20.04.202512:26
کار و خوابیدن!
برای کسی مثل من که شرایط جهانِ بیرونی، تاثیر مستقیم و کنترلناپذیری بر جهانِ کوچک درونیاش دارد، این دو موهبت عزیز است که فریادرسِ من میشوند. این چند روز فهمیدهام که این میل عمیق به خوابیدن احتمالا باید مکانیسم دفاعی بدنم باشد برای تابآوردن خستگی و پُرکاری. من بعد از خوابیدن است که احساس میکنم آدم بهتریام و ظرف وجودیام از دلآشوبهها خالی میشود.
و اما کار!
کارکردن زیاد، نسخهای است که خودآگاه و گاهی ناخودآگاه، آن را برای خودم تجویز میکنم. وقتهای زیادی دیدهام که خستگیِ تن چطور بیقراریهای ذهنیام را کمی سامان میدهد. از طرفی هم کارِ فکری، دستاندازی برای کمشدن اندیشههای دلهرهآور میشود.
لحظههاییست در این روزها که احساس میکنم از پا درآمدهام؛ بااینحال لحظههای بعدش چنان جان و قوتی تازه گرفتم که با خودم فکر کردهام اگر کارکردن نبود، ما چطور میتوانستیم دوام بیاوریم؟
در عصر مدرن و در جغرافیایی که ساکن آن هستیم، ما باید توی جیبهایمان چندین و چند موهبت اینچنینی داشته باشیم که ما را در مسیر بقا و ادامهدادن پیوسته و مداوم یاری کنند.
هان! یادم رفت!
چای را هم به این دو موهبت اضافه میکنم:
خواب، چای، و کار، کار، کار تا پیروزی!
#خویشتن_نویسی
برای کسی مثل من که شرایط جهانِ بیرونی، تاثیر مستقیم و کنترلناپذیری بر جهانِ کوچک درونیاش دارد، این دو موهبت عزیز است که فریادرسِ من میشوند. این چند روز فهمیدهام که این میل عمیق به خوابیدن احتمالا باید مکانیسم دفاعی بدنم باشد برای تابآوردن خستگی و پُرکاری. من بعد از خوابیدن است که احساس میکنم آدم بهتریام و ظرف وجودیام از دلآشوبهها خالی میشود.
و اما کار!
کارکردن زیاد، نسخهای است که خودآگاه و گاهی ناخودآگاه، آن را برای خودم تجویز میکنم. وقتهای زیادی دیدهام که خستگیِ تن چطور بیقراریهای ذهنیام را کمی سامان میدهد. از طرفی هم کارِ فکری، دستاندازی برای کمشدن اندیشههای دلهرهآور میشود.
لحظههاییست در این روزها که احساس میکنم از پا درآمدهام؛ بااینحال لحظههای بعدش چنان جان و قوتی تازه گرفتم که با خودم فکر کردهام اگر کارکردن نبود، ما چطور میتوانستیم دوام بیاوریم؟
در عصر مدرن و در جغرافیایی که ساکن آن هستیم، ما باید توی جیبهایمان چندین و چند موهبت اینچنینی داشته باشیم که ما را در مسیر بقا و ادامهدادن پیوسته و مداوم یاری کنند.
هان! یادم رفت!
چای را هم به این دو موهبت اضافه میکنم:
خواب، چای، و کار، کار، کار تا پیروزی!
#خویشتن_نویسی
14.04.202515:00
از فرهنگ مقاومت تا فلسطینمعاشی؟
هفتم اکتبر ۲۰۲۳، یک روزِ عادی در تقویم نیست. به لحاظ خصلتهای اثیری از انگشتشمارْ روزهایی در تاریخِ قیامِ مللِ تحتِ استعمار است، که اگرچه در یک تاریخِ تقویمی به وقوع پیوست، اما نیروهای برخاسته از این روز، نشانگانی به غایت تحلیلی، تفسیری و فراتر از یک دقیقهٔ مشخصِ تاریخی را از خود به جای گذاشت. مسلم است که اینچنین روزی به درازای تاریخِ آزادیخواهی و حقطلبی الگو و منبعی راستینْ برای الهامِ آزادگانِ جهان خواهد بود.
این روز را باید نقطهعطف پدیدارشدن بسیاری از دردْنشانهای وضعیتِ خود بدانیم. وضعیت پساهفتاکتبر خصلتنمای پیامبرگونهٔ عصر ماست. دیگر آن ادبیات و قلمهای ترسخورده، آن زبانهای لکنتدار که دو طرف را محکوم و برای هر دو بر روی «زمینهای غصبی و غرق در خون» آرزوی صلح میکردند و ایدهٔ متجاوزانهٔ دودولتی را همانند راهحلی جادویی برای وضعیت تجویز میکردند هم، حتی کارکرد نمایشی و گمراهکنندهٔ خود را از دست دادند.
کدام مذبذب و صغیریست، که پس از یک نسلکشیِ بهاثباترسیده، شلیکِ هدفمند به خبرنگاران و بمبارانِ عامدانهٔ بیمارستانها حقیقت را در «وسط» و میانگینگرفتن جستوجو کند؟
و اما نسبت وضعیت ما ایرانیان با جهانِ پساهفتاکتبر در تشخیصِ ظالم و مظلوم، کودککُش و مبارزِ راستین روشن نمیشود! دنیای پس از طوفانالاقصی مُشتِ حاکمیت ریاکار و بورژوازیِ فلسطین/مقاومتمعاش را بیش از پیش برای همگان نمایان میکند.
روشن و عیان شد، که «مقاومت» و «فرهنگ مقاومت» برای بورژوازی طماع و غربگرای جمهوری اسلامی_که هر دم میل بازگشت به قَیِّم و ولینعمتاش را دارد_ یک کالای شیکِ فرهنگیِ تاریخانقضادار است، که هرازگاهی برای مصرفِ داخلی از جیب حضرات بیرون کشیده میشود، تا به بهانهای اخلاقی/معرفتی برای برونسپاری تحریمها و تحمیلشان بر دوش ملت بدل شود!
کیست که نداند به وقتِ چراغسبزِ امپراطوری، «مغازله» با ملت به «معامله» با قاتلینِ کودکان غزه، که میخواهند از شهر و سرزمینشان کازینو و اماکن تجاری_تفریحی بسازند، ختم میشود.
تا حد زیادی میتوان استفادهٔ ابزاری جمهوریاسلامی از مفهومِ مقاومت را ذیل پروپاگاندا و «ساز و برگهای ایدئولوژیک دولت» تعریف کرد، که مابهازای تبلیغاتی و نمادینش را در چاپ انواع و اقسامِ بنر، پوستر، استفادههای زینتی در میادین شهرها، تولید محتواهای تلویزیونی و میتوان اقتصادسیاسیاش را در تخصیصِ بودجههای کلانْ به سازمانهای عریض و طویلی همچون سازمان تبلیغات اسلامی و دیگر اُرگانهای همارز و تابعه به فهم درآورد.
وگرنه نحوهٔ زیست و مرگ سران مقاومت کجا و اقتصاد باستیهیلزی و استارتاپی جمهوری اسلامی کجا؟
ما برآنیم تا در این برههٔ حساس تاریخی، از جایگاه یک انسانِ جنوبجهانی [ایران]، که بیشک خود را همسرنوشت با سایرِ مللِ تحت ستم [علیالخصوص فلسطینِ عزیز] میدانیم، با تاباندن نورِ آگاهیِ طبقاتی، در حد بضاعتِ کلاممان از آرمانمعاشیهای حاکمیتِ ستم و سرمایه در ایران پرده برکشیم. باشد که این متن و تلاشهای احتمالی بعدی تا حد توان از حکومتیسازی و مصادرهٔ آرمانِ فلسطین بکاهد. شاید نقشی هرچند کوچک در آشتیِ مردم ایران [با همهٔ کثرتهایش] با همسرنوشتهایشان در آنسوی مرزها داشته باشیم.
امید که ما را در همرسانی و انتشار هرچه بیشتر هشتگهای؛ #فروش_غزه_ممنوع و #مذاکره_بدون_آتش_بس_ممنوع در فضای مجازی یاری کنید.
در آخر روایتِ مقاومت را باید به صاحبان مقاومت بسپاریم:
«مسئله فلسطین تنها یک مسئله برای فلسطینیان نیست، بلکه مسئلهایست برای هر انقلابی، هر کجا که باشد، بهعنوان مسئلهای مربوط به تودههای استثمارشده و تحت ستم در دوران ما.»
غسان کنفانی
.
هفتم اکتبر ۲۰۲۳، یک روزِ عادی در تقویم نیست. به لحاظ خصلتهای اثیری از انگشتشمارْ روزهایی در تاریخِ قیامِ مللِ تحتِ استعمار است، که اگرچه در یک تاریخِ تقویمی به وقوع پیوست، اما نیروهای برخاسته از این روز، نشانگانی به غایت تحلیلی، تفسیری و فراتر از یک دقیقهٔ مشخصِ تاریخی را از خود به جای گذاشت. مسلم است که اینچنین روزی به درازای تاریخِ آزادیخواهی و حقطلبی الگو و منبعی راستینْ برای الهامِ آزادگانِ جهان خواهد بود.
این روز را باید نقطهعطف پدیدارشدن بسیاری از دردْنشانهای وضعیتِ خود بدانیم. وضعیت پساهفتاکتبر خصلتنمای پیامبرگونهٔ عصر ماست. دیگر آن ادبیات و قلمهای ترسخورده، آن زبانهای لکنتدار که دو طرف را محکوم و برای هر دو بر روی «زمینهای غصبی و غرق در خون» آرزوی صلح میکردند و ایدهٔ متجاوزانهٔ دودولتی را همانند راهحلی جادویی برای وضعیت تجویز میکردند هم، حتی کارکرد نمایشی و گمراهکنندهٔ خود را از دست دادند.
کدام مذبذب و صغیریست، که پس از یک نسلکشیِ بهاثباترسیده، شلیکِ هدفمند به خبرنگاران و بمبارانِ عامدانهٔ بیمارستانها حقیقت را در «وسط» و میانگینگرفتن جستوجو کند؟
و اما نسبت وضعیت ما ایرانیان با جهانِ پساهفتاکتبر در تشخیصِ ظالم و مظلوم، کودککُش و مبارزِ راستین روشن نمیشود! دنیای پس از طوفانالاقصی مُشتِ حاکمیت ریاکار و بورژوازیِ فلسطین/مقاومتمعاش را بیش از پیش برای همگان نمایان میکند.
روشن و عیان شد، که «مقاومت» و «فرهنگ مقاومت» برای بورژوازی طماع و غربگرای جمهوری اسلامی_که هر دم میل بازگشت به قَیِّم و ولینعمتاش را دارد_ یک کالای شیکِ فرهنگیِ تاریخانقضادار است، که هرازگاهی برای مصرفِ داخلی از جیب حضرات بیرون کشیده میشود، تا به بهانهای اخلاقی/معرفتی برای برونسپاری تحریمها و تحمیلشان بر دوش ملت بدل شود!
کیست که نداند به وقتِ چراغسبزِ امپراطوری، «مغازله» با ملت به «معامله» با قاتلینِ کودکان غزه، که میخواهند از شهر و سرزمینشان کازینو و اماکن تجاری_تفریحی بسازند، ختم میشود.
تا حد زیادی میتوان استفادهٔ ابزاری جمهوریاسلامی از مفهومِ مقاومت را ذیل پروپاگاندا و «ساز و برگهای ایدئولوژیک دولت» تعریف کرد، که مابهازای تبلیغاتی و نمادینش را در چاپ انواع و اقسامِ بنر، پوستر، استفادههای زینتی در میادین شهرها، تولید محتواهای تلویزیونی و میتوان اقتصادسیاسیاش را در تخصیصِ بودجههای کلانْ به سازمانهای عریض و طویلی همچون سازمان تبلیغات اسلامی و دیگر اُرگانهای همارز و تابعه به فهم درآورد.
وگرنه نحوهٔ زیست و مرگ سران مقاومت کجا و اقتصاد باستیهیلزی و استارتاپی جمهوری اسلامی کجا؟
ما برآنیم تا در این برههٔ حساس تاریخی، از جایگاه یک انسانِ جنوبجهانی [ایران]، که بیشک خود را همسرنوشت با سایرِ مللِ تحت ستم [علیالخصوص فلسطینِ عزیز] میدانیم، با تاباندن نورِ آگاهیِ طبقاتی، در حد بضاعتِ کلاممان از آرمانمعاشیهای حاکمیتِ ستم و سرمایه در ایران پرده برکشیم. باشد که این متن و تلاشهای احتمالی بعدی تا حد توان از حکومتیسازی و مصادرهٔ آرمانِ فلسطین بکاهد. شاید نقشی هرچند کوچک در آشتیِ مردم ایران [با همهٔ کثرتهایش] با همسرنوشتهایشان در آنسوی مرزها داشته باشیم.
امید که ما را در همرسانی و انتشار هرچه بیشتر هشتگهای؛ #فروش_غزه_ممنوع و #مذاکره_بدون_آتش_بس_ممنوع در فضای مجازی یاری کنید.
در آخر روایتِ مقاومت را باید به صاحبان مقاومت بسپاریم:
«مسئله فلسطین تنها یک مسئله برای فلسطینیان نیست، بلکه مسئلهایست برای هر انقلابی، هر کجا که باشد، بهعنوان مسئلهای مربوط به تودههای استثمارشده و تحت ستم در دوران ما.»
غسان کنفانی
.
post.reposted:
چوب الف | محمدصادق فرامرزی

07.04.202506:08
🔴 عادت نکردن یک مبارزه است!
🔸به قول علیاشرف درویشیان «و تا آن روز، رهایی معنایی جز تلاش برای رهایی نخواهد داشت»... بر ما هم گفتن و نوشتن از #غزه معنایی جز گفتن و نوشتن از هرچه نیکوست ندارد... این باریکه چهل در چندکیلومتری که هر روز با نقشهای جدید از تن لاغرش میزنند و کوچکترش میکنند از تمام جغرافیای جهان بزرگتر است... عدالت، توحید، آزادی، برابری و هرچه یدککش نام آرمان است جز از دروازه تنگ این ارض محصور و خونین نمیگذرد...
اگر همه قدرت جهان ما را در میانِ نتوانستنهایمان مجبور به «عادت» میکند پس عادت نکردن یک مبارزه است... نباید به صورت خونین، لبهای خشک، چشمهای ترسان و جسم بیجان اینان عادت کنیم. عادت نکردن تلاشی برای رهاییست...
🔸آنان که در تاریخ، در هر جغرافیایی برای آزادی بردگان جنگیدند به آزادی تمام بشر در هر زمان و مکانی کمک کردند و آنان که تن به واقعیت قدرتمند بندگی دادند و عادت کردند، بیآنکه خود بدانند و ما بشناسیمشان، زنجیری را به پای محکمتر بستند... امروز هر که با اسلحه، با فریاد، با قلم، با درد کشیدن(این ابزار شکستناپذیر همه ضعیفان تاریخ) مقابل این دژخیم کودککش بایستد به رهایی همه، در هر جغرافیا و روزگاری یاری رسانده و هرکه عادت کند، بپذیرد، مکث نکند، قفلی دیگر بر زنجیر بنیآدم در هر زمین و زمانی بسته است...
🔹برادر درست میگوید: «از قتلگاه انسان بگویید، حتی اگر تنها باشید...»
@sadeqfaramarzi
🔸به قول علیاشرف درویشیان «و تا آن روز، رهایی معنایی جز تلاش برای رهایی نخواهد داشت»... بر ما هم گفتن و نوشتن از #غزه معنایی جز گفتن و نوشتن از هرچه نیکوست ندارد... این باریکه چهل در چندکیلومتری که هر روز با نقشهای جدید از تن لاغرش میزنند و کوچکترش میکنند از تمام جغرافیای جهان بزرگتر است... عدالت، توحید، آزادی، برابری و هرچه یدککش نام آرمان است جز از دروازه تنگ این ارض محصور و خونین نمیگذرد...
اگر همه قدرت جهان ما را در میانِ نتوانستنهایمان مجبور به «عادت» میکند پس عادت نکردن یک مبارزه است... نباید به صورت خونین، لبهای خشک، چشمهای ترسان و جسم بیجان اینان عادت کنیم. عادت نکردن تلاشی برای رهاییست...
🔸آنان که در تاریخ، در هر جغرافیایی برای آزادی بردگان جنگیدند به آزادی تمام بشر در هر زمان و مکانی کمک کردند و آنان که تن به واقعیت قدرتمند بندگی دادند و عادت کردند، بیآنکه خود بدانند و ما بشناسیمشان، زنجیری را به پای محکمتر بستند... امروز هر که با اسلحه، با فریاد، با قلم، با درد کشیدن(این ابزار شکستناپذیر همه ضعیفان تاریخ) مقابل این دژخیم کودککش بایستد به رهایی همه، در هر جغرافیا و روزگاری یاری رسانده و هرکه عادت کند، بپذیرد، مکث نکند، قفلی دیگر بر زنجیر بنیآدم در هر زمین و زمانی بسته است...
🔹برادر درست میگوید: «از قتلگاه انسان بگویید، حتی اگر تنها باشید...»
@sadeqfaramarzi
04.04.202509:56
یادکردی از زنان چریک و زندانی فلسطین
رسانهها و گفتمانها همواره انتخاب میکنند با عینک انتخابیشان، چه چیزی از یک موضوع را ببینند و چه بخشهایی از آن را نادیده بگیرند. آنها برای بازتاب و توجه به صداها، بدنها، تصاویر و روایتها گزینشی عمل میکنند.
برای مثال، مدتی پیش زنی لبنانی با پوشش چادر در برابر تانک اسرائیلی ایستاده بود تا بهتنهایی، مقاومتی بدنمند و در عینحال زنانه را رقم بزند. این تصویر، هرچند در فضای مجازی دستبهدست شد، اما چندان در مدار توجه رسانههای فمینیستی قرار نگرفت.
همانگونه که روایت زنان چریک فلسطینی نیز بارها و بارها از سوی گفتمانهای سنتی کنار گذاشته شده است؛ گفتمانهایی که تعریفشان از «زن مقاوم» محدود به برخی نقشهای آشنای مادری، همسری یا شهادتپذیری غیرمسلحانه است. اما واقعیت این است که زنان فلسطینی و لبنانی، از آغاز تا امروز، در میدانهای مختلف مبارزه حضور داشتهاند؛ چه با سلاح، چه در زندان، چه پشت صفحههای سفید کاغذ، چه در ایستادن مقابل تانک.
اینها را گفتم تا در ادامه یادی کنم از زنان چریک و زندانی فلسطینی که با کنشهای متفاوت، اما بهغایت مؤثر، بخشی از تاریخ مقاومت را رقم زدهاند.
▫️ زنان چریک فلسطینی
۱. لیلا خالد از اعضای برجسته جبهه خلق برای آزادی فلسطین بود. او در سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ در دو عملیات هواپیماربایی شرکت کرد. تصویری از او با کلاشنیکف و شال فلسطینی، به یکی از نمادهای جهانی مقاومت تبدیل شد.
۲. دلال مغربی بهعنوان فرمانده عملیات «ساحل»، رهبری یکی از بزرگترین عملیاتهای چریکی را بر عهده داشت. اگرچه در جریان عملیات کشته شد، اما به چهرهای الهامبخش در میان نسلهای بعدی زنان مبارز فلسطینی بدل شد.
۳. تریزا حلسا (زن مسیحی اردنیتبار) در نوجوانی به جبهه خلق پیوست و در عملیات هواپیماربایی شرکت کرد. او بعدها به اسارت درآمد و پس از سالها زندان آزاد شد.
▫️ زنان زندانی در مقاومت فلسطینی
۱. خالده جرار از رهبران سیاسی جبهه خلق و نماینده سابق در شورای قانونگذاری فلسطین بود که در ژانویه ۲۰۲۵ بهعنوان بخشی از آتشبس سه مرحلهای آزاد شد. او بارها بدون محاکمه بازداشت شد. در زندان، کلاسهای آموزش حقوق، قانون اساسی و بحثهای سیاسی برای زنان زندانی برگزار میکرد. جایی، این جمله را از او خواندم: «ما در زندان هم سیاستورزی میکنیم. زنبودن بهمعنای سکوت نیست.»
۲. اسرا جعبیس پس از اتهام به عملیات انتحاری علیه نیروهای اسرائیلی، با وجود سوختگیهای شدید و نیاز به درمان به زندان محکوم شد. جمله معروف او: «صورت من سوخته، اما صدایم زنده است. من هنوز زن فلسطینیام.»
۳. لمیس ابوحسن در ۱۷سالگی دستگیر و شکنجه شد، اما هیچگاه اطلاعاتی به بازجویان نداد. او پس از آزادی، به نویسندگی و فعالیت حقوق بشری پرداخت.
فهرست زنان زندانی فلسطینی میتواند به یک فهرست بلندبالایِ همچنانادامهدار تبدیل شود، اما چیزی که بین همه آنها مشترک، شیوههای کنشگری مشابهشان در زندان است:
• آموزش سیاسی و فرهنگی درون زندان
• مشارکت در اعتصاب غذاها
• نوشتن نامهها و خاطراتی که تبدیل به ادبیات مقاومت شدند
• ایستادگی در برابر تحقیرهای جنسیتی و فشارهای جسمی و روانی
این زنان، در میدان مبارزه یا پشت میلههای زندان، بدن خود را به ابزاری برای ایستادگی در برابر استعمار و اعتراض تبدیل کردند. شناخت آنها، بخشی از بازیابی تاریخ مقاومت فلسطین است؛ تاریخی که نیمی از آن، با صدای زنان نوشته شده.
#فلسطین
#زن_خاورمیانه
رسانهها و گفتمانها همواره انتخاب میکنند با عینک انتخابیشان، چه چیزی از یک موضوع را ببینند و چه بخشهایی از آن را نادیده بگیرند. آنها برای بازتاب و توجه به صداها، بدنها، تصاویر و روایتها گزینشی عمل میکنند.
برای مثال، مدتی پیش زنی لبنانی با پوشش چادر در برابر تانک اسرائیلی ایستاده بود تا بهتنهایی، مقاومتی بدنمند و در عینحال زنانه را رقم بزند. این تصویر، هرچند در فضای مجازی دستبهدست شد، اما چندان در مدار توجه رسانههای فمینیستی قرار نگرفت.
همانگونه که روایت زنان چریک فلسطینی نیز بارها و بارها از سوی گفتمانهای سنتی کنار گذاشته شده است؛ گفتمانهایی که تعریفشان از «زن مقاوم» محدود به برخی نقشهای آشنای مادری، همسری یا شهادتپذیری غیرمسلحانه است. اما واقعیت این است که زنان فلسطینی و لبنانی، از آغاز تا امروز، در میدانهای مختلف مبارزه حضور داشتهاند؛ چه با سلاح، چه در زندان، چه پشت صفحههای سفید کاغذ، چه در ایستادن مقابل تانک.
اینها را گفتم تا در ادامه یادی کنم از زنان چریک و زندانی فلسطینی که با کنشهای متفاوت، اما بهغایت مؤثر، بخشی از تاریخ مقاومت را رقم زدهاند.
▫️ زنان چریک فلسطینی
۱. لیلا خالد از اعضای برجسته جبهه خلق برای آزادی فلسطین بود. او در سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ در دو عملیات هواپیماربایی شرکت کرد. تصویری از او با کلاشنیکف و شال فلسطینی، به یکی از نمادهای جهانی مقاومت تبدیل شد.
۲. دلال مغربی بهعنوان فرمانده عملیات «ساحل»، رهبری یکی از بزرگترین عملیاتهای چریکی را بر عهده داشت. اگرچه در جریان عملیات کشته شد، اما به چهرهای الهامبخش در میان نسلهای بعدی زنان مبارز فلسطینی بدل شد.
۳. تریزا حلسا (زن مسیحی اردنیتبار) در نوجوانی به جبهه خلق پیوست و در عملیات هواپیماربایی شرکت کرد. او بعدها به اسارت درآمد و پس از سالها زندان آزاد شد.
▫️ زنان زندانی در مقاومت فلسطینی
۱. خالده جرار از رهبران سیاسی جبهه خلق و نماینده سابق در شورای قانونگذاری فلسطین بود که در ژانویه ۲۰۲۵ بهعنوان بخشی از آتشبس سه مرحلهای آزاد شد. او بارها بدون محاکمه بازداشت شد. در زندان، کلاسهای آموزش حقوق، قانون اساسی و بحثهای سیاسی برای زنان زندانی برگزار میکرد. جایی، این جمله را از او خواندم: «ما در زندان هم سیاستورزی میکنیم. زنبودن بهمعنای سکوت نیست.»
۲. اسرا جعبیس پس از اتهام به عملیات انتحاری علیه نیروهای اسرائیلی، با وجود سوختگیهای شدید و نیاز به درمان به زندان محکوم شد. جمله معروف او: «صورت من سوخته، اما صدایم زنده است. من هنوز زن فلسطینیام.»
۳. لمیس ابوحسن در ۱۷سالگی دستگیر و شکنجه شد، اما هیچگاه اطلاعاتی به بازجویان نداد. او پس از آزادی، به نویسندگی و فعالیت حقوق بشری پرداخت.
فهرست زنان زندانی فلسطینی میتواند به یک فهرست بلندبالایِ همچنانادامهدار تبدیل شود، اما چیزی که بین همه آنها مشترک، شیوههای کنشگری مشابهشان در زندان است:
• آموزش سیاسی و فرهنگی درون زندان
• مشارکت در اعتصاب غذاها
• نوشتن نامهها و خاطراتی که تبدیل به ادبیات مقاومت شدند
• ایستادگی در برابر تحقیرهای جنسیتی و فشارهای جسمی و روانی
این زنان، در میدان مبارزه یا پشت میلههای زندان، بدن خود را به ابزاری برای ایستادگی در برابر استعمار و اعتراض تبدیل کردند. شناخت آنها، بخشی از بازیابی تاریخ مقاومت فلسطین است؛ تاریخی که نیمی از آن، با صدای زنان نوشته شده.
#فلسطین
#زن_خاورمیانه
29.03.202512:14
زنها تصمیمشان را گرفتهاند...
در عکسهای خانوادگی، تنها نوهای که با حجاب و پوشش سر توی عکسها میخندد، منم. بقیه نوهها انتخابهای دیگری دارند که حالا انگار از طرف بقیه پذیرفته شده است. در مهمانی دیگری، من یک پیراهن بلند به تن دارم و روسری رنگی. در میان بقیه زنها که ترجیح دادهاند با پوشش چادر رنگی در مهمان حاضر باشند، ترجیحِ من راحتی و آزادی عمل بیشتر بوده. در هر دو موقعیت، پوشش مشابه و تقریبا یکسانی دارم. در اولی، من دختر محجبه خانوادهام و در دیگری، پوشش من کمی متفاوتتر بهنظر میرسد.
پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، تعداد دوستان و آشنایان نزدیک و دورم که تغییر پوشش دادهاند، بیشتر از انگشتهای دوتا دستاند؛ تغییر پوششی که در نگاه اول کمی رادیکال به نظر میرسد و با پوشش گذشته فرد، زمین تا آسمان فرق میکند. گاهی این تغییر، آهسته آهسته و قدم به قدم بوده اما در برخی از دوستانم، به یکباره و در حکم تصمیمی قطعی در قالب کنار گذاشتن کامل پوششی مثل چادر یا مانتو و انتخاب موی باز و پوششی آزادتر در همه جمعها خودش را نشان داده است. در این میان هم بودند آنهایی که پوشششان چادر نبود، اما در همان پوشیدگی حداکثری با مانتو هم تجدید نظر کردند و این روزها حجاب آزادانهتری دارند.
حالا اینها را بهعنوان مقدمه گفتم تا برسم به اینکه، چند روزی است که دارم به این موضوع فکر میکنم: اگر دانشجوی ادبیات نبودم و دانشجو یا پژوهشگر یکی از حوزههای جامعهشناختی، مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و... به حساب میآمدم، دوربین کنجکاویام را میبردم سمت آنهایی (که احتمالا تعدادشان کم نیست و خود من هم جزو آنها محسوب میشوم) که عملا از زنی که قبلتر حجاب داشت، بدل نشدند به زنی که حالا حجاب ندارد. آنها همان زنی هستند که حجاب، انتخابِ اول و آخرشان است؛ اما پوشش گذشته خود را برای همیشه کنار گذاشتهاند. حالا دیگر چادرهایشان را با تمام ارج و احترامی که دارد گذاشتهاند توی بقچه یا محض احتیاط فقط برای روزهای خاص نگه داشتهاند. از تغییر صفر و صدی و رادیکالِ این زنان حرف نمیزنم؛ دارم از یک تغییر پوشش حرف میزنم که در ظاهر شاید، فقط کنار گذاشتن یک لباس یا پوشش باشد؛ اما در خودش معناهای ضمنی بیشتر و عمیقتری دارد.
این تغییر که در خودش (احتمالا برای برخی همراه با نوعی احساس فقدان و ازدستدادن چیزی محبوب است)، از سرِ بیزاری یا نفرتورزی نسبت به خودِ پوشش نبوده و نیست؛ بلکه به اقتضایِ آن چه پیش آمد، به گمانم تلاشیست برای نشان دادن نوعی رواداری، اعلام برائت، همدلی با بقیه زنان و دور شدن از هر نوع تشبه به ابزارهای اعمالکننده تبعیض.
جز این، همهچیز فقط به کنار گذاشتن و حذف پوشش گذشته محدود نمیشود؛ در برخی از افراد، شاهدِ نوعی تغییر در سبکِ پوشش هم هستیم. اگر بخواهم کمی مصداقیتر بگویم: مثلا قوارههای بزرگ روسری با گیرههای -بعضا شیک و رنگی- که مدل لبنانی بسته میشد، جایِ خودش را به روسریهایی با قواره کوچکتر داد که زیر چانه گره زده میشوند. بخشی از ملزومات حجاب (مثل ساق دست) کنار رفت، عبا جایِ خودش را به وِست و کتهای بلند داد و... . اما با وجودِ همه این تغییرات که در نوع خودش چشمگیر و قابل تامل هستند، باز هم این گروه، همچنان در دسته زنان محجبه قرار میگیرند؛ حتی اگر دیگر چادر یا پوشش گذشته خودشان را نداشته باشند.
این تغییر پوشش در کنارِ همه تبعات روانی (حداقل برای خودِ من اینطور بود که مدام باید با تردیدهای اخلاقی درونیام دستوپنجه نرم میکردم) که برای این افراد دارد و همچنان که بهعنوان یک امر تعبدی و دینی (که در ارتباط معنوی و فردی او با معبود معنا پیدا میکند) برای او اعتبار و ارزش زیادی دارد، احتمالا نوعی کنشگری اجتماعی و سیاسی بدون صادرکردن بیانیه باشد؛ همانطور که پوشش اختیاری هر زن دیگری هم در این روزها کارکردی بیش از یک انتخاب فردی دارد و به امری سیاسی بدل شده است.
همین...
(این نوشته را براساس تجربه خودم و شبکه تعاملیام نوشتم. طبیعی است که قابل تعمیم نباشد و بشود برای آن استثناء پیدا کرد. با اینحال فکر میکنم چنین تجربههایی که متعلق به دورهای خاص و تعداد متکثری از افراد یک جامعه است، اهمیت این را دارد که موضوع پژوهشهای روانشناختی، سیاسی، دینی، جامعهشناسانه و... قرار بگیرد.)
.
در عکسهای خانوادگی، تنها نوهای که با حجاب و پوشش سر توی عکسها میخندد، منم. بقیه نوهها انتخابهای دیگری دارند که حالا انگار از طرف بقیه پذیرفته شده است. در مهمانی دیگری، من یک پیراهن بلند به تن دارم و روسری رنگی. در میان بقیه زنها که ترجیح دادهاند با پوشش چادر رنگی در مهمان حاضر باشند، ترجیحِ من راحتی و آزادی عمل بیشتر بوده. در هر دو موقعیت، پوشش مشابه و تقریبا یکسانی دارم. در اولی، من دختر محجبه خانوادهام و در دیگری، پوشش من کمی متفاوتتر بهنظر میرسد.
پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، تعداد دوستان و آشنایان نزدیک و دورم که تغییر پوشش دادهاند، بیشتر از انگشتهای دوتا دستاند؛ تغییر پوششی که در نگاه اول کمی رادیکال به نظر میرسد و با پوشش گذشته فرد، زمین تا آسمان فرق میکند. گاهی این تغییر، آهسته آهسته و قدم به قدم بوده اما در برخی از دوستانم، به یکباره و در حکم تصمیمی قطعی در قالب کنار گذاشتن کامل پوششی مثل چادر یا مانتو و انتخاب موی باز و پوششی آزادتر در همه جمعها خودش را نشان داده است. در این میان هم بودند آنهایی که پوشششان چادر نبود، اما در همان پوشیدگی حداکثری با مانتو هم تجدید نظر کردند و این روزها حجاب آزادانهتری دارند.
حالا اینها را بهعنوان مقدمه گفتم تا برسم به اینکه، چند روزی است که دارم به این موضوع فکر میکنم: اگر دانشجوی ادبیات نبودم و دانشجو یا پژوهشگر یکی از حوزههای جامعهشناختی، مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و... به حساب میآمدم، دوربین کنجکاویام را میبردم سمت آنهایی (که احتمالا تعدادشان کم نیست و خود من هم جزو آنها محسوب میشوم) که عملا از زنی که قبلتر حجاب داشت، بدل نشدند به زنی که حالا حجاب ندارد. آنها همان زنی هستند که حجاب، انتخابِ اول و آخرشان است؛ اما پوشش گذشته خود را برای همیشه کنار گذاشتهاند. حالا دیگر چادرهایشان را با تمام ارج و احترامی که دارد گذاشتهاند توی بقچه یا محض احتیاط فقط برای روزهای خاص نگه داشتهاند. از تغییر صفر و صدی و رادیکالِ این زنان حرف نمیزنم؛ دارم از یک تغییر پوشش حرف میزنم که در ظاهر شاید، فقط کنار گذاشتن یک لباس یا پوشش باشد؛ اما در خودش معناهای ضمنی بیشتر و عمیقتری دارد.
این تغییر که در خودش (احتمالا برای برخی همراه با نوعی احساس فقدان و ازدستدادن چیزی محبوب است)، از سرِ بیزاری یا نفرتورزی نسبت به خودِ پوشش نبوده و نیست؛ بلکه به اقتضایِ آن چه پیش آمد، به گمانم تلاشیست برای نشان دادن نوعی رواداری، اعلام برائت، همدلی با بقیه زنان و دور شدن از هر نوع تشبه به ابزارهای اعمالکننده تبعیض.
جز این، همهچیز فقط به کنار گذاشتن و حذف پوشش گذشته محدود نمیشود؛ در برخی از افراد، شاهدِ نوعی تغییر در سبکِ پوشش هم هستیم. اگر بخواهم کمی مصداقیتر بگویم: مثلا قوارههای بزرگ روسری با گیرههای -بعضا شیک و رنگی- که مدل لبنانی بسته میشد، جایِ خودش را به روسریهایی با قواره کوچکتر داد که زیر چانه گره زده میشوند. بخشی از ملزومات حجاب (مثل ساق دست) کنار رفت، عبا جایِ خودش را به وِست و کتهای بلند داد و... . اما با وجودِ همه این تغییرات که در نوع خودش چشمگیر و قابل تامل هستند، باز هم این گروه، همچنان در دسته زنان محجبه قرار میگیرند؛ حتی اگر دیگر چادر یا پوشش گذشته خودشان را نداشته باشند.
این تغییر پوشش در کنارِ همه تبعات روانی (حداقل برای خودِ من اینطور بود که مدام باید با تردیدهای اخلاقی درونیام دستوپنجه نرم میکردم) که برای این افراد دارد و همچنان که بهعنوان یک امر تعبدی و دینی (که در ارتباط معنوی و فردی او با معبود معنا پیدا میکند) برای او اعتبار و ارزش زیادی دارد، احتمالا نوعی کنشگری اجتماعی و سیاسی بدون صادرکردن بیانیه باشد؛ همانطور که پوشش اختیاری هر زن دیگری هم در این روزها کارکردی بیش از یک انتخاب فردی دارد و به امری سیاسی بدل شده است.
همین...
(این نوشته را براساس تجربه خودم و شبکه تعاملیام نوشتم. طبیعی است که قابل تعمیم نباشد و بشود برای آن استثناء پیدا کرد. با اینحال فکر میکنم چنین تجربههایی که متعلق به دورهای خاص و تعداد متکثری از افراد یک جامعه است، اهمیت این را دارد که موضوع پژوهشهای روانشناختی، سیاسی، دینی، جامعهشناسانه و... قرار بگیرد.)
.


23.03.202513:27
بهبهانهٔ جانِ تازهٔ اعتراضات دانشجویی در سراسر دنیا بعد از نقض آتشبس غزه، چند خطی دربارهٔ جنبش BDS در استوریهای اینستاگرام نوشتهام.
از اینجا میتوانید بخوانید:
کوتاه و مختصر دربارهٔ جنبش BDS
▫️ عکس از تظاهرات همبستگی با فلسطین در استانبول
.
از اینجا میتوانید بخوانید:
کوتاه و مختصر دربارهٔ جنبش BDS
▫️ عکس از تظاهرات همبستگی با فلسطین در استانبول
.


19.04.202515:35
فاطمه حسونه عزیزم سلام
مارکز کتابی دارد به نام «زندهام که روایت کنم».
هر بار که خبر شهادت اهالی غزه را میشنویم با خودمان فکر میکنیم که شما، هرکدام میتوانید موضوع صفحات کتابی باشید با عنوان «میمیرم تا روایت کنم».
شهادت مردمان این جغرافیا، امتداد روایتی است که ساختهاید؛ روایتی که نمیخواهید خاموش بماند و ایستاده و پیوسته باشد تا روز آزادی.
شما، یکی از همانهایی بودید که پیش از شهادت، روایت کردید و پس از آن، خودتان بخشی از این روایت شدید.
«روحت را بر کف دستت بگذار و راه برو» فقط نام یک مستند نیست؛ توصیفیست از زندگی مردم غزه.
مستندی که قرار است در جشنواره کن به نمایش درآید اما فیلمبردار آن، یعنی شما، پیش از اکران، همراه با ده نفر از اعضای خانوادهتان در غزه به شهادت رسیدید.
شما از نخستین روزهای جنگ دوربینتان را دست گرفتید تا نسلکشی را ثبت کنید. دوربین شما، سلاحتان بود.
روایت، تنها ابزاری است که از مرزها، سانسور و خاکستر عبور میکند و شما این را خوب میدانستید فاطمه عزیز!
شما یادمان دادید و مطمئنمان کردید روایت، بازی با کلمات نیست؛ ایستادن میانه آتش است.
بهسلامت رفیق عزیز ما.
ما از یادت نمیکاهیم.
مارکز کتابی دارد به نام «زندهام که روایت کنم».
هر بار که خبر شهادت اهالی غزه را میشنویم با خودمان فکر میکنیم که شما، هرکدام میتوانید موضوع صفحات کتابی باشید با عنوان «میمیرم تا روایت کنم».
شهادت مردمان این جغرافیا، امتداد روایتی است که ساختهاید؛ روایتی که نمیخواهید خاموش بماند و ایستاده و پیوسته باشد تا روز آزادی.
شما، یکی از همانهایی بودید که پیش از شهادت، روایت کردید و پس از آن، خودتان بخشی از این روایت شدید.
«روحت را بر کف دستت بگذار و راه برو» فقط نام یک مستند نیست؛ توصیفیست از زندگی مردم غزه.
مستندی که قرار است در جشنواره کن به نمایش درآید اما فیلمبردار آن، یعنی شما، پیش از اکران، همراه با ده نفر از اعضای خانوادهتان در غزه به شهادت رسیدید.
شما از نخستین روزهای جنگ دوربینتان را دست گرفتید تا نسلکشی را ثبت کنید. دوربین شما، سلاحتان بود.
روایت، تنها ابزاری است که از مرزها، سانسور و خاکستر عبور میکند و شما این را خوب میدانستید فاطمه عزیز!
شما یادمان دادید و مطمئنمان کردید روایت، بازی با کلمات نیست؛ ایستادن میانه آتش است.
بهسلامت رفیق عزیز ما.
ما از یادت نمیکاهیم.
post.deleted20.04.202511:58
post.reposted:
جانِ سبک سیر

10.04.202521:11
استادهای دپارتمانمان را خیلی دوست دارم. اینها فقط علوم اجتماعی را درس نمیدهند، علوم اجتماعی را زندگی میکنند. میدانند که وحدت نظر و عمل احتمالا مهمترین بخش شکل دادن به علوم اجتماعی رهاییبخش است.
آخر کلاس نظریه استاد گفت: «یک لحظه صبر کنید، اجازه میدهید توجه شما را به چیزی جلب کنم؟» بعد بین کاغذهایش دنبال چیزی گشت و کاغذ بالا را درآورد و از همه ما خواست تا ساعت ۱۲ به تجمع اعتراضی/اعتصابی سراسری در راستای حمایت از فلسطین بپیوندیم.
یکی از دانشجویان به استاد مردمشناسی سیاسی ایمیل زده بود که من میخوام در تجمع ساعت ۱۲ شرکت کنم برای همین نمیتونم در کلاس شما شرکت کنم. استاد در پاسخ نوشته بود اگر میخواهی کنشت واقعا اعتراضی باشد و به معنای دقیق کلمه میخواهی «walk out» [تاکید روی فعل برای متن ایمیل استاد است] کنی اتفاقا باید سر کلاس من بیایی اما سر ساعت مقرر ولو اینکه وسط زمان کلاس است از جایت بلند شوی و کلاس را ترک کنی.
سه هفته پیش انجمن مارکسیستهای دانشگاه اولین فراخوان تجمع در دانشگاه را منتشر کرد. اواخر تجمع با کلاس بعدی ما تداخل داشت. تجمع را رها کردیم و رفتیم سر کلاس اما هر چه نشستیم استادمان نیامد. برگشتیم به سمت حیاط که دیدیم در صف اول تجمع ایستاده و خیلی پرشور مشارکت میکند. استادی که از نظر قانونی ناپایدارترین قرارداد کاری را دارد و با یک اشاره کوچک ممکن است اخراج شود. پس از تمام شدن تجمع همه با هم به کلاس برگشتیم. وقتی نشست روی صندلی یک نفس راحت کشید و گفت نمیدانید چقدر خوشحالم که سر این مسئله همهمان یک نظر مشابه داریم و میتوانیم بهم کمک کنیم.
از خوشحالیش تعجب کردم چون پیشفرضم این بود که در این دانشگاه همه همین نظر را دارند. منتها بعد وقتی فهمیدم وضعیت دپارتمانهای دیگر اصلا اینگونه نیست تازه حساب کار دستم آمد. مثلا چند وقت یکی از استادهای یک دپارتمان دیگر که اتفاقا ایرانی هم هست در صفحه مجازی خود نوشته بود «دانشجویان یهودی عزیزم، اگر در دانشگاه با هر شکلی از سامیستیزی مواجه شدید به من اطلاع دهید تا فرد را مورد پیگرد قانونی قرار دهیم» یا در متنی دیگر به بیانیه انجمن ایرانپژوهی بریتانیا در حمایت از فلسطین اعتراض کرده بود. اوضاع دپارتمان مدیریت و اقتصاد که از این هم پیچیدهتر است و گویا تقریبا حرفی از فلسطین به میان نمیآید و کسی به روی خود نمیآورد.
آخر کلاس نظریه استاد گفت: «یک لحظه صبر کنید، اجازه میدهید توجه شما را به چیزی جلب کنم؟» بعد بین کاغذهایش دنبال چیزی گشت و کاغذ بالا را درآورد و از همه ما خواست تا ساعت ۱۲ به تجمع اعتراضی/اعتصابی سراسری در راستای حمایت از فلسطین بپیوندیم.
یکی از دانشجویان به استاد مردمشناسی سیاسی ایمیل زده بود که من میخوام در تجمع ساعت ۱۲ شرکت کنم برای همین نمیتونم در کلاس شما شرکت کنم. استاد در پاسخ نوشته بود اگر میخواهی کنشت واقعا اعتراضی باشد و به معنای دقیق کلمه میخواهی «walk out» [تاکید روی فعل برای متن ایمیل استاد است] کنی اتفاقا باید سر کلاس من بیایی اما سر ساعت مقرر ولو اینکه وسط زمان کلاس است از جایت بلند شوی و کلاس را ترک کنی.
سه هفته پیش انجمن مارکسیستهای دانشگاه اولین فراخوان تجمع در دانشگاه را منتشر کرد. اواخر تجمع با کلاس بعدی ما تداخل داشت. تجمع را رها کردیم و رفتیم سر کلاس اما هر چه نشستیم استادمان نیامد. برگشتیم به سمت حیاط که دیدیم در صف اول تجمع ایستاده و خیلی پرشور مشارکت میکند. استادی که از نظر قانونی ناپایدارترین قرارداد کاری را دارد و با یک اشاره کوچک ممکن است اخراج شود. پس از تمام شدن تجمع همه با هم به کلاس برگشتیم. وقتی نشست روی صندلی یک نفس راحت کشید و گفت نمیدانید چقدر خوشحالم که سر این مسئله همهمان یک نظر مشابه داریم و میتوانیم بهم کمک کنیم.
از خوشحالیش تعجب کردم چون پیشفرضم این بود که در این دانشگاه همه همین نظر را دارند. منتها بعد وقتی فهمیدم وضعیت دپارتمانهای دیگر اصلا اینگونه نیست تازه حساب کار دستم آمد. مثلا چند وقت یکی از استادهای یک دپارتمان دیگر که اتفاقا ایرانی هم هست در صفحه مجازی خود نوشته بود «دانشجویان یهودی عزیزم، اگر در دانشگاه با هر شکلی از سامیستیزی مواجه شدید به من اطلاع دهید تا فرد را مورد پیگرد قانونی قرار دهیم» یا در متنی دیگر به بیانیه انجمن ایرانپژوهی بریتانیا در حمایت از فلسطین اعتراض کرده بود. اوضاع دپارتمان مدیریت و اقتصاد که از این هم پیچیدهتر است و گویا تقریبا حرفی از فلسطین به میان نمیآید و کسی به روی خود نمیآورد.
05.04.202513:54
آنچه فلسطین را از دیگر ساختارهای ستم متمایز میکند
▫️از کانال فلسطین بهمثابه ایده
▫️نوشته آزاده ثبوت
🔗 در فلسطین شبکهای پیچیده از نژادپرستی، استعمار مستعمرهنشین، نئولیبرالیسم و نظامیگری همزمان در کار است. رژیم آپارتاید اسراییل در حال حاضر براساس تمام معاهدات و قوانین معتبر بینالمللی بخش وسیعی از زمینهایی را که به موجب مصوبههای سازمان ملل بایستی در اختیار فلسطینیان باشد، در اشغال خود دارد.
🔗 اسرائیل همچنین بر خلاف هشدارهای مکرر جامعه بینالمللی مبنی بر تداوم اشغال و ساخت شهرکهای مستعمرهنشین در این زمینها، با سرعت بیشتری به گسترش این شهرکها ادامه میدهد. نه تنها در مورد درد و رنج فلسطینیها سکوت جهانی وجود دارد، بلکه پذیرش جهانی نیز وجود دارد که این وضعیت قرار نیست تغییر کند.
🔗 تفاوت فلسطین با دیگر ساختارهای ستم بر جمعیتهای اقلیتسازیشده در دنیا این است که این ستم بهطور قانونی و مورد حمایت نهادهای بینالمللی و دولتهای دموکراتیک است یا دست کم در برابر آن هیچ عملی صورت نمیگیرد. مثلا برای متوقفساختن جنایتهای دولت چین در مورد اویغورها، دولتهای دیگر اقدام خاصی انجام نمی دهند، اما در حمایت از چین هم ناو جنگی به دریای چین نمیفرستند؛ کاری که کشورهای غربی برای اسراییل میکنند. به عنوان مثال، مجموع کمکهای ایالات متحده به اسرائیل از آغاز تأسیس این رژیم تا به امروز حدود ۳۱۰ میلیارد دلار بوده که شامل کمکهای اقتصادی و نظامی میشود. اسرائیل در این هشت دهه بزرگترین دریافتکننده کمکهای خارجی ایالات متحده بوده است.
🔗 از سوی دیگر، اقتصاد سرمایهداری مبتنی بر نژاد در ابعاد گسترده با انقیاد فلسطینیان گره خورده است. این اقتصاد ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان امروز را شکل میدهد. از مراکز دانشگاهی گرفته تا لابراتوارهای داروسازی، فناوریهای دیجیتال، شرکتهای لوازم آرایشی و بهداشتی، پوشاک و مواد خوراکی، بانکها، مراکز پولی و حتی صندوقهای حقوق بازنشستگان در کشورهای شمال جهانی، سرمایهگذاران شرکتهایی هستند که اقتصاد نظام آپارتاید در اسرائیل از آن منتفع میشود.
🔗 اگر خارج از ایران به تحصیل، پژوهش یا تدریس اشتغال داشته باشید، احتمال زیادی هست که دانشگاه شما مناسبات مالی با کارخانههای تسلیحاتی و فناوری اسرائیلی داشته باشد یا در جایگاه یک کارمند یا کارگر، صندوق بیمه بازنشستگی شما در شرکتهای مالی سودرسان به رژیم صهیونیستی سرمایهگذاری کرده باشد.
🔗 بسیاری از دانشگاهیان و موسسات پژوهشی و سیاستگذاری که نظریهپردازان «تروریسم» در جهان استعماری هستند، اقتصاد زیستشان به بهای دههها ستم بر جمعیتهای اقلیتسازیشده و در معرض نابودی از جمله فلسطینیها ممکن شده است؛ چه در ایران و یا هر جای دیگری از جهان، زندگی روزمره شما به اقتصاد آپارتاید گره خورده است. از آب معدنی که مینوشید، برند نوشابهای که استفاده میکنید، برند غذایی که به کودکتان میدهید، شامپو، خمیر دندان و لوازم آرایشی که میخرید، برند لباسهایتان و برند جواهراتتان (اسرائیل بیش از آنکه اسلحه صادر کند، الماس به دنیا صادر میکند)، داروهایی که برای درمان مصرف میکنید، هواپیمایی که برای سفر انتخاب میکنید، فناوریهای دیجیتالی که از آن بهره میبرید، همه و همه به اقتصاد آپارتاید در سرزمینهای اشغالی گره خورده است.
📍در چنین موقعیتی، مسئولیتپذیری، خودانتقادی و تعهد اخلاقی برای پیوستن به جنبش تحریم و واگذاری کالاهای اسرائیلی و پایان دادن به همدستی در نسلکشی، نه یک امر بشردوستانه که یک مسئولیت اخلاقی و سیاسی است.
🔗 از سوی دیگر، تشکلهای ایجادشده در همبستگی با فلسطینیها به شدت جرمانگاری میشوند و هرگونه تظاهرات و تجمع اعتراضی نسبت به این جنایات و همدستیهای بینالمللی سرکوب میشود. سازمانهای حقوق بشری که در حوزه حقوق فلسطینیان کار میکنند، هم با عنوان تروریسم حقوقی و فکری فعالیتهایشان متوقف میشود. محققانی که درباره فلسطین مینویسند، از مراکز پژوهشی و دانشگاهها اخراج میشوند.
🔗 و بالاخره اینکه، پناهندگان فلسطینی وضعیت قانونی جداگانهای از سایر دستههای پناهندگان دارند. آنها بیش از هفت دهه است که در یک وضعیت حقوقی مجزا و نابرابر نگه داشته شدهاند. مهمترین و اصلیترین سازمان حمایت از حقوق پناهندگان در جهان (کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد) که وظیفه اش حمایت حقوقی و سازمانی از پناهندگان است، در قبال پناهجویان فلسطینی هیچ مسئولیتی به عهده ندارد. اساسا آوارگان فلسطینی در آمار سالانه پناهجویان و پناهندگان این سازمان به حساب نمیآیند. اقدامی که آوارگان فلسطینی را خارج از حداقل حمایتهای بینالمللی در دسترس برای سایر گروههای پناهنده در جهان قرار میدهد.
(بازنشر در سایت کانون زنان ایران)
#فلسطین
▫️از کانال فلسطین بهمثابه ایده
▫️نوشته آزاده ثبوت
🔗 در فلسطین شبکهای پیچیده از نژادپرستی، استعمار مستعمرهنشین، نئولیبرالیسم و نظامیگری همزمان در کار است. رژیم آپارتاید اسراییل در حال حاضر براساس تمام معاهدات و قوانین معتبر بینالمللی بخش وسیعی از زمینهایی را که به موجب مصوبههای سازمان ملل بایستی در اختیار فلسطینیان باشد، در اشغال خود دارد.
🔗 اسرائیل همچنین بر خلاف هشدارهای مکرر جامعه بینالمللی مبنی بر تداوم اشغال و ساخت شهرکهای مستعمرهنشین در این زمینها، با سرعت بیشتری به گسترش این شهرکها ادامه میدهد. نه تنها در مورد درد و رنج فلسطینیها سکوت جهانی وجود دارد، بلکه پذیرش جهانی نیز وجود دارد که این وضعیت قرار نیست تغییر کند.
🔗 تفاوت فلسطین با دیگر ساختارهای ستم بر جمعیتهای اقلیتسازیشده در دنیا این است که این ستم بهطور قانونی و مورد حمایت نهادهای بینالمللی و دولتهای دموکراتیک است یا دست کم در برابر آن هیچ عملی صورت نمیگیرد. مثلا برای متوقفساختن جنایتهای دولت چین در مورد اویغورها، دولتهای دیگر اقدام خاصی انجام نمی دهند، اما در حمایت از چین هم ناو جنگی به دریای چین نمیفرستند؛ کاری که کشورهای غربی برای اسراییل میکنند. به عنوان مثال، مجموع کمکهای ایالات متحده به اسرائیل از آغاز تأسیس این رژیم تا به امروز حدود ۳۱۰ میلیارد دلار بوده که شامل کمکهای اقتصادی و نظامی میشود. اسرائیل در این هشت دهه بزرگترین دریافتکننده کمکهای خارجی ایالات متحده بوده است.
🔗 از سوی دیگر، اقتصاد سرمایهداری مبتنی بر نژاد در ابعاد گسترده با انقیاد فلسطینیان گره خورده است. این اقتصاد ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان امروز را شکل میدهد. از مراکز دانشگاهی گرفته تا لابراتوارهای داروسازی، فناوریهای دیجیتال، شرکتهای لوازم آرایشی و بهداشتی، پوشاک و مواد خوراکی، بانکها، مراکز پولی و حتی صندوقهای حقوق بازنشستگان در کشورهای شمال جهانی، سرمایهگذاران شرکتهایی هستند که اقتصاد نظام آپارتاید در اسرائیل از آن منتفع میشود.
🔗 اگر خارج از ایران به تحصیل، پژوهش یا تدریس اشتغال داشته باشید، احتمال زیادی هست که دانشگاه شما مناسبات مالی با کارخانههای تسلیحاتی و فناوری اسرائیلی داشته باشد یا در جایگاه یک کارمند یا کارگر، صندوق بیمه بازنشستگی شما در شرکتهای مالی سودرسان به رژیم صهیونیستی سرمایهگذاری کرده باشد.
🔗 بسیاری از دانشگاهیان و موسسات پژوهشی و سیاستگذاری که نظریهپردازان «تروریسم» در جهان استعماری هستند، اقتصاد زیستشان به بهای دههها ستم بر جمعیتهای اقلیتسازیشده و در معرض نابودی از جمله فلسطینیها ممکن شده است؛ چه در ایران و یا هر جای دیگری از جهان، زندگی روزمره شما به اقتصاد آپارتاید گره خورده است. از آب معدنی که مینوشید، برند نوشابهای که استفاده میکنید، برند غذایی که به کودکتان میدهید، شامپو، خمیر دندان و لوازم آرایشی که میخرید، برند لباسهایتان و برند جواهراتتان (اسرائیل بیش از آنکه اسلحه صادر کند، الماس به دنیا صادر میکند)، داروهایی که برای درمان مصرف میکنید، هواپیمایی که برای سفر انتخاب میکنید، فناوریهای دیجیتالی که از آن بهره میبرید، همه و همه به اقتصاد آپارتاید در سرزمینهای اشغالی گره خورده است.
📍در چنین موقعیتی، مسئولیتپذیری، خودانتقادی و تعهد اخلاقی برای پیوستن به جنبش تحریم و واگذاری کالاهای اسرائیلی و پایان دادن به همدستی در نسلکشی، نه یک امر بشردوستانه که یک مسئولیت اخلاقی و سیاسی است.
🔗 از سوی دیگر، تشکلهای ایجادشده در همبستگی با فلسطینیها به شدت جرمانگاری میشوند و هرگونه تظاهرات و تجمع اعتراضی نسبت به این جنایات و همدستیهای بینالمللی سرکوب میشود. سازمانهای حقوق بشری که در حوزه حقوق فلسطینیان کار میکنند، هم با عنوان تروریسم حقوقی و فکری فعالیتهایشان متوقف میشود. محققانی که درباره فلسطین مینویسند، از مراکز پژوهشی و دانشگاهها اخراج میشوند.
🔗 و بالاخره اینکه، پناهندگان فلسطینی وضعیت قانونی جداگانهای از سایر دستههای پناهندگان دارند. آنها بیش از هفت دهه است که در یک وضعیت حقوقی مجزا و نابرابر نگه داشته شدهاند. مهمترین و اصلیترین سازمان حمایت از حقوق پناهندگان در جهان (کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد) که وظیفه اش حمایت حقوقی و سازمانی از پناهندگان است، در قبال پناهجویان فلسطینی هیچ مسئولیتی به عهده ندارد. اساسا آوارگان فلسطینی در آمار سالانه پناهجویان و پناهندگان این سازمان به حساب نمیآیند. اقدامی که آوارگان فلسطینی را خارج از حداقل حمایتهای بینالمللی در دسترس برای سایر گروههای پناهنده در جهان قرار میدهد.
(بازنشر در سایت کانون زنان ایران)
#فلسطین
02.04.202509:21
بعد از سیزدهروز پشت لپتاپنشینی و کارکردن بیوقفه، برای نفستازهکردن، به روال سابق فیلمدیدن برگشتیم. فعلا در سال تازه، دو تا فیلم دیدیم که بهنظرم میشود به دیگران معرفیاش کرد؛ هرچند، موضوع هر دو فیلم طوری نیست که تماشای آنها پرلذت یا همراه با تجربه خوشی باشد اما دستآخر، آدم با خودش فکر میکند که وقتش را تلف نکرده و چیزی به تجربههای تماشاییاش اضافه شده.
و اما فیلمها:
مستند سرزمین دیگری نیست (No Other Land)
فیلم سینمایی دوستداشتنی (Loveable)
مستند «سرزمین دیگری نیست» آگاهی بیواسطهای است از آنچه بر فلسطینیان در سرزمین خودشان میگذرد. چکیده تجربه زیسته کارگردان فلسطینی در سرزمین خودش و نتیجه مشاهدهگری و انصاف کارگردان اسرائیلی.
فیلم سینمایی دوستداشتنی، یک فیلم بیاتفاق است؛ آرام و گاهی کلافهکننده و بعد، امیدبخش. داستانی که ما را با شخصیت زن فیلم همراه میکند تا درون خود را بکاویم و دستآخر روبهروی آینه به خودمان اعتراف کنیم «من اینقدرها هم بد نیستم!»
خدا بخواهد از امشب مینیسریال چهار قسمتی «نوجوانی» را میبینیم که انگار خیلی پرسروصدا بوده و همه با تحسین از آن یاد میکنند.
#فیلم_نویسی
و اما فیلمها:
مستند سرزمین دیگری نیست (No Other Land)
فیلم سینمایی دوستداشتنی (Loveable)
مستند «سرزمین دیگری نیست» آگاهی بیواسطهای است از آنچه بر فلسطینیان در سرزمین خودشان میگذرد. چکیده تجربه زیسته کارگردان فلسطینی در سرزمین خودش و نتیجه مشاهدهگری و انصاف کارگردان اسرائیلی.
فیلم سینمایی دوستداشتنی، یک فیلم بیاتفاق است؛ آرام و گاهی کلافهکننده و بعد، امیدبخش. داستانی که ما را با شخصیت زن فیلم همراه میکند تا درون خود را بکاویم و دستآخر روبهروی آینه به خودمان اعتراف کنیم «من اینقدرها هم بد نیستم!»
خدا بخواهد از امشب مینیسریال چهار قسمتی «نوجوانی» را میبینیم که انگار خیلی پرسروصدا بوده و همه با تحسین از آن یاد میکنند.
#فیلم_نویسی
post.reposted:
هامِش (علی سلطانی)

26.03.202521:25
سخنی با دشمنان همدست
از اویی که بدون حتی یک شعر محفوظ از خیام و فردوسی و حافظ، کنار قبرشان از سر بغض شعارهای نژادپرستانه سر میدهد، تا آن نادانی که فتوای تخریب مزار حکیمی چون خیام را میدهد، گرچه در ظاهر فاصله بسیارست، ولی در واقع امر یک وجب هم فاصله نیست. هر دو بیخبرند و نامطلع، در آنچه با میستیزند. هر دو چون دنکیشوتاند در جنگ با آسیابهای بادی. ولی جالب آنکه هر دو، خاصه رسانههایشان، خوراک همدیگر را تأمین میکنند. هر دو یکروز بدون همدیگر زیست نمیتوانند کرد و اینقدر ادامه میدهند تا بتوانند بالاخره بنای تاریخی چندهزارساله در همزیستی و همافزاییِ مبارک ایرانیت و اسلام را بر پهنهٔ این سرزمین برکنند.
البته تفاوتی مهم پابرجاست. نژادپرست حافظنشناسِ ما در کنار مزار حافظ، شهروندی عادی است که از سر تحقیر فرهنگ ملی و بغض نادیدهگرفتهشدن، سنگ ملیت را بر سینه میزند؛ ولو آنکه یک غزل از حافظِ عربیسرا و قرآننواز نخوانده باشد. ولو آنکه با افسانهٔ خطرناک ژن خوب و ژن بد بالیده باشد. که میهنشیفتگی (شوونیسم) همیشه میوهٔ آفتزدهٔ درخت تحقیر است.
ولی مفتی و امام جمعهٔ آمرِ تخریب مزار خیام گناهش بسی بیشتر است. همچنانکه قدرتش بیشتر است. همچنانکه نژادپرستی روییده بر مزار حافظ و فردوسی، بر اسلامگراییِ نابخردانهٔ امثال امام جمعه سر برآورده.
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
مزاجِ دَهر تَبَه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
(حافظ)
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان
انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟
(خیام)
به یزدان گرای و به یزدان پناه
براندازه زو هرچ باید بخواه
جز او را مخوان کردگار سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
وزو بر روان محمد درود
بیارانش بر هر یکی برفزود
(فردوسی)
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
#یادداشت
@Hamesh1
از اویی که بدون حتی یک شعر محفوظ از خیام و فردوسی و حافظ، کنار قبرشان از سر بغض شعارهای نژادپرستانه سر میدهد، تا آن نادانی که فتوای تخریب مزار حکیمی چون خیام را میدهد، گرچه در ظاهر فاصله بسیارست، ولی در واقع امر یک وجب هم فاصله نیست. هر دو بیخبرند و نامطلع، در آنچه با میستیزند. هر دو چون دنکیشوتاند در جنگ با آسیابهای بادی. ولی جالب آنکه هر دو، خاصه رسانههایشان، خوراک همدیگر را تأمین میکنند. هر دو یکروز بدون همدیگر زیست نمیتوانند کرد و اینقدر ادامه میدهند تا بتوانند بالاخره بنای تاریخی چندهزارساله در همزیستی و همافزاییِ مبارک ایرانیت و اسلام را بر پهنهٔ این سرزمین برکنند.
البته تفاوتی مهم پابرجاست. نژادپرست حافظنشناسِ ما در کنار مزار حافظ، شهروندی عادی است که از سر تحقیر فرهنگ ملی و بغض نادیدهگرفتهشدن، سنگ ملیت را بر سینه میزند؛ ولو آنکه یک غزل از حافظِ عربیسرا و قرآننواز نخوانده باشد. ولو آنکه با افسانهٔ خطرناک ژن خوب و ژن بد بالیده باشد. که میهنشیفتگی (شوونیسم) همیشه میوهٔ آفتزدهٔ درخت تحقیر است.
ولی مفتی و امام جمعهٔ آمرِ تخریب مزار خیام گناهش بسی بیشتر است. همچنانکه قدرتش بیشتر است. همچنانکه نژادپرستی روییده بر مزار حافظ و فردوسی، بر اسلامگراییِ نابخردانهٔ امثال امام جمعه سر برآورده.
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
مزاجِ دَهر تَبَه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
(حافظ)
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان
انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟
(خیام)
به یزدان گرای و به یزدان پناه
براندازه زو هرچ باید بخواه
جز او را مخوان کردگار سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
وزو بر روان محمد درود
بیارانش بر هر یکی برفزود
(فردوسی)
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
#یادداشت
@Hamesh1
post.reposted:
یادداشتها | فاطمه بهروزفخر

21.03.202521:08
و فی صدری لباناتٌ
إذا ضاقَ لها صدری
نَکتّ الأرضَ بالکفِّ
و أبدیتُ لها سرّی
فمهما تُنبِتُ الأرضُ
فذاک النّبتُ من بذری
در سینه رازهایی دارم
هر گاه سینهام از آنها به تنگ میآید
با دست بر زمین میکوبم
و
راز دلم را برای زمین بازگو میکنم
پس هر گاه زمین، گیاهی برویاند
آن گیاه
راز دلِ من است...
#علیبنابیطالب(ع)
منتهیالآمال، باب دوم، فصل هفتم
إذا ضاقَ لها صدری
نَکتّ الأرضَ بالکفِّ
و أبدیتُ لها سرّی
فمهما تُنبِتُ الأرضُ
فذاک النّبتُ من بذری
در سینه رازهایی دارم
هر گاه سینهام از آنها به تنگ میآید
با دست بر زمین میکوبم
و
راز دلم را برای زمین بازگو میکنم
پس هر گاه زمین، گیاهی برویاند
آن گیاه
راز دلِ من است...
#علیبنابیطالب(ع)
منتهیالآمال، باب دوم، فصل هفتم
19.04.202513:10
🎯 حضور زنان در ورزشگاه: نقطه عطفی نمادین، نه پایانی بر تبعیض
دیروز قبل از بازیِ پرسپولیس-سپاهان داشتیم برنامه فوتبال ۳۶۰ را تماشا میکردیم. خبرنگار، میان هواداران زن پرسپولیس ــ که اینبار در غیاب مردان، تنها تماشاگران مسابقه بودند ــ از زنی دربارهٔ احساسش میپرسد. زن میگوید متولد دهه ۵۰ است و هنوز جملهاش را تمام نکرده که بغض میکند. سادهانگارانه است که بغض این زن در حوالی دهه پنجاه سالگیاش را فقط بهخاطر حضور در ورزشگاه بدانیم. خوشحالی او را باید در معنای گستردهتری فهم کرد: امید به تحقق مطالبهای که برای نسل او تنها یک آرزو بود یا خوشیِ تحقق مطالبهای بلندمدت و تجربه امیدواری به «شدن»های بیشتر در آینده.
در ظاهر، حضور گروهی از زنان در جریان مسابقهٔ پرسپولیس و سپاهان و سایر مسابقههای مشابه، هرچند در چهارچوب یک تصمیم انضباطی و نه تغییری سیاستگذارانه ممکن شد، اما نمیتوان از بار نمادین آن چشم پوشید. برای بسیاری، این اتفاق روزنهای از امید بود؛ نشانهای از اینکه مطالبه حق حضور زنان در فضاهای عمومی، ولو قطرهچکانی، راه خود را گشوده است.
بااینهمه، اگر از منظر عدالت اجتماعی و ساختارهای تبعیضزا نگاه کنیم، ماجرا پیچیدهتر میشود.
این حضور همچنان محدود، کنترلشده، گزینشی، مشروط و واجد نشانههای روشنی از تبعیض طبقاتی و ناعدالتی جنسیتی است؛ به دلایل زیر:
▫️مسابقههایی که فقط با حضور زنان برگزار میشود، جنبه تنبیهی برای تیمها را دارد. خطاکار از تشویق هواداران مرد محروم میشود و فقط تشویق زنان را خواهد داشت که در ذاتش، امری تقلیلگرایانهست؛ چراکه حضور زنان، نه به عنوان یک حق، بلکه به یک جایگزین تنبیهی تبدیل میشود. در اصل تیم از تشویق و حمایت اصلیاش (یعنی مردان که اکثریت سکوها رو پر میکنند) محروم میشود.
▫️تنها در برخی شهرهای خاص -اغلب پایتخت و مراکز استانها- امکان خرید بلیت برای زنان فراهم است.
▫️زنان باید در بخشهایی دورتر از زمین بنشینند؛ جداشده از بقیه، نه در جایگاههای مناسبِ نزدیکِ زمین.
▫️تعداد محدودی بلیت برای آنها در نظر گرفته میشود، و این سهمیهبندیِ نانوشته، خود شکلی از کنترلگری بر حضور زن در فضاهای عمومیست.
▫️در بسیاری از شهرها و برای طیف وسیعی از زنان هواداران تیمهای بومی خودشان، این امکان همچنان دستنیافتنیست.
بهعبارتی، آنچه در ظاهر گامی رو به جلو است، در عمل میتواند نوعی بازتولید امتیاز در پوشش عدالت باشد؛ چراکه همچنان وابسته و مشروط به طبقه اقتصادی و مرکزیت جغرافیایی، نسبتهای سازمانی یا همان پیوندهای نهادی است.
با این حال، نمیتوان و نباید کتمان کرد که این حضور، هرچند محدود، نقطه عطفی است در مسیر بلند مطالبهگری زنان برای دسترسی برابر به فضاهای عمومی. اما این مسیر را نباید تمامشده پنداشت. تا تحقق عدالت جنسیتی و عدالت اجتماعی و طبقاتی، راهی طولانی در پیش است و تنها از مسیر آگاهی، مشارکت جمعی، و تداوم مطالبهگریست که میتوان به افقهای روشنتر امید بست.
#زن_ایرانی
دیروز قبل از بازیِ پرسپولیس-سپاهان داشتیم برنامه فوتبال ۳۶۰ را تماشا میکردیم. خبرنگار، میان هواداران زن پرسپولیس ــ که اینبار در غیاب مردان، تنها تماشاگران مسابقه بودند ــ از زنی دربارهٔ احساسش میپرسد. زن میگوید متولد دهه ۵۰ است و هنوز جملهاش را تمام نکرده که بغض میکند. سادهانگارانه است که بغض این زن در حوالی دهه پنجاه سالگیاش را فقط بهخاطر حضور در ورزشگاه بدانیم. خوشحالی او را باید در معنای گستردهتری فهم کرد: امید به تحقق مطالبهای که برای نسل او تنها یک آرزو بود یا خوشیِ تحقق مطالبهای بلندمدت و تجربه امیدواری به «شدن»های بیشتر در آینده.
در ظاهر، حضور گروهی از زنان در جریان مسابقهٔ پرسپولیس و سپاهان و سایر مسابقههای مشابه، هرچند در چهارچوب یک تصمیم انضباطی و نه تغییری سیاستگذارانه ممکن شد، اما نمیتوان از بار نمادین آن چشم پوشید. برای بسیاری، این اتفاق روزنهای از امید بود؛ نشانهای از اینکه مطالبه حق حضور زنان در فضاهای عمومی، ولو قطرهچکانی، راه خود را گشوده است.
بااینهمه، اگر از منظر عدالت اجتماعی و ساختارهای تبعیضزا نگاه کنیم، ماجرا پیچیدهتر میشود.
این حضور همچنان محدود، کنترلشده، گزینشی، مشروط و واجد نشانههای روشنی از تبعیض طبقاتی و ناعدالتی جنسیتی است؛ به دلایل زیر:
▫️مسابقههایی که فقط با حضور زنان برگزار میشود، جنبه تنبیهی برای تیمها را دارد. خطاکار از تشویق هواداران مرد محروم میشود و فقط تشویق زنان را خواهد داشت که در ذاتش، امری تقلیلگرایانهست؛ چراکه حضور زنان، نه به عنوان یک حق، بلکه به یک جایگزین تنبیهی تبدیل میشود. در اصل تیم از تشویق و حمایت اصلیاش (یعنی مردان که اکثریت سکوها رو پر میکنند) محروم میشود.
▫️تنها در برخی شهرهای خاص -اغلب پایتخت و مراکز استانها- امکان خرید بلیت برای زنان فراهم است.
▫️زنان باید در بخشهایی دورتر از زمین بنشینند؛ جداشده از بقیه، نه در جایگاههای مناسبِ نزدیکِ زمین.
▫️تعداد محدودی بلیت برای آنها در نظر گرفته میشود، و این سهمیهبندیِ نانوشته، خود شکلی از کنترلگری بر حضور زن در فضاهای عمومیست.
▫️در بسیاری از شهرها و برای طیف وسیعی از زنان هواداران تیمهای بومی خودشان، این امکان همچنان دستنیافتنیست.
بهعبارتی، آنچه در ظاهر گامی رو به جلو است، در عمل میتواند نوعی بازتولید امتیاز در پوشش عدالت باشد؛ چراکه همچنان وابسته و مشروط به طبقه اقتصادی و مرکزیت جغرافیایی، نسبتهای سازمانی یا همان پیوندهای نهادی است.
با این حال، نمیتوان و نباید کتمان کرد که این حضور، هرچند محدود، نقطه عطفی است در مسیر بلند مطالبهگری زنان برای دسترسی برابر به فضاهای عمومی. اما این مسیر را نباید تمامشده پنداشت. تا تحقق عدالت جنسیتی و عدالت اجتماعی و طبقاتی، راهی طولانی در پیش است و تنها از مسیر آگاهی، مشارکت جمعی، و تداوم مطالبهگریست که میتوان به افقهای روشنتر امید بست.
#زن_ایرانی
09.04.202511:56
مدتی پیش، در کانال کلمهبازی، فیلم بامزه و یادداشتی درباره زبان ترکی بهعنوان زبان پیوندی منتشر شد که از آن به بعد، موقع خواندن متن، حواس من را برای فهم دقیق پسوندها، جمعتر کرد.
در متنی رسیده بودم به این جمله:
Filistin’de yankılanan çığlıklar, vicdanı olan her yürekte düşündürücülüğünden suskunluk bırakmaz.
معنا: فریادهای طنیناندازشده در فلسطین، در دلِ هر وجدانی، از بابت تأملبرانگیز بودنش، سکوتی به جا نمیگذارد.
در زبان ترکی استانبولی، گاهی یک واژه، معنایی برابر با یک جمله کامل دارد.
مثلاً کلمه düşündürücüdür که بهمعنای «تأملبرانگیز است»، از ریشه و چندین پسوند ساخته شده:
düşün: تأمل کردن
dür: باعث شدن
ücü: کننده عمل
dür: (است)
اما فقط همین نیست...
زبان ترکی گاهی پسوندها را با وسواس شاعرانهای، پشتسر هم میچیند تا مفهومی دقیقتر، انتزاعیتر یا رسمیتر بسازد.
نمونه پیچیدهتر این واژه، düşündürücülüğünden است:
یعنی «بهخاطر ویژگیِ تأملبرانگیز بودنش»؛
واژهای با بار معنایی کامل یک جمله. و این تازه یکی از نمونههاست.
درک چنین ساختارهایی، نهتنها به فهم بهتر متون رسمی، علمی یا فلسفی ترکی کمک میکند، بلکه لایههای ظریف تفکر زبانی در این زبان را هم روشنتر میسازد.
این ترکیبسازیها نشان میدهد زبان ترکی تا چه اندازه در بیان مفاهیم انتزاعی، تحلیلی و ترکیبی، دقیق، خلاق و پویاست.
گاهی فقط یک پسوند بیشتر، واژه را از «تأملبرانگیز» به «از بابت تأملبرانگیز بودنش» میبرد.
و این خودش... حسابی düşündürücüdür.
:))
#کلمه_نویسی
در متنی رسیده بودم به این جمله:
Filistin’de yankılanan çığlıklar, vicdanı olan her yürekte düşündürücülüğünden suskunluk bırakmaz.
معنا: فریادهای طنیناندازشده در فلسطین، در دلِ هر وجدانی، از بابت تأملبرانگیز بودنش، سکوتی به جا نمیگذارد.
در زبان ترکی استانبولی، گاهی یک واژه، معنایی برابر با یک جمله کامل دارد.
مثلاً کلمه düşündürücüdür که بهمعنای «تأملبرانگیز است»، از ریشه و چندین پسوند ساخته شده:
düşün: تأمل کردن
dür: باعث شدن
ücü: کننده عمل
dür: (است)
اما فقط همین نیست...
زبان ترکی گاهی پسوندها را با وسواس شاعرانهای، پشتسر هم میچیند تا مفهومی دقیقتر، انتزاعیتر یا رسمیتر بسازد.
نمونه پیچیدهتر این واژه، düşündürücülüğünden است:
یعنی «بهخاطر ویژگیِ تأملبرانگیز بودنش»؛
واژهای با بار معنایی کامل یک جمله. و این تازه یکی از نمونههاست.
درک چنین ساختارهایی، نهتنها به فهم بهتر متون رسمی، علمی یا فلسفی ترکی کمک میکند، بلکه لایههای ظریف تفکر زبانی در این زبان را هم روشنتر میسازد.
این ترکیبسازیها نشان میدهد زبان ترکی تا چه اندازه در بیان مفاهیم انتزاعی، تحلیلی و ترکیبی، دقیق، خلاق و پویاست.
گاهی فقط یک پسوند بیشتر، واژه را از «تأملبرانگیز» به «از بابت تأملبرانگیز بودنش» میبرد.
و این خودش... حسابی düşündürücüdür.
:))
#کلمه_نویسی
05.04.202513:46
من اینجا، در رسانه کوچکم، کموبیش بهقدر بضاعت از #فلسطین نوشتهام (و البته خواهم نوشت) یا مطالب مربوط به فلسطین را بازنشر کردهام و در تمام این مدت، محال بود، پیغامی دریافت نکنم یا یک محتوای ثابت: «چرا از مردم ایران و آنچه بر آنها میگذرد، نمینویسی»؟
و من هر بار در پاسخ به این واکنشها، لکنت گرفتهام؛ نه بهخاطر نداشتن پاسخ یا ندانستن. چراکه از روز، روشنتر است برایم فلسطین که اهمیت آن در دنیای شخصیام نَقلِ امروز و دیروز نیست. من در پاسخ به این سوالها، به لکنت افتادهام چون وقتهای زیادی توان گفتوگو با کسی را که خواسته یا نخواسته با اتکا به منطق استعماری (که احتمالا تحتتاثیر برخی رسانههاست) قصد نادیدهگرفتن یا تقلیل یک نسلکشی را دارد، در خودم ندیدم.
نوشته دوست خوبم، آزاده ثبوت، که در ادامه بهاشتراک میگذارم، پاسخی روشن و سرراست به این سوال است که «چه چیز فلسطین را از دیگر ساختارهای ستم متمایز میکند؟»
همه اینها را گفتم تا برسم به این خواهش:
اگر نوشته را خواندید و با آن همدل بودید یا حتی تا حدودی احساس کردید که نسبت به نظر گذشتهتان، شما را قانع کرد و استدلالهایش را پذیرفتید؛ آن را بهعنوان یک مسئولیت اخلاقی یا حقی که بر گردنِ خودمان برای پذیرش رسالتمان در حقخواهی و عدالتطلبی داریم، با دیگران هم بهاشتراک بگذاریم و کمک کنیم تا بیشتر خوانده و دیده شود؛ با ارسال در کانالهای شخصی خودمان، گروهها و حتی بهعنوان یک پیام برای دوستی.
همین!
مدیون و قدردان همه. 🌱
و من هر بار در پاسخ به این واکنشها، لکنت گرفتهام؛ نه بهخاطر نداشتن پاسخ یا ندانستن. چراکه از روز، روشنتر است برایم فلسطین که اهمیت آن در دنیای شخصیام نَقلِ امروز و دیروز نیست. من در پاسخ به این سوالها، به لکنت افتادهام چون وقتهای زیادی توان گفتوگو با کسی را که خواسته یا نخواسته با اتکا به منطق استعماری (که احتمالا تحتتاثیر برخی رسانههاست) قصد نادیدهگرفتن یا تقلیل یک نسلکشی را دارد، در خودم ندیدم.
نوشته دوست خوبم، آزاده ثبوت، که در ادامه بهاشتراک میگذارم، پاسخی روشن و سرراست به این سوال است که «چه چیز فلسطین را از دیگر ساختارهای ستم متمایز میکند؟»
همه اینها را گفتم تا برسم به این خواهش:
اگر نوشته را خواندید و با آن همدل بودید یا حتی تا حدودی احساس کردید که نسبت به نظر گذشتهتان، شما را قانع کرد و استدلالهایش را پذیرفتید؛ آن را بهعنوان یک مسئولیت اخلاقی یا حقی که بر گردنِ خودمان برای پذیرش رسالتمان در حقخواهی و عدالتطلبی داریم، با دیگران هم بهاشتراک بگذاریم و کمک کنیم تا بیشتر خوانده و دیده شود؛ با ارسال در کانالهای شخصی خودمان، گروهها و حتی بهعنوان یک پیام برای دوستی.
همین!
مدیون و قدردان همه. 🌱
01.04.202510:50
«قدرت بینهایت کوچکها» عنوان کتابی است از مهدی سلیمانیه که در آن با نثر و روایتی شیرین درباره چگونگی شکلگیری وبسایت گنجور بهعنوان یک نهاد فرهنگی مردمی در ایران پساانقلابی نوشته است. حالا من این عنوان را گذاشتهام گوشه جیبم تا هر وقت که کنش یا تلاشی کوچک در مسیری سخت و صعب را دیدم یا دربارهاش شنیدم، سریع این عنوان را سنجاقش کنم.
آخرین بار وقتی برادرم از تلاشِ دوستِ آلمانیاش بهعنوان معلمی در یک دبیرستان گفت که تلاش کرد تا مراسم افطار کوچکی برای دانشآموزان مهاجر مسلمان برگزار کند و با چه مشقتی روبهرو شد، از این عنوان استفاده کردم.
برادرم میگفت این معلم، قصد داشته تا با مراسم کوچک و مختصری، کمی از رنجِ غربت دبیرستانیهای مهاجر مدرسه -که تعدادشان آنقدری هم نیست- را کم کند؛ چراکه فکر میکرده این مراسم بهسبب نزدیکی با تجربه دینداریشان، فرصت مغتنمی برای توجه به آنها باشد. در نهایت تصمیم میگیرد با هزینه شخصی، این مراسم کوچک را برگزار کند؛ اما مدرسه خیلی هم موافق نبوده، چون از جمعشدن چند نوجوان روزهدار، بهعنوان جلسهای رادیکال یاد کرده که ممکن است خطرناک باشد. دستآخر، با اینکه صبحِ روز برنامه، پوسترهای اطلاعرسانی پاره شده و چیزهایی بههمریخته بودند، اما مراسم برگزار شده بود.
من عکسها را دیدم. سفرهای مختصر اما مرتب، تمیز و شکیل و مناسبِ میزبانی از چند نوجوان. تعدادشان کم بود و توی عکسها مشغولِ گفتوگو و خندیدن بودند.
نکته قابل تأمل این اتفاق و همه اتفاقهایی که این روزها در جهان، و بهویژه در آمریکا رخ میدهد، این است که در گفتمان استعماری، شرقیها عموماً نه بهعنوان شهروندان یا حتی مردم، بلکه بهعنوان مشکلاتی تحلیل میشوند که باید حل شوند یا محدود گردند یا تصاحب شوند. همچنین در این گفتمان، انسان شرقی تا حدودی دارای طبیعت عقبمانده، مخالف مدرنیته و افراطی دیده میشود. برای همین هم دستاندرکاران مدرسه، از رادیکالشدن حرف میزنند و برای «کنترل »مراسم، از تعداد بیشتری معلم و مربی کمک میگیرند.
این مقدمه را گفتم تا برسم به اینکه گاهی اغلبِ ما از تشبیه سرزمین شرق به زنِ زیبارویِ کشفناشده به وجد آمدهایم و از اینکه سرزمین ما در نگاهِ شمالِ جهان، زنی مرموز تلقی شده که باید کشف شود، از این مونثپنداری احساس شوق کردهایم. ادوارد سعید*، در جایی از این لحنِ غالباً اروتیک موجود در نثر نویسندگان شرقشناس بحث میکند و درباره این مینویسد که چطور چنین نگاه و تشبیهی -در نتیجه خودِ شرق- را اساساً ضعیف، ناتوان از اندیشه یا عمل برای آنها یا خود، ذاتاً اغواگر و در عینِ حال منفعل، و مدافع مداخله و نفوذ مردانه میداند. ضعف ظاهراً زنانه شرق، فعالانه از مرد سفیدپوست اروپایی طلب پدرسروری خیرخواهانه میکند؛ و اینطور است که جزء به جزء گفتمان استعماری، توجیه و عملی میشود؛ همانطور که مدرسه باید آن مراسم را کنترل و اختیارات را محدود کند.
دستآخر، این «قدرت بینهایت کوچکهاست» که میتواند نوعی مقاومت مدنی علیه فراموشی و گفتمان استعماری و برهمزدن قدرت متمرکز و در حکم نوعی بازپسگیری مفاهیم و روایتها از ساختارهای استبداد و استعمار باشد.
پ.ن: (بخشهایی از نظر ادوارد سعید را که به آن اشاره کردم، در کتاب تحلیلی در باب شرقشناسی ادوارد سعید نوشته رایلی کوئن خواندم.)
#مای_شرقی
آخرین بار وقتی برادرم از تلاشِ دوستِ آلمانیاش بهعنوان معلمی در یک دبیرستان گفت که تلاش کرد تا مراسم افطار کوچکی برای دانشآموزان مهاجر مسلمان برگزار کند و با چه مشقتی روبهرو شد، از این عنوان استفاده کردم.
برادرم میگفت این معلم، قصد داشته تا با مراسم کوچک و مختصری، کمی از رنجِ غربت دبیرستانیهای مهاجر مدرسه -که تعدادشان آنقدری هم نیست- را کم کند؛ چراکه فکر میکرده این مراسم بهسبب نزدیکی با تجربه دینداریشان، فرصت مغتنمی برای توجه به آنها باشد. در نهایت تصمیم میگیرد با هزینه شخصی، این مراسم کوچک را برگزار کند؛ اما مدرسه خیلی هم موافق نبوده، چون از جمعشدن چند نوجوان روزهدار، بهعنوان جلسهای رادیکال یاد کرده که ممکن است خطرناک باشد. دستآخر، با اینکه صبحِ روز برنامه، پوسترهای اطلاعرسانی پاره شده و چیزهایی بههمریخته بودند، اما مراسم برگزار شده بود.
من عکسها را دیدم. سفرهای مختصر اما مرتب، تمیز و شکیل و مناسبِ میزبانی از چند نوجوان. تعدادشان کم بود و توی عکسها مشغولِ گفتوگو و خندیدن بودند.
نکته قابل تأمل این اتفاق و همه اتفاقهایی که این روزها در جهان، و بهویژه در آمریکا رخ میدهد، این است که در گفتمان استعماری، شرقیها عموماً نه بهعنوان شهروندان یا حتی مردم، بلکه بهعنوان مشکلاتی تحلیل میشوند که باید حل شوند یا محدود گردند یا تصاحب شوند. همچنین در این گفتمان، انسان شرقی تا حدودی دارای طبیعت عقبمانده، مخالف مدرنیته و افراطی دیده میشود. برای همین هم دستاندرکاران مدرسه، از رادیکالشدن حرف میزنند و برای «کنترل »مراسم، از تعداد بیشتری معلم و مربی کمک میگیرند.
این مقدمه را گفتم تا برسم به اینکه گاهی اغلبِ ما از تشبیه سرزمین شرق به زنِ زیبارویِ کشفناشده به وجد آمدهایم و از اینکه سرزمین ما در نگاهِ شمالِ جهان، زنی مرموز تلقی شده که باید کشف شود، از این مونثپنداری احساس شوق کردهایم. ادوارد سعید*، در جایی از این لحنِ غالباً اروتیک موجود در نثر نویسندگان شرقشناس بحث میکند و درباره این مینویسد که چطور چنین نگاه و تشبیهی -در نتیجه خودِ شرق- را اساساً ضعیف، ناتوان از اندیشه یا عمل برای آنها یا خود، ذاتاً اغواگر و در عینِ حال منفعل، و مدافع مداخله و نفوذ مردانه میداند. ضعف ظاهراً زنانه شرق، فعالانه از مرد سفیدپوست اروپایی طلب پدرسروری خیرخواهانه میکند؛ و اینطور است که جزء به جزء گفتمان استعماری، توجیه و عملی میشود؛ همانطور که مدرسه باید آن مراسم را کنترل و اختیارات را محدود کند.
دستآخر، این «قدرت بینهایت کوچکهاست» که میتواند نوعی مقاومت مدنی علیه فراموشی و گفتمان استعماری و برهمزدن قدرت متمرکز و در حکم نوعی بازپسگیری مفاهیم و روایتها از ساختارهای استبداد و استعمار باشد.
پ.ن: (بخشهایی از نظر ادوارد سعید را که به آن اشاره کردم، در کتاب تحلیلی در باب شرقشناسی ادوارد سعید نوشته رایلی کوئن خواندم.)
#مای_شرقی
24.03.202520:05
حسام شبات -خبرنگار فلسطینی- امروز توسط ارتش اشغالگر اسرائیل کشته شد.
این پیام نهایی حسام است که تیم او آن را به اشتراک گذاشتهاند:
«اگر در حال خواندن این متن هستید، یعنی کشته شدهام - احتمالاً هدف قرار گرفتهام - توسط نیروهای اشغالگر اسرائیل. وقتی این همه شروع شد، فقط ۲۱ سال داشتم - دانشجوی دانشگاه با رویاهایی مانند هر کس دیگر. در ۱۸ ماه گذشته، هر لحظه از زندگیام را وقف مردم و وحشتهایی کردم که در شمال غزه به وقوع پیوستند.
لحظهبهلحظه مستند کردم، مصمم بودم که حقیقتی را که میخواستند پنهان کنند، به جهان نشان دهم. روی سنگفرش خیابانها، در مدارس، در چهارراهها - هر جایی که میتوانستم، میخوابیدم. هر روز برای بقا جنگیدیم، ماهها گرسنگی کشیدیم، اما هرگز از کنار مردم دور نشدم.
به خدا قسم، وظیفهام را بهعنوان یک روزنامهنگار انجام دادم، جانم را به خطر انداختم تا حقیقت را گزارش کنم، و حالا بالاخره آرامشیچیزی که در ۱۸ ماه گذشته آن را تجربه نکردم. همه این کارها را انجام دادم چون به آرمان فلسطین ایمان داشتیم. معتقدم که این سرزمین از آن ماست و بزرگترین افتخار زندگیم این بوده که در راه دفاع از آن و خدمت به مردمش جان بدهم.
حالا از شما میخواهم:
صحبت درباره غزه را متوقف نکنید. اجازه ندهید که جهان رویش را برگرداند. به مبارزه ادامه دهید، به بازگو کردن داستانهای ما ادامه دهید - تا زمانی که فلسطین آزاد شود.
- برای آخرین بار، حسام شبات، از شمال غزه»
🧷 ترجمه فارسی پیام از استوری امین بزرگیان
#فلسطین
این پیام نهایی حسام است که تیم او آن را به اشتراک گذاشتهاند:
«اگر در حال خواندن این متن هستید، یعنی کشته شدهام - احتمالاً هدف قرار گرفتهام - توسط نیروهای اشغالگر اسرائیل. وقتی این همه شروع شد، فقط ۲۱ سال داشتم - دانشجوی دانشگاه با رویاهایی مانند هر کس دیگر. در ۱۸ ماه گذشته، هر لحظه از زندگیام را وقف مردم و وحشتهایی کردم که در شمال غزه به وقوع پیوستند.
لحظهبهلحظه مستند کردم، مصمم بودم که حقیقتی را که میخواستند پنهان کنند، به جهان نشان دهم. روی سنگفرش خیابانها، در مدارس، در چهارراهها - هر جایی که میتوانستم، میخوابیدم. هر روز برای بقا جنگیدیم، ماهها گرسنگی کشیدیم، اما هرگز از کنار مردم دور نشدم.
به خدا قسم، وظیفهام را بهعنوان یک روزنامهنگار انجام دادم، جانم را به خطر انداختم تا حقیقت را گزارش کنم، و حالا بالاخره آرامشیچیزی که در ۱۸ ماه گذشته آن را تجربه نکردم. همه این کارها را انجام دادم چون به آرمان فلسطین ایمان داشتیم. معتقدم که این سرزمین از آن ماست و بزرگترین افتخار زندگیم این بوده که در راه دفاع از آن و خدمت به مردمش جان بدهم.
حالا از شما میخواهم:
صحبت درباره غزه را متوقف نکنید. اجازه ندهید که جهان رویش را برگرداند. به مبارزه ادامه دهید، به بازگو کردن داستانهای ما ادامه دهید - تا زمانی که فلسطین آزاد شود.
- برای آخرین بار، حسام شبات، از شمال غزه»
🧷 ترجمه فارسی پیام از استوری امین بزرگیان
#فلسطین


20.03.202509:57
این بهار تازهٔ پُرقدر بر همهٔ ما مبارک که همیشه در انتظار نـور و روشنایی، تاریکی را سپری میکنیم.
🍃
🍃


14.04.202516:07
«برای من، نوشتن همیشه نوعی اعتراض بوده است؛ اعتراض به آنچه هست و دفاع از آنچه باید باشد.»
| خطابه #ماریو_بارگاس_یوسا هنگام دریافت جایزه نوبل |
امروز، این نویسندهٔ عزیزِ پرکار ادبیات آمریکایی لاتین، جهان را ترک کرد.
#ادبیات_نویسی
| خطابه #ماریو_بارگاس_یوسا هنگام دریافت جایزه نوبل |
امروز، این نویسندهٔ عزیزِ پرکار ادبیات آمریکایی لاتین، جهان را ترک کرد.
#ادبیات_نویسی
08.04.202512:58
گر طلب داری، به میدان بلا شو بیدریغ
داریم دفتر سوم مثنوی را میخوانیم. رسیدهایم به این بیت که به قولِ استاد، یکی از بیتهای پیچیده مثنوی است:
این مزاجت از جهان مُنبسط
وصف وحدت را کنون شد مُلتقِط
مخاطب، حسامالدین است. همانطور که چند بیت قبل هم ضمایر پیوسته و ناپیوسته دومشخص را از آن خودش کرده و شده بود مخاطب مستقیم جلالالدین رومی، اینجا هم مخاطبِ اوست.
داریم بیت را میخوانیم که تصور میکنم، مولانا با جانی رنجور از فقدان یار عزیزش و احتمالا با جانی مشتاق از حضور کسی مثل حسامالدین، دارد درباره او به خودش میگوید. نه من در قرن معاصر یارای آن را دارم که این بیت را بدون کمک استاد فهم کنم و نه (احتمالا) برخی از مستعمان آن جلسه هم که با بلاتکلیفی در فهم نمیدانستند با اغراق طرافاند یا یک واقعیت عینی و شهودی درباره حسامالدین.
برای همین، مولانا بلافاصله بعد از این بیت، اینطور اعتراف میکند:
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق، حلق
خودش میداند که ممکن است ظرفیت جانِ بسیاری از آنهایی که دارند او را میشنوند، آنقدری نباشد که بتوانند به گوشِ جان بشنوند.
اینجاست که من از استادم میپرسم که بهنظرم این چند بیت که انگار گفتوگوی مولانا و حسامالدین است، خلوت شخصی میطلبد. وقتی زانو به زانوی هم نشستهاند، نامحرم و نااهلی هم حضور ندارد، حسامالدین سر به زیر انداخته و مولانا آرامآرام شروع میکند به خواندن:
ای ضیاءالحق حسامالدین بیار
این سومدفتر که سنت شد سه بار
ولی از خلوت شخصی خبری نیست. منبر است و گوش تا گوش آدم نشسته و حالا انگار، مولانا دارد یک حالِ شخصی را جار میزند. چه میشود به آدمی که با وجود آگاهی از فهمناشدگی و قضاوت، باز هم علنی میایستد در میانهای و حرفش را میزند؟
استادم پاسخ میدهد که مولانا اهلِ هزینهدادن است. این را در دوره حضور شمس نشان داده. و حالا هم دارد پای مکتبی که قصد طرحریزی و تدوینش را دارد، هزینه میدهد. و حسابوکتاب تمامِ هزینهها را هم کرده؛ اما پایِ این -بهقولِ خودش قمار عاشقانه- ایستاده و باکی هم ندارد از این عیانگویی. ترسی هم ندارد از قضاوت و تهمت. او همیشه و همواره، پایِ چیزی که در پی آن است، هزینه میدهد. برای همین عیان میگوید. بدون ترس و اینطور رسا.
بهگمانم آن لحظه اصیل تجربه خوشی و رسیدن به بلوغی که یاریگر تو در فهم واقعیت زندگی میشود، همان لحظهای است که میدانی «در پی چه چیزی هستی» و بعد بلافاصله، این را هم درمییابی که «باید چطور پایِ این خواستن، هزینه بدهی». لحظه عزیمت و فاصلهگرفتن ما از یک زیستِ معمولی به سمتِ زندگیِ معنادار، احتمالا همان وقتی رقم میخورد که فهمیدهایم «چه میخواهیم» و اطمینان پیدا کردهایم که بابت آن باید چه «هزینه»ای بدهیم.
لحظهای با خودم فکر کردم مگر نمیشود که «خواست» اما طوری خواست که لازم به هزینهدادن نباشد؟
بعدتر، اتفاقا به مدد همین بیتهای مثنوی بود که فهمیدم، انگار اعتبار و کیفیت زندگی آدم را همین انتخاب چیزهایی میسازد که آنقدر عظیمالشأن هستند که بدون تکلف و هزینه، به دست نمیآیند؛ وگرنه کدامیک از ما دیدهایم که آدم برای خواستن بدیهیات، هزینههای سنگینی بدهد؟
خوشا آنهایی که چیزی دارند و بابت اینکه در پیِ آن هستند و مشتاق به آناند، هزینه میدهند.
#ادبیات_نویسی
داریم دفتر سوم مثنوی را میخوانیم. رسیدهایم به این بیت که به قولِ استاد، یکی از بیتهای پیچیده مثنوی است:
این مزاجت از جهان مُنبسط
وصف وحدت را کنون شد مُلتقِط
مخاطب، حسامالدین است. همانطور که چند بیت قبل هم ضمایر پیوسته و ناپیوسته دومشخص را از آن خودش کرده و شده بود مخاطب مستقیم جلالالدین رومی، اینجا هم مخاطبِ اوست.
داریم بیت را میخوانیم که تصور میکنم، مولانا با جانی رنجور از فقدان یار عزیزش و احتمالا با جانی مشتاق از حضور کسی مثل حسامالدین، دارد درباره او به خودش میگوید. نه من در قرن معاصر یارای آن را دارم که این بیت را بدون کمک استاد فهم کنم و نه (احتمالا) برخی از مستعمان آن جلسه هم که با بلاتکلیفی در فهم نمیدانستند با اغراق طرافاند یا یک واقعیت عینی و شهودی درباره حسامالدین.
برای همین، مولانا بلافاصله بعد از این بیت، اینطور اعتراف میکند:
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق، حلق
خودش میداند که ممکن است ظرفیت جانِ بسیاری از آنهایی که دارند او را میشنوند، آنقدری نباشد که بتوانند به گوشِ جان بشنوند.
اینجاست که من از استادم میپرسم که بهنظرم این چند بیت که انگار گفتوگوی مولانا و حسامالدین است، خلوت شخصی میطلبد. وقتی زانو به زانوی هم نشستهاند، نامحرم و نااهلی هم حضور ندارد، حسامالدین سر به زیر انداخته و مولانا آرامآرام شروع میکند به خواندن:
ای ضیاءالحق حسامالدین بیار
این سومدفتر که سنت شد سه بار
ولی از خلوت شخصی خبری نیست. منبر است و گوش تا گوش آدم نشسته و حالا انگار، مولانا دارد یک حالِ شخصی را جار میزند. چه میشود به آدمی که با وجود آگاهی از فهمناشدگی و قضاوت، باز هم علنی میایستد در میانهای و حرفش را میزند؟
استادم پاسخ میدهد که مولانا اهلِ هزینهدادن است. این را در دوره حضور شمس نشان داده. و حالا هم دارد پای مکتبی که قصد طرحریزی و تدوینش را دارد، هزینه میدهد. و حسابوکتاب تمامِ هزینهها را هم کرده؛ اما پایِ این -بهقولِ خودش قمار عاشقانه- ایستاده و باکی هم ندارد از این عیانگویی. ترسی هم ندارد از قضاوت و تهمت. او همیشه و همواره، پایِ چیزی که در پی آن است، هزینه میدهد. برای همین عیان میگوید. بدون ترس و اینطور رسا.
بهگمانم آن لحظه اصیل تجربه خوشی و رسیدن به بلوغی که یاریگر تو در فهم واقعیت زندگی میشود، همان لحظهای است که میدانی «در پی چه چیزی هستی» و بعد بلافاصله، این را هم درمییابی که «باید چطور پایِ این خواستن، هزینه بدهی». لحظه عزیمت و فاصلهگرفتن ما از یک زیستِ معمولی به سمتِ زندگیِ معنادار، احتمالا همان وقتی رقم میخورد که فهمیدهایم «چه میخواهیم» و اطمینان پیدا کردهایم که بابت آن باید چه «هزینه»ای بدهیم.
لحظهای با خودم فکر کردم مگر نمیشود که «خواست» اما طوری خواست که لازم به هزینهدادن نباشد؟
بعدتر، اتفاقا به مدد همین بیتهای مثنوی بود که فهمیدم، انگار اعتبار و کیفیت زندگی آدم را همین انتخاب چیزهایی میسازد که آنقدر عظیمالشأن هستند که بدون تکلف و هزینه، به دست نمیآیند؛ وگرنه کدامیک از ما دیدهایم که آدم برای خواستن بدیهیات، هزینههای سنگینی بدهد؟
خوشا آنهایی که چیزی دارند و بابت اینکه در پیِ آن هستند و مشتاق به آناند، هزینه میدهند.
#ادبیات_نویسی
05.04.202507:26
آمدم که بگویم یکی از خوشیهایی که سال گذشته تجربهاش کردم و میخواهم توی سالِ تازه هم ممتد و ادامهدار باشد، خواندن زبان و شروع دوباره یادگرفتن بود. انگلیسی را بعد از هزاربار وقفه، رها کردن و ناکامشدن، دوباره شروع کردم و دوام آوردم.
یعنی مثل هر وقتِ دیگر، از صرافتش نیفتادم و ناامید نشدم که آن را مدیون محیط امن کلاس و استادِ کاربلدم هستم. مرور ترکیاستانبولی را هم شروع کردم. وقفه پیش آمده، همهچیز را از یادم برده بود. بخشی از خوشی ازسرگرفتن زبان ترکی استانبولی را هم مدیون استادم هستم که ایران و زبان فارسی را خوب میشناسد و در یاددادن زبانِ خودش، مهارت مثالزدنی دارد.
احتمالا در تجربه این خوشی، شکلگرفتن یک دوستی عمیق و شایسته احترام با دو زنِ عزیزِ استاد که توی هر جلسه، صحبتهایمان چیزی بیشتر از یک کلاس آموزشی است هم نقش مهمی دارد.
برایم مهم بود که استاد انگلیسیام تجربههای زبانیاش روزمره باشد (با احترام به بقیه استادها با تجربههای متفاوت). یعنی خودش هم از زبانی که میآموزد، در مهاجرت یا ترجمه مدد بگیرد. در انتخاب استاد زبان ترکی هم، پیداکردن یک استاد اهل ترکیه و برگزاری کلاس با ساعتهای منعطف، مهمترین اولویتم بود.
بهانهام برای رهاکردن تقریبا به صفر رسیده و امیدوارم که سالِ تازه، سالِ به پایان بردنها باشد.
راستی، سالِ تازه میتواند سالِ سخاوت هم باشد. سالِ معرفی استادهای خوب به افراد جویای تجربههای تازه در یادگرفتن.
#خویشتن_نویسی
یعنی مثل هر وقتِ دیگر، از صرافتش نیفتادم و ناامید نشدم که آن را مدیون محیط امن کلاس و استادِ کاربلدم هستم. مرور ترکیاستانبولی را هم شروع کردم. وقفه پیش آمده، همهچیز را از یادم برده بود. بخشی از خوشی ازسرگرفتن زبان ترکی استانبولی را هم مدیون استادم هستم که ایران و زبان فارسی را خوب میشناسد و در یاددادن زبانِ خودش، مهارت مثالزدنی دارد.
احتمالا در تجربه این خوشی، شکلگرفتن یک دوستی عمیق و شایسته احترام با دو زنِ عزیزِ استاد که توی هر جلسه، صحبتهایمان چیزی بیشتر از یک کلاس آموزشی است هم نقش مهمی دارد.
برایم مهم بود که استاد انگلیسیام تجربههای زبانیاش روزمره باشد (با احترام به بقیه استادها با تجربههای متفاوت). یعنی خودش هم از زبانی که میآموزد، در مهاجرت یا ترجمه مدد بگیرد. در انتخاب استاد زبان ترکی هم، پیداکردن یک استاد اهل ترکیه و برگزاری کلاس با ساعتهای منعطف، مهمترین اولویتم بود.
بهانهام برای رهاکردن تقریبا به صفر رسیده و امیدوارم که سالِ تازه، سالِ به پایان بردنها باشد.
راستی، سالِ تازه میتواند سالِ سخاوت هم باشد. سالِ معرفی استادهای خوب به افراد جویای تجربههای تازه در یادگرفتن.
#خویشتن_نویسی
30.03.202508:52
دلتنگیهای پرشمار و متنوعی ندارم. یعنی خیلی کم پیش میآید که پیش خودم ابراز یا اعتراف کنم که دلتنگ چیزیام. بااینحال تمام این نوروز، گوشه دلم، داشتم به جایی فکر میکردم که با همه خستگی و زخمی بودنش، در مدت سفرم، در کوچهپسکوچههایش با من، مهربان و امن بود: دشت برچی، محله و خانه میزبانم در کابل.
داشتم از گلفروشی کنار خیابان دستهگلی کوچک برای هفتسین میخریدم. لهجه مرد، دست من را گرفت و برد به کوته سنگی. همانجایی که توی کابلگردی، هر جا که بودم، کافی بود خودم را برسانم آنجا. از آنجا سوار کاستر بشوم و خودم را برسانم به خانه بیبی جان -میزبانم- که منتظرم بودند. از مرد پرسیدم کجای کابل زندگی میکردید کاکا؟ (سوالی شخصی که گاهی نباید اینهمه صریح و بیمبالات بپرسم)
مرد با همان سوال توی چشمهایش -که یعنی تو از کجا فهمیدی کابلی هستم- با لبخند جواب داد «دشت برچی».
دشت برچی چطور توانست بعد از یک سفر، اینطور خودش را در ذهنم ماندگار کند و چیزی بیشتر از یک محله در افغانستان باشد؟
حتما که عید فطر در دشت برچی تماشایی است. همانطور که نیمه شعبان بود و همه مناسبتهای معصوم دیگر.
#افغانستان #سفر_نویسی
داشتم از گلفروشی کنار خیابان دستهگلی کوچک برای هفتسین میخریدم. لهجه مرد، دست من را گرفت و برد به کوته سنگی. همانجایی که توی کابلگردی، هر جا که بودم، کافی بود خودم را برسانم آنجا. از آنجا سوار کاستر بشوم و خودم را برسانم به خانه بیبی جان -میزبانم- که منتظرم بودند. از مرد پرسیدم کجای کابل زندگی میکردید کاکا؟ (سوالی شخصی که گاهی نباید اینهمه صریح و بیمبالات بپرسم)
مرد با همان سوال توی چشمهایش -که یعنی تو از کجا فهمیدی کابلی هستم- با لبخند جواب داد «دشت برچی».
دشت برچی چطور توانست بعد از یک سفر، اینطور خودش را در ذهنم ماندگار کند و چیزی بیشتر از یک محله در افغانستان باشد؟
حتما که عید فطر در دشت برچی تماشایی است. همانطور که نیمه شعبان بود و همه مناسبتهای معصوم دیگر.
#افغانستان #سفر_نویسی
24.03.202511:19
وقتهای زیادی تلاش میکنم تا مسیرم از خوشبینی و امیدواری محض را کج کنم و خودم را هر طور شده، به سمتِ واقعبینی ببرم. واقعبینی اگرچه آن خوشی و امیدِ همیشگی به «شدن» و «توانستن» را در خودش ندارد، اما همراه با آسودگی است و ادامه مسیر را کمرنج میکند.
«سالِ سختی خواهد بود». این را نه فقط من، که آدمحسابیهای زیادی هم گفتهاند با ابراز امیدواری به اینکه کاش اشتباه کنند و قصه، طور دیگری رقم بخورد. از قدیم گفتهاند سالی که نکوست از بهارش پیداست و سالِ نکویِ در پیشِ رو با آن قیمت دلار، حوادث و اتفاقات خاورمیانه، بلندشدن صدایِ قومیتگرایی بهشکل تازه و... نشان میدهد که باید کفشهای آهنیمان را بیرون بکشیم و زره فولادی به جان و تنمان بپوشانیم تا تاب بیاوریم.
ما از این بهار و سال و ربع قرن و سده و زمانه هم میگذریم؛ همانطور که پیشینیان ما گذر کردهاند. حداقل تاریخ ایران نشان میدهد که ما از چه گردنههای صعبالعبوری گذشتهایم و نفستازهکردنهایمان چه کوتاه و رنجهای فردی و اجتماعیمان چه پرشمار بوده است.
حالا که دارم این نوشته را مینویسم، بنا ندارم روضه بخوانم در بهاری که نسیم و بارانش دارد تمام رخوت و کرختی یکساله را از ما میگیرد و جای آن تردی و تازگی برای شروع کردن مینشاند.
روز اول سال، دوست عزیزی، نوشتهای فرستاد از مجتبی لشکربلوکی با عنوان ۴ پیشنهاد غمانگیز برای سال ۱۴۰۴:
- تاب آوری روانی خود و دیگران را افزایش دهید!
- تاب آوری مالی خود را تضمین کنید!
- دگردوستی اقتصادی را جدی بگیرید!
- توسعه مهارتی رو فراموش نکنید!
در همان مقدمه نوشته هم به این اشاره کردهاند نباید به بهانه امیدوار نگه داشتن خود و دیگران، حقایق را کتمان کرد. اما بدبینی نباید منجر به فلج شدن شود، بلکه باید منجر به کنش، ابتکار و خلاقیت شود.
شاید اصلِ حرف من هم در این نوشته، همین باشد؛ اگر بتوانم از گفتنِ آن بربیایم: در سالِ سخت، باید نسخه خودمان را برایِ دوامآوردن و تابآوری پیدا کنیم. شاید این نسخه مطلوب برای همه ما، پیدا کردنِ مهمترین چیزی باشد که توی هر شرایطی، لحظهای از فکر و ذهنِ ما جُم نخورد و با وجود بیاعتنایی ما، با سرسختی ماند و دوام آورد تا ما روزی به آن برگردیم.
این چیزِ مهم شاید که دغدغهای اجتماعی باشد از جنس تلاش برای رویارویی با مهاجرستیزی، یا کمکردن اضافهوزن با ورزش و رژیم، یا اصلا جمعکردن دوباره تمبر و پاکت نامه به سیاقِ دوران کودکی که عادت داشتیم به جمعکردن چیزهای مطلوب از پوست شکلات گرفته تا کارت فوتبالیستها.
این چیزِ مهم قرار نیست حتما نجاتدهنده دنیا و اجتماعی بزرگ باشد، اما قرار است خودِ ما را از ملال و رنج نجات بدهد.
لابهلای همه دلمشغولیها و آشفتگیهای ذهنی، این «چیزِ مهم»، این «آنِ ترغیبکننده به ادامهدادن» وقتهای زیادی درخشیده و خودش را نشانمان داده است. کافیست این روزها از هیاهو نجاتش بدهیم، سروشکلدارش کنیم و برایش کاری کنیم.
استادی داشتیم که همیشه میگفت اگر چیزی را دوست دارید یا اگر چیزی برایتان مهم است، باید برایش کاری کنید. چه میدانم، یک وبلاگ بسازید و دربارهاش بنویسید. ستون روزنامهای را از آنِ خودتان کنید یا چندنفر را مجاب کنید تا قانع شوند برای انجام کاری. یا چه میدانم اگر دوست ندارید اینجا بمانید، چمدانتان را ببندید و در سریعترین زمان ممکن خودتان را به مقصد دوستداشتنیتان برسانید. این کاری انجام دادن برای چیزی که مهم است یا دوستش دارید، میتواند از هر جنسی باشد؛ فقط باید انجامش بدهید.
لپتاپم را مرتب کردهام. پوشه پوشه. همه آن چیزهایی که باید برایشان کاری کنم، حالا توی پنج پوشه جلوی چشمم، خودشان را نشان میدهند. اسم پوشه اول را گذاشتهام «ش.م.ر». ادای دینی به مردان و زنان جنگ. بهعنوان اولین چیزی که باید به جایی برسانم. بعدی پوشه سندهای وقفی که آرزوهای دور و درازی دارم برایشان. مثل یک مادر که آرزوی دانشگاه یا دامادی و عروس شدن بچهاش را. اینطور چیزی است برایم این پروژه و کتاب. و پوشههای دیگر با عنوانهای خودشان که برایم زیادی مهماند و باید کاری برایشان کنم.
از قول چارلز بوکوفسکی -شاعر و نویسنده آمریکایی- میخواندم:
«آنچه را عاشقانه دوست میداری، بیاب و بگذار تو را بکُشد. بگذار خالیات کند، از هرچه هستی. بگذار بر شانههایت بچسبد، سنگینت کند، به سوی یک پوچی تدریجی. بگذار بُکُشدت و باقیماندهات را ببلعد. زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت، دیر یا زود. اما چه بهتر که آنچه دوست میداری، بکشدت.»
همین!
.
«سالِ سختی خواهد بود». این را نه فقط من، که آدمحسابیهای زیادی هم گفتهاند با ابراز امیدواری به اینکه کاش اشتباه کنند و قصه، طور دیگری رقم بخورد. از قدیم گفتهاند سالی که نکوست از بهارش پیداست و سالِ نکویِ در پیشِ رو با آن قیمت دلار، حوادث و اتفاقات خاورمیانه، بلندشدن صدایِ قومیتگرایی بهشکل تازه و... نشان میدهد که باید کفشهای آهنیمان را بیرون بکشیم و زره فولادی به جان و تنمان بپوشانیم تا تاب بیاوریم.
ما از این بهار و سال و ربع قرن و سده و زمانه هم میگذریم؛ همانطور که پیشینیان ما گذر کردهاند. حداقل تاریخ ایران نشان میدهد که ما از چه گردنههای صعبالعبوری گذشتهایم و نفستازهکردنهایمان چه کوتاه و رنجهای فردی و اجتماعیمان چه پرشمار بوده است.
حالا که دارم این نوشته را مینویسم، بنا ندارم روضه بخوانم در بهاری که نسیم و بارانش دارد تمام رخوت و کرختی یکساله را از ما میگیرد و جای آن تردی و تازگی برای شروع کردن مینشاند.
روز اول سال، دوست عزیزی، نوشتهای فرستاد از مجتبی لشکربلوکی با عنوان ۴ پیشنهاد غمانگیز برای سال ۱۴۰۴:
- تاب آوری روانی خود و دیگران را افزایش دهید!
- تاب آوری مالی خود را تضمین کنید!
- دگردوستی اقتصادی را جدی بگیرید!
- توسعه مهارتی رو فراموش نکنید!
در همان مقدمه نوشته هم به این اشاره کردهاند نباید به بهانه امیدوار نگه داشتن خود و دیگران، حقایق را کتمان کرد. اما بدبینی نباید منجر به فلج شدن شود، بلکه باید منجر به کنش، ابتکار و خلاقیت شود.
شاید اصلِ حرف من هم در این نوشته، همین باشد؛ اگر بتوانم از گفتنِ آن بربیایم: در سالِ سخت، باید نسخه خودمان را برایِ دوامآوردن و تابآوری پیدا کنیم. شاید این نسخه مطلوب برای همه ما، پیدا کردنِ مهمترین چیزی باشد که توی هر شرایطی، لحظهای از فکر و ذهنِ ما جُم نخورد و با وجود بیاعتنایی ما، با سرسختی ماند و دوام آورد تا ما روزی به آن برگردیم.
این چیزِ مهم شاید که دغدغهای اجتماعی باشد از جنس تلاش برای رویارویی با مهاجرستیزی، یا کمکردن اضافهوزن با ورزش و رژیم، یا اصلا جمعکردن دوباره تمبر و پاکت نامه به سیاقِ دوران کودکی که عادت داشتیم به جمعکردن چیزهای مطلوب از پوست شکلات گرفته تا کارت فوتبالیستها.
این چیزِ مهم قرار نیست حتما نجاتدهنده دنیا و اجتماعی بزرگ باشد، اما قرار است خودِ ما را از ملال و رنج نجات بدهد.
لابهلای همه دلمشغولیها و آشفتگیهای ذهنی، این «چیزِ مهم»، این «آنِ ترغیبکننده به ادامهدادن» وقتهای زیادی درخشیده و خودش را نشانمان داده است. کافیست این روزها از هیاهو نجاتش بدهیم، سروشکلدارش کنیم و برایش کاری کنیم.
استادی داشتیم که همیشه میگفت اگر چیزی را دوست دارید یا اگر چیزی برایتان مهم است، باید برایش کاری کنید. چه میدانم، یک وبلاگ بسازید و دربارهاش بنویسید. ستون روزنامهای را از آنِ خودتان کنید یا چندنفر را مجاب کنید تا قانع شوند برای انجام کاری. یا چه میدانم اگر دوست ندارید اینجا بمانید، چمدانتان را ببندید و در سریعترین زمان ممکن خودتان را به مقصد دوستداشتنیتان برسانید. این کاری انجام دادن برای چیزی که مهم است یا دوستش دارید، میتواند از هر جنسی باشد؛ فقط باید انجامش بدهید.
لپتاپم را مرتب کردهام. پوشه پوشه. همه آن چیزهایی که باید برایشان کاری کنم، حالا توی پنج پوشه جلوی چشمم، خودشان را نشان میدهند. اسم پوشه اول را گذاشتهام «ش.م.ر». ادای دینی به مردان و زنان جنگ. بهعنوان اولین چیزی که باید به جایی برسانم. بعدی پوشه سندهای وقفی که آرزوهای دور و درازی دارم برایشان. مثل یک مادر که آرزوی دانشگاه یا دامادی و عروس شدن بچهاش را. اینطور چیزی است برایم این پروژه و کتاب. و پوشههای دیگر با عنوانهای خودشان که برایم زیادی مهماند و باید کاری برایشان کنم.
از قول چارلز بوکوفسکی -شاعر و نویسنده آمریکایی- میخواندم:
«آنچه را عاشقانه دوست میداری، بیاب و بگذار تو را بکُشد. بگذار خالیات کند، از هرچه هستی. بگذار بر شانههایت بچسبد، سنگینت کند، به سوی یک پوچی تدریجی. بگذار بُکُشدت و باقیماندهات را ببلعد. زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت، دیر یا زود. اما چه بهتر که آنچه دوست میداری، بکشدت.»
همین!
.
18.03.202520:13
نامهٔ تشکر یا
شاید آخرین نوشتهٔ اینجا در سالی که گذشت
کلمهنویس و کلمهخوان یا بهتر بگویم نویسنده و مخاطب، هر دو، حقی بر گردنِ هم دارند. همهٔ وقتهایی که اینجا کلمه چیدم، حواسم پیِ این بود که خاطری را مکدر نکنم یا مسبب رنجی نشوم، چراکه کلمهها حرمت دارند و حرمتدارها هیچوقت رنجرسان نیستند. همهٔ آنوقتهایی هم که از رنج یا غم نوشتم، میخواستم بیشتر از هرچیزی تذکری باشد برای خودم که دنیا رنجاندود است تا هروقت به مرور کلمههای گذشتهام نشستم، بدانم که «گذر» حتمیست و چشمانتظارِ «ثُبات» بودن، خسارتیست بیبازگشت.
نوشتن بیشتر از هرچیزی تمرینِ رواداری بود برایم. هنوزم هست. مینویسی تا بهواسطهٔ نوشتن به دیگری نزدیک شوی و تمرینِ رواداری آنجاست که مرز نمیکشی برای خواندهشدن نوشتههایت. همه برای تو مهم میشوند و بیهیچ حسابوکتاب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و سنی و جنسیتی مینویسی محض خاطر خودت و انسان!
آن سالهای دوری که نوشتن در اینجا را شروع کردم، وقتهای زیادی خوشایندها و سلیقهٔ آدمهای زیادیْ بین کلمههایم جولان دادند؛ حالا اینطور نیست اما. اینجا، در این کُنجِ مجازی، بزرگ شدم انگار. خطکشیها و مرزها و مصلحتهای گروهی و فردی و جناحی و... را کنار زدم تا فقط کلمههایی بمانند که مترومعیاری برای نزدیکی و دوری نباشند. چقدر توانستهام کلمههایم را از مترومعیارهای سلیقهای دور کنم؟ هیچ نمیدانم. من قضاوتکنندهٔ خودم و کلمههایم نیستم. صلاحیتش را هم ندارم. من مینویسم که خوانده شوم و کلمهها اگر خوانده نشوند، بیاعتبارند.
کلمههای اینجا اگر بهواسطهٔ خواندهشدن اعتبار پیدا کردند، لطف و مِهر همهٔ آنهایی بود که حق همسایگی را با همهٔ تفاوتها و اختلافنظرهایمان بهجا آوردند و خواندند.
کلمههای این نوشته هم متن تشکرنامهایست که دوست داشتم تکتک بهدست همسایههایم برسانم. نشد اما. اینجا نوشتم بابت قدردانی و حرمتِ همسایگی. آدرس پیغامگیر را هم میگذارم برای شنیدن کلمههای شما، اگر که گلایه، نقد و نظری هست که باید بشنوم و حواسجمعِ آنها باشم:
@Fatemeh_behruz_bot
#خویشتن_نویسی
شاید آخرین نوشتهٔ اینجا در سالی که گذشت
کلمهنویس و کلمهخوان یا بهتر بگویم نویسنده و مخاطب، هر دو، حقی بر گردنِ هم دارند. همهٔ وقتهایی که اینجا کلمه چیدم، حواسم پیِ این بود که خاطری را مکدر نکنم یا مسبب رنجی نشوم، چراکه کلمهها حرمت دارند و حرمتدارها هیچوقت رنجرسان نیستند. همهٔ آنوقتهایی هم که از رنج یا غم نوشتم، میخواستم بیشتر از هرچیزی تذکری باشد برای خودم که دنیا رنجاندود است تا هروقت به مرور کلمههای گذشتهام نشستم، بدانم که «گذر» حتمیست و چشمانتظارِ «ثُبات» بودن، خسارتیست بیبازگشت.
نوشتن بیشتر از هرچیزی تمرینِ رواداری بود برایم. هنوزم هست. مینویسی تا بهواسطهٔ نوشتن به دیگری نزدیک شوی و تمرینِ رواداری آنجاست که مرز نمیکشی برای خواندهشدن نوشتههایت. همه برای تو مهم میشوند و بیهیچ حسابوکتاب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و سنی و جنسیتی مینویسی محض خاطر خودت و انسان!
آن سالهای دوری که نوشتن در اینجا را شروع کردم، وقتهای زیادی خوشایندها و سلیقهٔ آدمهای زیادیْ بین کلمههایم جولان دادند؛ حالا اینطور نیست اما. اینجا، در این کُنجِ مجازی، بزرگ شدم انگار. خطکشیها و مرزها و مصلحتهای گروهی و فردی و جناحی و... را کنار زدم تا فقط کلمههایی بمانند که مترومعیاری برای نزدیکی و دوری نباشند. چقدر توانستهام کلمههایم را از مترومعیارهای سلیقهای دور کنم؟ هیچ نمیدانم. من قضاوتکنندهٔ خودم و کلمههایم نیستم. صلاحیتش را هم ندارم. من مینویسم که خوانده شوم و کلمهها اگر خوانده نشوند، بیاعتبارند.
کلمههای اینجا اگر بهواسطهٔ خواندهشدن اعتبار پیدا کردند، لطف و مِهر همهٔ آنهایی بود که حق همسایگی را با همهٔ تفاوتها و اختلافنظرهایمان بهجا آوردند و خواندند.
کلمههای این نوشته هم متن تشکرنامهایست که دوست داشتم تکتک بهدست همسایههایم برسانم. نشد اما. اینجا نوشتم بابت قدردانی و حرمتِ همسایگی. آدرس پیغامگیر را هم میگذارم برای شنیدن کلمههای شما، اگر که گلایه، نقد و نظری هست که باید بشنوم و حواسجمعِ آنها باشم:
@Fatemeh_behruz_bot
#خویشتن_نویسی
Показано 1 - 24 из 37
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.