار، به جای فریاد همیشگی، زمزمه‌ای از محاسبه‌گری شنیده می‌شود؛ زمزمه‌ای که نه برای تحریک احساسات، که برای ترسیم معادله‌ای جدید طراحی شده است.

ترازوی سیاست: سنگینی خاموش عقلانیت

در فضایی که جریان‌های تندرو همواره کفه ترازو را به سمت خود می‌کشیدند، این بار وزن پاسخ محرمانه، تعادل را برهم زده است. آیا می‌توان این را نخستین نشانه‌های بازتعریف «قدرت» در قاموس سیاست‌ورزان دانست؟ قدرتی که نه در انفجار خشم، که در مهار آن تعریف می‌شود؟ این تغییر تاکتیک، شاید تلاشی است برای عبور از دایره بسته «شعار علیه شعار» و ورود به میدانی که در آن، دیپلماسی ساکت، جانشین هیاهوی رسانه‌ای می‌شود.

پیچ تاریخی: تولد ناخواسته واقعیت‌ها

جمهوری اسلامی امروز بر لبه تیغی ایستاده که یک سوی آن، ادامه مسیر آشنا و پرتکرار گذشته است، و سوی دیگر، پرتگاهی به سوی ناشناخته‌ها. تحویل نامه در سکوت، شاید تصادفی نیست. این اقدام می‌تواند نشانه‌ای از اجماعی پنهان باشد؛ اجماعی که حتی در میان جناح‌های به ظاهر متعارض، زمزمه‌هایش آغاز شده است: «واقعیت‌های جدید، زبان جدید می‌طلبد.»

آینده‌ای که دیگر تکرار نمی‌شود

اگر تا دیروز، هر کنش سیاسی در پس پرده‌ای از جبهه‌گیری‌های آشکار تعریف می‌شد، امروز این محرمانگی پاسخ، حاوی پیامی است برای ناظران داخلی و خارجی: بازیگران عرصه قدرت دریافته‌اند که قواعد بازی در حال دگرگونی است. این تحول گرچه آرام و نامرئی رخ می‌دهد، اما چون آب زیر کاه، بنیان‌های رویکردهای پیشین را می‌شوید.

سخن پایانی: سکوت، سرآغاز شنیدن ناگفته‌ها

در سیاست، سکوت می‌تواند خطرناک‌تر از فریاد باشد. پاسخ محرمانه به نامه ترامپ، شاید نخستین جرقه‌های یک زلزله خاموش در ساختار تصمیم‌گیری است؛ زلزله‌ای که لرزه‌های آن نه در تریبون‌ها، که در اسناد طبقه‌بندی‌شده و پچ‌پچ‌های راهروهای قدرت ثبت می‌شود. آینده، این بار نه در میدان شعار، که در آزمایشگاه سکوت در حال تولد است. و این شاید تنها آغاز راهی باشد که پایانش، نه برای تندروها، که برای تاریخ نوشته خواهد شد.

https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
25.03.202505:41
توهم وفاداری: سربازان بی‌پرچم و فروپاشی نظام‌های خودکامه

نویسنده آزاد

پیش‌درآمد: وفاداری‌های نمایشی در سایهٔ ترس
در نظام‌های خودکامه، وفاداری یک کالای لوکس است؛ نه با عشق که با ترس و رانت خریداری می‌شود. اما تاریخ بارها ثابت کرده: وقتی طوفان می‌آید، اولین کسانی که فرار می‌کنند، همان‌ها هستند که دیروز با چماق از نظام دفاع می‌کردند.
وفاداریِ ساختگی: بازیِ مرگ و زندگی
سوریهٔ ۲۰۱۱: بشار اسد تصور می‌کرد ارتش و دستگاه امنیتی‌اش «بازوی قابل اعتماد» است. اما با آغاز اعتراضات، ده‌ها فرمانده ارتش—حتی از حلقهٔ نزدیکان—به مخالفان پیوستند یا از کشور گریختند.
ایرانِ ۱۴۰۳: چه تضمینی وجود دارد که نیروهای امنیتی—که امروز حقوقشان با تورم ۵۰٪ بی‌ارزش شده—در روز بحران، همچنان وفادار بمانند؟
نکتهٔ کلیدی: وفاداری در نظام‌های استبدادی، نه بر پایهٔ ایدئولوژی، که بر مبنای ترس از سقوط و طمع در رانت است. وقتی این دو عامل ناپدید شوند، وفاداری هم ناپدید می‌شود.
درس‌های تاریخ:
انقلاب ۵۷: ساواک—با هزاران مأمور و شکنجه‌گر—در روزهای پایانی حکومت پهلوی، مانند برگی پاییزی فرو ریخت. حتی ژنرال‌ها حاضر نشدند برای نجات شاه اسلحه بردارند.
سقوط صدام: در جنگ ۲۰۰۳، بسیاری از فرماندهان ارتش عراق—که روزی به صدام سوگند وفاداری خورده بودند—با دریافت پول از آمریکا، نیروهای خود را رها کردند.
مصر ۲۰۱۱: نیروهای امنیتی مبارک که سه دهه مخالفان را سرکوب کرده بودند، در اوج اعتراضات، حاضر نشدند به مردم شلیک کنند.
تحلیل: وفاداری در نظام‌های سرکوبگر، شکننده‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. ترس، تنها تا زمانی کار می‌کند که حکومت قادر به اعمال خشونت باشد.
پدیدهٔ «وفاداران نمایشی»: از چاپلوسی تا خیانت
در نظام‌های بسته، سه گروه ادعای وفاداری می‌کنند:
رانتی‌ها: کسانی که موقعیت و ثروتشان وابسته به بقای نظام است.
ترسوها: کسانی که از عواقب سکوت می‌ترسند.
متوهمان: کسانی که هنوز به ایدئولوژی نظام باور دارند.
اما بحران، این سه گروه را به سرعت از هم می‌پاشاند:
رانتی‌ها اولین فراری‌ها هستند—چون منافعشان بر هر اصولی اولویت دارد.
ترسوها وقتی ببینند نظام ضعیف شده، جرات انتقاد پیدا می‌کنند.
متوهمان هم—در مواجهه با واقعیت—یا سکوت می‌کنند یا به اپوزیسیون می‌پیوندند.
چرا وفاداری واقعی در خودکامگی زنده نمی‌ماند؟
فقدان مشروعیت: هیچ‌کس حاضر نیست برای نظامی که مردم از آن متنفرند، جان دهد.
اقتصاد بیمار: وقتی حقوق یک نیروی امنیتی کفاف زندگی را ندهد، وفاداری تبدیل به کالایی برای معامله می‌شود.
شکاف نسلی: جوانان درون نهادهای امنیتی—برخلاف نسل قدیم—نه ایدئولوژی را باور دارند، نه از ترس گذشته را تجربه کرده‌اند.
مثال عینی: در اعتراضات ۱۴۰۱ ایران، گزارش‌ها حاکی از آن بود که برخی نیروهای بسیج و انتظامی—به خصوص از نسل جوان—از اجرای دستورات سر باز زدند یا عمداً بی‌دقت عمل کردند.
سناریوی سقوط: روزی که وفاداران ناپدید می‌شوند
در چنین شرایطی، آیا باز هم آن افسر اطلاعاتی و نیروی نظامی و انتظامی که فرزندش بیکار است، حاضر است برای نظام بجنگد؟
پاسخ تاریخ روشن است:
در ۱۹۷۹ ایران، بسیاری از ژنرال‌های ارتش—با وجود دستور شاه—از سرکوب مردم خودداری کردند.
در ۱۹۸۹ رومانی، نیروهای امنیتی چائوشسکو در ساعت صفر، او را به جوخهٔ اعدام سپردند.
هشدار به قدرت‌ها: وفاداری نمایشی، سقفی شیشه‌ای است
هر حکومتی که فکر می‌کند با ایجاد رانت، خرید رسانه‌ها، یا گسترش دستگاه‌های امنیتی می‌تواند وفاداری ساختگی را جاودانه کند، باید به این سوالات پاسخ دهد:
وقتی بحران اقتصادی کارگران و معلمان را به خیابان بکشاند، پلیس گرسنه چقدر مقاومت می‌کند؟
وقتی فرزندان نخبگان حاکم—که در خارج تحصیل کرده‌اند—خود به منتقدان نظام تبدیل شوند، دستگاه پروپاگاندا چه پاسخی دارد؟
وقتی بین رانتی‌ها رقابتی برای چپاول منابع کشور آغاز شود، چه کسی از نظام دفاع می‌کند؟
پایان سخن: فروپاشی از درون آغاز می‌شود
سقوط هیچ نظام خودکامه‌ای با حملهٔ خارجی یا انقلاب مسلحانه نبوده است. فروپاشی همیشه از درون و در لحظه‌ای رخ می‌دهد که وفاداران نمایشی، نقاب‌ها را برمی‌دارند.
شاه ایران در ۵۷ تنها شد.
معمر قذافی در ۲۰۱۱ توسط همان نیروهایی کشته شد که روزی برایش هورا می‌کشیدند.
بشار اسد و خانواده اش امروز حتی در میان علویان سوریه—پایگاه سنتی‌اش—به حاشیه رانده شده و در تبعید روسیه منتظر مرگ خود است.
هشدار نهایی: قدرتِ برآمده از سرنیزه و رانت، همیشه ایستاده می‌میرد.
نکتهٔ پایانی: این متن روایتی تاریخی است، نه پیش‌بینی. سرنوشت هر نظامی در دست خودش است.
https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
21.03.202510:27
نبرد دو میدان: صندوق رأی یا آتش خیابان؟ 
حمید آصفی 

در شهری تصور کنید که دو میدان اصلی دارد: میدان اول با تابلوی «همه‌پرسی» بر سردر، اما درِ آن با قفلی به نام «ترس از مردم» بسته شده است. میدان دوم، دیوارهایی پر از شعارهای ناخوانده دارد و زمینش با خاکستر اعتراض‌های خاموش شده، آجرفرش شده. حکومت میان این دو میدان سرگردان است؛ از ترس باز کردن قفل میدان اول، ناخواسته به میدان دوم هل داده می‌شود. غافل از اینکه این دو میدان، دو روی یک سکه‌اند: اگر صندوق رأی را خفه کنی، خیابان فریاد می‌زند. 

قانون اساسی: پنجره‌ای به فرصت تاریخی 
اصل ۵۹ قانون اساسی، پنجره‌ای است به سوی فرصتی تاریخی برای جلوگیری از سقوط آزاد. اما وقتی حاکمان این پنجره را با پارچه‌ای از توجیهات («زمان مناسب نیست»، «مردم ناآگاهند») می‌پوشانند، پرسش این است: آیا حکومت به اندازه‌ای از مردم می‌ترسد که ترجیح می‌دهد در میدان جنگ با آنها روبرو شود تا پشت میز مذاکره؟ 

خیابان: دادگاه بی‌قاضی 
وقتی حکومت اصل ۵۹ را به «مزاحمتی حقوقی» تقلیل می‌دهد، مردم تفسیر خود را نوشته‌اند: هر فریاد «نان می‌خواهیم» یک رأی است، هر شعار «مرگ بر دیکتاتور» یک برگهٔ همه‌پرسی. اینجا نه نیازی به تصویب دو سوم مجلس است، نه مجوزی از نهادهای امنیتی. قانونِ خیابان ساده است: «شنیده نشوی، می‌سوزانی.» 

تناقض مرگبار: مذاکره با دشمن، سکوت در برابر مردم 
حکومتی که حاضر است برای مذاکره با «شیطان بزرگ»، پروتکل‌های امنیتی را کنار بزند، پیامی واضح می‌فرستد: بیشتر از آنکه از ترامپ بترسد، از چهرهٔ خود در آینهٔ مردم هراس دارد. این تناقض، بمب ساعتی است که سیاستمداران به سینه بسته‌اند: 
- مذاکره با ترامپ = پذیرش ریسک «ذلت» از نگاه ایدئولوژی
- مذاکره با مردم = پذیرش ریسک «زوال» از نگاه واقعیت
اما واقعیت دیگر این است: مردم نه ایدئولوژی دارند، نه ترس از زوال. آنها گرسنه‌اند


الگوی روشن است: هر بار که حکومت دریچه‌های حقوقی را مسدود می‌کند، مردم دیوارها را با مشت‌های برهنه خراب می‌کنند. امروز هم یا کلیدِ اصل ۵۹ را از جیب خواهند کشید، یا دیوارهای زندان سکوت را. 

سناریوی فرار موقت: مذاکرهٔ بی‌پشتوانه 
فرض کنید حاکمیت، بی‌آنکه جرئت کند برگهٔ رفراندوم را به دست مردم دهد، یک‌شبه تصمیم به مذاکره با آمریکا بگیرد. این تصمیم شاید مانند مُسکنی سریع، دردِ اقتصاد را برای چندماه کاهش دهد: تحریم‌ها شل می‌شوند، دلار آرام می‌گیرد، و رسانه‌ها عکس دست‌دادن دیپلمات‌ها را منتشر می‌کنند. اما این مُسکن، بیماری ساختاری را درمان نمی‌کند؛ آن را به اعماق بدن جامعه تزریق می‌کند. مذاکرهٔ بدون عقب‌نشینی در برابر مردم، مانند ساختن خانه روی گسل است. دیوارها رنگ می‌خورند، اما اولین لرزه، پایه‌ها را ویران می‌کند

مردم و چشم‌انداز مذاکره 
با این حال، واقعیتی انکارناپذیر وجود دارد: مردمِ خسته از فشار اقتصادی، امروز مذاکره برای رفع تحریم‌ها را نه یک انتخاب، که یک ضرورت می‌بینند. فریاد «نان می‌خواهیم» در خیابان، گواهی است بر این که جامعه حاضر است حتی به بهای تن دادن به مذاکراتی پرریسک، طعم بهبود معیشت را بچشد. شاید برای نخستین بار، صدای بخشی از جامعه با ادعای حکومت همسو شده: فشار تحریم‌ها غیرقابل تحمل است. اما این همسویی شکننده است؛ مردمی که امروز مذاکره را می‌پذیرند، فردا اگر بهبودی نبینند، خشمشان را نه به سمت تحریم‌کنندگان، که به سوی حاکمان نشانه خواهند گرفت. 

پایان بازی: تاریخ یا میز مذاکره؟ 
حکومت در تقاطعِ دو مسیر ایستاده: از یک سو، میز مذاکره با آمریکا که شاید فرصتی برای تنفس اقتصادی ایجاد کند، و از سوی دیگر، میز مذاکره با مردم که تنها راهِ تبدیل تنفس به حیاتی پایدار است. اما هر تصمیمی نیازمند جسارتی است که سال‌هاست در انبارِ ترس گم شده. امروز مردم، موقتاً، چشم به دستانی دوخته‌اند که می‌توانند قفلِ میدان اول را باز کنند یا مشعلِ میدان دوم را برافروزند. تاریخ اما یادآور می‌شود: مشت‌های گره‌خورده، همیشه آخرین حرف را می‌زنند.



https://t.me/hamidasefichannel2

صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показано 1 - 24 із 44
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.