Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
·Alaska, Alaska· avatar

·Alaska, Alaska·

یه روز مثل کریستوفر میرم آلاسکا. مطمئنم.
چنل فیلم ها:https://t.me/filmswithtea
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаJun 03, 2021
Добавлено на TGlist
Oct 27, 2024

Популярные публикации ·Alaska, Alaska·

22.03.202519:54
But we're two slow dancers, last ones out
30.03.202522:07
خیلی جدی فکر کنم با هر قسمت از when life gives you tangerines حداقل سه بار گریه کردم (قسمت‌های آخر ترکیدم.)
27.03.202510:51
واقعا وقتی تنهام نهایت استفاده‌ای که از خونه می‌برم اینه که سریالم رو به جای گوشی توی تلویزیون می‌بینم، آهنگ رو به جای گوش دادن با هندزفری با صدای بلند گوش می‌دم، راحت به همه ویس می‌فرستم، با خودم بلند بلند حرف می‌زنم و به جای اینکه توی اتاقم بشینم میام توی هال.
31.03.202517:46
I wanna shake off this city
Like a bad dream from an old life
10.03.202519:19
30.03.202517:37
I'll miss borrowin' your books to read your notes in the margin
The closest I came to readin' your mind
«هیچوقت نمی‌فهمی توی زندگی چی پیش میاد، مگر اینکه بری دنبالش. اگه وسط راه جا می‌زدم خیلی بد می‌شد. خیلی خوشحالم که زندگیش کردم.»
«منظورت اینه که دوباه واسه‌ت بهار شده؟»
«آره! دوباره بهاره، بهار!»
27.03.202517:01
زندگی یه کم جالب‌تر می‌شه وقتی دست از بیش از اندازه تحلیل کردن خودت و رفتارهایی که داری برمی‌داری و متوجه می‌شی که نمی‌تونی با نارضایتی از خودت، خودت رو بهتر کنی. فقط باید قبول کنی که یه وقت‌هایی هم عجیبی و ممکنه کارهای عجیبی بکنی. همه به یه شکلی عجیبن!
24.03.202515:34
حالا شاید جدی بزرگ شدن به این معنی نیست که قراره همه‌ی جواب‌ها رو داشته باشی. شاید بیشتر درمورد یادگیری زندگی کردن با سوال و پرسش‌ها، در آغوش کشیدن عدم قطعیت و ادامه دادن و جستجو کردن توی تاریکی باشه. و شاید، فقط شاید، خیلی هم بد نباشه و اتفاقا گاهی اوقات در ندونستن و در طی کردن مسیر و جلو رفتن با انواع سوال‌ها مقداری هیجان هم وجود داشته باشه. من دیگه کسی که قبلا بودم نیستم، و هنوز کسی که دوست دارم باشم هم نشدم ولی هنوز این‌جا هستم، دقیقا وسط مسیر و در حال کشف کردن. سخته ولی شاید برای الان کافیه.
27.03.202517:27
🤍🤍
30.03.202522:10
«اگه یه روز شاعر شدم، مثل آدم‌های معروف لباس دو تیکه می‌پوشم. تازه اگه پولدار بشم توی یه خونه‌ی دو طبقه زندگی می‌کنم و یه سگ بامزه هم میارم. دیگه اینکه… می‌خوام بچه‌هام پیانو یاد بگیرن. زیاد بیرون غذا می‌خورم.»
«من می‌خوام یه جیپ داشته باشم و عینک ریبن بزنم.»
«جدی ماشین دوست داری؟ واقعا یه همچین چیزی دوست داری؟»
«آره. میام تو رو سوار ماشین می‌کنم و با همدیگه همه جا می‌ریم، حتی تا آمریکا!»
«وای آره خوشم میاد! دست توی دست همدیگه، در حال گپ زدن. بیا هر کاری دلمون می‌خواد انجام بدیم. بیا تا وقتی زنده‌ایم هر کاری بکنیم. بیا هر کاری دلمون می‌خواد انجام بدیم.»
19.03.202509:21
بخش بزرگی از بزرگسالی، زندگی کردن با حس پشیمونیه و اینکه اجازه ندی که یه وقت نابودت کنه. هر چقدر بزرگتر بشی، اشتباهات بیشتری هم مرتکب میشی، فرصت‌های بیشتری رو از دست میدی و حتی افراد بیشتری رو ناامید می‌کنی. و هر روز باید به خودت یادآوری کنی که با خودت مهربون باشی و خودت رو ببخشی. سعی می‌کنی خودِ گذشته‌ت رو بپذیری و دوستش داشته باشی و درک کنی که همه‌ی این‌ها بخشی از روند بزرگ شدن هست. بعدش تلاش می‌کنی به زندگی خودت ادامه بدی و نهایت سعی خودت رو می‌کنی که بهتر زندگی کنی، با علم به این‌که هر چقدر هم که امروز احساس بزرگسالی داشته باشی، دیگه هرگز قرار نیست انقدر جوان باشی.
25.03.202508:51
«یه چیزی در نوشته‌های مایا آنجلو بود که من باهاش هم‌ذات‌پنداری می‌کردم. می‌دونید، من زمان زیادی رو صرف خجالت کشیدن از بعضی رفتارهای خودم می‌کردم، مثل خجالت کشیدن به خاطر این‌که خیلی آدم حساسی هستم. چون خب انگار خیلی جالب نیست که آدم حساس باشه و سرسخت بودن و وانمود کردن به اینکه اهمیت نمی‌دی باحال‌تره. در نتیجه من همیشه با یه حس شرمندگی و خجالت بزرگ شدم، و وقتی که چیزهایی که اون می‌نوشت رو می‌خوندم، نه تنها شعرها بلکه کتاب‌هایی که نوشته بود، می‌دیدم که درمورد احساساتش و چیزهایی که بهش آسیب می‌زنه یا زمان‌های خیلی سخت یا خجالت‌آور در زندگیش نوشته. خب وقتی که نوشته‌های کسی که انقدر تحسینش می‌کردم رو می‌خوندم و می‌دیدم اون هم ضعف‌هایی داشته و درموردشون نوشته، و یه آدمی نبوده که قوی به دنیا اومده باشه و مثل باقی آدم‌هاست، بهم یه حس امیدی دست می‌داد.»

- فیونا اپل درمورد مایا انجلو
«بزرگسالان چشم‌به‌راه فردا هستند، و به گذشته تا دیروز، پریروز یا حداکثر تا یک هفته برمی‌گردند و مایل نیستند بیشتر به عقب بروند. بچه‌ها اما معنی دیروز، پریروز یا حتی فردا را نمی‌دانند، همه‌چیز برای آن‌ها همین اکنون است.»
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.