Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
اࢪڪیـده‌ۍ ۄاھـی‌ ‌ ‌ avatar
اࢪڪیـده‌ۍ ۄاھـی‌ ‌ ‌
اࢪڪیـده‌ۍ ۄاھـی‌ ‌ ‌ avatar
اࢪڪیـده‌ۍ ۄاھـی‌ ‌ ‌
Период
Количество просмотров

Цитирования

Посты
Скрыть репосты
14.04.202516:36
این چنل متعلق به اونر چنل تبــسـم اشـــڪ هستش. متأسفانه به دلایلی مالکیت اون‌جا از دستشون خارج شده. فعالیت‌های جدیدشون داخل این چنل انجام میشه حتماً همراهیشون کنید
14.04.202514:10
14.04.202513:36
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوهٔ بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد
کس نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
زکات قامت چون سرو ناز و زلف دوتا
بیا که پشت من از بار غم دوتا کردی
منت به یک نگه آهوانه می‌بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگرچه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزل‌های شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
14.04.202513:34
چون دوستشون دارم
14.04.202512:52
اینجارو دوست داشتم چون میتونستم توش به هرزبونی که بتونم حرف بزنم و راه ارتباطی پیدا کنم
11.04.202515:32
🔈 ،، اونــر‌‌ـهایِ چـنــل‌ـهای اسـکیـز ( پــک، مــودبــرد، دیـلــی، مـتـن، فیـکـشن، آپـدیـت و هر چــیزی مـربـوط بـــہ اسـتری‌ـکیــدز )

بـرای حـمایت از چـنل ـهایِ همـدیـگه گـروهی زدیـم تا همـه دور هـم‌ جـمع بـشـیم و بــه رشــد چنــل هامـون کــمک بـکنیـم!
اگـر قـصد داریـد در ایـن گـروه حـضور داشــته باشـید، لطـفا به اینـجـا ریـکـوئســت بـدیـد. 🤍
14.04.202516:36
14.04.202513:37
خوب درس بخونید و مراقب خودتون باشید
14.04.202513:34
بذارید برای شماهم بذارم
14.04.202513:34
برم یکم از اشعار شهریار بخونم
14.04.202512:51
11.04.202514:41
14.04.202513:36
شما هم بخونید
14.04.202513:34
که ای کاش نمی‌خوندم
14.04.202513:33
گفتم قبل از شروع کردن درسام
14.04.202512:51
تصمیم کلوزد از اونجایی اومد که حتی نتونستم احساساتم و حرفام رو به نوشته در بیارم
11.04.202514:41
14.04.202514:10
🤩𝖦𝖺𝗏︎𝖾 𝗁︎𝖾𝗋 𝖺 𝖦𝗎𝖾𝗌𝗌,𝗌𝗁︎𝖾 𝖼︎𝖺𝗅︎𝗅︎𝗌 𝗆︎𝖾 𝖽𝖺𝖽
14.04.202513:36
14.04.202513:34
که حال و هوامم عوض بشه
14.04.202512:52
اما حالا که دیگه نمیتونم اینکار رو هم بکنم به درد نمیخوره تا روزی که به خودم بیام
11.04.202518:33
الان من چیکار کنم
11.04.202514:41
ིྀشـبی پـࢪ‌‌ شـده از لـبـخـند هـاے فࢪ‌‌اوان!
چند ساعتی می گذشت که پسر پشتِ بومِ نقاشی نشسته بود و به رنگ های مختلفی که توسط قلمو روی بوم کشیده شده بودند، خیره شده بود.
با شنیدن صدای باز شدن در، چند بار پلک هایش را باز و بسته کرد و با برداشتن چشمانش از روی بوم، به سمت در برگشت و با پسرک مو بلوند که همراه با سینی خوراکی و چایی وارد اتاق می شد، رو به رو شد.
پسرک با چشمانی پر شده از عشق، به او نگاه کرد و گفت
- بیام؟
پسر با شنیدن حرف او لبخندی ملایم زد و با گذاشتن قلمو بر روی میز، دستانش را باز کرد و او را به آغوش خودش دعوت کرد.
فلیکس با لبخندی بزرگ و شیرین وارد اتاقک نقاشی شد و با گذاشتن سینی بر روی میز، در آغوش او، خودش را غرق کرد.
- دلم برات تنگ شده بود.. می دونی چند ساعته اینجایی؟
فلیکس با گفتن این جمله، صورتش را در گردن هیونجین، قایم کرد.
هیونجین، همراه با حس کردن نفس های گرم فلیکس روی گردنش، با لحنی آرام گفت
+ ببخشید شیرینکم، خیلی حواسم به نقاشی پرت شده بود؛ اصلا به زمان دقت نکردم..
- اوم چی میکشیدی؟
+ اونی که اول قرار بود بکشم رو تموم کردم، اینیکی... برای خالی کردن تفکرات ذهنم بود فقط
- خب... اونو ببینم!
هیونجین با شنیدن حرف فلیکس، لبخند بزرگی زد و بوسه ای روی پیشونیش کاشت و گفت
+ خب تو باید بلند شی که من بتونم اونو بهت نشون بدم قشنگ من
فلیکس بلند شد و هیونجین بوم نقاشی‌ی که رنگ های کشیده شده ی ررو، خشک شده بود رو برداشت و به سمت او برگشت و نقاشی رو بهش نشان داد.
+ می دونی، نقاشی یه جوجه کوچولوی خیلی شیرینه.
فلیکس که در نگاه کردن به نقاشی پسر غرق شده بود، باورش نمی شد که هیونجین، او را کشیده باشد. با چشم هایی که از قبل گردتر شده بودند، به هیونجین خیره شد.
- اون.. منم؟ من رو کشیدی؟
+ معلومه عزیزکم
-هیونجین... خیلی قشنگه
پس از گذشتن آن لحظات و ساعاتی بیشتر که هر لحظه‌ش برای هیونجین و فلیکس با خوشحالی و لبخند می گذشت، اکنون با انتخاب فلیکس، تلویزیون در حال پخش فیلم مورد علاقه‌شان بود؛ هیونجین به ساعت دیواری نصب شده بالای تلویزیون، نگاه کرد و دید ساعت از دوازده شب، گذشته؛ پس از گذشتن چند دقیقه، متوجه بدن بی حرکت پسرک شد و با لبخند به حرفی که او پنج دقیقه پیش زده بود فکر کرد
- امکان نداره خوابم ببره هیون
با همان لبخند دستش را بلند کرد و موهای بلوند پسرک را که روی سینه‌اش ریخته بودند، نوازش کرد
+ سالگردمون مبارک شیرین ترینِ من.
Показано 1 - 24 из 389
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.