МС
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
ТУ
Труха⚡️Україна
НВ
Николаевский Ванёк
НВ
Николаевский Ванёк
ЛП
Лачен пише
ЛХ
Лёха в Short’ах Long’ует

نغمه‌هایِ خاموشـے

۫ 🖇️ ׅ ⭒ w͠ıth the ᥣׅoss of lıght,
Ɨ fall like a luֺ︩︪cifer 𔓗 ࣪ ᮫
@abodeofspirits_bot
Рейтинг TGlist
0
1.07
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированный
Доверенность
Не провернный
Расположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаJul 29, 2023
Добавлено на TGlist
Oct 18, 2024

Статистика Телеграм-канала نغمه‌هایِ خاموشـے

Подписчиков

265

24 часа
2
-0.7%Неделя
19
-6.6%Месяц
23
-7.9%
26.03.2025
0-

Индекс цитирования

0

Упоминаний1Репостов на каналах0Упоминаний на каналах1
26.03.2025
0-

Среднее охват одного поста

7

12 часов70%24 часа70%48 часов170%
26.03.2025
0-

Вовлеченность (ER)

0%

Репостов0Комментариев0Реакций0
26.03.2025
0%-

Вовлеченность по охвату (ERR)

2.62%

24 часа0%Неделя
0.73%
Месяц
1.38%
26.03.2025
0%-

Охват одного рекламного поста

0

1 час00%1 – 4 часа00%4 - 24 часа00%
26.03.2025
0-
Подключите нашего бота к каналу и узнайте пол аудитории этого канала.
Всего постов за 24 часа
1
Динамика
2

Последние публикации в группе "نغمه‌هایِ خاموشـے"

خب پاک کردن اینجا به شدت زده به سرم
بیا بزار تو کتابخونه من
کاش گوشیم جا داشت بازیه رو میرختم
:)
.
این صحنه فوق‌العاده بود! پر از تنش، احساس و فضای سنگین. روایتت از دردِ عشقی که هنوز زنده است اما ناگفته باقی مانده، بی‌نهایت عمیق و تاثیرگذار بود. انگار هر قطره باران، هر لحظه سکوت، و هر ضربان قلب، وزن یک خاطره‌ی نگفته را روی دوش شخصیت‌ها می‌انداخت.
پایانش… دقیقاً همان جایی که باید تمام می‌شد! با یک مکث سنگین، با یک سوال بی‌جواب، با یک گام عقب و درِ بسته‌ای که بیشتر از هزاران دیالوگ حرف برای گفتن داشت.

و ادیت فقط میتونم بگم شاهکار بود
«بعضـی از داستـان‌هـا هیچگـاه تمـام نمی شونـد،هیچگـاه‌ تعریـف نمی‌شونـد .
تنهـا دفـن می‌شونـد . . در سکـوتی بی‌پایـان!»
 𑜩𑜡𑜠 ⃝𝘁ɑ𝗉 𝘁o 𝘳𝘦ɑd𝆺𝅥  𝆭 
آدورای قلبم
آرزوی من
فور کنید حدس بزنم لقبی به که معشوقتون میدید چه چیزی ممکنه باشه
Limit: 530 , be join
"فور کنین بر طبق وایب چنلتون"
سلاح مد نظرتون برای مبارزه رو حدس بزنم .
Limit: 525 , be join
post.reposted:
دژم؛ avatar
دژم؛
— نـمایش زیـبایی بود اما تو بـازیگر زیـباتری.
تو می‌گـفتی "دوسـتت دارم"، مـن لبـخـند مـی‌زدم.
تـو وانمود می‌کردی که می‌مانی، من باور می‌کردم.
تـو قـول می‌دادی، من برایـش زندگـی می‌سـاختم.
دست‌هایـت هرگز پـناه نبـودند، اما مـن پـناه بـردم.
چشـمانت هرگز با دیدنم ندرخـشیدند،
اما من شـب‌هایم را در پـسِ روشـنیِ‌ آنـها گم ‌کردم.
باورم شد که عشق هیچ‌گاه در تاریکی گم نمی‌شود.
کـه دسـت‌هـا وقـتـی مـی‌مـانـنـد، رهــا نـمـی‌کنـنـد.
که "همـیشه" یعنی چیزی بیشتر از چند صبحِ گذرا.
اما در آخـر پرده افـتاد و قـصه به پایان رسید؛
بـی‌مقـدمـه، بـی‌دلیـل، بـی‌نـگـاه آخـر.
تـنـها سـکوتی مـانـد و جـایِ‌خالی دستـانی که هرگز
برای گرفـتن نبـودنـد. و مـن ناشـیانه؛
آن عـشقِ دروغـیـن را چـون نوری در شب‌های تیره
پـذیرفـتم، ناآگـاه از آن‌که در پـس هر رنگِ زودگـذر،
تلخیِ پایـدارِ بی‌وفایـی نهفـته اسـت.
«تو هرگز عاشـق نبودی جانانم فقط راوی‌ماهری
بـودی کـه قصـه‌ی عشـق را زیبا تعریف می‌کرد.»

تـنها عاشـقِ این داستان فقط منی بود که احـمقانه
بــه دیـواری تـکـیـه داد کـه از ابـتـدا تـرک داشـت.
این پست رو به همراه این تکست فور کنید؛
با توجه به نیمِ چنلتون، شخصیتش رو توصیف کنم و ظاهر چنلتون رو به تصویر بکشم.
جوین باشید، چک میشه.
جـرقهِ عشق را در نگـاهت دیدم که روشنگـر آتشـکده وجـودم بود؛ آن اشتـعالی که دنیـای مرا سـوزاند و مـن را به پـایت ذره ذره آب کرد.
قـطرات وجـودم هر لحـظه در کـنار تـو همـچـون بخـار آب جدا می‌شـدند و چشـمانت هیـچ یـک از آنـها را نـدید.
نـگـارا، چـشمانـم آگـاه ز کردار خـویش‌ است لـیکـن جـنـون را آگـاهی کافـیسـت؟
فـور کنیـد حـدس بزنـم

چـه نقشـی در خونـه‌تـکونـی ایـفا میکنیـد .

Реклама в نغمه‌هایِ خاموشـے

Рекорды

22.02.202523:59
288Подписчиков
10.03.202523:59
100Индекс цитирования
22.02.202522:38
37Охват одного поста
10.02.202510:36
42Охват рекламного поста
18.01.202523:59
8.33%ER
23.02.202523:59
12.89%ERR

Развитие

Подписчиков
Индекс цитирования
Охват 1 поста
Охват рекламного поста
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25

Популярные публикации نغمه‌هایِ خاموشـے

22.03.202519:31
خب پاک کردن اینجا به شدت زده به سرم
26.02.202516:54
دستم را به سوی تو دراز کردم، اما آتش بودی... سوزاندی، خاکستر کردی، و هنوز در عطر دود باقی‌مانده‌ات نفس می‌کشم.
چشمانت، تبِ سوزانی بود که شب‌هایم را می‌بلعید، نگاهی که گرمایش به جهنم شبیه‌تر بود تا آغوش.
رفتی، بی‌آنکه حتی برای خاموش کردن شعله‌ای که در دلم جا گذاشتی، برگردی.
و من ماندم... با دلی که هنوز می‌سوزد، دستی که هنوز در هوا معلق مانده، و تنی که دیگر از تب نمی‌لرزد، بلکه آرام‌آرام خاکستر می‌شود.


@teretarenjkv
26.02.202516:49
عشق، سرزمینی است که مرز ندارد، اما قوانینش سخت‌تر از هر جنگی‌ست.
تو را دوست داشتم، با تمام زخم‌هایی که بر روحم حک کردی، با تمام شب‌هایی که در سکوت گریه شد.
چشمانت چراغانی شهر خاطراتم بود، اما چه فایده؟ چراغی که راه را نشان ندهد، تنها وهمی زیباست.
دستم را نگرفتی، نماندی، حتی نخواستی که بمانی... اما من هنوز در کوچه‌های خاطراتت قدم می‌زنم.
گاهی فکر می‌کنم، شاید روزی که دیگر خیلی دیر شده باشد، برگردی...
و آن روز، من شاید هنوز منتظر باشم، شاید هم نباشم...
اما خوب می‌دانم، دیگر همان آدمِ قبل نخواهم بود.
@naghmenor
26.02.202516:44
عشق، حقیقتی دوپهلوست؛ هم زهر است، هم تریاق.
در چشمانت جهان را دیدم، اما آنچه بیشتر از همه درخشید، تباهیِ شیرینِ افتادن بود.
چگونه می‌توان از پرتگاهی گریخت که درونش آغوش توست؟
لبخندت چون نوری در ظلمت، اما آیا خورشید هم درخشش خود را می‌فهمد؟
من تو را پرستیدم، بی‌آنکه بدانم، پرستش، گاهی مرگ را به زانو در می‌آورد.
و حالا میان دستانت به خاکستری بدل شده‌ام،
و نمی‌دانم... این سوختن عشق بود، یا حکمتی که دیر فهمیدم؟

@Kalos0n
26.02.202513:20
قسم به آسمانِ شب، که اگر چشم در چشمانت بمانم، دیگر راهی به زمین نخواهم داشت.
دلم می‌لرزد از فکرِ نبودنت، از این‌که روزی شاید نگاهت را در ازدحامِ دنیا گم کنم.
می‌دانی؟ تو آن دست نوازشی که بر زخم‌های پنهانم نشسته‌ای، آن نسیمی که خستگی را از جانم می‌رباید.
اگر روزی دنیا تو را از من بگیرد، قول بده که ستاره‌ها را از شبِ چشم‌هایت پاک نکنی.
من هنوز هم همان رهگذرم، همان مسافری که در جاده‌های بی‌پایانِ این عشق، تنها به مقصد تو قدم برمی‌دارد.


@Her_Arms
26.02.202513:31
در قلب جنگلی خاموش، جایی میان عطر باران و زمزمه‌ی درختان، نشسته بودم با فنجانی کارامل داغ در دست.
نور کمرنگ خورشید از میان شاخه‌ها عبور می‌کرد و بر پوست زمین، نقشِ کهربایی می‌زد.
باد، آرام موهایم را نوازش می‌کرد، مثل لمسِ خاطره‌ای دور، مثل زمزمه‌ی نامی که هنوز در جانم زنده بود.
می‌دانی؟ بعضی جای خالی‌ها مثل شبنم روی برگ‌اند، محو نمی‌شوند، فقط یاد می‌دهند که چطور با انعکاسِ خورشید، زیباتر بدرخشند.
و من، در این جنگلِ خاموش، در میان بوی چوب و گرمای فنجان، یاد گرفته‌ام که بعضی دلتنگی‌ها را باید مثل کاراملِ روی لب، آرام مزه کرد و بلعید.


@smnspond
26.02.202517:29
عشق، همچون آتشی دوگانه است؛ هم تسکین‌دهنده است و هم ویرانگر. در چشمانت ستاره‌هایی یافتم که در دل شب می‌درخشیدند، اما آنچه که در این درخشش غرق شد، عذاب شیرین وابستگی بود. چگونه می‌توان از دامی رهایی یافت که خودم با دستانم بافته‌ام؟ لبخندت مانند شعله‌ای در شب سرد، اما آیا شعله‌ام هم می‌تواند احساس سردی را درک کند؟ من تو را دوست داشتم، بی‌آنکه بدانم این عشق، گاهی زندگی را به دستان مرگ می‌سپارد. اکنون، در آغوش تو به سکوتی بدل شده‌ام، و نمی‌دانم... آیا این سوختن عشق بود یا تجربه‌ای که ناخواسته در دل شب پیدا کردم؟


@th7_eorrel
26.02.202512:25
این پیامو فور کنید با توجه به وایب چنلتون چند خطی بنویسم...

اولویت با اولین فور هاست
ولی سعی میکنم همه رو بنویسم
How can I look at anyone other than you, while you are my eyes?

26.02.202516:40
چشمانت... آن دو دریای بی‌انتها که هر بار در عمقشان غرق می‌شوم و باز زنده برمی‌گردم. نگاهی که تمام قصه‌های نگفته را در خود دارد، گرمایی که شب‌های سرد را به آغوشی امن بدل می‌کند. هر بار که به آن‌ها خیره می‌شوم، انگار هزار بوسه‌ی نادیده بر روحم می‌نشیند. می‌توانم ساعت‌ها در سکوت، فقط نگاهت کنم و بفهمم که عشق نیازی به واژه ندارد. چشمان تو همان نقطه‌ی شروع من بودند، همان مقصدی که هرگز نمی‌خواهم از آن دور شوم.


@TiavoloxMl
26.02.202518:28
___ تونیمـہ‌ی‌پی‍داے‌منے‌ .
26.02.202517:21
در دل شلوغی این دنیا،
که هر روزش تکرار می‌شود و رنگی از یکنواختی دارد،
دلم می‌خواهد تنها باشم،
تنها در آغوش تو،
دور از تمام قضاوت‌ها و فشارها.
می‌خواهم تو را در لحظات ساده ببینم،
چشمانت را که در آرامش دنیای من،
از تمام دردها و غم‌ها فرار می‌کنند.
دلم می‌خواهد در این لحظه‌ها،
وزن تمام کتاب‌ها و داستان‌های زندگی‌ام را فراموش کنم،
فقط به تو فکر کنم،
و بدانم که تو تنها چیزی هستی که به آن نیاز دارم.
@killvict
14.03.202511:01
یاس
26.02.202517:04
گفتم بمان…
باور کن زمین بدون تو، مدارش را گم می‌کند،
خورشید خاموش می‌شود،
و من… من در سیاهی چشمانت، بی‌پایان گم خواهم شد.
اما تو رفتی،
و حالا ستاره‌ها یکی‌یکی سقوط می‌کنند،
و هیچ آرزویی برای نجاتشان باقی نمانده است.

@chanelforepho
26.02.202513:12
فنجان قهوه‌ام هنوز نیمه‌خورده روی میز مانده، سرد و تلخ، درست مثل خاطراتی که از تو در جانم ته‌نشین شده‌اند.
بخار کم‌رمقی از آن برمی‌خیزد، انگار آخرین نفسهایمان در زمستانی که میانمان فاصله انداخت.
می‌دانی؟ تلخی قهوه عادلانه‌تر از عشق است، حداقل از همان جرعهٔ اول می‌فهمی که قرار نیست شیرین باشد.
اما تو... تو آمدی، به جانم گرما دادی، امید را مثل جرعه‌ای شیرین در مشتم گذاشتی و بعد، مثل این قهوه‌ای که حالا طعمش بر لبانم مانده، تلخ‌تر از هر چیزی که فکرش را می‌کردم، رفتی.
و من هنوز این فنجان را از لبم جدا نکرده‌ام، شاید که جرعه‌ای از گذشته را در آن بیابم.



@october_ni
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.
Cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения вашего опыта просмотра. Нажав «Принять все», вы соглашаетесь на использование файлов cookie.