23.02.202509:17
دخترک عصبانی شد و دستش را از بین کوچه بیرون آورد. اما تنها توانست چنگی بیاندازد و کاغذ نقاشی را پس بگیرد.
_ صبر کن ببینم! منظورت چیه تموم شد؟ قرار بود برادرمو پیدا کنیم!
_ عاعا! نه دیگه، قرار بود بهت کمک کنم! کمکمم همین بود! حداقل فهمیدی یا سرنخت اشتباست، یا برادرتو درست نشناختی!
_ من که رفیقتو آزاد نمیکنم!
_ زحمت نکش! خودم یه کارایی کردم!
گرم صحبتشان بودم، که دیدم پیرمرد پشت سرم تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. خواست دوباره بلند شود که بی هوا از هوش رفت. با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. و بعد نگاهی به آن دو. اینبار دخترک حرص میخورد و ویلیام خونسرد بود.
_ نگرانش نباش! وقتی باهاش گَل آویز شدم رگ خوابشو از پشت کتفش گرفتم! شنیده بودم زمان تاثیرش برای هرکس متفاوته، اما ردخور نداره!
بعد به طرفم حرکت کرد. باضویم را گرفت و به سمت مسیر آمدنمان برگشت. از گوشه ی چشم دیدم که دخترک ترکیب عجیبی از حرص و نفرت و عجز در نگاهش بود. اما حرفی برای گفتن نداشت. میدانستم که نمی شود از ویلیام کمک اجباری گرفت. اگر لج کند اوضاع را برایت پیچیده تر میکند. و اینبار دخترک همان نیمه مدرکی را هم که تمام امیدش بود، از دست داد. بعد از آن ویلیام صورتش را برگرداند و با تکان دادن دست آزادش برای دخترک فریاد زد:
_ دفعه ی بعد هم که کمک خواستی به سر و وضعت برس و بیا جلوی دفترم! بابت کلاه هم ممنون!
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر8
_ صبر کن ببینم! منظورت چیه تموم شد؟ قرار بود برادرمو پیدا کنیم!
_ عاعا! نه دیگه، قرار بود بهت کمک کنم! کمکمم همین بود! حداقل فهمیدی یا سرنخت اشتباست، یا برادرتو درست نشناختی!
_ من که رفیقتو آزاد نمیکنم!
_ زحمت نکش! خودم یه کارایی کردم!
گرم صحبتشان بودم، که دیدم پیرمرد پشت سرم تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. خواست دوباره بلند شود که بی هوا از هوش رفت. با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. و بعد نگاهی به آن دو. اینبار دخترک حرص میخورد و ویلیام خونسرد بود.
_ نگرانش نباش! وقتی باهاش گَل آویز شدم رگ خوابشو از پشت کتفش گرفتم! شنیده بودم زمان تاثیرش برای هرکس متفاوته، اما ردخور نداره!
بعد به طرفم حرکت کرد. باضویم را گرفت و به سمت مسیر آمدنمان برگشت. از گوشه ی چشم دیدم که دخترک ترکیب عجیبی از حرص و نفرت و عجز در نگاهش بود. اما حرفی برای گفتن نداشت. میدانستم که نمی شود از ویلیام کمک اجباری گرفت. اگر لج کند اوضاع را برایت پیچیده تر میکند. و اینبار دخترک همان نیمه مدرکی را هم که تمام امیدش بود، از دست داد. بعد از آن ویلیام صورتش را برگرداند و با تکان دادن دست آزادش برای دخترک فریاد زد:
_ دفعه ی بعد هم که کمک خواستی به سر و وضعت برس و بیا جلوی دفترم! بابت کلاه هم ممنون!
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر8
21.02.202517:03
♡´・ᴗ・`♡


19.02.202515:36
جوجه آرکیمون
ᕕ( ᐛ )ᕗ
#Archimon
#Castemiro
ᕕ( ᐛ )ᕗ
#Archimon
#Castemiro
Переслал из:
Simsim's room 🌱~



22.02.202514:59
🌱🌱خب خب من اومدم با چالشمون^^✨
داستان چالشمون چیه؟
من این نقاشی رو چندین سال پیش از کارکترهای درونم کشیده بودم:)
🐻❄️خرس قطبی درونم که زمستونا به خواب زمستونی میره
🐴خر درونم که مدیر تصمیمات احمقانه و خر بازی هامه😂
🐶سگ درونم که...پاچه ملتو میگیره
👶🏻کودک درونم که نیاز به معرفی نداره
👻روح استوری گذارم(اون موقع ها روزی صدتا استوری میذاشتم الان تبدیل شده به روح پست گذارم😂)که وظیفه استوری و پست گذاشتن داره و یهو که تسخیرم کنه دیگه ول کن نیست🤣
🍔و شکمو درونم که همش گولم میزنه غذا بخورم😭🤣
داستان چالشمون چیه؟
من این نقاشی رو چندین سال پیش از کارکترهای درونم کشیده بودم:)
🐻❄️خرس قطبی درونم که زمستونا به خواب زمستونی میره
🐴خر درونم که مدیر تصمیمات احمقانه و خر بازی هامه😂
🐶سگ درونم که...پاچه ملتو میگیره
👶🏻کودک درونم که نیاز به معرفی نداره
👻روح استوری گذارم(اون موقع ها روزی صدتا استوری میذاشتم الان تبدیل شده به روح پست گذارم😂)که وظیفه استوری و پست گذاشتن داره و یهو که تسخیرم کنه دیگه ول کن نیست🤣
🍔و شکمو درونم که همش گولم میزنه غذا بخورم😭🤣
حالا چالشمون چیه؟
ازتون میخوام با سبک خودتون یک یا هرچندتا از کارکترهای درونتون رو که دوست دارید بکشید و درباره اش یه توضیحی بدید:)
اسمش و اخلاقش و هرچیزی که دوست دارید ازش بدونیم^^
قوانین چالش چیه؟
این پست رو تو چنلتون فوروارد کنید و کارتون رو ریپلای کنید روش و توی کامنتای همین پست هم بزاریدش که مطمئن بشیم من دیدم.
اگر چنل ندارید توی کامنتا بفرستید کارتون رو.
لطفا کارها +18 نباشه^^
مهلتش تا کیه؟تا آخر فروردین^^
جایزه اش چیه؟نداریم^^نه شوخی میکنم:))جایزه اش رو بهم مهلت بدید تا بهش فکر بکنم ولی حتما جایزه داره^^
20.02.202520:56
آرکیمون 🙃
رنگ هم سبز
(رنگ مورد علاقه ام نیست رنگه آرکیمونه)
چیبی باشه
رنگ هم سبز
(رنگ مورد علاقه ام نیست رنگه آرکیمونه)
چیبی باشه
18.02.202517:07
_ زور الکی نزن! این پیرمرد تو همین کوچه زندگی میکنه! هرکسیم که از اینجا رد شه، همین بلا سرش میاد!
_ پس ما رو آوردی اینجا که بکشیدمون؟
_ شلوغش نکن! من و اون اصلا همو نمیشناسیم! منم فقط یکم کمک ازت میخوام! اگه قبول کنی، بهت میگم چجوری از شرش خلاص شی!
_ چی میخوای؟
_ .....
دخترک چیزی گفت اما چون از هوش رفتم، نفهمیدم چه بود. تنها سیاهی یادم هست و بعد فشار دستی که ناگهان شل شد و روی زمین رهایم کرد. چهار دست و پا افتادم و با سرفه و نفس نفس زدن سعی کردم به زندگی برگردم. هنوز نفسم بالا نیامده بود، که پیرمرد از یقه بلندم کرد و دوباره دستش را انداخت دور گلویم. اما اینبار هیچ فشاری نمیداد.
وقتی چشم چرخاندم دیدم که ویلیام رو به دخترک و آن کوچه ی باریک ایستاده بود و از درون حرص میخورد.
_ چی بهش گفتی؟
_ ایتالیایی بود! بهش گفتم از خیریه اومدید واسه پخش صدقه! پتو دارین و چادر خواب!
_ پس چرا دوباره گرفتش؟
_ خب صدقشو میخواد! تا بهش ندین ولتون نمی کنه!
ویلیام تقریبا میخواست با مشت تو صورت دخترک بکوبد. اما فقط ناسزایی زیر لب زمزمه که دخترک سعی کرد نادیده اش بگیرد.
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر6
_ پس ما رو آوردی اینجا که بکشیدمون؟
_ شلوغش نکن! من و اون اصلا همو نمیشناسیم! منم فقط یکم کمک ازت میخوام! اگه قبول کنی، بهت میگم چجوری از شرش خلاص شی!
_ چی میخوای؟
_ .....
دخترک چیزی گفت اما چون از هوش رفتم، نفهمیدم چه بود. تنها سیاهی یادم هست و بعد فشار دستی که ناگهان شل شد و روی زمین رهایم کرد. چهار دست و پا افتادم و با سرفه و نفس نفس زدن سعی کردم به زندگی برگردم. هنوز نفسم بالا نیامده بود، که پیرمرد از یقه بلندم کرد و دوباره دستش را انداخت دور گلویم. اما اینبار هیچ فشاری نمیداد.
وقتی چشم چرخاندم دیدم که ویلیام رو به دخترک و آن کوچه ی باریک ایستاده بود و از درون حرص میخورد.
_ چی بهش گفتی؟
_ ایتالیایی بود! بهش گفتم از خیریه اومدید واسه پخش صدقه! پتو دارین و چادر خواب!
_ پس چرا دوباره گرفتش؟
_ خب صدقشو میخواد! تا بهش ندین ولتون نمی کنه!
ویلیام تقریبا میخواست با مشت تو صورت دخترک بکوبد. اما فقط ناسزایی زیر لب زمزمه که دخترک سعی کرد نادیده اش بگیرد.
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر6
22.02.202514:57
👉👈
Переслал из:
𝕆𝕂, 𝔾𝕦𝕖𝕤𝕤 𝕨𝕙𝕒𝕥 𝕥𝕚𝕞𝕖 𝕚𝕥 𝕚𝕤 𝕟𝕠𝕨?



20.02.202520:55
هایییییی✨🦦
چالش اینکه که:
● اوسی مورد علاقتون رو انتخاب کنید
● بگید که "چیبی" باشه یا "معمولی"
●ووو رنگ مورد علاقتون رو بگید >
چالش اینکه که:
● اوسی مورد علاقتون رو انتخاب کنید
● بگید که "چیبی" باشه یا "معمولی"
●ووو رنگ مورد علاقتون رو بگید >


18.02.202509:12
( ˘ ³˘)♥︎
#Archimon
#Castemiro
#Archimon
#Castemiro
Переслал из:
L E X E A

22.02.202514:55
این پیام رو فور کنید چنلتون و یکی از کاراتونو انتخاب کنید بزارم چنلم یه مدت بمونه.💕✨
نظرمو راجع به 10 تا کار اول میگم.
تاوقتی خط بخوره.
20.02.202509:49
و بعد دستش را درون جیبش برد و کاغذی بیرون آورد. کاغذ پر از رد تا خوردگی بود و انگار بچه ای روی آن نقاشی کشیده باشد. ویلیام نظرش به آن کاغذ جلب شد. قدمی جلو تر رفت و کاغذ را از دست او گرفت. بعد از آن حس کردم لحن دخترک عوض شد.
_ خوب نگاهش کن! مال برادمه! اسمش چالزه و ۵ سالشه! یه هفتست که گمشده! میدونم کاراگاهید! عکستونو تو روزنامه دیدم! میخوام کمکم کنید پیداش کنم!
_ این نقاشیو کجا پیدا کردی؟
_ تو خونمون افتاده بود! معمولا تنهاش میذاشتم که تو یه کارخونه کسرو ماهی کار کنم! گاهیم با خودم میبردمش، اما هیچ وقت اتفاقی براش نمی افتاد! الان یه هفتست که کل شهرو دنبالش میگردم! به پلیس نیاز داشتم ولی.....
_ ولی خودت یه ایتالیایی غیر قانونی هستی! کاری که میگفتی همین بود؟
_ کمکم میکنی یا نه؟
دیدم که ویلیام ساکت شد و فقط به نقاشی نگاه کرد. نقاشی عجیبی بود. تا حالا ندیده بودم بچه ای تصویر آدم های در حال مرگ را بکشد! از همان جا دیدم، آدم عجیبی کشیده بود که انگار در کنار چندین جعبه با عکس ماهی، پاهایش را قطع کرده اند و از سقف آویزان است. کمی جزئیات هم در تصویر بود، اما مفهومی نداشت.
_ برادرتم مثل خودت خشنه! همیشه از این نقاشی ها میکشه؟
_ نه خب! معمولا از جاهایی که میره و چیزایی که خوشش میاد! واسه همین فکر کردم رفته سمت کارخونه! ولی اونجام نبود!
_ خب اشتباه کردی!
_ منظورت چیه؟
_ به جعبه ها نگاه کن! اگه کارخونه بود، حتما یه خط تولید یا یه جور ماشین آلات هم میکشید! اینجایی که چالز کشیده، درواقع موزه ی آبزیانه! حتی رنگ و مدل باله ی هر ماهی، با بقیه متفاوته!
_ موزه؟ ولی، اون تاحالا موزه ندیده! چطوری نقاشیش کرده؟
_ بچه ها تخیل قوی دارن! گاهی چیزهایی میکشن که هیچکس ندیده!
_ نه، چالز اینجوری نیست! مطمئنم نمی تونه چیزی که جلو چشماش نیست رو بکشه!
_ پس موضوع سرنخت کلا کنسله! چطوی تو خونه بشینه و نقاشی کارخونه یا یه موزه رو بکشه؟ اگه من جات بودم میرفتم و خونه رو دقیق تر میگشتم!
بعد دیدم که نفس عمیقی کشید و با لبخندی گفت:
_ خب دیگه، الان که کارمون تموم شد، با اجازتون میریم!
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر7
_ خوب نگاهش کن! مال برادمه! اسمش چالزه و ۵ سالشه! یه هفتست که گمشده! میدونم کاراگاهید! عکستونو تو روزنامه دیدم! میخوام کمکم کنید پیداش کنم!
_ این نقاشیو کجا پیدا کردی؟
_ تو خونمون افتاده بود! معمولا تنهاش میذاشتم که تو یه کارخونه کسرو ماهی کار کنم! گاهیم با خودم میبردمش، اما هیچ وقت اتفاقی براش نمی افتاد! الان یه هفتست که کل شهرو دنبالش میگردم! به پلیس نیاز داشتم ولی.....
_ ولی خودت یه ایتالیایی غیر قانونی هستی! کاری که میگفتی همین بود؟
_ کمکم میکنی یا نه؟
دیدم که ویلیام ساکت شد و فقط به نقاشی نگاه کرد. نقاشی عجیبی بود. تا حالا ندیده بودم بچه ای تصویر آدم های در حال مرگ را بکشد! از همان جا دیدم، آدم عجیبی کشیده بود که انگار در کنار چندین جعبه با عکس ماهی، پاهایش را قطع کرده اند و از سقف آویزان است. کمی جزئیات هم در تصویر بود، اما مفهومی نداشت.
_ برادرتم مثل خودت خشنه! همیشه از این نقاشی ها میکشه؟
_ نه خب! معمولا از جاهایی که میره و چیزایی که خوشش میاد! واسه همین فکر کردم رفته سمت کارخونه! ولی اونجام نبود!
_ خب اشتباه کردی!
_ منظورت چیه؟
_ به جعبه ها نگاه کن! اگه کارخونه بود، حتما یه خط تولید یا یه جور ماشین آلات هم میکشید! اینجایی که چالز کشیده، درواقع موزه ی آبزیانه! حتی رنگ و مدل باله ی هر ماهی، با بقیه متفاوته!
_ موزه؟ ولی، اون تاحالا موزه ندیده! چطوری نقاشیش کرده؟
_ بچه ها تخیل قوی دارن! گاهی چیزهایی میکشن که هیچکس ندیده!
_ نه، چالز اینجوری نیست! مطمئنم نمی تونه چیزی که جلو چشماش نیست رو بکشه!
_ پس موضوع سرنخت کلا کنسله! چطوی تو خونه بشینه و نقاشی کارخونه یا یه موزه رو بکشه؟ اگه من جات بودم میرفتم و خونه رو دقیق تر میگشتم!
بعد دیدم که نفس عمیقی کشید و با لبخندی گفت:
_ خب دیگه، الان که کارمون تموم شد، با اجازتون میریم!
#صیرتا
#مرگبار_ترین_بازی_شهر7


17.02.202517:41
( ͡° ͜ʖ ͡°)
#Archimon
#Castemiro
#Archimon
#Castemiro
Показано 1 - 12 из 12
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.