🔹 همسرانههای پیشرفت: درسخواندنِ نوبتی
بخشی از روایت دکتر منصوره کرمی، همسر اولین شهید هستهای، دکتر مسعود علیمحمدی
💗دانشجوی دانشگاه شیراز بود که ازدواج کردیم. برای اینکه بتوانیم کنار هم باشیم، قرار شد مدتی در خوابگاه متأهلی زندگی کنیم؛ یک اتاق 20متری با یک بالکن که در آن سینک ظرفشویی و اجاق گاز سهشعلهمان رویش بود. سرویس بهداشتی هم مشترک بود؛ اما برای من مهم این بود که کنار مسعود باشم.
📚یکبار که آمده بودم شیراز، کتابهای کنکور را هم با خودم بارکردم که روزها برای کنکور درس بخوانم؛ اما مسعود مخالفت کرد. گفت من مشغول درسخواندن هستم و نمیخواهم همینطور سرسری درسها را پاس کنم و تمام شود؛ بهتر است فعلا من درس بخوانم و تو هوای زندگی را داشته باشی. من هم قبول کردم. راست میگفت؛ کسی که اینطور غرق در دنیای علم بود، اگر همسرش هم میخواست مسیر خودش را برود، زندگی سخت میشد. مسعود تصمیم گرفته بود بهترین دانشجو باشد و باسوادترین. دائم درحال مطالعه و تمرین بود.
⚛دوره دکترایش را بدون وقفه در دانشگاه شریف شروع کرد. با اینکه از اینطرف و آنطرف بعضیها تبلیغ میکردند که بروید خارج و مدرک دکترایش را آنجا بگیرد؛ ولی مسعود اهل رفتن نبود. دوست داشت همینجا بماند تا بتواند هم همکاریهایش را ادامه دهد و هم درسش را بخواند؛ این شد که او، اولین دانشآموخته دکترای فیزیک داخل کشور است. معتقد بود درست است که جنگ تحمیلی تمام شده است، ولی باید برای پیشرفت علمی کشور جنگید تا بتوان به افقهای روشن رسید. دیگر روی پا بند نبود.
🔅یکی از روزهای پاییزی سال 74، مسعود آمد خانه و خیلی جدی گفت: «منصوره حالا نوبت توئه! دیگه باید بنشینی و درس بخونی و کنکور قبول بشی!» متعجب مانده بودم؛ نه به آن قطعیتی که سال اول زندگیمان هرچه رشته بودم را پنبه کرد و نه به حالا که بیمقدمه آمد و گفت امسال کنکور بده. مسعود برایم مشخص کرد که هر درسی چقدر ضریب دارد؛ وقتی گفتم بعضی درسها برایم سخت است، قول داد ریاضی و فلسفه و زبان را برایم تدریس کند. هروقت فرصتی پیدا میکرد، کتاب را میگذاشت مقابلش و به من درس میداد؛ بهقدری جدی و کامل که انگار در دانشگاه درس میدهد.
🎓همینطور آرامآرام درس خواندم و کنکور دادم؛ برایم آرزوی دوری بود ولی روانشناسی دانشگاه آزادِ تهرانمرکز قبول شدم. به مسعود گفتم حالا که برای مدرسه الهام و ایمان شهریه میدهیم، اگر من هم اضافه بشوم روزگار خیلی سخت میشود. خیلی مطمئن گفت: «اگه مجبور بشیم مدرسه اونها رو عوض میکنیم؛ ولی تو باید درست رو بخونی.» حرفش حکم اتمام حجت را در خانه داشت. همان مسعودی که موقع تحصیل خودش وقت تفریحبردن بچهها را نداشت، شبهای امتحانِ من که میشد، دست بچهها را میگرفت و میبرد پارک؛ شام هم ساندویچ مهمانشان میکرد تا من باآرامش درس بخوانم و برای امتحان آماده شوم.
#مجله_سُها #همسرانههای_پیشرفت
#شماره_اول #دانشمند_شهید #از_اتم_تا_بینهایت
#شهید_علیمحمدی #فناوری_هستهای
📍خوانندگان عزیز جهت تهیه شماره اول مجله «سُــها»، به آيدی @Z_moshaver66 پیام ارسال کنید.
🇮🇷 خانه هنر و رسانه پیشرفت| راوی پیشرفت ایران
@khaneh_pishraft