
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

باشگاه اندیشه
⬅️ کانال باشگاه اندیشه، مرجعی برای اهالی تفکر و مجالی برای اندیشیدن.
ارتباط با ما :
@Ahmadkhalesi
@labibreza
تلفنها 66480717
66480718
66480719
نشانی اینستاگرام باشگاه اندیشه
https://www.instagram.com/bashgah.andisheh/ ...
ارتباط با ما :
@Ahmadkhalesi
@labibreza
تلفنها 66480717
66480718
66480719
نشانی اینستاگرام باشگاه اندیشه
https://www.instagram.com/bashgah.andisheh/ ...
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированныйДоверенность
Не провернныйРасположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаOct 28, 2015
Добавлено на TGlist
Nov 18, 2024Рекорды
11.03.202505:36
8.2KПодписчиков24.01.202518:55
1600Индекс цитирования26.01.202512:53
2.3KОхват одного поста26.01.202512:53
2.3KОхват рекламного поста05.03.202515:37
4.90%ER26.01.202512:53
28.02%ERR14.04.202518:26
❇️ رشک پنهان يوسا به مؤمنان
📌 ماریو بارگاس یوسا، برندۀ پرويی جایزۀ نوبل ادبیات (2010) ، که ديروز (13 آوريل 2005) در 89 سالگی درگذشت، سال 2003 پس از سفر به عراق و ديدار با شخصیتهای سیاسی و مذهبی آن کشور و گفتوگو با مردم، در مطلبی با نام «یادداشتهای عراق» شرحی از مشاهدات خود را نوشته و آن را در روزنامۀ «ال پائیس» چاپ مادرید منتشر کرده است.
🔹یوسا در همين سفر با آیت الله سید محمدباقر حکیم هم ديدار کرده و در بخشی از گزارش اين ملاقات نوشته است:
🔻حکیم، مردی است با پوست خیلی سفید و چشمان بسیار روشن؛ و با ریشهای سفید بلند، عمامۀ سیاه و عبای خاکستری، دارای وقار و اقتداری حسابشده و سنجیده به نظر میرسد.
🔻حتی یک زن هم در خانۀ وی نبود. [دخترم] مورگانا باید حجاب اسلامی بر سر میکرد تا بتواند مرا همراهی کند و عکس بگیرد. وقتی به آیت الله حکیم گفتم که مورگانا دختر خودم است، وی بیآنکه حتی نگاهی به او بیندازد، با لحنی خشک پاسخ داد: من شش دختر دارم.
🔻حکیم بدون هیجانزدگی و بیاینکه به من نگاه کند، حرف میزد؛ در حالی که چشمان آبی او به خلأ دوخته شده بود، بسیار مطمئن و در عین حال با آرامش صحبت میکرد، گویی همیشه حق به جانب اوست.
🔻آیت الله حکیم مردی است که بهندرت لبخند میزند، و بیشتر از حرف زدن، مانند اسقفها با فصاحت سخن میگوید یا میغرّد، درست مانند قاصدان و خدایان المپ.
🔻تا این حد نزدیک شدن به آیت الله حکیم، اضطرابی فائقنشدنی در من ایجاد میکند. گرچه، مانند تمام عرفای منکر وجود خدا، رشکی پنهان در خود نسبت به مؤمنان احساس میکنم، بهویژه وقتی که کسی (مثل امام که در مقابل خود دارم) چنین مطلق و مفرط مؤمن باشد؛ اما نمیتوانم بر احساس لرزشی که بر وجودم مستولی میشود، فائق آیم.
🔹یوسا با اشاره به اینکه آیت الله حکیم ۲۳ سال از عمر ۶۳ سالهاش را در ایران در تبعید به سر برده است، میگوید:
🔻خیلیها او را متهم میکنند که از الگوی اسلامی حاکم بر ایران پیروی میکند و به آن نزدیک است، ولی خود حکیم میگوید: «عراق رونوشتی از ایران و یا هیچ کشور دیگری نخواهد شد. هر کشور، ویژگی خود را دارد. ما عقیده داریم که در عراق باید حکومتی دموکراتیک بر سر کار بیاید که تمام تبارها و اقلیتهای مذهبی بتوانند در آن نماینده داشته باشند، ولی در عین حال، حکومت باید برای هویت و تاریخ ما حرمت قائل شود».
📌کتاب يادداشتهای عراق با ترجمۀ فريبا گورگين در سال 1393 به همت انتشارات مرواريد چاپ شده است.
https://www.postbook.ir/uploaded/129-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
📌 ماریو بارگاس یوسا، برندۀ پرويی جایزۀ نوبل ادبیات (2010) ، که ديروز (13 آوريل 2005) در 89 سالگی درگذشت، سال 2003 پس از سفر به عراق و ديدار با شخصیتهای سیاسی و مذهبی آن کشور و گفتوگو با مردم، در مطلبی با نام «یادداشتهای عراق» شرحی از مشاهدات خود را نوشته و آن را در روزنامۀ «ال پائیس» چاپ مادرید منتشر کرده است.
🔹یوسا در همين سفر با آیت الله سید محمدباقر حکیم هم ديدار کرده و در بخشی از گزارش اين ملاقات نوشته است:
🔻حکیم، مردی است با پوست خیلی سفید و چشمان بسیار روشن؛ و با ریشهای سفید بلند، عمامۀ سیاه و عبای خاکستری، دارای وقار و اقتداری حسابشده و سنجیده به نظر میرسد.
🔻حتی یک زن هم در خانۀ وی نبود. [دخترم] مورگانا باید حجاب اسلامی بر سر میکرد تا بتواند مرا همراهی کند و عکس بگیرد. وقتی به آیت الله حکیم گفتم که مورگانا دختر خودم است، وی بیآنکه حتی نگاهی به او بیندازد، با لحنی خشک پاسخ داد: من شش دختر دارم.
🔻حکیم بدون هیجانزدگی و بیاینکه به من نگاه کند، حرف میزد؛ در حالی که چشمان آبی او به خلأ دوخته شده بود، بسیار مطمئن و در عین حال با آرامش صحبت میکرد، گویی همیشه حق به جانب اوست.
🔻آیت الله حکیم مردی است که بهندرت لبخند میزند، و بیشتر از حرف زدن، مانند اسقفها با فصاحت سخن میگوید یا میغرّد، درست مانند قاصدان و خدایان المپ.
🔻تا این حد نزدیک شدن به آیت الله حکیم، اضطرابی فائقنشدنی در من ایجاد میکند. گرچه، مانند تمام عرفای منکر وجود خدا، رشکی پنهان در خود نسبت به مؤمنان احساس میکنم، بهویژه وقتی که کسی (مثل امام که در مقابل خود دارم) چنین مطلق و مفرط مؤمن باشد؛ اما نمیتوانم بر احساس لرزشی که بر وجودم مستولی میشود، فائق آیم.
🔹یوسا با اشاره به اینکه آیت الله حکیم ۲۳ سال از عمر ۶۳ سالهاش را در ایران در تبعید به سر برده است، میگوید:
🔻خیلیها او را متهم میکنند که از الگوی اسلامی حاکم بر ایران پیروی میکند و به آن نزدیک است، ولی خود حکیم میگوید: «عراق رونوشتی از ایران و یا هیچ کشور دیگری نخواهد شد. هر کشور، ویژگی خود را دارد. ما عقیده داریم که در عراق باید حکومتی دموکراتیک بر سر کار بیاید که تمام تبارها و اقلیتهای مذهبی بتوانند در آن نماینده داشته باشند، ولی در عین حال، حکومت باید برای هویت و تاریخ ما حرمت قائل شود».
📌کتاب يادداشتهای عراق با ترجمۀ فريبا گورگين در سال 1393 به همت انتشارات مرواريد چاپ شده است.
https://www.postbook.ir/uploaded/129-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book


10.04.202510:05
.
انجمن زنان پژوهشگر تاریخ با همکاری باشگاه اندیشه برگزار میکند:
مشارکت اقتصادی اجتماعی زنان در استانهای شمالی ایران
با ارائهٔ
فخرالسادات محتشمیپور
دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۶:۳۰
خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
@zananepazhoheshgartarikh1396 | @bashgahandishe
انجمن زنان پژوهشگر تاریخ با همکاری باشگاه اندیشه برگزار میکند:
مشارکت اقتصادی اجتماعی زنان در استانهای شمالی ایران
با ارائهٔ
فخرالسادات محتشمیپور
دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۶:۳۰
خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
@zananepazhoheshgartarikh1396 | @bashgahandishe
17.04.202514:11
.
پوشهٔ شنیداریِ
مشارکت اقتصادی اجتماعی زنان در استانهای شمالی ایران
با ارائهٔ
فخرالسادات محتشمیپور
دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۶:۳۰
خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
@zananepazhoheshgartarikh1396 | @bashgahandishe
پوشهٔ شنیداریِ
مشارکت اقتصادی اجتماعی زنان در استانهای شمالی ایران
با ارائهٔ
فخرالسادات محتشمیپور
دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
ساعت ۱۶:۳۰
خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
@zananepazhoheshgartarikh1396 | @bashgahandishe


14.04.202519:51
.
جامعه بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات – مثل مفسدهای شرمآور به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
@bashgahandishe
جامعه بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات – مثل مفسدهای شرمآور به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
@bashgahandishe
14.04.202519:15
یوسا در جهان عرب:
از پرو تا حمص و دمشق و قاهره و ریاض!
یوسا و جهان عرب:
به مناسبت درگذشت یوسا
📝مسعود باب الحوائجی
نخست باید بپرسیم چرا جهان عرب به یک نویسنده پرویی، تا این اندازه روی خوش نشان داده که تمام آثار وی را به زبان عربی ترجمه کرده است!؟ مگر جهان عرب چه مفروضات و مشترکاتی با آن سوی آبهای آمریکای لاتین دارد؟
«راضی النماصی» از مترجمان عرب آثار«یوسا» گفته است اقبال جهان عرب به رمانهای یوسا،دستکم ریشه در ساختارشکنیهای مردسالارانهی این نویسنده پرویی دارد.
شما ببینید یوسا در همین رمان«سور بز» یا به عربی«حفلة التيس» با چه دقتی در واژههایش پدیده تجاوز و آزار جنسی را در جوامع دومینیکنها واکاوی و شالودهشکنی میکند، موضوعی که دقیقاً چالش جوامع عقبمانده و مردسالار شرقی-عربی است.
وقتی اورانیا قهرمان رمان پس از مدتی که در نیویورک گذرانده به دومینیکن برمیگردد یوسا مینویسد:
اینجا او را وارسیاش میکنند،وزنش میکنند،تخمین می زنند در هر یک از سینه یا رانهایش چه مقدار گوشت وجود دارد، یا چه اندازه مو در ناحیهی شرمگاهش و چقدر باسنش گِرد است.
اما در نیویورک، حتی لاتین تبارها،کلمبیاییها و گواتمالاییها، دیگر این گونه به زنان نگاه نمیکنند. آنها یاد گرفتهاند که خود را مهار کنند. آنها آموختهاند که نباید به زنان آن گونه نگاه کنند که اسبها به مادیانهاشأن!
دقیقا همین سنخ مسائل است که شاخکهای مخاطبان عرب را تیز میکند. وقتی مخاطب عرب یوسا رمان«شیطنت دختر شرور» او را میخواند که بیماری عشق را در همهی کارکترها و أشکالش واشکافی میکند یا کتاب فوقالعادهاش «نامههایی به یک نویسنده جوان» که در آنها مسائل اروتیک را بیپرده و بیپروا تشریح میکند خواننده شرقی گمان نمیکند که اینها تنها مسائل آمریکای لاتین است.
وقتی در «سالهای سگی» از رابطهی خود با پدرش که دهسال از آنها دور بوده و دیکتاتوری پدرش مینویسد جوامع مردسالار عربی با گوشت و پوست خود کلمات او را زیستهاند.
یا وقتی در مکزیک در مصاحبهاش درباره «ادبیات در روزگار سخت» گفت: او بدون کمترین درجهای از ایمان، هماره بدین موضع خود پابند بوده که فرهنگ همان چیزی است که باید زندگی معنوی مردم از آن در باشد؛ جوامع إشباع شدهی مذهبی نسبت خود را با این گفته به درستی درک میکنند.
مقالات او دربارهی جهان عرب در الشرق الاوسط از عراق و سوریه و وضعیت خاورمیانه به عربی ترجمه میشد، مهمترین مترجم آثار یوسا به عربی، دکتر «صالح علمانی» است که بیش از ۱۵ رمان وی را به عربی ترجمه کرده، جالب است بدانید که در جریان انقلاب سوریه این مترجم از ناحیهی حکومت در معرض خطر جانی قرار داشت، به گفته خودش این یوسا بود که توانست با تکیه به اعتبار جهانیاش موجبات دعوت و خروج علمانی از سوریه را فراهم کند و اقامت اسپانیا را برایش بگیرد.
مقالهی یوسا دربارهی «چرا ادبیات» را که «النماصی» به عربی ترجمه کرده وقتی میخوانید میبینید که چه حسرتی میخورد که خواندن ادبیات به امری لوکس بدل شده که به راحتی میتوان از آن چشمپوشی کرد و صرفاً سرگرمی و از سنخ تجملاتی است برای افرادی که فراغت دارند و چیزی است در بین ورزش، فیلم یا یک بازی شطرنج..! برای همین یوسا نتیجه میگیرد که ادبیات به تدریج در حال تبدیل شدن به یک فعالیت فمینیستی است چون زنها فراغت بیشتری برای پرداختن به این نوع کالاهای لوکس دارند. او تأسف میخورد که مردان با اینکه رنج جهان را متحمل میشوند اما به دلیل فراغت کمتر و دوری از ادبیات،بیشتر در چرخهی بازتولید روابط مردسالارانه میافتند؛ برای همین زنها مشتاقانه اشعار نزار قبانی و رمانهای احلام مستغانمی را جستجو میکنند و علایقشان حول دغدغه های عشق می چرخد و مردان اما در همان حال در لابلای آروارههای نامتوازن اجتماع در حال خردشدن و دور شدن از ساحتهای لطیف عنصر زنانهاند و همین در استمرار وضعیت موجود نقش اصلی را ایفاء میکند.
خب تمام این مقاله النماصی انعکاس مسائل شرقی جهان عرب است و برای همین است که آثار یوسا مکرر در تمامی کشورهای عربی منتشر میشود و مخاطبان جدی عربی خود را دارد.
بله جناب یوسای عزیز!
هرچه باشد اینبار نوبت شما بود که چراغها را خاموش کنید ما را با کلماتتان تنها بگذارید.
منبع: کانال نویسنده
@bashgahandishe
از پرو تا حمص و دمشق و قاهره و ریاض!
یوسا و جهان عرب:
به مناسبت درگذشت یوسا
📝مسعود باب الحوائجی
نخست باید بپرسیم چرا جهان عرب به یک نویسنده پرویی، تا این اندازه روی خوش نشان داده که تمام آثار وی را به زبان عربی ترجمه کرده است!؟ مگر جهان عرب چه مفروضات و مشترکاتی با آن سوی آبهای آمریکای لاتین دارد؟
«راضی النماصی» از مترجمان عرب آثار«یوسا» گفته است اقبال جهان عرب به رمانهای یوسا،دستکم ریشه در ساختارشکنیهای مردسالارانهی این نویسنده پرویی دارد.
شما ببینید یوسا در همین رمان«سور بز» یا به عربی«حفلة التيس» با چه دقتی در واژههایش پدیده تجاوز و آزار جنسی را در جوامع دومینیکنها واکاوی و شالودهشکنی میکند، موضوعی که دقیقاً چالش جوامع عقبمانده و مردسالار شرقی-عربی است.
وقتی اورانیا قهرمان رمان پس از مدتی که در نیویورک گذرانده به دومینیکن برمیگردد یوسا مینویسد:
اینجا او را وارسیاش میکنند،وزنش میکنند،تخمین می زنند در هر یک از سینه یا رانهایش چه مقدار گوشت وجود دارد، یا چه اندازه مو در ناحیهی شرمگاهش و چقدر باسنش گِرد است.
اما در نیویورک، حتی لاتین تبارها،کلمبیاییها و گواتمالاییها، دیگر این گونه به زنان نگاه نمیکنند. آنها یاد گرفتهاند که خود را مهار کنند. آنها آموختهاند که نباید به زنان آن گونه نگاه کنند که اسبها به مادیانهاشأن!
دقیقا همین سنخ مسائل است که شاخکهای مخاطبان عرب را تیز میکند. وقتی مخاطب عرب یوسا رمان«شیطنت دختر شرور» او را میخواند که بیماری عشق را در همهی کارکترها و أشکالش واشکافی میکند یا کتاب فوقالعادهاش «نامههایی به یک نویسنده جوان» که در آنها مسائل اروتیک را بیپرده و بیپروا تشریح میکند خواننده شرقی گمان نمیکند که اینها تنها مسائل آمریکای لاتین است.
وقتی در «سالهای سگی» از رابطهی خود با پدرش که دهسال از آنها دور بوده و دیکتاتوری پدرش مینویسد جوامع مردسالار عربی با گوشت و پوست خود کلمات او را زیستهاند.
یا وقتی در مکزیک در مصاحبهاش درباره «ادبیات در روزگار سخت» گفت: او بدون کمترین درجهای از ایمان، هماره بدین موضع خود پابند بوده که فرهنگ همان چیزی است که باید زندگی معنوی مردم از آن در باشد؛ جوامع إشباع شدهی مذهبی نسبت خود را با این گفته به درستی درک میکنند.
مقالات او دربارهی جهان عرب در الشرق الاوسط از عراق و سوریه و وضعیت خاورمیانه به عربی ترجمه میشد، مهمترین مترجم آثار یوسا به عربی، دکتر «صالح علمانی» است که بیش از ۱۵ رمان وی را به عربی ترجمه کرده، جالب است بدانید که در جریان انقلاب سوریه این مترجم از ناحیهی حکومت در معرض خطر جانی قرار داشت، به گفته خودش این یوسا بود که توانست با تکیه به اعتبار جهانیاش موجبات دعوت و خروج علمانی از سوریه را فراهم کند و اقامت اسپانیا را برایش بگیرد.
مقالهی یوسا دربارهی «چرا ادبیات» را که «النماصی» به عربی ترجمه کرده وقتی میخوانید میبینید که چه حسرتی میخورد که خواندن ادبیات به امری لوکس بدل شده که به راحتی میتوان از آن چشمپوشی کرد و صرفاً سرگرمی و از سنخ تجملاتی است برای افرادی که فراغت دارند و چیزی است در بین ورزش، فیلم یا یک بازی شطرنج..! برای همین یوسا نتیجه میگیرد که ادبیات به تدریج در حال تبدیل شدن به یک فعالیت فمینیستی است چون زنها فراغت بیشتری برای پرداختن به این نوع کالاهای لوکس دارند. او تأسف میخورد که مردان با اینکه رنج جهان را متحمل میشوند اما به دلیل فراغت کمتر و دوری از ادبیات،بیشتر در چرخهی بازتولید روابط مردسالارانه میافتند؛ برای همین زنها مشتاقانه اشعار نزار قبانی و رمانهای احلام مستغانمی را جستجو میکنند و علایقشان حول دغدغه های عشق می چرخد و مردان اما در همان حال در لابلای آروارههای نامتوازن اجتماع در حال خردشدن و دور شدن از ساحتهای لطیف عنصر زنانهاند و همین در استمرار وضعیت موجود نقش اصلی را ایفاء میکند.
خب تمام این مقاله النماصی انعکاس مسائل شرقی جهان عرب است و برای همین است که آثار یوسا مکرر در تمامی کشورهای عربی منتشر میشود و مخاطبان جدی عربی خود را دارد.
بله جناب یوسای عزیز!
هرچه باشد اینبار نوبت شما بود که چراغها را خاموش کنید ما را با کلماتتان تنها بگذارید.
منبع: کانال نویسنده
@bashgahandishe
post.reposted:
در پویهی زبان فارسی ● هادی راشد

03.04.202523:45
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزههای یک معلّمِ زبانهای باستانی [۲]
در چنگال فکر حزب!
نویسنده سپس بهار را گرفتار در «چنگال فکر حزب توده» میخواند، گویی پژوهش بهار برآمده از فکر حزب بوده است. فکر حزب توده چه بود؟ ایدهئولوژی مارکسیسم، یا دریافت بومی شده از آن؟ بستن بندِ این هر دو، ـهمچون «فکر» حزبـ به اندیشههای اسطورهشناسی بهار، چیزی جز نشانهی ناآگاهی نیست. بهار یادآوری کرد (از اسطوره، ص۳۴۲) که مری بویس، ریشههای نوروز را در میانرودان جستوجو کرده است (A history of..2,p.34)؛ آیا او هم گرفتار فکر حزب بود؟ روشن است بی جستوجو در پارههای اندیشهی اسطورهشناسی بهار، نمیتوان یافتههای او را پیرو ایدههای حزبی خواند. گذشته از آن که این شیوهی نوشتن در خورِ جایِ معلم دانشکدهای نیست؛ میدانیم بازیابی هر پیوندی میان کار پژوهشی و ایدهئولوژی، بنیادیتر از آن است که بتوان با انگ و پرخاش از پس آن برآمد.
در اینجا با دریافتی نارسا از پدیدهی برآمدگیِ پژوهش در راستاهای ایدهئولوژیک روبهرو میشویم. گویی نویسنده شنیده است که حزب توده، جهانمیهنی بود، ایران را برای ایران نمیخواست، و ... این آموزهها چگونه میتوانست اسطورهشناسِ برجسته را به راهی بَرَد که خاستگاهِ مردهریگ باستانی ایران را در «عراق سه هزار سال قبل» بجوید؟ آیا این کار زمینهی پیمان سنتو (ایران، عراق، ترکیه و ...)، رویاروی کمونیسم نبود؟! وگرنه، چرا نمیبایست مردهریگ کهن را جای دیگری جستوجو کند؟
اندیشهی جهانمیهنی، فراتر از باورهای سوسیالیسم و مارکسیسم بود. بسیاری از اندیشمندان به آن گرایش داشتند؛ اما بهار در اسطورهشناسی به این راه نرفت. حزبی خواندن این اندیشه، و پژوهشهای بهار را سرچشمه گرفته از آن و برآمده از فکر حزبی دانستن، نشانهی ناآشنایی با روششناسی کار او است. بهار اگر چنان وابستهی حزب بود که نویسنده دریافته است، میبایست سازندهی روشهای فرهنگی حزب باشد، نه پیروِ سادهدلِ آن. شاید معلم دانشکده نداند حزب توده در سالیان پربار پژوهشی بهار، از تز راه رشد غیرِ سرمایهداری پیروی میکرد، و چنین میپنداشت که ایران از پیِ بستنِ پیماننامههای بزرگ اقتصادی با اتحاد شوروی در این راه گام برمیدارد. آنان ایران و کشورهای دیگر را یکای سیاسیـاقتصادی در پیوند راهبردی با شوروی میخواستند، نه یکی شونده با آن کشور یا با عراق. روش حزب، بازیافتن مردهریگ باستانی ایران در عراق نبود؛ انگ زدن برای از میدان به در کردن کسانی بود که نمیتوانستند کارنامهی آنان را در یک رویارویی دانشورانه به چالش بکشند.
مِهر ایران و رگههای واگرایی از حزب
مهرداد بهار در دو گفتوگو با هوشنگ گلشیری و علیمحمد حقشناس (به همراه دیگران)، در پی ریشهیابی گرایشهای اسطورهشناسی خود، روند پیوستگیها و گسستگی با ایران و حزب توده را به روشنی بازگفته است. در حزب، همهی سخن بر سر این بود که «کجای تاریخ روسیهایم، کی میرسیم به انقلاب اکتبر. یکبار بحث این نبود که ما کجای تاریخ خودمان هستیم» (گلشیری، ص۱۱)، انگیزهای نمیدادند تا کسی برای نمونه تاریخ مشروطه بخواند. پس نمیتوانست از آنجا به اسطورهشناسی راه برد. دانشکدهی ادبیات هم چیزی به او نداد، «چیزی (به ما) نیاموخت»، اما، پورِ سرایندهی دماوند (ای دیوِ سپید پای در بند)، در آنجا، «عشق» پورداوود را لمس میکند، «و آن عشقی که به ایران کهن میورزید ... منتقل میشد، ... به من منتقل میشد» (ص۱۲). با دید اجتماعی برآمده از آموزشهای حزبی، به دنبال چگونگی پدید آمدن شاهنامه و حماسهی ملی رفت. حتی به آنجا رسید که چرایی دگرگونیهای فرهنگی را گستردهتر از آن ببیند که با یک بررسی اقتصادی بتوان به آن پاسخ داد (ص۱۴). نگاهی که آشکارا، چرخش از دیدگاههای حزبی و روششناسی مارکسیستی بود. معلم ناآگاه میگوید بهار هیچگاه نتوانست از چنگال فکر حزب رها شود، اما خود بهار میگوید در پی نپذیرفتن دستورات حزبی او را از آنجا بیرون کردند (حقشناس و دیگران، ص۱۸۱). کدام آموزهی حزبی میتوانست در اندیشهی اسطورهشناسی بهار چنان رخنه کند که یارای رهایی از چنگ آن را نداشته باشد؟
فرهنگ ایرانی در میانرودان
جستوجوی خاستگاههای اساطیری از دید بهار، پادزهری بود در برابر انگارهی پوچِ نژاد برتر، «یک فرهنگ قلابی تبلیغ میشد ... که ما اروپایی و از نژاد آریایی هستیم. ... اینها همان زمان، خیلی واکنشهای بدی در زندگی من به جا گذاشت» (ص۲۷). در نگاه او، تنها راه نشان دادن تهی بودن این برداشت، آن بود که «شما فرهنگ قدیم آسیای غربی را از حدود سند تا مدیترانه بشناسید» (ص۲۸). بهار هنگامی به این نگرش و روششناسی رسید که از حزب و اندیشهی حزبی گسسته بود.
👉پارهی پایانی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
🖋 مهرداد بهار و فروزههای یک معلّمِ زبانهای باستانی [۲]
در چنگال فکر حزب!
نویسنده سپس بهار را گرفتار در «چنگال فکر حزب توده» میخواند، گویی پژوهش بهار برآمده از فکر حزب بوده است. فکر حزب توده چه بود؟ ایدهئولوژی مارکسیسم، یا دریافت بومی شده از آن؟ بستن بندِ این هر دو، ـهمچون «فکر» حزبـ به اندیشههای اسطورهشناسی بهار، چیزی جز نشانهی ناآگاهی نیست. بهار یادآوری کرد (از اسطوره، ص۳۴۲) که مری بویس، ریشههای نوروز را در میانرودان جستوجو کرده است (A history of..2,p.34)؛ آیا او هم گرفتار فکر حزب بود؟ روشن است بی جستوجو در پارههای اندیشهی اسطورهشناسی بهار، نمیتوان یافتههای او را پیرو ایدههای حزبی خواند. گذشته از آن که این شیوهی نوشتن در خورِ جایِ معلم دانشکدهای نیست؛ میدانیم بازیابی هر پیوندی میان کار پژوهشی و ایدهئولوژی، بنیادیتر از آن است که بتوان با انگ و پرخاش از پس آن برآمد.
در اینجا با دریافتی نارسا از پدیدهی برآمدگیِ پژوهش در راستاهای ایدهئولوژیک روبهرو میشویم. گویی نویسنده شنیده است که حزب توده، جهانمیهنی بود، ایران را برای ایران نمیخواست، و ... این آموزهها چگونه میتوانست اسطورهشناسِ برجسته را به راهی بَرَد که خاستگاهِ مردهریگ باستانی ایران را در «عراق سه هزار سال قبل» بجوید؟ آیا این کار زمینهی پیمان سنتو (ایران، عراق، ترکیه و ...)، رویاروی کمونیسم نبود؟! وگرنه، چرا نمیبایست مردهریگ کهن را جای دیگری جستوجو کند؟
اندیشهی جهانمیهنی، فراتر از باورهای سوسیالیسم و مارکسیسم بود. بسیاری از اندیشمندان به آن گرایش داشتند؛ اما بهار در اسطورهشناسی به این راه نرفت. حزبی خواندن این اندیشه، و پژوهشهای بهار را سرچشمه گرفته از آن و برآمده از فکر حزبی دانستن، نشانهی ناآشنایی با روششناسی کار او است. بهار اگر چنان وابستهی حزب بود که نویسنده دریافته است، میبایست سازندهی روشهای فرهنگی حزب باشد، نه پیروِ سادهدلِ آن. شاید معلم دانشکده نداند حزب توده در سالیان پربار پژوهشی بهار، از تز راه رشد غیرِ سرمایهداری پیروی میکرد، و چنین میپنداشت که ایران از پیِ بستنِ پیماننامههای بزرگ اقتصادی با اتحاد شوروی در این راه گام برمیدارد. آنان ایران و کشورهای دیگر را یکای سیاسیـاقتصادی در پیوند راهبردی با شوروی میخواستند، نه یکی شونده با آن کشور یا با عراق. روش حزب، بازیافتن مردهریگ باستانی ایران در عراق نبود؛ انگ زدن برای از میدان به در کردن کسانی بود که نمیتوانستند کارنامهی آنان را در یک رویارویی دانشورانه به چالش بکشند.
مِهر ایران و رگههای واگرایی از حزب
مهرداد بهار در دو گفتوگو با هوشنگ گلشیری و علیمحمد حقشناس (به همراه دیگران)، در پی ریشهیابی گرایشهای اسطورهشناسی خود، روند پیوستگیها و گسستگی با ایران و حزب توده را به روشنی بازگفته است. در حزب، همهی سخن بر سر این بود که «کجای تاریخ روسیهایم، کی میرسیم به انقلاب اکتبر. یکبار بحث این نبود که ما کجای تاریخ خودمان هستیم» (گلشیری، ص۱۱)، انگیزهای نمیدادند تا کسی برای نمونه تاریخ مشروطه بخواند. پس نمیتوانست از آنجا به اسطورهشناسی راه برد. دانشکدهی ادبیات هم چیزی به او نداد، «چیزی (به ما) نیاموخت»، اما، پورِ سرایندهی دماوند (ای دیوِ سپید پای در بند)، در آنجا، «عشق» پورداوود را لمس میکند، «و آن عشقی که به ایران کهن میورزید ... منتقل میشد، ... به من منتقل میشد» (ص۱۲). با دید اجتماعی برآمده از آموزشهای حزبی، به دنبال چگونگی پدید آمدن شاهنامه و حماسهی ملی رفت. حتی به آنجا رسید که چرایی دگرگونیهای فرهنگی را گستردهتر از آن ببیند که با یک بررسی اقتصادی بتوان به آن پاسخ داد (ص۱۴). نگاهی که آشکارا، چرخش از دیدگاههای حزبی و روششناسی مارکسیستی بود. معلم ناآگاه میگوید بهار هیچگاه نتوانست از چنگال فکر حزب رها شود، اما خود بهار میگوید در پی نپذیرفتن دستورات حزبی او را از آنجا بیرون کردند (حقشناس و دیگران، ص۱۸۱). کدام آموزهی حزبی میتوانست در اندیشهی اسطورهشناسی بهار چنان رخنه کند که یارای رهایی از چنگ آن را نداشته باشد؟
فرهنگ ایرانی در میانرودان
جستوجوی خاستگاههای اساطیری از دید بهار، پادزهری بود در برابر انگارهی پوچِ نژاد برتر، «یک فرهنگ قلابی تبلیغ میشد ... که ما اروپایی و از نژاد آریایی هستیم. ... اینها همان زمان، خیلی واکنشهای بدی در زندگی من به جا گذاشت» (ص۲۷). در نگاه او، تنها راه نشان دادن تهی بودن این برداشت، آن بود که «شما فرهنگ قدیم آسیای غربی را از حدود سند تا مدیترانه بشناسید» (ص۲۸). بهار هنگامی به این نگرش و روششناسی رسید که از حزب و اندیشهی حزبی گسسته بود.
👉پارهی پایانی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
09.04.202514:59
✍️ میثم قهوهچیان
دبیر مدرسه مطالعات هویت باشگاه اندیشه
کتاب «صورتبندی نسبت ولایت اجتماعی و ولایت سیاسی؛ تأملاتی درباره جنبش زن، زندگی، آزادی»، زنگ خطری است که در پی رویدادهای پس از ماجرای مهسا توسط سیدجواد میری نسبت به آینده ایران نواخته شده است. از نظر میری، در صورت بیتوجهی به سوژه ایرانی که در رویدادهای پسامهسا بهصورت زنانه تجلی یافته بود، آیندهای بسیار شوم در انتظار ایران خواهد بود...
🔻 ادامه را در اینجا🔗 بخوانید.
@howiatschool | @bashgahandishe
دبیر مدرسه مطالعات هویت باشگاه اندیشه
کتاب «صورتبندی نسبت ولایت اجتماعی و ولایت سیاسی؛ تأملاتی درباره جنبش زن، زندگی، آزادی»، زنگ خطری است که در پی رویدادهای پس از ماجرای مهسا توسط سیدجواد میری نسبت به آینده ایران نواخته شده است. از نظر میری، در صورت بیتوجهی به سوژه ایرانی که در رویدادهای پسامهسا بهصورت زنانه تجلی یافته بود، آیندهای بسیار شوم در انتظار ایران خواهد بود...
🔻 ادامه را در اینجا🔗 بخوانید.
@howiatschool | @bashgahandishe
post.reposted:
در پویهی زبان فارسی ● هادی راشد

05.04.202500:12
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزههای یک معلم زبانهای باستانی [۳]
مهرداد بهار با چنین نگرشی، راه جستوجوهای خود را نشانهگذاری کرد: شناخت نشانههای تمدنی که از هزارهی پنجم پیش از میلاد مسیح، یا حتی پیش از آن، پدید آمده بود. چنان که خود گفته است، بررسیها را از هزارهی یازدهم، گاهِ میانسنگی آغاز کرد، و در پی آن بود که بداند کاوشها در درهی اردن، در آسیای صغیر، میانرودان، مصر، درهی سند به چه یافتههایی رسیده است؟ تا روند تاریخی اندیشه را از آنجا پیگیری کند و با چنین توشهای به پیدایش اسطورهها در ایران بازگردد. بر زمینهی این بررسی بهار دریافت که، «ما یک تمدن خالص نداریم، نه در ایران و نه در هند، ... سرزمینهای بومی آسیای صغیر متمدنتر از آریاییهایی بوده» (گلشیری، ص۲۸) که به آنجا آمدند.
با رسیدن به این آگاهیها، بهار به کاری موزاییکی روی آورد. او در پی این پرسش رفت که از گاثای اوستا تا فرهنگی که در شاهنامه بازتاب یافته، برآمد چه ارزشها و کدام یاختههای آگاهی اند؟ چه اندازه آریایی یا بومی است؟ شاهنامه، برآیند بنمایههای کهن کدام فرهنگها است، که لایه لایه بر هم انباشته شدند، تا به فردوسی رسیدند؟ کاوشهای بهار، او را از نگرشی خام و سختگیرانه به شاهنامه، و آویختن به روشهای بیفرجام در جستوجوی معنای تکواژهها بازداشت. او در پی آن بود که دریابد، زیستندگان در پهنهی سرزمینهای ایرانی، چگونه فرهنگهای گوناگون را در خود فرو بردند، و مایههای کدام نگرشهای برتر را از آنها بیرون کشیدند.
عراقِ سه هزار سالِ پیش!
معلم ناآگاه نوشته است: «منتهای هنرش [مهرداد بهار]، این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» عراق از درون فرهنگ ساسانی سر بر آورد. سرزمین میانرودان، پس از پراکنش آریاییها، آرام آرام، با لایهی تازهای پوشیده شد که بذر نشانگان فرهنگ ایرانی بر آن رویید؛ حتی اندک آشنایی با ریشهشناسی واژهی عراق، میبایست او را از نوشتن این ناسازهی کج و پیچ بازدارد. آمیختگی لایههای فرهنگ در گذر تاریخ و ندیدن گسلهای میانفرهنگی در نوشتههای شماری از معلمان دانشکدهای، یکی دیگر از نشانههای ناکارآمدی ساختار آموزشی است. راه درست این نیست که دستآوردهای اسطورهشناسی بهار را یکسره، برگرفته از اندیشههای حزبی بخوانیم، درست آن است که به روش یک پژوهشگر فرهیخته، نشان دهیم اندیشهی حزبی چیست؟ و کدام یافتهها؟ چرا؟ و چگونه؟ برگرفته از اندیشههای حزبی است، و چرا نادرست است؟ پیشنیاز این کار، آشنایی ژرف با دستآوردهای اسطورهشناسانی مانند بهار است. رویگردانی اینگونه معلمان دانشکدهای از دستآوردهای پژوهشگران آموخته، کار را به جایی رسانده که امروز، تکاپوگرانِ گسترهی آموزش با بریدن رشتههای وابستگی خود به گسترهی پژوهش در خودویرانگری دردناکی دستوپا میزنند.
رویکرد بینافرهنگی به تاریخ ایران
اگر کسی پای سخن استادانْ مهرداد بهار و احمد تفضلی نشسته، یا با پژوهشهای آنان آشنایی ژرفی به هم رسانده باشد، نمیتواند از کندوکاوهای آنان در نوشتارهای طبری، بلعمی، گردیزی، نویسندهی تاریخ سیستان یا مجملالتواریخ و دیگران به شگفت نیامده باشد. یکی از ویژگیهای تاریخنگاریِ نویسندگان کهن، برهم نشانی لایههای تاریخی در دورههای گوناگون است. برای نمونه، نویسندهی مجملالتواریخ، بازنگرانه نوشته است: «گویند، فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند، یعنی که هم به آسمان رفت، و ابراهیم را سیاوش گویند و ...» (چاپِ ۱۳۱۸، ص۳۸). چنانکه میبینیم این شیوهی برهمنشینی لایههای تاریخی، روشی دیرینه در تاریخنگاری است. کار مهرداد بهار و هر پژوهشگر فرهیختهای، بازنگری در لایههای برهم انباشته و تلاش برای نشانهگذاری مرزهای پیوستگی یا گسستگی لایهها است. نمیتوان کار پژوهشگر را در وارسی لایههای تاریخی با این انگ که برگرفته از «فکر حزب» است، از میدان به در کرد. این شیوهی انگزنی، معلم ناآگاه را در چنگال همآن ترفندی گرفتار میکند که، در کار زدن آن به دیگری است.
مهرداد بهار، ناتوانی در داوری و به جای آوردنِ درستِ چهرهها و دستآوردهایشان را «از گرفتاریهای یک جامعه متعصب جهان سومی ... [میدانست] که فرهنگ سنتیاش بر دوشش سنگینی میکند، آنقدر که اغلب نمیتواند با دقت قضاوتی خردگرایانه داشته باشد» (حقشناس و دیگران، ص۱۸۶).
هادی راشد
👉مهرداد بهار و فروزههای ... پارهی یکم
👉خواندن شاهنامه
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
🖋 مهرداد بهار و فروزههای یک معلم زبانهای باستانی [۳]
مهرداد بهار با چنین نگرشی، راه جستوجوهای خود را نشانهگذاری کرد: شناخت نشانههای تمدنی که از هزارهی پنجم پیش از میلاد مسیح، یا حتی پیش از آن، پدید آمده بود. چنان که خود گفته است، بررسیها را از هزارهی یازدهم، گاهِ میانسنگی آغاز کرد، و در پی آن بود که بداند کاوشها در درهی اردن، در آسیای صغیر، میانرودان، مصر، درهی سند به چه یافتههایی رسیده است؟ تا روند تاریخی اندیشه را از آنجا پیگیری کند و با چنین توشهای به پیدایش اسطورهها در ایران بازگردد. بر زمینهی این بررسی بهار دریافت که، «ما یک تمدن خالص نداریم، نه در ایران و نه در هند، ... سرزمینهای بومی آسیای صغیر متمدنتر از آریاییهایی بوده» (گلشیری، ص۲۸) که به آنجا آمدند.
با رسیدن به این آگاهیها، بهار به کاری موزاییکی روی آورد. او در پی این پرسش رفت که از گاثای اوستا تا فرهنگی که در شاهنامه بازتاب یافته، برآمد چه ارزشها و کدام یاختههای آگاهی اند؟ چه اندازه آریایی یا بومی است؟ شاهنامه، برآیند بنمایههای کهن کدام فرهنگها است، که لایه لایه بر هم انباشته شدند، تا به فردوسی رسیدند؟ کاوشهای بهار، او را از نگرشی خام و سختگیرانه به شاهنامه، و آویختن به روشهای بیفرجام در جستوجوی معنای تکواژهها بازداشت. او در پی آن بود که دریابد، زیستندگان در پهنهی سرزمینهای ایرانی، چگونه فرهنگهای گوناگون را در خود فرو بردند، و مایههای کدام نگرشهای برتر را از آنها بیرون کشیدند.
عراقِ سه هزار سالِ پیش!
معلم ناآگاه نوشته است: «منتهای هنرش [مهرداد بهار]، این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» عراق از درون فرهنگ ساسانی سر بر آورد. سرزمین میانرودان، پس از پراکنش آریاییها، آرام آرام، با لایهی تازهای پوشیده شد که بذر نشانگان فرهنگ ایرانی بر آن رویید؛ حتی اندک آشنایی با ریشهشناسی واژهی عراق، میبایست او را از نوشتن این ناسازهی کج و پیچ بازدارد. آمیختگی لایههای فرهنگ در گذر تاریخ و ندیدن گسلهای میانفرهنگی در نوشتههای شماری از معلمان دانشکدهای، یکی دیگر از نشانههای ناکارآمدی ساختار آموزشی است. راه درست این نیست که دستآوردهای اسطورهشناسی بهار را یکسره، برگرفته از اندیشههای حزبی بخوانیم، درست آن است که به روش یک پژوهشگر فرهیخته، نشان دهیم اندیشهی حزبی چیست؟ و کدام یافتهها؟ چرا؟ و چگونه؟ برگرفته از اندیشههای حزبی است، و چرا نادرست است؟ پیشنیاز این کار، آشنایی ژرف با دستآوردهای اسطورهشناسانی مانند بهار است. رویگردانی اینگونه معلمان دانشکدهای از دستآوردهای پژوهشگران آموخته، کار را به جایی رسانده که امروز، تکاپوگرانِ گسترهی آموزش با بریدن رشتههای وابستگی خود به گسترهی پژوهش در خودویرانگری دردناکی دستوپا میزنند.
رویکرد بینافرهنگی به تاریخ ایران
اگر کسی پای سخن استادانْ مهرداد بهار و احمد تفضلی نشسته، یا با پژوهشهای آنان آشنایی ژرفی به هم رسانده باشد، نمیتواند از کندوکاوهای آنان در نوشتارهای طبری، بلعمی، گردیزی، نویسندهی تاریخ سیستان یا مجملالتواریخ و دیگران به شگفت نیامده باشد. یکی از ویژگیهای تاریخنگاریِ نویسندگان کهن، برهم نشانی لایههای تاریخی در دورههای گوناگون است. برای نمونه، نویسندهی مجملالتواریخ، بازنگرانه نوشته است: «گویند، فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند، یعنی که هم به آسمان رفت، و ابراهیم را سیاوش گویند و ...» (چاپِ ۱۳۱۸، ص۳۸). چنانکه میبینیم این شیوهی برهمنشینی لایههای تاریخی، روشی دیرینه در تاریخنگاری است. کار مهرداد بهار و هر پژوهشگر فرهیختهای، بازنگری در لایههای برهم انباشته و تلاش برای نشانهگذاری مرزهای پیوستگی یا گسستگی لایهها است. نمیتوان کار پژوهشگر را در وارسی لایههای تاریخی با این انگ که برگرفته از «فکر حزب» است، از میدان به در کرد. این شیوهی انگزنی، معلم ناآگاه را در چنگال همآن ترفندی گرفتار میکند که، در کار زدن آن به دیگری است.
مهرداد بهار، ناتوانی در داوری و به جای آوردنِ درستِ چهرهها و دستآوردهایشان را «از گرفتاریهای یک جامعه متعصب جهان سومی ... [میدانست] که فرهنگ سنتیاش بر دوشش سنگینی میکند، آنقدر که اغلب نمیتواند با دقت قضاوتی خردگرایانه داشته باشد» (حقشناس و دیگران، ص۱۸۶).
هادی راشد
👉مهرداد بهار و فروزههای ... پارهی یکم
👉خواندن شاهنامه
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
post.reposted:
در پویهی زبان فارسی ● هادی راشد

02.04.202523:00
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزههای* یک معلّمِ زبانهای باستانی [۱]
. . . . .
✍🏻 هادی راشد
در ردهای از یادداشتهایِ «در پویهی زبان فارسی»، کوشیدهام دریچهای به جستوجو دربارهی روند پدیدآمدن سه گسترهی آفرینش ادبی، آموزش و پژوهشِ تاریخ، ادبیات و فرهنگِ زبان فارسی در سدهی گذشته باز کنم. این جستوجو بر شالودهی نگرش اجتماعی به فرهنگ و زبان در پی بازنمایی شیوهی جایابی کنشگران و چرایی پدید آمدن ستیزهها و ناکارآمدیها در گسترههای سهگانه است. از این رو، برخوردها در این گسترهها از گذشتههای دور تا امروز، درونمایهی درنگ و بررسی است.
شکاف گسترهها
ستیزِ تکاپوگران در این گسترهها، هرچند به بهانهی سنجش این یا آن درونمایه پیش میآید، هر گاه به نارواگویی و دشنام برسد، دیگر ستیزِ دانشورانه نیست. از دید تاریخی، برخوردها با نیما، قریب، بهار، قزوینی و ... در گسترههای آفرینش و پژوهش ادبی از سوی معلمان دانشکدهای، رگههای آغازین ناسپاسی و ستیزهجویی را آشکار میکند. آرام آرام، آن رگهها به رگباری از ستیزهجویی و پرخاش گرایید. تاریخچهی دانشکدهی ادبیات، پر از ستیزهجوییها و پرخاشگریهای معلمان، آموزگاران و استادان بهنام و میانمایه است که در روند جایابی از روی جوانی و خامی، سخن را به دشنام آلودهاند. با این دگرسانی که در گذشته اگر فروزانفر، راه ناسپاسی در برابر قزوینی پیش گرفته بود، خود را همتای قزوینی میپنداشت، و شاگردان او هم، مانند زرینکوب و شفیعیکدکنی هنوز بر این همتایی انگشت میکوبند؛ اما امروز، کسانی راه ستیزهجویی و پرخاش را برگزیدهاند که نه تنها بیمِ همتایی آنان با استادان نامآور نمیرود، از راه و روش و جایگاه دانشورانی چون بهار و تفضلی، فرسنگها دور اند. رسیدن اینان به جای آنان، برآمد فرآیندهایی است که نگونبختانه به ناکارآمدی ساختار آموزشی در دانشکدهی ادبیات انجامیده است. چنان که نصرالله پورجوادی در شب دانشکده به گوشههایی از آن پرداخته است.
نصرالله پورجوادی همچنین نگاه را به گسستِ فرهنگ از زبانهای باستانی برگرداند و پیآمدهای آن را برجسته کرد. اکنون سخنان سیداحمدرضا قائممقامی که خود برآیند هماین گسستِ فرهنگ از زبانهای باستانی است، و یادآوری پورجوادی را «مزورانه» میخواند، چونان گواهکی بر هماین گسستگی است.
انگ و پرخاش به جای سنجش و داوری
قائممقامی در پارهای از یک یادداشتِ تلگرامی به شتابزدگی نوشته است: «فلان استاد سلیمدل که هیچ گاه نتوانست از چنگال فکر حزب توده رها شود منتهای هنرش این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» این سخنانِ پرخاشگونه به کارنامهی درخشانِ پژوهشیِ اسطورهشناس برجسته، مهرداد بهار برمیگردد، و میخواهد (به گمانِ نویسنده) همهی آنها را یکجا و سراسربینانه درهم بپیچد. نویسنده، مهرداد بهار را «سلیمدل»، گرفتار در «چنگال فکر حزب توده»، و سرریز کنندهی مردهریگِ باستانی به سوی «عراق سههزار سال قبل» میخواند. برکنار از درستی یا نادرستی سخن بهار دربارهی نوروز؛ در اینجا نشانههایی در خور درنگ است که ناآگاهی یک معلم زبانهای باستانی را از «فرهنگِ» روزگارِ باستان و دانش، منش و روش استادان پیشین بازمینمایاند.
سلیمدل کیست؟
قائممقامی با بیپروایی، بهار را «سلیمدل» میخواند. اگر نویسندهای، کسی را ناآگاهانه «سلیمدل» بخواند، گناهی بار او نیست. اما اینجا، با کسی روبهرو ایم که خود را دانشآموختهی کارشناسی زبان فارسی میشناساند، معلم زبانهای باستانی در دانشکدهی ادبیات است، از واژهشناسی و فرهنگنویسی دم میزند، و به بهانههای گوناگون دربارهی تاریخ زبان فارسی و گونهشناسی زبان فارسی سخن میگوید.
سلیمدل در لغتنامهی دهخدا، سلیمالقلب یا «سادهلوح» و در فرهنگ سخن، «سادهدل، خوشقلب، زودباور» معنی شده است. غزالی نوشته است: «و هر که شوخگن جامهتر بودی، که ... و کدام احمق بود احمقتر از آن که بر زِبَرِ استاد دکان گیرد؟ این سلیمدلان چون شرع پیغمبر ببرزند و سیرت وی را خلاف کنند، چه ابلهی بود بیش از این؟» (ک. سعادت۲، ص۳۰۵). بیهقی نیز، آن را همپایهی ابله به کار برده است: «چون من بنده بود ابله و با قلب سلیم» (لغتنامه: سلیم، قلب سلیم). نمیگویم بیبرو برگرد، نویسنده با گستاخی، مهرداد بهار را چنین خوانده است؛ اما چنانچه به باور خود، این کاربرد را از روی دلسوزی! هم نوشته باشد؛ این اندازه سادگی و ناآگاهیِ یک معلم زبانهای باستانی و درگیر با فرهنگنویسی، اگر نشانهی ناکارآمدی ساختارهای آموزشی نباشد، نشانهی چیست؟
🖇ــــــــــ
فروزه: صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها (لغتنامه، از: انجمنآرا، آنندراج).
👉پارهی دوم
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
🖋 مهرداد بهار و فروزههای* یک معلّمِ زبانهای باستانی [۱]
. . . . .
✍🏻 هادی راشد
در ردهای از یادداشتهایِ «در پویهی زبان فارسی»، کوشیدهام دریچهای به جستوجو دربارهی روند پدیدآمدن سه گسترهی آفرینش ادبی، آموزش و پژوهشِ تاریخ، ادبیات و فرهنگِ زبان فارسی در سدهی گذشته باز کنم. این جستوجو بر شالودهی نگرش اجتماعی به فرهنگ و زبان در پی بازنمایی شیوهی جایابی کنشگران و چرایی پدید آمدن ستیزهها و ناکارآمدیها در گسترههای سهگانه است. از این رو، برخوردها در این گسترهها از گذشتههای دور تا امروز، درونمایهی درنگ و بررسی است.
شکاف گسترهها
ستیزِ تکاپوگران در این گسترهها، هرچند به بهانهی سنجش این یا آن درونمایه پیش میآید، هر گاه به نارواگویی و دشنام برسد، دیگر ستیزِ دانشورانه نیست. از دید تاریخی، برخوردها با نیما، قریب، بهار، قزوینی و ... در گسترههای آفرینش و پژوهش ادبی از سوی معلمان دانشکدهای، رگههای آغازین ناسپاسی و ستیزهجویی را آشکار میکند. آرام آرام، آن رگهها به رگباری از ستیزهجویی و پرخاش گرایید. تاریخچهی دانشکدهی ادبیات، پر از ستیزهجوییها و پرخاشگریهای معلمان، آموزگاران و استادان بهنام و میانمایه است که در روند جایابی از روی جوانی و خامی، سخن را به دشنام آلودهاند. با این دگرسانی که در گذشته اگر فروزانفر، راه ناسپاسی در برابر قزوینی پیش گرفته بود، خود را همتای قزوینی میپنداشت، و شاگردان او هم، مانند زرینکوب و شفیعیکدکنی هنوز بر این همتایی انگشت میکوبند؛ اما امروز، کسانی راه ستیزهجویی و پرخاش را برگزیدهاند که نه تنها بیمِ همتایی آنان با استادان نامآور نمیرود، از راه و روش و جایگاه دانشورانی چون بهار و تفضلی، فرسنگها دور اند. رسیدن اینان به جای آنان، برآمد فرآیندهایی است که نگونبختانه به ناکارآمدی ساختار آموزشی در دانشکدهی ادبیات انجامیده است. چنان که نصرالله پورجوادی در شب دانشکده به گوشههایی از آن پرداخته است.
نصرالله پورجوادی همچنین نگاه را به گسستِ فرهنگ از زبانهای باستانی برگرداند و پیآمدهای آن را برجسته کرد. اکنون سخنان سیداحمدرضا قائممقامی که خود برآیند هماین گسستِ فرهنگ از زبانهای باستانی است، و یادآوری پورجوادی را «مزورانه» میخواند، چونان گواهکی بر هماین گسستگی است.
انگ و پرخاش به جای سنجش و داوری
قائممقامی در پارهای از یک یادداشتِ تلگرامی به شتابزدگی نوشته است: «فلان استاد سلیمدل که هیچ گاه نتوانست از چنگال فکر حزب توده رها شود منتهای هنرش این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» این سخنانِ پرخاشگونه به کارنامهی درخشانِ پژوهشیِ اسطورهشناس برجسته، مهرداد بهار برمیگردد، و میخواهد (به گمانِ نویسنده) همهی آنها را یکجا و سراسربینانه درهم بپیچد. نویسنده، مهرداد بهار را «سلیمدل»، گرفتار در «چنگال فکر حزب توده»، و سرریز کنندهی مردهریگِ باستانی به سوی «عراق سههزار سال قبل» میخواند. برکنار از درستی یا نادرستی سخن بهار دربارهی نوروز؛ در اینجا نشانههایی در خور درنگ است که ناآگاهی یک معلم زبانهای باستانی را از «فرهنگِ» روزگارِ باستان و دانش، منش و روش استادان پیشین بازمینمایاند.
سلیمدل کیست؟
قائممقامی با بیپروایی، بهار را «سلیمدل» میخواند. اگر نویسندهای، کسی را ناآگاهانه «سلیمدل» بخواند، گناهی بار او نیست. اما اینجا، با کسی روبهرو ایم که خود را دانشآموختهی کارشناسی زبان فارسی میشناساند، معلم زبانهای باستانی در دانشکدهی ادبیات است، از واژهشناسی و فرهنگنویسی دم میزند، و به بهانههای گوناگون دربارهی تاریخ زبان فارسی و گونهشناسی زبان فارسی سخن میگوید.
سلیمدل در لغتنامهی دهخدا، سلیمالقلب یا «سادهلوح» و در فرهنگ سخن، «سادهدل، خوشقلب، زودباور» معنی شده است. غزالی نوشته است: «و هر که شوخگن جامهتر بودی، که ... و کدام احمق بود احمقتر از آن که بر زِبَرِ استاد دکان گیرد؟ این سلیمدلان چون شرع پیغمبر ببرزند و سیرت وی را خلاف کنند، چه ابلهی بود بیش از این؟» (ک. سعادت۲، ص۳۰۵). بیهقی نیز، آن را همپایهی ابله به کار برده است: «چون من بنده بود ابله و با قلب سلیم» (لغتنامه: سلیم، قلب سلیم). نمیگویم بیبرو برگرد، نویسنده با گستاخی، مهرداد بهار را چنین خوانده است؛ اما چنانچه به باور خود، این کاربرد را از روی دلسوزی! هم نوشته باشد؛ این اندازه سادگی و ناآگاهیِ یک معلم زبانهای باستانی و درگیر با فرهنگنویسی، اگر نشانهی ناکارآمدی ساختارهای آموزشی نباشد، نشانهی چیست؟
🖇ــــــــــ
فروزه: صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها (لغتنامه، از: انجمنآرا، آنندراج).
👉پارهی دوم
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
post.reposted:
در پویهی زبان فارسی ● هادی راشد

26.03.202519:40
▫️
☘️ نوروز و جستوجویِ سیمرغ
بنمایهی نوروز را "نو" و "دیگر" شدگی میدانند، چنان که با بهار، بازگشت به رنگها و شکوفندگی، همآهنگ است. یک نویسندهی ایرانی، باززاییِ نوروز جمشیدی را با نگاه به داستان پرندگان در منطقالطیر، نشانهای از جستوجوی فرمانروا خوانده، و با اندیشههای سیاسی امروز سنجیده است.
در فرهنگ ایرانی از پیِ جمشید و نوروز به سیمرغ میرسیم. نوروز، نخستین روز بهاری، آنگاه بردمید که جمشید به یاری دیوان، تخت بر آسمان افراشت و، همی تافت از فرّ، شاهِ کـَیان. از پس سالها و سالها، مرگ اندر بارگاه جمشید راهی نداشت، تا این که، ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس؛ و جز خویشتن را ارج ننهاد. ناگزیر فرّ گیتیفروز از او بگردید و کاستی پذیرفت.
فرّ گیتیفروز با ناسپاسی فرمانروا در برابر یزدان سازگار نمیافتد. بر زمینهی هماین ناسازگاری، شکافی سر باز میکند که اندیشهی سیمرغی از آن میتراود. بر پایهی رخدادی باستانی که مهرداد بهار آن را بازمیگوید، کهنترین نشانهی جشن سالِ نو از به هم پیوستن الههی آب و خدای باروری در اور (میانرودان) به جای مانده است. ایزد آب پس از آن که غولِ آبهای شیرین را از پای درمیآورد، بر جای او مینشیند. جشن سال نو، برآمد خویشکاری ایزدِ آب، یا ایزدبانوی دایگی و مهربانی است. در شاهنامه نیز سیمرغ، پرورندهی زال است.
خاندان سام و زال و رستم از پشتِ نریمان، همگی سیمرغی اند. سام هماین که درمییابد، فرزندش سیهپیکر و مویِ سر چون سمن، زاده شده، به آشیانهی سیمرغ میرود و زالِ نوزاد را به او میسپارد. زان پس، داستانهای شاهنامه بهویژه در بخش پهلوانی، نشانِ سیمرغ را به آشکارگی بازمیتابند. سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال، پر از داستان شد به بسیار سال.
در شاهنامه، پیکار اسفندیار با رستم، ژرفای شکاف میان فر و ناسپاسی را آشکار میکند. گشتاسب از بیم تاج و تخت، اسفندیار را به جانِ رستم میاندازد. رستم زخمگین و آزرده از نبرد با اسفندیار به یاری سیمرغ از مرگ میگریزد و هم او، راز چیره آمدن بر اسفندیار را به رستم میآموزد. چیره شدن بر اسفندیار در فرجام، چیره شدن بر نیروی خودکامه است. فرهنگ ایرانی، سیمرغ، آن پرّندهْکوهِ پیکارجوی را پیشآهنگ نبرد با خودکامگی میشناساند.
دریافت عطار از اندیشهی سیمرغی، کارکرد گستردهی آن را در میان تودهها بازمینمایاند. پیش از او، شاعر گنجه در شرفنامه، شور و خروش مردم را به هنگام نوروز و جشن سده، بازنمایی کرده بود. عطار روند دوگانهی از میان رفتن و بازنماییِ مردم و سیمرغ را در کنشواکنش با هم میسراید. داستان سیمرغ، داستان خاکسترشدن و باز سر برآوردن پرندگانی است که یکان یکان، هیچ؛ اما در یگانه شدن، نیروی برانگیزندهی خود را بازمییابند. اگر نوروز، سرآغاز دگر شدن نقشها و رنگها است، شورِ دگر نمودن آن نقشها با سیمرغ در میان همگان زنده میشود، و آنان را به تکان درمیآورد.
گر نگشتی نقشِ پرّ او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
با هماین نگاه، سهروردی سیمرغ را چنان بازنمایی میکند که گویی پرتوی از فروغان فروغ پروردگار است، و عطار، آن را پرتوی از ذات پروردگار میخواند.
👉نوروز، سامان و سرآغاز
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
☘️ نوروز و جستوجویِ سیمرغ
بنمایهی نوروز را "نو" و "دیگر" شدگی میدانند، چنان که با بهار، بازگشت به رنگها و شکوفندگی، همآهنگ است. یک نویسندهی ایرانی، باززاییِ نوروز جمشیدی را با نگاه به داستان پرندگان در منطقالطیر، نشانهای از جستوجوی فرمانروا خوانده، و با اندیشههای سیاسی امروز سنجیده است.
در فرهنگ ایرانی از پیِ جمشید و نوروز به سیمرغ میرسیم. نوروز، نخستین روز بهاری، آنگاه بردمید که جمشید به یاری دیوان، تخت بر آسمان افراشت و، همی تافت از فرّ، شاهِ کـَیان. از پس سالها و سالها، مرگ اندر بارگاه جمشید راهی نداشت، تا این که، ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس؛ و جز خویشتن را ارج ننهاد. ناگزیر فرّ گیتیفروز از او بگردید و کاستی پذیرفت.
فرّ گیتیفروز با ناسپاسی فرمانروا در برابر یزدان سازگار نمیافتد. بر زمینهی هماین ناسازگاری، شکافی سر باز میکند که اندیشهی سیمرغی از آن میتراود. بر پایهی رخدادی باستانی که مهرداد بهار آن را بازمیگوید، کهنترین نشانهی جشن سالِ نو از به هم پیوستن الههی آب و خدای باروری در اور (میانرودان) به جای مانده است. ایزد آب پس از آن که غولِ آبهای شیرین را از پای درمیآورد، بر جای او مینشیند. جشن سال نو، برآمد خویشکاری ایزدِ آب، یا ایزدبانوی دایگی و مهربانی است. در شاهنامه نیز سیمرغ، پرورندهی زال است.
خاندان سام و زال و رستم از پشتِ نریمان، همگی سیمرغی اند. سام هماین که درمییابد، فرزندش سیهپیکر و مویِ سر چون سمن، زاده شده، به آشیانهی سیمرغ میرود و زالِ نوزاد را به او میسپارد. زان پس، داستانهای شاهنامه بهویژه در بخش پهلوانی، نشانِ سیمرغ را به آشکارگی بازمیتابند. سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال، پر از داستان شد به بسیار سال.
در شاهنامه، پیکار اسفندیار با رستم، ژرفای شکاف میان فر و ناسپاسی را آشکار میکند. گشتاسب از بیم تاج و تخت، اسفندیار را به جانِ رستم میاندازد. رستم زخمگین و آزرده از نبرد با اسفندیار به یاری سیمرغ از مرگ میگریزد و هم او، راز چیره آمدن بر اسفندیار را به رستم میآموزد. چیره شدن بر اسفندیار در فرجام، چیره شدن بر نیروی خودکامه است. فرهنگ ایرانی، سیمرغ، آن پرّندهْکوهِ پیکارجوی را پیشآهنگ نبرد با خودکامگی میشناساند.
دریافت عطار از اندیشهی سیمرغی، کارکرد گستردهی آن را در میان تودهها بازمینمایاند. پیش از او، شاعر گنجه در شرفنامه، شور و خروش مردم را به هنگام نوروز و جشن سده، بازنمایی کرده بود. عطار روند دوگانهی از میان رفتن و بازنماییِ مردم و سیمرغ را در کنشواکنش با هم میسراید. داستان سیمرغ، داستان خاکسترشدن و باز سر برآوردن پرندگانی است که یکان یکان، هیچ؛ اما در یگانه شدن، نیروی برانگیزندهی خود را بازمییابند. اگر نوروز، سرآغاز دگر شدن نقشها و رنگها است، شورِ دگر نمودن آن نقشها با سیمرغ در میان همگان زنده میشود، و آنان را به تکان درمیآورد.
گر نگشتی نقشِ پرّ او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
با هماین نگاه، سهروردی سیمرغ را چنان بازنمایی میکند که گویی پرتوی از فروغان فروغ پروردگار است، و عطار، آن را پرتوی از ذات پروردگار میخواند.
👉نوروز، سامان و سرآغاز
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
18.04.202509:12
گزارش مکتوب نشست«مشارکت اقتصادی و اجتماعی زنان در استانهای شمال کشور»
این نشست با ارائهٔ فخرالسادات محتشمیپور، عصر روز دوشنبه ۲۵ فروردینماه ۱۴۰۴ در محل باشگاه اندیشه و با حضور تعدادی از زنان کارآفرین و جمعی از علاقهمندان برگزار گردید.
در ابتدای نشست، محتشمیپور با ارائه توضیحاتی درباره همایش پیش رو و پیشهمایشها در استانهای گلستان و گیلان، عنوان کرد که برخلاف همایشهای قبلی، در این همایش، محور اقتصاد مورد توجه و اقبال قرار گرفته است. این توجه، نشانگر حضور و مشارکت اقتصادی زنان در این بخش از کشورمان است.
او همچنین با اشاره به تاریخ مذکر و نگاه مردانه به تاریخ، گفت یکی از دلایل تشکیل انجمن همین بوده است که نقش، جایگاه و تأثیرگذاری زنان در مقاطع تاریخی مختلف بدون تعصب و سوگیری مورد مطالعه قرار گیرد. این موضوع از طریق برگزاری همایشها، انجام پژوهشها و نگارش مقالات به شیوهای نوین بیان شده و میشود و با کمک علوم جدید، تاریخ را با زبانی شیواتر بازگو میکند. همچنین از طریق تاریخ شفاهی، خاطرهنگاری و نگارش اتوبیوگرافی، اطلاعات بیشتری از وضعیت زنان بهدست میآید.
وی افزود: کارآفرینان در پی رفع مشکلات، نیازها و چالشهای اجتماعی هستند و با ویژگیهای ذاتی مانند جسارت، شجاعت، پشتکار و اعتماد به نفس، تهدیدها را به فرصت تبدیل کرده و از ایده به تولید و از دانش به صنعت میرسند.
عضو مؤسس انجمن زنان پژوهشگر تاریخ در ادامه سخنان خود بر نقش اجتماعی کارآفرینان نیز تأکید کرد و گفت: بیشتر زنان عضو انجمن زنان کارآفرین، دغدغههای اجتماعی دارند و از طریق تأسیس یا عضویت در نهادهای مدنی، مسئولیت اجتماعی خود را ایفا میکنند. او ترویج فرهنگ کارآفرینی را مهمترین هدف انجمن زنان کارآفرین دانست؛ امری که زمینه ورود زنان و فارغالتحصیلان دانشگاهی به عرصه اقتصاد و ایجاد کسبوکار فردی یا خانوادگی را فراهم میکند.
در ادامه، محتشمیپور به معرفی چند تن از زنان کارآفرین موفق استانهای گلستان، گیلان و مازندران پرداخت. در استان گیلان، خانم شیرین پارسی متولد ۱۳۳۴، برنجکار نمونه استان و مدیر برنجکاری «نوکاشت خزر» معرفی شد. ایشان فعال مدنی و از زنان نمونه کارآفرین هستند.
کارآفرین بعدی، سروت رانکوهی متولد ۱۳۳۲ است که از کودکی به تهران آمد، در آنجا تحصیل کرد و سپس از دانشگاه اخراج شد. او با بازگشت به زادگاهش، روستای چایخانسر، وارد حوزه اقتصاد و کارآفرینی شد و با دغدغه اجتماعی، توانمندسازی زنان و دختران روستایی را مورد توجه قرار داد. وی همچنین پس از درگذشت دختر عزیزش، کتابخانه «مهتاب» را به نام او برای کودکان منطقه پایهگذاری و مدیریت کرد.
نرگس (پونه) طهماسبی، از دیگر زنان کارآفرین حاضر در جلسه، از چگونگی پیمودن مسیر سخت زندگی و تبدیل شدن به یک زن کارآفرین گفت. او مؤسس کارگاه «توشکه» است که در آن بافتههای اصیل این استان تولید و عرضه میشود.
سمیه محمدزاده، زن کارآفرین و زنبوردار لاهیجانی، از چگونگی آغاز فعالیت خود و مهاجرت از تهران به لاهیجان و ورود به حرفه زنبورداری سخن گفت.
کارآفرین دیگر، مریم میرزاپور، از تهران به گیلان مهاجرت کرده و ابتدا در حوزه سالمند و کودک در طبیعت (اکوتوریسم) شروع به فعالیت کرده، سپس وارد حوزه صنایعدستی شده است.
در ادامه، محتشمیپور به معرفی چند تن از زنان کارآفرین در استان مازندران پرداخت. از جمله خانم مونا داوودی، مدیرعامل شرکت «کیمیا نوا گستر»، که در عین حال خلبان و غواص نیز هست و این دورهها را در استان مازندران برگزار میکند. حوزه فعالیت شرکت او علاوه بر مازندران و تهران، در استانهای خراسان و سمنان نیز گسترش یافته است.
لیلا خدادکرم، از دیگر زنان کارآفرین استان مازندران و مدیرعامل شرکت «بلوکسازان ستاره شمال» و تولیدکننده تیرچه، بلوک و بتن است. او از زنان دغدغهمند در این حوزه به شمار میرود و ریاست اتحادیه مربوطه را نیز برعهده دارد.
کارآفرین بعدی، فاطمه نعمتی آلاشتی، فعال حوزه صنایعدستی، با حضور در جلسه توضیحاتی درباره نحوه ورود خود به حوزه صنایعدستی، گلیمبافی، جاجیمبافی و چرمدوزی در آلاشت ارائه داد و از چالشهای مسیر خود سخن گفت.
فرشته سلیمانی، از اعضای مؤسس انجمن زنان کارآفرین و رئیس دفتر نمایندگی انجمن نیز در جلسه حاضر بود و درباره فعالیتهای خود، بهویژه در حوزه صنایعدستی و تأسیس خانه صنایعدستی استان، توضیحاتی ارائه کرد.
در ادامه، خانمها فریده بستانبان، کارآفرین حوزه کشاورزی، و خانمهای ترکمن، زلیخا قادری و قربانتاج پوری، از فعالان حوزه فرش ترکمن، معرفی شدند. هریک از این زنان با ایجاد اشتغال برای تعداد زیادی از زنان سرپرست خانوار، نقش اقتصادی و اجتماعی مؤثری در استان خود ایفا کرده و میکنند.
این نشست با بخش پرسش و پاسخ و گرفتن عکس یادگاری با حضار به پایان رسید.
@bashgahandishe
این نشست با ارائهٔ فخرالسادات محتشمیپور، عصر روز دوشنبه ۲۵ فروردینماه ۱۴۰۴ در محل باشگاه اندیشه و با حضور تعدادی از زنان کارآفرین و جمعی از علاقهمندان برگزار گردید.
در ابتدای نشست، محتشمیپور با ارائه توضیحاتی درباره همایش پیش رو و پیشهمایشها در استانهای گلستان و گیلان، عنوان کرد که برخلاف همایشهای قبلی، در این همایش، محور اقتصاد مورد توجه و اقبال قرار گرفته است. این توجه، نشانگر حضور و مشارکت اقتصادی زنان در این بخش از کشورمان است.
او همچنین با اشاره به تاریخ مذکر و نگاه مردانه به تاریخ، گفت یکی از دلایل تشکیل انجمن همین بوده است که نقش، جایگاه و تأثیرگذاری زنان در مقاطع تاریخی مختلف بدون تعصب و سوگیری مورد مطالعه قرار گیرد. این موضوع از طریق برگزاری همایشها، انجام پژوهشها و نگارش مقالات به شیوهای نوین بیان شده و میشود و با کمک علوم جدید، تاریخ را با زبانی شیواتر بازگو میکند. همچنین از طریق تاریخ شفاهی، خاطرهنگاری و نگارش اتوبیوگرافی، اطلاعات بیشتری از وضعیت زنان بهدست میآید.
وی افزود: کارآفرینان در پی رفع مشکلات، نیازها و چالشهای اجتماعی هستند و با ویژگیهای ذاتی مانند جسارت، شجاعت، پشتکار و اعتماد به نفس، تهدیدها را به فرصت تبدیل کرده و از ایده به تولید و از دانش به صنعت میرسند.
عضو مؤسس انجمن زنان پژوهشگر تاریخ در ادامه سخنان خود بر نقش اجتماعی کارآفرینان نیز تأکید کرد و گفت: بیشتر زنان عضو انجمن زنان کارآفرین، دغدغههای اجتماعی دارند و از طریق تأسیس یا عضویت در نهادهای مدنی، مسئولیت اجتماعی خود را ایفا میکنند. او ترویج فرهنگ کارآفرینی را مهمترین هدف انجمن زنان کارآفرین دانست؛ امری که زمینه ورود زنان و فارغالتحصیلان دانشگاهی به عرصه اقتصاد و ایجاد کسبوکار فردی یا خانوادگی را فراهم میکند.
در ادامه، محتشمیپور به معرفی چند تن از زنان کارآفرین موفق استانهای گلستان، گیلان و مازندران پرداخت. در استان گیلان، خانم شیرین پارسی متولد ۱۳۳۴، برنجکار نمونه استان و مدیر برنجکاری «نوکاشت خزر» معرفی شد. ایشان فعال مدنی و از زنان نمونه کارآفرین هستند.
کارآفرین بعدی، سروت رانکوهی متولد ۱۳۳۲ است که از کودکی به تهران آمد، در آنجا تحصیل کرد و سپس از دانشگاه اخراج شد. او با بازگشت به زادگاهش، روستای چایخانسر، وارد حوزه اقتصاد و کارآفرینی شد و با دغدغه اجتماعی، توانمندسازی زنان و دختران روستایی را مورد توجه قرار داد. وی همچنین پس از درگذشت دختر عزیزش، کتابخانه «مهتاب» را به نام او برای کودکان منطقه پایهگذاری و مدیریت کرد.
نرگس (پونه) طهماسبی، از دیگر زنان کارآفرین حاضر در جلسه، از چگونگی پیمودن مسیر سخت زندگی و تبدیل شدن به یک زن کارآفرین گفت. او مؤسس کارگاه «توشکه» است که در آن بافتههای اصیل این استان تولید و عرضه میشود.
سمیه محمدزاده، زن کارآفرین و زنبوردار لاهیجانی، از چگونگی آغاز فعالیت خود و مهاجرت از تهران به لاهیجان و ورود به حرفه زنبورداری سخن گفت.
کارآفرین دیگر، مریم میرزاپور، از تهران به گیلان مهاجرت کرده و ابتدا در حوزه سالمند و کودک در طبیعت (اکوتوریسم) شروع به فعالیت کرده، سپس وارد حوزه صنایعدستی شده است.
در ادامه، محتشمیپور به معرفی چند تن از زنان کارآفرین در استان مازندران پرداخت. از جمله خانم مونا داوودی، مدیرعامل شرکت «کیمیا نوا گستر»، که در عین حال خلبان و غواص نیز هست و این دورهها را در استان مازندران برگزار میکند. حوزه فعالیت شرکت او علاوه بر مازندران و تهران، در استانهای خراسان و سمنان نیز گسترش یافته است.
لیلا خدادکرم، از دیگر زنان کارآفرین استان مازندران و مدیرعامل شرکت «بلوکسازان ستاره شمال» و تولیدکننده تیرچه، بلوک و بتن است. او از زنان دغدغهمند در این حوزه به شمار میرود و ریاست اتحادیه مربوطه را نیز برعهده دارد.
کارآفرین بعدی، فاطمه نعمتی آلاشتی، فعال حوزه صنایعدستی، با حضور در جلسه توضیحاتی درباره نحوه ورود خود به حوزه صنایعدستی، گلیمبافی، جاجیمبافی و چرمدوزی در آلاشت ارائه داد و از چالشهای مسیر خود سخن گفت.
فرشته سلیمانی، از اعضای مؤسس انجمن زنان کارآفرین و رئیس دفتر نمایندگی انجمن نیز در جلسه حاضر بود و درباره فعالیتهای خود، بهویژه در حوزه صنایعدستی و تأسیس خانه صنایعدستی استان، توضیحاتی ارائه کرد.
در ادامه، خانمها فریده بستانبان، کارآفرین حوزه کشاورزی، و خانمهای ترکمن، زلیخا قادری و قربانتاج پوری، از فعالان حوزه فرش ترکمن، معرفی شدند. هریک از این زنان با ایجاد اشتغال برای تعداد زیادی از زنان سرپرست خانوار، نقش اقتصادی و اجتماعی مؤثری در استان خود ایفا کرده و میکنند.
این نشست با بخش پرسش و پاسخ و گرفتن عکس یادگاری با حضار به پایان رسید.
@bashgahandishe
post.reposted:
انجمن زنان پژوهشگر تاریخ ایران

07.04.202514:19
🔴گزارش تصویری از عملکرد یکساله انجمن زنان پژوهشگر تاریخ
@zananepazhoheshgartarikh1396
@zananepazhoheshgartarikh1396
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.