♦️مواجهه متفکرانه با "ابرمرد نیچهای" و واکاوی امکانات عبور از نیهیلیسم در تفکر نیچه!
✍محمدحسن علایی
مراد از مواجهه متفکرانه در این جستار، مواجههای تمامعیار با مفهوم "ابرمرد" در تفکر نیچه با تکیه بر منظومه مفاهیم نیچهای، برای واکاوی امکانات عبور از نیهیلیسم است، مواجههای که با مواجهات سرسری، ژورنالیستی و ذوقورزانه با نیچه و ابرمرد نیچهای تمایزی بارز دارد.
در کتاب درسگفتارهای دربارهی نیچه، هایدگر به نوع مواجههی نیچه با هنر اشاره میکند و هنر را حرکت مخالف متمایزی بر ضد نیستانگاری قلمداد میکند. "امر هنری آفریننده و صورت بخشنده است. اگر امر هنری به تمام معنی سازندهی فعالیت متافیزیکی باشد، باید هر عملی و به ویژه عالیترین عمل، و لذا تفکر فلسفی نیز به وسیلهی آن تعیّن یابد. دیگر نمیتوان مفهوم فلسفه را بر حسب انگارهی آموزگار اخلاقی تعیین کرد که جهان متعالیتر دیگری را در مقابل این جهانِ بنا به فرض بیارزش قرار میدهد. در مقابل این فیلسوفان ِ اخلاقِ نیست انگار، باید آن فیلسوفی که مخالف جریان است، فیلسوفِ به درآمده از حرکت معکوس، "فیلسوف-هنرمند" گذاشته شود. این فیلسوف هنرمند است، زیرا به موجودات به مثابه یک کل افادهی صورت میکند، یعنی ابتدا در آن جا که موجود به مثابه یک کل خود را آشکار میکند، یعنی در انسان...
هنر، به طور خاص به معنایی باریک آری گویی به امر حسّی، به ظاهر، به آن چیزی است که "جهان حقیقی" نیست، یا چنان چه نیچه، به اختصار میگوید، به آن چه که "حقیقت" نیست...نیچه در این مورد میگوید:
اراده به ظاهر، به پندار، به شدن و به تغییر، عمیقتر و متافیزیکیتر، از اراده به حقیقت، به واقعیت و به هستی است." (نیچه جلد اول، صفحه ۱۱۲).
حال اگر بخواهیم به تعریف نیچه از «نیستانگار» بپردازیم باید بگوییم: ...نیچه خدا را نکشته. او فقط اعلان کرده که “خدا مرده است”، خدای ارزشهای پیشین، خدای ارزشهای یهودی- مسیحی. نیچه قاتل این خدا نیست. همه او را کشتهاند. نیچه این رویداد پنهان از نظر را میبیند. میبیند؛ چون دیوانه است. به قطعهی معروف «دیوانه» در دانش طربناک او رجوع کنید.
به زعم مترجم کتاب "درسگفتارهای دربارهی نیچه"، وقتی بالاترین ارزشها بیارزش میشوند تفاوت «باارزش» و «بیارزش» از بین میرود. خدا درمقام بنیانگذار تفاوتها، کسی که ارزشها برحسب او ارزش است، مرده است. پس او نه در شب که در روز چراغ روشن میکند. مگر دیگر تفاوتی بین شب و روز وجود دارد؟ دیوانه (که کسی غیر از خود نیچه نیست) در روز چراغ روشن میکند تا مرگ تفاوتها و تمایزها و از جمله تفاوت روز و شب را بر اثر مرگ خدا اعلان کند. نیچه فقط مُخبر است. این عبارت او در کتاب «ارادهی معطوف به قدرت» معروف است که میگوید: نیستانگاری بر درگاه ایستاده و به صد زبان سخن میگوید. اما با نیچه به صد زبان سخن میگوید و اگر هایدگری تعبیر کنیم باید بگوییم که او سخنِ هستی، هستیِ بالفعل، را که دیگران نمیشنوند، میشنود و با ما از آن سخن میگوید. واضع و بنیانگذار ارزشها را یک نفر، هر قدر هم فیلسوف قَدَر قدرتی باشد نمیتواند از بین ببرد. نیچه بهدنبال چارهای برای نیستانگاری است. از جمله هنر را چارهی آن میداند.
وصلهی نیستانگاری به فیلسوف بدبینی چون شوپنهاور بیشتر میچسبد. بدبین، جهان موجود را نفی میکند اما همانطور که هایدگر اشاره میکند این نفی مبهم است. نیچه در یادداشتهای اواخر عمرش بدبینی و انواع آن را پیشدرآمد نیستانگاری میداند. او فیلسوف بدبینی نیست. بدبینی کجا، ارادهی معطوف به قدرت در همهی عرصههای حیاتی کجا؟ این بیشخواهیِ زندگی است نه انکارِ زندگی و تمنای نیستی.
...
نیچه یک تعریف مشخص از آدم نیستانگار بهدست میدهد. تعریفی که هایدگر آن را در جلد آخرنیچهی خود میآورد. او میگوید نیستانگار داوریاش دربارهی جهانِ آنگونه که هست، این است که چنین جهانی نباید باشد (این یک نفی) و دربارهی جهانِ آن گونه که باید باشد، این است که چنین جهانی وجود ندارد (این هم نفی دوم). نیستانگار گرفتار نفیای دوگانه است. حال آنکه نیچه فلسفهاش را فلسفهی رفتن به فراسوی نیستانگاری و درست در نقطهی مقابل آن میداند. فلسفهی خود را آریگفتنی دیونوسوسی به جهانِ چنانکه هست، بی کم و کاست، بدون هیچگونه گزینشی میداند. میگوید اصل و قاعدهی من در مورد عظمت انسان، عشق به تقدیر است و این یعنی اینکه انسان، برخورداری از چیز دیگری جز آنچه نصیبش شده را نه در گذشته، نه در پیشروی و نه در تمام ابدیت نخواهد.بنابر آنچه گفته شد، نیچه در مقام یک فیلسوف-هنرمند برای عبور از نیهیلیسم به هنر، خلق و ابداع نظر دارد کارویژهای که وی آن را به ابرمرد منتسب میداند کسی که بیمعنایی جهان را تاب میآورد و خود به خلق ارزشهای جدید مبادرت میورزد و می گوید: ابرانسان معنای زمین باد...