Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
طوسی avatar

طوسی

TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаБер 28, 2025
TGlistке кошулган дата
Квіт 04, 2025

"طوسی" тобундагы акыркы жазуулар

یه‌چیزی باید باشه که بهش بند باشی و ادامه بدی. هیچی نیست.
Кайра бөлүшүлгөн:
من یافارم| avatar
من یافارم|
- خسته‌م، ولی واسه تو که هستم.
دقت کردم، بای دیفالت ذهن من شده تنهایی. تنهایی پشت میز فلان کافه‌ی دلخواه در شهری که هنوز بهش سفر نکردم نشستن. تنهایی گشتن تو پاساژ و لباس خریدن. تنهایی تو ماشین نشستن و زدن به جاده. تنهایی چیدمان کردن خونه و مرتب کردنش. تنهایی عصر روز آف کافه رفتن. تنهایی جاهای جدید رو کشف کردن. تنهایی دنبال خونه گشتن. تنهایی اسنپ گرفتن. برای یک نفر غذا درست کردن‌. یه‌ لیوان قهوه دم کردن.
جدا از سال‌های اخیر، از بچگی تنهایی همیشه سراغم رو می‌گرفت و پیدام می‌کرد. تو زنگ تفریح مدرسه، تو اردوی تفریحی، تو جمع بچه‌‌های فامیل، تو اکیپ بچه‌های دبیرستان و درنهایت تو جمع بچه‌‌های دانشگاه. دیگه از یه‌جایی بعد خودآگاه یا ناخودآگاه انتخابم شد تنهایی. می‌خواستم ازش فاصله بگیرم و طعم دوتایی و چندتایی بودن رو بچشم، می‌دیدم جایی بینشون ندارم. مثل جا کردن خودت بین نیمکت دوتایی. اذیت بودم، می‌زدم بیرون و سعی می‌کردم یه‌جا واسه خودم پیدا کنم. پیدا هم می‌شد سریع از دست می‌‌رفت. خودم تلاشی در جهت حفظش نمی‌کردم یا به هر جهت موندنی نبود نمی‌دونم. شاید اولی، اما از یه‌جایی به بعد دیگه از دست رفتنش برام مهم نبود. آغوش تنهایی هم‌قواره‌م بود و برخلاف دیگران واسم خار نداشت.
دیگه الآن بعد از اون هم‌آغوشی طولانی و تناتنگ با وجود حضور آدم‌ها، گرچه دور، اولین حاضر تو زندگی و رویاهام شده. حالا نمی‌دونم این ذهنیت چقدر قراره به زندگی عاطفی و اجتمایی‌م در سال‌های آینده شکل بده.
Кайра бөлүшүлгөн:
اشک‌های قرمز avatar
اشک‌های قرمز
اصلی ترین زاویه من با ادماییه که فکر میکنن باید و حتما راجع به مسائل دیگران نظر بدن. خوشبختانه یا متاسفانه این کار تو فرهنگ ما زیر چتر خیرخواهی قرار میگیره ولی اصلا و ابدا کار مدرنی نیست. یعنی ما تو جامعه ای داریم زندگی میکنیم که ملت بدون درخواست ما به خودشون اجازه میدن راجع به کوچک ترین مسائل ما با کمترین سواد کارشناسی و صرفا بر اساس تجربه شخصیشون نظر بدن. " کارشناس" بودن علاقه مندی هر ایرانی ایه. مثلا من از همکار کوچکم در مورد دیتینگ لایف‌م مطلقا هیچ نظری نخواستم. صرفا داشتم میگفتم من در رابطه این نیازها رو دارم. و طفلک معصوم صغیر بلند گفت: خب من ریدم تو نیازهات. اولا ادبیاتت دخترم. دوما باز هم ادبیاتت دخترم. سوما نظری خواستم؟؟ یا مثلا اقای مدیر مالیمون داره به من یاد میده وبا دیگران چجوری حرف بزنم که پایین دست نباشم. مرد این دغدغه توعه که کسی فکر نکنه تو پایینی. من به اعضای مصطفی ست برام این چیزا. خلاصه که من خیلی حرصی میشم اگه چیزی و نخوام و آدمها به زور بخوان بهم بدن و بگن که حرفشون درسته. و امیدواردم "من" ها بتونیم همو پیدا کنیم و اعلام استقلال کنیم.
اگه فردا بی من شروع شد
اگه بودی دیدی نبودم، اگه دادی شنیدی همونم.
برات چی بنویسم؟ بنویسم که قول‌های الکی می‌دم به آدم‌ها که زود بخوابم و مراقب خودم باشم؟ بنویسم که از درون در سکوت خنجری داره روحم رو قیمه قیمه می‌کنه؟ بنویسم که از تمام گذشته بیشتر، از آدم‌ها فاصله گرفتم؟ بنویسم که غربت اینجا استخوان سوزه؟ بنویسم که پول ندارم قرص‌های روانپزشک رو تمدید کنم یا تراپی رو دوباره شروع کنم؟ یا دارم، ولی انگیزه‌ای ندارم برای گرفتن نوبت دوباره؟ بنویسم از خودم، از نوشته‌هام، از وجودیتم، از حضورم، از کارمند بودنم، خواهر بودنم، فرزند بودنم، دوست بودنم، همکار بودنم، آدم بودنم نزدیک مرز بیزاری‌ام؟ بنویسم قهوه‌م تموم شده و ساعت دو که از خواب بیدار شدم اسنپ باکس بگیرم برام بفرستن؟ آره، همین‌ رو می‌نویسم. قهوه که رسید، منتظر می‌ایستم دم بکشه، سریع می‌خورمش و همچنان هستم.
نمی‌دونم. شاید همه‌ی نزدیکی‌ها یه سوء تفاهمه.
آدم خوب؟ فکر نکنم باشه. فقط یه‌جاهایی به کار هم میایم.
می‌خوام یکی خرجم رو بده.
چیکار کنم همیشه لحظات قبل خواب باشه؟
چیو به چی بفروشم؟
آد‌م‌ها نزدیکم قرار بگیرن از خودم بیشتر بدم میاد. همون دوری و دوستی لطفا.
کم گوی و گزیده گوی فقط افراد بالای سی سال.
تو زندگی باید لحظه‌هایی باشه که بخوای ادامه داشته باشه. فعلا من وقتی می‌خوام بخوابم لحظاتیه که می‌خوام ادامه‌دار باشه.
یه‌ رستا خانومی امشب دیدم که می‌خواستم قربونش برم.
اتفاقاً من آدم کم حرفی نیستم. یه‌زمان‌هایی، که کم هم نیست، سینه‌م پر می‌شه از حرف‌هایی که جز ناله‌ی بیهوده نیست. سر می‌دم و بعد به شکل موقتی احساس سبکی دارم، اما در طولانی مدت احساس خطاکار بودن. هیچ‌وقت نفهمیدم زیاد حرف می‌زنم، کم حرف می‌زنم یا به اندازه. درکل حس خوبی به حرف زدنم ندارم.

Рекорддор

22.04.202523:59
52Катталгандар
01.04.202523:59
0Цитация индекси
04.04.202523:59
891 посттун көрүүлөрү
24.04.202504:45
01 жарнама посттун көрүүлөрү
06.04.202523:59
11.11%ER
04.04.202523:59
356.00%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
06 КВІТ '2513 КВІТ '2520 КВІТ '25

طوسی популярдуу жазуулары

22.04.202510:30
دقت کردم، بای دیفالت ذهن من شده تنهایی. تنهایی پشت میز فلان کافه‌ی دلخواه در شهری که هنوز بهش سفر نکردم نشستن. تنهایی گشتن تو پاساژ و لباس خریدن. تنهایی تو ماشین نشستن و زدن به جاده. تنهایی چیدمان کردن خونه و مرتب کردنش. تنهایی عصر روز آف کافه رفتن. تنهایی جاهای جدید رو کشف کردن. تنهایی دنبال خونه گشتن. تنهایی اسنپ گرفتن. برای یک نفر غذا درست کردن‌. یه‌ لیوان قهوه دم کردن.
جدا از سال‌های اخیر، از بچگی تنهایی همیشه سراغم رو می‌گرفت و پیدام می‌کرد. تو زنگ تفریح مدرسه، تو اردوی تفریحی، تو جمع بچه‌‌های فامیل، تو اکیپ بچه‌های دبیرستان و درنهایت تو جمع بچه‌‌های دانشگاه. دیگه از یه‌جایی بعد خودآگاه یا ناخودآگاه انتخابم شد تنهایی. می‌خواستم ازش فاصله بگیرم و طعم دوتایی و چندتایی بودن رو بچشم، می‌دیدم جایی بینشون ندارم. مثل جا کردن خودت بین نیمکت دوتایی. اذیت بودم، می‌زدم بیرون و سعی می‌کردم یه‌جا واسه خودم پیدا کنم. پیدا هم می‌شد سریع از دست می‌‌رفت. خودم تلاشی در جهت حفظش نمی‌کردم یا به هر جهت موندنی نبود نمی‌دونم. شاید اولی، اما از یه‌جایی به بعد دیگه از دست رفتنش برام مهم نبود. آغوش تنهایی هم‌قواره‌م بود و برخلاف دیگران واسم خار نداشت.
دیگه الآن بعد از اون هم‌آغوشی طولانی و تناتنگ با وجود حضور آدم‌ها، گرچه دور، اولین حاضر تو زندگی و رویاهام شده. حالا نمی‌دونم این ذهنیت چقدر قراره به زندگی عاطفی و اجتمایی‌م در سال‌های آینده شکل بده.
21.04.202521:58
اگه فردا بی من شروع شد
اگه بودی دیدی نبودم، اگه دادی شنیدی همونم.
06.04.202523:50
برات چی بنویسم؟ بنویسم که قول‌های الکی می‌دم به آدم‌ها که زود بخوابم و مراقب خودم باشم؟ بنویسم که از درون در سکوت خنجری داره روحم رو قیمه قیمه می‌کنه؟ بنویسم که از تمام گذشته بیشتر، از آدم‌ها فاصله گرفتم؟ بنویسم که غربت اینجا استخوان سوزه؟ بنویسم که پول ندارم قرص‌های روانپزشک رو تمدید کنم یا تراپی رو دوباره شروع کنم؟ یا دارم، ولی انگیزه‌ای ندارم برای گرفتن نوبت دوباره؟ بنویسم از خودم، از نوشته‌هام، از وجودیتم، از حضورم، از کارمند بودنم، خواهر بودنم، فرزند بودنم، دوست بودنم، همکار بودنم، آدم بودنم نزدیک مرز بیزاری‌ام؟ بنویسم قهوه‌م تموم شده و ساعت دو که از خواب بیدار شدم اسنپ باکس بگیرم برام بفرستن؟ آره، همین‌ رو می‌نویسم. قهوه که رسید، منتظر می‌ایستم دم بکشه، سریع می‌خورمش و همچنان هستم.
03.04.202521:41
تو زندگی باید لحظه‌هایی باشه که بخوای ادامه داشته باشه. فعلا من وقتی می‌خوام بخوابم لحظاتیه که می‌خوام ادامه‌دار باشه.
22.04.202513:28
یه‌چیزی باید باشه که بهش بند باشی و ادامه بدی. هیچی نیست.
01.04.202521:17
یک‌ روز قبل از رفتنم می‌ری
صدسال بعد از رفتنت اینجام.
01.04.202521:12
فکر می‌کنم هنوز به مرحله‌ی مینای کنعان نرسیدم. شاید اگه یه‌روز از خواب که بیدار شدم هیچ پیامی نداشته باشم حس تنهایی کنم. شاید از روی عادته. ولی حوصله‌ی ادامه‌ی مکالمه‌ها رو ندارم. سختم شده ادامه دادن‌. نمی‌دونم می‌ارزه بعضی چیزها رو حفظ می‌کنم و کش می‌دم یا نه. نه می‌خوام دورم خلوت باشه، نه همهمه. ولی کوچیکترین صدا همهمه‌ست واسم. بازم نمی‌دونم می‌فهمی‌ یا نه.
01.04.202501:37
یه‌مدت بود، وسط حرف زدنم با آدم‌ها می‌خواستم یهو بگم خستم. حالا هم وسط حرف زدنم باهاش خواستم بگم خستم محمد، می‌خوام از پل بپرم. ولی نگفتم. گذاشتم حرفش تموم بشه.
03.04.202516:30
اتفاقاً من آدم کم حرفی نیستم. یه‌زمان‌هایی، که کم هم نیست، سینه‌م پر می‌شه از حرف‌هایی که جز ناله‌ی بیهوده نیست. سر می‌دم و بعد به شکل موقتی احساس سبکی دارم، اما در طولانی مدت احساس خطاکار بودن. هیچ‌وقت نفهمیدم زیاد حرف می‌زنم، کم حرف می‌زنم یا به اندازه. درکل حس خوبی به حرف زدنم ندارم.
Кайра бөлүшүлгөн:
من یافارم| avatar
من یافارم|
22.04.202511:14
- خسته‌م، ولی واسه تو که هستم.
Кайра бөлүшүлгөн:
اشک‌های قرمز avatar
اشک‌های قرمز
22.04.202510:06
اصلی ترین زاویه من با ادماییه که فکر میکنن باید و حتما راجع به مسائل دیگران نظر بدن. خوشبختانه یا متاسفانه این کار تو فرهنگ ما زیر چتر خیرخواهی قرار میگیره ولی اصلا و ابدا کار مدرنی نیست. یعنی ما تو جامعه ای داریم زندگی میکنیم که ملت بدون درخواست ما به خودشون اجازه میدن راجع به کوچک ترین مسائل ما با کمترین سواد کارشناسی و صرفا بر اساس تجربه شخصیشون نظر بدن. " کارشناس" بودن علاقه مندی هر ایرانی ایه. مثلا من از همکار کوچکم در مورد دیتینگ لایف‌م مطلقا هیچ نظری نخواستم. صرفا داشتم میگفتم من در رابطه این نیازها رو دارم. و طفلک معصوم صغیر بلند گفت: خب من ریدم تو نیازهات. اولا ادبیاتت دخترم. دوما باز هم ادبیاتت دخترم. سوما نظری خواستم؟؟ یا مثلا اقای مدیر مالیمون داره به من یاد میده وبا دیگران چجوری حرف بزنم که پایین دست نباشم. مرد این دغدغه توعه که کسی فکر نکنه تو پایینی. من به اعضای مصطفی ست برام این چیزا. خلاصه که من خیلی حرصی میشم اگه چیزی و نخوام و آدمها به زور بخوان بهم بدن و بگن که حرفشون درسته. و امیدواردم "من" ها بتونیم همو پیدا کنیم و اعلام استقلال کنیم.
04.04.202500:30
نمی‌دونم. شاید همه‌ی نزدیکی‌ها یه سوء تفاهمه.
04.04.202500:20
آدم خوب؟ فکر نکنم باشه. فقط یه‌جاهایی به کار هم میایم.
03.04.202523:14
می‌خوام یکی خرجم رو بده.
03.04.202523:03
چیکار کنم همیشه لحظات قبل خواب باشه؟
چیو به چی بفروشم؟
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.