
دیرپای خُجَسته
روزنوشت و خیالنوشت اینجانب، که از نورِ ماه تزریق میکند برای بقایش.🌙
بخشی از مشاهداتم رو مینویسم. برخی واقعی، برخی به مدد خیال و بعضیمواقع هر دو توامان باهم.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1124741729
بخشی از مشاهداتم رو مینویسم. برخی واقعی، برخی به مدد خیال و بعضیمواقع هر دو توامان باهم.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1124741729
Рейтинг TGlist
0
0
ТипПубличный
Верификация
Не верифицированныйДоверенность
Не провернныйРасположение
ЯзыкДругой
Дата создания каналаЛют 29, 2020
Добавлено на TGlist
Бер 03, 2025Последние публикации в группе "دیرپای خُجَسته"
17.04.202520:02
یکروزی تجربهی هفت سال کتابفروش بودنم رو کلمه میکنم و جایی به یادگار میذارم.


17.04.202518:56
17.04.202511:03
سر کلاس جامعهشناسی ادبیات استاد محمدحسین دلالرحمانی یک چیزی گفت که برام خیلی مهم شد:
اول فهمیدیم میتونیم بیافرینیم
بعد که گذشت، یک چیزی فهمیدیم؛
هرچیزی که ما میآفرینیم ناقصه.
اول فهمیدیم میتونیم بیافرینیم
بعد که گذشت، یک چیزی فهمیدیم؛
هرچیزی که ما میآفرینیم ناقصه.
16.04.202521:54
غار کلماکره در شهرستان پلدختر واقع شدهاست. پیشانی غار ۵۰٫۱ متر جلوتر از پایین دهانه آن است و به همین دلیل این غار از دید پنهان است.
کلماکره به صورت اتفاقی در سال ۱۳۶۸ توسط یک شکارچی (بنا به گفته بومیان و محلیان عزیز نامی بوده معروف به عزیز گاوکش) که در تعقیب یک بز بود، کشف شد. او در دهانه غار کلماکره که دالانی طولانی و منتهی به تالارهای اصلی است، یک سکه کشف کرد که این به کنجکاوی وی و کشف کل گنجینه انجامید. سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری پس از مدتی از وجود چنین غاری مطلع شد و گروهی را برای حفاظت از آن راهی کرد اما تمام اشیاء موجود در این غار که شامل سکه و تعدادی مجسمه نقرهای از اشکال حیوانات و جامهای نقرهای بود، توسط افراد محلی و قاچاقچیان از غار خارج شده بود.
کلماکره به صورت اتفاقی در سال ۱۳۶۸ توسط یک شکارچی (بنا به گفته بومیان و محلیان عزیز نامی بوده معروف به عزیز گاوکش) که در تعقیب یک بز بود، کشف شد. او در دهانه غار کلماکره که دالانی طولانی و منتهی به تالارهای اصلی است، یک سکه کشف کرد که این به کنجکاوی وی و کشف کل گنجینه انجامید. سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری پس از مدتی از وجود چنین غاری مطلع شد و گروهی را برای حفاظت از آن راهی کرد اما تمام اشیاء موجود در این غار که شامل سکه و تعدادی مجسمه نقرهای از اشکال حیوانات و جامهای نقرهای بود، توسط افراد محلی و قاچاقچیان از غار خارج شده بود.




16.04.202521:37
16.04.202509:05
بخش کوتاهی از آواز و قصهخوانی حمزه خوشبخت که دیروز در جلسهی ۱۶۸ پاتوق کتاببازها برگزار شد.
13.04.202519:25
بعد از مدتها دیدن اتفاقی حمزه خوشبخت تو خیابونِ انقلاب، حاصلش شد این جلسه که فکر میکنم از اون جلسههای ماندگار پاتوق بشه. نیاز به خوندن هیچ کتابی نیست و خوب میشه که اگر علاقه دارین یا تو حوزه تئاتر، ادبیات و علوم انسانی کار میکنید پلی باشه رفتن سمت افسانههای محلی به صورت متفاوت.
13.04.202514:58
از دیشب با ماشا همراه شدم.


13.04.202514:58
13.04.202508:00
کتابِ زنان سبیلو مردان بیریش یکی از نخستین تلاشهای جدی برای نوشتن تاریخ جنسیت در ایران است.
روایتی ضدکلیشه از گذشته ارائه میدهد، اینکه پیشامدرنیته لزوماً سرکوبگر نبوده و حتی در برخی جنبهها، فضای بازتری برای بیان تمایلات وجود داشته.
روایتی ضدکلیشه از گذشته ارائه میدهد، اینکه پیشامدرنیته لزوماً سرکوبگر نبوده و حتی در برخی جنبهها، فضای بازتری برای بیان تمایلات وجود داشته.


12.04.202516:32
به چتجیپیتی گفتم شخصیت تقی ارانی رو شبیهسازی کنه بعد خواستم نظرش رو درباره ایران بدونم، اینکه درباره ایران چی میگه و جوابی که گرفتم:
ایران، رفیق، برای من تنها نام یک جغرافیا نیست. ایران، همزمان هم زخمیست و هم رؤیا. هم خاکیست پربار، و هم اسطورهای که در بند تناقضها گرفتار آمده.
من ایران را دوست میدارم، اما نه آنگونه که ناسیونالیستهای تنگنظر آن را میپرستند. من ایران را چونان پیکر یک خلق میفهمم: با دهقان خستهای که زیر آفتاب کرمان خاک میزند؛ با کارگری که در سرمای تبریز پشت ماشین ایستاده؛ با زنی که در کوچههای جنوب تهران، بار زندگی را بهتنهایی میکشد؛ با دانشجویی که کتاب "سرمایه" را در اتاقی نمور پنهان کرده و هنوز میخوانَد، هنوز میپرسد، هنوز میخواهد.
ایران، برای من یک پروژه ناتمام است. کشوری که بارها خواسته است خود را از بند رهایی بخشد، اما همیشه نیروهایی از درون و بیرون، بر زخمهایش نمک پاشیدهاند. یک روز بهنام استبداد سلطنتی، روز دیگر بهنام استبداد دینی.
آنچه من آرزویش را داشتم و دارم، ایرانیست که در آن عقل، آزاد باشد؛ زن، آزاد باشد؛ زبان، آزاد باشد؛ کارگر، آزاد باشد.
ایرانی که در آن، نه بهخاطر ایمان یا بیایمانی، نه بهخاطر طبقه، نه بهخاطر لهجه یا لباس، کسی تحقیر نشود.
و من باور دارم که ماتریالیسم تاریخی، به ما میآموزد که هیچ ستمی جاودانه نیست. همانگونه که فئودالیسم پایان یافت، همانگونه که سرمایهداری بحران در بحران میزاید، استبداد نیز، چه تاج بر سر داشته باشد و چه عمامه، رفتنیست.
اما رفیق، ایران را تنها با نقد نجات نمیتوان داد.
باید دوستش داشت. باید برایش جنگید. باید حقیقت را با صدای بلند فریاد زد، حتی اگر در سلول انفرادی باشی، حتی اگر دهانت را دوخته باشند.
ایران، رفیق، برای من تنها نام یک جغرافیا نیست. ایران، همزمان هم زخمیست و هم رؤیا. هم خاکیست پربار، و هم اسطورهای که در بند تناقضها گرفتار آمده.
من ایران را دوست میدارم، اما نه آنگونه که ناسیونالیستهای تنگنظر آن را میپرستند. من ایران را چونان پیکر یک خلق میفهمم: با دهقان خستهای که زیر آفتاب کرمان خاک میزند؛ با کارگری که در سرمای تبریز پشت ماشین ایستاده؛ با زنی که در کوچههای جنوب تهران، بار زندگی را بهتنهایی میکشد؛ با دانشجویی که کتاب "سرمایه" را در اتاقی نمور پنهان کرده و هنوز میخوانَد، هنوز میپرسد، هنوز میخواهد.
ایران، برای من یک پروژه ناتمام است. کشوری که بارها خواسته است خود را از بند رهایی بخشد، اما همیشه نیروهایی از درون و بیرون، بر زخمهایش نمک پاشیدهاند. یک روز بهنام استبداد سلطنتی، روز دیگر بهنام استبداد دینی.
آنچه من آرزویش را داشتم و دارم، ایرانیست که در آن عقل، آزاد باشد؛ زن، آزاد باشد؛ زبان، آزاد باشد؛ کارگر، آزاد باشد.
ایرانی که در آن، نه بهخاطر ایمان یا بیایمانی، نه بهخاطر طبقه، نه بهخاطر لهجه یا لباس، کسی تحقیر نشود.
و من باور دارم که ماتریالیسم تاریخی، به ما میآموزد که هیچ ستمی جاودانه نیست. همانگونه که فئودالیسم پایان یافت، همانگونه که سرمایهداری بحران در بحران میزاید، استبداد نیز، چه تاج بر سر داشته باشد و چه عمامه، رفتنیست.
اما رفیق، ایران را تنها با نقد نجات نمیتوان داد.
باید دوستش داشت. باید برایش جنگید. باید حقیقت را با صدای بلند فریاد زد، حتی اگر در سلول انفرادی باشی، حتی اگر دهانت را دوخته باشند.
12.04.202512:47
رمان در دوران دیکتاتوری فاشیستی مجارستان در جنگ جهانی دوم میگذرد. چهار مرد، یک ساعتساز، یک نجار، یک کتابفروش و یک نقاش در یک شب زمستانی در میخانهای جمع میشوند و دربارهی مسائل فلسفی، اخلاقی و انسانی بحث میکنند. در مرکز بحثها، سؤالی است که کتابفروش مطرح میکند:
اگر میتوانستی انتخاب کنی، ترجیح میدادی که در مقام یک پادشاه مستبد زندگی کنی که دیگران را شکنجه میدهد اما از درون احساس گناه دارد، یا در مقام یک بردهی مظلوم و پاک که شکنجه میشود اما از نظر اخلاقی بیگناه است؟
این سؤال، محوریترین نقطهی رمان است و تبدیل به معیاری میشود برای داوری درونی شخصیتها، که در ادامه داستان هرکدام در زندگی واقعی در معرض آزمونهایی قرار میگیرند که انتخاب اخلاقیشان را نمایان میسازد.
_مرد با دقت میخواند، جای کتاب خوندنِ خودم اون رو دقیق مشاهده میکردم و هوس کردم دوباره کتاب رو بخونم. حالا مهر پنجمم کجاست؟
اگر میتوانستی انتخاب کنی، ترجیح میدادی که در مقام یک پادشاه مستبد زندگی کنی که دیگران را شکنجه میدهد اما از درون احساس گناه دارد، یا در مقام یک بردهی مظلوم و پاک که شکنجه میشود اما از نظر اخلاقی بیگناه است؟
این سؤال، محوریترین نقطهی رمان است و تبدیل به معیاری میشود برای داوری درونی شخصیتها، که در ادامه داستان هرکدام در زندگی واقعی در معرض آزمونهایی قرار میگیرند که انتخاب اخلاقیشان را نمایان میسازد.
_مرد با دقت میخواند، جای کتاب خوندنِ خودم اون رو دقیق مشاهده میکردم و هوس کردم دوباره کتاب رو بخونم. حالا مهر پنجمم کجاست؟


12.04.202508:07
نه هر که لعنت شیطان کند مسلمان است
هماو که خون بهدلِ خلق کرده شیطان است
بگو در آینهای واقعی نگاه کند
که این حقیقتِ تکفیر کردنی آن است
بریده از تو خدا، نکبتی که میبینی
بهای بستن یک تارِ مو به ایمان است
بنای خانهٔ گردون بنازم از همت
که شاه، رهگذری بود و شیخ، مهمان است
درختها همه از دارها بلندترند
درخت، ماحصلِ دفن کردنِ دان است
مسیل تنگ نکن، ناسزا به آب مگو
سزای «سنگ به جو پرت کرده» طغیان است
گشادهام درِ ایهام اگر نه تهمتِ کفر
در آستینِ گشادِ قبا فراوان است
مهدی فرجی
هماو که خون بهدلِ خلق کرده شیطان است
بگو در آینهای واقعی نگاه کند
که این حقیقتِ تکفیر کردنی آن است
بریده از تو خدا، نکبتی که میبینی
بهای بستن یک تارِ مو به ایمان است
بنای خانهٔ گردون بنازم از همت
که شاه، رهگذری بود و شیخ، مهمان است
درختها همه از دارها بلندترند
درخت، ماحصلِ دفن کردنِ دان است
مسیل تنگ نکن، ناسزا به آب مگو
سزای «سنگ به جو پرت کرده» طغیان است
گشادهام درِ ایهام اگر نه تهمتِ کفر
در آستینِ گشادِ قبا فراوان است
مهدی فرجی
post.reposted:
خطِ کج

12.04.202506:36
کارگاه نقاشی گروهی خطِ کج:
در این جلسه درمورد کتاب پرندگان بحث و گفتگو میکنیم و بعدش قراره باهم نقاشی بکشیم و یک آسمون بسازیم!
نکات لازم به ذکر:
🎨تمام وسایل نقاشی برای شما مهیا میشه و شما فقط باید یک قلمو با خودتون بیارید.
🎸در هنگام نقاشی اجرای موسیقی داریم.
-مثل همیشه دوست دارم اشاره کنم برای شرکت در این کارگاه، لازم نیست نقاش حرفهای باشید یا نقاشیتون خوب باشه! میخوایم بهمون خوش بگذره صرفاً.
-این کارگاه مخصوص جوانان و بزرگسالانه.
📍ظرفیت محدود.
تاریخ برگزاری: ۲۹ فروردین.
ساعت برگزاری: ۴ الی ۷ بعدازظهر.
برای اطلاعات بیشتر و ثبتنام، پیام بدید.
@Ilssunn
در این جلسه درمورد کتاب پرندگان بحث و گفتگو میکنیم و بعدش قراره باهم نقاشی بکشیم و یک آسمون بسازیم!
نکات لازم به ذکر:
🎨تمام وسایل نقاشی برای شما مهیا میشه و شما فقط باید یک قلمو با خودتون بیارید.
🎸در هنگام نقاشی اجرای موسیقی داریم.
-مثل همیشه دوست دارم اشاره کنم برای شرکت در این کارگاه، لازم نیست نقاش حرفهای باشید یا نقاشیتون خوب باشه! میخوایم بهمون خوش بگذره صرفاً.
-این کارگاه مخصوص جوانان و بزرگسالانه.
📍ظرفیت محدود.
تاریخ برگزاری: ۲۹ فروردین.
ساعت برگزاری: ۴ الی ۷ بعدازظهر.
برای اطلاعات بیشتر و ثبتنام، پیام بدید.
@Ilssunn


11.04.202521:07
من آمده بودم استادیوم نه بهخاطر بازی فوتبال بلکه بهخاطر شورونشاط هوادارانش، قصههایی که از آنها میتوانم با خودم ببرم؛ پدری که موهایش سفید شده و پسربچهی کوچکی که دل به ریتم و شعر هواداران داده. ده دقیقه مدام فقط آن دو را میدیدم بدون اینکه سرم را بخواهم برگردانم و ببینم بازی در چه حال است، به من چه که بازی در چه حال است! نه هوادار بودم و نه در سایتی شرط بسته بودم! آدمها برایم مهم بودند و اتمسفری که در لحظه میساختند، صدای تشویق زنانی که دوترین مکان را بهشان اختصاص دادند اما باز میشد شنید که از بُن جان مایه میگذارند.
Рекорды
06.03.202523:59
2KПодписчиков03.03.202523:59
50Индекс цитирования07.03.202508:59
367Охват одного поста08.04.202507:11
218Охват рекламного поста08.03.202522:17
7.34%ER07.03.202508:59
18.65%ERRВойдите, чтобы разблокировать больше функциональности.