Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
🌷 هر روز با شهدا 🌷 avatar
🌷 هر روز با شهدا 🌷
🌷 هر روز با شهدا 🌷 avatar
🌷 هر روز با شهدا 🌷
19.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۵۰

#معنای_حرف‌هایش...!!

🌷ولی الله هر وقت می‌خواست از شهادت حرف بزند، طفره می‌رفتم و حرف را عوض می‌کردم. اما او کار خودش را می‌کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می‌دید، می‌گفت: «تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند.» می‌گفت: «می‌خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه‌ام.» بعد دستی به بازوهایش می‌زد و می‌گفت: «اما تا این‌ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی‌کند.» گریه می‌کردم و نمی‌خواستم معنای حرف‌هایش را بفهمم.

🌷وقتی خبر آوردند که در بخش آی.سی.یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی‌فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران. وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم‌خیز کرده و محکم به پشتش می‌زدند، دنیا روی سرم خراب می‌شد. داشتند ریه‌هایش را شستشو می‌دادند. آن‌جا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این‌ها آب نشود، خدا قبولم نمی‌کند.» کم کم داشت باورم می‌شد که خدا دارد قبولش می کند!!

🌹خاطره ای به یاد سردار شهید معزز ولی الله چراغچی مسجدی (قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر خراسان رضوی)
راوی: خانم تهمینه عرفانیان همسر گرامی شهید

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
16.04.202522:03
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۴۴

#وقتی_پاى_چپم_گم_شد!

🌷يك روز با تعدادى از بچه‌هاى راننده در سنگر نشسته بودم كه شنيدم هواپيماهاى عراقى شروع به بمباران منطقه كرده‌اند. من بلنـد شـدم و بـه طرف سنگر خودمان راه افتادم. يكى از بچه‌ها درخواست بيـل مكـانيكى كرد. گفتم: برو پيش آقاى مظفرى درخواست بده. پرسيد: آقاى مظفرى كجاست؟ گفتم: اصلاً تو برو داخل سنگر، من خودم می‌روم آقـاى مظفـرى را پيدا می‌كنم.

🌷حمله هواپيماها را فراموش كرده بودم، امـا همـين كـه آمدم بيـرون، متوجه خطرى كه به جان خريده بودم، شدم. رسيدم لب كانـال و حـالتى به من دست داد كه فقط آب و آسمان را می‌ديدم. گفتم درازكش شوم تا تركشى به من اصابت نكنـد. در همـين افكار بودم كه احساس كردم پايم داغ شد. نگاه كردم، ديدم پـاى چـپم نيـست! فكر كردم خيالاتى شدم، دوباره نگاه كردم؛ ديـدم واقعـاً يکی از پاهايم نيست! بچه‌ها را به كمك طلبيدم و قبل از رسيدن آن‌ها بيهوش شدم....

راوى: جانباز سرافراز عبدالرضا دامغانى
📚 كتاب "خاكريز و خاطره"

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
12.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۵

#حق‌الناس_چند_خوشه!!

🌷حاج حسین خرازی سه روز به شناسایی رفته بود. بعد شناسایی و با خستگی زیاد نقشه عملیات را پهن کرد و نقطه‌ای را نشان داد و گفت: اگر من در این عملیات زنده ماندم که هیچ، اگر شهید شدم این‌جا از روی چند خوشه گندم رد شدم. به صاحبش بگویید راضی باشد.

🌹خاطره ای به یاد سردار سرلشکر جانباز شهید معزز فرمانده حاج حسین خرازی دهکردی

❌️❌️ شما هم یاد حق‌الناس وطن فروشی افتادین!!

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
06.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۲۴

#آن_روز_سخت!!

🌷من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره‌هاى مقدماتى و عالى را طى مى‌كرديم و در همان روزها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت می‌كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى‌زديم. در همان مركز، گروهان ديگرى، متشكل از خانم‌ها، آموزش نظامى مى‌ديدند.

🌷احمد توصيه مى‌كرد به آن‌ها نزديك نشويم. آن موقع، حجاب خانم‌ها رعايت نمى‌شد و يگان‌ها هم در كنار هم خدمت مى‌كردند و آموزش مى‌ديدند. احمد به ما مى‌گفت: «ممكن است در اين دنيا، جواب كار ثوابى را كه مى‌كنيد، عايدتان نشود ولى بالأخره روزى بايد جواب كارش را پس بدهيد و يا پاداش كار خيرتان را بگيريد. آن روز، جواب دادن خيلى سخت است.»

🌹خاطره ای به ياد خلبان شهید معزز سرلشکر احمد کشوری

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
04.04.202520:37
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۲۰

#راه_نفوذ_شیطان_را_می‌بست!!

🌷جلوی نامحرم که قرار می‌گرفت، همیشه سر به زیر بود. هیچ‌گاه با نامحرم در جای خلوت قرار نمی‌گرفت. همیشه در تلاش بود تا نگاه خودش را حفظ کند. حتی خودش را تنبیه می‌کرد که چرا چشمش ناخودآگاه به نامحرم افتاده. ابراهیم می‌دانست که یکی از بهترین راه های نفوذ شیطان، از طریق جنس مخالف است. می‌خواست راه نفوذ شیطان را ببندد....

🌹خاطره ای به ياد فرمانده جاویدالاثر شهيد معزز ابراهيم هادى

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
02.04.202520:31
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۱۶

#جایش_بهشت_بود....

🌷رفته بود برای ورودی رشته پرستاری امتحان بدهد. برگشته بود تا خبر قبولی‌اش را به ما بدهد. از خوشحالی روی پا بند نبود. چند روز بعد به امید پرستار شدن ساک و وسایلش را جمع کرد و رفت. ذوق و شوقش خیلی طـول نکـشید؛ سـر سـه روز برگـشت! مـا کـه به این زودی منتظـرش نبودیـم؛ غافلگـیر شـدیم. گفتیم: «چـی شـد!؟ نرفتـه برگشتی کـه!؟» گفـت: «اون‌جا جـای مـن نبـود! نه از حجـاب خبـری بود و نه از رعـایت محـرم و نامحـرم. اصلاً جـای درس خوندن نبود. فعلاً نمی‌خوام پرستـاری بخـونم؛ پشیمون شـدم!» چند وقت بعد رفت امتحان دانش‌سرا شرکت کرد. قبول شد و همان جا توی دانش‌سرای مسجدسلیمان ماندنی شد.

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز سردار حاج علی نوری ممبینی

#سال_علوی
#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🔴 امام خامنه ای (حفظه الله):
🔰 به فضل پروردگار، ارتش جمهوری اسلامی ایران _همان‌طوری که امام بزرگوار می‌خواستند و آرزو می‌کردند و بارها بر زبان آورده بودند_ یک ارتش مردمی و خدایی است.

۲۹ فروردین، روز ارتش مبارک و گرامی باد.💐

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
13.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۸

#جنگ_الآن_ما....

🌷صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود، اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تأکید کرد؛ او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می‌رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد، اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد. بعد از چند سال به او گفتم: «ما که الآن در زمان جنگ نیستیم، علت این‌که همسنگر خواستی چی بود؟» او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الآن ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم، به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند.»

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز مدافع حرم مصطفی صدرزاده
راوی: همسر گرامی شهید

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
11.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۴

#به_رسم_ادب

🌷آخرین سفری که خانوادگی به مشهد مشرف شده بودیم، شب آخر، شب عاشورا بود. قرار این بود که صبح زود به تهران برگردیم. برای خداحافظی و آخرین زیارت به حرم رفتیم که موقع برگشت، آرمان همش هر چند قدمی که برمی‌داشت به رسم ادب تند تند برمی‌گشت و گنبد امام رضا (ع) رو نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. منم خیلی حواسم بهش بود و هر موقع که آرمان می‌ایستاد و گنبد رو نگاه می‌کرد منم کنارش می‌ایستادم و می‌دیدم که یک‌ریز اشک می‌ریزد. دیدن این صحنه و اشک‌هاش یک لحظه هم از ذهنم دور نمی‌شه و دائم جلوی چشمانمه....

🌹خاطره ای به یاد شهید معزز امنیت آرمان علی وردی
راوی: مادر گرامی شهید

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
06.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۲۳

#روضـه‌_حضـرت_زهرا_نخونيد!!

🌷وقتی روضه‌ی حضرت زهرا خونده می‌شد، از خود بی‌خود مي‌شد و از حال می‌رفت! برای همين معمولاً جلسه به هم می‌خورد! بهش می‌گفتيم: چرا اين‌طوری می‌کنی؟! مراقب باش كه كار به اين‌جا نرسه. يه بار كه اعتراض کرديم، آقا رحمت الله گفت: چه کنم؟ دست خودم نيست، وقتی می‌بينم در جلسه عزاداری، حضــرت زهـرا تشريف آورده‌اند؛ از خود بی‌خود می‌شم. شما روضـه‌ حضـرت زهرا نخونيد....

🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حجت الاسلام رحمت‌ الله‌ میثمی

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
04.04.202520:37
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۱۹

#اثر_توسل

🌷شهید صانعی پور از بچه‌های واحد تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع‌آوری مین. هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می‌خواستیم به قرارگاه خبر دهیم که آمد. می‌گفت: وسط میدان مین بودم. هرجا که می‌رفتم عراقی‌ها بودند. راه را گم کرده بودم. همان‌جا گودالی کندم و شروع به خواندن دعای توسل کردم. بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود یرسیدم.

🌹 خاطره ای به یاد شهید معزز غلامرضا صانعی پور

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
02.04.202520:31
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۱۵

#فحش_نده!!

🌷سید محمدعلی جهان آرا با یکی از رزمنده‌‌ها رفته بود شناسایی. همین‌طور که داشت با دوربین منطقه رو بررسی می‌کرد، یهو اون برادرِ رزمنده گفت: عراقی‌های پدر سوخته.... آقا سید چشم از دوربین برداشت، نگاهش کرد و گفت: فحش نده! رزمنده‌ی اسلام نباید توهین کنه، امام علی (ع) می‌فرماید: اصلاً به دشمن‌تون هم فحش ندهید....

🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد معزز سرلشکر پاسدار سيد محمدعلی جهان آرا
📚 کتاب "یادگاران ۲۰ «کتاب جهان آرا»" صفحه ۹۳

#سال_علوی
#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
17.04.202520:33
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۴۶

#اختصاصى_مسؤلین!

🌷به حمید التماس می‌کردم که مرا هم با ماشین اداری ببرد به جایی که محل کار هر دویمان بود. من توی بسیج بودم. خانه ما جایی بود که باید بیست دقیقه پیاده می‌رفتیم تا به جاده برسیم. حمید فقط مرا تا ایستگاه می‌رساند و خیلی جدی می‌گفت: پیاده شو‌‌ فاطمه با ماشین راه بیا! می‌گفتم: من که از بسیج حقوق نمی‌گیرم؛ فکر کن روزی یک تومان به من حقوق می‌دهی. این یک تومان را بگذار به حساب کرایه ماشین. می‌گفت: ما نباید باعث شویم مردم به غیبت و تهمت بیفتند. آدم عاقل هیچ وقت اجازه نمی‌دهد کسی به او تهمت بزند. ما هم ناسلامتی انسان عاقليم ديگر. نيستيم؟!

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز جاويدالاثر حميد باكرى
راوى: همسر گرامی شهید

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
13.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۷

#وسیله‌ای_غیر_از_زبان!

🌷اگر ابراهیم با شخصی دوست می‌شد که آن شخص اشتباهاتی داشت، دیگران به او اعتراض می‌کردند. اما ابراهیم نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح می‌کرد و نقاط ضعف را مطرح نمی‌کرد. او بدون این‌که حرفی بزند و امر و نهی کند، با عمل، کاری می‌کرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند. ابراهیم به این دستور اهل بیت دقیقا عمل می‌کرد که می‌فرمایند: «مردم را به وسیله‌ای غیر از زبان، به سوی خدا دعوت کنید.»

🌹خاطره ای به ياد فرمانده جاویدالاثر شهيد معزز ابراهيم هادى

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
11.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۳

#قرار_پر_سود..!!

🌷هر موقع به بهشت زهرا می‌رفت آبی برمی‌داشت و قبور شهدا رو می‌شست. می‌گفت: با شهدا قرار گذاشتم که من غبار رو از روی قبرهای آن‌ها ‌بشورم و آن‌ها هم غبار گناه رو از روی دلِ‌ مـن بشورند...!

🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم رسول خلیلی

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
05.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۲۲

#فرمانده_فدايی!!

🌷پس از پايان عمليات جاده بانه ـ سردشت ، ناصر كاظمی مرا به عنوان مسؤل عمليات بوكان معرفی كرد. در ابتدای كار بودم كه دستور انجام عمليات در جاده بوكان ـ مهاباد به من واگذار شد. در ابتدای عمليات، دلهره زيادی داشتم. اولين كار فرماندهی من بود و می‌ترسيدم اشتباه كنم و بچه‌ها شهيد شوند. برنامه ما در عمليات مذكور، انهدام ضدانقلاب و برگشتن به پايگاه بود. َدر اثنای عمليات، ديدم كاظمی از سنندج آمده و در عمليات شركت دارد. خدا می‌داند كه چه قدر شجاعت داشت. با اين‌كه فرمانده ناحيه كردستان بود، ولی در كوچكترين عمليات هم شركت می‌كرد، در تمام جلسات، با سلاح ژـ۳ و حمايل بند پُر از خشاب بود.

🌷روزی آمد پيش من و گفت: «ناراحت نباش، من در كنارت هستم.» در تمام مراحل عمليات با من بود و پس از انهدام ضدانقلاب، به نيروها اعلام كرديم كه به عقب بيايند. از كاظمی خواستم كه به بوكان برود و من بچه‌ها را عقب بكشم. قبول نكرد و با اصرار گفت: «بايد كاليبر ۵۰ آتش كنيم، تا بچه‌ها راحت عقب بيايند و تا همه بچه‌ها عقب نيايند، من اينجا می‌مانم.» هر چه گفتم امكان دارد اسير ضدانقلاب شوی، قبول نكرد و تا آخر ماند. آن روز درس بزرگی از اين بزرگوار ياد گرفتم و آن «فدا شدن فرمانده برای نيروها» بود.

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز ناصر کاظمی فرماندار پاوه و مسؤل سپاه پاسداران کردستان
منبع: سایت نوید شاهد

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
03.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۱۸

#مثل_مردم....

🌷در تهران همان‌قدر که مسؤلیت‌هایش بیشتر می‌شد، زمان کنار همدیگر بودنمان کمتر می‌شد. مدرسه‌ای که در آن درس می‌دادم، نزدیکی‌های حرم حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی را تحمل می‌کردم. اول صبح باید بچه‌ها را آماده می‌کردم؛ حسین و محمد را می‌گذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر می‌رفتم، بیست کیلومتر می‌آمدم....

🌷....با آن ترافیک سختی که آن مسیر داشت و ماشین‌های سنگین می‌رفتند و می‌آمدند. گفتم: «عباس تو را به خدا یک کاری کن. با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیک‌تر شود.» گفت: «من اگر هم بتوانم - که نمی‌توانست - این کار را نمی‌کنم. آن‌هایی که پارتی ندارند پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.» گفتم: «آن‌ها حداقل زن و شوهر کنار همدیگر هستند!» گفت: «نه؛ نمی‌شود. ما هم باید مثل مردم این سختی‌ها را تحمل کنیم!»

🌹خاطره ای به یاد سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی که پس از سال‌ها مجاهدت در راه خدا در پانزده مرداد ماه سال ۱۳۶۶، مصادف با عید سعید قربان به درجه رفیع شهادت نایل شد.
راوى: مرحومه خانم صدیقه حکمت همسر گرامی شهيد

#سال_علوی
#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🔴 پیامبر اکرم (ص):
🔰عاقل ساعات خود را به چهار بخش تقسیم می‌کند؛ ساعتی برای عبادت خداوند و ساعتی برای محاسبه نفس و ساعتی برای تفکر در مخلوقات خداوند و ساعتی برای تفریح و بهره‌مندی از حلال‌های خداوند.
📚 وسایل الشیعه، ج ۱۶، ص ۹۷

#روز_طبیعت گرامی باد.🪴

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
17.04.202520:32
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۴۵

#تلافی!

🌷از سنگر تا دستشویی حدود ۱۵ دقیقه راه بود، یک شب دو نفر از بچه‌ها که با هم دست‌به‌یکی کرده بودند، مرا از خواب بیدار کردند که بلند شو، بجنب که نمازت قضا شد، برخاستم، رفتم دستشویی، وضو گرفتم آمدم، دستشویی جایی نبود که خلوت باشد، آن هم صبح زود!! شک کردم، بله، ساعت ۱:۳۰ دقیقه بامداد بود! چقدر خندیدیم به زرنگی دوستان و حواس‌پرتی خودم، باید تلافی می‌‌کردم، حالا که ما به فیض رسیدیم چرا دیگران محروم باشند. یکی‌یکی تمام برادران را صدا زدم، با همان روش، بلایی را که سر من آورده بودند، سر بقیه آوردم، البته بعضی با خوشرویی بلند شدند و نماز شب خواندند و شاید مرا هم دعا کردند.

راوی: رزمنده دلاور نورعلی رمضان‌نژاد از رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و از راویان پرتلاش دفاع مقدس.
منبع: سایت فاش نیوز

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
12.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۳۶

#احمد_کجا_و_من...!!

🌷من و احمد خیلی با هم دوست بودیم. احمد همیشه از من بهتر بود. همیشه نمازهایش اول وقت بود. هیچ چیز جلوی نماز اول وقتش را نمی‌گرفت. یادمه می‌خواستن از ما امتحان بگیرند، برخلاف همیشه امتحانمون بجای این‌که زنگ اول از ما گرفته بشه، زنگ سوم از ما گرفته شد. ما رو داخل حیاط آوردند، زنگ سوم بود. صدای اذان بلند شد. احمد آهسته رفت به سمت نمازخانه. من دنبالش رفتم گفتم احمد: معلم جدید خیلی سخت‌گیر هست. نمازهای احمد هم همیشه طولانی بود و من نگران صفر شدن احمد بودم.

🌷احمد رفت داخل نمازخانه، ما رو بردند به کلاسی که در آن قرار بود امتحان از ما بگیرند. ما ۲۰ دقیقه منتظر معلم بودیم. معلم اومد، بعد از ۲۰ دقیقه. بعد از چند ثانیه در به صدا دراومد. احمد رو دیدم، گفتم حیف شد احمد امتحان رو از دست داد. معلم بر خلاف عادات همیشگی‌اش که نمی‌گذاشت دانش آموزی بعد از خودش داخل کلاس بیاید؛ گفت: نیری بشین و امتحان بده. من خیلی فکر کردم. احمد هم مثل همه‌ی بچه‌ها امتحان داد. احمد هم مثل من امتحان داد، اما احمد کجا و من...!!

🌹خاطره ای به یاد عارف شهید معزز احمدعلی نیری

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
11.04.202511:21
⭕️ هرکی پرسید ولی فقیه چه فایده‌ای داشته برامون اینو بفرستید براش.

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
05.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۲۱

#پرواز_در_شب....

🌷صبح روز بعد والفجر ١ كه براى انتقال شهدا و بقيه مجروحان به منطقه رفتيم با يك صحنه عجيب رو به رو شدم. در بين شهدا، برادرى بود كه ديشب مجروح شده بود. اين برادر رو سجاده‌اى نشسته بود. قرآن و مهرش روى سجاده و هر دو دستش شديداً مجروح بود. او با همين حالت شهيد شده بود. از خودم پرسيدم: اينها با اين وضع، نماز شبشان را ترك نكردند، ما كجاى راه هستيم؟!!

#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
03.04.202520:30
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۹۱۷

#از_این_به_بعد....

🌷رفتارش با والدین بسیار خوب بود. کلمه‌ای کمتر از جان برایشان به کار نمی‌برد. هر موقع که از بیرون به خانه می‌آمد بر پشت پدرش بالشت یا پشتی می‌گذاشت تا پدرش به دیوار پشت ندهد و کمرش درد نگیرد. می‌گفت: تا حالا پدرم مرا بزرگ کرد، از این به بعد من باید مراقب حال و احوال او باشم.

🌹خاطره ای به یاد شهید معزز علی اکبر کاکوئی

#سال_علوی
#وعده_صادق

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🔴 #انتخاب از نوع #آگاهانه

۱۲ فروردین،
روزِ #جمهوری_اسلامی_ایران،
گرامی باد.🇮🇷

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
Показано 1 - 24 из 96
Войдите, чтобы разблокировать больше функциональности.