
Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

پیرنگ | Peyrang
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقولهی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی
میپردازد.
https://t.me/peyrang_dastan
آدرس سايت:
http://peyrang.org/
Email: info@peyrang.org
میپردازد.
https://t.me/peyrang_dastan
آدرس سايت:
http://peyrang.org/
Email: info@peyrang.org
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПублічний
Верифікація
Не верифікованийДовіреність
Не надійнийРозташування
МоваІнша
Дата створення каналуСіч 17, 2019
Додано до TGlist
Квіт 14, 2025Рекорди
18.04.202523:59
2.3KПідписників13.04.202513:24
100Індекс цитування15.04.202512:08
1.1KОхоплення 1 допису09.04.202512:08
1.1KОхоп рекл. допису16.03.202512:08
2.25%ER09.04.202512:08
47.49%ERR

14.04.202506:31
.
#خبر
ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان متولد پرو و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۰ درگذشت. او معتقد بود که هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همانگونه كه هست، میدهد.
«من فكر میكنم يكی از شگفتیهای هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی میکند که احتمالی، گيجكننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی میبينيد که هنر به آن شكل میدهد و آن را انتقالپذير میكند چقدر شگفتانگيز است! بيشتر مواقع نمیدانيد آن شور و هيجان، آن روحيات... از كجا میآيند. شخصی كه از اين روحيات رنج میبرد، قابليت توصيف عميق آنها را ندارد و من معتقدم كه اين وقتی روشن میشود كه ادبيات و هنر به شما اجازه میدهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزههایتان و بصيرتتان درك كنيد. فكر میكنم اين يكی از نقشهای اصلی هنر است: شرح عميقترين، بيشترين راز درون ما.»
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
#خبر
ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان متولد پرو و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۰ درگذشت. او معتقد بود که هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همانگونه كه هست، میدهد.
«من فكر میكنم يكی از شگفتیهای هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی میکند که احتمالی، گيجكننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی میبينيد که هنر به آن شكل میدهد و آن را انتقالپذير میكند چقدر شگفتانگيز است! بيشتر مواقع نمیدانيد آن شور و هيجان، آن روحيات... از كجا میآيند. شخصی كه از اين روحيات رنج میبرد، قابليت توصيف عميق آنها را ندارد و من معتقدم كه اين وقتی روشن میشود كه ادبيات و هنر به شما اجازه میدهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزههایتان و بصيرتتان درك كنيد. فكر میكنم اين يكی از نقشهای اصلی هنر است: شرح عميقترين، بيشترين راز درون ما.»
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
12.04.202507:30
.
#یادکرد
انتخاب و متن: گروه ادبی پیرنگ
بیست و سوم فروردین ماه، سالمرگ شاهرخ مسکوب (۱۳۸۴-۱۳۰۴)، نویسنده، مترجم، جستارنویس و پژوهشگر ایرانی است.
روی سنگ قبر شاهرخ مسکوب نوشته شده است: «فرهنگ ایران وطن من است.»
گویی او با نوشتن زنده بود. تبعید اجباری هم باعث نشد او لحظهای از فکر و نوشتن به زبان فارسی باز بماند.
کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» ادای دین او است به زبان فارسی که در آن احساس ملی را مورد واکاوی قرار داده و ارتباط آن با زبان فارسی را در دورههای تاریخی مختلف ایران مورد بررسی دقیق قرار میدهد.
او نویسندهای بود که تا آخرین لحظات عمرش، به رسالت خود که نوشتن بود پایبند بود. به گفتهی حسن کامشاد دوست صمیمیاش، دلیل پیشرفت بیماریاش کار کشیدن از خود، نوشتن «ارمغان مور» با دستهای لرزان بود و به قول حسن کامشاد «بدرود شاهرخ بود با شاهنامه و فردوسی».
آخرین وصیتش نوشتن کتابی دربارهی مادرش و مرتضی کیوان بود که کتاب مرتضی کیوان قبل از مرگش تمام شد و «سوگ مادر» به کوشش حسن کامشاد از بین دستنویسهای شاهرخ مسکوب، پس از مرگ او منتشر شد.
برای آشنایی بیشتر با مسکوب و آثارش «زمان در من میوزد» کاری از بیبیسی فارسی را ببینید.
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#یادکرد
انتخاب و متن: گروه ادبی پیرنگ
بیست و سوم فروردین ماه، سالمرگ شاهرخ مسکوب (۱۳۸۴-۱۳۰۴)، نویسنده، مترجم، جستارنویس و پژوهشگر ایرانی است.
روی سنگ قبر شاهرخ مسکوب نوشته شده است: «فرهنگ ایران وطن من است.»
گویی او با نوشتن زنده بود. تبعید اجباری هم باعث نشد او لحظهای از فکر و نوشتن به زبان فارسی باز بماند.
«ایرانی بودن با همهی مصیبتها به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح... از سَبُکی به دست نتواند آمد».
کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» ادای دین او است به زبان فارسی که در آن احساس ملی را مورد واکاوی قرار داده و ارتباط آن با زبان فارسی را در دورههای تاریخی مختلف ایران مورد بررسی دقیق قرار میدهد.
«ما ملیت یا شاید بهتر باشد بگوئیم هویت ملی، «ایرانیت» خودمان را از برکت زبان و در جانپناه زبان فارسی نگه داشتیم. علیرغم پراکندگی سیاسی در واحدهای جغرافیائی متعدد و فرمانروائی عرب، ایرانی و ترک، ایران و به ویژه خراسان آن روزگار از جهتی بیشباهت به یونان باستان یا به آلمان و ایتالیا تا نیمهٔ دوم قرن نوزدهم نبود. در همهٔ این کشورها يک قوم و يک ملت با زبان و فرهنگی مشترک، نوعی فرهنگ یکپارچه توأم با اختلاف در حکومت وجود داشت.
وحدت فرهنگی بدون وحدت سیاسی یگانگی در ریشه و پراکندگی در شاخ و برگ.»
او نویسندهای بود که تا آخرین لحظات عمرش، به رسالت خود که نوشتن بود پایبند بود. به گفتهی حسن کامشاد دوست صمیمیاش، دلیل پیشرفت بیماریاش کار کشیدن از خود، نوشتن «ارمغان مور» با دستهای لرزان بود و به قول حسن کامشاد «بدرود شاهرخ بود با شاهنامه و فردوسی».
آخرین وصیتش نوشتن کتابی دربارهی مادرش و مرتضی کیوان بود که کتاب مرتضی کیوان قبل از مرگش تمام شد و «سوگ مادر» به کوشش حسن کامشاد از بین دستنویسهای شاهرخ مسکوب، پس از مرگ او منتشر شد.
برای آشنایی بیشتر با مسکوب و آثارش «زمان در من میوزد» کاری از بیبیسی فارسی را ببینید.
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
12.04.202517:02
.
#ویدئو
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
«اساساً من فکر میکنم که کار نوشتن، رفتن در تاریکی است. کشف ندانستههاست نه به معنای دانستن. یعنی آگاهشدن به ندانستنها. شما هیچ نویسندهی بزرگی را پیدا نمیکنید که بیاید و به شما بگوید که من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است. بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد. راندن در شب تاریک است نوشتن.»
منبع: مستند «زمان در من میوزد» از بیبیسی فارسی
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#ویدئو
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
«اساساً من فکر میکنم که کار نوشتن، رفتن در تاریکی است. کشف ندانستههاست نه به معنای دانستن. یعنی آگاهشدن به ندانستنها. شما هیچ نویسندهی بزرگی را پیدا نمیکنید که بیاید و به شما بگوید که من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است. بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد. راندن در شب تاریک است نوشتن.»
منبع: مستند «زمان در من میوزد» از بیبیسی فارسی
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
Переслав з:
پیرنگ | Peyrang

14.04.202516:38
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
معرفی و یادداشتی دربارهی رمان «روزگار سخت»؛ ماریو بارگاس یوسا
نویسنده: شقایق بشیرزاده
یوسا در بیشتر آثارش، داستانی از زیرساختهای سیاست نظامهای دیکتاتوری روایت میکند؛ اما نوع روایت او به گونهای نظاممند و باورپذیر است که خواننده را با خودش همراه میکند. او همیشه در مصاحبههایش به این نکته اشاره کرده که سرزمین مادری او نهتنها پرو، بلکه تمام کشورهای آمریکای لاتین است. و در هر کتابش تلاشی کرده است برای شناساندن بخشی از این قاره به جهانیان. سرزمینهایی لبریز از جنجالها بر سر قدرت که به لطف دیکتاتورها مردمانشان اسیر در فقر و جهل ماندهاند. یوسا در کتاب آخر خود «روزگار سخت» به سراغ کشوری دیگر از آمریکای لاتین رفته است؛ گواتمالا.
«روزگار سخت» آخرین اثر یوسا است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید و به سرعت در سراسر جهان ترجمه و خوانده شد. رمانی رئالیستی از وقایع تاریخی و سیاسی کشور گواتمالا مابین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷. در گواتمالا، سال ۱۹۵۴ کودتایی نظامی توسط کارلوس کاستیلو آرماس انجام و توسط ایالات متحده از طریق سازمان اطلاعات سیا پشتیبانی شد، و آرماس موفق گردید که دولت خاکوبو آربنس را سرنگون کند. این اقدام خشونتآمیز و نظامی که با همکاری جمهوری دومینیکن، شرکت یونایتد فروت و سیا شکل گرفت، واقعیت موجود را از طریق رسانهها به گونهای برعکس جلوه داد تا مردم گواتمالا را نیز با خود همراه سازد. اتفاقی که با تمام سادگیاش سرنوشتی بزرگ برای مردم آن کشور رقم زد. سرنوشتی که منجر به عدم توسعهی آمریکای لاتین گشت. اتهامی از سوی دولت آیزنهاور علیه دولت آربنس برای گسترش کمونیسم شوروی در قارهی آمریکای جنوبی و خطری که آمریکای مرکزی و شمالی را نیز تهدید میکرد. «روزگار سخت» به شرح حقایقی پنهان از آنچه بر دولت گواتمالا رفته است میپردازد.
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی شماره دو - ویژهی آمریکای لاتین بخوانید.
خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ
#آمریکای_لاتین
#شقایق_بشیرزاده
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
معرفی و یادداشتی دربارهی رمان «روزگار سخت»؛ ماریو بارگاس یوسا
نویسنده: شقایق بشیرزاده
یوسا در بیشتر آثارش، داستانی از زیرساختهای سیاست نظامهای دیکتاتوری روایت میکند؛ اما نوع روایت او به گونهای نظاممند و باورپذیر است که خواننده را با خودش همراه میکند. او همیشه در مصاحبههایش به این نکته اشاره کرده که سرزمین مادری او نهتنها پرو، بلکه تمام کشورهای آمریکای لاتین است. و در هر کتابش تلاشی کرده است برای شناساندن بخشی از این قاره به جهانیان. سرزمینهایی لبریز از جنجالها بر سر قدرت که به لطف دیکتاتورها مردمانشان اسیر در فقر و جهل ماندهاند. یوسا در کتاب آخر خود «روزگار سخت» به سراغ کشوری دیگر از آمریکای لاتین رفته است؛ گواتمالا.
«روزگار سخت» آخرین اثر یوسا است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید و به سرعت در سراسر جهان ترجمه و خوانده شد. رمانی رئالیستی از وقایع تاریخی و سیاسی کشور گواتمالا مابین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷. در گواتمالا، سال ۱۹۵۴ کودتایی نظامی توسط کارلوس کاستیلو آرماس انجام و توسط ایالات متحده از طریق سازمان اطلاعات سیا پشتیبانی شد، و آرماس موفق گردید که دولت خاکوبو آربنس را سرنگون کند. این اقدام خشونتآمیز و نظامی که با همکاری جمهوری دومینیکن، شرکت یونایتد فروت و سیا شکل گرفت، واقعیت موجود را از طریق رسانهها به گونهای برعکس جلوه داد تا مردم گواتمالا را نیز با خود همراه سازد. اتفاقی که با تمام سادگیاش سرنوشتی بزرگ برای مردم آن کشور رقم زد. سرنوشتی که منجر به عدم توسعهی آمریکای لاتین گشت. اتهامی از سوی دولت آیزنهاور علیه دولت آربنس برای گسترش کمونیسم شوروی در قارهی آمریکای جنوبی و خطری که آمریکای مرکزی و شمالی را نیز تهدید میکرد. «روزگار سخت» به شرح حقایقی پنهان از آنچه بر دولت گواتمالا رفته است میپردازد.
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی شماره دو - ویژهی آمریکای لاتین بخوانید.
خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ
#آمریکای_لاتین
#شقایق_بشیرزاده
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
20.04.202517:18
.
#برشی_از_کتاب
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
صبح وقتی به خرسنگ کتل جولقیان رسیدند، چند شاخ گیسوی سیاه رمیصا همراه پر شال سفیدش گرفتار باد بود. مغرور و راسخ دست بر شانه پدرش گذاشته بود و چشمش به پهنای دشت بود. صورت کشیده و گندمگون، دهان کوچک، لبهای قیطانی و چشمانی ژرف و سیاه. از آن دست موجودات بود که «آنِ»شان بر زیباییشان غلبه دارد.
جماللوک سجستانی استرهکاری کرده بود و در پیراهن بلند سپید با چشمانی بسته و هیبتی ناب روی خرسنگ، صاف نشسته بود.
غرب کتلیها آمدند؛ الغياث و آقانوج.
جماللوک چشم گشود و گفت: «جمعیت بر مزید به حق بایزید! بر تاجِ فرقِ برهنهی نرّان تجرید درود. به احترام این خاک و خفتگانِ زیر این خاک، خطبهی سنگ و تیغ خواندم و چهار ضرب قلندری کردم و دک زده پای در راه گذاشتم. تسبیح طینت طيّب اُيَّل مارخوار برقرار!» و سه بار دست راستش را بوسید و به پیشانی برد.
...
غمکوک دیلاق در تعریف جماللوک حق مطلب را ادا کرده بود. چشم الغیاث از روی لبان جماللوک تا قامت ناب رمیصا پر میکشید و باز میگشت. رمیصا همچنان خیره در دشت بود.
صبورخان زیر لب گفت: تو مطمئنی ما میتوانیم به این دجال اعتماد کنیم؟
شهباز گفت: نمیدانم.
صبورخان نفس راست کرد و بلند گفت: راه غرب کتل و شرق کتل همیشه جدا بوده است. پدرم و پدر پدرم این را گفتهاند که شرق کتلی پژدر میشناسد، غرب کتلی سرابی. اما از چند سال پیش راهمان به هم خورد و دستمان زیر یک سنگ رفت. غرب کتلی قلعه ایلخانی دارد و شرق کتلی کبوترخانه و چاه برمزید. جماللوک سجستانی خم شد و کف بر خاک زد و گفت: به حق بایزید!
صبورخان حرفش را ادامه داد: «میگویند جایی زیر این کتل جولقیان دفینه هست و جسد نوزده قلندر.»
جماللوک صیحهای زد و خاموش شد.
صبورخان گفت: تا به حال هر چه بوده گذشته. از این ساعت و لحظه باید یکدل و یکقول بشویم. ما از شرق کتل از زیر چاه میکنیم و سوی این کتل پیش میآییم. غرب کتلی هم باید از سرداب قلعه ایلخانی مسیری به این سو باز کند و جلو بیاید. مادرچاه
هم دست جمالخان لوک قلندر باشد. هر کدام چیزی یافت، به چیزی رسید، خبری شد، باید دیگران را خبر کند. والسلام!
از قرار صبورخان همه آنچه باید گفته میشد را گفته بود که الغیاث گفت: لُبّ کلام را گفتید. همه اینها را مکتوب کنید. جماللوک سری به تأیید تکان داد و گفت: قلندر به قلم در! البته بی عرضهی قلم نمیشود.
...
صبورخان دفتر و قلم را گرفت و منمنکنان ماند چه بگوید. جماللوک سجستانی گفت: چطور است جاروبکاریِ این قِرطاس با قلم تراشیدهی قلندران باشد.
صبورخان شکفته شد. قلم و کاغذ را سوی جمال لوک پیش برد. جماللوک الله مددی زد و قلم و کاغذ را داد دست رمیصا. رمیصا کاغذ را بر پشت پدرش نشاند و بیآنکه چشم در جایی بگرداند، نوشت. کاغذ را پیش پدرش نگاه داشت. جماللوک گفت: جانِ قلندر، خونِ قلندر!
کیسهی چرم را گشود و معجونش را کف مال کرد و دود کرد و چپق را بوسید و جوالدوزی از کیسه بیرون آورد و خراش بزرگی روی دستش کشید. انگشت در خون زد و بر کاغذ نشاند و گفت: شيء الله مردان!
رمیصا بیآنکه از جایش تکان بخورد کاغذ را بالا برد. الغیاث پیش رفت و کاغذ را گرفت و امضا کرد. آقانوج هم امضا کرد. اثر انگشت شرق کتلیها که زیر لکه خون جمال لوک نشست، شهباز آرزو کرد کاش کتل جولقیان هزارپاره شود و تا رستخیز زیر آن مدفون بماند.
...
جماللوک سجستانی بوسهای بر دست رمیصا زد و برخاست. «هلاهیپ! ستایش نثار فياض على الاطلاق بوده و هست. تبرکِ انکشافِ اُیّل مارخوار و سینه به طاق زدن این نرّ نوخاسته، قدم در کاخ درویشی ما بگذارید آبگوشت سبزناکی دیگ پالان و سد جوعی کنیم.»
ایستاد، همچون یکی از سروهای کلاته. رمیصا گوشه قبای پدرش را که از روی دوش افتاده بود صاف کرد. جماللوک نگاهی به عقب انداخت و وقتی دید آنها همچنان برجا خشک ماندهاند گفت: «خرمن ماه ما را به کاهی برنمیگیرند. وعده همان که خون پایش نشاندیم. تا از میان این دو سنگ آسیا، چه کسی تحصیل آرد کند.» هو حقی زد و آرام زمزمه کرد «هی! هی! بحر بیغواص بزمِ بی رقاص.» و پاکشید به بریدن شیار کمر کتل جولقیان. صدایی از درون شهباز بیاختیار به بیرون کمانه کرد: «صبر کنید. من میآیم!»
جماللوک نگاهی به پس انداخت. «نامت چیست جوانمرد؟»
«شهباز.»
«شهبازِ آشیانِ بروجِ فلک چنبری، با سگان نشستهای شیر برخاستهای. قدم بردیدهی قلندر. بفرما!»
صبورخان آنچنان محکم آستین شهباز را کشید که پرت شد عقب.
«معلوم هست چه کار میکنی؟»
«شب برمیگردم توضیح میدهم.» و سر به دنبال رمیصا رفت که سر به دنبال جماللوک سجستانی تیغ آفتاب از خارخیزِ کتل جولقیان
پایین میرفت.
#محسن_فاتحی
#جوق_کلنگان
#نشر_آماره
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
#برشی_از_کتاب
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
صبح وقتی به خرسنگ کتل جولقیان رسیدند، چند شاخ گیسوی سیاه رمیصا همراه پر شال سفیدش گرفتار باد بود. مغرور و راسخ دست بر شانه پدرش گذاشته بود و چشمش به پهنای دشت بود. صورت کشیده و گندمگون، دهان کوچک، لبهای قیطانی و چشمانی ژرف و سیاه. از آن دست موجودات بود که «آنِ»شان بر زیباییشان غلبه دارد.
جماللوک سجستانی استرهکاری کرده بود و در پیراهن بلند سپید با چشمانی بسته و هیبتی ناب روی خرسنگ، صاف نشسته بود.
غرب کتلیها آمدند؛ الغياث و آقانوج.
جماللوک چشم گشود و گفت: «جمعیت بر مزید به حق بایزید! بر تاجِ فرقِ برهنهی نرّان تجرید درود. به احترام این خاک و خفتگانِ زیر این خاک، خطبهی سنگ و تیغ خواندم و چهار ضرب قلندری کردم و دک زده پای در راه گذاشتم. تسبیح طینت طيّب اُيَّل مارخوار برقرار!» و سه بار دست راستش را بوسید و به پیشانی برد.
...
غمکوک دیلاق در تعریف جماللوک حق مطلب را ادا کرده بود. چشم الغیاث از روی لبان جماللوک تا قامت ناب رمیصا پر میکشید و باز میگشت. رمیصا همچنان خیره در دشت بود.
صبورخان زیر لب گفت: تو مطمئنی ما میتوانیم به این دجال اعتماد کنیم؟
شهباز گفت: نمیدانم.
صبورخان نفس راست کرد و بلند گفت: راه غرب کتل و شرق کتل همیشه جدا بوده است. پدرم و پدر پدرم این را گفتهاند که شرق کتلی پژدر میشناسد، غرب کتلی سرابی. اما از چند سال پیش راهمان به هم خورد و دستمان زیر یک سنگ رفت. غرب کتلی قلعه ایلخانی دارد و شرق کتلی کبوترخانه و چاه برمزید. جماللوک سجستانی خم شد و کف بر خاک زد و گفت: به حق بایزید!
صبورخان حرفش را ادامه داد: «میگویند جایی زیر این کتل جولقیان دفینه هست و جسد نوزده قلندر.»
جماللوک صیحهای زد و خاموش شد.
صبورخان گفت: تا به حال هر چه بوده گذشته. از این ساعت و لحظه باید یکدل و یکقول بشویم. ما از شرق کتل از زیر چاه میکنیم و سوی این کتل پیش میآییم. غرب کتلی هم باید از سرداب قلعه ایلخانی مسیری به این سو باز کند و جلو بیاید. مادرچاه
هم دست جمالخان لوک قلندر باشد. هر کدام چیزی یافت، به چیزی رسید، خبری شد، باید دیگران را خبر کند. والسلام!
از قرار صبورخان همه آنچه باید گفته میشد را گفته بود که الغیاث گفت: لُبّ کلام را گفتید. همه اینها را مکتوب کنید. جماللوک سری به تأیید تکان داد و گفت: قلندر به قلم در! البته بی عرضهی قلم نمیشود.
...
صبورخان دفتر و قلم را گرفت و منمنکنان ماند چه بگوید. جماللوک سجستانی گفت: چطور است جاروبکاریِ این قِرطاس با قلم تراشیدهی قلندران باشد.
صبورخان شکفته شد. قلم و کاغذ را سوی جمال لوک پیش برد. جماللوک الله مددی زد و قلم و کاغذ را داد دست رمیصا. رمیصا کاغذ را بر پشت پدرش نشاند و بیآنکه چشم در جایی بگرداند، نوشت. کاغذ را پیش پدرش نگاه داشت. جماللوک گفت: جانِ قلندر، خونِ قلندر!
کیسهی چرم را گشود و معجونش را کف مال کرد و دود کرد و چپق را بوسید و جوالدوزی از کیسه بیرون آورد و خراش بزرگی روی دستش کشید. انگشت در خون زد و بر کاغذ نشاند و گفت: شيء الله مردان!
رمیصا بیآنکه از جایش تکان بخورد کاغذ را بالا برد. الغیاث پیش رفت و کاغذ را گرفت و امضا کرد. آقانوج هم امضا کرد. اثر انگشت شرق کتلیها که زیر لکه خون جمال لوک نشست، شهباز آرزو کرد کاش کتل جولقیان هزارپاره شود و تا رستخیز زیر آن مدفون بماند.
...
جماللوک سجستانی بوسهای بر دست رمیصا زد و برخاست. «هلاهیپ! ستایش نثار فياض على الاطلاق بوده و هست. تبرکِ انکشافِ اُیّل مارخوار و سینه به طاق زدن این نرّ نوخاسته، قدم در کاخ درویشی ما بگذارید آبگوشت سبزناکی دیگ پالان و سد جوعی کنیم.»
ایستاد، همچون یکی از سروهای کلاته. رمیصا گوشه قبای پدرش را که از روی دوش افتاده بود صاف کرد. جماللوک نگاهی به عقب انداخت و وقتی دید آنها همچنان برجا خشک ماندهاند گفت: «خرمن ماه ما را به کاهی برنمیگیرند. وعده همان که خون پایش نشاندیم. تا از میان این دو سنگ آسیا، چه کسی تحصیل آرد کند.» هو حقی زد و آرام زمزمه کرد «هی! هی! بحر بیغواص بزمِ بی رقاص.» و پاکشید به بریدن شیار کمر کتل جولقیان. صدایی از درون شهباز بیاختیار به بیرون کمانه کرد: «صبر کنید. من میآیم!»
جماللوک نگاهی به پس انداخت. «نامت چیست جوانمرد؟»
«شهباز.»
«شهبازِ آشیانِ بروجِ فلک چنبری، با سگان نشستهای شیر برخاستهای. قدم بردیدهی قلندر. بفرما!»
صبورخان آنچنان محکم آستین شهباز را کشید که پرت شد عقب.
«معلوم هست چه کار میکنی؟»
«شب برمیگردم توضیح میدهم.» و سر به دنبال رمیصا رفت که سر به دنبال جماللوک سجستانی تیغ آفتاب از خارخیزِ کتل جولقیان
پایین میرفت.
#محسن_فاتحی
#جوق_کلنگان
#نشر_آماره
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Історія змін каналу
Увійдіть, щоб розблокувати більше функціональності.