به یک چیزی فکر میکرد،همزمان که سیگارش در حال خاکستر شدن بود،به ماه نگاه کرد.
+ فراموش نمیکنی،نه؟ ...
+ حرف نمیزنی؟...اوکی .
گوش کن...
اگر فراموشش کردی واقعا ناراحت میشم.
میدونی، من قول دادم! قرار نبود قول بدم،اما دادم.
یک قولِ واقعی...
توهم شنیدی !..
الان از تو انتظار دارم،اگر یک نفر خواست این قولو بشکنه،نورتو ازش بگیری باش؟..
البته نورتو از اون نگیر ...دوسش دارم .
میدونی، گاهی دلم میخواد روی هلالت رها بشم...ماه...اگر نشد، تو بغلم کن ! چون...اونلحظه،از بغل آدما،متنفرم.
احساساتی شدم ماه! باید برگردم به آری که بودم.
برای امشب حس ها،کافیه،نه؟...
دوست دارم .
دوسش دارم .
و دارم سعی میکنم که خودمُ هم دوست داشته باشم.