Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای avatar
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای avatar
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
23.04.202511:14
💥ایرانیانی که خود را ارزان می فروشند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅ابتدا باید بگویم منظورم همیشه بخشی از ایرانیان بوده نه همه.
در فرهنگ ما، اصطلاحات متعددی برای رشوه وجود دارد مانند «خر كريم را نعل كردن» یا «سبيل كسى را چرب كردن‏».
برخی مواقع بدان«مداخل» می گفتند و برخی مواقع «حق العمل» یا «پيشكشى» یا «زیر میزی»...
اما در همه حال در ایران کلید حل تمامی معضلات و درهای بسته بوده و در میان تمام طبقات از شاه گرفته تا گدا رواج داشته است.
حتی امروزه نیز بسیاری، این پدیده زشت را نوعی زرنگی دانسته با آب و تاب به همدیگر تعریف می کنند!

♦️به دوران مشروطیت و پس از آن بقول عین السلطنه، روزنامه‏ نويسها آنرا می گرفتند تا به کسی فحش دهند!
(روزنامه خاطرات عين السلطنه ...ج‏۳.ص۱۸۲۷)

وقتی محکومی رشوه زیادی برای خلاصی اش نمی توانست بدهد، لااقل رشوه کمی به فراش می داد تا ضربات شلاق را آهسته تر بزند!
(ايران و قضيه ايران...ج‏۱. ص۵۹۴)
حتی علت حقيقى سقوط سلسله صفويه را رشوه‏ و ارتشائى دانسته اند كه در کل ايران جريان داشت!
(ايران در زمان نادرشاه...۴۰۹)
اما خود شاه بیش از همه رشوه خور بود وقتی میخواست برای ولایات حاکم تعیین کند آنرا به مزایده می گذاشت و رقم نهائى رشوه‏ بين چند داوطلب، تعيين کننده بود. البته پس از خرید ولایت، مدت نگهداری آن نیز نیاز به رشوه دادن داشت.
(ايران و قضيه ايران...ج‏۱ص۵۷۲)
و خریدار مالکِ مطلقِ جان و مال و ناموس رعایای آن خطه می شد. بیهوده نبوده که حاج سیاح در اشاره به حاکم سنندج و زیردستان او در سقز و بانه می نویسد که در کوچه ها «چقدر مردم دست و پاى بريده ديده می ‏شوند كه نمونه اعمال او بودند»!
رشوه چنان قباحتش را از دست داده بوده که حتی اعتمادالسلطنه دانشمند! از رشوه‏ دادن و رشوه‏ گرفتن نه تنها ابا نداشته بلکه در خاطراتش به کرات به آن اشاره کرده!
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۱۴)

♦️اما برجسته ترین نمونه که من آنرا محشر می دانم ميرزا ابوالحسن‏ خان شيرازى سفیر ایران در انگلستان بود که از انگلیسیها مستمری می گرفت!
بدون شک، او درك درستی از این مستمرى نداشت و نمی دانست كه در قبال آن چه خدمات گرانبهايى بايد برای انگلیس انجام دهد. آن زمان بدليلِ عدمِ اطلاع از پيچيدگیهاى ديپلماسى، گرفتن مستمرى از انگلستان اصلاً قبح شمرده نمیشد تا نيازى به كتمان باشد، حتى فتحعلیشاه وقتى از آن باخبر میشود نه تنها ناراحت نشده بلكه حتی او را تشويق می كند:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده ‏هاى مملكت من هستى، من تو را به مقامهاى بلند اجداد تو خواهم رساند»!
اما خنده ‏دار است كه این میرزا ابوالحسن خان در وصيت‏نامه‏ اش نيز وصيت مى کند پس از مرگش، وارثين نماز وحشت خوانده و قرآن بر سر قبرش ختم كنند، البته پول آنها را نيز از همين منبع وطن‏فروشى بپردازند!
«چون اجل موعود رسيد اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده ‏شور وا نگذارند بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند، اجراى فاتحه خوانى بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارجى كه در اماكن مصرف میشود با ساير مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
ابوالحسن ‏خان شيرازى در طول 35 سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليس كرد البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچوقت قطع نشد. ضرب‏ المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می هند و پول خرج می كنند اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»!
(سالهای زخمی، مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)

♦️در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد، هم کرومیت روزولت و هم ریچارد کاتم و اسناد ویلبر نشان می دهند که مقالاتی بر ضد مصدق در آمریکا نوشته می شد و تنها با پرداخت ۴۰ دلار در مطبوعات ایرانی به چاپ می رسید یعنی به این ارزانی خود را می فروختند!
زمانی زعمای چین برای در امان ماندن از حملات مهاجمان دیوار بزرگی به عظمت ۲۱۱۹۶ کیلومتر را ساختند اما دشمنان و مهاجمان چین، بجای زحمتِ بالا رفتن از آن دیوار، تنها با پرداخت رشوه ای اندک به دروازه بانان آن دیوار، توانستند به آسانی از در وارد چین گردند نه از بالای دیوار!

📕هیچ دیواری برای محافظت از یک کشور و منافع ملی اش، به مانند پرورش انسانها و رجول سیاسی سالم نیست، بقول امیر، آدم تربیت کنید...!

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
15.04.202507:35
💥ایرانی جماعتِ غمگین...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅ایرانی جماعت غمگین است، ایرانی جماعت دوست دارد به گذشته پناه ببرد چون در دوره معاصر چیزی برای ارائه نداشته است.
آنان در واکنش به ناکامی هایشان نسبت به دنیای جدید به گذشته پناه می برند، اسلامی هایش به ۱۴۰۰ سال قبل و غیراسلامی هایش به ۲۵۰۰ سال قبل!
اما این تنها فرار از اکنون است، این تنها کوششی برای نوشیدن جامی از غرور و افتخارِ گذشته است تا عقده ها و سرخوردگی های اکنونی را فراموش کنند!

آنان در دنیای معاصر حسابی شکست خورده و سپر انداخته اند!
چون بیش از ۲۰۰ سال است که شکست را تجربه می کنند، بر هر کاری دست زده اند، شکستهای سهمگینی خورده اند!
آنان استاد شکست خوردن هستند!
در تمام جنگهایشان شکست خورده اند!
در مشروطه شان و تجددشان شکست خورده اند!
در انقلابهایشان شکست خورده اند!
و در ملی کردن نفت شان نیز هنوز شادی را مزمزه نکرده بود که شکست خورد و داغِ کودتا بر جبینش نشست...

ایرانی جماعت غمگین است! گویی با داغ زاده شده!
پر از زخمِ دل است!
پس، گوشه یِ دنجی، آغوش گرمی، دامن مهربانی، حتی در زیرِ قامتِ بتی و قهرمانی می خواهد بتراشد تا دمی بیاساید تا از شکستهای ۲۰۰ ساله اش فرار کند!
او پناهگاهی می خواهد که از این همه رنج و درد و ناکامی و داغ، فرار کند و چون پیدا نمی تواند پس یا بتی جدید می تراشد و یا به گذشته پناه می برد!
پس در اعماق ذهنش، گذشته ای زیبا می سازد و به اعماق قرون و به دوره باستان پناه می برد تا کمی بیاساید، تا کمی از دستِ عقده ها و ناکامی هایش تشفی یابد...

و بیچاره مورخِ این شکست خوردگان که به هر کجا می نگرد تنها شکست می بیند و تنها تاریخِ شکست می نویسد و آنقدر از شکست می نویسد که قلم اش بویِ شکست می گیرد و اگر دق نکند حتما شانس آورده است...!

اما در گذشته و پشتِ سر، نوری نیست، چون پشت سر تاریخ است، چون «پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است»...
ایرانی جماعت باید دست از بت سازی بردارد و گذشته را خردمندانه بشناسد تا بلکه از چنگ گذشته رها شود تا بتواند دوباره خود را جمع کند و خوب جمع کند.
باید به راههای نرفته فکر کند به تجربه های نکرده به افقهای تازه...
تا دوباره شکست بخورد!
اما این بار بلکه کمی خردمندانه تر، کمی آبرومندانه تر...

⏹️لینک:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️تصویر زیر مربوط به سیزیف است.
هیچ سخنی تراژیکتر از این سخن پایانی افسانه سیزیف نیست که:
«می میریم بی آنکه خوشبخت باشیم».
12.04.202507:47
💥پایان غم انگیز یک فئودال بزرگ...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️در حوزه سیاست، تشخیصِ جهت باد و قدرت، اکثرا عامل موفقیت بوده هر چند غالبا نفرین مردم را بدنبال داشته است!
اما سیاستمدارانی بوده اند که هر چند مثل گل آفتابگردان همیشه رو به خورشیدِ قدرت بوده اند اما با اینحال فرجامی تلخ داشتند محمدولی خان تنکابنی یکی از اینهاست!

♦️او یکی از دو رهبر فاتح تهران و یکی از بزرگترین ملاکین کشور، بارها ۱۸۰درجه تغییر جهت داد:
ابتدا طرفدار استبداد بود و زمانی با تصرف املاک خالصه گرگان به ثروتی عظیم دست یافته بود، سپس فاتح تهران و مشروطه طلب گردید، سپس طرفدار روسها گشت تا بلکه عاقبت بخیر گردد و املاک خود را به دولت روسیه اجاره می داد و حتی پرچم روسیه را بر سر املاک خود نصب می کرد! اما با اینهمه، پایانی بس دردناک داشت...

♦️با آغاز مشروطه، طرفدار مشروطه شد اما وقتی مجلس مشروطه به توپ بسته شد در کنار استبداد قرار گرفت و از طرف محمدعلی شاه برای جنگ با ستارخان و مشروطه طلبان عازم تبریز شد خودش می‌نویسد:
«آذربایجان خیلی بی نظم، مغشوش، مردم یاغی، تا خداوند عالم چه قوه و قدرتی بدهد برای مسافرت به آذربایجان تفأل شد...»
(یادداشتهای تنکابنی...ص۲۷)
اما در تبریز از ستارخان شکست خورده با عتاب و پرخاش محمدعلی شاه مواجه میگردد که با «اینهمه نیرو از عهده یک مشت مجاهد تبریزی برنمی آید»!
عبدالله مستوفی در این مینویسد:
«نه از سبیلهای سرو و سنباط عین الدوله کاری ساخته شد و نه از حرکات دیوانه وار محمدولی خان تنکابنی که زود تحریک می‌شود و زود هم خاموش می‌گردد هیچکدام نتوانسته اند شهر تبریز را تسخیر و تبریزیان را سرجای خود بنشانند».
(شرح زندگانی من...ج۲. ص۲۶۴)

♦️در مبارزه با ستارخان، کاری پیش نبرده و مبارزه با مشروطه طلبان تبریز را کنار گذاشته یک راست عازم املاک خود در تنکابن میگردد و چون جهتِ باد را خوب تشخیص میداده دوباره مشروطه طلب شده در رأس قوای شمال عازم فتح تهران می‌گردد!
هنگامی که سواران بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از طریق اصفهان به تهران رسیدند، سواران شمال به فرماندهی تنکابنی نیز از طریق قزوین به تهران میرسند البته در بین راه، تنکابنی چند بار میخواسته برگردد اما یپرم خان و دیگران، به فئودال اجازه بازگشت نداده با اصرار او را وارد تهران میکنند تا یکی از دو فاتح بزرگ پایتخت گردد!

♦️اما با ظهور رضاشاه، اوضاع دگر گشت!
به میزانی که رضاخان از پله های قدرت بالا میرفت تنکابنی از پله های ثروت و قدرت پایین می آمد!
فئودال بزرگ که همیشه در جهت باد خوب چرخیده بود تنها در یک جا بد آورد و آن این بود که کلیه املاک و ثروت عظیم او در جایی بود که رضاشاه عاشق زمینهای آنجا بود!
بتازگی، رضاشاه بلعیدن املاک دیگران را آغاز کرده و بهترینها را یا به زور و یا با قیمت نازل می‌خرید که نوبت به املاک وسیعِ تنکابنی رسید و از طریق وزارت مالیه بر آنها چنگ انداخت!.

♦️بهانه رضاشاه، بدهی یک میلیون تومانی تنکابنی به بانک ایران و روس بود که اینک پس از انقلاب اکتبر روسیه، حکومت لنین بانک را کاملا به ایران واگذار کرده بود و رضاشاه به بهانه بدهی تنکابنی به بانک، املاک تنکابنی را تصاحب کرد.
بسرعت املاک تنکابنی صورت برداری و توقیف شد و در دفتر اسناد، انتقال زمینهایش به بانک تنظیم گشت. این املاک که اسناد آن در دست است شامل کلیه املاک شهریار به استثنای خانه نمره 9، باغ فردوس با تمام توابع، عمارت ولی آباد، ده دست، خانه های تیغستان شمیران بانضمام عمارت مدرسه، اراضی تیغستان، پارک شهری مرحوم سپهسالار به استثنای اندرون، خانه لاله زار و...می باشند.
(بدهی سپهدار، پیام بهارستان، ش۶، ۱۳۷۷)
پس از انتقال به بانک، دیگر تا انتقال به رضاشاه فاصله ای نبود جالب است که مدیرکل ثبت متذکر شده که چون هدف از انتقال و ضبط به نفع رضاشاه بوده حتی از حق اخذ هزینه ثبت نیز خودداری گردیده!
(گزارشهای محرمانه شهربانی، مجید تفرشی...ص۲۷۵)

♦️هنگامی که کارد بر استخوان تنکابنی رسید، روزی به کاخ رضاشاه رفت و از املاکش پرسید، رضاشاه که در این زمان دیگر احدی جرأت نفس کشیدن نداشت با طعنه گفت:
«ولی خان! تو که بهتر میدانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا مذاکره کنید...!»

♦️فئودال بزرگ و فاتح تهران که اکنون شدیدا از فشارهای مالی به تنگ آمده بود در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ش ابتدا وصیتنامه کوتاهی نوشت، سپس در خانه‌اش در زرگنده تهران، طپانچه ای را بر شقیقه خود گذاشته و شلیک می‌کند.
در وصیتنامه به پسرش امیراسعد، نوشته بود که فوری نعش اش را در امامزاده صالح شمیران دفن کنند و چون سن اش دیگر از ۸۰ گذشته لازم نیست گریه و زاری راه بیندازند!
(تاریخ تنکابن، یوسفی نیا...ص۶۵)

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
✅سند زیر استرداد املاک تنکابنی به بازماندگانش است پس از سقوط رضاشاه.
💥به مناسبت هفتم آوریل روز جهانی کاریکاتور
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این فیلم دو دقیقه ای را به مناسبت ۷ آوریل برابر با ۱۸ فروردین که روز جهانی «کاریکاتور» می باشد تهیه کرده ام.
تصاویر را که برخی دردناک و برخی شاد و مفهومی هستند، من انتخاب کرده ام و پسر نوجوانم(مشتاق) نیز ترجیح داد که پیانوی مرحوم جواد معروفی را روی تصاویر بگذارد و میکس کند...

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
30.03.202512:26
💠هنرنمایی ائل آی خانم هنرمند کوچولوی تبریزی.
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️ائل آی خانم، دختر دوست گرامی مان جناب واحد هستند که در حاشیه دیدار نوروزی در تبریز علی‌رغم سرماخوردگی و سرحال نبودن صدایشان، به درخواست مان پاسخ مثبت داده و با صدای زیبایشان از ما پذیرایی کردند...
16.03.202517:09
💥داستان غمبار دارالفنون امیرکبیر!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅نبض توسعه در هر جامعه در مراکز آموزشی می تپد و معیار سنجش نیز آنجاست اما ما ایرانیان، هنوز اهمیت آنرا در نیافته ایم.
امیرکبیر دارالفنون را حتی دو سال زودتر از دارالفنون ژاپن تاسيس کرد اما پس از کشته شدنش، آن دارالفنون که قرار بود انسانِ جدیدی تربیت کند به چنان وضعی افتاد که بقول بیهقی، می خواهم در زیر «قلم را لختی بر وی بگریانم»...

♦️اولین مسئله، درایت امیرکبیر در برگزیدن اساتید آن بود که از اتریش آورده بود بخاطر نفوذ دیرین دو کشور استعماری روسیه و انگلیس، امیر از نیروی سومی استفاده کرد که بی‌طرف بود و دارای پیشینه استعماری نبود یعنی اتریش.
این زمان دسیسه ها بر علیه امیر آغاز شده بود که ناخرسندی و خشم روحانیون نیز بخاطر استخدام معلمین خارجی اضافه شد!.
معمان اتریشی وقتی به ایران رسیدند که ده روز قبل از آن، امیر مغضوب و در فین کاشان کشته شده بود دكتر پولاك یکی از اساتید اتریشی مى‌نويسد:
«در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران رسيديم پذيرايى سردى از ما شد، احدى براى تهنيت به استقبال ما نيامد و به زودى آگاه شديم كه صحنه در اين فاصله به زيان ما تغيير كرده چند روزى پيش از ورودمان، اميركبير در اثر توطئه‌هاى داخلى دربار دچار بی مهرى شاه شده بود...»

♦️موانع بی شماری در مقابل دارالفنون بود:
برجسته ترین مخالف، خود میرزاآقاخان نوری بود چون دشمن امیر بود پس از مرگ امیر جانشین او شده میکوشید تمام آثار امیر را نابود کند.
انگلیسیها نیز مخالف دارالفنون بودند چون معلمانش اتریشی بودند حتی سرهنگ شیل انگلیسی به شاه توصیه میکرد دارالفنون را ببندد چون به ضرر سلطنتش است.
نیروهای سنتی نیز سرسختانه مخالف دارالفنون بودند چون آنرا مروج تجدد و فرهنگ غربی میدانستند.
طرفداران پزشکی سنتی نیز که شغل خود را در خطر می دیدند پس به لشکرِ مخالفین پیوستند چون دارالفنون، پزشکی اروپایی را آموزش میداد اینها باعث شد در کلاسهای پزشکی دارالفنون، مدتها تنها به تدریس نظری اکتفا کرده و از ترس تکفیر شدن از هرگونه کالبدشکافی پرهیز نمایند و همین باعث شد پیشرفتی نکند اما خوشبختانه در ۱۲۳۲ش یکی از بیگانگان مسیحی به طرز مشکوکی درگذشت و بازماندگانش براینکه علت مرگش را بدانند از دکتر پولاک خواستند کالبدشکافی کند و اولین کالبدشکافی توسط او و شاگردان دارالفنون صورت گرفت.

♦️البته این مخالفتها تنها مختص رشته طب نبود برخی رشته های دیگر نیز بودند مانند اجرای تئاتر!
تالار تئاتر بخاطر عقايد دينى متروك مانده فقط گاهی نمايشهاى خصوصى براى شاه و رجال دولت بوسيله «لومر» فرانسوى، معلم موزيك و مزين الدوله(نقاشباشى) در آن اجرا می شد که پس از چندى به جاى تئاتر، نمازخانه‌ شد.
سرانجام دارالفنون، این یادگار بی همتای امیر به وضعی افتاد که جان کلام را «فورو كاوای» ژاپنی که سی سال بعد در ۱۸۸۰ ، از آن دیدن کرده بر زبان رانده! او می نویسد:
«اتاق سوم، كلاس جغرافيا بود معلم فرانسوى درس جغرافيا میداد. معلم از شاگردى كه درجه سرهنگی داشت خواست كه نقشه‏ آسيا را روى تخته‏ سياه بكشد و به من اجازه داد از او پرسش كنم. نقشه ای که كشيد نادرست بود.
پرسيدم كوههاى كونلون كجاست؟ نمیدانست.
پرسيدم مملكت كره كجاست و او به جايى در حدود كانتون چين اشاره كرد.
در اينوقت، معلم جغرافيا خواست كه درباره محلى نزديك به ايران از او بپرسم. پس درباره طول و عرض جغرافيايى تهران سؤال كردم باز نتوانست جواب بدهد.
فهميدم كه اطلاع او در حد شاگرد دبستانى بى ‏دانشى است.»
(سفرنامه فورو كاوا...ص۱۰۴)
پس، فورو كاوا که سرگرد بود از سرهنگِ ایرانی در مورد تهران سئوال میکند و او نمیداند!

♦️نیم قرن پس از مرگ امیر و احداث دارالفنون در دو کشور، مخبرالسلطنه که از ژاپن دیدن کرده و همه‌ جا با راهن و كشتى به راحتی سفر کرده بود وقتی به انزلی میرسد دچار اندوه میگردد که چگونه از انزلی به تهران برسد!
«كالسكه هاى شكسته، اسبهاى وامانده، چپرخانه‌ هاى خشك و خالى»
و وقتی بحضور مظفرالدین شاه میرسد، مینویسد:
«در فرح‌ آباد جرگۀ معتاد دور شاه را گرفته همه روى زمين نشسته، مجلس بمزاح ميگذرد، از من پرسيدند پسر بحرينى بدگل ‌تر است يا ژاپنى‌ها...؟
ميبايست عرض كرد كه به بدتركيبى او در ژاپن نديدم كه تفريحى بشود! ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا...»!

♦️به دوران احمدشاه که می رسیم خزانه چنان تهی بود که دولت حتی توانایی پرداخت حقوق معلمان دارالفنون را نداشت در ۱۲۹۳ شش ماه بود حقوق نگرفته و برای مطالبه حقوق معوقه اعتصاب کردند ولی پس از ۲۰ روز دست خالی به کلاسها بازگشتند زیرا دولت به آنها حواله داده بود که بروند سه هزار آجر کهنه از یک ساختمان دولتی در خیابان جلیل‌ آباد بردارند و خودشان بفروشند!

⏹️قرار بوده انسان مدرن از آنجا بیرون بیاید و ایرانِ ویران را بقول امین الدوله، مدرن کند...

لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
19.04.202511:10
💥مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️اولین کارها همیشه شهامت می خواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب می توان به میزان مشکلات پی برد.
او اولین شاه ایرانی بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا.
علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...

♦️تنها به دو مشکل اشاره می کنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ می توانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.

♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود:
استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا می نویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص۷۷ و ۸۴)

♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همراه خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص۳۷).
این زنان که از بین بیش از ۵۰ زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان می نویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص۷۸)

♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد!
هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز می شد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمی توانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور می کردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار می کردند!

♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت می کردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران می رسید، شورش مردم ایران حتمی می شد!
لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت دهد.
امین الدوله می نویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص۳۸)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص۴۶)

♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام می دادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی می شد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمی خورد!
باید خیلی کوتاه می بوسیدند، اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی می شد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسی‌ها، دنیس رایت...ص۲۴۴)

⏹️لینک:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️نقاشی زیر اثر میهای زیچی مجارستانی از اولین سفر ناصرالدین شاه:
14.04.202506:42
💥حسن اسفندیاری و دیدارش با هیتلر
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅۲۴ فروردین ماه مصادف با روزی است که حسن اسفندياری رئيس مجلس شورای ملی به رياست هيئت نمايندگی ايران برای شرکت در جشن تاج‌گذاری «ژرژ ششم» پادشاه انگلستان به لندن عزيمت کردند در ۱۳۱۶ش.
و در این سفر با هیتلر نیز دیدار کردند...

♦️حسن اسفندیاری با وجود پیری چهار بار به دستور رضاشاه رئیس مجلس ایران شده بود این مجلس ایران که اولین بار از سوی محمدعلی شاه به توپ بسته شد پس از او نیز تا زمان ما بارها و بارها به توپ بسته شده، اما تنها نوع توپ ها با توپهای لیاخوفی تفاوت داشته است!
به دوران رضاشاه که باز تمامی دوره های آن به توپ بسته شد و خودش آنرا طویله نامیده بود، انتخابات مجلس نه تنها معنا نداشت بلکه رئیس مجلس را رضاشاه خودش تعیین می کرده و به دستور وی، حسن اسفندیاری چهار دوره رئیس مجلس شد!
بار آخر که سن اش زیاد بوده به رضاشاه گفته بود طبق قوانين و مقررات مجلس نمي تواند اين سمت را داشته باشد، چون «كبر سن» دارد و رضاشاه به شوخی گفته بود:
«حاج عمو برو صغر سن بگير»...!

♦️حسن اسفندیاری که در زمان قاجاریه میرزا حسن خان بوده و از سوی ناصرالدین شاه به لقب محتشم السلطنه مفتخر شده بود در مأموریتی به آلمان، با بیسمارک صدراعظم این کشور ملاقات و مذاکراتی به عمل آورده بود و سال‌ها بعد در دوره رضاشاه که رئیس مجلس بوده به عنوان رئیس هیئت نمایندگی ایران برای شرکت در تاجگذاری جورج ششم پادشاه انگلستان عازم لندن شده بود که در برلن با آدولف هیتلر ملاقات و گفتگو می کند.
وقتی در این ملاقات، هیتلر از او می پرسد که «آیا شما سابقاً در آلمان مأموریت داشته‌اید؟»
و او با شوخ‌طبعی پاسخ داده بود:
«بله، البته قبل از تولد شما»!.

♦️در ملاقات حسن اسفندیاری با هیتلر، دختران و زن رضاشاه نیز همراه اسفندیاری رئیس مجلس ایران بودند که تاج الملوک در خاطراتش می نویسد:
« هیتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسید».
خانواده رضاشاه به هیتلر هدیه های ارزشمندی دادند که شامل پسته رفسنجان و دو قطعه قالی نفیس دوخت تبریز بوده که بر روی یکی از قالی ها عکس هیتلر و روی قالی دیگر هم علامت آلمان یعنی صلیب شکسته نقش بسته بوده اما در مقابل، هیتلر خسیس بود تنها سه قطعه عکس خود را امضاء کرده و هدیه داده و گفته بود:
«متاسفانه من، مثل شاه ایران ثروتمند نیستم که هدیه گرانقیمت بدهم!»

♦️البته حسن اسفندیاری با ملک فاروق مصر نیز دیدار داشته چون رئیس هیئتی بوده که برای خواستگاری از فوزیه به مصر رفتند.
حسن اسفندیاری پس از سقوط رضاشاه و انقضای دوره سیزدهم مجلس که به دلیل کهولت سن قادر به احراز شغل نبود بازنشسته شده و از آن پس به امور دینی می پرداخت و به همین خاطر به «آخوند اعیان» معروف شد...

⏹️لینک:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️دو تصویر زیر مربوط است به دیدار حسن اسفندیاری با هیتلر:
11.04.202510:33
💥تکه ای از مناظره دیشب...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که دیشب بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.
این تکه در مورد مقایسه کشف حجاب بین رضاشاه و آتاترک و تیپِ زنان آنها(لطیفه عشاقی و تاج الملوک) و بقدرت رسیدن رضاشاه...بوده.
در فایل صوتی ۱۳۱۶ گفته شده که ۱۳۰۴ درست است...

♦️این مناظره بیش از ۳ ساعت بوده که امیدواریم در روزهای آینده هم فایل صوتی و هم فایل تصویری آنرا جهت دانلود دوستان در اینجا بارگذاری کنیم...


⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
06.04.202511:04
💥فحاشی در میان ایرانیان مخصوصا طرفداران رضاشاه بیداد می کند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅ما ایرانیان در فحاشی استادیم! تاورنيه که در زمان صفویه به ایران آمده می نويسد:
«ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاى قبيح مهارت دارند...»
قبلا در
اینجا و اینجا به فحاشی ایرانیان پرداخته ام اما امروزه این فحاشی در بین طیفهای سیاسی بیداد میکند!
مخصوصا حوزه تاریخ و سیاست، آکنده از فحاشی است چون اینجا همه متخصص اند!
بارها بخش کامنتهای کانال را بخاطر فحاشی بستیم سپس بخواهش دوستان باز کردیم اما سرانجام از خیرش گذشتیم تا کمتر به همدیگر فحش بدهند! و اینها تازه قشر تحصیلکرده هستند!

♦️محال است مطلبی نقادانه بنویسید و گروهی به شما فحش ندهند دریغ از دو کلمه نقد حسابی!
اما در میان گروههای قومی یا چپی یا اسلامی، طرفداران پهلوی گوی سبقت را از همگان ربوده اند! آنها در فحاشی شبیه ترین فرد به رضاشاه هستند! چون کمتر شاهی به اندازه او فحاش بوده! او به همه فحش میداد حتی فحش ناموسی مادر قح...!
تلگرافی است که او به سرلشکر ایرج مطبوعی گفته «زن قح..!

♦️طرفدارانش شبیه او هستند.
رضاشاه، کودکی و نوجوانی سختی داشته و این خشونت، فحاشی و زمینخواری او محصول عقده های گذشته اش بوده.
زمانی او در مقام نخست وزیری به میهمانی سفارت بلژیک دعوت شده در تمام مدت چشم به آن اتاقک چوبی دمِ در دوخته بود، وزیر مختار بلژیک با تعجب، علت آنرا می پرسد و او می گوید زمانی سه سال در آن اتاقک چوبی نگهبان بوده ام!

♦️قبل از کودتای سوم اسفند بقول حسین مکی در هفت آسمان یک ستاره نداشت در محله سنگلج در کوچه نباتی مستاجر بود و دخترش شمس در اینجا متولد شد سپس در دروازه قزوین مستاجر بود و اینجا محمدرضا و اشرف متولد شدند، این زمان پولی جمع کرده کاروانسرایی خرید و خانه ای در آنجا ساخت اما پس از کودتا بلافاصله شروع کرد به تصاحب زمین!
نخست بومهن و سپس رودهن را تصرف کرد، نخست وزیر که شد زمینهای مازندران بلعید و شاه که شد به طرف گرگان و گیلان و سپس نقاط دیگر ایران سرازیر شد!
در اوج زمینخواری اش یکی از روزنامه های فرانسوی، کاریکاتوری شبیه به یک غده سرطانی چاپ کرده نوشت که «در ایران جانوری پیدا شده که در روز چند کیلومتر زمین میخورد»!
ژنرالها و فرماندهانش که علاقه او را به زمین فهمیده بودند برای تقرب و ترفیع گرفتن مسابقه گذاشتند برای پیدا کردن بهترین زمینها و تصاحب آنها برای رضاشاه!
معلوم است که اداره ثبت که جزو افتخارات اوست در برباد دادن هست و نیستِ مردم شب و روز کار میکرده و آن جلدهای مخملی بی شمار یادگار آن دوران است! چون زمانیکه متفقین آمدند و او سقوط کرد ۴۴هزار سند مالکیت بنام او زده بودند!
او ۲۱۶۷ روستا داشت که ۲۵۴۵۸۵رعیت بر روی آنها کار می کردند و ۶۸ میلیون تومان در حساب بانکی داشت یعنی ۴۶ درصد نقدینگی کشور!
بیخود نبوده که بقول بهبودی وقتی از بانک گزارش میخواسته می گفت بانک من!
بقول دشتی که ابتدا ستایشگرِ او بوده در زمان تبعیدش میگفت اگر کمی دیر سقوط می کرد دیگر ملکی برای کسی باقی نمیگذاشت!
عجیب اینکه در زمان هجوم متفقین که از قدرت کنار رفت در آن زمان نیز او مشغول تصاحب یک منطقه وسیع از اراضی خوب نزدیک«کرند» بوده!

♦️او گذشته تلخ و سختی داشته و از آن سختیها و ناکامیها به فضای پادگان و سربازی گام نهاده و سپس از پادگان به سپهر سیاست و قدرت مطلق و در حصار ایرانیانِ زبردست در تملق!
تیپی همیشه ساکت، دورو، مال اندوز، تنگ نظر با قامتی ۱۹۰ سانتی با چشمانی درشت و عبوس و خشن و بغایت پرخاشگر، مهاجم و فحاش...!
بهبودی محرم رازش می نویسد در هنگام مراجعت رضاخان(وزیر جنگ) از رشت:
«حضرت اشرف یک حلقه انگشتر برلیان در انگشت داشتند بین راه قزوین تا آبیک اتومبیل پنچر شد و حضرت اشرف ناراحت شدند با مشت پشت گردن راننده زدند مدتی پیاده شدند پس از رفع عیب اتومبیل و حرکت به تهران دیدند که تخمۀ برلیان افتاده است..»
واضح است که بخاطر گم شدن آن برلیان، بهبودی این حادثه را نوشته که نشانگر تیپ رضاشاه است.
خود بهبودی را بارها بخاطر مصرف کم و زیادِ مثلا هیزم، چنان کتک می زده که راهی بیمارستان می شده اما دوباره می بخشیده و دوباره مشغول بکار می شده.
حدس بزنید برخوردش را با اهالی مطبوعات...!

♦️دکتر سجادی که در زمان تبعید رضاشاه در کرمان با او بوده در خاطراتش می نویسد رضاشاه از وی خواست که بزرگترین اشتباهش را در دوران حکومتش بگوید و سجادی به غصب اموال مردم اشاره کرده و رضاشاه بعد از تأملی گفته «راست گفتی و سپس به اطرافیان چاپلوسی که او را به این مسیر انداختند لعنت فرستاده»!
امروزه کتابهای قطوری در ستایش او مینویسند اما یک صفحه در مورد زمینخواری او که خودش نیز بدان به عنوان عیب بزرگ اذعان کرده نمی نویسند این نشان می دهد که این کتابها بیشتر بوق تبلیغاتی بوده تا یک پژوهش علمی و تاریخی...!

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
27.03.202508:43
💥دو کلمه حرف حساب!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅چرا ساعتها بحث می کنیم که چقدر اهل دانش هستیم اثبات دانش ما خیلی ساده است، کافی است ببینیم چند درصد مساحت خانه مان را کتابخانه و کتابهایمان تشکیل میدهد!
البته زود، لب تاپ و کتابهای پی دی اف مان را وسط نکشیم!

♦️مطالعه در گروههای تلگرام و چتهای آن نمی تواند جای کتاب را بگیرد مانند اینست که وقتی تشنه هستید بجای آبی گوارا، به نوشابه های گازدار پناه ببرید!
اینها تنها به عنوان آغاز مطالعه و نقطه عزیمت باید باشد نه تمامت مطالعه. چون مطالعه اصلی باید باعث فکر کردن و شک کردن ما بشود!.
بقول نیچه، آنکه می‌خواهد پرواز بیاموزد، اول باید ایستادن و راه رفتن و دويدن و...بیاموزد!
برای تغییر و استعلا اول جرات شک کردن داشته باشید...

♦️عيد آمده‌ و هر سال جدید دست بکار میشویم اول لباسهایمان را نو می کنیم بعد وسایل خانه و دکوراسیون و...
میخواهیم دنیا را تغییر دهیم اما به خودمان اصلا دست نمی زنیم از لباسهای کهنه خسته میشویم اما از باورهایی که بدون نقد، عمری در کنج ذهن مان نشسته اند خسته نمی شویم!
اسباب خانه و دور و برمان را تغییر می دهیم باز هم سیر نمی شویم، دوباره تغییر و هزینه می کنیم اما بجای اینهمه هزینه، یکبار بر گردیم خودمان را تازه کنیم آنوقت، خواهید دید که کل دنیا و اطرافتان بصورت اعجاب انگیزی تغییر یافته است!.

♦️به خودتان جرات داده یک نگاه انتقادی به دکوراسیون ذهنتان بیندازید ببینید صدها افکار خرافی و تعصب آلود سالهاست در کنج ذهن تان اطراق کرده، گویی از عهد بوق هر چه دیگران، رسومات غلط بوده در آن تلنبار کرده و شما پذیرفته اید و این همه بار بی مصرف را با خود حمل می کنید، نه تنها حمل می کنید بلکه حتی حاضرید خود را فدای آنها کنید!
ببخشید افسار خود را داده ایم دستِ آنها و به هر کجا که میخواهند ما را میبرند!

♦️از دست آنها چگونه میتوان خلاص شد؟ 
خیلی ساده است کافی است کمی کمتر حرف زده کمی کتابی خوب بخوانید.
راستی، آخرین روزنامه یا کتابی که خوانده اید کی بوده؟
یا اصلا آخرین کتابی که خریده اید کی بوده؟
یادتان می آید؟
یا آخرین کتابی که برای بچه تان گرفته اید کی بوده؟
بگذارید به جای شما من جواب دهم، من علم غیب ندارم اما می دانم که بسیاری از شماها یادتان نمی آید! چون اگر یادتان می آمد در آنصورت، تیراژ کتاب در کشورمان که به 50 نسخه نمی رسید!
اگر آخرین کتابی که خریده بودید یادتان می آمد در آنصورت، شاهد انقراض آخرین دایناسور شهرتان، یعنی بسته شدن آخرین کتابفروشی شهرتان که نمی شدید!

♦️هیچ چیز غمگین تر از این نيست که صبح وقتی از خانه می زنید بیرون. یک مرتبه ببینید تنها کتابفروشی شهرتان که بیش از 50 سال دوام آورده بوده تخلیه می کنند و کتابهای زبان بسته را بصورت قرو قاطی اعم از فلسفی، تاریخی، شاهکارهای ادبی...همه را داخل گونی می چپانند قراردادهای اجتماعی روسو با مکانیک کوانتوم و سایه ظلمت مرحوم کارو با لویاتان اثر توماس هابز مثل کاه در یک گونی تپانده میشوند!.
چند روز بعد می بینی که همان محل شده پیتزا فروشی! و دو تا دختر و پسر نشسته اند با همدیگر اختلاط  فکری می کنند!
در حالیکه همین محل که تا دیروز کتابفروشی بوده گویی محل مناسبی برای این اختلاط مثلا فکری نبوده است!.

♦️آری داشتم می گفتم، با خواندن کتابی خوب، خیلی راحت عوض می شوید، تازه می شوید، نه تنها خودتان، بلکه دور و برتان، کشورتان و جهان تان هم تازه می شود.
من قول می دهم اگر در سال، کمی کتاب تاریخ، فلسفه، ادبیات...خلاصه به هر چه علاقه دارید بخوانید یک شخص تازه ای میشوید.
قول می دهم اگر چند جلد رمان خوب بخوانید تحول در خودتان را خواهید دید.
خواندن رمان، افق دیدتان را وسیع می کند، اگر در سال، نه پنجاه تا رمان نه سی تا حتی نه ده تا بلکه تنها پنج تا رمان خوب مثل جنگ و صلح تولستوی، ژان کریستف رومن رولان یا نان و شراب سیلونه را بخوانید سال تمام نشده کاملا آدم دیگری می شوید.
فقط بهترین ها را بخوانید وقت تان ارزشمند است به خواندن همه چیز افتخار ندهید بقول کافکا، کتابی بخوانید که گازتان بگیرد، نیش تان بزند مثل مشت بخورد به جمجمه تان...

♦️کتابهایی بخوانید که باورهای شما را به چالش بکشند.
یادتان باشد که خطرناکترین آدمها آنهایی هستند که تنها کتابهایی می خوانند که شبیه افکارشان است و یا یک کتاب می خوانند و یا همیشه یک رسانه یا شبکه خبری خاص را می بینند یا همیشه در یک گروه سیاسی، فکری یا مذهبیِ خاص حاضر می شوند...
این یعنی مسدود کردن ورودی‌های مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم، یعنی به تدریج تبدیل شدن به یک رُباتِ برنامه‌ریزی شده توسط رهبران و لیدرهای آن فکر!
اینجا شبیه چکُشی می گردید که همه دنیا را میخ خواهد دید!
مطلب آخر اینکه، کار زیادی انجام ندهید اما هر کاری که انجام می دهید آنرا به بهترین نحو انجام دهید.

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
15.03.202511:28
💥به مناسبت زادروز رضاشاه پهلوی
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۴ اسفند زادروز رضاشاه است در (۱۲۵۶ ه.ش).
مطالب زیادی در مورد رضاشاه در کتابها و در این کانال نوشته ام که با سرچ رضاشاه قابل دسترسی است اما اینک به مناسبت امروز مطالبی می آورم...

♦️پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش شناخته شده نبود، مردم تهران مدام از همدیگر می پرسیدند این رضاخان کیست که کودتا کرده؟!
در آلاشت مازندران متولد شد خانواده اش شاخه ای از ایل کوچک پالانی سوادکوه بوده(برآمدن رضاخان، غنی... ص۱۸۶)
در سال ۱۲۵۶ به دنیا آمد و سه ماهگی مادرش و در سه سالگی پدرش را از دست داد و یتیم شد.
مادرش نوش آفرین مجبور شد نوزادش را برداشته راهی تهران خانه برادرش گردد، اما نوزاد در بین راه یخ زده فکر کردند مرده است ولی گرمای درون کاروانسرا دوباره نوزاد را به حال آورد و زنده ماند، وارد قزاق شد و زمانی رسید که به یکی از پر چالش ترین شخصیت تاریخ معاصر ایران بدل گردید چه از سوی مخالفانش و چه از سوی موافقانش!

♦️زندگیش در گراند هتل قزوین رقم خورد در مجموعه دیدارهایی که با آیرونساید داشت و از آنجا بزرگترین گام را برای کسب قدرت برداشت.
آن روزها، احمدشاه رفته در فرنگ نشسته و قدرت بی صاحب در آن وسط افتاده بود، کسانِ زیادی مانند نصرت الدوله، مدرس... برای برداشتن قدرت، خیز برداشتند اما رضاخان هر چند بیسواد بود ولی زرنگ و باهوش بود و بالاتر از همه اینکه، چون افسار قزاقان را بدست داشت پس او موفق شد قدرت را چنگ زند.
همیشه در چنین مواقعی که قدرت تق و لق است، نظامیان دستِ بالا دارند.
نمی دانم این سخن چقدر دقیق است که، پس از مراسم تاجگذاری وقتی به خانه آمده، خطاب به زنش تاج الملوک گفته بوده:
«تاجی جون، اگر می دانستم شاه شدن در این مملکت این همه آسان است خیلی زود شاه می شدم»

♦️به محض اینکه رضاخان آن «ماده واحده» مربوط به الغای سلسله قاجاریه را در ۹ آبان ۱۳۰۴ش به زور قزاقانش از تصویب مجلس پنجم گذراند، به سرلشکر عبدالله طهماسبی دستور داد به حرم احمدشاه رفته بدری خانم و تمام زنان و ولیعهدش را از قصر بیرون کند.
سرلشکر طهماسبی با قزاقان وارد کاخ گلستان شده و در سرمای زمستان، زنان حرم را در حالیکه گریه و زاری می کردند از قصر بیرون کرد و البته، پس از اخراج زنان حرم احمدشاه، در ۶ بهمن ۱۳۰۴ش رضاشاه خانواده خودش را در آنجا اسکان داد و محمدرضا و خواهرانش و مادرش به كاخ گلستان اسباب کشی کردند و در عمارت بلور ساكن شدند.
هنگامیکه سرلشکر عبدالله طهماسبی با قزاقان، زنان حرم قاجاری را با اردنگی بیرون می کرد ظریفی در تهران گفته بود «اگر زنهای قاجاریه لباسهای خود را می فروختند و پول آنرا صرف نگهداری سلطنت می کردند هرگز به این ذلت و محنت دچار نمی شدند»
(خاطرات عباس خلیلی...ص۳۹)
اما به نظرم هر گونه کوششی بی فایده بود زیرا، دورانی رو به زوال بود و دورانی تازه آغاز می شد و دیاری نمی توانست مانع گردد!

♦️کودک یتیمی بود که از اعماق بدبختی ها، فلاکتها و عقده ها بالا آمده بود و اکنون می خواست با تملک خواهی و زمینخواری و جمع آوری ثروت، زخمهای دوران کودکی را التیام بخشد و بر طبق نوشته ای در عرض ۱۶ سال، چهارمین متمول جهان شد!
و با وصلت پسرش با فوزیه دختر ملک فاروق، خواست که کمبودِ حاصل از بی انتسابی اش به طبقات فرادست را جبران کند!
در زیر نمونه ای از رفتارش با مردم را می آورم:
«بسیاری از مردم که املاک آنها بوسیله اداره املاک رضاشاهی تصرف شده بود دیگر ممر معاشی نداشتند ناچار به تکدی در شهر ویلان و سرگردان می گشتند بطوری که در هر نقطه از شهر تعدادی زیاد گدا با لباس مندرس مشغول تکدی بودند.
شهردار و حا کم شهر براینکه هنگام ورود رضاشاه بشهر مواجه با اينهمه سائل نشود دستور دادند که تمام آنها جمع آوری و در حمام های عمومی نگاهداری نمایند تا رضاشاه از شهر خارج شود. شهرداری بکمک شهربانی تمام متکدیان را جمع ‌آوری و در حمامهای عمومی محبوس نمود و در حمام‌ها از بیرون ققل نمودند.
قرار بود که رضاشاه بیش از یک روز و یک شب در شهر توقف نکند. اتفاقاً بارندگی شدید شد و شاه تصمیم گرفت تا بارندگی ادامه دارد در آنجا بماند شاه سه روز و سه شب در فصر سلطنتی توقف نمود.
پس از رفتن شاه، در هر حمامی را که باز کردند تعدادی بواسطه نرسیدن غذا و نبودن هوا از گرسنگی مرده یا خفه شده بودند که مجموعاً تلفات به شصت هفتاد نفر رسیده بود»
(تاریخ بیست ساله مکی..ج۶ ص۱۰۲)

♦️در وقتِ رضاخانی، خدمات خوبی به ایران کرد حرکتهای گریز از مرکزی که پس از جنگ جهانی اول و اشغال کشور، ایران را در غرقابی از آنارشیسم فرو برده بود نجات داد اما سرانجام، وقتی به پشتِ بام قدرتِ مطلق رسید دژمخو و هیولا گردید! چیزی که فرهنگ تملق پرور ایرانی در فقدانِ نهادها و مکانیزمهای کنترلی، بارها از آدمهای معمولی، هیولا ساخته بوده و در هر مکان و در هر زمان..!


لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
18.04.202516:32
💥نسل بیژن جزنی و نسل پدرش...
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️امروز ۲۹ فروردین مصادف است با کشتار بیژن جزنی و هشت نفر از زندانیان دیگر در تپه های اوین در سال ۱۳۵۴ش.
آن زمان، روزنامه ها نوشتند «نه زندانی در حین فرار کشته شدند»
بیژن (برجسته ترین رهبر چریکهای فدایی) و یارانش در ۱۳۴۶ دستگیر شده و دادستان نظامی ابتدا برای آنها درخواست اعدام کرد، اما بخاطر فشار افکار جهانی، تلاشهای کنفدراسیون و برخی شخصیتهای جهانی مانند برتراند راسل...آنان از اعدام رسته و به زندان محکوم شدند.
در زندان بودند که این کشتار صورت گرفت.
پس از انقلاب، اعترافات یک ساواکیِ دستگیر شده(بهمن نادری پور) پرده از جنایت حکومتی برداشت.
هنگام‌ شب‌، آنانرا به‌ تپه‌ های ‌شمال‌ تهران‌ برده:
«از اتوبوس پیاده کردند و همه را روی زمین نشاندند حتی چشمها و دستهایشان را بسته بودند حسین زاده فاتحانه پا پیش گذاشت گفت همانطور که رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود همکاران و مقامات مختلف را محکوم به اعدام کرده و حکم را در مورد آنها اجرا میکنند، ما نیز شما را که از رهبران و گردانندگان و تهیه کنندگان فکری آنان هستید محکوم به اعدام کرده و میخواهیم حکم را در مورد شما اجرا کنیم».

♦️همکاران پرویز ثابتی كه‌ قبلاً شراب‌ نيز خورده‌ بودند، آنانرا به‌ مسلسل‌ بسته، سپس‌ به‌ هر تك ‌تك‌ آنها تير خلاص می‌زنند.
برخلاف ادعای حکومت، قربانیان به جای اینکه از پشت سر، تیر بخورند، از روبرو گلوله خورده بودند.
بدون شک، یکی از علل این کشتار، چندین عملیات موفقیت آمیزی بوده که چریکها در سال ۵۳ در بیرون از زندان انجام داده بودند...

♦️با مرگ بیژن، چریکها بزرگترین لیدر فکری خود را از دست دادند، رهبری بی مانند که دارای چنان ظرفیتی بود که می توانست به یک رهبر ملی بدل شود!
خصوصیات ویژه ای او را از سایر رهبران چریکی متمایز میکند:
از کودکی در کوران مبارزه آبدیده شده و برخورداری از تجارب غنی فعالیت در سازمان جوانان حزب توده، شاگرد اول رشته فلسفه، مبارزاتش در دانشگاه، در جبهه ملی دوم در سالهای ۴۱ تا ۴۲ش، برخورداری از دانش مارکسیستی و همچنین استعدادهای خلاقانه هنری اش...بدو شخصیتی ویژه می بخشد.

♦️دوران كودكیش، مصادف با ورود متفقين به ايران و انتقال قدرت از رضاشاه به فرزندش بود، تمامی خانواده بيژن، پدر، مادر، دایی‌ ها و عموهايش همگی عضو حزب توده بودند.
- مادرش عضو شاخه زنان بود.
- رحمت ‌اله جزنی، عمویش، مسئول سازمان درجه ‌داران حزب شده.
- عموی ديگرش تا عضويت در كميته مركزی سازمان جوانان پيش رفته.
- و دائی هایش یعنی منصور و ناصر كلانتری نیز هر دو عضو كميته مركزی سازمان جوانان بودند.
و اما پدر بیژن، حسين جزنی نیز با درجه ستوان یکمی، از افسران ژاندارمری بود كه وقتی بيژن نه ساله بود، به فرقه دمكرات آذربايجان پيوسته، پس از شكست فرقه به همراه هزاران نفر به آنسوی ارس پناه برده بود. او ۲۰ سال در شوروی مانده، دکتری گرفته و با یک زن روسی (منور خانم) ازدواج کرده بود، در غیبت اش، زنش عالمتاج كلانتری که در ایران مانده بود مجبور شده به همراه فرزندان خردسالش به خانه پدری در چهارصد دستگاه تهران نقل مكان كند و با خانواده پرجمعيت كلانتری زندگی كند.

♦️بيژن برخلاف انتظار مادر و اقوامش از دوری پدر ناراحت نبود، زيرا از پدری مستبد و خشنِ نظامی که با همان انضباط سربازخانه بار آمده بود، دل خوشی نداشت.
البته برخی منابع ذکر میکنند به ميزانی كه سنش افزايش می ‌يافت كم‌كم فقدان و جای خالی غمبار پدر را احساس ميكرد...

♦️پدرش که پس از شکست فرقه به شوروی پناهنده شد، با همسر جدیدش در ۱۳۴۵ش با درخواست عفو از شاه به ایران بازگشت.
بیژن در نامه ‌ای پدرش را مورد شماتت قرار داده بود. البته، اسناد ساواك نیز از اختلاف فكری بين پدر و پسر پس از بازگشت حکایت میکنند. اما این اختلاف قبل از اینکه به حوزه خانوادگی برگردد در آن دوران، بازتابی از تضاد بین دو نسل جوان و پیر بود. تضاد بین احمدزاده ها، علیرضا نابدل ها، صبا بیژن زاده ها و دهها نمونه دیگر با پدرانشان...

♦️ اختلاف اصلی بیژن با پدرش به خاطر محافظه کاری پدر و نزدیکیش به حکومت بوده، چرا که او با وساطت سپهبد مُبصّر ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرده پس از بازگشت، به تدریس در دانشگاه پرداخته و همسر جدیدش هم در دانشکده ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد در حالیکه بیژن سراسر زندگیش را صرف مبارزه با حکومت کرده بود.
پدر پس از ۲۰ سال زندگی در خانه«دایی یوسف»، بر عبث بودن هرگونه یوتوپیا و مدینه فاضله تاکید میکرد، اما پسر و نسل جدید مشحون از شور و احساس و رادیکالیزم، میخواستند با سلاح و سیانور...فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند...

یکی از نقاشی های او بنام گوزن را که در زندان کشیده معرفی کرده ام در اینجا.

⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
◀️بازآفرینی جنایت تپه های اوین اثر آزاده اخلاقی:
13.04.202518:28
💥فایل صوتی مناظره در مورد کارنامه رضاشاه
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که در روز پنجشنبه ۲۱ فروردین ساعت ۲۰ به وقت ایران، بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.

♦️فایل صوتی دو ساعت و چهار دقیقه می باشد که کم حجم کرده ایم تا جهت دانلود دوستان آسان باشد.


⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
💥دلنوشته ای برای روز تولد
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این دلنوشته تاریخی نیست دلنوشته ای برای سالروز تولد دخترم است.
شاید برایتان جالب باشد چون اگر شما پدر و مادر باشید حتما این دلنوشته را زیسته اید!

♦️تو و من روزی عاشق شدیم!
روزی دیگر زن و شوهر شدیم!
سپس تو مادر شدی، من پدر شدم!
تو در درون سوختی و من بیرون بدنبال نان!
وقتی شیطنت می کردند من ناراحت می شدم تو به حمایت شان برمی خاستی!.
وقتی تو از دست شان خشمگین می شدی من به حمایت شان برمی خاستم!
وقتی زخمی برمیداشتند، ما چندین برابر زخم برمیداشتیم اما زخم آنها خوب میشد و زخمِ زخمِ آنها در ما میماند!
وقتی بخاطر بازیگوشی بیشتر، دیر به خانه برمی گشتند من در خفا و تو آشکار چندین بار میمردیم و زنده میشدیم.
عقل کل بودیم عقل مان را دادیم تا عاقل و بالغ شوند و بر عقل مان بخندند!
روز به روز سوختیم تا آنها روشن گردند!
از پا درآمدیم تا روی پای خود بایستند!
امروزمان را دادیم تا فردایشان را بدست آورند!
روز به روز کوچکتر شدیم تا آنها بزرگتر شوند!
به نازشان جوانی دادیم و اکنون کم کم باید برویم تا آنها بمانند!
تا عاشق شوند!
تا زن و شوهر گردند...!


⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
04.04.202510:20
💥یک آمریکایی دوست داشتنی...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅فروردین ماه مصادف با حوادث تاریخی زیادی است مانند اعدام قاضی ها در مهاباد یا درگذشت محمدعلی شاه در غربت، یا مرگ آیت الله شریعتمداری و یا اعدام امیرعباس هویدا و...
اما در فروردین ماه، من همیشه به یاد و خاطره ی یک آمریکایی می افتم یک آمریکایی دوست داشتنی و محبوب که در روزهای سیاه و دردناک این مرز و بوم در کنار ایرانیان قرار گرفت و جانش را فدای مشروطه ایرانی کرد:
یعنی هوارد باسکرویل که در ۳۰ فروردین در کنار مشروطه خواهان تبریز قرار گرفت و کشته شد.

♦️رفته بودم موزه مشروطه تبریز. سری به گور هوارد باسکرویل در گورستان ارامنه تبریز زدم.
براستی انسانیت فراتر از هر قوم، نژاد، تخمه و تبار...است!
در میان مجاهدین شهیدی که برای آزادی ایران جنگیده و اینک در خاک خفته اند قبری به چشم میخورد که نام صاحب آن به کل متفاوت از بقیه است نه تنها نامش، که شکل و شمایل و لباسش نیز با بقیه فرق میکند.
در کنار قبرش می نشینم و با خود میگویم این جوان ۲۴ ساله با این اسم متفاوت(باسکرویل) و با این کت و شلوار و کراوات در میان این مردان چاروق پوش و دستار به سر چه میکند!؟
وقتی از نامها، لباسها و حتی از زبان و مذهب میگذرم و به عمق و معنا میروم می بینم همه اینها که در این قبرستانِ ساکت در کنار هم دراز کشیده اند چقدر به همدیگر شبیه اند چرا که همگی آنان برای آزادی ملت ایران از بند استبداد تا ابد اینجا دراز کشیده اند!

♦️از فراز هزاران کیلومتر مرزهای جغرافیایی و تفاوتهای بی شمار زبانی، فرهنگی، نژادی و حتی دینی، پیوندی عمیق آنان را به هم وصل داده و در کنار هم قرار داده و این پیوند همانا عشق به تبار انسانیت، آزادی و برابریست، این پیوند همانا دشمنی و نفرت آنها از حکومت استبدادی محمدعلی شاه، دشمنان آزادی و هر آنچه موافق با اسارت انسانها است بوده...
خود باسکرویل در وقت پیوستن اش به اردوی آزادیخواهان تبریز در مقابل هشدارهای کنسول آمریکا که بر طبق ملاحظات شغلی اش، سعی میکرده او را منصرف کند به بهترین نحو به این پیوند عمیق انسانی اشاره کرده:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست».

♦️او قرار بود در مدرسه‌ آمریکایی«مموریال» تاریخ عمومی تدریس کند اما راهی را انتخاب کرد که خود بخشی از تاریخِ مردمِ رنجدیده ایرانی گردید بخشی از تاریخ یک ملتی که قریب به ۱۲۰سال پیش می خواستند زنجیرهای استبداد کهن را بگسلند و آزاد زندگی کنند اما ملتی که ناکام مانده و چیزی نصیب شان نشده!
باسکرویل، پس از ورود به ایران، تصمیم گرفت به‌جای تدریس تاریخ، به مجاهدین تبریز پیوسته و خود قدم به تاریخ بگذارد و این درست زمانی بود که مجلس مشروطه در تهران به توپ بسته شده، برخی سرداران بر سرِ دار شده و قیام تبریز آغاز شده و مردم تبریز در محاصره غذایی کارد به استخوانشان رسیده و با آمدن بهار برای سدجوع و مبارزه با ابلیس گرسنگی و مرگ، به رُستنی های طبیعت پناه آورده بودند!
باسکرویل در این زمان به جنبش ستارخان می پیوندد!
او از یک خانواده مذهبی و اصیل بر می آید، فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون بود یعنی برای خوشبختی اش همه چیز مهیا بود اما گویی دست تقدیر چنان میخواست که او نه متعلق به یک خانواده آمریکایی بلکه متعلق به کل ایران و حتی کل آزادیخواهان جهان باشد!
در طول این بیش یکصد سالی که از شهادتش می گذرد همیشه در قلب ایرانیان بویژه مردم آذربایجان جایگاه ویژه ای داشته حتی در بدترین شرایط و تیرگی روابط دو کشورِ ایران و آمریکا و حوادث تلخی چون کودتای ۲۸ مرداد و یا بحران گروگانگیری نیز نتوانسته کوچکترین خللی بر محبوبیت اش وارد سازد.

♦️هوا رو به تاریکی می نهد و شب کم کم از راه می رسد و من باید گورستان را ترک کنم. یاد داستانی از خانم «اورسولا کی لاژوان» همشهری خود باسکرویل می افتم داستانی بنام «کسانی که از خیر املاس گذشتند».
نویسنده در داستان خود یک آرمانشهری را توصیف کرده به نام «املاس» که همه‌ جای آن غرق در نور، رقص، موسیقی و شادی است، تمام اهالی شهر خوشحال و خوشبخت هستند اما در کنار این مردم شاد و خوشبخت، در زیرزمین کثیف و بی‌نورِ یکی از خانه‌های املاس، یک کودک معصوم، بی گناه، رنجدیده و گرسنه ای وجود دارد که در بدترین شرایط بسر می برد، این کودک در واقع، بهای خوشبختیِ مردم املاس است!
یعنی هیچ آزادی بدون پرداختِ بهایی مشخص، نمی‌تواند بدست بیاید!
قبل از ترک گورستان یکبار دیگر مجاهدین مشروطه را از خاطر می گذرانم و برای آخرین بار نگاهی به گور باسکرویل این آمریکایی دوست داشتنی می اندازم، با خودم می گویم:
اینان که اکنون اینچنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنجدیده و محبوس شهر املاس هستند که بخاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند...!

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلم زیر مربوط به زندگی و شهادت باسکرویل است:
21.03.202510:13
💥نوروز نزد ایرانیان
✍️علی مرادی مراغه ای

♦️نوروز همیشه عزیز بوده اگرچه پس از حمله اعراب مدتی در زمان بنى اميه کمرنگ شد اما بلافاصله در دوره عباسيان به يك عيد ملى تبدیل شد چون نفوذ رجال ايرانی در دستگاه عباسی، بسيارى از رسوم و سنن ايرانيان را در بين خلفاى عباسى رواج داد.
به عقيده فن كرمر، از عهد عباسيان نه تنها تشكيلات دينى و دولتى در قالب ايرانى ريخته شد حتى شكل لباس، انواع غذا و سبك موسيقى و امثال آن نيز تحت تأثير نفوذ ايرانى بود در بغداد، جشنهاى نوروز را به رسميت شناخته و لباس ايرانى لباس رسمى دربار شد.

♦️ نوروز پس از اسلام نيز باقیماند هرچند، متشرعین افراطی بودند كه اقامه جشن نوروز را مخالف دين شمرده و آنرا «رسم گبرگان» می نامیدند اما به مرور، نوروز با اسلام درهم آمیخت.
صفوی ها که با دو شعار تشیع و ناسیونالیسم ایرانی در مقابل امپراطوری عثمانی ظهور کردند یکبار، روز عاشورا با نوروز در یک روز افتاد و شاه صفوی دستور داد آنروز را به عنوان عاشورا عزاداری کنند و فردایش را به عنوان عید نوروز، جشن بگیرند. اما برعکس او، در زمان نادرشاه وقتی در نهم ربيع الاول ۱۱۶۰نوروز با مرگ عمربن الخطاب مقارن گردید، نادرشاه، مراسم جشن نوروزى را موقوف كرده خودش«ملبس به البسه كدر گشته مكدر نشسته بود، آقا فتحعلى نام كلانتر شهر به حضور اقدس آمد بايستاد، آن بيچاره به حمام رفته و حنا به دست ماليده بود.  تا چشم شاه به كف خضيب او افتاد فرمود يقين به جهت اين عيد خضاب كردى؟ و فحش زيادى به سلاطين صفويه بداد و حكم به قتل آقافتحعلى نمود"

♦️اما در کل، نوروز چنان گرامی بود که برخی شاهان، زمانِ تاجگذاری خود را در نوروز برگزار میکردند:
آغامحمدخان پس از سرکوب دشمنانش، در نوروز ۱۲۱۰ه.ق در تهران تاجگذارى كرد.
نوروز در سیاهترین دوره ها نیز عزیز بود.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگامی که عرب سراسر ايران را در زیر شمشیر آرام کرده از قتل عام شهر ها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهيان می گفت و مردم را می گریاند و سپس، چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت :«ابا تیمار، اندکی شادی باید»!

♦️ابن حوقل در خصوص نوروز در اصفهان، مى‏نويسد:
«كرينه» بازارى دارد كه مردم در نوروز به مدت هفت روز در آن گرد مى‏آيند و به عيش‏ و نوش و تفريح مى‏پردازند"
پل سيمون نویسد:
«روز عيد نوروز هر يك از امرا و رجال هر قدر تهيدست باشند به نسبت دارائى و مقام خويش به نادرشاه عيدى مى‏دهد"
جاحظ در كتاب التاج گويد:
«روز نوروز هركس از بزرگان، از اقرباى شاهنشاه يا بيگانگان بايستى به خدمت شاهنشاه آيند و هركدام به مناسبت شخصيّت خود، هديه‏اى به رسم نوروزى تقديم دارند و در آخر، شاعر، شعر هديه مى‏كرده است...»

♦️سرجان ملكم نویسد:
«فتحعلى شاه در عيد نوروز سى ميليون تومان از حكام ايالات و ولايات و ساير اعيان پيشكش مى‏گرفت ولى ناصر الدين شاه به اخذ نصف اين مبلغ هم موفق نگرديد و در سنوات اخير اين مبلغ بطور محسوسى تقليل يافته اين مى‏ رساند كه تحصيلداران ماليات چگونه خون رعاياى بدبخت را مكيده ‏اند كه ديگر قادر به پرداخت مداخل نيستند!"
  هدايت مى‏نويسد:
«سلام نوروز در زمان ناصرالدين شاه ابهّتى داشت و روزهاى عيد براى مردم تفريحى بود صاحب‏ منصب‏ها جلو تالار صف مى‏كشيدند يكى از معمّرين محترم مخاطب سلام بود در مدت سلام ۱۱۰ تير توپ انداخته بعضى شاهزادگان در تالار مرمر، مى ‏ايستادند...سلام تحويل منعقد مى‏شد عده مدعوين به ۷۰۰ یا ۸۰۰مى‏رسيد، مطابق صورت براى همه طبقات عيدى مقرر بود"

♦️ ساعت تحويل را، منجم‏ باشى اعلام مى‏كرد بى‏ درنگ شروع به نواختن موزيك و انداختن توپ مى‏شد خوان‏سالار، دو مجموعه پر از شاهى سفيد و مسكوكات طلا پيش مى‏آورد، شاه چند دانه برمى‏داشت عيدى علما را به دست خود داده علما كه مى‏رفتند شاه روى صندلى جلوس مى‏نمود طبقات انده عيدى مى‏گرفتند و مرخص مى‏شدند.
حتی مظفرالدين شاه نیز با وجود بعضا مریضی برصندلى جلوس كرده سينى ‏هاى عيدى را به حضور می آوردند و تمام اين ۱۲۰۰نفر دسته ‏به ‏دسته جلو آمده«هريك از دست مبارك كيسه عيدى گرفتند»

♦️پادشاهان ساسانى، سالى دو بار در اعياد نوروز و مهرگان بارعام ميدادند و بزرگان هدايايى تقديم شاه مى‏كردند. اغنيا طلا و نقره پيشكش مى‏ بردند شعراء اشعار خود را عرضه ميكردند و نديمان نخستين گياه‏هاى سال را تقديم مينمودند. اگر يكى از زنان شاه كنيزى زيبا با زينت و زيور پيشكش مى‏نمود، پادشاه نیز در عوض پيشكشهاى نوروز و مهرگان هداياى ذيقيمتى عطا می نمود
البته این عیدی دادن و گرفتن، بعضا شکل مسخره بخود می گرفت مثلا شاه ساده لوح «سلطان حسین هر سال در روز نوروز يكى از امراى عظام را مى‏فرمود كه: ريش وى را به قیمتی بخرد»!
و ظریفی نیز چنین سروده بود:

اينجا فروش ريش كه اين جمع پر زراند
جاى دگر مبر كه به گوزى نمى ‏خرند!

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
15.03.202508:05
💥تلخیص فایل تبارشناسی چپ
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅گفتگوی دو ساعته ای که با جناب آقای نصیری داشتم دوستان گفتند بزرگواری بنام آقای نیما افشار نادری، خیلی جالب آنرا تلخیص کرده و نه تنها خوب تلخیص کرده است بلکه خیلی مودبانه و منصفانه نیز بوده است. در بالا آورده ام، می توانید اصل آنرا
اینجا هم ببینید.

♦️از وقتی که این فایل دو ساعت گفتگو در فضای مجازی گذاشته شده صدها فحش و توهین بسوی ما روان شده است، اما دلم لک زد و دریغ از دو سطر نقد علمی و تاریخی!
اینکه ببینم در کجا اشتباهی بوده که بیاموزم که تجدیدنظر کنم!.

♦️من همیشه به دوستان و خوانندگانم سفارش می کنم که در مواجهه با مخالفان فکری خودشان، هرگز از دایره ادب خارج نشوند حتی اگر طرفِ مقابل تندروی کردند باز مقابله به مثل نکنند بلکه، خودشان را مجهز به خرد انتقادی بکنند.
وقتی که بر قله های استدلال و آگاهی تکیه کرده اید چه نیازی به توهین است؟!
سلاح آگاهی کوهها را به حرکت درمی آورد! جویبار آرام و زلالی است که حتی می تواند دیر یا زود به متعصب ترین و دگم ترین ذهن ها نیز رسوخ و نفوذ کند!
تنها زمان می خواهد و صبر و متانت...

⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

Telegram
💥سیاست به زبان ساده
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅براینکه بدانید مذاکرات ایران با آمریکا آیا به نفع مردم ایران است یا نه؟! راههای زیادی وجود دارد اما یکی از بهترین راهها دیدن مخالفان این مذاکرات است، چهار گروهند اما همه افراطی!
در داخل تندروهایی چون جلیلیستها، جبهه پایداری و حسین شریعتمداری ها.
در خارج مجاهدین خلق و تندروهایی که در راس شان سلطنت طلبها قرار دارند.
و البته اسرائیل و ناتانیاهو.
و مخصوصا کشور روسیه!
هیچکس مثل این صفروف میزان خطر بهبودی روابط ایران با غرب را برای منافع روسیه اینچنین شفاف بیان نکرده است!
جالبه، در روز روشن می گوید از همان لحظه که ایران غربگرا باشد فروپاشی روسیه آغاز می شود...!

♦️مولوی در «مجالس سبعه» می فرماید:
هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی می‌رود؟!
تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی

⏹️لینک:
@Ali_Moradi_maragheie
13.04.202507:40
https://youtu.be/QvoRLT6QZbA?si=-SVLCh75d8ejG91d

💥فایل تصویری بخش اول مناظره در مورد کارنامه رضاشاه
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این مناظره در مورد ارزیابی کارنامه رضاشاه بوده که در روز پنجشنبه ۲۱ فروردین ساعت ۲۰ به وقت ایران، بین من و آقای آرمان مستوفی و با اجرای آقای مهدی نصیری صورت گرفته است.

♦️این مناظره بیش از ۳ ساعت بوده که امیدواریم در روزهای آینده بخش های دیگر آنرا هم فایل صوتی و هم فایل تصویری جهت دانلود دوستان در اینجا بارگذاری کنیم...


♦️آنچه تاسف برانگیز است میزان حجم فحاشی و ادبیات توهین آمیز طرفداران پهلوی است که بیداد می کند!
من همیشه می گویم که انگار آنها فحاشی را از خود رضاشاه آموخته اند چون او نیز فحاش زبردستی بوده است.
برای نمونه ی فحشها کافی است به کامنتهای زیر این فایل تصویری نگاه کنید و اینها تازه هنوز بقدرت نرسیده اند و خودشان نیز آدمهای تحصیلکرده هستند و بسیارشان نیز سالها در فضای دمکراتیک غرب زندگی می کنند!
حتی یک جمله درست و حسابی که نقد علمی باشد نتوانستم پیدا کنم و اینجا دیگر از منِ مورخِ بیچاره کاری ساخته نیست این یک آسیب روانی است و روانشناسان و دلسوزان تربیتی باید بجنبد...

یادتان باشد!
از بین این جماعت فحاش و توهین کننده هیچوقت دزموند توتو بیرون نمی آید بلکه چندین خلخالی بیرون می آید...!


⏹️لینک: @Ali_Moradi_maragheie
08.04.202506:53
💥هویدا: فرشته یا شیطان...؟!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅۱۸ فروردین سالروز اعدام هویدا بود کسی که ۱۳ سال نخست وزیر ایران بود طولانیترین نخست وزیر از مشروطه تاکنون...
یکی از بزرگترین آفتهای نگرش افراطی و تفریطی ما این بوده که از آدمها شیطان و یا خدا می سازیم اما درستش، اینست که آدمها برخی به شیطان و برخی به خدا نزدیک هستند و برخی هم در وسط.
امروزه نیز این نگرش نه تنها در بین عوام ما بلکه در بین تحصیلکردگان ما نیز بشدت ساری و جاری است.
برای امتحان، کافی است نظر ایرانیان را در مورد همین هویدا بپرسید!
در زمان اعدامش، ۹۹ درصد ایرانیان معتقد بودند او شیطان و مفسدفی الارض بود و بخاطر اعدامش، از خلخالی تشکر می کردند!
اما اکنون، بیشتر مردم معتقدند که هویدا فرشته بوده!
آیا هویدا در گورش تغییر کرده؟! یا بقول مَثَل آذربایجانی:
اولنده گوتونه بال سورتوب گئدیب...؟!
پاسخ هیچکدام.
این تفاوت، ناشی از نگرش افراط و تفریطی ایرانیان بوده و چقدر بر ما ضربه زده است!

♦️اما من چند هویدا سراغ دارم:
یک هویدایی بود که چاپلوسی هایش از شاه، تهوع آور بود، به عنوان نخست وزیر یک کشور مثلا مشروطه، می گفت:
«ما شخص دوم مملکت نداریم ما فقط شخص اول داریم آنهم اعلیحضرت است!»
بقول عباس میلانی، شاه که تشنه تملق بود و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت شاه را «گوروِ» خود می خواند!
(گورو آیِنگار استاد و پدر یوگای جهان بود).
خودش در مورد عصا و پیپ اش می گفت:
«کارِ کاریکاتوریست‌ها را آسان کرده و بهانه‌ های بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!».
اما بقول بیژن جزنی، در مقابل دیکتاتوری شاه «نخست وزیر هویدا، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود!».
کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بی حدش بود.
همیشه «تابع حزب باد» و طرفِ زور بود، پس از انقلاب هم «در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد!»
و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟
پاسخ داد:
«به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است»!

♦️محمدرضاشاه در وقت ترک ایران، سگ خود «بنو» را با خودش برد اما فکری به سرنوشت نخست وزیر سیزده ساله اش نکرد وقتی در مرگش از او پرسیدند چرا در زمان خروج از کشور هویدا را آزاد نکردی با عصبانیت گفت که:
«او به ما دروغ گفته بود»!
هویدا خودش می توانست فرار کند اما نکرد، زنش لیلی امامی با خشم گفته بود:
«او بکلی احمق بود اینهمه کتاب در مورد انقلاب فرانسه خوانده بود و نمی دانست سرنوشت رجال فرانسه پس از انقلاب چه شد...»

♦️هویدا از لحاظ مالی پاکدامن بود پس از سیزده سال نخست وزیری، تقریبا چیزی نداشت، زمانیکه در دادگاه از او پرسیدند چکار کرده؟!
وقتی که بدرستی یا نادرستی گفت که تورم دوران نخست وزیریش، صفر درصد بوده، همه در دادگاه خندیدند!
این یکی از ساده لوحانه ترین خنده های تاریخ ایران بوده است!
آیا در میان آن جمع، یک نفر میدانست تورم صفر درصدی یعنی چه...؟!

♦️بدون شک، وقتی به چهره های تب کرده و خشمگین آن جمع حاضر در آن دادگاه نگاه می کنیم که در بالای ابرها سیر می کنند، هویدا در آن جمع، از همه شان باسوادتر، مدرنتر بوده است.
من همیشه به این سخن پاسکال حداقل در مورد هویدا باور دارم:
انسان از کشنده اش زیباتر است!
و همچنین از هزاران نفر باید یاد کرد که در زمان دفنش، ریختند به بهشت زهرا و گفتند نباید او در میان اموات ما دفن شود، چون اموات ما معذّب می گردند...!

♦️پس از دادگاه به محض آنکه پای هویدا به حیاط رسید، یکی از کسانی که در پشت سرش می‌آمد با هفت تیر گلوی هویدا را نشانه رفت و دو تیر خالی کرد، هویدا بر زمین افتاد و خون از رگ گردنش فواره زد… هویدا که می‌دانست زخمی مهلک برداشته از یکی از قاتلان خواست که زودتر جانش را بستاند، پس کریمی نامی، از سر لطف، هفت تیرش را بر جمجمهٔ هویدا نشانه گرفت...

♦️به نظر من، هویدا فرشته نبود برعکسِ مستند پنج قسمتی منوتو که می کوشد از او فرشته بسازد!
و البته شیطان و مفسد فی الارض هم نبود آنچنانکه اعوان و انصار خلخالی می خواستند از او بسازند!
بلکه هویدا مانند شخصیت نمایشنامه شیطان و خدا اثر سارتر و یا شخصیت رمان ملکوت اثر بهرام صادقی بود.
یعنی طفلکی، سرگردان و در کشمکش میان خدا و شیطان، مثل میلیونها ایرانی دیگر...

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie

◀️تاریخ زمانی عبرت انگیز میگردد که، آتمسفر افراطی آن زمان و اتمسفر تفریطی این زمان را در مقابل هم بگذاریم و ببینیم:
این زمان از او فرشته ساخته اند و آن زمان شیطان، و اکثریت بر اعدامهای خلخالی کف می زدند!
و این جامعه کی سرِ تعادل و عقلانیت دارد...؟!
به پاسخهای این تب کردگانِ آن زمان در مورد اعدام هویدا خوب نگاه کنید:
30.03.202518:34
💥هم به ناسوت اش خورد هم به لاهوتش...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۰ فروردین زاد روز سلطان محمد فاتح و ۱۵ فروردین نیز مصادف است با آغاز محاصره قُسطَنطنيّه پايتخت امپراتوری روم شرقی توسط سلطان محمد فاتح در ۱۴۵۳م. که پس از ۵۳ روز محاصره، سرانجام توسط مسلمانان فتح می گردد.
او در زمان فتح قسطنطنیه تنها ۲۱ سال داشت!
اهمیت فتح قُسطَنطنيّه، نه تنها برای تاریخ ترکیه بلکه برای مسلمانان و جهانیان اینست که با این فتح، قرون وسطی پایان می یابد و جهان به دوران جديدی قدم می گذارد.

♦️قُسطَنطنيّه، پس از ۵۳ روز محاصره، توسط قوای امپراتوری عثمانی به فرماندهی سلطان محمد تصرف می شود و طومار امپراتوری بیزانس(روم شرقی ) برای همیشه پیچیده می شود و قسطنطنیه مسیحی، استانبول مسلمان میگردد و متعلق به دنیای اسلام...
در مورد علل سقوط قسطنطنیه زیاد نوشته اند و به زبانهای مختلف. در تفوق و برتری نظامی ترکان عثمانی و توپهای عظیم و مهندسی شگفت انگیز آن و تاکتیکهای جنگی ترک ها و... که همگی در این پیروزی تاثیر بسزایی داشتند و اینکه، شهر از زمین و دریا محاصره شده بود و تنگه بسفر تماماً در کنترل سپاه عثمانی بود و هیچ راهی نمانده بود تا کسی برای کمک به رومی‌ها بشتابد...


♦️اما افزون بر تمامی اینها که در سقوط شهر دخیل بودند باید اضافه کرد که، هر چند شهر مستحکم و تسخیرناپذیر بود اما رو به قرون وسطی داشت و در مقابل، توپهای سلطان محمد، چنان دقیق بودند که انگار به قرون جدید تعلق داشتند و مخصوصا زمامداران شهر که تفکرشان سنتی بود و کهنه.
به عبارتی دیگر، در این شکی نیست که سلطان محمد فاتح ۲۱ ساله یک نابغه بوده اما برای یک پیروزی کامل و بی عیب و نقص، علاوه بر نابغه بودن فرمانده فاتح، باید طرف مغلوب و شکست خورده نیز عقب مانده، ساده لوح و گرفتار ذهنیت مالیخولیایی باشد و غالبا در این مواقع، فتحی بزرگ و تعیین کننده رخ می دهد، اتفاقا هر دو عنصر نیز در اینجا حضور داشتند یعنی در طرف مغلوب هم کشیشانی قرار داشتند هپروتی و گرفتار در اوهام!
بخاطر همین، در آن روزها که شهر قسطنطنیه از هر طرف در محاصره بوده و ارتباطش با بیرون کاملا قطع شده بود
سلطان محمد، جاسوسانی به درون شهر می فرستد تا خبر آورند که حریف چه نقشه جنگی دارد...
جاسوسان خبر می آورند که در شهر غوغایی است!.
سلطان محمد می پرسد چه خبر است؟
جاسوسان پاسخ می دهند که جمعی کشیشانِ پیر، حکام و بزرگان در کلیسای قدیس ایاصوفیا مشغول بحث جدی هستند! اینکه آیا زخمی که بر مسیح وارد شد به جنبه ی لاهوت آن حضرت خورده یا به جنبه ی ناسوت او؟ً!
به دستور سلطان محمد، عظیم ترین توپی که تا آن زمان ساخته شده بود و گلوله آن چند صد کیلو وزن داشته به سوی همان کلیسا شلیک می کنند و وقتی گلوله اصابت می کند.
سلطان محمد فاتح می گوید:
«اکنون هم به لاهوتش خورد و هم به ناسوتش...!!!»

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie

❇️آهنگ های زیادی در مورد فتح استانبول ساخته شده اما نمونه زیر را انتخاب کرده ام که برای دنیای پریشیده ی و اسفناک فعلی مسلمانان، غرورانگیز است:
18.03.202507:06
💥سال نو مبارک
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در این سرزمین
درد و رنج
از کوه‌ها و صخره‌ها هم بلند‌ترند
نه درختان بهار توان پوشاندن آنها را دارد
نه برف های زمستان...
(ماردین)

اما با این همه غم، در خانۀ دل اندکی شادی باید که گـاهِ نوروز است!

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
14.03.202508:10
💥فیلم سفر اشرف پهلوی به شوروی و دیدار با استالین
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅آنچه در پایین این نوشته آورده ام فیلم خبری کمیاب و تاریخی از سفر اشرف پهلوی به مسکو و دیدار وی با استالین است .
این سفر در ۲۰ جولای ۱۹۴۶مصادف با ۲۹ تیر ۱۳۲۵ش. بوده یعنی زمانی است که قبل از این ، در بهمن ۱۳۲۴ قوام السلطنه در مسکو با استالین بر سر نفت شمال و قربانی کردن فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد به توافق رسیده و بدنبال آن، ارتش سرخ ایران را تخلیه کرده و حکومت ایران در اندیشه برای حمله به آذربایجان و قلع و قمع دو تشکل گریز از مرکز است.

♦️در ظاهر قرار بوده اشرف‌ پهلوی به‌ دعوت‌ صليب‌ سرخ‌ از بيمارستانهای شوروی ديدن‌ كند اما پر واضح است که هر دو سفر قوام و بعدا اشرف پهلوی به نیت نزدیکی به شوروی برای از بین بردن دو تشکیلات فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد بوده است و از دایی یوسف می خواستند هیچ عکس العملی انجام ندهد!
این سفر دقیقا در زمانی صورت گرفته که مقامات شوروی بر دو تشکل فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد فشار می آوردند که در مذاکره با حکومت تهران، کوتاه بیایند.
در این زمان، کراسنیخ سرکنسول روسیه در تبریز به سیدجعفر پیشه وری می گفت که حق مقاومت در مقابل ارتش ایران را ندارید و هاشموف کنسول شوروی در ارومیه نیز به قاضی محمد تاکید می کرد که نباید با ارتش ایران وارد جنگ شود چون اتحاد شوروی آنرا به صلاح نمی داند...!

♦️اشرف وقتی به‌ مسكو رسيد، معاون‌ وزير امور خارجه‌ شوروی و سفير ايران‌ در شوروی دو ميزبانی بودند كه‌ مشتركاً منتظر آمدن‌ اشرف‌ بودند.
برنامه ‌های گوناگونی در این سفر ترتيب‌ دادند و ديدارهايی از شهرهای كيف‌، خاركف‌، لنينگراد و استالينگراد که در فیلم نیز آمده صورت گرفت، اما مهمترین هدف، دیدار با نوکِ قله یعنی استالین بود که اشرف بر آن اصرار داشت!
سرانجام قرار شد تنها به‌ مدت‌ ۱۰ دقيقه‌، اشرف‌ پهلوی رو در روی استالين‌ بنشيند اما ۱۰ دقیقه شد دو ساعت و نیم!
پس از گذشتن از هزارتوی تالارها، وقتی اشرف در مقابل مردِ گرجی كوتاه‌ اندام‌، چاق و سبیلو نشست بلافاصله با گلایه، مسئله آذربایجان و فرقه دمکرات را پیش کشید. اشرف در خاطراتش ضمن خودستایی می نویسد:
«به استالین یادآوری کردم که لنین بعد از انقلاب کلیۀ امتیازات امپریالیستی را که تزارها در ایران به دست آورده بودند لغو کرد و به این ترتیب تحسین و احترام ملّت ما را به دست آورد و از او تقاضا کردم که روسیه به پشتیبانی از «جمهوری آذربایجان» خاتمه دهد و کوشیدم استالین را متقاعد کنم که وجود این دولت دست نشانده روابط دو کشور ما را در سال های آینده تیره خواهد کرد...ملاقات ده دقیقه ای ما دو ساعت و نیم طول کشید و پس از پایان آن، استالین با من دست داد و تا دم در مرا همراهی کرد. قبل از آن که از اطاق بیرون بیایم دستش را روی شانۀ من گذاشت، به چشمانم نگاه کرد و گفت:
«سلام های قلبی مرا به برادرتان شاهنشاه ابلاغ کنید و به او بگوئید که اگر او ده نفر مانند شما داشت هیچگونه نگرانی نمی داشت. بعد در حالی که به طرف مترجم برگشته بود با اشاره به من گفت:
«این یک وطن پرست واقعی است» (پراودا پاتریوت)...

♦️دیکتاتور در احترام به میهمانش، سنگ تمام گذاشت!
و به اشرف، بخاطر فعالیتهای فراوانش در جمع آوری کمک برای یتیمان شوروی که در جنگ دوم جهانی والدین خودشان را از دست داده بودند نشان «کار پرچم سرخ» مفتخر کردند اگر چه‌ استالین خودش برای بدرقه ‌ی اشرف‌ به‌ فرودگاه‌ نرفت‌‌ اما «يك‌ پالتوی سمور» را به‌ رسم‌ يادبود برای اشرف‌ فرستاد تا بلکه قرارداد نفت شمال را که قبل از این، قوام السلطنه وعده اش را داده بود تضمین کند! اشرف‌ هم البته از دریافت این هديه‌ یِ پوست خز، در پوست خود نمی گنجید و آنرا هميشه‌ با خود داشت‌ و هر جا میتوانست‌ به‌ دريافت‌ چنين‌ هديه ‌ای به‌ خود می باليد.
اشرف در مورد این هدیه استالین می نویسد:
«قبل از آن که روسیه را ترک کنم استالین یک کت عالی پوست خز برای من هدیه فرستاد من هنوز هم از پوشیدن این کت که یادگار اولین مأموریت سیاسی خارجی من است لذّت می برم...»

♦️سکوت تلخِ نشریات فرقه دمکرات و نشریات هوادار حزب توده در آن زمان، در مقابل مطبوعاتی که با آب و تاب ، این هدیه را بازتاب می دادند عذاب آور بود!...

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️فیلمِ کوتاه تاریخی زیر را ببینید:
Показано 1 - 24 из 76
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.