Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
All that jazz avatar

All that jazz

نوشته‌های گاه‌ و بیگاه من، امیر خضرایی‌منش، در هنر و
ادبیات
مکاتبه با من:
@amir_manesh
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаСіч 05, 2024
Добавлено на TGlist
Квіт 19, 2025
Прикрепленная группа

Последние публикации в группе "All that jazz"

🔸گندش بزنند، من نمرده‌ام! یادی از ماریو بارگاس یوسا

همین چند وقت پیش، به مناسبتی، از جستار او، «اسکندرانی» (دربارۀ کنستانتین کاوافی، شاعر یونانی) به‌عنوان یکی از بهترین جستارهایی یاد کردم که تابه‌حال خونده‌ام؛ جستارهای دیگرش، مثلاً دربارۀ مرگ در ونیز، را هم کنار همین‌یکی می‌گذارم (این دو جستار، همراه نوشته‌های درخشان دیگری از او، همگی، در کتاب دعوت به تماشای دوزخ در دسترس است)، یا کتاب درخشانش، عیش مدام، دربارۀ فلوبر و مادام بوواری. اما من یوسا را، بیش از همۀ‌ این‌ها، با سطرهایی از سور بز به خاطر می‌آورم، رمانی که سال‌هاست خواندنش را به همه توصیه می‌کنم. سوء‌قصدکنندگان به جان ژنرال تروخیو متواری‌اند، نیروهای امنیتی هم ردشان را زده و در تعقیب آن‌ها هستند. بگذارید از این‌جا به بعدش را از روی کتاب، و با ترجمه رشک‌برانگیز عبدالله کوثری، بخوانیم:

ازدحام اتوموبیل‌ها زیاد بود. راننده قیقاج‌زنان از میان یک کامیون و اتوبوسی که مردم دسته‌دسته از درهاش آویزان بودند گذشت. چند متر مانده به ویترین‌های شیشه‌ای بزرگ فروشگاه محکم روی ترمز زد. آنتونیو همین ‌که رولور به‌دست از تاکسی بیرون پرید متوجه شد که چراغ‌های پارک، انگار برای خوشامد گفتن به آن‌ها، روشن می شود. پسربچه‌های واکسی، فروشندگان دوره‌گرد، ورق‌بازها، ولگردها و گداها به دیوارهای پارک تکیه داده بودند. بوی میوه و خوراک سرخ‌کرده می‌آمد. آنتونیو برگشت تا خوان توماس، که چاق و خسته بود و نمی توانست پا به پای او بدود، به‌اش برسد. در همان لحظه از پشت سر صدای شلیک گلوله را شنیدند. دور و بر آن‌ها جیغ‌هایی گوش‌خراش به هوا رفت، مردم میان ماشین‌ها می‌دویدند و ماشین‌ها به پیاده‌رو می‌رفتند. آنتونیو فریادهایی می‌شنید: «تسلیم شوید، مادرقحبه‌ها.»، «شما محاصره شده‌اید.» وقتی دید خوان توماس خسته و نفس‌بریده از دویدن وامانده، خودش هم کنار او ایستاد و شروع کرد به تیراندازی. کوروار شلیک می‌کرد، چون کالیه‌ها پشت ماشین‌هاشان سنگر گرفته بودند که عرض خیابان را گرفته و راه را بند آورده بودند. دید که خوان توماس به زانو درآمد و تپانچه‌اش را به دهان برد اما نتوانست شلیک کند چون از ضرب گلوله‌های پیاپی نقش زمین شد. آنتونیو تا آن وقت چندتا گلوله خورده بود اما نمرده بود. «من نمرده‌ام، گندش بزنند، من نمرده‌ام.» همۀ فشنگ‌های رولورش را شلیک کرده بود و، همان‌طور که به زمین می‌افتاد، تلاش کرد دستش را به جیبش بلغزاند و بستۀ استرکنین را درآورد. اما آن دست لعنتی به فرمانش نبود. لازم نیست، آنتونیو. می‌توانست ستاره‌های درخشان را در شبی که آغاز می‌شد ببیند، می‌توانست چهرۀ خندان تاویتو را ببینید، و احساس کرد دوباره جوان شده است.

ماریو بارگاس یوسا، سور بز، ترجمۀ عبدالله کوثری (تهران: علم، ۱۳۸۱)، صص، ۴۷۹-۴۸۰.

بعد از آن فضاسازیِ فوق‌العادۀ تعقیب‌وگریز و حال‌وهوای سرشبِ پارک، می‌رسیم به آن‌جایی که به‌خاطرش این سطرها را همیشه در خاطر دارم، توصیف حال آنتونیوی تیرخوردۀ دم مرگ و آن کِیفِ خلسه‌گونش. ادبیات به‌خاطر این جزئیات ادبیات است، نه به‌خاطر حرف‌های بزرگ و پیام‌های قشنگ و آموزه‌های متعالی و خزعبلاتی از این دست. یوسا می‌خوانم به‌خاطر سطرهایی چون‌این، نه به این خاطر که فلان موضع سیاسی را داشت یا اینکه دشمن استبداد بود و دیگر و دیگر. درواقع، هنر بزرگ یوسا این بود که در اثری مثل سور بز، تأمل در بارۀ قدرت و سیاست و استبداد، اساساً به‌میانجی ساختن این شخصیت‌های منحصربه‌فرد و روابطشان و توصیف احوالشان میسر می‌شود، نه با حرّافی‌های دهن‌پرکنِ نویسنده یا شخصیت‌های اثرش، نه با جملات قصارِ به‌یادماندنی مثل «حقیقت را بر سر دار یافتم» و غیره، و البته نه با آن دست چیزهایی که بشود با آن‌ها پست‌های کپسولی اینستاگرامی تولید کرد.

#ادبیات #رمان #ماریو_بارگاس_یوسا

All that jazz

Рекорды

19.04.202523:59
611Подписчиков
16.04.202523:59
100Индекс цитирования
19.03.202514:19
843Охват одного поста
24.04.202505:17
0Охват рекламного поста
12.04.202514:19
3.56%ER
19.04.202523:59
137.97%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
18 КВІТ '2520 КВІТ '2522 КВІТ '25

Популярные публикации All that jazz

16.04.202514:08
🔸گندش بزنند، من نمرده‌ام! یادی از ماریو بارگاس یوسا

همین چند وقت پیش، به مناسبتی، از جستار او، «اسکندرانی» (دربارۀ کنستانتین کاوافی، شاعر یونانی) به‌عنوان یکی از بهترین جستارهایی یاد کردم که تابه‌حال خونده‌ام؛ جستارهای دیگرش، مثلاً دربارۀ مرگ در ونیز، را هم کنار همین‌یکی می‌گذارم (این دو جستار، همراه نوشته‌های درخشان دیگری از او، همگی، در کتاب دعوت به تماشای دوزخ در دسترس است)، یا کتاب درخشانش، عیش مدام، دربارۀ فلوبر و مادام بوواری. اما من یوسا را، بیش از همۀ‌ این‌ها، با سطرهایی از سور بز به خاطر می‌آورم، رمانی که سال‌هاست خواندنش را به همه توصیه می‌کنم. سوء‌قصدکنندگان به جان ژنرال تروخیو متواری‌اند، نیروهای امنیتی هم ردشان را زده و در تعقیب آن‌ها هستند. بگذارید از این‌جا به بعدش را از روی کتاب، و با ترجمه رشک‌برانگیز عبدالله کوثری، بخوانیم:

ازدحام اتوموبیل‌ها زیاد بود. راننده قیقاج‌زنان از میان یک کامیون و اتوبوسی که مردم دسته‌دسته از درهاش آویزان بودند گذشت. چند متر مانده به ویترین‌های شیشه‌ای بزرگ فروشگاه محکم روی ترمز زد. آنتونیو همین ‌که رولور به‌دست از تاکسی بیرون پرید متوجه شد که چراغ‌های پارک، انگار برای خوشامد گفتن به آن‌ها، روشن می شود. پسربچه‌های واکسی، فروشندگان دوره‌گرد، ورق‌بازها، ولگردها و گداها به دیوارهای پارک تکیه داده بودند. بوی میوه و خوراک سرخ‌کرده می‌آمد. آنتونیو برگشت تا خوان توماس، که چاق و خسته بود و نمی توانست پا به پای او بدود، به‌اش برسد. در همان لحظه از پشت سر صدای شلیک گلوله را شنیدند. دور و بر آن‌ها جیغ‌هایی گوش‌خراش به هوا رفت، مردم میان ماشین‌ها می‌دویدند و ماشین‌ها به پیاده‌رو می‌رفتند. آنتونیو فریادهایی می‌شنید: «تسلیم شوید، مادرقحبه‌ها.»، «شما محاصره شده‌اید.» وقتی دید خوان توماس خسته و نفس‌بریده از دویدن وامانده، خودش هم کنار او ایستاد و شروع کرد به تیراندازی. کوروار شلیک می‌کرد، چون کالیه‌ها پشت ماشین‌هاشان سنگر گرفته بودند که عرض خیابان را گرفته و راه را بند آورده بودند. دید که خوان توماس به زانو درآمد و تپانچه‌اش را به دهان برد اما نتوانست شلیک کند چون از ضرب گلوله‌های پیاپی نقش زمین شد. آنتونیو تا آن وقت چندتا گلوله خورده بود اما نمرده بود. «من نمرده‌ام، گندش بزنند، من نمرده‌ام.» همۀ فشنگ‌های رولورش را شلیک کرده بود و، همان‌طور که به زمین می‌افتاد، تلاش کرد دستش را به جیبش بلغزاند و بستۀ استرکنین را درآورد. اما آن دست لعنتی به فرمانش نبود. لازم نیست، آنتونیو. می‌توانست ستاره‌های درخشان را در شبی که آغاز می‌شد ببیند، می‌توانست چهرۀ خندان تاویتو را ببینید، و احساس کرد دوباره جوان شده است.

ماریو بارگاس یوسا، سور بز، ترجمۀ عبدالله کوثری (تهران: علم، ۱۳۸۱)، صص، ۴۷۹-۴۸۰.

بعد از آن فضاسازیِ فوق‌العادۀ تعقیب‌وگریز و حال‌وهوای سرشبِ پارک، می‌رسیم به آن‌جایی که به‌خاطرش این سطرها را همیشه در خاطر دارم، توصیف حال آنتونیوی تیرخوردۀ دم مرگ و آن کِیفِ خلسه‌گونش. ادبیات به‌خاطر این جزئیات ادبیات است، نه به‌خاطر حرف‌های بزرگ و پیام‌های قشنگ و آموزه‌های متعالی و خزعبلاتی از این دست. یوسا می‌خوانم به‌خاطر سطرهایی چون‌این، نه به این خاطر که فلان موضع سیاسی را داشت یا اینکه دشمن استبداد بود و دیگر و دیگر. درواقع، هنر بزرگ یوسا این بود که در اثری مثل سور بز، تأمل در بارۀ قدرت و سیاست و استبداد، اساساً به‌میانجی ساختن این شخصیت‌های منحصربه‌فرد و روابطشان و توصیف احوالشان میسر می‌شود، نه با حرّافی‌های دهن‌پرکنِ نویسنده یا شخصیت‌های اثرش، نه با جملات قصارِ به‌یادماندنی مثل «حقیقت را بر سر دار یافتم» و غیره، و البته نه با آن دست چیزهایی که بشود با آن‌ها پست‌های کپسولی اینستاگرامی تولید کرد.

#ادبیات #رمان #ماریو_بارگاس_یوسا

All that jazz
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.