Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
از گذشته و اکنون avatar

از گذشته و اکنون

یادداشت‌های ادبی احمد‌رضا بهرام‌پور عمران
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаNov 26, 2018
Добавлено на TGlist
Mar 17, 2025

Рекорды

27.04.202523:59
1.8KПодписчиков
22.03.202523:59
100Индекс цитирования
10.02.202523:59
1.8KОхват одного поста
10.02.202523:59
1.8KОхват рекламного поста
21.02.202523:59
6.47%ER
01.04.202523:59
17.56%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
FEB '25MAR '25APR '25

Популярные публикации از گذشته و اکنون

16.04.202505:02
«محمد‌علی بهمنی»

محمد‌علی بهمنی از نسلِ غزل‌سرایانی است که پس از نوجویی‌های شهریار، سایه (و تاحدّی رهیِ معیری) به تجربه‌‌گری در این قالبِ باظرفیت پرداخت. البته سیاوشِ کسرایی، حسینِ منزوی، شفیعیِ کدکنی، سیاوشِ مطهری و دیگران نیز از همراهانِ این قافله بودند. سالِ ۱۳۵۰ با انتشارِ «حنجرهٔ زخمیِ تغزّل» اثرِ منزوی و «باغِ لالِ» بهمنی، غزلِ امروز که البته سال‌ها توجه‌‌ها را جلب‌کرده‌بود و به‌رسمیّت‌شناخته‌شده‌بود، حضورش را به‌عنوانِ گونه‌ای جدّی در میان دیگر گونه‌های شعرِ امروز تثبیت‌کرد؛ جریانی که "غزلِ مدرن" خوانده شد و خوشبختانه تابه‌امروز نیز دنبال‌شده‌است. بهمنی در سراسرِ این چنددهه هیچ‌گاه این نوجویی‌ها را رهانکرد. او حتّی از مدافعانِ غزلِ «پست‌مدرنِ» سال‌های اخیر نیز هست! بهمنی برای هرچه نوترشدنِ غزلش، در دفترِ «من زنده‌ام هنوز و غزل فکرمی‌کنم» گاه حتّی برخی مصراع‌ها را پلّکانی ثبت‌کرده‌است.
بهمنی خود تصریح‌کرده نوجویی در غزلش را وامدارِ نگاهِ نیما به شعر است:
_ جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است
در آینهٔ تلفیق این چهره تماشایی است
_ چترِ نیما است به‌سر دارد و می‌بالد لیک
عطشی می‌کشدش از پیِ بارانِ دگر

غزلِ بهمنی در‌قیاس‌با غزلِ سایه و منزوی، زبان و بیانی تازه‌تر و مضامین و حال‌و‌هوایی امروزی‌تر دارد. او گاه مصراع‌ها را با «واو» آغازمی‌کند، از عناوینِ «آقا» و «خانم» برای خطاب بهره‌می‌گیرد و آوردن «ها!» برای بیانِ تأکید، پرسش، اظهارِ شگفتی و دیگر مقاصد، از ویژگی‌های سبکیِ اوست. او گاه حتّی در برخی از غزل‌ها یا بهتر است بگوییم غزل‌واره‌هایش، پرواندارد در برخی مصراع‌ها ارکانی از وزن کم یا زیاد شود:
( ازجمله شعرِ: «حیفْ انسان‌ام و می‌دانم تا‌ همیشه تنها هستم» ).
بهمنی در بهره‌گیری از مؤلفه‌های زبانِ محاوره نیز بسیار دست‌و‌دل‌بازانه عمل‌می‌کند.

از دیگر ویژگی‌های شعرِ او حضورِ پررنگِ دریا و اصطلاحات و مضامینِ وابسته‌به‌ آن (بندر، شرجی، موج، ماهی، ساحل) است. این ویژگی از تجربه‌های زندگیِ شاعر به شعرش راه‌یافته و مقلدانه نیست. در میانِ شاعرانِ معاصر، نیما و آتشی از آغازگرانِ این مؤلفه بودند. او حتی غزلِ زیبایی دریا را «خواهرِ» خود خوانده‌است و خود جایی اشاره‌کرده این تعبیرِ زیبا را از زبانِ مردمانِ جنوب شنیده‌:

دریا شده‌است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش

شعرِ بهمنی هم‌چون هر شعرِ خوبی قابلیّتِ بالایی دارد برای به‌خاطرسپرده‌شدن. او خود نیز سروده:
من از تبارِ غزل‌های سهل‌و‌ممتنع ‌ام
که هرکه هوش سپرده‌است، ازبرم‌کرده‌است

طیّ سالیانی که مهمانِ خوانِ بی‌دریغِ شعر بهمنی بوده‌ام، ابیاتِ فراوانی را از او به‌خاطرسپردم یا مضمونِ‌شان را درخاطر دارم. ازجمله این ابیات:

_ زخم آن‌چنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگرِ اعتماد زد

_ تا‌ نیمه چرا ای دوست، لاجرعه مرا سرکش
من فلسفه‌ای دارم یا خالی و یا لبریز

_ دیرسالی است که در من جاری است
عاشقی نقلیِ استمراری است

_ وحشت‌نکنید، آدمی‌زاده‌ است
از چهره فقط نقابش افتاده‌است

_ من شاعر‌ ام و روز‌و‌شب‌ام فرق‌ندارد
آرام چه می‌جویی از این زادهٔ اضداد؟!

_ شبیخون‌خورده‌ را می‌مانم و می‌دانم این را هم
که می‌گیرد ز من جادوی تو چون عقل دین را هم

_ پرنقش‌تر از فرشِ دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره‌زد به گره حوصله‌ها را

_ در آن هوای دلگیر، وقتی غروب می‌شد
گویی به‌جای خورشید من زخم خورده‌بودم

_ پدرم خواست که فرزندِ مطیعی باشم
شعر پیداشد و من آن‌چه نباید گشتم!

بهمنی هم‌چون سایه و منزوی، در ترانه‌سرایی نیز خوش‌درخشیده‌. ترانهٔ بهارانهٔ «بهار بهار/ پرنده گفت یا گل گفت... » از زیباترین عیدآهنگ‌هایی است که حسرت و اندوهِ تنگسالی‌ها را با خاطراتِ خوشِ کودکی پیوندزده‌است. تمامِ دفترِ «امانم بده» ترانه‌سروده‌های اوست. ترانه‌سرایی چنان ذهن‌و‌زبانِ او را تسخیرکرده که برخی از غزل‌هایش به‌سببِ ظرفیّت بالایِ ترانگی اجرا نیز شده و در یادها مانده‌‌است:

_ « من زنده بودم اما انگار مرده‌ بودم... »
_ «با همهٔ بی‌سروسامانی‌ام... »
_از خانه بیرون می‌زنم اما کجا امشب؟... »

از دیگر توانایی‌های بهمنی سروده‌های گاه کوتاه و بی‌وزن‌ یا سپیدِ اوست. البته او در این میدان همواره خوش ندرخشیده‌ و گاه مضمونی زیبا را در زبانی غیرشاعرانه شهیدکرده‌است. از زمرهٔ قطعات زیبا و کوتاهِ اوست:

_ «زیباییِ تو/ حرف‌ندارد/ باید سکوت کرد».

_ « من آن سنگ‌ام/ که دیوانه‌ای/ به چاه انداخت.»

اما قطعهٔ زیر که البته مضمونی شاعرانه دارد، نثر است نه شعر:

_ « تا به حافظه‌ها/ تحمیل‌نشوم/ اجازه‌نمی‌دهم/ کتاب‌های درسی/ شعرم را چاپ ‌کنند»

@azgozashtevaaknoon
04.04.202517:41
"اِسناد‌ بستن" (تهمت‌زدن)

سال‌ها پیش ترکیبِ "اسناد‌ بستن" در معنای "تهمت‌زدن" در نوشته‌های صادق هدایت نظرم‌را جلب‌کرد. سبب‌اش هم آن بود که گاه و البته به‌ندرت آن را از زبانِ قدیمی‌ترهای مازندرانی (در ساری و نکا) می‌شنیدم. تاآن‌جاکه به‌یاددارم مازندرانی‌ها "اسناد" را گاه به‌تنهایی و در معنای فحش و دشنام‌ نیز به‌کارمی‌برند. البته این ترکیب در "فرهنگِ واژگانِ طبری" (در پنج جلد) به اشرافِ جناب جهانگیرِ نصری اشرفی نیامده‌است (تهران، احیاء کتاب، ۱۳۸۱). بعدها نیز البته هرگز جایی ترکیبِ "اسنادبستن" را ندیدم.
امروز این فعل را دوباره در "علویه‌خانمِ" هدایت دیدم. این‌بار به لغت‌نامه‌های عامیانه مراجعه‌کردم؛ برخی‌شان آن را ثبت‌نکرده‌اند (ازجمله، فرهنگِ لغات عامیانه‌ی جمال‌زاده، فرهنگ لغات عامیانه و معاصرِ ثروت و انزابی‌نژاد). نخستین‌بار گویا "اسنادبستن" در "فرهنگِ عوام" (یا تفسیرِ امثال و اصطلاحات زبان فارسی)، اثرِ ارزشمندِ امیرقلیِ امینی، آمده: "اسناد‌بستن: تهمت‌زدن. مثال: اسنادهای که دربینِ مردمان به من بسته‌است، درخورِ لیاقتِ خودِ او است" (موسسه‌ی مطبوعاتی علمی، [بی‌تا]، ص ۵۶).
در "فرهنگِ فارسیِ عامیانه" استاد ابوالحسن نجفی نیز ذیلِ "اسنادبستن" آمده: بهتان‌زدن (مترادفِ وصله‌چسباندن)". و تنها این نمونه از علویه‌خانمِ هدایت شاهدآمده: "من بابای آن کسی [را] که به من اسنادببندد با گُهِ سگ آتش‌می‌زنم" (انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۴۱۵).
در "فرهنگِ بزرگِ سخن" نیز ذیلِ مدخلِ "اسنادبستن" همین معنی و شاهد، آمده‌است. "فرهنگِ کوچه‌ی" شاملو اکنون در دسترس‌ام نیست.

به "گنجور" هم مراجعه‌کردم. در نمونه‌هایی این ترکیب، البته به‌صورتِ "اسناد‌کردن" به معنای نسبتِ دروغین و تهمت به‌کاررفته‌است:

سزای بی‌گنهان گر چنین بوَد چه کنم
به‌فرض اگر گنهی کس به ما کند اسناد؟! (کلیمِ همدانی).

صد تهمت و صدهزار بهتان
مردم به تو می‌کنند اسناد (وحشی بافقی)

به آن محیطِ کرم نسبتِ ملال ز بذل
چنان‌ بوَد که به حاتم‌کنند بخل اسناد (محتشم کاشانی)

گرچه گویا در برخی از این نمونه‌ها "اسناد" خنثی و صرفاً در معنیِ نسبت‌دادن به‌کاررفته‌است. آمدنِ "تهمت" و "بهتان" با "اسناد‌کردن" در بیتِ وحشی، بسیار مشابهِ کاربردِ امروزی‌ِ این فعل (اسنادبستن) است.

@azgozashtevaaknoon
post.reposted:
واران avatar
واران
27.04.202509:03
از اسکلە
جز اسکلتی بر جا نیست
با آتش
مرگ
بندری می رقصد

#واران
#نورباعی
03.04.202503:01
🔹نقد و تفکر غیرماجراجویانه‌ی دانشگاهی
✍سینا جهاندیده

کتاب «زندگی و اندیشه‌ی بزرگان جامعه‌شناسی» لیوئیس کوزر کتاب فوق‌العاده خوبی است. ما چنین کتابی از نویسندگان ایرانی نداریم که اینچنین دقیق و تأثیر‌گذار زندگی اندیشمندان بزرگ را چنان تحلیل کند که مخاطب با دست پر به سمت آثارشان متمایل شود. شاید بتوان کتاب از صبا تا نیما آرین‌پور را چنین عمیق یافت. اما اگر این کتاب را با کتاب «سیری در شعر فارسی» یا با کاروان حله زرین‌کوب مقایسه کنیم می‌بینیم واقعا استاد زرین کوب نتوانسته کتاب شاهکار خلق کند جز این که با ترکیب تاریخ و ادبیات اطلاعاتی به خوانند می‌دهد. و البته گاهی هم اشاره‌های ویژه روان‌شناختی.
امروز دوباره، زندگی و اندیشه‌های دورکیم را از کتاب کوزر خواندم. اولین پاراگراف او درباره‌ی زندگی دورکیم، چنان حساب شده و دقیق بود که مرا به فکر واداشت تا درباره‌ی دو نوع متفکر بیشتر فکر کنم. اینکه متفکر دانشگاهی چه تفاوتی با متفکر غیردانشگاهی دارد و از چه زمانی این دو متفکر در مقابل یا در موازات هم حرکت کرده‌اند؟ اینکه جنگی که متفکر دانشگاهی دارد، جنگ درون دانشگاهی است و نمی‌توان آن را با جنگ‌های پرحادثه‌ی متفکر غیر دانشگاهی مقایسه کرد؛ زیرا عرصه‌اش بزرگتر و واقعی‌تر است. همانطور که دورکیم را نمی‌توان با مارکس مقایسه کرد، مقایسه کردن دکتر براهنی با دکتر شفیعی شاید مقایسه‌‌ی نابرابری باشد. مخاطب براهنی دانشجویان و استادان نبودند؛ مخاطب او شاعران و نویسندگانی بودند که چشم دیدن او را نداشتند. براهنی به زندان افتاد، تهدید و سانسور شد و سرانجام در غربت از دنیا رفت. اما استاد شفیعی در میان زره شاگردان وفادار دانشگاهی حرف می‌زند. به همین دلیل هرکسی به راحتی می‌تواند به براهنی دشنام دهد اما جامعه‌ای ما حتی نقد تند بر استاد شفیعی را برنمی‌تابد. زندگی استاد شفیعی حوادث تند زندگی دکتر براهنی را ندارد به همین دلیل قلم این دو نمی‌تواند شبیه به هم باشد. یکی از دل حادثه بیرون آمده و دیگری در میان سرسراهای دانشگاه‌ها تفکر کرده است. اکنون با این توضیحات خوب است خواننده پاراگراف اول کوزر را که درباره‌ی زندگی دورکیم نوشته است بخواند تا بیشتر به نکاتی که او درباره نسبت متفکر دانشگاهی و غیر دانشگاهی گفته است توجه کند:

«امیل دورکیم را باید به‌عنوان نخستین جامعه‌شناس دانشگاهی کشور فرانسه به شمار آورد. او گرچه در امور اجتماعی فرانسه به سختی درگیر شده بود، اما سراسر زندگی‌اش تحت تأثیر کار دانشگاهی‌اش قرار داشت دورکیم به خاطر منزلت تثبیت شده دانشگاهی‌اش با جامعه‌شناسانی که پیش از این مورد بررسی ما قرار گرفته‌اند بسیار متفاوت بود و زندگی‌اش در مقایسه با زندگی آن‌ها چندان سرشار از حادثه نبود. هر چند که خلق و خوی نامتعارف آن‌ها در تعیین مسیر غیرعادی زندگیشان نقش داشت اما این عامل را هم نمی‌توان ندیده گرفت که همگی جامعه‌شناسان پیشین تلاش می‌کردند تا برای موضوعی که هنوز در دانشگاه‌ها به رسمیت شناخته نشده بود، جایی باز کنند. آنان در کوشش‌های‌شان برای دفاع از مشروعیت علم نو پدید جامعه‌شناسی با موانع عظیمی روبرو شده بودند و همین خود تا اندازه‌ی زیادی بر شخصیت آن‌ها اثر گذاشته بود. اما امیل دورکیم و نظریه‌پردازان اجتماعی دیگری که در فصل‌های بعدی به آن‌ها خواهیم پرداخت، با یک رشته مقتضیات دیگری روبرو بودند. اینان همگی مردان دانشگاهی بودند، اما همکاران‌شان هنوز آن‌ها را مهمانان ناخوانده‌ای می‌دانستند که می خواهند رشته‌ای را تدریس کنند که هنوز مشروعیت آن توجیه نشده بود. از این روی، راه برای اینان نیز چندان هموار نبود. با این همه، اینها در درون سرسراهای دانشگاه‌ها برای تثبیت رشته‌ی علمی مورد ادعای‌شان مبارزه می‌کردند و نه در بیرون دانشگاه‌ها؛ از همین روی، درگیری زندگی‌شان از پیشینیان‌شان کمتر بود»( لیوئیس کوزر، زندگی و اندیشه‌ی بزرگان جامعه‌شناسی، ترجمه‌ی محسن ثلاثی؛ چاپ هفدهم،۱۳۹۰صص۲۰۵- ۲۰۴).
@tabarshenasi_ketab
03.04.202503:16
مطلبی است خواندنی؛ گرچه این سنجش درجات و مراتبی نیز دارد. استاد شفیعی همواره ماجراجویی‌ها و موضع‌گیری‌هایی خاص دارند. می‌توان‌گفت ایشان اغلب در مرزِ باریکِ میان استادی محافظه‌کار و روشنفکری انقلابی و منتقد حرکت‌می‌کنند. ازهمین‌رو ارزیابیِ رویکردهای ادبی و گاه اجتماعی‌شان چندان کارِ آسانی نیست. به‌نظرم ازاین‌منظر دکتر براهنی را باید با استادانی هم‌چون خانلری و یا ذبیح‌الله صفا، سنجید.

@azgozashtevaaknoon
30.03.202520:38
"سلخِ رمضان"

"سه‌شنبه ۱۰ [محرم ۱۳۰۸]: ازجمله‌ی بی‌نظمی‌ها یکی عملِ تقویم است که همه‌وقت غُرّه‌ی* عاشورا و سلخِ** رمضان را مغشوش‌می‌کند. چنان‌که عاشورای امسال هم مشکوک است" (روزنامه‌ی خاطراتِ اعتمادالسلطنه، به‌کوشش استاد ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، چ هفتم، ۱۳۸۹، ص ۷۱۳).

* اولِ ماهِ قمری
** آخرِ ماهِ قمری

@azgozashtevaaknoon
اسناد کتابخانه‌ی مینوی را امروز به مناسبتی تورق می‌کردم. این نامه‌ی امیرعباس هویدا را دیدم که مورخ ۵ آبان ۱۳۵۳ است و در آن از مینوی برای تصحیح و انتشار دیوان ناصرخسرو تشکر کرده و افزوده است: "مزید توفیق جنابعالی و استادان دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را در انتشار این‌گونه آثار مفید و ارزنده خواستارم".

از باب عبرة للناظرین اینجا آوردم
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مای شوخ‌چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
01.04.202507:13
«استاد خرمشاهی» (به‌مناسبتِ زادروزشان)

استاد بهاء‌الدین خرمشاهی را اغلب به‌سببِ کتابِ مستطابِ حافظ‌نامهٔ ایشان می‌شناسند؛ اما کارنامهٔ فرهنگیِ ایشان به‌‌رغمِ کارنامهٔ حافظ‌پژوهیِ معاصر، هم پربرگ است و هم پربار. ایشان تنها دربارهٔ حافظ چندین اثر منتشرکردند (ازجمله: «ذهن و زبان حافظ» و «حافظِ» چاپ «طرحِ نو»). قرآن‌پژوهی که با حافظ‌پژوهی سخت درپیوند است، از دیگر اشتغالاتِ ذهنیِ ایشان است. ازجملهٔ آثارِ ایشان دراین‌زمینه «ترجمهٔ قرآنِ کریم»، سرپرستیِ «دانشنامهٔ قرآن و قرآن‌پژوهی» و «قرآن و مثنوی» است. استاد، مترجمِ توانایی نیز هستند و آثارِ متنوّعی را از انگلیسی به فارسیِ روان و خوش‌خوان برگردانده‌اند: «عرفان و فلسفهٔ» استیس، «دردِ جاودانگیِ» اونامونو، «دین‌پژوهیِ» الیاده و... . هم‌چنین کتابی خواندنی دربارهٔ اصول و نظریهٔ ترجمه دارند («ترجمه‌کاویِ») که مطالبِ آن برای مترجمان، کلیدی و راه‌گشا است.
واژه‌گزینی از دیگر دغدغه‌های استاد خرمشاهی است. برخی از واژه‌ها و اصطلاحاتی که امروز میان پژوهشگران رواج‌دارد، ساختهٔ ذوقِ سلیمِ ایشان است (ازجمله: فعال‌کردنِ پسوندِ «پژوه/ پژوهی»). بخشی از این واژه‌ها در «ترجمه‌کاوی» نیز آمده‌است. استاد قریب‌به سه‌دهه عضوِ فرهنگستانِ زبان و ادب فارسی نیز هستند و در «دانشنامهٔ کارا» ( انگلیسی _ فارسی تألیف ایشان؛ پنج‌جلد) معادل‌های مصوّب در گروههای واژه‌گزینیِ فرهنگستان گنجانده‌شده‌است.

استاد‌خرمشاهی جُستارنویس و مقاله‌نویسِ پرکاری نیز هستند و چندین مجموعه‌مقاله در موضوعاتِ گوناگون (دین‌پژوهی، حافظ‌پژوهی، فلسفه و کلام، نقدِ ادبی، ترجمه‌پژوهی و...) منتشرکرده‌اند. فضیلتِ دیگرِ ایشان، باور ‌به‌ کارِ گروهی است. «دایرة‌المعارفِ تشیّع»، «دانش‌نامهٔ قرآن و قرآن‌پژوهی»، «قرآن و مثنوی» و درنهایت «دانش‌نامهٔ حافظ و حافظ‌پژوهی» از این «هنرِ» کمیاب حکایت‌دارد. «دانش‌نامهٔ حافظ و حافظ‌پژوهی» اثری است که به‌ سرویراستاریِ ایشان و به‌ همّت حدودِ صدوپنجاه استاد و پژوهشگر در مدتِ سه‌سال سامان‌یافت. سرویراستاریِ این اثر، به‌گمانم، از همّتِ والای کسی جز چون ایشان ساخته‌نبود؛ کسی که خود قریب‌به ‌نیم قرن شعرِ حافظ را پژوهید و با حافظ‌پژوهان و مراکزِ حافظ‌پژوهی آشناییِ کامل دارد. در این اثر اطّلاعاتِ مغتنمی درزمینهٔ اَعلام، نسخه‌شناسی، کتاب‌شناسی، اصطلاحاتِ شعرِحافظ، انجمن‌های حافظ‌پژوهی، دانش‌های گوناگون در شعرِ حافظ، افسانه‌های زندگیِ حافظ، برگردانِ دیوان حافظ به دیگر زبان‌ها و... آمده‌است. نویسندهٔ این سطور که خود در نگارشِ چند مدخلِ دانش‌نامهٔ حافظ با استاد هم‌کاری‌داشت، ازنزدیک شاهدِ دشواری‌های کارِ چنین آثاری بوده‌است.

استاد خرمشاهی در کنار این همه اثرِ رنگارنگ، اثری متفاوت و بسیار خواندنی نیز دارند باعنوانِ «فرار از فلسفه» (به‌قیاسِ «فرار از مدرسه»)[۱]؛ کتابی سراسر قند‌و‌نمک. حال‌که این یادداشت به‌مناسبتِ زادروزِ استاد است و فردا نیز سیزده‌به‌در، ذکرِ خاطره‌ای خالی از لطف نیست. استاد در «فرار از فلسفه» نقل‌می‌کنند: به‌گواهیِ نزدیکان متولّد سیزدهمِ فروردین هستم، اما مادرم از بیمِ آن‌که مبادا آینده‌ای نامبارک (به‌سببِ شومیِ عددِ سیزده) در انتظارِ فرزندِ دلبندش باشد، شایعه‌کرده‌بود من دوازدهمِ فروردین زاده‌شدم!
از خودِ استاد شنیدم که مدّت‌هاست ویراستِ دوم این اثر با افزوده‌های فراوان در دست چاپ است. هم‌چنان چشم‌به‌راهِ تولّدِ دیگربارِ این اثرِ چندباره‌خواندنی هستم! [۲]

ساحتِ دیگرِ شخصیّتِ استاد طنز و شوخ‌طبعی است. این هنر علاوه‌برآن‌که در سراسرِ آثارِ ایشان و نیز مقالاتی که دربارهٔ طنز و شوخ‌طبعی نگاشته‌اند پراکنده‌است، در مضمونِ بسیاری از اشعارِ ایشان (اغلب رباعی) نیز بازتاب‌دارد. کتابِ «کژتابی‌های ذهن و زبانِ» ایشان نیز اثری است دربابِ کژتابی‌ها زبانی و دوپهلوگویی‌هایی که گاه فهم مطلب را دشوارمی‌سازد یا موجبِ شیرینیِ کلام می‌شود. در این اثر به برخی از آرایه‌ها و تمهیداتِ طنزآفرینی نیز اشاره‌شده؛ اشاراتی که اغلب با شیرینی و شوخ‌طبعی درآمیخته‌است.


[۱] البته ایشان پیش‌تر، یک‌بار فرار از پزشکی را نیز در کارنامه‌شان ‌دارند!
[۲] خوشبختانه ویراستِ دوم این اثر سال ۱۴۰۱ منتشرشده‌است.

@azgozashtevaaknoon
28.03.202515:36
"از می کنند‌ روزه‌گشا طالبانِ یار" (افطاریِ حافظانه)

در دیوانِ حافظ مصحَّحِ قزوینی، غزلی آمده با این مطلعِ:

عید است و آخرِ گل و یاران درانتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار

در ادامه نیز چنین بیتی آمده:

گر فوت شد سَحور چه نقصان صَبوح هست
از می کنند روزه‌گشا طالبانِ یار

در چاپ خانلری بیتِ اخیر به نقل از دو نسخه (ز / ل) در حاشیه آمده. گویا "روزه‌گشا" در زبانِ فارسی ترکیبی کمیاب نیز باشد. البته در تاجیکستان در ماه رمضان، سنت "روزه‌گشایان" (افطاری‌دادن) مرسوم است. خانلری در حاشیه یادآورشده، در نسخه‌ی ز به‌جای "روزه‌گشا" "روزه‌کشان" آمده. این نکته نشان‌می‌دهد، روزه‌گشا دست‌کم برای کاتبِ نسخه ناآشنا بوده.
می‌دانیم که در متونِ کهن روزه‌گشایی آداب و مستحسناتی داشته. در این اشارات، عمدتاً توصیه‌‌می‌شده با آب، به‌خصوص آب ولرم و یا خرما روزه را افطار‌کنند. (کیمیای سعادت، به‌کوشش حسین خدیوجم، انتشارات علمی و فرهنگی، ج ۱، ص ۲۱۰). امروزه نیز توصیه‌می‌شود پس‌از ترکردنِ گلو با آب یا چای ولرم، نخست سوپ و شیربرنجِ رقیق یا فرنی و حریره صرف‌شود. اشاراتی نیز داریم که نشان‌می‌دهد قدما گاه با فالوده نیز افطارمی‌کردند. البته باید درباره‌ی کیفیت این فالوده بیش‌تر پژوهش‌شود:

نظرِ هرکه بلند است از این خوانِ چو ابر
روزه‌ی خود کند‌ افطار به پالوده‌ی ابر
(منتخب‌اللطائف، رحم‌علی‌خان ایمان، تصحیح حسین علی‌زاده_مهدی علیزاده، انتشارات طهوری، ۱۳۸۶، ص ۷۲۳)

در متون کهن گاه به سخت‌گیری‌های افسانه‌آمیزِ زهّاد و افطارشان با "نانِ جوین" (خُبز شَعیر) یا تعابیرِ شاعرانه‌ای هم‌چون "به خونِ جگر افطارکردن" نیز اشاره‌شده؛ اما عمدتاً سخن از روزه‌گشایی با آب گرم است. و خاقانی در بیتِ زیر اشاره‌ای ظریف به همین مطلب دارد:

اشکِ چشم‌ام در دهان افتد گهِ افطار ازآنک
جز که آبِ گرم چیزی نگذرد از نای من!
(دیوان، به‌کوشش ضیاء‌الدین سجادی، انتشارات زوار، ص ۱۲۲)

گاه نیز اشاراتی در متون آمده که از روزه‌گشاییِ افراد به باده و مُسکرات حکایت‌دارد. در روضه‌الواعظین و بصیره‌المتّعظین که متنی شیعی است، آمده:
"خداوند را در هر شب از ماه رمضان گروهی آزاد‌کرده و رسته‌ازآتش است غیراز کسی که با مسکرات و موادّ مست‌کننده افطارکند" (ابوجعفر محمد بن حسن فتّال نیشابوری، ترجمه‌ی دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، ۱۳۶۶، ص۵۴۴).
البته این را هم می‌دانیم که در برخی مذاهبِ اهلِ سنت، نبیذ مثلَّث (سیکی [سه‌یکی]، می‌ پخته/میبختج) و فقّاع، به شرطِ آن‌که مست‌نگردانَد، حرام نبوده‌است. ناصرخسرو، البته در مقامِ سرزنش، چنین سروده: "میِ جوشیده حلال است سوی صاحب رای" (امام حنفی). و در مناقب‌العارفین نیز از زبانِ مولانا آمده "ما از این عالم سه چیز اختیارکردیم: یکی سماع و یکی فقّاع و یکی حمّام" (شمس‌الدین احمد افلاکی، انقره، چاپخانه‌ی انجمن تاریخ ترک، ۱۹۷۶، ج ۱، ص ۴۰۶).
در دیوانِ سوزنی قطعه‌ای آمده با ردیفِ فقاع. در متونِ کهن به خنکای فقاعِ آمیخته به یخ فراوان اشاره‌می‌شود. ابیاتی از آن قطعه که به افطار با فقاع اشاره‌دارد:

رمضان آمد و هر روزه‌گشایی بر بام
به یکی دست نواله و دگر دست فقاع
آتشی را که کند روزه همه‌روزه بلند
شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع [...]
به فقاع تو من از گرمیِ روزه برَهم
نرهم گر ز دمِ من نفسی رَست فقاع
(دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، تصحیحِ ناصرالدین شاه‌حسینی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۳۸، ص ۴۴۲).

آن بیتِ منسوب به حافظ را که ترکِ ادبِ‌ شرعی‌گونه‌ای نیز دارد، با ملاحظه‌ی چنین پیشینه‌ی فرهنگی باید‌‌خواند. درآن‌صورت، اشارات و ظرائفِ زیباشناختی‌ِ آن، به‌خصوص موضع‌گیریِ رندانه‌ی شاعر دربرابرِ زهد، بهتر فهم‌می‌شود.

@azgozashtevaaknoon
04.04.202513:08
"خدمتِ عکاسی به نقاشیِ ایرانی"

مشهور است که اختراعِ دوربینِ عکاسی به‌سببِ بازنماییِ تمام‌عیارش از جهانِ واقع، انقلابی در هنرِ نقاشی پدیدآورد. ازهمین‌رو بسیاری فراگیریِ استفاده از دوربین را، مقدمه‌ی فاتحه‌خوانی بر نقاشیِ واقع‌گرا دانسته‌اند. همان‌گونه که این پدیده‌ را مهم‌ترین عاملِ شکل‌گیری و شکوفایی نقاشی انتزاعی، به‌خصوص مکاتبِ امپرسیونیسم (دریافت‌گرایی) و اکسپرسیونیسم (بیان‌گرایی) می‌دانند.

اما عکاسی دست‌کم به نقاشیِ واقع‌گرای (و حتی خیالی‌سازیِ) ایرانی خدمتی نیز کرده؛ چراکه‌ می‌دانیم نقاشیِ ایرانی ازمنظرِ منظره‌پردازی، دورنمایی و ژرفانمایی (پرسپکتیو) چندان پرورده و پیش‌رفته نبوده‌است. اعتمادالسلطنه در المآثر و الآثار، از تاریخِ ورود و تأثیرِ دستاوردهای جدیدِ جهانی در ایران و نیز تاثیرِ آن در آثارِ صنیع‌الملک و کمال‌الملک سخن که می‌گوید، به این نکته‌ی مهم اشاره‌کرده‌:

"ترقّیِ نقاشی:
از‌وقتی‌که عکس ظهوریافته به صنعتِ تصویر خدمتی خطیر کرده، دورنماسازی و شبیه‌کشی و وانمودِ سایه‌و‌روشن، و به‌کاربردنِ قانونِ تناسب و سایرِ نکاتِ این فن، از عکس تاصّل‌یافت و تکمیل‌پذیرفت."
(چهل سال تاریخِ ایران، جلد اول: المآثر و الآثار، به‌کوشش استاد ایرج افشار، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳، ص ۱۶۸).
مرادِ اعتمادالسلطنه تقلیدِ نقاشان از ابعاد و تناسب‌های ثبتِ تصویر در عالمِ عکاسی است.

@azgozashtevaaknoon
29.03.202520:24
"شیرِ شکوفه زهرِ هوا را شکسته است" (صائب)

هرگاه به یادِ این مصراعِ صائب می‌افتم و به کیمیاگری‌ِ حافظانه‌اش به مددِ درهم‌تنیدگیِ شبکه‌ی ایهام‌ها و تعددِ تناسب‌ها می‌اندیشم، شگفت‌زده‌می‌شوم. کلّ بیت را الآن به‌یاد‌ندارم و حتی نمی‌خواهم که بیابم‌اش و این‌جا نقل‌کنم. معنای مصراع روشن است: بهار شده و سوزِ سرما ازبین‌رفته. اما شاعر درعین‌حال از چندین ترفندِ طرفه نیز بهره برده. در این لحظه تنها این چند نکته به‌نظرم‌‌رسیده امااحتمالاً ظرافت‌های بیش‌تری نیز در کار باشد:

_ در ادبیات فارسی شکوفه غالباً سفیدرنگ است. وجه شبهِ میانِ شیر و شکوفه در همین نکته نهفته. ضمن‌این‌که در فصل بهار درخت‌ها از خوابِ زمستانی بیدارمی‌شوند و گل و گیاه دارای شیره می‌شوند.

_ زَهرَه در عربی یعنی شکوفه و گاه نیز گل. مثلاً کتابی مشهور داریم با عنوانِ "زَهرُالرّبیع" ("شکوفه‌ی بهاری/گلِ نوروزی"). این‌جا "زهر" با "زَهره" (شکوفه) نسبتی می‌یابد.

_ ضمناً یکی از معانیِ "شکوفه" قَی یا غَثَیان و استفراغ است. به‌ویژه که می‌دانیم به فردِ مسموم، شیر می‌خوراندند. خاصیت سم‌زداینده‌ی شیر بسیار مشهور است.

_ هم‌چنین "شکستن" فعلی است که به معنای شکارکردن، به‌ویژه هنگامِ اشاره‌به شیوه‌ی شکارِ شیر و پلنگ به‌کارمی‌رفته‌. این درندگان با ضربه‌ی دست یا فشارِ آرواره، استخوانِ گردن یا کمر صید را درهم‌می‌شکنند. این معنی و کاربرد در متون کهن ازجمله شاهنامه آمده. مازندرانی‌ها هنوز از همین فعل برای توصیفِ چنین شیوه‌ای استفاده می‌کنند. مثلاً می‌گویند: پلنگ گو رِ بشکنیه (پلنگ گاو را شکست/شکاند). قدرتِ بهار و شکوفه به شیری تشبیه شده که سرما را درهم‌شکسته‌است.

@azgozashtevaaknoon
29.03.202505:24
«از موفق‌‌ترین‌ها پس از پرویزِ شاپور» (یادی از سیدحسن حسینی)

سیدحسن حسینی نه‌چندان دیرسال زیست و نه چندان شاعر و نویسندهٔ پرکاری بود. اما چه شد که به‌رغمِ نگرشِ مرامی و تنگ‌نظری‌هایی که به‌هرحال گردن‌نهادن به عقیده و اندیشه‌ای خاص به هنرمند تحمیل می‌کند، نامش هم‌چنان نامِ محترمی است؟ پاسخ را باید در آزادگیِ‌ هرچند نسبیِ او جُست. او درکنارِ هنری که البته داشت، برای محافظت از همان‌مایه از آزادگی‌ها، تاوانی گزاف پرداخت. برای آشنایی با گوشه‌ای از این تاوان‌پرداختن‌‌ها و مرارت‌های سرکشیدنِ جامِ شوکرانِ استقلال، باید یادداشت‌های شخصی او را در کتاب کم‌تر‌دیده‌شده اما مهمّ «سکانسِ کلمات» (نشرِ نی، ۱۳۹۲) خواند. دنیای درونیِ او، خشمِ و خروشش از نابه‌سامانی‌ها و نیز مصائبِ گذرانِ زندگی‌اش، به خلوت‌های خودخواسته و تنهایی‌های طاقت‌فرسای نیما بی‌شباهتی نیست.

شاید مهم‌ترین ویژگیِ ‌ آثارِ او ایجاز باشد. به این دو نمونه بنگرید:

«شاعری واردِ دانشکده‌ شد
دمِ در ذوق‌اش را
به نگهبانی داد!»

«شاعری وام گرفت
شعرش آرام‌گرفت!»

در دنبالهٔ این یادداشت به نقلِ چند کاریکلماتور از کتابِ «بُراده‌ها» بسنده می‌کنم. پس‌از پرویزِ شاپور کم‌ اند کسانی که به این طراز از زبان‌ورزی در حیطهٔ کاریکلماتور نائل‌آمده‌باشند:

_ هنر برای هنر یعنی نردبان برای نردبان!

_ هنرِ بی‌اخلاق یعنی چهارپایه‌ای با سه‌پایه!

_ نقد، بُرجِ مراقبتِ هنر است!

_ یک شعرِ بد وقتی چاپ‌شود، می‌شود یک شعرِ بدتر!

_ سرمایه‌داریِ اسلامی، مثلِ عرق‌فروشیِ اسلامی است!

_ بعضی‌ها فقط هنگامِ عطسه‌کردن متوجهِ آفتاب می‌شوند!

_ الهام، سنگِ فندکِ هنر است!


@azgozashtevaaknoon
02.04.202505:11
چون سبزه دلا میلِ صفایی نکنی!
یا آرزوی کسبِ هوایی نکنی!
گر سر‌به‌درآوری ز بیخت ‌بکنند
خوش‌باش اگر نشو‌و‌نمایی نکنی!


(دیوانِ شاپورِ تهرانی، تصحیحِ دکتر یحیی کاردگر، کتابخانهٔ موزه و مرکزِ اسناد و مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۲، ص ۶۳۹).

@azgozashtevaaknoon
28.03.202508:02
"کبوترخانه و مار" (در بیتی از اشرف مازندرانی)

اشرفِ مازندرانی شاعرِ عهدِ صفوی بیتی دارد که در آن هم "برجِ زهرِ مار" آمده و هم "کبوترخانه":

هم‌چو برجِ زهرِ مار آمد به پیش‌ام مدّعی
چون کبوترخانه از طعن‌اش مشبّک ساختم
(کلیات اشرف مازندرانی، تصحیح دکتر هومن یوسفدهی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۲۷۲).

گرچه در تعلیقات، این بیت شرح یا معنی نشده اما گویا ابهامِ چندانی هم ندارد: خصم، خشمگین و عصبانی به سوی‌ام آمد و من نیز با بارانِ تیرها/طعنه‌های خودم او را مانند کبوترخانه سوراخ‌سوراخ (مشبّک) ساختم.

برای درکِ بهترِ اشاره‌ی بیت و کشفِ تناسب میانِ "کبوترخانه" و "برج زهرِ مار"، لازم است اندکی درباره‌ی سازه‌ی کبوترخانه توضیح داده‌شود. نکته‌ی دیگر آن‌که شاید برخی ندانند این بنا چه اهمیتی در گذرانِ زندگیِ گذشتگان داشته؛ به‌خصوص که مطابق‌با منابعِ موجود کبوترخان‌ها در ناحیه‌ی اصفهان بسیار پرشمار بوده‌ و اشرفِ مازندرانی نیز در همین شهر زاده شد و رشد‌یافت.
در کتاب "مبانیِ جغرافیای انسانی" فصلی آمده با عنوانِ "خاک‌های ایران و بهره‌گیری‌های سنتی در کشاورزی از آن". در این اثر، ذیلِ مدخلِ "تقویت خاک" و "کود دادن" از کبوترخانه، شکلِ هندسی، ابعاد و اجزاء و نیز فوائدش سخن رفته. مولف بر اساسِ اطلاعاتی که سیاحانِ شرقی و غربی (ازجمله، ابن بطوطه، شاردن و دیالافوآ) ضبط‌کرده‌اند به‌گونه‌ای دقیق و مصوّر کبوترخانه‌ها را توصیف‌کرده‌است. اغلب کبوترخان‌های بررسی‌شده‌ی این پژوهش نیز در اصفهان و نائین و کمره واقع بوده‌است. گفتنی است این برج‌ها یا خانگی بودند یا دشتی. و ابعادِ کبوتوخانه‌های دشتی چندین‌برابرِ نمونه‌های خانگی بوده.
مطابق‌با پژوهش میدانیِ محققان در سال ۱۳۴۷ شمسی در دهستان‌های کمره، جمعاً ۵۳ کبوترخانه (مخروبه و دائر) شناسایی شد. جالب آن‌که در همین سال از مجموع ۳۸ کبوترخانه‌ی فعال، ۱۱۷ تن فضله‌ی کبوتر برداشت شده‌بوده! گفته‌اند گاه تنها از یک کبوترخانِ بزرگ و پرکبوتر بالغ بر ۱۰ تن کود جمع‌آوری‌می‌شده. برهمین‌قیاس، می‌توان شمارِ انبوهِ کبوترهای این برج‌ها را نیز حدس‌زد.
این مقدمات را یادآورشدم تا به اهمیتِ جایگاه کبوترخانه‌ها در کشاورزیِ سنتی اشاره‌‌ای‌شده‌باشد.
بنابه آن‌چه در کتاب آمده، ابعادِ هر لانه‌ی کبوتر در این برج‌های مشبّک بیست در سی سانتی‌متر بوده تا کبوترها آزادانه بتوانند هنگامِ فرود در آن بنشینند و هنگامِ استراحت و مستی چرخی بزنند. تعداد این حجره‌های مشبّک را گاه بالغ‌بر ۲۰۰۰ تا ۶۰۰۰ نیز نوشته‌اند.
درباره‌ی قدمتِ کبوترخانه‌ در کتاب اشاره‌ای نیامده اما آورده‌اند رشیدالدین فضل‌الله در "تاریخِ مبارک غازانی" ازجمله یادآورشده، غازان خان برای توسعه‌ی کشاورزی قوانینی وضع‌کرده‌ و فرمان‌هایی صادرکرده‌بود تا برج‌های کبوترخانه‌ای گسترش‌یابد (مبانی جغرافیای طبیعی، دکتر جواد صفی‌نژاد، انتشارات دانشگاه تهران، چ نهم، ص ۱۳۸۷، صص ۳۵۵_۳۳۴).

اما آن‌چه به این یادداشت مربوط‌می‌شود آن‌جا است که در کتاب سخن از "حفاظت کبوترخانه‌‌ها" به‌میان‌می‌آید؛ کبوترخان‌ها دو دشمن اصلی دارند: یکی مار و دیگری دزد و شکارچی. و دشمنی مار با جوجه‌ها و تخمِ پرندگان مشهور است. برای مبارزه با مار درون کبوترخانه‌ها "مارگیر" تعبیه‌می‌کردند. و نویسنده در پانوشتی ذیلِ "مارگیر" چنین آورده:

"مارگیر" ظرف سبومانندی است با گلویی تنگ و باریک که تا گردنِ آن را در کفِ زمینِ کبوترخانه در خاک فرومی‌کنند و مقداری ماست داخلِ آن می‌ریزند. اگر مار توانست مثلاً از راه سوراخِ موش واردِ کبوترخان شود به‌سببِ علاقه‌ی آن به ماست، واردِ ظرف (مارگیر) که داخلِ آن ماست است، شده و به‌مناسبتِ لعاب‌داربودنِ درونِ ظرف قادر به بیرون‌آمدن نخواهدبود" (همان، ۳۵۵).

حال بارِ دیگر بیت را مرورکنیم:

هم‌چو برجِ زهرِمار آمد به پیش‌ام مدّعی
چون کبوترخانه از طعن‌اش مشبّک ساختم!

چنان‌که می‌بینیم میانِ "برج" (کبوترخان)، "مار" (برجِ زهرِمار) و نیز "کبوترخانه" تناسبی دلنشین برقرار است.
البته ممکن است در مصراع دوم، شاعر به تیراندازیِ شکارچی‌ها به سوی کبوترها در کبوترخان‌ها نیز نظر داشته‌بوده‌باشد.

در شرحی دیگر از غزل‌های اشرف که در آن مفصل‌تر به ابیات پرداخته شده (و آکنده از لغزش‌های گوناگون است) نیز اشاره‌ای به این نکته نشده. و عجیب آن‌که شارح یادآورشده "برج زهرمار" تعبیری است که "بیش‌تر در خطه‌ی مازندران به‌کارمی‌برند".(غزلیات محمدسعید مازندرانی، دکتر حسین فقیهی، موسسه‌ی انتشارات مدحت، ۱۳۹۸، ص ۱۹۱). و این‌گونه نسبت‌ها (به‌ویژه در تعابیری که به گمانِ شارح عامیانه اند) اصرارِ غیردانشورانه‌ای است برای اثباتِ حضورِ نشانه‌های زبانِ مازندرانی در دیوانِ اشرف.
با این توضیحِ مجدد که گرچه تبارِ اشرف مازندرانی بوده اما او خود زاده و بالیده‌ی اصفهان بود و البته به هندوستان نیز مهاجرت کرده‌بود‌.

@azgozashtevaaknoon
31.03.202518:37
«درستی و نادرستیِ کاربردِ گفتمان» (از نکته‌های نگارشی) [۲۵]

در چند دههٔ اخیر به‌ویژه در مباحثِ فلسفی، سیاسی و اجتماعی، و نیز بررسی‌های فرهنگی، فراوان از واژهٔ «گفتمان» بهره‌گرفته‌می‌شود. این واژه برابرنهادِ discourse در زبانِ انگلیسی است که گویا نخست در مباحثِ فلسفی کاربردداشته‌است‌. گفتنی است discourse در زبانِ انگلیسی «خطابه» و «گفتار» نیز معنا می‌دهد. در واژه‌نامه‌های فارسی discourse را به «سخن‌رانی»، «بحث»، «مقاله»، «نطق»، «سخن» و «استدلال» نیز برگردانده‌اند. Discourse (گفتمان) را در معنای اصطلاحی و فلسفی‌اش «فراسخن» نیز ترجمه‌کرده‌اند. این واژه البته به‌معنای «گفتار» و «خطابه»، در عنوان لاتینِ کتابِ «گفتار در روشِ عقلِ» دکارت نیز دیده‌می‌شود.
اما میشل فوکو در آثارِ خویش به‌ویژه این واژه را در کاربردِ اصطلاحی‌ و فلسفی‌اش فراوان به‌کارمی‌گیرد. امروزه دانشی مستقل باعنوان گفتمان‌پژوهی/ تحلیلِ گفتمان نیز به‌وجودآمده و آثاری از این حوزه نیز به‌زبانِ فارسی برگردانده‌شده‌است.

واژهٔ «گفتمان» هم‌چون برخی از دیگر واژه‌های حوزهٔ سیاست و فلسفه و فرهنگ، ساختهٔ داریوشِ آشوری است. این واژه ازمنظرِ ساخت‌واژه نیز زیبا و رسا است و ازهمین‌رو در زبانِ فارسی رواج ‌یافته و جا افتاده ‌است. پسوندِ «مان» در گفتمان وندِ فعّالی است. علاوه‌براین‌که واژه‌هایی نظیرِ ساختمان و چایمان (سرماخوردگی) دست‌کم صدسال در زبانِ فارسی پیشینه دارد، ده‌ها واژهٔ جدید نیز مطابق‌با این ساخت و گاه با افزودنِ «مان» به اسم آفریده شده‌است. اغلبِ این واژه‌ها در حوزه‌های تخصصی کاربرددارد و برخی از آن‌ها نیز ساخته یا برگزیدهٔ فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی است:
دیدمان/ رِشتمان/ کاستمان/ چیدمان/ چهرمان/ زادمان/ زایمان/ پرسمان/ دادمان و ...

اما هدف از این یادداشت، توجه‌دادن به رواجِ کاربردِ نادرستِ این واژه در زبانِ فارسی است. نکته این‌جا است: اگرچه discourse متناسب‌با بافتِ متن «گفتار» و «خطابه» و «سخن‌رانی» نیز معنی‌می‌دهد، اما «گفتمان» را در زبانِ فارسی نباید به‌جای این واژه‌ها به‌کاربرد. نمونه‌را نباید گفت: دارم با مدیرِ اداره گفتمان می‌کنم! به‌نظرمی‌رسد در بسیاری از موارد، به‌ویژه در رسانه‌ها، گفتمان به‌جای dialog/ dialogue (گفتگو و مذاکره) به‌کارمی‌رود.

در ادامه، نمونه‌هایی از کاربردِ نادرستِ «گفتمان» در برنامه‌های صدا و سیما:

_ «گفتمانِ میانِ دولت و ملت، موجب شناساییِ نیازمندی‌ها و ارتقای خدماتِ دولتی می‌شود» (۱۳۸۶/۹/۴، ساعتِ ۱۷/۳۰، شبکهٔ ؟)

_ «این‌گونه گفتمان‌ها بیش‌تر سوفسطایی است تا این‌که برای کشفِ حقیقت باشد» (۱۳۸۶/۹/۱۳، ساعتِ ۲۳/۴۰، شبکهٔ ۲).

_ «رئیس [...] در گفتمانِ مذاهبِ اسلامی شرکت‌کرد» (۱۳۸۶/۳/۱۵، ساعتِ ۱۴/۱۵، شبکهٔ ۱).

_ «استقبالِ مردم از برگشتنِ آقای [...] به فوتبالِ ایران به‌سببِ طرزِ گفتمانی است که ایشان درپیش‌گرفته‌است» (۱۳۸۷/۴/۱۵، ساعتِ ۱۰/۴۵، رادیو فرهنگ).

_ فیلمِ خوب، روزی گفتمانش را با مخاطبانش برقرار خواهدکرد» (۱۳۸۷/۸/۳، ساعتِ ۲۳، شبکهٔ ۴).

_ دیالوگ و گفتمانِ سید ضیاء با مصدّق در مجلسِ چهارم بسیار جالب است» (۱۳۸۷/۹/۲، ساعتِ ۲۰/۵۵، شبکهٔ ۲).

_ در نمایشگاهِ امسال، «کانونِ گفتمانِ قرآنِ کریم» نیز وجود دارد که جوانان در آن به گفتگومی‌پردازند» (۱۳۸۸/۶/۱۱، ساعتِ ۹/۲۰، شبکهٔ ۶).

_ همبستگی و گفتمان باید جای ستیز را بگیرد» (۱۳۹۰/۴/۹، ساعتِ ۱۳/۵۰، شبکهٔ ۴).



@azgozashtevaaknoon
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.