Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌ avatar

‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌

‌ ‌‌بادیػূارد ࢪومں࣪س ‌ ‌‌‌
' ‌‌راه‍ می‌ر࣪ن دنیا زانؤ می‌زڹه.
‌‌
‌عاشقانه ، مافیا ، بزرگسال ، بادیگار رومنس
‌‌اثري از : laita
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПриватный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаЛют 13, 2025
Добавлено на TGlist
Січ 24, 2025
Прикрепленная группа

Последние публикации в группе "‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌"

-حامی لباسای منو میدی؟
با دیدن لباس هایی که تا شده و روی کنسول بودن بلند شدم و برداشتمشون
با دیدن لباس زیر های
#قرمز #فانتزی گر گرفتم
تقه ای به در
#حمام زدم که گندم بی هوا در رو باز کرد که با دیدن #تن خیسش بدون #حوله.....🚫🙈
https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
8
_ بابات میدونه که اینجوری داری رو ک*یر پسر دوستش بالا پایین میکنی خودتو؟
از شدت شهوت ناله ای کردم و به تکون دادن خودم سرعت دادم.
چنگی به س*ینه ام زد و گلوم رو فشار داد
- ک..کاندوم ...گذاشتی دیگه آره ؟
باس*نش رو بلند کرد و ضربه ی محکمی بهم زد و گفت :
- نه !
حس و حالم پرید و شوکه گفتم :
- یعنی چی که نه. ؟!
- من ازت بچه می‌خوام ،می‌خوام همه بدونن که تو زیر خواب پسرحاجی ای💦🙊
https://t.me/+BsAPPoQZBvAzN2Q8
https://t.me/+BsAPPoQZBvAzN2Q8
دختره با پسر شریک باباش همخواب میشه و هر شب تو اتاقش اونو تمکین می‌کنه 💦🙈
23پاک
-پریود شدی خانوم کوچولو؟!🩸
دست و پاشو گم کرد
- نه ؛ چرا میپرسی؟
کنار گوشش لب زدم
- اخه پشت مانتوت خونیه!
هین بلندی که کشید خندیدم و کتم رو از تنم در اوردم و دورکمرش گرفتم و همزمان پچ زدم
- میخوای امشب کمکت کنم تا ۹ ماه پریود نشی خانوم کوچولو؟😈🤭

https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
22
#روانی_حشری🔞💦
#part_15

با شهوت به #کـ*ـیر کلفت و دراز و بلندش نگاه کردم
رگه های برجسته اش به شدت حشریم میکرد دستمو روی سوراخ کـ*ـص*م گذاشتم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و روی تخت دونفره پرتش کردم
شربتی که بهش داده بودم کار خودش رو کرده بود و داروی تحریک جنسی که بهش داده بودم حسابی #کـ*ـیرش رو برام #شق کرده بود
با کـ*ـیر کلفتش چندین بار روی کـ*ـصم شلاقی کوبید و گفت
_این کـ*ص ماله کیه؟ هااا؟
به کمرش چنگ انداختم و خودم رو شل کردم
_ماله تو! ماله حشری ترین دیوووونه ی دنیااا💦🙊
https://t.me/+BsAPPoQZBvAzN2Q8
https://t.me/+BsAPPoQZBvAzN2Q8
داروی تحریک جنسی ب پسری که روانی هاته میده ولی با فانتزیای عجیب و خشنش روبرو میشه و به فاک ....🙈💦
19پاک
post.reposted:
برفین avatar
برفین
𝐇𝐎𝐓 𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋 🔞♨️

ممنوعه‌ترین رمان‌های تلگرامی اینجاست🍓
•┈┈┈┈┅━┈🔞🍷┈━┅┈┈┈┈•
با هر ژانر‌ی که تو بخوای🫵🏻
مافیایی♨️ عاشقانه❤️‍🔥 اروتیک🔞 بزرگسال🩸 تخیلی🍓 پلیسی 🍷 اجتماعی 🎸 و...

🍓https://t.me/addlist/kbK2w9DYL5czODA0
•┈┈┈┈┅━┈🔞🍷┈━┅┈┈┈┈•
تا لینکش منقضی نشده بزن روش!💦
آهی از لذت کشیدم و سرشو به ک*صم فشار دادم.

همونجور که ک*صمو میخورد نوک سی*نه ام رو فشار داد و بلند شد و روم خیمه زد

کی*رشو رو روی ک*صم کشید که در اتاق باز شدو...
https://t.me/+SdbVDDIi2nFlMGQ0
https://t.me/+SdbVDDIi2nFlMGQ0
13پاک
-من با اون گوریل بهشتم نمیرم چه برسه به #قرار!
بی بی دندون گروچه ای کرد
- غلط میکنی دختر؛ مگه دست خودته؟!
وسط شرکتش بی توجه به نگاه کارمنداش داد زدم
- نکنه دست اون گوریله؟! آقاااا جماعتتت من زن این گوریل نمیشم!
با دستی که دور
#کمرم رو در بر گرفت چشمام گرد شد
- با من
#دیت نمیری ؛ #حجله که میای عشقم!
و با نشستن
#لب هاش روی #گردنم صدای کارمندا بالا رفت...🔥😍
https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
13
____
مبل زیرم زیادی نرمه.
هوای خنک از جایی که لباسم بالا رفته می‌خوره به پوستم، انگشتاش که هنوز دور مچ پام حلقه‌ شده ، بی‌حرکته.
اون پشت سرمه، بدون لباس ، یجوری روی مبل ولو شده انگار یه چیزی رو فتح کرده.
ولی من فتح نشدم.

ضربانم کند شده .

نفسش هنوز پشت سرم سنگینه. سینه‌ش بالا و پایین می‌ره، انگار منتظره تا دوباره بهش اجازه بدم بهم دست بزنه.

دستمو می‌برم سمت لیوان روی میز، نصفه‌‌شده. اما مایع قرمز رنگ توی لیوان هنوز قابل خوردنه پس مشکلی نیست.
بدنم درد می‌کنه— ناخوشایند و تیزه انگار داره پوستمو از هم جدا میکنه.

اون پشتش رو جابه‌جا می‌کنه، دستشو آروم می‌لغزونه سمت بالا روی ساق پام.
"خوبی؟" صدای خش‌دارش رو می‌شنوم، خمار و بی‌حال.

بعد برمی‌گردم نگاهش می‌کنم:
پوستش هنوز داغه ، لباش یه‌ذره متورمه.

لباسمو صاف می‌کنم، با یه دست موهامو جمع می‌کنم.

بعد بلند می‌شم.

همین که کف پام زمینو لمس می‌کنه، یه لرزش خفیف تو پاهام رد می‌شه. سرم گیج‌ میره. بدنم هنوز تب داره.

با صدای گرفته‌‌ای دوباره می‌پرسه:  "چیزی شده؟"

لعنت بهش!

آروم می‌گم:
" خروجی اونطرفه. زودتر گورتو گم کن ."

صفحه‌ گوشیم خیلی وقته روی میز روشن شده، بدون نگاه کردن به شماره‌م میدونم کیه.

جواب می‌دم.
"بابا."

صداش مثل همیشه سرده و سفته. خوبه.
" می‌خوام بیای دفتر. الان. "

—――  ‌ ‌ســرکش  ‌ ‌—――
فصـل یـک — الـنا

#پارت_سوم []
بچه‌ها پارت‌‌های جدیدو خوندید؟ 🫵🏻
من کوروشم🥃♠️
یه دیوث عوضی که به زور
#خریدمش...
بی‌توجه به
#التماس هاش اونو تویه عمارتم #حبس کردم و مجبورش کردم تا کارایی که من میخوام رو انجام بده اما اون #سرکش تر از این حرفاست!

اون نمیدونست که من میخوام ازش
#محافظت کنم نه #برده داری...
اما وقتی نگام به
#چشمای پر اشکش افتاد که وسط اتاق روی تختم #پربغض نگام میکرد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و...

https://t.me/+FsrkrdHVxDMyOWI8
22
post.reposted:
برفین avatar
برفین
𝐇𝐎𝐓 𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋 🔞♨️

ممنوعه‌ترین رمان‌های تلگرامی اینجاست🍓
•┈┈┈┈┅━┈🔞🍷┈━┅┈┈┈┈•
با هر ژانر‌ی که تو بخوای🫵🏻
مافیایی♨️ عاشقانه❤️‍🔥 اروتیک🔞 بزرگسال🩸 تخیلی🍓 پلیسی 🍷 اجتماعی 🎸 و...

🍓https://t.me/addlist/kbK2w9DYL5czODA0
•┈┈┈┈┅━┈🔞🍷┈━┅┈┈┈┈•
تا لینکش منقضی نشده بزن روش!💦

Рекорды

23.04.202517:33
723Подписчиков
23.01.202515:50
50Индекс цитирования
23.03.202506:17
56Охват одного поста
27.03.202523:59
38Охват рекламного поста
21.04.202508:55
60.00%ER
12.03.202521:58
20.34%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Популярные публикации ‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌𝖮𝖶𝖭 𝖬𝖤 ‌ ‌ڪټاب ‌

21.04.202521:05
- مو قرمز یه چند شب بدنت رو در اختیار ما بزاری چند در میاد؟🔞❌
چندش وار نگاهی به هیکل زشتش انداختم که با دوستاش زدن زیر خنده و یکیشون.....
https://t.me/+r6AmI7h3VHIyNTU8
23.04.202514:50
-پریود شدی خانوم کوچولو؟!🩸
دست و پاشو گم کرد
- نه ؛ چرا میپرسی؟
کنار گوشش لب زدم
- اخه پشت مانتوت خونیه!
هین بلندی که کشید خندیدم و کتم رو از تنم در اوردم و دورکمرش گرفتم و همزمان پچ زدم
- میخوای امشب کمکت کنم تا ۹ ماه پریود نشی خانوم کوچولو؟😈🤭

https://t.me/+3WVaCj7vFsEwZTc0
22
post.deleted20.04.202519:48
19.04.202508:20
امشبا دیگه قراره از پارتای ویراستاری شده رونمایی کنم ، چند نفرن منتظرن؟؟
21.04.202508:26
وای بچه‌ها بالاخره ویراستاری کتاب تموم شد 😂 مفتخرم اعلام کنم تصاحبم کن ویراستاری شده خفن تر از همیشه بعد از ساعت ۶ گذاشته میشه💋
post.deleted20.04.202519:48
17.04.202514:40
چشمانش از فرط تعجب ورگ‌ گردنش هر لحظه درحال ترکیدن از زور تعصب وغیرت بود او لنا بود درون آغوش برادرش خودش را میرقصاند وهر لحظه امکان داشت موجود اهریمنی وجودش بیدار شود وتبدیل شود ....
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔
زمانی که دست برادرش وقیحانه رو سینه های عشقش قرار گرفت جام مخلوط خون والکل درون مشتش خرد شد ودر کسری از ثانیه به سمت سن رقص قدم برداشت وچرخش بعدی لنا درست درون اغوشش جا گرفت‌......
تمام احساسات وخوی حیوان درونش گرگ‌ متعب وجودش با در آغوش گرفتن موجود ظریف درون آغوشش آرام گرفت
_لنا دختری که قربانی انتقام‌دو برادر خون آشام وگرگینه ای قرار میگیره وحالا بین دو راهی عشق هر دو گرفتار شده وحالا با کاری که پدرش در گذشته بااین دو‌بادر کرده اون فقط یک راه داره واونم ....
https://t.me/+nJXo69ZLp1pjMjM0
https://t.me/+nJXo69ZLp1pjMjM0
22
post.deleted08.04.202518:38
06.04.202514:30
با پاشیده شدن اب یخ روی صورتم هوشیار شدم.از درد طاقت فرسای سلول به سلول بدنم نالیدم ساعت هابود دودستم به سقف بسته بود و دیگر حسش نمیکردم:

_فکرشم نمیکردم انقد سگ جون باشی دخترجون
دود سیگارش را در صورتم خالی کرد که صورتم جمع شد،شروع کرد دورم چرخیدن..

_ببین عزیزم من خیلی ادم صبوری نیستم داری حوصلمو سر میبری

سرش را نزدیک گوشم اوردو‌ترسناک پچ زد:

_اطلاعاتی که خواستم و میدی یا همین الان جلو چشت عشقتو با یه تیرخلاص کنم؟هوم؟
_دست از پاخطا کنی دیگ محاله به اطلاعاتی که میخوای برسی

پوزخندی زد و دستور شلیک را به نوچه هایش دادبا سری دوران افتاده خیره اسلحه ای که به سمت اون نیمه جان نشانه رفته بود شدم که ناگهان.....


https://t.me/+083n_2NdIeBkZjNk
22
post.deleted26.03.202507:36
24.03.202520:47
🤩بزرگ‌ترین تیم ترجمه رمان‌های یائــBLــویی🌦🦋
با آرشیوی بیش‌از 48 رمان ترجمه شده در انواع ژانرها
📚🥂
🤩 @XiaXiaNovels 🤩
post.deleted17.04.202513:52
17.04.202507:10
من آذرم . توی یک خانواده ی بسیار مذهبی و بسته به دنیا اومدم .🔞❌
وقتی که با شناسنامه ی سفید حامله شدم ، برای حفاظت از جون بچم از خونه فرار کردم، غافل از اینکه خطرات خیلی بزرگ تری از بابام و داداشم وجود داشت، با کسی ازدواج کردم که بعد ها
https://t.me/+sTAgbJ88Omo3OTRk
post.deleted04.04.202513:38
01.04.202515:51
پارت بدم بهتون یا نه 🫱🏻‍🫲🏻 ؟
post.deleted02.04.202514:33
29.03.202513:34
دارم برای ادامه فصل فکر میکنم 😂
post.deleted17.04.202513:52
17.04.202507:10
_ شب ها یکم رعایت کن فرهاد،صدای ناله های این دختر بیچاره تا هفت خونه اونور تر هم میرسه.😱
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
قاشق توی دستم خشک میشه و خجالت زده به عمه بزرگ نگاه می‌کنم.
توی شوک رفتن من و فرهاد که می‌بینه نصیحت وار میگه:
_ این دختر خیلی ریزه میزه است،خدا خوش نمیاد هرشب هرشب پاهاش بدی بالا تو عمه جان
فرهاد سرخ شده می‌خنده و شیطنت دستش میزاره روی دستم.
_ عمه تو که نمی‌دونی چه هلوی انداختید توی دامن من،صداش درنیارم که خودش جد آبادم یکی می‌کنه...
بهش بگو قند نبات که کمر برای من نزاشتی
اینبار عمه سرخ میشه و فرهاد بی حیا به حد خودش میرسونه.
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
https://t.me/+bOS2p-QJXNI1Y2Nk
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
۱۵ پاک
25.03.202509:20
‌ ‌ ___ ‌ ‌ ‌
صبح با نور آفتابی که از بین پرده‌های نیمه‌باز افتاده توی اتاق، بیدار می‌شم. یه لحظه توی اون مرز باریک بین خواب و بیداری معلق می‌مونم، بعد چشمام آروم باز می‌شه.

سرمو از روی بالش بلند می‌کنم و پتو رو یه کم کنار می‌زنم. ذهنم هنوز یه‌ذره گیجه، ولی وقتی نگاهم می‌افته به شیشه‌ی مشروب نصفه‌ی روی میز، همه‌چی یادم میاد.

اون حرومی و نگاهش.. ک*یری !

پوفی می‌کشم و دستمو روی صورتم می‌کشم. چرا هنوز دارم بهش فکر می‌کنم؟ باید از فکرم بندازمش بیرون.

آروم از تخت پایین میام. پامو که روی زمین می‌ذارم، سرمای کف‌پوش چوبی تا مغزم نفوذ می‌کنه. سمت آینه‌ی قدی می‌رم، یه نگاه به خودم می‌ندازم. موهام بهم ریخته‌ست، رد بالش هنوز روی گونه‌م مونده، ولی مهم نیست. یه کش از روی میز آرایش برمی‌دارم و موهامو یه‌وری می‌بندم.

باید لباس بپوشم.

کمدمو باز می‌کنم و چند ثانیه بین لباسای مرتب‌شده چشم می‌گردونم. یه بلوز یقه‌باز مشکی و یه شلوار جین چسبون برمی‌دارم. نه زیادی رسمی، نه زیادی خودمونی.

لباسامو عوض می‌کنم، بعد یه بار دیگه توی آینه به خودم نگاه می‌کنم. خوبه، مثل همیشه.

ساعت رو نگاه می‌کنم، وقت صبحونه‌ست.
دستگیره درو میگیرم و میچرخونم ولی باز نمیشه دوثانیه بعد یادم میاد دیشب قفلش کردم ، قفل کنار درو کنار میزنم و

از اتاق می‌زنم بیرون، راهروی طولانی رو رد می‌کنم و وقتی به سالن غذاخوری می‌رسم، بابا رو سر میز می‌بینم. نشسته، با اون کت‌وشلوار همیشه‌گیش، در حالی که با دقت داره چیزی توی روزنامه می‌خونه.

آروم جلو می‌رم و صندلی روبه‌روش رو بیرون می‌کشم. حتی سرشو بلند نمی‌کنه که نگاهم کنه، ولی می‌دونم که حواسش بهمه.

"صبح بخیر."

روزنامه رو کمی پایین میاره، یه نگاه گذرا می‌ندازه، بعد بدون اینکه چیزی بگه، دوباره می‌ره سر خوندن.

لبخند کجی می‌زنم. خب، پس امروز قراره از اون روزا باشه.

خودمو عقب می‌کشم و دستمو دراز می‌کنم سمت فنجون قهوه. اولین جرعه رو که می‌خورم، مزه‌ی تلخش روی زبونم پخش می‌شه.

بابا بالاخره روزنامه رو می‌بنده و با یه نگاه سنگین، اما محاسبه‌گر، زل می‌زنه بهم.

"نظرت راجبش چیه؟ "

دستم برای چند لحظه توی هوا می‌مونه. بعد، فنجون رو آروم روی میز می‌ذارم و یه ابرویی بالا می‌ندازم.

"تو گذاشتی رئیس تیم امنیتیت بشه، نه من. باید از خودت بپرسی."

مکث می‌کنه. بعد، با همون لحن همیشه‌آروم، ولی خطرناکش، می‌گه

"حواست بهش باشه."

یه لحظه سکوت بینمون می‌افته.

من نگاهمو ازش برنمی‌دارم. اونم همین‌طور.

و توی اون سکوت، یه چیز واضح می‌شه.

بابا نگران نیست.

بابا مشکوکه.

و من نمی‌دونم این برای کی خطرناک‌تره. برای آدریان، یا برای خودم.
25.03.202509:19
#پارت_هفتم
  ‌ ‌فصـل ســه — الــنـا   ‌

—――  ‌ ‌دروغـگـو  ‌ ‌—――

چند ثانیه همون‌طور توی سکوت زل می‌زنم توی چشماش و نفس عمیقی می‌کشم، انگار که اینطوری بتونم اون حس سنگینی نگاهشو از روی خودم بردارم. ولی نه، نگاه آدریان مثل یه تیغه، عمیق، دقیق، و لعنتی ترسناکه. 

لیوان مشروبم رو روی میز می‌ذارم و دستمو بی‌هوا روی گردنم می‌کشم. لعنتی، چرا حس می‌کنم هوا کم آوردم؟ 

"برو بیرون،" صدام یه کم بم‌تر از همیشه‌ست، ولی هنوز محکمه. "من به نگهبان توی اتاقم نیازی ندارم." 

هیچ حرکتی نمی‌کنه، هیچ تغییری توی حالت صورتش نیست، ولی اون سکوت کشنده‌ش.. انگار داره باهام بازی می‌کنه. بعد، همون‌طور که یه قدم نزدیک‌تر میاد، زمزمه‌وار، با اون صدای لعنتی صاف و آرومش می‌گه

"ولی من به دیدن تو نیاز دارم." 

تمام عضله‌های بدنم خشک می‌شه، قلبم یه لحظه توی قفسه‌ی سینم می‌ایسته. لعنتی، نزدیک‌تر شده. 

یه قدم دیگه، فقط چند سانت... 

هوای بینمون یه جور ناجوری سنگینه. نگاهش هنوز همونه، عمیق، خالی از هر احساسی. ولی یه چیزی ته اون چشمای تیره‌ش هست که منو معذب می‌کنه. 

باید چیزی بگم. باید یه واکنشی نشون بدم، اما..چرا بهش اینطوری واکنش نشون میدم؟

بعد، اون عقب می‌ره. 

چند ثانیه‌ی بعد، بدون هیچ حرفی، حتی بدون یه نگاه دیگه، می‌چرخه و آروم به سمت در می‌ره. حرکتش حساب‌شده‌ست، مثل همیشه. آرومه ولی خطرناک. 

دستش روی دستگیره‌ی در مکث می‌کنه. بعد، بدون این‌که برگرده، صداشو می‌شنوم. 

"قفلش کن." 

و بعد، در پشت سرش بسته می‌شه. 

تا چند لحظه فقط همون‌جا وایمیستم، به در بسته زل می‌زنم و نفس‌هایی که نمی‌دونستم نگه داشتمو آروم بیرون می‌دم. دستمو روی میز فشار می‌دم، انگشتام می‌لرزه،یخ زدن. 

لعنت بهش. 

لعنت به اون نگاهش. 

لعنت به این حس مزخرف توی شکمم. 

نفس عمیقی می‌کشم و دستمو از روی میز برمی‌دارم. می‌چرخم سمت آینه‌ی قدی گوشه‌ی اتاق و به خودم نگاه می‌کنم. 

چشمام هنوز توی نور کم برق می‌زنن، ولی تهش یه چیزیه که اصلاً خوشم نمیاد. یه چیزی که خیلی وقت بود توی خودم ندیده بودم. 

یه اضطراب نامحسوس. یه حس مزخرف، یه لعنتی... یه اخطار. 

دستمو بالا میارم و انگشتمو آروم روی لبم می‌کشم. 

"این بازی رو تو نمی‌بری، آدریان."
post.deleted04.04.202513:38
25.03.202509:20
ادامشو یکم دیگه میزارم؛ تا اینجا ری‌اکت و اعلام حضور؟
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.