02.04.202514:32
با بحران «یاوهگویی» چه کنیم؟
در فضای سیاسی امروز جهان، به هر طرف که رو کنیم، با انبوهی از حرفهای مفت، مزخرف و نادرست مواجه میشویم که از بد حادثه خریدار هم دارند. این گفتارها از سوی سخنگویان متنوعی بر زبان میآیند، اما وجوه مشترکی دارند که هری فرانکفورت، فیلسوف فقید آمریکایی، سالها پیش در رسالهی «در باب حرف مفت» به آنها پرداخته بود.
از نظر فرانکفورت، مشخصهی مشترک مهم یاوهگویان، کسانی که حرف مفت میزنند، این است که اهمیتی به «حقیقت» نمیدهند و نسبت به حقیقت، جزئیات گفتار و نسبت به حرفهای دیگران با بیقیدی رفتار میکنند.
یاوهگو اهمیتی به جستجوی حقیقت امور نمیدهد، بلکه به قول فرانکفورت، آرمانش وفاداری به خودش و ایستادن بر سر حرفهای خودش است. به جای اینکه در پی دادن تصویری درست از دنیای مشترکمان باشد، میخواهد ادعاهای خودش را به کرسی بنشاند، تا خودش را ثابت کند.
این رفتاری است که در سرتاسر جهان از رهبران عوامفریب و مستبد میببینیم؛ و از آن بدتر، میببینیم که چطور هیمن رفتار به سطوح پایینتر جامعه هم تسری پیدا میکند و گوینده و خریدار اراجیف و چرت و پرت چطور زیاد میشود. در واقع، اصلاً بُرد چنین رهبرانی در همین است که انبوه مردم دیگر نگران درستی و حقیقت امور نباشند.
نکتهی مهمتر این است که شیوع این رفتار، هم سیاست و هم شهروندی دموکراتیک را شدیداً به خطر میاندازد زیرا مردم دیگر با یکدیگر بهعنوان افرادی نگاه نمیکنند که هر یک چشمی به دنیا دارند و میتوانند بازگو کنندهی حقیقت از منظر خودشان باشند و استدلالهایشان درخور شنیدن است.
حال پرسش این است که در برابر چنین بحران همهگیری چه میتوان کرد؟ سوفی بورگو استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اتاوا میگوید در عصر حاضر، چارهاندیشی برای نجات دموکراسی و سیاست از خطر عادیسازی بیقیدی در قبال حقیقت و مشروعسازی شیوع گفتارهای نفرتپراکنانه ضرورتی عاجل است.
بورگو میگوید نظریهپردازان سیاسی راجع به اهمیت گفتار سیاسی و لزوم آزادی بیان بسیار گفتهاند، اما چیزی که الان پرداختن به آن ضرورت دارد، تمرکز بر اهمیت «شنیدن» است. بدون شنیدن توأم با مراقبت و دقت، چیزی به اسم «صدا» یا مکالمهی معنیدار هم وجود نخواهد داشت.
اما مشکل اینجاست که حتی برای مکالمهی معنیدار با دشمن و شنیدن صدای او هم ما با وضعیت برابری مواجه نیستیم. کسانی که از خودگذشتگی میکنند و خودشان را برای درگرفتن گفتگو به خطر میاندازند، کسانی هستند که در موقعیت ستمدیده قرار دارند، نه قدرتمندان و برخورداران.
یک مثالش داریل دیویس است: روشنفکر و هنرمند سیاهپوست آمریکایی که عمری را به گفتگو با کو کلاکس کلانها گذرانده؛ یعنی با سرسختترین نژادپرستان سفید و دشمن آمریکاییهای آفریقاییتبار.
داریل دیویس بارها با اعضای این گروه همصحبت و همپیاله شده به این امید که گفتگویی حقیقی بینشان در بگیرد و در نتیجهی چنین گفتگوهایی برخی از اعضای این گروه از آن برگشتهاند. دیویس با کسانی وارد گفتگو میشود که در وهلهی اول نسبت به یکدیگر هیچ همدلیای ندارند؛ گفتگوهایشان چهرهبهچهره است و راجع به مسائلی است که ابتدا بیاهمیت جلوه میکنند اما میتوانند باورهای سیاسی طرفین را به مخاطره بیندازند؛ و رابطهای در این مکالمهها ساخته میشود که طرفین را به چیزهایی که به اشتراک دارند واقف میکند.
در عمل این فرد سیاهپوست و فعال ضدنژادپرستی است که اول ادعاهای خودش را کنار میگذارد و مکالمه را با سفیدپوستان قدرتمند نژادپرست شروع میکند؛ و این اوست که باید به خودش سختی بدهد و عقاید و سازمان آنها را بهدرستی بشناسد؛ آدمی در جایگاه دیویس است که باید در هر گفتگویی چشمانداز شکست مکالمه را در نظر داشته باشد و عواقبش را تحمل کند.
بورگو میگوید اگر مثال دیویس را نمونهای از گفتگوی بالقوهرهاییبخش بدانیم، میبینیم که با دعوت به چنین مکالمهای عملاً داریم طرفهای ستمدیدهای مانند زنان زیر سلطهی مردسالاری و رنگینپوستان گرفتار نژادپرستی و امثال ایشان را دعوت میکنیم که خود را بهسختی و دردسر و خطر بیندازند و مکالمهای خطرناک را با سرانجامی نامعلوم به امید تغییر آغاز کنند.
اینجا است که بورگو میگوید رسیدن به وضعیت شهروندی بهتر و برابر و حفظ دموکراسی یا نیل به آن از طریق گفتگو، مستلزم از خودگذشتگیهای نابرابر مردمان است: از خودگذشتگی کسانی که همین الان در معرض ستم هستند، برای اینکه شاید با قبول خطر بتوانند پس از پیمودن راهی دشوار، قدری در عقاید برخی از اعضای گروههای مسلط که تن به گفتگو میدهند، خلل ایجاد کنند یا در ایشان همدلیای برانگیزند.
چکیدهای از حرفهای سوفی بورگو را در زیر بخوانید
https://daneshkadeh.org/global/14033/
@Daneshkadeh_org
در فضای سیاسی امروز جهان، به هر طرف که رو کنیم، با انبوهی از حرفهای مفت، مزخرف و نادرست مواجه میشویم که از بد حادثه خریدار هم دارند. این گفتارها از سوی سخنگویان متنوعی بر زبان میآیند، اما وجوه مشترکی دارند که هری فرانکفورت، فیلسوف فقید آمریکایی، سالها پیش در رسالهی «در باب حرف مفت» به آنها پرداخته بود.
از نظر فرانکفورت، مشخصهی مشترک مهم یاوهگویان، کسانی که حرف مفت میزنند، این است که اهمیتی به «حقیقت» نمیدهند و نسبت به حقیقت، جزئیات گفتار و نسبت به حرفهای دیگران با بیقیدی رفتار میکنند.
یاوهگو اهمیتی به جستجوی حقیقت امور نمیدهد، بلکه به قول فرانکفورت، آرمانش وفاداری به خودش و ایستادن بر سر حرفهای خودش است. به جای اینکه در پی دادن تصویری درست از دنیای مشترکمان باشد، میخواهد ادعاهای خودش را به کرسی بنشاند، تا خودش را ثابت کند.
این رفتاری است که در سرتاسر جهان از رهبران عوامفریب و مستبد میببینیم؛ و از آن بدتر، میببینیم که چطور هیمن رفتار به سطوح پایینتر جامعه هم تسری پیدا میکند و گوینده و خریدار اراجیف و چرت و پرت چطور زیاد میشود. در واقع، اصلاً بُرد چنین رهبرانی در همین است که انبوه مردم دیگر نگران درستی و حقیقت امور نباشند.
نکتهی مهمتر این است که شیوع این رفتار، هم سیاست و هم شهروندی دموکراتیک را شدیداً به خطر میاندازد زیرا مردم دیگر با یکدیگر بهعنوان افرادی نگاه نمیکنند که هر یک چشمی به دنیا دارند و میتوانند بازگو کنندهی حقیقت از منظر خودشان باشند و استدلالهایشان درخور شنیدن است.
حال پرسش این است که در برابر چنین بحران همهگیری چه میتوان کرد؟ سوفی بورگو استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اتاوا میگوید در عصر حاضر، چارهاندیشی برای نجات دموکراسی و سیاست از خطر عادیسازی بیقیدی در قبال حقیقت و مشروعسازی شیوع گفتارهای نفرتپراکنانه ضرورتی عاجل است.
بورگو میگوید نظریهپردازان سیاسی راجع به اهمیت گفتار سیاسی و لزوم آزادی بیان بسیار گفتهاند، اما چیزی که الان پرداختن به آن ضرورت دارد، تمرکز بر اهمیت «شنیدن» است. بدون شنیدن توأم با مراقبت و دقت، چیزی به اسم «صدا» یا مکالمهی معنیدار هم وجود نخواهد داشت.
اما مشکل اینجاست که حتی برای مکالمهی معنیدار با دشمن و شنیدن صدای او هم ما با وضعیت برابری مواجه نیستیم. کسانی که از خودگذشتگی میکنند و خودشان را برای درگرفتن گفتگو به خطر میاندازند، کسانی هستند که در موقعیت ستمدیده قرار دارند، نه قدرتمندان و برخورداران.
یک مثالش داریل دیویس است: روشنفکر و هنرمند سیاهپوست آمریکایی که عمری را به گفتگو با کو کلاکس کلانها گذرانده؛ یعنی با سرسختترین نژادپرستان سفید و دشمن آمریکاییهای آفریقاییتبار.
داریل دیویس بارها با اعضای این گروه همصحبت و همپیاله شده به این امید که گفتگویی حقیقی بینشان در بگیرد و در نتیجهی چنین گفتگوهایی برخی از اعضای این گروه از آن برگشتهاند. دیویس با کسانی وارد گفتگو میشود که در وهلهی اول نسبت به یکدیگر هیچ همدلیای ندارند؛ گفتگوهایشان چهرهبهچهره است و راجع به مسائلی است که ابتدا بیاهمیت جلوه میکنند اما میتوانند باورهای سیاسی طرفین را به مخاطره بیندازند؛ و رابطهای در این مکالمهها ساخته میشود که طرفین را به چیزهایی که به اشتراک دارند واقف میکند.
در عمل این فرد سیاهپوست و فعال ضدنژادپرستی است که اول ادعاهای خودش را کنار میگذارد و مکالمه را با سفیدپوستان قدرتمند نژادپرست شروع میکند؛ و این اوست که باید به خودش سختی بدهد و عقاید و سازمان آنها را بهدرستی بشناسد؛ آدمی در جایگاه دیویس است که باید در هر گفتگویی چشمانداز شکست مکالمه را در نظر داشته باشد و عواقبش را تحمل کند.
بورگو میگوید اگر مثال دیویس را نمونهای از گفتگوی بالقوهرهاییبخش بدانیم، میبینیم که با دعوت به چنین مکالمهای عملاً داریم طرفهای ستمدیدهای مانند زنان زیر سلطهی مردسالاری و رنگینپوستان گرفتار نژادپرستی و امثال ایشان را دعوت میکنیم که خود را بهسختی و دردسر و خطر بیندازند و مکالمهای خطرناک را با سرانجامی نامعلوم به امید تغییر آغاز کنند.
اینجا است که بورگو میگوید رسیدن به وضعیت شهروندی بهتر و برابر و حفظ دموکراسی یا نیل به آن از طریق گفتگو، مستلزم از خودگذشتگیهای نابرابر مردمان است: از خودگذشتگی کسانی که همین الان در معرض ستم هستند، برای اینکه شاید با قبول خطر بتوانند پس از پیمودن راهی دشوار، قدری در عقاید برخی از اعضای گروههای مسلط که تن به گفتگو میدهند، خلل ایجاد کنند یا در ایشان همدلیای برانگیزند.
چکیدهای از حرفهای سوفی بورگو را در زیر بخوانید
https://daneshkadeh.org/global/14033/
@Daneshkadeh_org
21.02.202517:21
بسیاری از جنبههای اندیشیدن ما دربارهی فارسی امروز، مانند فارسی به مثابهی «زبان مادری»، مفاهیمی کاملاً مدرن هستند. در واقع، بخش اعظمی از ایدههای ایرانیان دربارهی زبان تحتتأثیر شرقشناسان اروپایی قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است.
دکتر الکساندر جباری استاد دانشکدهی مطالعات خاورمیانه و آسیا در دانشگاه مینهسوتا در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی اصلا وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان داخلی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
پیش از این، فارسی از بالکان تا بنگال و آنسوتر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمینها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینههای قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.
با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزهها محسوب میشد، بهندرت تنها زبان مورد استفاده در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبانهایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک میگذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دورهی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت میشد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر میسرودند.
چنین مسئلهای حاکی از این است که استفاده از فارسی در جغرافیاهایی همچون امپراتوری عثمانی، هندِ تحت حاکمیت گورکانیان یا حتی چین، به ایران مرتبط نبود. علاوهبراین، فارسی حتی در ایران هم زبانی بود که آموخته میشد و مسئلهی آموزش زبان فارسی تنها به مدارس شهرهای تبریز و سنندج ختم نمیشد، بلکه در شهرهایی همچون شیراز و همدان و … نیز آموزش داده میشد. با این وصف، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیدهتر از دیدگاه سادهانگارانهای دارد که در آن پانایرانیستها یکسره تمجیدش میکنند و فارسیستیزان تقبیح.
به مناسبت روز جهانی زبان مادری، پیشنهاد میکنیم که کتاب جدید دانشکده را دانلود و مرور کنید. در این کتاب با پژوهشها و تجربههای مختلف جهانی و تاریخ شکلگیری ذهنیتهای مدرن دربارهی رابطهی زبان و ملیت آشنا میشویم.
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
@Daneshkadeh_org
دکتر الکساندر جباری استاد دانشکدهی مطالعات خاورمیانه و آسیا در دانشگاه مینهسوتا در کتاب شکلگیری تجدد فارسیزبان اشاره میکند که اصطلاح «زبان مادری» در جوامع شرقی اصلا وجود نداشت: این اصطلاح تحتتأثیر انگلیسیها در نیمهی قرن نوزدهم میلادی به زبان اردو وارد شد و بعد هم در گفتمان داخلی ایران در آغاز قرن بیستم ظاهر شد.
پیش از این، فارسی از بالکان تا بنگال و آنسوتر فراگیر بود، نه به این دلیل که این سرزمینها بخشی از یک «امپراتوری فارسی» بودند، بلکه به این خاطر که فارسی زبان سواد بود و برای افرادی با پیشینههای قومی و زبانی و مذهبی گوناگون قابل دسترس.
با وجود اینکه فارسی زبانی حائز اهمیت در حکمرانی، بوروکراسی، تجارت، آموزش، مذهب، ادبیات و سایر حوزهها محسوب میشد، بهندرت تنها زبان مورد استفاده در این جوامع بود. فارسی همیشه جایگاه معتبرش را با زبانهایی همچون عربی، ترکی و … به اشتراک میگذاشت. این مسئله فقط مختص خارج از مرزهای ایران نبود، بلکه نباید فراموش کرد که در داخل مرزهای ایران هم در دورهی صفویان در کنار زبان فارسی از زبان ترکی نیز حمایت میشد؛ یا برای مثال حتی زبان اول شاعرانی همچون سعدی و حافظ نیز فارسی نبود؛ بلکه این دو به زبان شیرازی باستان نیز شعر میسرودند.
چنین مسئلهای حاکی از این است که استفاده از فارسی در جغرافیاهایی همچون امپراتوری عثمانی، هندِ تحت حاکمیت گورکانیان یا حتی چین، به ایران مرتبط نبود. علاوهبراین، فارسی حتی در ایران هم زبانی بود که آموخته میشد و مسئلهی آموزش زبان فارسی تنها به مدارس شهرهای تبریز و سنندج ختم نمیشد، بلکه در شهرهایی همچون شیراز و همدان و … نیز آموزش داده میشد. با این وصف، تاریخ زبان فارسی و دلایل گستردگی آن در داخل و خارج از ایران، ماهیتی بسیار پیچیدهتر از دیدگاه سادهانگارانهای دارد که در آن پانایرانیستها یکسره تمجیدش میکنند و فارسیستیزان تقبیح.
به مناسبت روز جهانی زبان مادری، پیشنهاد میکنیم که کتاب جدید دانشکده را دانلود و مرور کنید. در این کتاب با پژوهشها و تجربههای مختلف جهانی و تاریخ شکلگیری ذهنیتهای مدرن دربارهی رابطهی زبان و ملیت آشنا میشویم.
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/
@Daneshkadeh_org
30.01.202518:56
پناهندگان افغانستانی قربانی جدلهای سیاسی ترکیه
ترکیه میزبان بیشترین تعداد پناهجو در جهان است. بر اساس دادههای سازمان ملل، در سال ۲۰۲۲ بیش از ۳.۷ میلیون سوری و نزدیک به ۳۰۰ هزار افغانستانی در این کشور ساکن بودهاند. اسما هدی نایری، حقوقدان و پژوهشگر، با بررسی ۳۴۵ گزارش در روزنامههای حُریَت، صباح، سوزجو و جمهوریت دریافته که این رسانهها بیگانههراسی، افغانستانیستیزی و نقض حقوق پناهندگان را ترویج میکنند.
با آغاز جنگ داخلی سوریه، ترکیه سیاست درهای باز را اتخاذ کرد، اما با بقای بشار اسد، پناهندگان سوری «بار ناخواسته» شدند. سقوط کابل نیز موجی از نگرانی درباره «پناهجویان افغانستانی» را در رسانهها ایجاد کرد. پژوهش نایری هشت رویکرد رسانهای همسو با افغانستانستیزی را برجسته میکند:
۱. گفتمان «ما» و «دیگری» – گفتمانهای رسانهای اغلب تحت تاثیر روابط حاکم بر قدرت شکل میگیرند و بازنمایی وضعیت پناهندگان افغانستانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. هشتاد و شش درصد از اخبار این چهار روزنامه تصویری یکسره منفی از پناهجویان افغانستانی بازنمایی کردهاند. در معدود اخبار بیطرف یا مثبت نیز چالشهای افغانستانیها بازتاب داده شده، یا موفقیتهای فردی افغانستانیها همچون پزشکان، دانشجویان برجسته یا قهرمانان ورزشی به خبرها راه یافته است.
۲. ادبیات خودستایانه علیه پناهندگان – استفاده از ادبیات خودستایانه و تأکید بر اینکه دولت ترکیه «مدافع تمام مردم ستمدیدهی جهان» است، از زمان حضور سوریها در رسانههای حامی دولت اردوغان شروع شد و با حضور افغانستانیها شدت گرفت. گفتمان رسانهای خودبزرگبینانه و اعطای لقب «قهرمان بشردوست» به ترکیه، حس دستپایینگرفتن پناهندگان و تحقیر «دیگری» را به مخاطبان القاء میکند.
۳. رویکرد پناهنده-قربانی – احمد هاکان، عضو شورای سردبیری حریت، در سرمقالهای با تیتر «حتی اگر خسته شدهایم، باید آرام بمانیم» مینویسد: «چند افغانستانی به زنان پیشخدمتمان همچون غذا خیره میشوند... همهمان خسته شدهایم. اما باید آرام بمانیم.» این رویکرد، کلیشه قربانیبودن پناهندگان را بازتولید کرده و امکان ایجاد انسجام اجتماعی با پناهندگان را تضعیف میکند.
۴. رویکرد «رنج دوردست» – رسانههای حامی دولت برای مقابله با فشار احزاب رقیب، پناهندگان را نماد «رنج دوردست» معرفی میکنند. نمونهای از این روایت، داستان مادر افغانستانی است که در مرز ایران-ترکیه برای گرم نگهداشتن کودکانش لباسهایش را کند و در سرما جان باخت. در این رویه، ترکیه به ظاهر مسئولیتی ندارد، چون رنج پناهندگان «در جای دیگر» رخ میدهد.
۵. تبدیل پناهندگان به عدد – پس از سقوط کابل، رسانهها به نقل از وزیر کشور از دیوارکشی در مرز ایران خبر دادند و تلاش برای توقف ورود «موج پناهندگان» را برجسته کردند. روزنامهی صباح جلوگیری از ورود پناهجویان را افتخار ملی دانست. نایری مینویسد: «بدون استفادهی مستقیم از توصیفهای تحقیرآمیز، این گفتمان تصویری منفی ارائه میدهد.» همچنین، در ۵۲٪ از اخبار این دوره، دستگیری و جلوگیری از ورود پناهجویان تنها از طریق عدد بازتاب یافت؛ این شیوه یکی از غیرانسانیترین ابزارهای رسانهای محسوب میشود.
۶. همدلی را سادهلوحی پنداشتن – رسانهها با یادآوری «خطای بزرگ» پذیرش سوریها هشدار میدهند که نباید اجازهی ورود افغانستانیها را داد. سوزجو در سرمقالهای نوشت: «آیا در اروپا سادهلوح دیگری جز ما وجود ندارد؟» در این رویکرد، درک انساندوستانه تحقیر شده و همدلی سادهلوحی تعبیر میشود، درحالیکه رسانهها برای تحریک خشم عمومی به اعداد غیررسمی و بیاساس تکیه میکنند.
۷. تصویرسازی از پناهندگان به عنوان «تهدید تمدنی» – رسانههای ترکیه با برجستهسازی تفاوتهای فرهنگی، پناهجویان را تهدیدی برای تمدن ترکی معرفی میکنند. جمهوریت در اوت ۲۰۲۱ نوشت: «در افغانستان نرخ سواد برای زنان ۲٪ و برای مردان ۱۸٪ است. هیچ آموزشی وجود ندارد، هیچ صنعتی نیست، فقط جنگ و ترور است! افغانستان تنها تروریسم و مهاجرت صادر میکند.» این روایت پناهندگان را افرادی بیسواد و عقبمانده معرفی کرده و آنها را تهدیدی برای فرهنگ ترکی، حقوق زنان و دستاوردهای جمهوریخواهی میداند.
۸. تئوری «مهندسی مهاجرت» – در این روایت، پناهندگان افغانستانی بخشی از توطئهای غربی برای تضعیف ترکیه معرفی میشوند. این گفتمان بر «مهندسی مهاجرت» بهعنوان طرحی امپریالیستی برای برهمزدن یکپارچگی اجتماعی و فرهنگی ترکیه تأکید دارد. سوزجو مدعی است که قدرتهای خارجی قصد دارند همگنی جامعهی ترکیه را از بین ببرند تا ملت را تضعیف کنند.
چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/special-issues/refugees-media/13979/
@Daneshkadeh_org
ترکیه میزبان بیشترین تعداد پناهجو در جهان است. بر اساس دادههای سازمان ملل، در سال ۲۰۲۲ بیش از ۳.۷ میلیون سوری و نزدیک به ۳۰۰ هزار افغانستانی در این کشور ساکن بودهاند. اسما هدی نایری، حقوقدان و پژوهشگر، با بررسی ۳۴۵ گزارش در روزنامههای حُریَت، صباح، سوزجو و جمهوریت دریافته که این رسانهها بیگانههراسی، افغانستانیستیزی و نقض حقوق پناهندگان را ترویج میکنند.
با آغاز جنگ داخلی سوریه، ترکیه سیاست درهای باز را اتخاذ کرد، اما با بقای بشار اسد، پناهندگان سوری «بار ناخواسته» شدند. سقوط کابل نیز موجی از نگرانی درباره «پناهجویان افغانستانی» را در رسانهها ایجاد کرد. پژوهش نایری هشت رویکرد رسانهای همسو با افغانستانستیزی را برجسته میکند:
۱. گفتمان «ما» و «دیگری» – گفتمانهای رسانهای اغلب تحت تاثیر روابط حاکم بر قدرت شکل میگیرند و بازنمایی وضعیت پناهندگان افغانستانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. هشتاد و شش درصد از اخبار این چهار روزنامه تصویری یکسره منفی از پناهجویان افغانستانی بازنمایی کردهاند. در معدود اخبار بیطرف یا مثبت نیز چالشهای افغانستانیها بازتاب داده شده، یا موفقیتهای فردی افغانستانیها همچون پزشکان، دانشجویان برجسته یا قهرمانان ورزشی به خبرها راه یافته است.
۲. ادبیات خودستایانه علیه پناهندگان – استفاده از ادبیات خودستایانه و تأکید بر اینکه دولت ترکیه «مدافع تمام مردم ستمدیدهی جهان» است، از زمان حضور سوریها در رسانههای حامی دولت اردوغان شروع شد و با حضور افغانستانیها شدت گرفت. گفتمان رسانهای خودبزرگبینانه و اعطای لقب «قهرمان بشردوست» به ترکیه، حس دستپایینگرفتن پناهندگان و تحقیر «دیگری» را به مخاطبان القاء میکند.
۳. رویکرد پناهنده-قربانی – احمد هاکان، عضو شورای سردبیری حریت، در سرمقالهای با تیتر «حتی اگر خسته شدهایم، باید آرام بمانیم» مینویسد: «چند افغانستانی به زنان پیشخدمتمان همچون غذا خیره میشوند... همهمان خسته شدهایم. اما باید آرام بمانیم.» این رویکرد، کلیشه قربانیبودن پناهندگان را بازتولید کرده و امکان ایجاد انسجام اجتماعی با پناهندگان را تضعیف میکند.
۴. رویکرد «رنج دوردست» – رسانههای حامی دولت برای مقابله با فشار احزاب رقیب، پناهندگان را نماد «رنج دوردست» معرفی میکنند. نمونهای از این روایت، داستان مادر افغانستانی است که در مرز ایران-ترکیه برای گرم نگهداشتن کودکانش لباسهایش را کند و در سرما جان باخت. در این رویه، ترکیه به ظاهر مسئولیتی ندارد، چون رنج پناهندگان «در جای دیگر» رخ میدهد.
۵. تبدیل پناهندگان به عدد – پس از سقوط کابل، رسانهها به نقل از وزیر کشور از دیوارکشی در مرز ایران خبر دادند و تلاش برای توقف ورود «موج پناهندگان» را برجسته کردند. روزنامهی صباح جلوگیری از ورود پناهجویان را افتخار ملی دانست. نایری مینویسد: «بدون استفادهی مستقیم از توصیفهای تحقیرآمیز، این گفتمان تصویری منفی ارائه میدهد.» همچنین، در ۵۲٪ از اخبار این دوره، دستگیری و جلوگیری از ورود پناهجویان تنها از طریق عدد بازتاب یافت؛ این شیوه یکی از غیرانسانیترین ابزارهای رسانهای محسوب میشود.
۶. همدلی را سادهلوحی پنداشتن – رسانهها با یادآوری «خطای بزرگ» پذیرش سوریها هشدار میدهند که نباید اجازهی ورود افغانستانیها را داد. سوزجو در سرمقالهای نوشت: «آیا در اروپا سادهلوح دیگری جز ما وجود ندارد؟» در این رویکرد، درک انساندوستانه تحقیر شده و همدلی سادهلوحی تعبیر میشود، درحالیکه رسانهها برای تحریک خشم عمومی به اعداد غیررسمی و بیاساس تکیه میکنند.
۷. تصویرسازی از پناهندگان به عنوان «تهدید تمدنی» – رسانههای ترکیه با برجستهسازی تفاوتهای فرهنگی، پناهجویان را تهدیدی برای تمدن ترکی معرفی میکنند. جمهوریت در اوت ۲۰۲۱ نوشت: «در افغانستان نرخ سواد برای زنان ۲٪ و برای مردان ۱۸٪ است. هیچ آموزشی وجود ندارد، هیچ صنعتی نیست، فقط جنگ و ترور است! افغانستان تنها تروریسم و مهاجرت صادر میکند.» این روایت پناهندگان را افرادی بیسواد و عقبمانده معرفی کرده و آنها را تهدیدی برای فرهنگ ترکی، حقوق زنان و دستاوردهای جمهوریخواهی میداند.
۸. تئوری «مهندسی مهاجرت» – در این روایت، پناهندگان افغانستانی بخشی از توطئهای غربی برای تضعیف ترکیه معرفی میشوند. این گفتمان بر «مهندسی مهاجرت» بهعنوان طرحی امپریالیستی برای برهمزدن یکپارچگی اجتماعی و فرهنگی ترکیه تأکید دارد. سوزجو مدعی است که قدرتهای خارجی قصد دارند همگنی جامعهی ترکیه را از بین ببرند تا ملت را تضعیف کنند.
چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/special-issues/refugees-media/13979/
@Daneshkadeh_org
18.03.202513:41
کتابهای دانشکده را رایگان دانلود کنید و یا آنلاین بخوانید
📕جوانان و سیاست
شیوهها و چشماندازهای سیاستورزی و کنشگری جوانان
📝دکتر آصف بیات
وب | پیدیاف
📕فمینیسم و دولت
رابطه فمینیستها و دولت: تقابل، تعامل، هر دو، یا هیچکدام؟
📝دکتر نازنین شاهرکنی
وب | پیدیاف
📕جنبش و دموکراسی
ارکان جنبش دموکراسیخواه: سازماندهی، ائتلاف، و اعتراض
📝دکتر محمدعلی کدیور
وب | پیدیاف
📕جامعه و سلامت روان
رویکردهای تشخیص و درمان در جامعهدچار گسست و بحران
📝دکتر ارکیده بهروزان
وب | پیدیاف
📕زبان و ملیگرایی
📝دکتر الکساندر جباری
رابطهی زبان، سیاست و هویتهای مدرن
وب | پیدیاف
📕تدوین قانون اساسی
📝دکتر آنا فروشتوفر و دکتر الکساندر هادسن
سازوکارها، شیوهها و نیروهای موثر در فرآیند تهیه قانون اساسی
وب | پیدیاف
📕نیروهای مسلح و اعتراضات مردمی
واکنش نظامیان به قیامهای مردمی در حکومتهای اقتدارگرا
📝دکتر رویا ایزدی
وب | پیدیاف
📕انتخابات در نظامهای اقتدارگرا
شیوههای سیاستورزی و ماهیت رژیمهای اقتدارگرای انتخاباتی
📝دکتر امیرحسین مهدوی
وب | پیدیاف
📕زنان و تغییر قانون
تلاشها و روندهای تاریخی اصلاح وضعیت حقوقی زنان
📝دکتر سحر مرانلو
وب | پیدیاف
📕نظامیان و اقتصاد
انگیزهها و پیامدهای حضور نیروهای نظامی و امنیتی در اقتصاد
📝دکتر علیرضا اشراقی و دکتر رویا ایزدی
وب | پیدیاف
📕چندفرهنگگرایی و حقوق اقلیتها
📝دکتر میثم بادامچی
حقوق اقلیتها و فدرالیسم: نظریه، نقدها و مطالعات موردی
وب | پیدیاف
📕عراق، جنگ و حافظه
زندگی روزمره و تجربه عراقیها در دوران جنگ با ایران
📝دکتر حوراء الحسن
وب | پیدیاف
دانشکده ابتکاری است برای معرفی پژوهشهای دانشگاهی و تجربههای جهانی مرتبط با مسایل ایران
دانشکده منتخبی از منابع مطالعاتی دربارهی مبحثی خاص را گرد میآورد؛ منابعی که بهروزترند و در فضای فارسیزبان شناخته نشدهاند.
میدانیم فرصت کم است و خواندنی بسیار. برای همین در این مجموعهها تلاش میکنیم تا مهمترین نکات هر منبع را چکیده کنیم و «لُب مطلب» را به صورت خلاصهای ساده و منسجم به شما ارایه کنیم
از طریق کانال تلگرام میتوانید از انتشارات تازه دانشکده باخبر شوید
https://daneshkadeh.org/readers/
@Daneshkadeh_org
📕جوانان و سیاست
شیوهها و چشماندازهای سیاستورزی و کنشگری جوانان
📝دکتر آصف بیات
وب | پیدیاف
📕فمینیسم و دولت
رابطه فمینیستها و دولت: تقابل، تعامل، هر دو، یا هیچکدام؟
📝دکتر نازنین شاهرکنی
وب | پیدیاف
📕جنبش و دموکراسی
ارکان جنبش دموکراسیخواه: سازماندهی، ائتلاف، و اعتراض
📝دکتر محمدعلی کدیور
وب | پیدیاف
📕جامعه و سلامت روان
رویکردهای تشخیص و درمان در جامعهدچار گسست و بحران
📝دکتر ارکیده بهروزان
وب | پیدیاف
📕زبان و ملیگرایی
📝دکتر الکساندر جباری
رابطهی زبان، سیاست و هویتهای مدرن
وب | پیدیاف
📕تدوین قانون اساسی
📝دکتر آنا فروشتوفر و دکتر الکساندر هادسن
سازوکارها، شیوهها و نیروهای موثر در فرآیند تهیه قانون اساسی
وب | پیدیاف
📕نیروهای مسلح و اعتراضات مردمی
واکنش نظامیان به قیامهای مردمی در حکومتهای اقتدارگرا
📝دکتر رویا ایزدی
وب | پیدیاف
📕انتخابات در نظامهای اقتدارگرا
شیوههای سیاستورزی و ماهیت رژیمهای اقتدارگرای انتخاباتی
📝دکتر امیرحسین مهدوی
وب | پیدیاف
📕زنان و تغییر قانون
تلاشها و روندهای تاریخی اصلاح وضعیت حقوقی زنان
📝دکتر سحر مرانلو
وب | پیدیاف
📕نظامیان و اقتصاد
انگیزهها و پیامدهای حضور نیروهای نظامی و امنیتی در اقتصاد
📝دکتر علیرضا اشراقی و دکتر رویا ایزدی
وب | پیدیاف
📕چندفرهنگگرایی و حقوق اقلیتها
📝دکتر میثم بادامچی
حقوق اقلیتها و فدرالیسم: نظریه، نقدها و مطالعات موردی
وب | پیدیاف
📕عراق، جنگ و حافظه
زندگی روزمره و تجربه عراقیها در دوران جنگ با ایران
📝دکتر حوراء الحسن
وب | پیدیاف
دانشکده ابتکاری است برای معرفی پژوهشهای دانشگاهی و تجربههای جهانی مرتبط با مسایل ایران
دانشکده منتخبی از منابع مطالعاتی دربارهی مبحثی خاص را گرد میآورد؛ منابعی که بهروزترند و در فضای فارسیزبان شناخته نشدهاند.
میدانیم فرصت کم است و خواندنی بسیار. برای همین در این مجموعهها تلاش میکنیم تا مهمترین نکات هر منبع را چکیده کنیم و «لُب مطلب» را به صورت خلاصهای ساده و منسجم به شما ارایه کنیم
از طریق کانال تلگرام میتوانید از انتشارات تازه دانشکده باخبر شوید
https://daneshkadeh.org/readers/
@Daneshkadeh_org
16.02.202518:26
جامعهشناسیای جدید در خدمت عدالت اجتماعی
مایکل بوراووی، جامعهشناس بریتانیایی، که اخیراً (۱۵ بهمن ۱۴۰۳) درگذشت، برای پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران چهرهای شناخته شده بود. به همین مناسبت، در دانشکده ترجمهی مقالهای از او را در اختیار خوانندگان قرار دادهایم.
بوراووی در این مقاله استدلال میکند ما در عصری زندگی میکنیم که بازار، در ادامهروندهای بازاریسازی که از انتهای قرن هیجدهم میلادی آغاز شده، اکنون بیرقیب میتازد و هر چه را در مسیرش باشد، نابود میکند. او معتقد بود جنبشهای اجتماعی عصر حاضر هم، با وجود تنوع جغرافیایی و موضوعی، اشکل مختلف واکنش سیاسی به روندهای بازاریسازی هستند. این جنبشها، از جنبش اشغال والاستریت گرفته تا جنبش دانشجویی در شیلی و جنبش علیه ریاضت اقتصادی در جنوب اروپا، از اعتراضات به سلب مالکیت زمین در هند گرفته تا قیام علیه تصاحب زمینها برای شهرسازی در مناطق روستایی در چین، در اعتراض به بیعدالتیهای اجتماعی ناشی از ابعاد متفاوت بازاریسازی شکل گرفتهاند.
بوراووی بر آن بود که یک «جامعهشناسی جدید جنبشها» عرضه کند که بتواند این جنبشها را با وجود اهداف سیاسی گوناگون، با دیدگاهی وحدتبخش کنار هم قرار دهد. برای نشان دادن این موضوع، بوراووی شباهتهای کلیدی جنبشهای اجتماعی قرن حاضر را برمیشمرد.
۱. همهی این جنبشها شاخصهای ملّی دارند، حال چه از جنس مبارزه با دیکتاتوری باشد، چه در راستای مبارزه با ریاضت اقتصادی، یا علیه خصوصیسازی آموزش. این جنبشها در سطح جهانی از طریق شبکههای اجتماعی به هم متصل شدهاند و حتی سفیرانی بینشان رفتوآمد میکنند. گرچه چارچوب این جنبشها معمولاً ملّی بوده است، اما این جنبشها از یکدیگر الهام گرفتهاند.
۲. این جنبشها از فکر مشترکی الهام میگیرند؛ اینکه دموکراسی نیابتی را سرمایهداری، و مشخصاً سرمایهداری مالی، ربوده است. بازاریسازی باعث شده که با وجود متمرکز ماندن قدرت در دستشبکهی سرمایه-دولت،سازوکارهای انتخاباتی به آیینی بیاثر فروکاسته شوند.
۳. این جنبشها دموکراسی صوری را رد میکنند و در عوض دموکراسی مستقیم را برمیگزینند؛ سیاستی که گاه آن را سیاست «نگاه به آینده» میخوانند. این سیاست همانقدر که در حال مبارزهی عمودی با حاکمان است، روی برقراری پیوندهای افقی با همگنان خود هم متمرکز است.
۴. با اینکه به پیوندهای مجازی میان این جنبشها توجه بیش از حدی شدهاست، این پیوندها ضرورت حضور و پیوند در فضاهای واقعی را برجستهتر میکنند. اما همین امر لزوم حضور و و برقراری پیوند در فضای انضمامی واقعی را برایشان بیشتر عیان کرده است. پیوند مجازی برای اینکه مؤثر باشد نیازمند مکمل خود است؛ نقاطی که مردم در فضای واقعی در آن جمع شوند، مثل پارک زاکوتی در نیویورک، میدان کاتالونیا در بارسلون، میدان تحریر قاهره، میدان تقسیم استانبول.
۵. در همگی این جنبشها، اشغال فضای عمومی باعث شد که این جنبشها در برابر حملات شدید و سرکوبگرانهی متقابل پلیس، که اغلب با پشتیبانی ارتش هم صورت گرفت، بسیار آسیبپذیر شوند. چنین سرکوبهایی در امتداد ویرانکردن فضاهای عمومی در همه جا و برکشیدن فضاهای خصوصی بود. این جنبشها به شکل «اعتراضات سیال» هستند که در جایی ناپدید میشوند و از جای دیگری سربرمیآورند.
از نظر بوراووی، وحدت بخشیدن به این جنبشها مستلزم داشتن جامعهشناسی جدیدی است که فقط به نمایشهای سیاسی که این جنبشها بهکار میگیرند، ناظر نباشد، بلکه همچنین به فشار بازاریسازی نظر کند که این جنبشها علیهاش واکنش نشان میدهند. در این وضعیت، جامعهشناسان دیگر نمیتوانند وانمود کنند ناظرانی عینینگر از بیرون جامعه هستند. آنها جزئی از جامعهای هستند که مطالعهاش میکنند. باید به جامعهشناسی در مقام جنبشی اجتماعی و همزمان در مقام رشتهای علمی بیندیشیم، و خواهان مداخلهی انتقادی جامعهشناسی در دنیای پیرامونش باشیم.
بوراووی میگوید جامعهشناسی برای اینکه بتواند این نقشهای دوگانه پژوهش و کنش را به انجام برساند، باید سازوکارهای خود را برای گفتگویی در درون خود این رشته پدید آورد؛ سازوکارهایی که نه فقط در سطح محلی در درون دانشگاه، بلکه در سطح ملّی و از همهمهمتر سطح جهانی نیز کار کنند. به این ترتیب، جامعهشناسی خود باید تبدیل به جنبش اجتماعی شود. این مقاله را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14005/
@Daneshkadeh_org
مایکل بوراووی، جامعهشناس بریتانیایی، که اخیراً (۱۵ بهمن ۱۴۰۳) درگذشت، برای پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران چهرهای شناخته شده بود. به همین مناسبت، در دانشکده ترجمهی مقالهای از او را در اختیار خوانندگان قرار دادهایم.
بوراووی در این مقاله استدلال میکند ما در عصری زندگی میکنیم که بازار، در ادامهروندهای بازاریسازی که از انتهای قرن هیجدهم میلادی آغاز شده، اکنون بیرقیب میتازد و هر چه را در مسیرش باشد، نابود میکند. او معتقد بود جنبشهای اجتماعی عصر حاضر هم، با وجود تنوع جغرافیایی و موضوعی، اشکل مختلف واکنش سیاسی به روندهای بازاریسازی هستند. این جنبشها، از جنبش اشغال والاستریت گرفته تا جنبش دانشجویی در شیلی و جنبش علیه ریاضت اقتصادی در جنوب اروپا، از اعتراضات به سلب مالکیت زمین در هند گرفته تا قیام علیه تصاحب زمینها برای شهرسازی در مناطق روستایی در چین، در اعتراض به بیعدالتیهای اجتماعی ناشی از ابعاد متفاوت بازاریسازی شکل گرفتهاند.
بوراووی بر آن بود که یک «جامعهشناسی جدید جنبشها» عرضه کند که بتواند این جنبشها را با وجود اهداف سیاسی گوناگون، با دیدگاهی وحدتبخش کنار هم قرار دهد. برای نشان دادن این موضوع، بوراووی شباهتهای کلیدی جنبشهای اجتماعی قرن حاضر را برمیشمرد.
۱. همهی این جنبشها شاخصهای ملّی دارند، حال چه از جنس مبارزه با دیکتاتوری باشد، چه در راستای مبارزه با ریاضت اقتصادی، یا علیه خصوصیسازی آموزش. این جنبشها در سطح جهانی از طریق شبکههای اجتماعی به هم متصل شدهاند و حتی سفیرانی بینشان رفتوآمد میکنند. گرچه چارچوب این جنبشها معمولاً ملّی بوده است، اما این جنبشها از یکدیگر الهام گرفتهاند.
۲. این جنبشها از فکر مشترکی الهام میگیرند؛ اینکه دموکراسی نیابتی را سرمایهداری، و مشخصاً سرمایهداری مالی، ربوده است. بازاریسازی باعث شده که با وجود متمرکز ماندن قدرت در دستشبکهی سرمایه-دولت،سازوکارهای انتخاباتی به آیینی بیاثر فروکاسته شوند.
۳. این جنبشها دموکراسی صوری را رد میکنند و در عوض دموکراسی مستقیم را برمیگزینند؛ سیاستی که گاه آن را سیاست «نگاه به آینده» میخوانند. این سیاست همانقدر که در حال مبارزهی عمودی با حاکمان است، روی برقراری پیوندهای افقی با همگنان خود هم متمرکز است.
۴. با اینکه به پیوندهای مجازی میان این جنبشها توجه بیش از حدی شدهاست، این پیوندها ضرورت حضور و پیوند در فضاهای واقعی را برجستهتر میکنند. اما همین امر لزوم حضور و و برقراری پیوند در فضای انضمامی واقعی را برایشان بیشتر عیان کرده است. پیوند مجازی برای اینکه مؤثر باشد نیازمند مکمل خود است؛ نقاطی که مردم در فضای واقعی در آن جمع شوند، مثل پارک زاکوتی در نیویورک، میدان کاتالونیا در بارسلون، میدان تحریر قاهره، میدان تقسیم استانبول.
۵. در همگی این جنبشها، اشغال فضای عمومی باعث شد که این جنبشها در برابر حملات شدید و سرکوبگرانهی متقابل پلیس، که اغلب با پشتیبانی ارتش هم صورت گرفت، بسیار آسیبپذیر شوند. چنین سرکوبهایی در امتداد ویرانکردن فضاهای عمومی در همه جا و برکشیدن فضاهای خصوصی بود. این جنبشها به شکل «اعتراضات سیال» هستند که در جایی ناپدید میشوند و از جای دیگری سربرمیآورند.
از نظر بوراووی، وحدت بخشیدن به این جنبشها مستلزم داشتن جامعهشناسی جدیدی است که فقط به نمایشهای سیاسی که این جنبشها بهکار میگیرند، ناظر نباشد، بلکه همچنین به فشار بازاریسازی نظر کند که این جنبشها علیهاش واکنش نشان میدهند. در این وضعیت، جامعهشناسان دیگر نمیتوانند وانمود کنند ناظرانی عینینگر از بیرون جامعه هستند. آنها جزئی از جامعهای هستند که مطالعهاش میکنند. باید به جامعهشناسی در مقام جنبشی اجتماعی و همزمان در مقام رشتهای علمی بیندیشیم، و خواهان مداخلهی انتقادی جامعهشناسی در دنیای پیرامونش باشیم.
بوراووی میگوید جامعهشناسی برای اینکه بتواند این نقشهای دوگانه پژوهش و کنش را به انجام برساند، باید سازوکارهای خود را برای گفتگویی در درون خود این رشته پدید آورد؛ سازوکارهایی که نه فقط در سطح محلی در درون دانشگاه، بلکه در سطح ملّی و از همهمهمتر سطح جهانی نیز کار کنند. به این ترتیب، جامعهشناسی خود باید تبدیل به جنبش اجتماعی شود. این مقاله را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14005/
@Daneshkadeh_org
28.12.202418:08
چرا کسانی که قانون پیشنهادی حجاب را طراحی کردهاند، تمرکز خود را بر تنبیه اقتصادی زنان گذاشتهاند؟
از نظر هادی کحالزاده، پژوهشگر مرکز مطالعات خاورمیانهی کراون در دانشگاه برندایس در آمریکا، طراحان قانون جدید حجاب عملاً از فشار اقتصادی شدیدی که بر گردن مردم است استفاده میکنند و قصد اعمال نوعی «تحریم اقتصادی داخلی» علیه زنان را دارند. پژوهش دادهمحور کحالزاده نشان میدهد که جریمههای مالی قانون پیشنهادی حجاب برای ۶۲٪ از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است.
کحالزاده با بررسی پیمایش نیروی کار ایران از سال ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۲ نشان میدهد که نسبت زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط ۱۰ درصد کاهش یافته است، در حالی که سهم زنان در مشاغل با مهارت بالا از ۳۳ به ۴۳ درصد افزایش یافته است.
یکی از عوامل کاهش سهم زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط، کوچکشدن بخش کشاورزی است که اشتغال زنان در آن از ۲۲ درصد به ۱۱ درصد کاهش یافته است. همچنین، با وجود فشارهای اقتصادی، حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از زنان شاغل، بهویژه زنان ۲۵ تا ۴۰ ساله، به دلیل دستمزد ناکافی یا تبعیض جنسیتی در میزان دستمزد، بازار کار را ترک کردهاند. عمدهی این زنان در مشاغل با مهارت متوسط در بخش خصوصی مشغول به کار بودهاند. مضاف بر این، میزان زنانی که قبلاً در کسبوکارهای خانوادگی کارهای کمدرآمد یا بدون درآمد داشتند از ۲۵ درصد به ۱۲ درصد کاهش پیدا کرده است. این تغییرات بیانگر این است که علاقهی زنان به اشتغال در شغلهای کمدرآمد یا بدون درآمد به شکل قابل ملاحظهای کاهش و تقاضا برای دستمزد عادلانه در میان زنان افزایش یافته است.
با برطرفشدن تحریمهای اقتصادی در دورهی برجام در سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷، زنان علیرغم سهم ۱۲ درصدی در بازار کار، بیش از ۴۱ درصد از مشاغل تازهایجادشده در این دورهی رونق را به خود اختصاص دادند و مشارکت اقتصادی آنان از ۱۲ درصد به ۱۸ درصد افزایش یافت. اما با بازگشت تحریمهای اقتصادی در سال ۱۳۹۸ و همزمان با فراگیری کرونا و رکود اقتصادی، زنان تقریباً ۸۰۰ هزار شغل را از دست دادند. به عبارت بهتر، تمام شغلهای از دست رفته در این دوره از بازارکار زنان بوده است. شغلهای محدود جدید نیز تماماً به مردان اختصاص یافتند. زنان شهری با تحصیلات دانشگاهی یکی از اصلیترین ذینفعان هنگام رفع تحریمها بودند، در حالی که زنان در شهرهای کوچک با تحصیلات کمتر، از اصلیترین بازندگان سیاست فشار حداکثری و تحریمهای جدید آمریکا بودند.
کحالزاده معتقد است برای درک ابعاد تبعات اقتصادی قانون پیشنهادی حجاب، کافی است آن را در بستر افت شدید رفاه اجتماعی ایرانیان طی یک دههی گذشته بنگریم: افزایش آسیبپذیری اقتصادی و رفاهی خانوارهای ایرانی در طی یک دههی گذشته احتمالاً اصلیترین دلیل تأکید بر مجازاتهای اقتصادی به عنوان ابزار بازدارندگی در قانون بوده است.
قانون پیشنهادی حجاب میتواند بار مالی فاجعهباری را بر خانوادههایی تحمیل کند که یکی از اعضای آن قانون را نقض کند؛ هزینههایی که برای ۶۲ درصد از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است. به عنوان مثال، اگر یکی از اعضای خانواده برای بار دوم از نظر قانون حجاب ، پوشش نامناسب و حجاب نداشته باشد، ۳۰ میلیون تومان جریمه خواهد شد. بر مبنای درآمد خانوارها در سال ۱۴۰۲، این جریمه میتواند بین ۱۰۰ تا ۳۶ درصد از درآمد سالیانهی خانواده های فقیر،۳۵ تا ۱۶ درصد از درآمد سالیانهی خانوادههای آسیبپذیر و ۷ تا ۱۵ درصد برای خانوادههای طبقهی متوسط شهری و ۱۰ تا ۱۵ درصد از درآمد سالیانهی طبقه متوسط روستایی را در برگیرد.
قانون پیشنهادی تهدیدی برای فرصتهای شغلی و بازار کار زنان ایران نیز محسوب میشود. تخلف از قانون میتواند منجر به اخراج یا تعلیق از کار شود. همچنین جریمههای سنگین اقتصادی برای بنگاههای اقتصادی در صورت عدم رعایت حجاب توسط کارکنان، میتواند انگیزهی صاحبان این بنگاهها در استخدام زنان را کاهش دهد. کارکنان بخش عمومی یا غیرعمومی همچون اساتید دانشگاهای غیردولتی که قانون را نقض میکنند — حتی در خارج از محل کار خود — به ازای هر بار تخلف تا ۶ ماه از کار خود تعلیق میشوند و امکان ارتقاء شغلی را برای همیشه از دست خواهند داد. این مشاغل عمدتاً در بخشهای با مهارت بالای بازار کار زنان هستند که تابآوری بالاتری را در برابر شوکهای اقتصادی، از جمله تحریمها، از خود نشان دادند. زنان در همین مشاغل با مهارت بالا، که ممکن است تمکن مالی پرداخت جریمههای اقتصادی را داشته باشند، در صورت نقض قانون، در معرض خطر ازدستدادن موقعیت شغلی و منبع اصلی درآمد خود قرار میگیرند.
https://daneshkadeh.org/global/13924/
@Daneshkadeh_org
از نظر هادی کحالزاده، پژوهشگر مرکز مطالعات خاورمیانهی کراون در دانشگاه برندایس در آمریکا، طراحان قانون جدید حجاب عملاً از فشار اقتصادی شدیدی که بر گردن مردم است استفاده میکنند و قصد اعمال نوعی «تحریم اقتصادی داخلی» علیه زنان را دارند. پژوهش دادهمحور کحالزاده نشان میدهد که جریمههای مالی قانون پیشنهادی حجاب برای ۶۲٪ از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است.
کحالزاده با بررسی پیمایش نیروی کار ایران از سال ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۲ نشان میدهد که نسبت زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط ۱۰ درصد کاهش یافته است، در حالی که سهم زنان در مشاغل با مهارت بالا از ۳۳ به ۴۳ درصد افزایش یافته است.
یکی از عوامل کاهش سهم زنان در مشاغل با مهارت پایین و متوسط، کوچکشدن بخش کشاورزی است که اشتغال زنان در آن از ۲۲ درصد به ۱۱ درصد کاهش یافته است. همچنین، با وجود فشارهای اقتصادی، حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از زنان شاغل، بهویژه زنان ۲۵ تا ۴۰ ساله، به دلیل دستمزد ناکافی یا تبعیض جنسیتی در میزان دستمزد، بازار کار را ترک کردهاند. عمدهی این زنان در مشاغل با مهارت متوسط در بخش خصوصی مشغول به کار بودهاند. مضاف بر این، میزان زنانی که قبلاً در کسبوکارهای خانوادگی کارهای کمدرآمد یا بدون درآمد داشتند از ۲۵ درصد به ۱۲ درصد کاهش پیدا کرده است. این تغییرات بیانگر این است که علاقهی زنان به اشتغال در شغلهای کمدرآمد یا بدون درآمد به شکل قابل ملاحظهای کاهش و تقاضا برای دستمزد عادلانه در میان زنان افزایش یافته است.
با برطرفشدن تحریمهای اقتصادی در دورهی برجام در سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷، زنان علیرغم سهم ۱۲ درصدی در بازار کار، بیش از ۴۱ درصد از مشاغل تازهایجادشده در این دورهی رونق را به خود اختصاص دادند و مشارکت اقتصادی آنان از ۱۲ درصد به ۱۸ درصد افزایش یافت. اما با بازگشت تحریمهای اقتصادی در سال ۱۳۹۸ و همزمان با فراگیری کرونا و رکود اقتصادی، زنان تقریباً ۸۰۰ هزار شغل را از دست دادند. به عبارت بهتر، تمام شغلهای از دست رفته در این دوره از بازارکار زنان بوده است. شغلهای محدود جدید نیز تماماً به مردان اختصاص یافتند. زنان شهری با تحصیلات دانشگاهی یکی از اصلیترین ذینفعان هنگام رفع تحریمها بودند، در حالی که زنان در شهرهای کوچک با تحصیلات کمتر، از اصلیترین بازندگان سیاست فشار حداکثری و تحریمهای جدید آمریکا بودند.
کحالزاده معتقد است برای درک ابعاد تبعات اقتصادی قانون پیشنهادی حجاب، کافی است آن را در بستر افت شدید رفاه اجتماعی ایرانیان طی یک دههی گذشته بنگریم: افزایش آسیبپذیری اقتصادی و رفاهی خانوارهای ایرانی در طی یک دههی گذشته احتمالاً اصلیترین دلیل تأکید بر مجازاتهای اقتصادی به عنوان ابزار بازدارندگی در قانون بوده است.
قانون پیشنهادی حجاب میتواند بار مالی فاجعهباری را بر خانوادههایی تحمیل کند که یکی از اعضای آن قانون را نقض کند؛ هزینههایی که برای ۶۲ درصد از خانوادههای ایرانی غیرقابل تحمل است. به عنوان مثال، اگر یکی از اعضای خانواده برای بار دوم از نظر قانون حجاب ، پوشش نامناسب و حجاب نداشته باشد، ۳۰ میلیون تومان جریمه خواهد شد. بر مبنای درآمد خانوارها در سال ۱۴۰۲، این جریمه میتواند بین ۱۰۰ تا ۳۶ درصد از درآمد سالیانهی خانواده های فقیر،۳۵ تا ۱۶ درصد از درآمد سالیانهی خانوادههای آسیبپذیر و ۷ تا ۱۵ درصد برای خانوادههای طبقهی متوسط شهری و ۱۰ تا ۱۵ درصد از درآمد سالیانهی طبقه متوسط روستایی را در برگیرد.
قانون پیشنهادی تهدیدی برای فرصتهای شغلی و بازار کار زنان ایران نیز محسوب میشود. تخلف از قانون میتواند منجر به اخراج یا تعلیق از کار شود. همچنین جریمههای سنگین اقتصادی برای بنگاههای اقتصادی در صورت عدم رعایت حجاب توسط کارکنان، میتواند انگیزهی صاحبان این بنگاهها در استخدام زنان را کاهش دهد. کارکنان بخش عمومی یا غیرعمومی همچون اساتید دانشگاهای غیردولتی که قانون را نقض میکنند — حتی در خارج از محل کار خود — به ازای هر بار تخلف تا ۶ ماه از کار خود تعلیق میشوند و امکان ارتقاء شغلی را برای همیشه از دست خواهند داد. این مشاغل عمدتاً در بخشهای با مهارت بالای بازار کار زنان هستند که تابآوری بالاتری را در برابر شوکهای اقتصادی، از جمله تحریمها، از خود نشان دادند. زنان در همین مشاغل با مهارت بالا، که ممکن است تمکن مالی پرداخت جریمههای اقتصادی را داشته باشند، در صورت نقض قانون، در معرض خطر ازدستدادن موقعیت شغلی و منبع اصلی درآمد خود قرار میگیرند.
https://daneshkadeh.org/global/13924/
@Daneshkadeh_org
06.03.202518:25
جودوی فمینیستی با دولت پدرسالار
آیا فمینیستها باید با دولت همکاری کنند؟ یا همواره استقلال خود را حفظ کنند و از هرگونه مطالبه حمایتی از دولت بپرهیزند؟ آیا راهکاری میان این دو رویکرد وجود دارد که هم از ظرفیتهای دولت بهره ببرد و هم از سازشهای ناخواسته جلوگیری کند؟
حدود دو دهه بعد از آغاز فعالیت «فمینیسم دولتی» در استرالیا، هِستِر آیزنشتاین فمینیست جامعهشناس در سال ۱۹۹۵ کتابی نوشت با عنوان «در میان مبارزان: فموکراتهای استرالیایی و دولت» و در آن به بررسی جامع بحث و جدل حول فمینیسم دولتی پرداخت.
آیزنشتاین برای واکاوی این مجادلات به آغاز ماجرا بر میگردد، یعنی به اینکه اصلا اصطلاح «فموکرات» برای وصف فمینیستهای دولتی چطور پدید آمد. در دهه ۱۹۷۰، اصطلاح «فموکرات» به زنانی اطلاق میشد که با هدف پیشبرد مطالبات فمینیستی وارد دولت شده بودند و در سمتهای مشاورهای یا اجرایی پایین فعالیت میکردند. بسیاری از این زنان همچنان عقاید رادیکال داشتند و ورودشان به دولت ناشی از عملگرایی بود، نه سازش.
نویسندگانِ دستراستی از اصطلاح فموکرات به نحوی تحقیرآمیز برای اشاره به این گروه استفاده کردند. از طرف دیگر، فمینیستهای رادیکال فموکراتها را متهم میکردند که جنبش زنان را به حقوق و مزایا فروختهاند. برخی فمینیستهای غربی هم مخالف فموکراتها بودند. از دهه ۱۹۶۰، فمینیستهای غربی تحت تأثیر «چپ نو» به شدت مخالف سلسلهمراتب شدند و از دموکراسی مشارکتی حمایت کردند، مدلی که در آن همه اعضا حق رأی و اظهار نظر دارند. این بحثها در تقابل میان اصلاحطلبان و انقلابیون بازتاب داشت، اما در عمل، فمینیستهای دولتی طیفی گسترده از لیبرال تا سوسیالیست را شامل میشدند.
جنبش زنان با توجه به تجربه تبعیضهای دیرپا، نسبت به هر نوع ساختار سلسلهمراتبی بدبین بود و به دنبال تقسیم برابر قدرت و کار در سازمانهای خود بود. اما این نگرش برای فموکراتها در محیطهای اداری تنشهایی ایجاد کرد؛ از یکسو، حذف سلسلهمراتب گاهی بهرهوری را کاهش میداد و از سوی دیگر، کار کردن در دولت مستلزم پذیرش ساختارهای سلسلهمراتبی بود، که آنها را به سازش با نظام پدرسالار متهم میکرد.
یک دهه بعد، یعنی در دهه ۱۹۸۰، معنای اصطلاح فموکرات تغییر کرد و به زنانی اشاره داشت که در دولت به مقامات بالاتر رسیده بودند و تعهد سیاسی به فمینیسم داشتند. این تغییر نشاندهنده افزایش مشروعیت فموکراتها در دولت و سیاست بود.
یک چالش فموکراتها این بود که حتی پس از ورود به دولت، از آنان انتظار میرفت تنها به «مسائل زنان» بپردازند و تعریف بسیار محدودی از این مفهوم داشتند. فموکراتها تلاش میکردند هم این نگاه را تغییر دهند و هم جایگاه زنان را در تصمیمگیریهای کلان تثبیت کنند.
فموکراتها با چالشهایی دیگری هم مواجه بودند، از جمله اینکه جنبش زنان به آنها یاد داده بود که جهان را باید بهطور کلی دگرگون کرد، اما درون دولت فهمیدند که تغییر، مستلزم واقعبینی و گامهای کوچک اما مؤثر است.
فموکراتها همچنین به «فرهنگ زنانه» توجه داشتند؛ فرهنگی که از تجربه تاریخی زنان شکل گرفته بود. آنها این فرهنگ را وارد فضای مردسالار اداری کردند و از آن بهعنوان ابزاری برای تغییر تدریجی ساختار قدرت بهره بردند.
با گذر زمان، فموکراتها دیدند عملیترین روش این است که زنان را بهعنوان یک گروه ذینفع مانند کارگران و صنعتگران معرفی کردند و از دولت برای تأمین منافع زنان مطالبه داشتند. اما برخلاف گروههای دیگر، آنها ریشه محرومیت زنان را در ساختار پدرسالار میدیدند و سعی داشتند با نوعی «جودوی فمینیستی» از ابزار دولت علیه خودش استفاده کنند.
برخلاف فمینیستهای غربی که بر برابری جنسیتی تأکید داشتند، فموکراتهای استرالیایی بر تفاوت زنان و مردان تمرکز کردند، اما نه از منظر نقشهای سنتی، بلکه از زاویه محرومیت خاص زنان. آنها نشان دادند که زنان با مشکلاتی متفاوت مواجهاند و دولت باید برای رفع این نابرابری مداخله کند.
فموکراتها که خود را با قواعد اداری و سلسله مراتب آن مجهز ساخته بودند، عناصر متمایز متعلق به فرهنگ زنانه را هم با خود وارد محیط اداری کردند. آنها با همین فرصتآفرینی همراه با تعهد به ارزشهای فمینیسم توانستند بخشی از فضای مردانهی قدرت را تسخیر و دولت را تا حدی پاسخگو کنند. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/feminism-state/42/
@Daneshkadeh_org
آیا فمینیستها باید با دولت همکاری کنند؟ یا همواره استقلال خود را حفظ کنند و از هرگونه مطالبه حمایتی از دولت بپرهیزند؟ آیا راهکاری میان این دو رویکرد وجود دارد که هم از ظرفیتهای دولت بهره ببرد و هم از سازشهای ناخواسته جلوگیری کند؟
حدود دو دهه بعد از آغاز فعالیت «فمینیسم دولتی» در استرالیا، هِستِر آیزنشتاین فمینیست جامعهشناس در سال ۱۹۹۵ کتابی نوشت با عنوان «در میان مبارزان: فموکراتهای استرالیایی و دولت» و در آن به بررسی جامع بحث و جدل حول فمینیسم دولتی پرداخت.
آیزنشتاین برای واکاوی این مجادلات به آغاز ماجرا بر میگردد، یعنی به اینکه اصلا اصطلاح «فموکرات» برای وصف فمینیستهای دولتی چطور پدید آمد. در دهه ۱۹۷۰، اصطلاح «فموکرات» به زنانی اطلاق میشد که با هدف پیشبرد مطالبات فمینیستی وارد دولت شده بودند و در سمتهای مشاورهای یا اجرایی پایین فعالیت میکردند. بسیاری از این زنان همچنان عقاید رادیکال داشتند و ورودشان به دولت ناشی از عملگرایی بود، نه سازش.
نویسندگانِ دستراستی از اصطلاح فموکرات به نحوی تحقیرآمیز برای اشاره به این گروه استفاده کردند. از طرف دیگر، فمینیستهای رادیکال فموکراتها را متهم میکردند که جنبش زنان را به حقوق و مزایا فروختهاند. برخی فمینیستهای غربی هم مخالف فموکراتها بودند. از دهه ۱۹۶۰، فمینیستهای غربی تحت تأثیر «چپ نو» به شدت مخالف سلسلهمراتب شدند و از دموکراسی مشارکتی حمایت کردند، مدلی که در آن همه اعضا حق رأی و اظهار نظر دارند. این بحثها در تقابل میان اصلاحطلبان و انقلابیون بازتاب داشت، اما در عمل، فمینیستهای دولتی طیفی گسترده از لیبرال تا سوسیالیست را شامل میشدند.
جنبش زنان با توجه به تجربه تبعیضهای دیرپا، نسبت به هر نوع ساختار سلسلهمراتبی بدبین بود و به دنبال تقسیم برابر قدرت و کار در سازمانهای خود بود. اما این نگرش برای فموکراتها در محیطهای اداری تنشهایی ایجاد کرد؛ از یکسو، حذف سلسلهمراتب گاهی بهرهوری را کاهش میداد و از سوی دیگر، کار کردن در دولت مستلزم پذیرش ساختارهای سلسلهمراتبی بود، که آنها را به سازش با نظام پدرسالار متهم میکرد.
یک دهه بعد، یعنی در دهه ۱۹۸۰، معنای اصطلاح فموکرات تغییر کرد و به زنانی اشاره داشت که در دولت به مقامات بالاتر رسیده بودند و تعهد سیاسی به فمینیسم داشتند. این تغییر نشاندهنده افزایش مشروعیت فموکراتها در دولت و سیاست بود.
یک چالش فموکراتها این بود که حتی پس از ورود به دولت، از آنان انتظار میرفت تنها به «مسائل زنان» بپردازند و تعریف بسیار محدودی از این مفهوم داشتند. فموکراتها تلاش میکردند هم این نگاه را تغییر دهند و هم جایگاه زنان را در تصمیمگیریهای کلان تثبیت کنند.
فموکراتها با چالشهایی دیگری هم مواجه بودند، از جمله اینکه جنبش زنان به آنها یاد داده بود که جهان را باید بهطور کلی دگرگون کرد، اما درون دولت فهمیدند که تغییر، مستلزم واقعبینی و گامهای کوچک اما مؤثر است.
فموکراتها همچنین به «فرهنگ زنانه» توجه داشتند؛ فرهنگی که از تجربه تاریخی زنان شکل گرفته بود. آنها این فرهنگ را وارد فضای مردسالار اداری کردند و از آن بهعنوان ابزاری برای تغییر تدریجی ساختار قدرت بهره بردند.
با گذر زمان، فموکراتها دیدند عملیترین روش این است که زنان را بهعنوان یک گروه ذینفع مانند کارگران و صنعتگران معرفی کردند و از دولت برای تأمین منافع زنان مطالبه داشتند. اما برخلاف گروههای دیگر، آنها ریشه محرومیت زنان را در ساختار پدرسالار میدیدند و سعی داشتند با نوعی «جودوی فمینیستی» از ابزار دولت علیه خودش استفاده کنند.
برخلاف فمینیستهای غربی که بر برابری جنسیتی تأکید داشتند، فموکراتهای استرالیایی بر تفاوت زنان و مردان تمرکز کردند، اما نه از منظر نقشهای سنتی، بلکه از زاویه محرومیت خاص زنان. آنها نشان دادند که زنان با مشکلاتی متفاوت مواجهاند و دولت باید برای رفع این نابرابری مداخله کند.
فموکراتها که خود را با قواعد اداری و سلسله مراتب آن مجهز ساخته بودند، عناصر متمایز متعلق به فرهنگ زنانه را هم با خود وارد محیط اداری کردند. آنها با همین فرصتآفرینی همراه با تعهد به ارزشهای فمینیسم توانستند بخشی از فضای مردانهی قدرت را تسخیر و دولت را تا حدی پاسخگو کنند. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/feminism-state/42/
@Daneshkadeh_org
10.02.202517:13
پارانویای مظلومان: وقتی همیشه «کار، کار خودشان است!»
وقتی در موقعیت فرودستی و ستمدیدگی قرار میگیریم، گاه فهم و یافتن دقیق منشأ رنجی که میبریم ممکن نیست. به دلیل نبود اطلاعات موثق، وجود انبوهی از روایتهای متناقض، و بیاعتمادی به نهادهای صاحب قدرت، ناچار مدام به دنبال فهم سازوکارهای تصمیمگیری پشت پرده، نیت افراد و کشف دستان پنهانی هستیم که شرایط بحرانی ما را رقم زدهاند. فرد ستمدیده مدام در موقعیت ذهنیِ مواجهه با بدگمانیهای مختلف و گاه وسواسگون قرار میگیرد: به بیانی دیگر، در وضعیت پارانویایی قرار میگیرد که در آن واقعیت همواره «پشت پرده» تصور میشود و تنها از طریق رمزگشایی قابل دستیابی است. این موقعیت گریبان فعالان برابریخواه و عدالتجو را نیز میگیرد. مثلاً در بحبوبهی اپیدمی ایدز در آمریکای شمالی، برخی از فعالان حقوق همجنسگرایان معتقد بودند که ویروس را حکومت به جان شهروندان همجنسگرا انداخته و «کار، کار خودشان است.»
ایو کوزوفسکی سجویک، پژوهشگر برجستهی مطالعات جنسیت، در فصلی از کتاب احساس لمسکردن: تأثر، آموزش، عملکرد (انتشارات دانشگاه دوک، ۲۰۰۳) این رویکرد شناختی را «خوانش پارانویایی» مینامد، یعنی خوانشی که بر افشاگری سازوکارهای پنهان قدرت، سرکوب و ایدئولوژی متمرکز است. سجویک به این میپردازد که چگونه رویکرد پارانویایی در کارهای پژوهشی و تحلیل اوضاع سیاسی نه میتواند به دانش برسد و نه در بهبود اوضاع کارآمد باشد.
نقد اصلی سجویک به خوانش پارانویایی این است که اگر ما بدون نظریههای پر از شک و ظن هم به ماهیت سلطهجو، اقلیتستیز و پدرسالار نظامهای قدرت آگاهیم، پس این تئوریها چیزی به دانش ما اضافه نمیکنند، بلکه صرفاً فضای ذهنی ما را با تردید و تشویش بیشتر آمیخته میکنند.
از نظر سجویک، بدیل رویکرد پارانویایی «قرائت ترمیمی» است که به جای تمرکز صرف بر هراس و سوءظن حول نظامهای سرکوب، به دنبال راههای خلاقانه، لذتبخش و متحولکننده برای تعامل با جهان پیرامون است؛ راههایی که امکان کشف، شگفتی و امکانهای جدید را فراهم میکنند.
قرائت پارانویایی در حیطهی دانشگاهی ریشه در آن چیزی دارد که پُل ریکور، فیلسوف فرانسوی، نام «هرمنوتیک تردید» را بر آن گذاشت. هرمنوتیک تردید، که به تعبیر ریکور، میراث مارکس، فروید و نیچه است، رویکردی به تفسیر است که در آن خواننده هر متنی را غلطانداز فرض میکند، و همواره در جستجوی معنی «واقعی» در لابهلای سطور، پشت ظاهر گمراهکننده و در عمق ساختار متن است.
سجویک استدلال میکند که این شیوه از تفسیر متون و رویدادهای سیاسی، در بسیاری موارد، به نوعی وسواس فکری و حالت انتقادی خشک منجر میشود که عمدتاً حول احساسات منفی همچون ترس و اضطراب میچرخد و دیگر شیوههای تعامل با متن و جهان را محدود میکند.
مسئلهای که سجویک در اینجا پیش روی خوانندگان میگذارد مشخصاً این است: دانش قرار است چه کار کند؟ جستجوی دانش، بهدستآوردن و عرضهی آن، قرار است به چه کار بیاید؟ اگر مقصود بهترکردن اوضاع باشد، آیا دانشی که از هراس برآمده و به هراس بیشتر ختم میشود جای نقد ندارد؟
در یک کلام، سجویک تلاش میکند مکانیسمهای هراس را از شیوههای معرفتی جدا کند. او با مرور برخی رویکردهای توطئهاندیش در طیفهای چپ و راست سیاست آمریکا نشان میدهد که چگونه تداوم این رویکردهای پارنویایی ظرف چند دهه چنین اندیشههایی را از حاشیه به متن سیاست روز ایالات متحده آورده است. نه تنها سیاست، بلکه مطالعات فرهنگی نیز در ایالات متحده عرصهی تاختوتاز روشها و راززداییهای پارانویایی شده است.
رویکرد بدیلی که سجویک پیشنهاد میدهد رویکرد ترمیمی است؛ شیوهای از مواجهه با متن و جهان که به جای تمرکز بر عواطف منفی از طریق راهبردهای ترمیمی بر جستجوی مستمر لذت تمرکز میکند. سجویک میگوید به جای تأکید صرف بر خوانشهای پارانویایی که مبتنی بر افشاگری هستند، باید به تجربههای احساسی، تأثرات مثبت و شیوههایی که احساسات میتوانند امکانهای جدیدی برای سوژهی پیشرو فراهم کنند، توجه کرد. او با این کار، راهی برای نظریهپردازیای میگشاید که به امکانهای احساسی و زیستی افراد نیز بهاء میدهد.
خوانش ترمیمی ما را به امکانی اخلاقی میرساند که در آن نسبت به دیگری، حتی دیگری گناهکار، همدلی کنیم و او را آسیبدیده، و درخور عشق و مراقبت ببینیم. اما این امکان اخلاقی در وهلهی نخست از عشقورزیدن به خویشتن و مراقبت از خود آغاز میشود. از نظر سجویک، گذر از پارانویایی که سیاست را در خود بلعیده، مستلزم همین تغییر رویکرد است. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14002/
@Daneshkadeh_org
وقتی در موقعیت فرودستی و ستمدیدگی قرار میگیریم، گاه فهم و یافتن دقیق منشأ رنجی که میبریم ممکن نیست. به دلیل نبود اطلاعات موثق، وجود انبوهی از روایتهای متناقض، و بیاعتمادی به نهادهای صاحب قدرت، ناچار مدام به دنبال فهم سازوکارهای تصمیمگیری پشت پرده، نیت افراد و کشف دستان پنهانی هستیم که شرایط بحرانی ما را رقم زدهاند. فرد ستمدیده مدام در موقعیت ذهنیِ مواجهه با بدگمانیهای مختلف و گاه وسواسگون قرار میگیرد: به بیانی دیگر، در وضعیت پارانویایی قرار میگیرد که در آن واقعیت همواره «پشت پرده» تصور میشود و تنها از طریق رمزگشایی قابل دستیابی است. این موقعیت گریبان فعالان برابریخواه و عدالتجو را نیز میگیرد. مثلاً در بحبوبهی اپیدمی ایدز در آمریکای شمالی، برخی از فعالان حقوق همجنسگرایان معتقد بودند که ویروس را حکومت به جان شهروندان همجنسگرا انداخته و «کار، کار خودشان است.»
ایو کوزوفسکی سجویک، پژوهشگر برجستهی مطالعات جنسیت، در فصلی از کتاب احساس لمسکردن: تأثر، آموزش، عملکرد (انتشارات دانشگاه دوک، ۲۰۰۳) این رویکرد شناختی را «خوانش پارانویایی» مینامد، یعنی خوانشی که بر افشاگری سازوکارهای پنهان قدرت، سرکوب و ایدئولوژی متمرکز است. سجویک به این میپردازد که چگونه رویکرد پارانویایی در کارهای پژوهشی و تحلیل اوضاع سیاسی نه میتواند به دانش برسد و نه در بهبود اوضاع کارآمد باشد.
نقد اصلی سجویک به خوانش پارانویایی این است که اگر ما بدون نظریههای پر از شک و ظن هم به ماهیت سلطهجو، اقلیتستیز و پدرسالار نظامهای قدرت آگاهیم، پس این تئوریها چیزی به دانش ما اضافه نمیکنند، بلکه صرفاً فضای ذهنی ما را با تردید و تشویش بیشتر آمیخته میکنند.
از نظر سجویک، بدیل رویکرد پارانویایی «قرائت ترمیمی» است که به جای تمرکز صرف بر هراس و سوءظن حول نظامهای سرکوب، به دنبال راههای خلاقانه، لذتبخش و متحولکننده برای تعامل با جهان پیرامون است؛ راههایی که امکان کشف، شگفتی و امکانهای جدید را فراهم میکنند.
قرائت پارانویایی در حیطهی دانشگاهی ریشه در آن چیزی دارد که پُل ریکور، فیلسوف فرانسوی، نام «هرمنوتیک تردید» را بر آن گذاشت. هرمنوتیک تردید، که به تعبیر ریکور، میراث مارکس، فروید و نیچه است، رویکردی به تفسیر است که در آن خواننده هر متنی را غلطانداز فرض میکند، و همواره در جستجوی معنی «واقعی» در لابهلای سطور، پشت ظاهر گمراهکننده و در عمق ساختار متن است.
سجویک استدلال میکند که این شیوه از تفسیر متون و رویدادهای سیاسی، در بسیاری موارد، به نوعی وسواس فکری و حالت انتقادی خشک منجر میشود که عمدتاً حول احساسات منفی همچون ترس و اضطراب میچرخد و دیگر شیوههای تعامل با متن و جهان را محدود میکند.
مسئلهای که سجویک در اینجا پیش روی خوانندگان میگذارد مشخصاً این است: دانش قرار است چه کار کند؟ جستجوی دانش، بهدستآوردن و عرضهی آن، قرار است به چه کار بیاید؟ اگر مقصود بهترکردن اوضاع باشد، آیا دانشی که از هراس برآمده و به هراس بیشتر ختم میشود جای نقد ندارد؟
در یک کلام، سجویک تلاش میکند مکانیسمهای هراس را از شیوههای معرفتی جدا کند. او با مرور برخی رویکردهای توطئهاندیش در طیفهای چپ و راست سیاست آمریکا نشان میدهد که چگونه تداوم این رویکردهای پارنویایی ظرف چند دهه چنین اندیشههایی را از حاشیه به متن سیاست روز ایالات متحده آورده است. نه تنها سیاست، بلکه مطالعات فرهنگی نیز در ایالات متحده عرصهی تاختوتاز روشها و راززداییهای پارانویایی شده است.
رویکرد بدیلی که سجویک پیشنهاد میدهد رویکرد ترمیمی است؛ شیوهای از مواجهه با متن و جهان که به جای تمرکز بر عواطف منفی از طریق راهبردهای ترمیمی بر جستجوی مستمر لذت تمرکز میکند. سجویک میگوید به جای تأکید صرف بر خوانشهای پارانویایی که مبتنی بر افشاگری هستند، باید به تجربههای احساسی، تأثرات مثبت و شیوههایی که احساسات میتوانند امکانهای جدیدی برای سوژهی پیشرو فراهم کنند، توجه کرد. او با این کار، راهی برای نظریهپردازیای میگشاید که به امکانهای احساسی و زیستی افراد نیز بهاء میدهد.
خوانش ترمیمی ما را به امکانی اخلاقی میرساند که در آن نسبت به دیگری، حتی دیگری گناهکار، همدلی کنیم و او را آسیبدیده، و درخور عشق و مراقبت ببینیم. اما این امکان اخلاقی در وهلهی نخست از عشقورزیدن به خویشتن و مراقبت از خود آغاز میشود. از نظر سجویک، گذر از پارانویایی که سیاست را در خود بلعیده، مستلزم همین تغییر رویکرد است. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/14002/
@Daneshkadeh_org
24.12.202413:38
تکنیک عدم قطعیت: رژیم سوریه چطور با ترویج سردرگمی مردم را از مبارزه دلسرد میکرد؟
عکسهای دستکاریشده، اطلاعات راستیآزمایینشده، و اخبار جدیدی که با سرعت برقآسا جایگزین خبر داغ قبلی میشدند، از ویژگیهای قیام سال ۲۰۱۱ در سوریه بودند. از میان انبوه خبرها کدام راست و کدام دروغ بود؟ کدام گروه پروتکلهای خبررسانی را رعایت نمیکرد و برای جلب مشتری یا تحریک مردم، اخبار را دستکاری میکرد؟ سیل اخبار ضدونقیض به نفع چه کسی تمام شد؟
لیزا ودین، استاد علومسیاسی دانشگاه شیکاگو، کوشیده است با بررسی شبکههای اجتماعی و اخبار پاسخی برای این پرسشها در مسئلهی سوریه بیابد. برخلاف باور رایج که میگوید استبداد سلطهاش را با مخفیکاری و عدم ارائهی اطلاعات گسترش میدهد، سوریه نمونهی نقضی شد که در آن، انتشار بیش از حد دادههای متناقض به استبداد حکومتی دوام بخشید.
زمستان ۲۰۱۴ حسابهای کاربری مخالفان بشار اسد در فیسبوک یکبهیک تعلیق میشدند. فیسبوک یکی از شاهراههای پخش خبرها و گزارشهای شهروندان سوری بود. فعالان سوری به فیسبوک اعتراض کردند و ادعا کردند ارتش سایبری رژیم در اقدامی هماهنگ این صفحهها را با ادعاهای دروغین گزارش میکند. فیسبوک در پاسخ به این ادعا اظهار کرد، صفحاتی که مسدود شدهاند، سالهاست که مشغول نقض قوانین این شبکه هستند و حالا بالاخره درگیر قوانین فیسبوک شدهاند. اما توضیح نداد که این صفحات دقیقا به خاطر تولید چه نوع محتوایی قوانین شبکه را نقض کردهاند. سوال اصلی که بر جا ماند این بود که در میانهی موج پرشتاب خبرهای متناقض، چطور میتوان هر خبر را راستیآزمایی کرد و کدام صفحه قابل اعتماد است؟
در مسئلهی سوریه، زمین بازی بسیار پیچیده بود: هم رژیم و هم مخالفان با انتشار اخبار جعلی و روایتهای متناقض فضایی مبهم و گمراهکننده ایجاد میکردند. وضعیت چنان بود که حتی کمیتههای حقیقتیاب هم برای تایید یا ردشان دچار مشکل میشدند. در ابتدا، فعالان سوری از شبکههای اجتماعی برای مستندسازی خشونت رژیم استفاده میکردند. اما با ادامهی جنگ و افزایش توجه رسانههای بینالمللی شرایط پیچیدهتر شد. بهزودی برخی از شهروندخبرنگاران برای دریافت حمایت مالی و فروش خبر یا صرف جلب توجه، شروع کردند به دستکاری اخبار.
ودین به اهمیت آنچه روزنامهنگاران بهطور مکرر از آن با عنوان «عصر سیاسی پساحقیقت» یاد میکنند، اشاره میکند و میگوید شاید از دید برخی از مخالفان رژیم، پخش اخبار تاییدنشده مبارزه با یک نیروی استبدادگر محسوب میشد. اما بیشترین سود از این وضعیت را رژیم سوریه میبرد، نه به این دلیل که توانسته بود نسخهی خود از حقیقت را باورپذیر جلوه دهد، بلکه بهاینخاطر که با تردیدافکنی دربارهی تمامی گزارشها، محیطی اشباعشده از خبر ایجاد کرده بود که در آن هر خبر تکاندهندهای خیلی سریع با خبر بعدی جایگزین میشد و هیچ موضوعی مورد توجه قرار نمیگرفت. این بحران خبری مانع شکلگیری یک حقیقت مشترک و اجماع روشن به نسبت حوادث در جریان شد.
ودین از این وضعیت با نام «انفجار اطلاعات» یاد میکند و میگوید فوران خبر نقش مهمی در تضعیف روزنامهنگاران در سوریه داشته است. از نظر او، وقتی افکار عمومی در معرض بار اطلاعاتی بیشازحد و بدون قطعیت قرار میگیرند، چند اتفاق روی میدهد:
- مخاطبان به خاطر تردید مداوم نسبت به صحت اخبار، به انفعال سیاسی پناه میبرند و ناخواسته همدست حکومت میشوند.
- مخاطبان برای گریز از فشار به جستوجوی اخباری میپردازند که عقایدشان را تایید کند و همین امر منجر به چندقطبی افکار عمومی میشود.
- وقتی اطمینانی از صحت اخبار وجود نداشته باشد، میتوان از قضاوت هم شانه خالی کرد. در سوریه، ژست عدم قضاوت باعث شد «قشر خاکستری» در برابر فعالان مدنی قرار بگیرند و سدی در برابر پروژهی تحول سیاسی شوند.
ودین در این مقطع به ظهور گروههای آلترناتیو همچون فیلمسازهای جوان و گمنام میپردازد که از سر ضرورت و با وجود امکانات محدود، سراغ تولید محتوایی رفتند که شاید بتوان «سینمای فوری» (emergency cinema) نامیدش. این شیوه روایت، مشهور به «أبونضارة» (Abounaddara)، برخلاف هیجانسازی رسانههای دیگر، تلاش میکرد روایتی سنجیدهتر از بحران سوریه ارائه دهد. مثلا یکی از این فیلمها با نام «عروس دریایی» (قندیل بحر) به کارگردانی خالد عبدالوحید نشان میدهد که چگونه خبرنگاران برای جلب توجه رسانهها و کمکهای مالی، به ساخت صحنههای دروغین فاجعه روی آوردند.
ودین میگوید در این شرایط بحرانی، پرسشگری و درگیرشدن انتقادی با اطلاعات و روایتها امری ضروری است. حتی اگر نتوان به حقیقت قطعی دست یافت، باز هم باید فضاهایی برای گفتوگو و بازتاب انتقادی فراهم کرد.چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13915/
@Daneshkadeh_org
عکسهای دستکاریشده، اطلاعات راستیآزمایینشده، و اخبار جدیدی که با سرعت برقآسا جایگزین خبر داغ قبلی میشدند، از ویژگیهای قیام سال ۲۰۱۱ در سوریه بودند. از میان انبوه خبرها کدام راست و کدام دروغ بود؟ کدام گروه پروتکلهای خبررسانی را رعایت نمیکرد و برای جلب مشتری یا تحریک مردم، اخبار را دستکاری میکرد؟ سیل اخبار ضدونقیض به نفع چه کسی تمام شد؟
لیزا ودین، استاد علومسیاسی دانشگاه شیکاگو، کوشیده است با بررسی شبکههای اجتماعی و اخبار پاسخی برای این پرسشها در مسئلهی سوریه بیابد. برخلاف باور رایج که میگوید استبداد سلطهاش را با مخفیکاری و عدم ارائهی اطلاعات گسترش میدهد، سوریه نمونهی نقضی شد که در آن، انتشار بیش از حد دادههای متناقض به استبداد حکومتی دوام بخشید.
زمستان ۲۰۱۴ حسابهای کاربری مخالفان بشار اسد در فیسبوک یکبهیک تعلیق میشدند. فیسبوک یکی از شاهراههای پخش خبرها و گزارشهای شهروندان سوری بود. فعالان سوری به فیسبوک اعتراض کردند و ادعا کردند ارتش سایبری رژیم در اقدامی هماهنگ این صفحهها را با ادعاهای دروغین گزارش میکند. فیسبوک در پاسخ به این ادعا اظهار کرد، صفحاتی که مسدود شدهاند، سالهاست که مشغول نقض قوانین این شبکه هستند و حالا بالاخره درگیر قوانین فیسبوک شدهاند. اما توضیح نداد که این صفحات دقیقا به خاطر تولید چه نوع محتوایی قوانین شبکه را نقض کردهاند. سوال اصلی که بر جا ماند این بود که در میانهی موج پرشتاب خبرهای متناقض، چطور میتوان هر خبر را راستیآزمایی کرد و کدام صفحه قابل اعتماد است؟
در مسئلهی سوریه، زمین بازی بسیار پیچیده بود: هم رژیم و هم مخالفان با انتشار اخبار جعلی و روایتهای متناقض فضایی مبهم و گمراهکننده ایجاد میکردند. وضعیت چنان بود که حتی کمیتههای حقیقتیاب هم برای تایید یا ردشان دچار مشکل میشدند. در ابتدا، فعالان سوری از شبکههای اجتماعی برای مستندسازی خشونت رژیم استفاده میکردند. اما با ادامهی جنگ و افزایش توجه رسانههای بینالمللی شرایط پیچیدهتر شد. بهزودی برخی از شهروندخبرنگاران برای دریافت حمایت مالی و فروش خبر یا صرف جلب توجه، شروع کردند به دستکاری اخبار.
ودین به اهمیت آنچه روزنامهنگاران بهطور مکرر از آن با عنوان «عصر سیاسی پساحقیقت» یاد میکنند، اشاره میکند و میگوید شاید از دید برخی از مخالفان رژیم، پخش اخبار تاییدنشده مبارزه با یک نیروی استبدادگر محسوب میشد. اما بیشترین سود از این وضعیت را رژیم سوریه میبرد، نه به این دلیل که توانسته بود نسخهی خود از حقیقت را باورپذیر جلوه دهد، بلکه بهاینخاطر که با تردیدافکنی دربارهی تمامی گزارشها، محیطی اشباعشده از خبر ایجاد کرده بود که در آن هر خبر تکاندهندهای خیلی سریع با خبر بعدی جایگزین میشد و هیچ موضوعی مورد توجه قرار نمیگرفت. این بحران خبری مانع شکلگیری یک حقیقت مشترک و اجماع روشن به نسبت حوادث در جریان شد.
ودین از این وضعیت با نام «انفجار اطلاعات» یاد میکند و میگوید فوران خبر نقش مهمی در تضعیف روزنامهنگاران در سوریه داشته است. از نظر او، وقتی افکار عمومی در معرض بار اطلاعاتی بیشازحد و بدون قطعیت قرار میگیرند، چند اتفاق روی میدهد:
- مخاطبان به خاطر تردید مداوم نسبت به صحت اخبار، به انفعال سیاسی پناه میبرند و ناخواسته همدست حکومت میشوند.
- مخاطبان برای گریز از فشار به جستوجوی اخباری میپردازند که عقایدشان را تایید کند و همین امر منجر به چندقطبی افکار عمومی میشود.
- وقتی اطمینانی از صحت اخبار وجود نداشته باشد، میتوان از قضاوت هم شانه خالی کرد. در سوریه، ژست عدم قضاوت باعث شد «قشر خاکستری» در برابر فعالان مدنی قرار بگیرند و سدی در برابر پروژهی تحول سیاسی شوند.
ودین در این مقطع به ظهور گروههای آلترناتیو همچون فیلمسازهای جوان و گمنام میپردازد که از سر ضرورت و با وجود امکانات محدود، سراغ تولید محتوایی رفتند که شاید بتوان «سینمای فوری» (emergency cinema) نامیدش. این شیوه روایت، مشهور به «أبونضارة» (Abounaddara)، برخلاف هیجانسازی رسانههای دیگر، تلاش میکرد روایتی سنجیدهتر از بحران سوریه ارائه دهد. مثلا یکی از این فیلمها با نام «عروس دریایی» (قندیل بحر) به کارگردانی خالد عبدالوحید نشان میدهد که چگونه خبرنگاران برای جلب توجه رسانهها و کمکهای مالی، به ساخت صحنههای دروغین فاجعه روی آوردند.
ودین میگوید در این شرایط بحرانی، پرسشگری و درگیرشدن انتقادی با اطلاعات و روایتها امری ضروری است. حتی اگر نتوان به حقیقت قطعی دست یافت، باز هم باید فضاهایی برای گفتوگو و بازتاب انتقادی فراهم کرد.چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13915/
@Daneshkadeh_org
25.02.202517:04
گرامشی: پرهیز از شکافهای محلی با آموزش زبان ملی
آنتونیو گرامشی، فیلسوف تأثیرگذار ایتالیایی، زمانی که در زندان بود از جمله به مطالعهی آثار زبانشناسان ایتالیایی معاصر خود پرداخت و یادداشتهایی در خصوص برخی از جنبههای کار آنها در دفترهای زندان خود نوشت.
یکی از پرسشهایی که گرامشی در دفترهای زندانش راجع به آن بحث کرده، این است که، در هر زبانی، «چند جور دستورزبان داریم؟» و جواب بلافاصلهی او این است که «متعدد.»
از نظر گرامشی، کاری که دستورزبان میکند این است که در سطحی برای درستبودن یا نبودن گفتار «هنجار» وضع میکند. وضعکردن هنجار با مفهوم «هژمونی» یعنی فرادستی ارتباط دارد؛ هنجار را کسانی وضع میکنند که بر وضعیت فرهنگی جامعه فرادستی دارند، یعنی بهنوعی از طبقهی حاکم بهشمار میروند.
شاید در وهلهی نخست انتظار داشته باشیم که گرامشی زبان ملی را هم صرفاً برساختهی طبقهی حاکم ملی بداند. اما دیدگاه او وقتی جالبتر میشود که میبینیم این متفکر مارکسیست با تمرکز بر وضعیت ایتالیا، آموزش همین دستور زبان هنجاری را، که لاجرم تولید طبقهی حاکم است، برای دستیابی به زبان مشترک ایتالیایی یا زبان ملی لازم میداند.
او که همواره سعی کرده بود واقعنگری سیاسی خود را حفظ کند، میدید که نبود زبان ملی باعث ایجاد شکاف و برخورد بهویژه در میان تودههای مردمی میشود که در میان آنها محلیگرایی و تعلقات بومی سرسختتر از آن چیزی است که تصور میشود. به عبارت دیگر، مسئلهی مهم در ابعاد ملی برای گرامشی که بیش از همه هم به منافع طبقات کارگر مربوط میشد، ایجاد نوعی «همکاری عملی» در سطح ملی در جهت مبارزه با بیسوادی بود.
گرامشی معتقد است در هر زبانی و در زمان واحد انواع مختلفی از دستور زبان یا همان گرامر وجود دارد. یکی از آنها دستور زبان «درونی» یا «ذاتی» است. این همان دستوری است که فرد بدون آنکه بداند و با آموختن زبان از کودکی مطابق با آن صحبت میکند.
اما دستور زبانی که مورد توجه اوست دستور درونی نیست؛ گرامشی میگوید در واقعیت، یک یا حتی بیش از یک دستور زبان «هنجاری» وجود دارد. اگر بخواهیم تصور ملموسی از هنجارهای زبانی پیدا کنیم، میتوانیم به اتفاقات زبانی معمولی رجوع کنیم که حین گفتگوها رخ میدهد: اتفاقاتی مانند نظارت دوطرفه، گفتوگوی دوطرفه، آموزش و «سانسور» دوطرفه.
وقتی در موقع صحبت از همدیگر میپرسیم: «منظورت چه بود؟»، «صریح حرف بزن» و به این ترتیب میخواهیم به طرف صحبتمان القاء کنیم که بهشیوهی نادرستی حرف میزند یا حرف نادرستی میزند؛ یا وقتی از در تقلید و تمسخر او برمیآییم، میخواهیم هنجارهای حرفزدنش را زیر سؤال ببریم یا هنجارهایی به او تحمیل کنیم.
گرامشی میگوید در سطح کلان گفتاری هم این اتفاق با شدت تمام در جریان است و قضاوتها راجع به «درستی» یا «نادرستی» نوع حرفزدن آدمها مدام به آنها القاء میشود. بهاینترتیب، دستور زبان هنجاری ماهیتاً سیاسی است.
دستور زبان «هنجاری» در هر جامعه بهطور خودانگیخته عمل میکند و منتشر میشود، زیرا جامعه تمایل دارد هم از نظر سرزمینی و هم از نظر فرهنگی یکپارچه شود. گرامشی اما تأکید میکند که این بیان «خودانگیخته»ی بایدها و نبایدها چه در سطح خُرد بینفردی و چه در سطح کلان اجتماعی لزوماً همیشه به برقراری هنجار و همشکلی یا انطباق دستوری نمیانجامد، و حتی اگر بینجامد، این همشکلی یا انطباقی به فراخور زمان میتواند تغییر کند.
از طرف دیگر، گرامشی مشاهده میکند که هر گروه اجتماعی میتواند هنجارهای زبانی خودش را داشته باشد. به این معنا که هنجارهای زبانی به زمان و مکان و اجتماع دور فرد محدود میشوند. در عین حال، همواره گروهها و افرادی هستند که به طور مهارناپذیری نوآوریهای خاص خود را وارد زبان میکنند و این نوآوریها امکان سرایت مییابند.
از نظر گرامشی، تمایل به وحدت زبانی، منافاتی با «فردگرایی» بیانی ندارد، بلکه برعکس به آن جایگاه بالایی میدهد، زیرا دستور زبان شخصی، اسکلت قویتر و همگنتری برای بدنهی زبانی ملی میسازد و هر فرد بازتاب و مفسر آن زبان واحد ملی میشود. فرایند شکلگیری، گسترش، و توسعهی یک زبان ملی از طریق مجموعهی کاملی از فرایندهای مولکولی رخ میدهد. تدریجیبودن این فرایندها امکان میدهد که گویندگان زبان راجع به آنها آگاهی کسب کنند و بتوانند در شکلدهی به زبان نقش داشته باشند و فعالانه به نوآوری بپردازند.
خلاصهای از ایدههای گرامشی دربارهی زبان ملی را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/14017/
@Daneshkadeh_org
آنتونیو گرامشی، فیلسوف تأثیرگذار ایتالیایی، زمانی که در زندان بود از جمله به مطالعهی آثار زبانشناسان ایتالیایی معاصر خود پرداخت و یادداشتهایی در خصوص برخی از جنبههای کار آنها در دفترهای زندان خود نوشت.
یکی از پرسشهایی که گرامشی در دفترهای زندانش راجع به آن بحث کرده، این است که، در هر زبانی، «چند جور دستورزبان داریم؟» و جواب بلافاصلهی او این است که «متعدد.»
از نظر گرامشی، کاری که دستورزبان میکند این است که در سطحی برای درستبودن یا نبودن گفتار «هنجار» وضع میکند. وضعکردن هنجار با مفهوم «هژمونی» یعنی فرادستی ارتباط دارد؛ هنجار را کسانی وضع میکنند که بر وضعیت فرهنگی جامعه فرادستی دارند، یعنی بهنوعی از طبقهی حاکم بهشمار میروند.
شاید در وهلهی نخست انتظار داشته باشیم که گرامشی زبان ملی را هم صرفاً برساختهی طبقهی حاکم ملی بداند. اما دیدگاه او وقتی جالبتر میشود که میبینیم این متفکر مارکسیست با تمرکز بر وضعیت ایتالیا، آموزش همین دستور زبان هنجاری را، که لاجرم تولید طبقهی حاکم است، برای دستیابی به زبان مشترک ایتالیایی یا زبان ملی لازم میداند.
او که همواره سعی کرده بود واقعنگری سیاسی خود را حفظ کند، میدید که نبود زبان ملی باعث ایجاد شکاف و برخورد بهویژه در میان تودههای مردمی میشود که در میان آنها محلیگرایی و تعلقات بومی سرسختتر از آن چیزی است که تصور میشود. به عبارت دیگر، مسئلهی مهم در ابعاد ملی برای گرامشی که بیش از همه هم به منافع طبقات کارگر مربوط میشد، ایجاد نوعی «همکاری عملی» در سطح ملی در جهت مبارزه با بیسوادی بود.
گرامشی معتقد است در هر زبانی و در زمان واحد انواع مختلفی از دستور زبان یا همان گرامر وجود دارد. یکی از آنها دستور زبان «درونی» یا «ذاتی» است. این همان دستوری است که فرد بدون آنکه بداند و با آموختن زبان از کودکی مطابق با آن صحبت میکند.
اما دستور زبانی که مورد توجه اوست دستور درونی نیست؛ گرامشی میگوید در واقعیت، یک یا حتی بیش از یک دستور زبان «هنجاری» وجود دارد. اگر بخواهیم تصور ملموسی از هنجارهای زبانی پیدا کنیم، میتوانیم به اتفاقات زبانی معمولی رجوع کنیم که حین گفتگوها رخ میدهد: اتفاقاتی مانند نظارت دوطرفه، گفتوگوی دوطرفه، آموزش و «سانسور» دوطرفه.
وقتی در موقع صحبت از همدیگر میپرسیم: «منظورت چه بود؟»، «صریح حرف بزن» و به این ترتیب میخواهیم به طرف صحبتمان القاء کنیم که بهشیوهی نادرستی حرف میزند یا حرف نادرستی میزند؛ یا وقتی از در تقلید و تمسخر او برمیآییم، میخواهیم هنجارهای حرفزدنش را زیر سؤال ببریم یا هنجارهایی به او تحمیل کنیم.
گرامشی میگوید در سطح کلان گفتاری هم این اتفاق با شدت تمام در جریان است و قضاوتها راجع به «درستی» یا «نادرستی» نوع حرفزدن آدمها مدام به آنها القاء میشود. بهاینترتیب، دستور زبان هنجاری ماهیتاً سیاسی است.
دستور زبان «هنجاری» در هر جامعه بهطور خودانگیخته عمل میکند و منتشر میشود، زیرا جامعه تمایل دارد هم از نظر سرزمینی و هم از نظر فرهنگی یکپارچه شود. گرامشی اما تأکید میکند که این بیان «خودانگیخته»ی بایدها و نبایدها چه در سطح خُرد بینفردی و چه در سطح کلان اجتماعی لزوماً همیشه به برقراری هنجار و همشکلی یا انطباق دستوری نمیانجامد، و حتی اگر بینجامد، این همشکلی یا انطباقی به فراخور زمان میتواند تغییر کند.
از طرف دیگر، گرامشی مشاهده میکند که هر گروه اجتماعی میتواند هنجارهای زبانی خودش را داشته باشد. به این معنا که هنجارهای زبانی به زمان و مکان و اجتماع دور فرد محدود میشوند. در عین حال، همواره گروهها و افرادی هستند که به طور مهارناپذیری نوآوریهای خاص خود را وارد زبان میکنند و این نوآوریها امکان سرایت مییابند.
از نظر گرامشی، تمایل به وحدت زبانی، منافاتی با «فردگرایی» بیانی ندارد، بلکه برعکس به آن جایگاه بالایی میدهد، زیرا دستور زبان شخصی، اسکلت قویتر و همگنتری برای بدنهی زبانی ملی میسازد و هر فرد بازتاب و مفسر آن زبان واحد ملی میشود. فرایند شکلگیری، گسترش، و توسعهی یک زبان ملی از طریق مجموعهی کاملی از فرایندهای مولکولی رخ میدهد. تدریجیبودن این فرایندها امکان میدهد که گویندگان زبان راجع به آنها آگاهی کسب کنند و بتوانند در شکلدهی به زبان نقش داشته باشند و فعالانه به نوآوری بپردازند.
خلاصهای از ایدههای گرامشی دربارهی زبان ملی را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/14017/
@Daneshkadeh_org
04.02.202518:31
جنبش دانشجویی شیلی: قاطع در خیابان، قاصر در مذاکرات سیاسی
اتحادیهی دانشجویان شیلی، روز ۷ اکتبر ۲۰۱۹ در اعتراض به افزایش قیمت بلیت مترو، از دانشجویان دعوت کرد تا با پریدن از روی گیت و نخریدن بلیت به تصمیم دولت اعتراض کنند. این کمپین به درگیری شدید دانشجویان و پلیس منتهی شد و در پی آن دولت بعضی از ایستگاههای مترو را تعطیل کرد. زندگی روزمره فلج شد و تعداد زیادی از شهروندان درگیر اعتراضات شدند. خیلی زود ناآرامیها به بزرگترین تظاهرات سه دههی اخیر منجر شد و درگیریها به سراسر کشور کشیده شد. دولت ابتدا سرکوب را در پیش گرفت، اما سپس وعدههایی از جمله توقف افزایش کرایهی مترو، بهبود خدمات بهداشتی، و افزایش حقوق بازنشستگان ارائه داد. این اعتراضات دست آخر به تدوین یک قانون اساسی جدید انجامید.
ایندیرا پالاسیوس وایادارس، استاد علوم سیاسی دانشگاه ایالتی میزوری، میپرسد چه عواملی سبب شد یک اعتراض دانشجویی ناگهان با چنین قدرتی در سراسر کشور شعلهور شود؟ به نظر او اعتراضات دو دلیل اصلی داشت: نخست، رشد اقتصادی به افزایش بیسابقهی نابرابری در شیلی دامن زده بود؛ دوم، مردم از حکومت خشمگین بودند و دولتمردان را حریص و دور از واقعیت جامعه میدانستند. وایادارس چهار ویژگی کلیدی این اعتراضات را برمیشمرد: ۱) خشونت بیسابقه ۲) حضور دانشجویان در خط مقدم اعتراض ۳) نبود رهبر مشخص و ۴) دگرگونی بنیادین صحنهی سیاسی.
مطالعات دربارهی جنبشهای اجتماعی سه نکته را درباره میزان تاثیرگذاری اعتراضات مردمی مشخص کرده: نخست، رخدادهای ناگهانی وقتی مؤثر میشوند که به سنت مبارزاتی طولانی و گستردهای گره بخورند و در بستری رخ دهند که در آن مردم پیشاپیش سازماندهی سیاسی را تجربه کردهباشند.
دوم، واکنش حکومت تعیینکننده است: حکومتها به رخدادهای مشابه واکنش یکسان نشان نمیدهند. هر چه واکنش شدیدتر باشد احتمال تشدید و تأثیر رخداد بیشتر است. اما واکنش حکومت لزوماً با شدت تهدیدی که از یک رخداد حس میکند، همخوان نیست. واکنش یکسان در بسترهای زمانی و مکانی متفاوت، معناهای گوناگون دارد.
سوم، محل وقوع رخداد بسیار مهم است: دو رخداد مشابه که در دو نقطهی جغرافیایی متفاوت رخ میدهند، تأثیرات یکسانی نخواهند داشت. رخدادی که در محل زندگی فعالان اجتماعی رخ بدهد، یعنی جایی که فعالان در آن سابقهی سازماندهی دارند، احتمال تأثیرگذاری بسیار بیشتری دارد.
هر سه این عوامل به نفع اعتراضات سال ۲۰۱۹ شیلی بودند. سابقهی سازماندهی مردمی باعث شد در دل اعتراضات، در سانتیاگو و شهرهای دیگر شوراهای همیاری محله تشکیل شوند که وظیفهی اصلیشان مقابله با خشونت پلیس بود. اتحادیههای کارگری هم با دانشجویان و دیگر بخشهای این جنبشاجتماعی همراه شدند و روز ۲۵ اکتبر بیش از ۱.۳ میلیون نفر را به خیابانهای سانتیاگو کشاندند. در پاسخ، دولت به معترضان اعلام کرد نه فقط افزایش بلیت مترو را متوقف خواهد کرد، بلکه بهبود بهداشت عمومی و افزایش حقوق بازنشستگی و افزایش حداقل دستمزد را نیز در دستور کار قرار خواهد داد.
اعتراضات ۲۰۱۹ در شیلی واقعهای تاریخی بود، اما تأثیر آن بر جنبش دانشجویی شیلی محدود ماند. جنبش دانشجویی به فاصلهی کوتاهی بعد از اعتراضات ابتدای سال ۲۰۱۹ رخ داد که بسیار سرنوشتساز شد. در این سال، جنبش با اعتراض دانشجویان زن به تبعیض و آزار جنسیتی در دانشگاهها آغاز شد. این اعتراضات به زودی به دیگر شهرها سرایت کرد و بیش از صدهزار زن را به خیابان کشاند. این تظاهرات باعث شد فمینیسم بخش تفکیکناپذیر جنبش دانشجویی شیلی شود، اما جنبش در فاصلهی کوتاه قدرت تحول بنیادین جدیدی را نداشته باشد.
با اینکه جنبش دانشجویی در کسب برابری جنسیتی موفق بود، اما در دیگر عرصهها بیشازپیش ضعیف بود. یکی از نقاط تنش، کاندیداهای رهبری جنبش بودند که برای همراهی با تحولات جدید، خود را فمینیست میخواندند، اما با احزابی همکاری میکردند که سابقهی طولانی زنستیزی داشتند. تفاوتهای ایدئولوژیک و اختلافنظرهای سیاسی عمیقتر شد و ائتلاف میان گروههای مختلف دشوارتر. دولت هم در مواجهه با اعتراضات به سرعت وارد عمل شد و نهادهای آموزشی را تعطیل کرد. بنابرین دانشجویان دیگر مکانی برای ملاقات نداشتند. در نتیجه، اشغال ساختمانها، به عنوان استراتژی اصلی جنبشهای دانشجویی، این بار عملی نشد.
کنشگران سیاسی معتقدند جنبش دانشجویی نقش مهمی در آیندهی شیلی ایفا خواهد کرد، اگر اعضایش بتوانند بر اختلافات سیاسی درونی فائق آیند. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13987/
@Daneshkadeh_org
اتحادیهی دانشجویان شیلی، روز ۷ اکتبر ۲۰۱۹ در اعتراض به افزایش قیمت بلیت مترو، از دانشجویان دعوت کرد تا با پریدن از روی گیت و نخریدن بلیت به تصمیم دولت اعتراض کنند. این کمپین به درگیری شدید دانشجویان و پلیس منتهی شد و در پی آن دولت بعضی از ایستگاههای مترو را تعطیل کرد. زندگی روزمره فلج شد و تعداد زیادی از شهروندان درگیر اعتراضات شدند. خیلی زود ناآرامیها به بزرگترین تظاهرات سه دههی اخیر منجر شد و درگیریها به سراسر کشور کشیده شد. دولت ابتدا سرکوب را در پیش گرفت، اما سپس وعدههایی از جمله توقف افزایش کرایهی مترو، بهبود خدمات بهداشتی، و افزایش حقوق بازنشستگان ارائه داد. این اعتراضات دست آخر به تدوین یک قانون اساسی جدید انجامید.
ایندیرا پالاسیوس وایادارس، استاد علوم سیاسی دانشگاه ایالتی میزوری، میپرسد چه عواملی سبب شد یک اعتراض دانشجویی ناگهان با چنین قدرتی در سراسر کشور شعلهور شود؟ به نظر او اعتراضات دو دلیل اصلی داشت: نخست، رشد اقتصادی به افزایش بیسابقهی نابرابری در شیلی دامن زده بود؛ دوم، مردم از حکومت خشمگین بودند و دولتمردان را حریص و دور از واقعیت جامعه میدانستند. وایادارس چهار ویژگی کلیدی این اعتراضات را برمیشمرد: ۱) خشونت بیسابقه ۲) حضور دانشجویان در خط مقدم اعتراض ۳) نبود رهبر مشخص و ۴) دگرگونی بنیادین صحنهی سیاسی.
مطالعات دربارهی جنبشهای اجتماعی سه نکته را درباره میزان تاثیرگذاری اعتراضات مردمی مشخص کرده: نخست، رخدادهای ناگهانی وقتی مؤثر میشوند که به سنت مبارزاتی طولانی و گستردهای گره بخورند و در بستری رخ دهند که در آن مردم پیشاپیش سازماندهی سیاسی را تجربه کردهباشند.
دوم، واکنش حکومت تعیینکننده است: حکومتها به رخدادهای مشابه واکنش یکسان نشان نمیدهند. هر چه واکنش شدیدتر باشد احتمال تشدید و تأثیر رخداد بیشتر است. اما واکنش حکومت لزوماً با شدت تهدیدی که از یک رخداد حس میکند، همخوان نیست. واکنش یکسان در بسترهای زمانی و مکانی متفاوت، معناهای گوناگون دارد.
سوم، محل وقوع رخداد بسیار مهم است: دو رخداد مشابه که در دو نقطهی جغرافیایی متفاوت رخ میدهند، تأثیرات یکسانی نخواهند داشت. رخدادی که در محل زندگی فعالان اجتماعی رخ بدهد، یعنی جایی که فعالان در آن سابقهی سازماندهی دارند، احتمال تأثیرگذاری بسیار بیشتری دارد.
هر سه این عوامل به نفع اعتراضات سال ۲۰۱۹ شیلی بودند. سابقهی سازماندهی مردمی باعث شد در دل اعتراضات، در سانتیاگو و شهرهای دیگر شوراهای همیاری محله تشکیل شوند که وظیفهی اصلیشان مقابله با خشونت پلیس بود. اتحادیههای کارگری هم با دانشجویان و دیگر بخشهای این جنبشاجتماعی همراه شدند و روز ۲۵ اکتبر بیش از ۱.۳ میلیون نفر را به خیابانهای سانتیاگو کشاندند. در پاسخ، دولت به معترضان اعلام کرد نه فقط افزایش بلیت مترو را متوقف خواهد کرد، بلکه بهبود بهداشت عمومی و افزایش حقوق بازنشستگی و افزایش حداقل دستمزد را نیز در دستور کار قرار خواهد داد.
اعتراضات ۲۰۱۹ در شیلی واقعهای تاریخی بود، اما تأثیر آن بر جنبش دانشجویی شیلی محدود ماند. جنبش دانشجویی به فاصلهی کوتاهی بعد از اعتراضات ابتدای سال ۲۰۱۹ رخ داد که بسیار سرنوشتساز شد. در این سال، جنبش با اعتراض دانشجویان زن به تبعیض و آزار جنسیتی در دانشگاهها آغاز شد. این اعتراضات به زودی به دیگر شهرها سرایت کرد و بیش از صدهزار زن را به خیابان کشاند. این تظاهرات باعث شد فمینیسم بخش تفکیکناپذیر جنبش دانشجویی شیلی شود، اما جنبش در فاصلهی کوتاه قدرت تحول بنیادین جدیدی را نداشته باشد.
با اینکه جنبش دانشجویی در کسب برابری جنسیتی موفق بود، اما در دیگر عرصهها بیشازپیش ضعیف بود. یکی از نقاط تنش، کاندیداهای رهبری جنبش بودند که برای همراهی با تحولات جدید، خود را فمینیست میخواندند، اما با احزابی همکاری میکردند که سابقهی طولانی زنستیزی داشتند. تفاوتهای ایدئولوژیک و اختلافنظرهای سیاسی عمیقتر شد و ائتلاف میان گروههای مختلف دشوارتر. دولت هم در مواجهه با اعتراضات به سرعت وارد عمل شد و نهادهای آموزشی را تعطیل کرد. بنابرین دانشجویان دیگر مکانی برای ملاقات نداشتند. در نتیجه، اشغال ساختمانها، به عنوان استراتژی اصلی جنبشهای دانشجویی، این بار عملی نشد.
کنشگران سیاسی معتقدند جنبش دانشجویی نقش مهمی در آیندهی شیلی ایفا خواهد کرد، اگر اعضایش بتوانند بر اختلافات سیاسی درونی فائق آیند. چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13987/
@Daneshkadeh_org
Показано 1 - 11 из 11
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.