Notcoin Community

Whale Chanel

Просмотреть

Proxy MTProto | پروکسی

Просмотреть

هزار پند مولانا

ارتباط با ما : @Reza20122
تبلیغات : https://t.me/+UxX9G5A0WT5dAu2J />هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر استاد بدون عضویت در کانال مورد رضایت ایشان نمی باشد.

Дата создания каналаКвіт 13, 2021

Прикрепленная группа

دیدگاهی

115

Статистика Телеграм-канала هزار پند مولانا

Подробнее

Подписчиков

21 602

24 часа

220.1%Неделя

540.3%Месяц

960.4%

Индекс цитирования

100

Упоминаний3Репостов на каналах0Упоминаний на каналах3

Среднее охват одного поста

283

12 часов2830%24 часа2830%48 часов00%

Вовлеченность (ER)

3.89%

Репостов7Комментариев0Реакций4

Вовлеченность по охвату (ERR)

0%

24 часа0%Неделя0%Месяц0%

Охват одного рекламного поста

283

1 час24686.93%1 – 4 часа217.42%4 - 24 часа00%

Подробнее

Подключите нашего бота к каналу и узнайте пол аудитории этого канала.

Всего постов за 24 часа

1

Динамика

Последние публикации в группе "هزار پند مولانا"

Все посты

15.02.202506:33

او چو آمد من کجا یابم قرار
کو بر آرد از نهاد من دمار

همچنین جویای درگاه خدا
چون خدا آمد شود جوینده لا

گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست
لیک ز اول آن بقا اندر فناست

سایه‌هایی که بود جویای نور
نیست گردد چون کند نورش ظهور

عقل کی ماند چو باشد سر دِه او
کلُ شیء هالِک الا وَجهَهُ

#مثنوی_مولانا دفتر سوم
@Ashaarkotaa

📘یکی از شیواترین و جالبترین داستان‌های مثنوی که در دفتر سوم آمده و توصیه میکنم حتما مطالعه شود داستان آن پشه است که از باد به سلیمان شکایت می‌برد و سلیمان می‌گوید باید باد را هم حاضر کنم که پشه می‌گوید اگر او بیاید من دیگر نمیتوانم باشم
که تمثیلی است از جوینده خدا که اگر او را بخواهی بیابی دیگر نباید از خودت اثری باشد و در شیواترین مثال سایه را مثال می‌زند که جویای نور است که آمدن نور به معنی حذف سایه است

07.02.202511:33

#چالش۱۱۴

#زهر_و_شکر_مردم_توهم_است

تا ز زَهر و از شِکر درنگذری
کِی تو از گلزار وحدت بو بری

#مثنوی_مولانا دفتر اول
@Ashaarkotaa

📘زهر و شکر هردو چیزی ذهنی هستند.
این زهر است ، این شیرینی است.
باید از هر دو بگذریم.
در اینکه کار بعدی چی باشد و به ناشتاب دست نزنیم ، از زهر فرار میکنیم. زهر واقعاً زهر نیست ، ذهن اینطوری نشان میدهد.
شکر هم شکر نیست.
(ما فکر میکنیم) تایید مردم شکر است ، انتقاد مردم زهر است. عیبی که مردم به ما میگیرند ، ایرادی که میگیرند ، زهر است ، تایید شان شکر است.
به هیچ کدام نباید نگاه کنیم.
از هر دو آمده ایم بیرون تا به « یکی » به « او » زنده بشویم و از وحدت هوشیارانه بویی ببریم ...

Переслал из:

..زندگی اینجاست(.موکشا)

05.02.202519:30

دست از کنترل کردن شرایط بردار ،

دست از سر خودتت بردار ، دست از تلاش بیهوده برای تغییرات بردار
دست از بی اعتمادی بردار ، این زندگی خداست .خدا نیازی به حمایت و همفکری و پشتیبانی و نگرانی تو ندارد .
زندگی خودش میداند، وقتی تو بری کنار

تسلیم باش دراین بینهایت نامحدود ،
در آنچه اتفاق می افتد ، ، حل شو ، گم شو، در این ندانستن

#موکشا
https://t.me/tafahos_khish

👆👆👆👆👆کانالی با محتوای نادوگانگی پیشنهاد می شود

03.02.202510:36

نامه ای برای دلــبــر که دوستش داری‌ 💍🩵
@Aqhoshe_eshqh
والپیپرت اینجوری باهاش ست کن👫🏻♥️
@Aqhoshe_eshqh

29.01.202508:33

درسی زیبا در محضر مولانا:

گوش تو پر بوده است از طمع خام
پس طمع کر می‌کند کور ای غلام

#مثنوی_مولانا دفتردوم
@Ashaarkotaa

📘فقیری را به زندان بردند. او بسیار پرخُور بود و غذای همه زندانیان را می‌دزدید و می‌خورد. زندانیان از او می‌ترسیدند و رنج می‌بردند، غذای خود را پنهانی می‌خوردند. روزی آنها به زندان‌بان گفتند: به قاضی بگو، این مرد خیلی ما را آزار می‌د‌هد. غذای ۱۰ نفر را می‌خورد. گلوی او مثل تنور آتش است. سیر نمی‌شود. همه از او می‌ترسند. یا او را از زندان بیرون کنید، یا غذا زیادتر بدهید. قاضی پس از تحقیق و بررسی فهمید که مرد پُرخور و فقیر است. به او گفت: تو آزاد هستی، برو به خانه‌ات.
زندانی گفت: ای قاضی، من کس و کاری ندارم، فقیرم، زندان برای من بهشت است. اگر از زندان بیرون بروم از گشنگی می‌میرم.
قاضی گفت: چه شاهد و دلیلی داری؟
مرد گفت: همه مردم می‌دانند که من فقیرم. همه حاضران در دادگاه و زندانیان گواهی دادند که او فقیر است.
قاضی گفت: او را دور شهر بگردانید و فقرش را به همه اعلام کنید. هیچ کس به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از این هر کس از این مرد شکایت کند. دادگاه نمی‌پذیرد…
آنگاه آن مرد فقیر شکمو را بر شترِ یک مرد هیزم فروش سوار کردند، مردم هیزم فروش از صبح تا شب، فقیر را کوچه به کوچه و محله به محله گرداند. در بازار و جلو حمام و مسجد فریاد می‌زد: "ای مردم! این مرد را خوب بشناسید، او فقیر است. به او وام ندهید! نسیه به او نفروشید! با او دادوستد نکنید، او دزد و پرخور و بی‌کس و کار است. خوب او را نگاه کنید."
شبانگاه، هیزم فروش، زندانی را از شتر پایین آورد و گفت: مزد من و کرایه شترم را بده، من از صبح برای تو کار می‌کنم. زندانی خندید و گفت: تو نمی‌دانی از صبح تا حالا چه می‌گویی؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهمیدی؟ سنگ و کلوخ شهر می‌دانند که من فقیرم و تو نمی‌دانی؟ این همه فریاد را که همه مردم شهر شنیدند خودت نشنیدی؟این چه نوع دعوت کردنی است که خود به آن باور نداری؟چشمان تو را طمع و پول دوستی کور کرده است که از من بی چیز درخواست وجه می کنی....

نکته: طمع و غرض، بر گوش و هوش ما قفل می‌زند. بسیاری از دانشمندان یکسره از حقایق سخن می‌گویند ولی خود نمی‌دانند مثل همین مرد هیزم فروش.

Все посты