Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور) avatar

قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور)

این‌جا بعضی نکات را بدون جست‌وجوها و سخت‌گیری‌ها و ارجاعات و تکلّف‌های معمول در نوشته‌های تحقیقی می‌نویسم.
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаКвіт 22, 2023
Добавлено на TGlist
Січ 25, 2025
Прикрепленная группа

Последние публикации в группе "قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور)"

چرا مجلّات علمی-پژوهشی را دوست دارم؟

یکی از معیارهای مهمی که هر کس در انجام هر کاری در نظر می‌گیرد (جز در صورتی که آن کس عقل ناقصی داشته‌باشد) توجّه به تناسب میزان کوششی است که باید صرف آن کار کند با سودی که از آن کار نصیبش خواهد شد. مثلاً اگر نویسنده‌ای نیازی به امتیاز علمی-پژوهشی نداشته‌باشد و به آن توهّم دانایی که «دَک و پُزِ» این‌گونه مجلّات ایجاد می‌کند بی‌علاقه باشد، این‌که خودش را درگیر پر کردن ده صفحه فرم اینترنتی و گرفتن شناسۀ پژوهشگر و پرینت کردن و پر کردن و امضا کردن و اسکن کردن و ارسال کردن فرم‌های تعهّد و عدم تعارض کند فنّی از جنون است. حالا یک وقت عزیزی به او می‌گوید این کار را بکن و او هم خودش را مجاب می‌کند که انجامش بدهد و در نهایت نتیجه‌ای می‌گیرد که کاملاً مجاب شود که باید عطای آن مجلّات را به لقایشان ببخشد.
یکی از مجلّاتی که من از سال‌ها پیش دوست داشتم در آن مطلبی منتشر کنم مجلّه‌ای است که نامش با یکی از موضوعات مورد علاقۀ من یکسان است. اخیراً به پیشنهاد دوست عزیزی مقاله‌ای برای آن مجلّه فرستادم و پیش‌تر به همان دوست عزیز توضیح دادم که این مقاله این اشکال فنّی را دارد و اگر این موضوع با سیاست‌های مجلّه تناقضی دارد بگو که نفرستم. فرمود که اشکالی ندارد و بفرست. فرستادم و به احترام همان دوست آن مراحل مسخره‌ای را که پیش‌تر توضیح دادم به انجام رساندم. چندی بعد پیام دادند که فلان مقدار برای داوری واریز کن، واریز کردم. فردایش رایانامه‌ای دریافت کردم که «مقالۀ شما پذیرفته نشد، توضیح سردبیر: [بیاض]». به آن دوست پیام دادم که مقالۀ من رد شد و ممنونم از شما؛ ایشان هم پاسخ دوستانه‌ای داد و تمام (طبعاً تقصیری متوجّه او نبود).
در روزهای پس از دریافت آن رایانامه فکرم به جاهای مختلف رفت، و از آن‌جا که اخلاق نوع من است ابتدا به خودم شک کردم و کیفیت کار خودم. گفتم شاید اولیای مجلّه سخت‌گیرتر از آن بوده‌اند که این مقاله را بپذیرند، پس شمارۀ پیشین را بررسی کردم و از دیدن مقالاتش به وجد آمدم (دست‌کم چهار تا از آن مقالات را خوانده‌بودم، ولی طبعاً یادم نبود که کجا منتشر شده‌اند). مجلّه با نام استاد معلوم‌الحالی (از هر نظر) افتتاح می‌شد که انسان، هر قدر هم مرضِ خودانتقادی داشته‌باشد، نمی‌تواند "مقاله"اش را بخواند تا ببیند شاید (شاید، شاید) حرف حساب زده‌باشد؛ مقالۀ دوم از پژوهشگری با وضعیتی تقریباً مشابه، قدری متعادل‌تر؛ سومی مقاله‌ای که اساساً حاصل سوءتفاهم است؛ چندمی مقاله‌ای که بنیادش بر غلط است (و غلطش را همین‌جا نشان داده‌ام) و... (البتّه که در همین شماره و در شماره‌های پیشین آن مجلّه مقالات خوب و ارزشمند هم کم نیست). آن‌گاه بود که یادم آمد مقالۀ مرا دست‌کم سه نفر از متخصّصان آن فن خوانده و از ایشان دو تن پیشنهاد اصلاح در آن داده‌اند، پس چگونه ممکن است این مقاله رد شود و آن مقالات پذیرفته؟ نمی‌دانم. مقالۀ من رسیده‌است دست همان کسی که درش نقدی بر او نوشته شده؟ نمی‌دانم. رسیده‌است دست آن دیگری و دیگری که من نقدها بر ایشان نوشته‌ام؟ نمی‌دانم. از آن توضیح سردبیر، که عرض کردم بیاض بود، سپیدخوانی‌های بسیار می‌توان کرد.
القصّه، حاصل این تلاش (که برای هر کس که از کارهای اداری نفرت دارد، از جمله من، جان‌فرساست) و آن دست‌آورد آن بود که فهمیدم باید عطای مجلّات علمی-پژوهشی را به لقایشان ببخشم (انگار قبلاً نمی‌دانستم!) و اگرچه خوب است که آدم گاهی خودش را در معرض داوری قرار دهد تا دچار نخوت نشود، بکوشم تا داورانی بیابم که داوری‌هاشان محتاج به پیش داور انداختن نباشد (این داوران را هم پیش‌تر یافته‌ام و اگر قدری از لطفشان در حقّ من بکاهند حتماً اشکالات مرا بیش‌تر گوش‌زد خواهند کرد). بماند که مجلّۀ یادشده حتّی به خود زحمت نداده‌بود که در ازای پولی که می‌گیرد چند کلمه توضیح بدهد که اشکال مقالۀ من چیست و به همان بیاضِ یادشده اکتفا کرده‌بود.
در این میان البتّه به یاد این یادداشت آقای دکتر احمدرضا قائم‌مقامی افتادم و، اگر حمل بر خباثت نشود، قدری تشفّی یافتم؛ دیدم من نه اوّلی‌ام و نه آخری خواهم بود.

@QalamAndaz
اوراق عتیق

در پاسخ نوشتۀ اخیر، دوست دانشمند گرامی آقای محمّدحسین حکیم اطّلاع دادند که چند سال پیش همۀ شماره‌های اوراق عتیق را به وبگاه نورمگز سپرده‌اند و در آن‌جا قابل خواندن و جست‌وجوست. همّتش بلند است، جایش بلند باد. امیدوارم گردآورندگان گرامی دیگر مجموعه‌های مقالات نیز چنین کنند و منفعت کوششی را که در راه خدمت به فرهنگ ایرانی کرده‌اند از این راه عام سازند.

@QalamAndaz
مجموعۀ مقالات به چه کار می‌آید؟
(اصلاح و تکمیل)

در یادداشتی که پیش‌تر نوشتم از مضرّات مجموعه‌های مقالات گفتم و یک نوع از این مجموعه‌ها، یعنی یادنامه‌ها و جشن‌نامه‌ها، را مستثنی کردم؛ مستثنی کردن این یک نوع از آن جهت نیست که این‌ها ایجاد اشکال نمی‌کنند، بلکه از آن روی است که برای ادای احترامِ جمعی به کسانی که خدماتی به فرهنگ خود کرده‌اند گویا فعلاً راهی بهتر از این نیست و برای برآورده شدن این منظور نیز چاره‌ای جز به دردسر افکندن پژوهشگران نیست؛ اما کاش گردآورندگان این‌گونه مجموعه‌ها مقالات را در فضای مجازی انتشار دهند تا هم از دشواری و گاه ناممکن بودنِ دسترسی بدین مجموعه‌ها کاسته‌شود و هم نوشته‌های این مجموعه‌ها در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شود.
اما موضوع اصلی‌ای که، بر اثر تذکّر دوستی گرامی، باید به نوشتۀ پیشین بیفزایم آن است که مجموعه‌های تخصّصیِ مقالات را باید از دایرۀ شمولِ آن‌چه نوشتم بیرون نهاد. این‌گونه مجموعه‌ها (که در ذهن من نام دو تا از آن‌ها هست، یکی «اوراق عتیق» و دیگری «متون ایرانی»، که متأسّفانه انتشار هر دو متوقّف مانده‌است) اصولاً برای پژوهشگرانِ جدّی دردسری ایجاد نمی‌کنند، چرا که هر کس بخواهد مثلاً در زمینۀ نسخه‌شناسی تحقیق کند می‌داند که «اوراق عتیق» یکی از مجموعه‌هایی است که باید بدان مراجعه کند. از سوی دیگر خریدن این‌گونه مجموعه‌ها، اگر چاپشان تمام نشده‌باشد، برای اهل تخصّص در آن زمینه‌ها ایجاد دردسر و زیانی نمی‌کند، چرا که همۀ مقالات این مجموعه‌ها زمینۀ یکسانی دارند و کسی اگر به متن‌پژوهی علاقه‌مند باشد تمامیِ حجم مجموعه‌ای مانند «متون ایرانی» به کار او خواهد آمد. همچنین اگر گردآوندۀ یک مجموعۀ تخصّصی خود در زمینه‌ای که آن مجموعه بدان اختصاص یافته‌است از اهل تخصّص باشد، مقالات مجموعه‌ای که از زیر دست او بیرون می‌آید احتمالاً قابل‌اعتمادتر از مقالاتی باشد که از نظر شخصی نامتخصّص گذشته‌است. با این حال یکی از مشکلات اصلیِ این‌گونه مجموعه‌ها آن است که به انتشار مجدّد نمی‌رسند و پس از اتمام چاپ نایاب بلکه عدیم الوجود می‌شوند. باری پیشنهاد من به گردآورندگان این مجموعه‌ها دو چیز است: نخست آن‌که فهرست آن‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شوند؛ دیگر آن‌که پس از گذشت چند سال از انتشار آن‌ها، یعنی در زمانی که احتمالاً چاپشان تمام شده و نه خود ایشان و نه ناشران مجموعه‌ها دیگر منفعت مادی‌ای از آن‌ها حاصل نخواهند کرد، این مجموعه‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا کسانی که به هر علّتی در زمان انتشار قادر به خریدشان نبوده‌اند (یا از انتشار آن‌ها اطّلاع نداشته‌اند یا اصلاً هنوز در آن زمینه‌ها مشغول تحقیق نبوده‌اند) از دسترسی بدان‌ها محروم نمانند.
مخلص کلام آن‌که نگارنده گمان می‌کند تسهیل دسترسی پژوهشگران به منابع و اطّلاعات از دغدغه‌هایی است که دست‌کم در میان خودِ اهلِ پژوهش باید مطرح و مطمح نظر باشد و آن نگاه پیشین، که معطوف به حبس و تحدید و انحصار بود، به‌مرور از میان برود.

@QalamAndaz
جنگ بقعۀ شیخ صفی

«جنگ بقعۀ شیخ صفی» یکی از دستنویس‌های وقف‌شدۀ شاهان صفوی بر مقبرۀ شیخ صفی‌الدین اردبیلی است که بر اثر جنگ‌ها و تصرّفات روس به غارت رفته‌است و اکنون در کتابخانۀ ملّی روسیه نگهداری می‌شود. تصویر بی‌کیفیتی از این دستنویس در سال ١٣٧٧ به ایران رسیده و در بنیاد ایران‌شناسی موجود است. از این عکس بی‌کیفیت کپی‌هایی در دست چند تن از پژوهشگران است که در تصحیح بعضی دواوین (از جمله تصحیح اخیرِ دیوان قطران تبریزی) از آن استفاده شده‌است. یکی از این کپی‌ها به لطف خانم دکتر شهره معرفت و به پایمردی آقای دکتر مسعود قاسمی به دست من رسید و بر آن شدم که برای عام شدن منفعت این جنگ آن را اسکن کنم و با اجازۀ خانم دکتر معرفت در اینجا انتشار دهم.
سنّت‌های ادبی، شرط و جزای شرط، و بعضی مسائل دیگر
(در حین آماده ساختنِ دیوانِ عنصری، به‌تصحیح استاد علی‌اشرف صادقی، برای انتشار به بعضی نکات مهم برمی‌خورم که چند تایی را، با اجازۀ ایشان، در این‌جا نشر می‌دهم.)

یکی از نکاتی که می‌تواند در دریافت شعر شعرای قدیم، به‌ویژه شعرای خراسانی، ایجاد اشکال کند نگاه متفاوت آنان به منطق جملات است. بسیاری جملاتِ وابسته به یکدیگر (چه شرط و جزای شرط باشند و چه رابطۀ علّت و معلولی داشته‌باشند) در شعر ایشان نسبت به آن‌چه امروز معمول است برعکس به نظر می‌رسد. نمونه‌ای که اکنون در ذهن من است، و با جست‌وجویی اندک نمونه‌های بسیاری از آن یافته خواهد شد، این بیت است:
سر سرکشان اندرآمد به خواب
ز تازیدنِ بادپایان بر آب

اگر کسی بخواهد این بیت را به نثر بازنویسی کند به احتمال قوی ابتدا علّت را می‌نویسد (از تازیدنِ نرمِ اسبان روی آب) سپس معلول را (جنگ‌جویان خواب‌آلود شدند)، آن‌طور که استاد جیحونی نوشته‌اند. اما روشن است که برای فردوسی همین ترتیبِ از نگاهِ ما برعکس کاملاً طبیعی و منطقی بوده‌است، و الّا به‌سادگی می‌توانست مصراع‌ها را جابه‌جا کند. همین نگاه متفاوت به ترتیب علّت و معلول را فردوسی و دیگر شعرای خراسانی به شرط و جزای شرط نیز دارند و نمونه‌اش این بیت عنصری است:
اسبْ گردون است از او گر ماه بر گردون بود
خانه بستان است از او گر سرو در بستان بود

برای فهم درست این بیت نیز باید جای شرط و جزای شرط را عوض کرد: اگر جای ماه بر گردون است (که هست)، اسب به‌واسطۀ او تبدیل به گردون می‌شود؛ اگر سرو در بوستان جای دارد (که دارد)، خانه به‌واسطۀ او تبدیل به بوستان می‌شود.
اما نکتۀ مهم دیگری که در این بیت وجود دارد آن است که هیچ یک از شرط و جزای شرط‌های این بیت با آن‌چه خوانندگانِ امروزیِ شعر خراسانی به‌عنوان سنّت شعری شاعران آن دوره می‌شناسند تناسب ندارد. خوانندگان انتظار دارند که شاعر گردون بودنِ اسب را تعلیق به محال کرده‌باشد، تا نتیجه آن شود که اسبِ معشوق (این بیت در تشبیبِ قصیده است) از گردون برتر است؛ همچنین در مصراع دوم شرطِ محالی وضع کرده‌باشد تا نتیجه‌اش آن شود که خانه، بر اثر حضور معشوق، از بوستان بهتر است. نمونۀ مشهور این نوع تصویرسازی را در این بیت فرّخی می‌توان دید:
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک بارد و عنبر

این‌که خوانندگان چنین انتظاری داشته‌باشند اشکالی ایجاد نمی‌کند، اما هر گاه مصحّحان این صورت دوم را «سنّت ادبی» بپندارند و بر اثر آن بیت را دست‌کاری کنند موجب اشکال است؛ کاری که مصحّحان پیشینِ دیوان عنصری کرده و بیت را این‌گونه ضبط کرده‌اند:
اسبْ گردون است از او، گر سرو بر گردون بود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود

ایشان جای «سرو» و «ماه» را عوض کرده‌اند تا آن شرط محال، که سنّت ادبی می‌پنداشته‌اندش، محقّق شود؛ در حالی که دستنویس‌های قدیم دیوان عنصری، که در تصحیح اخیر دیوان مورد استفاده‌اند، هیچ یک آن صورت را تأیید نمی‌کنند.
اما نتیجۀ کلّی‌تری که از این موضوع می‌توان گرفت آن است که استخراج قواعد شعرسرایی از دواوین تصحیح‌شدۀ موجود و استفاده از آن قواعد در تصحیح دیگر دواوین (یا تصحیح مجدّدِ همان دواوین) نوعی دور ایجاد می‌کند. ابتدا باید با استفاده از دستنویس‌های معتبر و قدیم دواوین را تصحیح دوباره کرد (و در این تصحیح دوباره از اعتماد به ضبط‌های منفرد پرهیز کرد، به‌ویژه ضبط‌های منفردِ کتاب‌های عروضی و بلاغی و منابعی که در آن‌ها ابیات با اتّکاء به حافظه نقل شده‌اند یا ابیات قصاید گزینش شده‌اند یا ابیات به قصدهایی نقل شده‌اند یا...) و آن‌گاه با توجّه به ضبط‌های این دستنویس‌ها ضوابط رعایت‌شده در اشعار آن دوران را استخراج نمود. تا پیش از تصحیح دوبارۀ همۀ این دواوین البتّه می‌توان احتمالاتی را طرح کرد و، مهم‌تر از آن، نکاتی را که باید مورد دقّت بیش‌تر قرار گیرند مشخّص ساخت، اما طرح قواعدی به‌عنوان ضوابطِ قطعی و بطّیِ شعرسرایی در این دوران بی‌گمان چیزی جز ساده‌اندیشی نیست.

@QalamAndaz
در ستایش خامی یا سهم شما کِی تمام می‌شود؟

بسیاری از دانشجویان یک دورۀ خامی و نادانی را گذرانده‌اند که با خود، و به هم، می‌گفته‌اند که «من مثل فلانی کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه نمی‌شوم»¹، «من مثل فلانی دزد نمی‌شوم»، «من مثل فلانی شاگردانم را تحقیر نمی‌کنم»، «من مثل فلانی مجیزگو نمی‌شوم» و...² این دانشجویان همان‌ها هستند که ده سال بعد ازشان کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه، دزد، معلمی که شاگردش را تحقیر می‌کند یا مجیزگو بیرون می‌آید، در حالی که همگی همچنان خود را از همۀ آن تهمت‌ها مبرّا می‌دانند (و این نگارنده نیز خود را از بیرون نمی‌بیند، ولی همیشه به خود نهیب می‌زند). علّت این تغییر موضعِ غالباً ناخودآگاه یکی از این سه چیز است:
١. شخص توان نقد خود را ندارد و رذیلت‌های خود را نمی‌بیند، که بیماری‌ای لاعلاج است؛
٢. شخص با واقعیّت‌های زندگی رویارو می‌شود و می‌بیند با آن خیال‌های خام و خواب‌های جوانانه نمی‌شود زندگی کرد و پدر و مادر و اهل و عیال و... را راضی نگه داشت؛
٣. شخص دچار سختی‌هایی می‌شود و در آن سختی‌ها هزینه‌هایی می‌پردازد که او را به این نتیجه می‌رساند که «تو دیگر سهمت را پرداخته‌ای، بعد از این دیگر وظیفه‌ای نداری».
واقعیّت زشتی که گویا باید پذیرفتش آن است که با آن خامی‌ها کار جهان از پیش نمی‌رود. آدم‌ها اگر زیاد هم در فکر این باشند که پایشان را کج نگذارند خیلی از پیشرفت‌ها حاصل نمی‌شود. بسیاری از پیشرفت‌های بزرگ علمی و آثار بزرگ فرهنگی و هنری حاصل تبعیض و تمرکز پول و قدرت و خرد شدن قشر ضعیف جامعه‌اند (این بخش واقعیّت دیگر زشت نیست، کثیف است). پس حالا که این‌طور است بیاییم همه با هم واقعیّت‌ها را بپذیریم و با اعتراض بی‌جا مانع کسب نشویم؟
جهانی که من امروز می‌بینم حاصل همین واقع‌نگریِ جنگلی است. شرق و غرب و نه شرقی نه غربی‌اش را کاسب‌هایی گرفته‌اند که جز سود خود به چیزی نمی‌اندیشند و میراث چندهزارسالۀ تلاش انسان برای متمدّن شدن را به سرعتی هرچه تمام‌تر به قهقرا می‌برند. حالا که دست من به جایی نمی‌رسد که در این روند قهقرایی اصلاحی کنم، آیا بهتر است خودم هم جزوی از آن شوم یا در برابر آن ساکت باشم؟ نمی‌دانم. آن‌قدر می‌دانم که در میان این همه آدم‌ عاقل وجود چند دیوانه به جایی ضرری نمی‌زند، جز به خود ایشان.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. من ممکن است بخواهم بی‌سواد باشم و به هیچ کس ربطی ندارد؛ ولی وقتی نسبت به سوادم زیاده‌خواه و پرمدّعا بودم دیگران حق اعتراض دارند، بلکه باید اعتراض کنند.
٢. بعضی از دانشجویان هم البته قبل از رسیدن به دانشگاه پخته بوده‌اند و هیچ گاه از این سوداهای خام نپخته‌اند.

@QalamAndaz
post.reposted:
شهرام یاری avatar
شهرام یاری
تصحیح شعر

حضرت صبا استدعا دارم چند سطر ذیل را برای بنده چاپ بفرمائید.
دیروز در جریده ادبی گل زرد غزلی از بنده چاپ شده بود بعد از تشکر از اینکه آقای ریحان به آثار قریحه بنده توجه فرموده‌اند از ایشان گله‌مندم که چرا در ادبیات بنده تصرف می‌فرمایند.
مطلع غزل بنده این بوده است:
«یاران عبث نصیحت بی‌حاصلم کنید / دیوانه‌ام من عقل ندارم ولم کنید»
آقای ریحان در مصرع دوم تصرف فرموده‌اند و چنین ذکر کرده‌اند:
«دیوانه گشته عقل ندارم ولم کنید»
برای آنکه بنده ع عقل را به نحو همزه در شعر ذکر کرده بودم ایشان خواسته‌اند این غلط عروضی را غزل بنده نداشته باشد ولی فکر نکرده‌اند «دیوانه گشته عقل ندارم ولم کنید» چقدر خنک است و بنده اگر هزار سال شعر خنک بخواهم بگویم به این خنکی شعر نخواهم گفت و مسئله همزه کردن ع اختصاص به این گوینده ندارد اساتید و متقدمین غالب این کار را کرده‌اند.
در خاتمه از آقای ریحان و سائر آقایان جریده‌نگارانی که به بنده حسن توجه دارند استدعا می‌کنم که در اشعار بنده تصرف نفرمایند به عقیده این گوینده شعر اگر غلط باشد بهتر از این است که خنک و بی‌مزه باشد.
ر. م. عشقی

مأخذ: روزنامه ستاره ایران. شماره 76. سال نهم. چهارشنبه 3 جمادی‌الاول 1342 مطابق با 20 قوس 1302 و 12 سپتامبر 1923.

@Shsyari
.
خطر مآخذ جنبی در تصحیح¹

ابلیس -لعنه الله- در حکمت خداوند هفت تردید اظهار می‌کند که در ملل و نحل شهرستانی و در منابع دیگری نیز وارد شده‌است. هفتمین پرسش و تردید او از این قرار است که «پس از آن‌که از فرمان خداوند سر پیچیدم و آدم و حوّا را فریب دادم و بر فرزندان آدم تسلّط یافتم، چرا وقتی از خداوند تا روز قیامت مهلت خواستم مرا مهلت داد؟». شهرستانی گفت‌وگوی ابلیس با خداوند را از زبان قرآن این‌گونه نقل می‌کند:
﴿ انظرنی الی یوم یبعثون ۞ قال انک من المنظرین ﴾
﴿ الی یوم الوقت المعلوم ﴾

خواننده در نگاه نخست تصوّر می‌کند که این سه آیه از یک سوره گزیده شده‌اند و ظاهراً خواست نویسنده نیز چنین بوده‌است. آیات ٧٩ تا ٨١ سورۀ ص (٣۶ تا ٣٨ سورۀ حجر نیز عیناً همین است) از این قرارند (و ظاهراً در هیچ یک از قرائت‌ها تفاوتی ندارند):
﴿ قال ربّ فانظرنی الی یوم یبعثون ۞ قال فانّک من المنظرین ۞ الی یوم الوقت المعلوم ﴾

به‌سادگی می‌توان دانست که شهرستانی قصد نقل این سه آیۀ پیاپی را داشته، اما بر اثر اتّکا به حافظه به‌جای دو آیۀ نخست آیات ١۴ و ١۵ سورۀ اعراف را، که بسیار به آیات ٧٩ و ٨۰ سورۀ ص (/ ٣۶ و ٣٧ سورۀ حجر) ماننده‌اند، نقل کرده و در پی آن‌ها آیۀ ٨١ سورۀ ص (/ ٣٨ سورۀ حجر) را. در واقع او در نقل هیچ یک از آیه‌ها مرتکب خطایی نشده، اما در نقل مجموعۀ آن‌چه منظورش بوده دچار سهو شده‌است. هیچ یک از کاتبانِ دستنویس‌های قدیمِ متنِ عربیِ ملل و نحل تغییری در این آیات نداده‌اند و مترجم قدیم این متن نیز آن‌ها را به همان شکلی که شهرستانی نقل کرده باقی گذاشته‌است؛ اما افضل الدین ترکۀ اصفهانی و مصطفی خالقداد هاشمی در ترجمه‌های خود این آیات را با آیات ٧٩ تا ٨١ سورۀ ص (٣۶ تا ٣٨ سورۀ حجر) مطابق کرده‌اند.
شهرستانی مفسّر قرآن است و قطعاً سال‌ها برای حفظ قرآن آموزش دیده‌است. اگر یک کتاب در دسترس او بوده‌باشد به احتمال بسیار قرآن بوده‌است، با این حال با تکیه به حافظه در نقل آیات قرآن (متن مقدّس مسلمانان) دچار سهو شده‌است (احتمالاً، در روزگاری که قرآن آنلاینی نبوده، به معجم مفهرس الفاظ قرآن نیز دسترس نداشته و نمی‌توانسته‌است آیات مورد نظر خود را به‌راحتی در قرآن بجوید). در این صورت چگونه می‌توان اطمینان داشت که شمس سجاسی یا نصرالله منشی یا محمّد بن عمر رادویانی یا عبدالعزیز کاشی یا... ابیاتی را که در آثار خود نقل می‌کنند با دقّت و امانت نقل کرده‌باشند؟ به‌ویژه که ایشان خود ادیب بوده‌اند و ابیات را به مقاصدی نقل می‌کرده‌اند.
آن‌چه گفته‌شد نشان می‌دهد که به‌لحاظ نظری منابعی چون لغت‌ها، کتاب‌های تاریخ و اخلاق، گزیده‌های ابیات شعرای متفاوت، کتب عروضی و بدیعی و به‌صورت کلّی هر منبعی که اشعار در آن نه از روی دیوان، که از حافظه (یا از روی منبعی که در آن به حافظه اتّکا شده) نقل شده‌اند در تصحیح دواوین شاعرانی که از دواوین ایشان دستنویس‌هایی در دسترس است قابل اعتماد نیست. یعنی اگرچه دستنویس‌های دیوان فرّخی، برای مثال، همگی متأخّرند، اما همچنان اجماع این دستنویس‌ها بر رأی منبعی قدیم، مثلاً حدایق السحر رشید وطواط، ترجیح دارد.² این نکته را در عمل نیز می‌توان نشان داد و در مقاله‌ای که خواهم نگاشت آن را نشان خواهم داد، ولی نقداً می‌شود سه بیت نخست مسمّط یکمِ منوچهری را در چاپ جدید دیوان او دید و چگونگی استفادۀ مصحّح از مآخذ جنبی، به‌ویژه قدیم‌ترین‌هایشان یعنی ترجمان البلاغه و المعجم، را مشاهده کرد (ضبط‌های نامتعارف این منابع، که نسخ دیوان تأییدشان نمی‌کنند، در حاشیه‌اند). در واقع به نظر می‌رسد استفاده از این‌گونه منابع در تصحیح دواوین شعرای قدیم نه به‌ضرورت که حاصل تبِ منبع‌افزایی‌ای است که در سال‌های اخیر به مصحّحان دست داده‌است. رواج جنگ‌پژوهی و سفینه‌پژوهی، که پژوهش‌های پرسودی است اما نه در این مورد، نیز موجب شده‌است که مصحّحان به زیر و رو کردن بیهودۀ این منابع تن بدهند تا از تهمت کاهلی و کم‌کاری در امان بمانند. دور نیست که گمان کنند انگیزۀ این نگارنده از نگارش این مطلب نیز چیزی جز تنبلی نبوده‌است.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. استاد خالقی مطلق مقاله‌ای دارند با عنوان «اهمّیّت و خطر مآخذ جنبی در تصحیح شاهنامه».
٢. دربارۀ اشعار شعرای بی‌دیوان نیز البته نقل این منابع آن‌طور قابل اعتماد نیست، اما در آن‌جا متأسفانه منبع دیگری در دسترس نداریم. با این حال همچنان قصیدۀ مادر می که در دستنویس مغلوط تاریخ سیستان نقل شده از ابیاتی که مثلاً در ترجمان البلاغه نقل شده قابل‌استنادتر است. این از آن روست که کاتب این دستنویس آن ابیات را از روی متن مکتوبی نوشته و مؤلّف تاریخ سیستان نیز احتمالاً متن مکتوبی از آن قصیده پیش چشم داشته‌است، خلاف رادویانی که به احتمال بسیار به حافظه اتّکا می‌کرده‌است.

@QalamAndaz
«نظام وزنی شعر فارسی» و پرویز ناتل خانلری

به برکت نوروز توانستم فرصتی بیابم و کتابی را که مدّت‌ها منتظر خواندنش بودم بخوانم. هر صفحه از کتاب رشک‌برانگیز است؛ لبالب از تحلیل‌های درخشان و نمونه‌های هوشمندانه، وآنگهی با نثری روان و به‌دور از خودستایی و برف‌انبار اصطلاحات و اطّلاعات برای مرعوب کردن خواننده. محسن مهدوی مزده نه‌تنها سخت فروتنانه می‌نویسد (نه فروتنیِ متکبّرانه که معتاد "اهل علم" است)، بلکه وام نویسندگان پیشین را نیز به‌تمامی می‌گزارد، و این هر دو در پژوهش‌های متأخّرین کمیاب است. از میان نویسندگان پیشین نام پرویز ناتل خانلری و دریافت‌های هوشمندانه‌اش در این کتاب بسیار چشم‌گیر است و مایۀ غبطه؛ یادش گرامی باد! اگر وقت و توان وفا کند مطلب مفصّل‌تری دربارۀ این کتاب خواهم نوشت.

@QalamAndaz
گزیدۀ آثار مینورسکی (١٨٧٧- ١٩۶۶) در زمینۀ تحقیقات ایرانی
(عرفان چوبینۀ بهروز)

دیروز، ششم فوریه، زادروز ولادیمیر مینورسکی بود. او در میان پژوهشگران ادبیّات فارسی بیش‌تر به‌خاطر کارهایی چون مقالهٔ موسوم به «شرح قصیدۀ ترسائیۀ خاقانی» (Khaqani and Andronicus Comnenus بخش ششم)، «تعلیقات بر حدودالعالم» (Addenda to the Hudud al-'Alam) و «ویس و رامین: یک رمانس پارتی» (Vis u Ramin: a Parthian Romance) شناخته ‌می‌شود. اما حوزۀ مطالعات او از تحقیق در مذهب اهل‌الحق (نخستین پژوهش او در حوزۀ مسائل ایرانی)، تاریخ شروان و دربند در قرون دهم و یازدهم میلادی، تا زبان‌ها و گویش‌های ایرانی را در بر می‌گرفت (برای جزئیّات زندگی علمی او به پژوهش‌های آقای دکتر گودرز رشتیانی، مثل رهاورد مینورسکی، رجوع شود). هدف از این نوشته گرامی‌داشت یاد یکی از زبده‌ترین شرق‌شناسان و هم‌رسانی گزیدهٔ مکتوبات اوست تا اصل برخی از آثار او در دسترس خواهندگان باشد.
این گزیده را روبرت بدروسیان تدوین کرده‌ و در وبگاه آرکایو در دسترس عموم قرار داده‌است. هایپرلینک هر مقاله در صفحات اوّلیّۀ فایل پی‌دی‌اف هست و با لمس آن می‌توان به صفحۀ نخست آن مقاله منتقل شد.
ولادیمیر مینورسکی (١٨٧٧- ١٩۶۶)
... پس آنچه را که خوانندۀ این کتاب می‌بیند تنها نتیجۀ یک عمر نیست، بلکه نتیجۀ بسی عمرهاست¹
(این نوشته در وبگاه مؤسّسۀ پژوهشی میراث مکتوب منتشر شده‌است.)

چند نسل از زبده‌ترین و برجسته‌ترین پژوهشگران زبان و ادب فارسی، زبان‌شناسی، و تاریخ و فرهنگ ایرانی هر یک بهره‌ای از عمر خود را بر سر تألیف لغت‌نامه‌ای نهاده‌اند که به افتخار بنیان‌گذارش «لغت‌نامۀ دهخدا» نامیده شده‌است. اوّلین نسل از این پژوهشگران، پس از علی‌اکبر دهخدا، «هیئت پنج‌نفری» بودند که پس از تصویب قانون تأمین هزینۀ چاپ لغت‌نامه، از سوی دهخدا به مجلس معرّفی شدند: ذبیح الله صفا، عبدالحمید اعظم (اعظمی) زنگنه، خانبابا بیانی، غلامحسین صدیقی، و محمّد معین. از میان این پنج تن تنها محمّد معین تا پایان عمر کوتاه ولی پربار خود در کنار لغت‌نامه ماند. پس از درگذشت دهخدا، بنا بر آن شد که آن‌چه را مؤلّفان می‌نگاشتند در نزد محمّد معین بخوانند تا او آن را ویرایش کند؛ این کار را به‌اصطلاح «مقابله» خواندند. پس از این، با توجّه به حجم مداخل لغت‌نامه و مشغله‌های معین، سیّد محمّد دبیرسیاقی، محمّد پروین‌گنابادی، سیّد جعفر شهیدی، علینقی منزوی، سیّد علی موسوی بهبهانی و عبّاس دیوشَلی نیز به «هیئت مقابله» پیوستند تا بر آن‌چه مؤلّفان می‌نوشتند نظارت کنند. با این حال همچنان هیچ جزوه‌ای بدون امضا و نظارت محمّد معین و جانشین او، سیّد جعفر شهیدی، اجازۀ انتشار نمی‌یافت.

آن‌چه آمد اطّلاعاتی بود که نگارنده به ساده‌ترین وجه و به منظّم‌ترین صورتی از کتاب «دهخدا و لغت‌نامه»، تألیف پرارج سرور دانشمند، خانم مریم میرشمسی، به دست آورده‌است. میرشمسی در پیش‌گفتار کتاب دربارۀ چگونگی شکل گرفتن طرح تألیف این کتاب می‌نویسد: «روز شنبه شانزدهم تیرماه ١٣٩٧، در یکی از جلسات تألیف لغت‌نامۀ بزرگ فارسی، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی در جمع مؤلّفان مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا حضور یافت. در میانۀ گفت‌وگوها، دکتر شفیعی لزوم معرّفی و شناساندن مؤلّفان و همکاران لغت‌نامۀ دهخدا را مطرح و بر آن تأکید کرد. نگارنده نیز یکی از شنوندگان سخنان استاد بودم که ناگهان مخاطب استاد قرار گرفتم و تا به خود آمدم، دیدم انجام این طرح بر عهدۀ من گذاشته شد». او سپس ضرورت تدوین «تاریخچه‌ای برای لغت‌نامۀ دهخدا» را شرح می‌دهد و پس از توضیح دربارۀ بخش‌های کتاب، از پست و بلندِ راهی که برای گردآوری اطّلاعات و تدوین آن طی کرده‌است نشان می‌دهد. یک‌ونیم صفحۀ پایانیِ پیش‌گفتار میرشمسی به تشکّر از کسانی که او را در تألیف این اثر به نحوی یاری کرده‌اند اختصاص یافته‌است.
کتاب «دهخدا و لغت‌نامه» کارنامۀ زندگی و آثار دهخدا و تاریخچۀ تدوین لغت‌نامۀ دهخدا و شرح حال مختصری از همکارانی است که از ابتدای تصویب بودجۀ لغت‌نامه تا زمان انتشار کامل آن در تألیف این اثر گرامی سهمی داشته‌اند، چه اندک و چه بسیار. میرشمسی در نخستین گفتار کتاب نُه فصل دربارۀ دهخدا پرداخته‌است: فصل یکم زندگی‌نامۀ او؛ فصل دوم ظاهر، خصوصیات اخلاقی و عادت‌های او از زبان دوستان و نزدیکانش؛ فصل سوم معرّفی و بررسی آثار دهخدا، جز لغت‌نامه؛ فصل چهارم خاطراتی از دهخدا؛ فصل پنجم اشعار در سوگ و ستایش دهخدا؛ فصل ششم نامه‌هایی به دهخدا؛ فصل هفتم تقدیم‌نامه‌ها؛ فصل هشتم اثرهای هنری از دهخدا؛ و فصل نهم آلبوم عکس‌های دهخدا. دومین گفتار کتاب به لغت‌نامۀ دهخدا اختصاص یافته‌ و خود شامل دو فصل است: تألیف و انتشار لغت‌نامه، پس از انتشار لغت‌نامه. سومین گفتار به همکاران تألیف ویژه شده و پس از آن دیگر دست‌اندرکاران مؤسّسۀ لغت‌نامۀ دهخدا نیز معرّفی شده‌اند. میرشمسی تا جایی که توانسته‌است تصاویر این افراد را یافته و ضمیمۀ نوشتۀ خود کرده‌است. «آلبوم عکس‌های مؤلّفان و دستیاران»، تصاویر اسناد، نمایه‌ها و کتاب‌نامه پایان‌بخش کتاب هستند.

اثر ارزشمند مریم میرشمسی کارنامۀ یکی از ارجمندترین تألیفات دربارۀ زبان فارسی است. تألیف چنین کتابی، با این پاکیزگی و نظام‌مندی، بی‌گمان وقت و دقّت و زحمت بسیاری می‌طلبیده‌است و بی‌تردید از عهدۀ کسی جز میرشمسی برنمی‌آمده‌است. لغت‌نامه کتابی است که برای همۀ اهل زبان فارسی تألیف شده‌است و به همین خاطر مؤلّف آن، علّامۀ زنده‌یاد علی‌اکبر دهخدا، تأکید داشت که با کمترین هزینه به انتشار برسد. شاید خوب باشد اگر ویراست دیگری از این کتاب، در قطع کوچک‌تر و با حذف آلبوم عکس‌های مؤلّفان و دستیاران و نیز تصاویر اسناد (که سیصد صفحه از کتاب را در بر گرفته‌است)، نیز به انتشار برسد تا فایدۀ آن عام‌تر گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. دربارۀ ویژگی دستوری‌ای که در این عبارت دهخدا هست (و بعضی دستورنویسان معاصر آن را نوعی غلط دانسته‌اند) و نمونه‌های قدیم آن، دو تن از دانشجویان زبان و ادبیّات فارسی و زبان‌شناسی مطلب خوبی نوشته‌اند که چشم من در انتظار انتشارش سفید شد.
[ادامه از فرستۀ نخست.]

او سپس معنیِ «خنبیدن» را از فرهنگ نفیسی نقل کرده و شواهدی نیز از کاربرد آن در ترجمۀ تفسیر طبری و غزلیات شمس به دست داده‌است. سپس گفته‌است:
کاربرد اندک این فعل در زبان فارسی، آشنایی نداشتن کاتبان شاهنامه را توجیه می‌کند. در دست‌نویس واتیکان، فعل «بخمید» آمده است که تفاوت چندانی با «بخنبید» ندارد؛ اما واژۀ مورد نظر که در شاهنامه آمده، به احتمال فراوان «بخنبید» بوده است که بیشتر کاتبان آن را به «بخندید» بدل کرده‌اند.

(نک. ص١۴٨-١۴٩ از مقالۀ پیش‌گفته.)
محمودی لاهیجانی در این‌جا مرتکب چند خطا شده‌است:
نخست آن‌که گفته‌است «"بخمّید" تفاوت چندانی با "بخنبید" ندارد» و گویا متوجّه نبوده‌است که اصولاً «خمّیدن» و «خنبیدن» دو شکل از یک فعل‌اند. روشن است که مشتقّات فعل «خمیدن/ خمّیدن» در شاهنامه بسیار پرکاربردند. چرا فردوسی فقط در این‌جا (و یک موضع دیگر که در آن هم محمودی لاهیجانی دست به تصحیحِ شبهِ‌قیاسی زده‌است) صورت «خنبیدن» را بر «خمّیدن» ترجیح نهاده‌است؟
دیگر آن‌که مانند بسیاری دیگر از مصحّحان تصوّر نادرستی از قاعدۀ «ضبط دشوارتر» داشته‌است. ترجیح ضبط دشوارتر به این معنی نیست که حتماً در متن واژۀ دشوار و شاذّی به کار رفته‌باشد، بلکه در بسیاری موارد ساختار دستوری عبارات و کلمات یا فضای معنایی ابیات و عبارات موجب دشواری بوده‌است (دربارۀ کشف و اختراع شواذ در متون تصحیح‌شده نک. مقالۀ نگارنده، با عنوان «تصحیح متن؛ یک بررسی جزئی‌نگرانه (بحثی در مسئلۀ شواذ)».
سه‌دیگر آن‌که در جایی که مشکل ابیات با همان ضبط‌هایی که در دستنویس‌ها هست حل می‌شود (و علل تبدیل آن ضبط به صورت‌های دیگر را نیز می‌توان تشخیص داد) دست به تصحیح قیاسی زده‌است؛ تصحیحی که در این شرایط نوعی از استحسان خواهد بود.
آن‌گونه که دربارۀ مورد پیشین گفتم، فردوسی گردآفرید را «چاره‌گر» خوانده‌است و این چیزی است که این‌جا نیز به کار خواهد آمد. گردآفرید که کشته شدن خود را نزدیک می‌بیند، حیله‌گرانه می‌خندد (از این روست که «درفشان چو خورشید شد روی او») و کلاه‌خود را از سر خود برمی‌دارد، تا سهراب با دیدن روی خندان و موی رهای او دل‌بستۀ او شود و نتواند او را بکشد. صورت اصلی بیت باید همان باشد که در غالب دستنویس‌ها (و در آن میان دستنویس سن‌ژوزف) آمده‌است:
بخندید و برداشت خود از سرش

صورت «بخندید» به‌سادگی می‌تواند به «بجنبید» و «بخمید» تصحیف شود، ولی گمان من آن است که کاتبان در این بیت مرتکب تصحیف نشده‌اند، بلکه بیت را تحریف کرده‌اند. کاتبان بعضی دستنویس‌ها (همانند بعضی خوانندگان این یادداشت) صورت «بخندید» را با فضای داستان نامتناسب پنداشته‌اند (سهل است، شاید آن را خنک و بچّگانه دانسته‌اند) و از این روست که آن را به صورت‌های دیگری، از جمله «بپیچید» که تفاوت ظاهری‌اش با «بخندید» قدری زیاد است و «بترسید» که با «بخندید» هیچ شباهت ظاهری‌ای ندارد، گردانده‌اند.¹ اما توجّه به چند نکته نشان می‌دهد که صورت اصلی این کلمه باید همان «بخندید» بوده‌باشد:
١. اشارۀ پیشین فردوسی به چاره‌گر بودن گردآفرید؛
٢. «درفشان چو خورشید شد روی او» در بیت بعد؛
٣. ضبط شمار قابل‌توجّهی از دستنویس‌ها، و از آن میان دستنویس سن‌ژوزف (این دلیل سوم را البتّه از نظر اهمّیّت باید پیش از دو دلیل پیشین نهاد).
پیش‌تر گفتم که دومین موردی که محمودی لاهیجانی از کاربرد «خنبیدن» در شاهنامه به دست داده‌است نیز تصحیح شبه‌قیاسیِ خود اوست که ظاهراً پرداختن بدان، پس از نقد و ردّ مورد نخست، وجهی ندارد.
***
این‌ها دو مورد از سه تصحیحی بود که سیّد علی محمودی لاهیجانی در مقالۀ خود پیشنهاد کرده‌بود. نقد و ردّ سومین مورد را به مقاله‌ای که در دست نگارش دارم محوّل می‌کنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. بعضی خوانندگان این یادداشت هم احتمالاً از کم‌هیجان بودن این راه حل و این‌که ضبط برگزیدۀ نگارنده در بسیاری از دستنویس‌ها موجود است ناراضی خواهند بود. این هم از آفت‌هایی است که به کار تصحیح راه یافته‌است و برخی تصحیح را نوعی از کشف و شهود پنداشته‌اند.

@QalamAndaz
نقد مقاله
«پیشنهادی برای تصحیح و معنای چند بیت از داستان "رستم و سهراب"»؛ سیّد علی محمودی لاهیجانی

در فضای امروز تحقیقات ادبی، با توجّه به بسیاریِ شمارِ مجلّات که منجر به انتشار ساده‌گیرانه‌ترِ مقالات می‌شود، نقد مقالات منتشرشده به نظر ضروری می‌رسد. سیاق مجلّات علمی-پژوهشی، که جایی برای پاسخ به مقالات پیشین ندارند، نیز این امر را ضروری‌تر می‌کند. نگارنده به‌واسطۀ مطلبی که دربارۀ بیت «بدو گفت از ایدر به یک سو شویم...» می‌نویسد مقاله‌ای از آقای سیّد علی محمودی لاهیجانی را با دقّت بیش‌تر مطالعه کرد و اکنون به نقد مطالب آن می‌پردازد.

یک.
هنوز آن زمان گستهم خرد بود
به خردی گراینده و گرد بود
یکی خواهرش بود گرد و سوار
بداندیش و گردن‌کش و نامدار

محمودی لاهیجانی پس از نقل این دو بیت، از دومین تصحیح خالقی مطلق (در آن‌جا به‌جای «بداندیش» ضبط دستنویس سن‌ژوزف، یعنی «برآیین»، در متن آمده‌است)، کوشیده‌است تا معنای «بداندیش» را در آن‌ها روشن کند، زیرا معانیِ «دشمن»، «بدخواه»، «بدسگال»، «کینه‌خواه» و «جلّاد» که معانیِ آشنایِ «بداندیش» در شاهنامه است در این موضع، دربارۀ گردآفرید و در کنار «گردن‌کش و نامدار»، تناسبی ندارد. او پس از نقل ابیاتِ دیگری که در آن‌ها نیز «بداندیش» را نمی‌توان به معانیِ پیش‌گفته برگرداند، به این نتیجه می‌رسد که این کلمه در شاهنامه به معانیِ «شکاک» و «نگران» و «بیمناک» نیز آمده‌است «که به نوعی دوراندیشی موصوف را نشان می‌دهد». او سپس نتیجه می‌گیرد که:
اگر به صفت «بداندیش» که در کنار دو صفت دیگر یعنی «گردنکش» و «نامدار» برای توصیف گردآفرید آمده است، دقت شود، باید گفت مانند موارد مشابهی که به آن اشاره شد، احتمالاً به معنای «نگران» و «بیمناک» و «دوراندیش» است و این بدگمانی و بیمناکی و دوراندیشی او نسبت به دشمنان است. ازاین‌رو بیت منظور بهتر است با صفت «بداندیش» به متن اصلی برده شود.

(نک. ص١۴۵-١۴٨ از مقالۀ پیش‌گفته.)
محمودی لاهیجانی در این اظهار نظر از یکی از احتیاط‌های اصلی در تصحیح متن، یعنی اعتماد نکردن به ضبط منفرد، پیروی کرده‌است و از این روی نتیجه‌ای که دربارۀ اصالت صورت «بداندیش» گرفته صحیح است. اما در دیگر اظهارنظرهای او دو نکته به چشم می‌خورد:
نخست آن‌که منابع را به‌دقّت بررسی نکرده‌است. پیش از او علی رواقی در فرهنگ شاهنامه به معانیِ «ترسو و ترسان» اشاره کرده‌است و «نگران» و «بیمناک» که محمودی لاهیجانی گفته‌است بیان دیگری است از همان معانی.
دوم آن‌که در مجاز زیاده گشاده‌دستی به خرج داده‌است. تفصیل این نکته آن‌که تمامیِ معانیِ «بداندیش» از یک جا استخراج می‌شوند: کسی که اندیشۀ بدی دارد؛ حال این اندیشۀ بد ممکن است دربارۀ کسی باشد (= بدسگال، دشمن، جلّاد)، ممکن است اتّفاقات بدی باشد که ممکن است برای خود شخص روی دهد (بیمناک، نگران) و ممکن است چاره و ترفند یا مکر باشد (چاره‌گر، حیله‌گر). محمودی لاهیجانی معنیِ مجازیِ دوم را در نظر گرفته‌است و یک لایۀ دیگر به مجاز آن افزوده‌است: دوراندیشیِ حاصل از نگرانی و بیمناکی (این معانی را نیز، به‌تصریح خود محمودی لاهیجانی، پیش‌تر کزّازی گفته‌است).
این دومین خطا نیز البتّه حاصل همان خطای نخستین است، زیرا استاد رواقی در فرهنگ شاهنامه همین بیت را آورده‌اند (با همین ضبطِ مختارِ محمودی لاهیجانی) و «بداندیش» را در آن «چاره‌گر» معنی کرده‌اند، معنایی که هم با کلمه متناسب است و هم با فضای داستان (با توجّه به چاره‌ای که گردآفرید برای رهایی از دست سهراب می‌اندیشد) کاملاً هماهنگ است. مراجعه‌ای به فرهنگ شاهنامه نشان می‌داد که نویسنده در این‌جا کاری نباید می‌کرد جز تأیید آن‌چه رواقی پیش‌تر گفته بوده‌است.

دو.
(پس از آن‌که گردآفرید نمی‌تواند در برابر سهراب پایداری کند از او فرار می‌کند، اما سهراب در پی او می‌تازد و به او می‌رسد:)
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بپیچید و برداشت خود از سرش

آن‌چه نقل شد ضبط بیت در شاهنامۀ هشت‌جلدیِ تصحیح خالقی مطلق است. اما او در تصحیح سپسین خود ضبط «بخمید» را (به‌جای «بپیچید») از روی دستنویس واتیکان (مورَّخ ٨۴٨ق) به متن برده‌است. محمودی لاهیجانی پس از نقل صورت‌های مختلف ثبت‌شده در دستنویس‌های شاهنامه (بخندید، ده نسخه؛ بپیچید، دو نسخه؛ بجنبید، دو نسخه؛ بترسید، یک نسخه؛ بخمّید، یک نسخه؛ بیازید، یک نسخه) آورده‌است:
آشکار است که واژۀ ساده‌ای چون «بپیچید» نباید آنقدر برای کاتبان پیچیده بوده باشد که تا این اندازه آن را تغییر دهند. در این گونه موارد احتمالاً کاتبان با ضبط دشواری روبه‌رو بودند [کذا؛ صح: بوده‌اند] که به‌دلیل آشنایی نداشتن، واژۀ آشنایی را جایگزین آن می‌کردند [کذا؛ صح: می‌کرده‌اند]. نگارنده در اینجا این احتمال را مطرح می‌کند که فعل منظور «بخنبید» بوده است و کاتبان آن را به «بخندید» و «بجنبید» و «بپیچید» و «بخمید» تغییر داده‌اند.


[ادامه در فرستۀ دوم.]
سرو و تذرو
به استاد نادیده‌ام، دکتر جلال متینی

زنده‌یاد جلال متینی از اندک‌شمار پژوهشگرانی بود که دانش و آزادگی را جمع کرده‌بودند و در کنار تسلّط به متون کهن، از شیوه‌های روزآمدِ تحقیق آگاه بودند؛ و جمع این چهار چیز، آن‌گونه که من دریافته‌ام، سخت دشوار است. او از روزگار خود بسی پیش‌تر بود و تحقیقاتش، چه در مقالات و چه در متونی که تصحیح کرد، همچنان می‌تواند سرمشق محقّقان زبان و ادب فارسی باشد. مقدّمه‌هایی که او بر متون تصحیح‌شده‌اش نوشته‌است هر یک کلاس درسی است برای آموزش چگونگی استخراج خصائص رسم‌الخطّی و زبانی، و شیوۀ او در تصحیح همچنان از نمونه‌های برجسته و مثال‌زدنی است (دربارۀ زندگی و آثار و سیرۀ او بنگرید به مطلب مشبعی که آقای دکتر میلاد عظیمی نوشته‌اند). متینی اگرچه امروز چهره در نقاب خاک کشید، اما کلاس درس او همچنان، و تا سال‌های دراز، برای دانشجویان زبان و ادبیّات فارسی، از جمله این نگارنده، بر قرار پیشین دایر است. یادش گرامی باد و نامش، که بزرگ نامی است، جاوید باد.

یکی از مقالات درخشان جلال متینی، از نظر وسعت دایرۀ تحقیق، شیوۀ پژوهش و نگاه علمی به متن، مقالۀ «سرو و تذرو» است. او در این مقالۀ ارزشمند نگاهی می‌اندازد به ریشۀ افسانۀ عشق تذرو به سرو و با بیرون آوردن شواهدِ باهم‌آییِ سرو و تذرو (در روزگاری که هنوز ابزارهای جست‌وجو در متون وجود نداشتند) روشن می‌کند که این علاقه نه چیزی سنّتی از نوع عشق بلبل به گل یا پروانه به شمع، بلکه حاصل تنگنای قافیه در مثنوی است. او نشان می‌دهد که در کتاب‌هایی مانند تحفة الغرائب و عجایب المخلوقات و نزهت‌نامۀ علائی نشانه‌ای از عشق تذرو به سرو نیست و در اکثر فرهنگ‌های فارسی (جز فرهنگ رشیدی و آنندراج) نیز سراغی از این علاقه نمی‌توان گرفت.
اما او معتقد است «تعداد ابیاتی که از آنها عشق و علاقۀ تذرو به سرو استنباط می‌گردد بسیار کم است» و از این میان، بیت مشهور فردوسی نخستین نمونه و اصلی‌ترین عامل شیوع این افسانه است:
که چون برکنند از چمن بیخ سرو
سزد گر گیا را نبوید تذرو

در واقع متینی بر آن است که اگرچه پیش از فردوسی خبری از علاقۀ تذرو به سرو نبوده و پس از او نیز (جز در دوره‌های اخیر) خبری از این افسانه نیست، اما فردوسی به ضرورت قافیه به این علاقه اشاره کرده‌است. در نتیجه، از آن‌جا که این بیت از فردوسی است و آن هم از یکی از پرخواننده‌ترین داستان‌های شاهنامه، یعنی داستان رستم و سهراب، داستان عشق تذرو به سرو از این بیت به ذهن خوانندگان و فرهنگ‌نویسان و بعضی شعرای متأخّر راه یافته‌است.
به گمان نگارنده آن‌چه متینی دربارۀ نمودِ عشق تذرو به سرو در این بیت گفته‌است نادرست است (و راهنمای من به این نکته همان مطالبی است که متینی در مقالۀ محقّقانۀ خود نوشته‌است). «سرو» در این بیت فقط با «تذرو» هم‌قافیه شده‌است، اما تناسب معناییِ آن با «گیا/ گیاه» است. بدین بیت بنگرید:
که دانست هرگز که سرو بلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند؟

در واقع سرو، در میان آن‌چه در باغ می‌روید، نماد ارجمندی و گیاه نماد بی‌ارزشی است، و در بیت مورد نظر متینی نیز سخن فردوسی آن است که «اگر سروِ ارجمند از باغ برکنده‌شود سزاوار است که تذرو به سراغ گیاهِ بی‌ارزش نرود» (= هر گاه سرو نباشد در باغ گیاه می‌ماند و باغ یکسره بی‌ارزش می‌شود). در این ابیات مشهور سنایی نیز گیای باغ بی‌ارزش‌ترین جزء باغ (در مقابل گل) دانسته شده‌است:
خورشید توییّ و ذرّه ماییم
بی روی تو روی کی نماییم؟...
آخر نه ز گلبن تو خاریم؟
آخر نه ز باغ تو گیاییم؟
گر دستۀ گل نیاید از ما
هم هیزم دیگ را بشاییم

Рекорды

28.04.202523:59
679Подписчиков
20.01.202523:59
0Индекс цитирования
01.02.202523:59
731Охват одного поста
13.04.202501:02
285Охват рекламного поста
30.04.202523:59
9.28%ER
11.01.202505:26
139.77%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Популярные публикации قلم‌انداز (مسعود راستی‌پور)

28.04.202508:26
چرا مجلّات علمی-پژوهشی را دوست دارم؟

یکی از معیارهای مهمی که هر کس در انجام هر کاری در نظر می‌گیرد (جز در صورتی که آن کس عقل ناقصی داشته‌باشد) توجّه به تناسب میزان کوششی است که باید صرف آن کار کند با سودی که از آن کار نصیبش خواهد شد. مثلاً اگر نویسنده‌ای نیازی به امتیاز علمی-پژوهشی نداشته‌باشد و به آن توهّم دانایی که «دَک و پُزِ» این‌گونه مجلّات ایجاد می‌کند بی‌علاقه باشد، این‌که خودش را درگیر پر کردن ده صفحه فرم اینترنتی و گرفتن شناسۀ پژوهشگر و پرینت کردن و پر کردن و امضا کردن و اسکن کردن و ارسال کردن فرم‌های تعهّد و عدم تعارض کند فنّی از جنون است. حالا یک وقت عزیزی به او می‌گوید این کار را بکن و او هم خودش را مجاب می‌کند که انجامش بدهد و در نهایت نتیجه‌ای می‌گیرد که کاملاً مجاب شود که باید عطای آن مجلّات را به لقایشان ببخشد.
یکی از مجلّاتی که من از سال‌ها پیش دوست داشتم در آن مطلبی منتشر کنم مجلّه‌ای است که نامش با یکی از موضوعات مورد علاقۀ من یکسان است. اخیراً به پیشنهاد دوست عزیزی مقاله‌ای برای آن مجلّه فرستادم و پیش‌تر به همان دوست عزیز توضیح دادم که این مقاله این اشکال فنّی را دارد و اگر این موضوع با سیاست‌های مجلّه تناقضی دارد بگو که نفرستم. فرمود که اشکالی ندارد و بفرست. فرستادم و به احترام همان دوست آن مراحل مسخره‌ای را که پیش‌تر توضیح دادم به انجام رساندم. چندی بعد پیام دادند که فلان مقدار برای داوری واریز کن، واریز کردم. فردایش رایانامه‌ای دریافت کردم که «مقالۀ شما پذیرفته نشد، توضیح سردبیر: [بیاض]». به آن دوست پیام دادم که مقالۀ من رد شد و ممنونم از شما؛ ایشان هم پاسخ دوستانه‌ای داد و تمام (طبعاً تقصیری متوجّه او نبود).
در روزهای پس از دریافت آن رایانامه فکرم به جاهای مختلف رفت، و از آن‌جا که اخلاق نوع من است ابتدا به خودم شک کردم و کیفیت کار خودم. گفتم شاید اولیای مجلّه سخت‌گیرتر از آن بوده‌اند که این مقاله را بپذیرند، پس شمارۀ پیشین را بررسی کردم و از دیدن مقالاتش به وجد آمدم (دست‌کم چهار تا از آن مقالات را خوانده‌بودم، ولی طبعاً یادم نبود که کجا منتشر شده‌اند). مجلّه با نام استاد معلوم‌الحالی (از هر نظر) افتتاح می‌شد که انسان، هر قدر هم مرضِ خودانتقادی داشته‌باشد، نمی‌تواند "مقاله"اش را بخواند تا ببیند شاید (شاید، شاید) حرف حساب زده‌باشد؛ مقالۀ دوم از پژوهشگری با وضعیتی تقریباً مشابه، قدری متعادل‌تر؛ سومی مقاله‌ای که اساساً حاصل سوءتفاهم است؛ چندمی مقاله‌ای که بنیادش بر غلط است (و غلطش را همین‌جا نشان داده‌ام) و... (البتّه که در همین شماره و در شماره‌های پیشین آن مجلّه مقالات خوب و ارزشمند هم کم نیست). آن‌گاه بود که یادم آمد مقالۀ مرا دست‌کم سه نفر از متخصّصان آن فن خوانده و از ایشان دو تن پیشنهاد اصلاح در آن داده‌اند، پس چگونه ممکن است این مقاله رد شود و آن مقالات پذیرفته؟ نمی‌دانم. مقالۀ من رسیده‌است دست همان کسی که درش نقدی بر او نوشته شده؟ نمی‌دانم. رسیده‌است دست آن دیگری و دیگری که من نقدها بر ایشان نوشته‌ام؟ نمی‌دانم. از آن توضیح سردبیر، که عرض کردم بیاض بود، سپیدخوانی‌های بسیار می‌توان کرد.
القصّه، حاصل این تلاش (که برای هر کس که از کارهای اداری نفرت دارد، از جمله من، جان‌فرساست) و آن دست‌آورد آن بود که فهمیدم باید عطای مجلّات علمی-پژوهشی را به لقایشان ببخشم (انگار قبلاً نمی‌دانستم!) و اگرچه خوب است که آدم گاهی خودش را در معرض داوری قرار دهد تا دچار نخوت نشود، بکوشم تا داورانی بیابم که داوری‌هاشان محتاج به پیش داور انداختن نباشد (این داوران را هم پیش‌تر یافته‌ام و اگر قدری از لطفشان در حقّ من بکاهند حتماً اشکالات مرا بیش‌تر گوش‌زد خواهند کرد). بماند که مجلّۀ یادشده حتّی به خود زحمت نداده‌بود که در ازای پولی که می‌گیرد چند کلمه توضیح بدهد که اشکال مقالۀ من چیست و به همان بیاضِ یادشده اکتفا کرده‌بود.
در این میان البتّه به یاد این یادداشت آقای دکتر احمدرضا قائم‌مقامی افتادم و، اگر حمل بر خباثت نشود، قدری تشفّی یافتم؛ دیدم من نه اوّلی‌ام و نه آخری خواهم بود.

@QalamAndaz
15.04.202511:45
جنگ بقعۀ شیخ صفی

«جنگ بقعۀ شیخ صفی» یکی از دستنویس‌های وقف‌شدۀ شاهان صفوی بر مقبرۀ شیخ صفی‌الدین اردبیلی است که بر اثر جنگ‌ها و تصرّفات روس به غارت رفته‌است و اکنون در کتابخانۀ ملّی روسیه نگهداری می‌شود. تصویر بی‌کیفیتی از این دستنویس در سال ١٣٧٧ به ایران رسیده و در بنیاد ایران‌شناسی موجود است. از این عکس بی‌کیفیت کپی‌هایی در دست چند تن از پژوهشگران است که در تصحیح بعضی دواوین (از جمله تصحیح اخیرِ دیوان قطران تبریزی) از آن استفاده شده‌است. یکی از این کپی‌ها به لطف خانم دکتر شهره معرفت و به پایمردی آقای دکتر مسعود قاسمی به دست من رسید و بر آن شدم که برای عام شدن منفعت این جنگ آن را اسکن کنم و با اجازۀ خانم دکتر معرفت در اینجا انتشار دهم.
18.04.202517:22
مجموعۀ مقالات به چه کار می‌آید؟
(اصلاح و تکمیل)

در یادداشتی که پیش‌تر نوشتم از مضرّات مجموعه‌های مقالات گفتم و یک نوع از این مجموعه‌ها، یعنی یادنامه‌ها و جشن‌نامه‌ها، را مستثنی کردم؛ مستثنی کردن این یک نوع از آن جهت نیست که این‌ها ایجاد اشکال نمی‌کنند، بلکه از آن روی است که برای ادای احترامِ جمعی به کسانی که خدماتی به فرهنگ خود کرده‌اند گویا فعلاً راهی بهتر از این نیست و برای برآورده شدن این منظور نیز چاره‌ای جز به دردسر افکندن پژوهشگران نیست؛ اما کاش گردآورندگان این‌گونه مجموعه‌ها مقالات را در فضای مجازی انتشار دهند تا هم از دشواری و گاه ناممکن بودنِ دسترسی بدین مجموعه‌ها کاسته‌شود و هم نوشته‌های این مجموعه‌ها در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شود.
اما موضوع اصلی‌ای که، بر اثر تذکّر دوستی گرامی، باید به نوشتۀ پیشین بیفزایم آن است که مجموعه‌های تخصّصیِ مقالات را باید از دایرۀ شمولِ آن‌چه نوشتم بیرون نهاد. این‌گونه مجموعه‌ها (که در ذهن من نام دو تا از آن‌ها هست، یکی «اوراق عتیق» و دیگری «متون ایرانی»، که متأسّفانه انتشار هر دو متوقّف مانده‌است) اصولاً برای پژوهشگرانِ جدّی دردسری ایجاد نمی‌کنند، چرا که هر کس بخواهد مثلاً در زمینۀ نسخه‌شناسی تحقیق کند می‌داند که «اوراق عتیق» یکی از مجموعه‌هایی است که باید بدان مراجعه کند. از سوی دیگر خریدن این‌گونه مجموعه‌ها، اگر چاپشان تمام نشده‌باشد، برای اهل تخصّص در آن زمینه‌ها ایجاد دردسر و زیانی نمی‌کند، چرا که همۀ مقالات این مجموعه‌ها زمینۀ یکسانی دارند و کسی اگر به متن‌پژوهی علاقه‌مند باشد تمامیِ حجم مجموعه‌ای مانند «متون ایرانی» به کار او خواهد آمد. همچنین اگر گردآوندۀ یک مجموعۀ تخصّصی خود در زمینه‌ای که آن مجموعه بدان اختصاص یافته‌است از اهل تخصّص باشد، مقالات مجموعه‌ای که از زیر دست او بیرون می‌آید احتمالاً قابل‌اعتمادتر از مقالاتی باشد که از نظر شخصی نامتخصّص گذشته‌است. با این حال یکی از مشکلات اصلیِ این‌گونه مجموعه‌ها آن است که به انتشار مجدّد نمی‌رسند و پس از اتمام چاپ نایاب بلکه عدیم الوجود می‌شوند. باری پیشنهاد من به گردآورندگان این مجموعه‌ها دو چیز است: نخست آن‌که فهرست آن‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا در جست‌وجوهای اینترنتی یافته‌شوند؛ دیگر آن‌که پس از گذشت چند سال از انتشار آن‌ها، یعنی در زمانی که احتمالاً چاپشان تمام شده و نه خود ایشان و نه ناشران مجموعه‌ها دیگر منفعت مادی‌ای از آن‌ها حاصل نخواهند کرد، این مجموعه‌ها را در فضای مجازی انتشار دهند تا کسانی که به هر علّتی در زمان انتشار قادر به خریدشان نبوده‌اند (یا از انتشار آن‌ها اطّلاع نداشته‌اند یا اصلاً هنوز در آن زمینه‌ها مشغول تحقیق نبوده‌اند) از دسترسی بدان‌ها محروم نمانند.
مخلص کلام آن‌که نگارنده گمان می‌کند تسهیل دسترسی پژوهشگران به منابع و اطّلاعات از دغدغه‌هایی است که دست‌کم در میان خودِ اهلِ پژوهش باید مطرح و مطمح نظر باشد و آن نگاه پیشین، که معطوف به حبس و تحدید و انحصار بود، به‌مرور از میان برود.

@QalamAndaz
19.04.202517:50
اوراق عتیق

در پاسخ نوشتۀ اخیر، دوست دانشمند گرامی آقای محمّدحسین حکیم اطّلاع دادند که چند سال پیش همۀ شماره‌های اوراق عتیق را به وبگاه نورمگز سپرده‌اند و در آن‌جا قابل خواندن و جست‌وجوست. همّتش بلند است، جایش بلند باد. امیدوارم گردآورندگان گرامی دیگر مجموعه‌های مقالات نیز چنین کنند و منفعت کوششی را که در راه خدمت به فرهنگ ایرانی کرده‌اند از این راه عام سازند.

@QalamAndaz
14.04.202516:37
سنّت‌های ادبی، شرط و جزای شرط، و بعضی مسائل دیگر
(در حین آماده ساختنِ دیوانِ عنصری، به‌تصحیح استاد علی‌اشرف صادقی، برای انتشار به بعضی نکات مهم برمی‌خورم که چند تایی را، با اجازۀ ایشان، در این‌جا نشر می‌دهم.)

یکی از نکاتی که می‌تواند در دریافت شعر شعرای قدیم، به‌ویژه شعرای خراسانی، ایجاد اشکال کند نگاه متفاوت آنان به منطق جملات است. بسیاری جملاتِ وابسته به یکدیگر (چه شرط و جزای شرط باشند و چه رابطۀ علّت و معلولی داشته‌باشند) در شعر ایشان نسبت به آن‌چه امروز معمول است برعکس به نظر می‌رسد. نمونه‌ای که اکنون در ذهن من است، و با جست‌وجویی اندک نمونه‌های بسیاری از آن یافته خواهد شد، این بیت است:
سر سرکشان اندرآمد به خواب
ز تازیدنِ بادپایان بر آب

اگر کسی بخواهد این بیت را به نثر بازنویسی کند به احتمال قوی ابتدا علّت را می‌نویسد (از تازیدنِ نرمِ اسبان روی آب) سپس معلول را (جنگ‌جویان خواب‌آلود شدند)، آن‌طور که استاد جیحونی نوشته‌اند. اما روشن است که برای فردوسی همین ترتیبِ از نگاهِ ما برعکس کاملاً طبیعی و منطقی بوده‌است، و الّا به‌سادگی می‌توانست مصراع‌ها را جابه‌جا کند. همین نگاه متفاوت به ترتیب علّت و معلول را فردوسی و دیگر شعرای خراسانی به شرط و جزای شرط نیز دارند و نمونه‌اش این بیت عنصری است:
اسبْ گردون است از او گر ماه بر گردون بود
خانه بستان است از او گر سرو در بستان بود

برای فهم درست این بیت نیز باید جای شرط و جزای شرط را عوض کرد: اگر جای ماه بر گردون است (که هست)، اسب به‌واسطۀ او تبدیل به گردون می‌شود؛ اگر سرو در بوستان جای دارد (که دارد)، خانه به‌واسطۀ او تبدیل به بوستان می‌شود.
اما نکتۀ مهم دیگری که در این بیت وجود دارد آن است که هیچ یک از شرط و جزای شرط‌های این بیت با آن‌چه خوانندگانِ امروزیِ شعر خراسانی به‌عنوان سنّت شعری شاعران آن دوره می‌شناسند تناسب ندارد. خوانندگان انتظار دارند که شاعر گردون بودنِ اسب را تعلیق به محال کرده‌باشد، تا نتیجه آن شود که اسبِ معشوق (این بیت در تشبیبِ قصیده است) از گردون برتر است؛ همچنین در مصراع دوم شرطِ محالی وضع کرده‌باشد تا نتیجه‌اش آن شود که خانه، بر اثر حضور معشوق، از بوستان بهتر است. نمونۀ مشهور این نوع تصویرسازی را در این بیت فرّخی می‌توان دید:
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک بارد و عنبر

این‌که خوانندگان چنین انتظاری داشته‌باشند اشکالی ایجاد نمی‌کند، اما هر گاه مصحّحان این صورت دوم را «سنّت ادبی» بپندارند و بر اثر آن بیت را دست‌کاری کنند موجب اشکال است؛ کاری که مصحّحان پیشینِ دیوان عنصری کرده و بیت را این‌گونه ضبط کرده‌اند:
اسبْ گردون است از او، گر سرو بر گردون بود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود

ایشان جای «سرو» و «ماه» را عوض کرده‌اند تا آن شرط محال، که سنّت ادبی می‌پنداشته‌اندش، محقّق شود؛ در حالی که دستنویس‌های قدیم دیوان عنصری، که در تصحیح اخیر دیوان مورد استفاده‌اند، هیچ یک آن صورت را تأیید نمی‌کنند.
اما نتیجۀ کلّی‌تری که از این موضوع می‌توان گرفت آن است که استخراج قواعد شعرسرایی از دواوین تصحیح‌شدۀ موجود و استفاده از آن قواعد در تصحیح دیگر دواوین (یا تصحیح مجدّدِ همان دواوین) نوعی دور ایجاد می‌کند. ابتدا باید با استفاده از دستنویس‌های معتبر و قدیم دواوین را تصحیح دوباره کرد (و در این تصحیح دوباره از اعتماد به ضبط‌های منفرد پرهیز کرد، به‌ویژه ضبط‌های منفردِ کتاب‌های عروضی و بلاغی و منابعی که در آن‌ها ابیات با اتّکاء به حافظه نقل شده‌اند یا ابیات قصاید گزینش شده‌اند یا ابیات به قصدهایی نقل شده‌اند یا...) و آن‌گاه با توجّه به ضبط‌های این دستنویس‌ها ضوابط رعایت‌شده در اشعار آن دوران را استخراج نمود. تا پیش از تصحیح دوبارۀ همۀ این دواوین البتّه می‌توان احتمالاتی را طرح کرد و، مهم‌تر از آن، نکاتی را که باید مورد دقّت بیش‌تر قرار گیرند مشخّص ساخت، اما طرح قواعدی به‌عنوان ضوابطِ قطعی و بطّیِ شعرسرایی در این دوران بی‌گمان چیزی جز ساده‌اندیشی نیست.

@QalamAndaz
04.04.202518:29
در ستایش خامی یا سهم شما کِی تمام می‌شود؟

بسیاری از دانشجویان یک دورۀ خامی و نادانی را گذرانده‌اند که با خود، و به هم، می‌گفته‌اند که «من مثل فلانی کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه نمی‌شوم»¹، «من مثل فلانی دزد نمی‌شوم»، «من مثل فلانی شاگردانم را تحقیر نمی‌کنم»، «من مثل فلانی مجیزگو نمی‌شوم» و...² این دانشجویان همان‌ها هستند که ده سال بعد ازشان کم‌سوادِ پرمدّعایِ زیاده‌خواه، دزد، معلمی که شاگردش را تحقیر می‌کند یا مجیزگو بیرون می‌آید، در حالی که همگی همچنان خود را از همۀ آن تهمت‌ها مبرّا می‌دانند (و این نگارنده نیز خود را از بیرون نمی‌بیند، ولی همیشه به خود نهیب می‌زند). علّت این تغییر موضعِ غالباً ناخودآگاه یکی از این سه چیز است:
١. شخص توان نقد خود را ندارد و رذیلت‌های خود را نمی‌بیند، که بیماری‌ای لاعلاج است؛
٢. شخص با واقعیّت‌های زندگی رویارو می‌شود و می‌بیند با آن خیال‌های خام و خواب‌های جوانانه نمی‌شود زندگی کرد و پدر و مادر و اهل و عیال و... را راضی نگه داشت؛
٣. شخص دچار سختی‌هایی می‌شود و در آن سختی‌ها هزینه‌هایی می‌پردازد که او را به این نتیجه می‌رساند که «تو دیگر سهمت را پرداخته‌ای، بعد از این دیگر وظیفه‌ای نداری».
واقعیّت زشتی که گویا باید پذیرفتش آن است که با آن خامی‌ها کار جهان از پیش نمی‌رود. آدم‌ها اگر زیاد هم در فکر این باشند که پایشان را کج نگذارند خیلی از پیشرفت‌ها حاصل نمی‌شود. بسیاری از پیشرفت‌های بزرگ علمی و آثار بزرگ فرهنگی و هنری حاصل تبعیض و تمرکز پول و قدرت و خرد شدن قشر ضعیف جامعه‌اند (این بخش واقعیّت دیگر زشت نیست، کثیف است). پس حالا که این‌طور است بیاییم همه با هم واقعیّت‌ها را بپذیریم و با اعتراض بی‌جا مانع کسب نشویم؟
جهانی که من امروز می‌بینم حاصل همین واقع‌نگریِ جنگلی است. شرق و غرب و نه شرقی نه غربی‌اش را کاسب‌هایی گرفته‌اند که جز سود خود به چیزی نمی‌اندیشند و میراث چندهزارسالۀ تلاش انسان برای متمدّن شدن را به سرعتی هرچه تمام‌تر به قهقرا می‌برند. حالا که دست من به جایی نمی‌رسد که در این روند قهقرایی اصلاحی کنم، آیا بهتر است خودم هم جزوی از آن شوم یا در برابر آن ساکت باشم؟ نمی‌دانم. آن‌قدر می‌دانم که در میان این همه آدم‌ عاقل وجود چند دیوانه به جایی ضرری نمی‌زند، جز به خود ایشان.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. من ممکن است بخواهم بی‌سواد باشم و به هیچ کس ربطی ندارد؛ ولی وقتی نسبت به سوادم زیاده‌خواه و پرمدّعا بودم دیگران حق اعتراض دارند، بلکه باید اعتراض کنند.
٢. بعضی از دانشجویان هم البته قبل از رسیدن به دانشگاه پخته بوده‌اند و هیچ گاه از این سوداهای خام نپخته‌اند.

@QalamAndaz
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.