28.03.202500:01
شبی در ماشین رادیو روشن بود و من بیحوصله انگشتم روی پیچ رادیو میچرخید و امواج را به امید یافتن چیزی که نظرم را جلب کند میچرخاندم! به رادیو قرآن رسید و لحظاتی روی آن توقف کردم زیرا دیدم بحث لغت عرب است و کارشناس که بعدا فهمیدم دکترای ادبیات عرب دارد و طبق معمول احتمالا به مدد عطر گلاب و عرق جوراب و بالارفتن از سفارتی چیزی یا شرکت دائم در راهپیمایی و نماز جمعه استاد دانشگاه شده داشت درباره اسامی قرآنی سخن میگفت.
تصـدر للتدريس كل مهوّس
بليد تسمى بالفقيه المدرس
گفتیم گوش کنیم شاید از خرمن علمش خوشهای بتوان اندوخت ولی دیدم خیر این بابا پاک مرخص است و ظاهرا تریبون را خودش به خودش داده زیرا آن زمان مدیر وقت رادیو بود.
خَطَت دمیدو نخواندی کتابِ مهرو وفا را
هزارحیف که خط داری و سواد نداری
افاضه فرمود: "از قرآن اسامی دخترانه زیاد میگذارند یکی همین آتنا!! که دعای قرآنی است:
رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً ....
حسابی آمپر چسباندم و تا نیم سوز شدن واشر کورتکس و ورنیکه پیش رفتم! به خانه که رسیدم تلاش کردم با سیبویه عصر ارتباط برقرار کنم! بعد از جست و جوی بسیار ایمیلش را یافتم و برایش نوشتم مردحسابی این آتنا نام الههای بوده در یونان باستان و نماد عقل و...خلاصه مبلغی اطلاعات اسطورهشناسی برایش حواله دادم تا حالیش کنم هر گردی گردو نیست و خدایانِ المپ دخلی به قرآن ندارند. روز بعد پاسخ داد:" بله البته این احتمال هم هست ولی نظر من هم درست است! " شد جریان همان معتادی که فردی از او پرسید میخواهم اسمی برای پسر تازه متولد شدهام بگذارم! طرف گفت:"اسمش را بگذار منوچهر!" گفت: "نه دوست دارم اسم قرآنی باشد!" مرد معتاد گفت:"صدایش بزن، آمنوا!" و میدانیم که در نواحی ما منوچهر را منو صدا میزنند و آمنو میشود آقا منوچهر!
واقعا چه خوب است آدم وقتی در جایی پیاده بودن علمیش هویدا میشود بپذیرد و شدرسنا بازی درنیاورد. وقتی خاطرات مرحوم "سید مرتضی مستجابی" را میخواندم به حکایتی برخوردم که ناخوداگاه یاد همین ماجرای آتنا افتادم و برای روان مرحوم مستجابی و آزادمنشی او یک فاتحه فرستادم که امیدوارم مستجاب شده باشد. او شرحی از برخوردِ علمیش را به همراه نواب صفوی با کسروی می دهد:"...روز اولی که برای بحث رفتیم، کسروی هر سه تای ما رو یه لقمه کرد. آخه آدم کارکرده و باسوادی بود. وکیل هم بود. با همه اون حرارتی که نواب صفوی و ما داشتیم، ما رو یه لقمه کرد. همون جا بود که پایگاه فداییان اسلام کم کم درست شد. بالاخره رفتند و او رو کشتند..." این خیلی نادر است یک روحانی که معمولا نگاه بالا به پایین و ما علما دارند! در خاطراتش این گونه به ضعف علمی آن هم مقابل چهرهای چون کسروی اعتراف کند. البته کسروی کشته شد ولی نامش با وجود برخی انتقاداتِ من به اندیشههایش به خاطر وجه علمیاش باقی ماند چنانکه خودش گفته:
"سخنان ما بسیار ریشهدار است
و هیچگاه با طپانچه از میان نخواهد رفت."
یکی دفتراست این جهان ای پسر
نوشته دراو نامها سربه سر
به نیکی نویس اندرو نام خویش
که تابهره یابی زایّامِ خویش
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
تصـدر للتدريس كل مهوّس
بليد تسمى بالفقيه المدرس
گفتیم گوش کنیم شاید از خرمن علمش خوشهای بتوان اندوخت ولی دیدم خیر این بابا پاک مرخص است و ظاهرا تریبون را خودش به خودش داده زیرا آن زمان مدیر وقت رادیو بود.
خَطَت دمیدو نخواندی کتابِ مهرو وفا را
هزارحیف که خط داری و سواد نداری
افاضه فرمود: "از قرآن اسامی دخترانه زیاد میگذارند یکی همین آتنا!! که دعای قرآنی است:
رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً ....
حسابی آمپر چسباندم و تا نیم سوز شدن واشر کورتکس و ورنیکه پیش رفتم! به خانه که رسیدم تلاش کردم با سیبویه عصر ارتباط برقرار کنم! بعد از جست و جوی بسیار ایمیلش را یافتم و برایش نوشتم مردحسابی این آتنا نام الههای بوده در یونان باستان و نماد عقل و...خلاصه مبلغی اطلاعات اسطورهشناسی برایش حواله دادم تا حالیش کنم هر گردی گردو نیست و خدایانِ المپ دخلی به قرآن ندارند. روز بعد پاسخ داد:" بله البته این احتمال هم هست ولی نظر من هم درست است! " شد جریان همان معتادی که فردی از او پرسید میخواهم اسمی برای پسر تازه متولد شدهام بگذارم! طرف گفت:"اسمش را بگذار منوچهر!" گفت: "نه دوست دارم اسم قرآنی باشد!" مرد معتاد گفت:"صدایش بزن، آمنوا!" و میدانیم که در نواحی ما منوچهر را منو صدا میزنند و آمنو میشود آقا منوچهر!
واقعا چه خوب است آدم وقتی در جایی پیاده بودن علمیش هویدا میشود بپذیرد و شدرسنا بازی درنیاورد. وقتی خاطرات مرحوم "سید مرتضی مستجابی" را میخواندم به حکایتی برخوردم که ناخوداگاه یاد همین ماجرای آتنا افتادم و برای روان مرحوم مستجابی و آزادمنشی او یک فاتحه فرستادم که امیدوارم مستجاب شده باشد. او شرحی از برخوردِ علمیش را به همراه نواب صفوی با کسروی می دهد:"...روز اولی که برای بحث رفتیم، کسروی هر سه تای ما رو یه لقمه کرد. آخه آدم کارکرده و باسوادی بود. وکیل هم بود. با همه اون حرارتی که نواب صفوی و ما داشتیم، ما رو یه لقمه کرد. همون جا بود که پایگاه فداییان اسلام کم کم درست شد. بالاخره رفتند و او رو کشتند..." این خیلی نادر است یک روحانی که معمولا نگاه بالا به پایین و ما علما دارند! در خاطراتش این گونه به ضعف علمی آن هم مقابل چهرهای چون کسروی اعتراف کند. البته کسروی کشته شد ولی نامش با وجود برخی انتقاداتِ من به اندیشههایش به خاطر وجه علمیاش باقی ماند چنانکه خودش گفته:
"سخنان ما بسیار ریشهدار است
و هیچگاه با طپانچه از میان نخواهد رفت."
یکی دفتراست این جهان ای پسر
نوشته دراو نامها سربه سر
به نیکی نویس اندرو نام خویش
که تابهره یابی زایّامِ خویش
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
16.01.202517:21
در میان عوامِ اهل روضه معروف بود که شمر ذی الجوشن ۷ پستان داشت و از این جهت او را چون ماده سگی میشمردند. من معتقدم شاید این اعتقاد بر خلاف آنچه "مطهری" در حماسه حسینی گفته به کلی دروغ نباشد و همان چیزی باشد که امروز اطباء آن را به فرنگی polymastia میخوانند و در فرد پستانهای اضافی شکل میدهد، چنانکه خواننده معروف "هری استایلز" هم ۴ پستان دارد و اگر برای شمر لعین هم کمی تخفیف قائل شویم شاید ممههایش اگر ۷ تا نبوده بالاخره ۴ تا بوده هرچند این کجا و آن کجا! در هر صورت ممکن است کاربرد ممه چندان مناسب متن تاریخی نباشد و به بنده اعتراض کنید که بفرما پستان! تا علی الاقل چند بیت شعر به خاطرمان بگذرد و :
ز تیره بختی خود آن زمان شدم آگاه
که دایه ام سر پستان خویش کرد سیاه!
و یا با خوش بینی سعدی علیه الرحمه:
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
ولی در مقام حجت آوردن نیستم که بالاخره در ضرب المثلهای فارسی از قدیم داشتیم که "آن ممه را لولو برد"و رئیس جمهور معجزه هزاره سوممان هم این مثل را در بیانات خویش به کار برد و از قضا من از "دکتر میر جلال کزازی" نیز به خاطر دارم که در ریشه شناسی واژه انگلیسی mammal میگفت: "لا حیاء فی العلم!" و خلاصه بگوئید ممه و نه پستان! بنابراین من که هم در جامعه و هم در کلاس دانشگاه چنین آموختهام میبایست آن را به کار ببرم!
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
این همه روده درازی کردم که اصل مطلب را بگویم و ممه را پیوند بزنم به یکی از شخصیت های تاریخ معاصر و اگر باز بر این حقیر خرده بگیرید عرض میکنم که اتفاقا درباره این شخصیت نیز "فریدون توللی" از قیاس ممه استفاده کرده است و دربارهاش نوشته:
"و جمع ممه را ممگان نیز بستهاند و ممقان یا ممقان نیز معرب همین کلمه است وگویند که در آذربایجان ایران ناحیتی است ممقان نام، که از آن مرد نخیزد و جمیع سکّان آن از پستانداران باشند و بلاهت و بیتدبیری ممقانی در میان عوام ضرب المثل است." کنایه توللّی به "اسدالله ممقانی" وزیر دادگستری ساعد است که نسبت به تودهای ها سخت گیر بود و البته دفاع ممقانی از "رضا افشار" در مجلس نیز مشهور است. در آن زمان توللی هنوز تودهای سفت و سختی بود و میدانیم که در این دفاعیه با وجود رای منفی تودهایهایی چون "محمّد پروین گنابادی"، نماینده معروف و مترجم، دولت ساعد بر قرار ماند. ممقانی از دیاری بود که هم صاحب تنقیح المقال را داشت و هم "ملا محمّد ممقانی" را که در محاکمه "علی محمّد باب" نقش مهمی ایفا میکرد، ولی ممقانی روحانی نواندیشی بود و اندکی بعد از رسیدن به ریاست دیوان تمیز لباس روحانیت را نیز از تن به درآورد و شاید به شکرانه بسوخت! کتاب مشهورش "مسلک الامام" اگرچه مطالب دندانگیری از لون بحثهای حقوقی مونتسکیو و روسو ندارد ولی گویای فکر جدید ممقانی است که بالاخره چند قدم از فکر روحانیت سنتی جلوتر بود. او در مجموع شخصیتی جنجالی بود و آن را در محاکمه "نصرت الدوله فیروز" نشان داد اگرچه شاید تدوین قانون مدنی ایران به لحاظ محتوایی برایش چندان سابقه درخشانی نباشد. کوتاه سخن اینکه ممقانی از مخالفین سخت حکومت روحانیت هم محسوب میشود؛ امّا یک تولید دیگر هم دارد که از سنخ ورق و دفتر و دستک قضاوت نیست. مهپاره ممقانی اولین فارغ التحصیل رشته ریاضی در ایران، دختر همین ممقانی است و جالب است که یک روحانی در ۱۳۱۶ اجازه بدهد دخترش به دانشگاه برود در حالی که پیش از آن او را راهی مدرسه فرانسوی و مدرن ژاندارک کرده بود. با این افکار که ممقانی توسط تودهایها کوبیده میشد و روحانیان سنتی نیز او را به حکومتی بودن متهم میکردند و مخالفتش با حکومت دینی نیز مزید بر علت شده بود اگر کمی بیشتر عمر میکرد، احتمالا جان سالم به در نمیبرد، امّا بخت با او یار بود که محترم زیست و محترم مرد و این شانسی است که نصیب هرکسی نمیشود.
خوش بود فارغ زبند کفر و ایمان زیستن
حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن
شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس
این قدر دانم که دشوار است آسان زیستن
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
ز تیره بختی خود آن زمان شدم آگاه
که دایه ام سر پستان خویش کرد سیاه!
و یا با خوش بینی سعدی علیه الرحمه:
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
ولی در مقام حجت آوردن نیستم که بالاخره در ضرب المثلهای فارسی از قدیم داشتیم که "آن ممه را لولو برد"و رئیس جمهور معجزه هزاره سوممان هم این مثل را در بیانات خویش به کار برد و از قضا من از "دکتر میر جلال کزازی" نیز به خاطر دارم که در ریشه شناسی واژه انگلیسی mammal میگفت: "لا حیاء فی العلم!" و خلاصه بگوئید ممه و نه پستان! بنابراین من که هم در جامعه و هم در کلاس دانشگاه چنین آموختهام میبایست آن را به کار ببرم!
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
این همه روده درازی کردم که اصل مطلب را بگویم و ممه را پیوند بزنم به یکی از شخصیت های تاریخ معاصر و اگر باز بر این حقیر خرده بگیرید عرض میکنم که اتفاقا درباره این شخصیت نیز "فریدون توللی" از قیاس ممه استفاده کرده است و دربارهاش نوشته:
"و جمع ممه را ممگان نیز بستهاند و ممقان یا ممقان نیز معرب همین کلمه است وگویند که در آذربایجان ایران ناحیتی است ممقان نام، که از آن مرد نخیزد و جمیع سکّان آن از پستانداران باشند و بلاهت و بیتدبیری ممقانی در میان عوام ضرب المثل است." کنایه توللّی به "اسدالله ممقانی" وزیر دادگستری ساعد است که نسبت به تودهای ها سخت گیر بود و البته دفاع ممقانی از "رضا افشار" در مجلس نیز مشهور است. در آن زمان توللی هنوز تودهای سفت و سختی بود و میدانیم که در این دفاعیه با وجود رای منفی تودهایهایی چون "محمّد پروین گنابادی"، نماینده معروف و مترجم، دولت ساعد بر قرار ماند. ممقانی از دیاری بود که هم صاحب تنقیح المقال را داشت و هم "ملا محمّد ممقانی" را که در محاکمه "علی محمّد باب" نقش مهمی ایفا میکرد، ولی ممقانی روحانی نواندیشی بود و اندکی بعد از رسیدن به ریاست دیوان تمیز لباس روحانیت را نیز از تن به درآورد و شاید به شکرانه بسوخت! کتاب مشهورش "مسلک الامام" اگرچه مطالب دندانگیری از لون بحثهای حقوقی مونتسکیو و روسو ندارد ولی گویای فکر جدید ممقانی است که بالاخره چند قدم از فکر روحانیت سنتی جلوتر بود. او در مجموع شخصیتی جنجالی بود و آن را در محاکمه "نصرت الدوله فیروز" نشان داد اگرچه شاید تدوین قانون مدنی ایران به لحاظ محتوایی برایش چندان سابقه درخشانی نباشد. کوتاه سخن اینکه ممقانی از مخالفین سخت حکومت روحانیت هم محسوب میشود؛ امّا یک تولید دیگر هم دارد که از سنخ ورق و دفتر و دستک قضاوت نیست. مهپاره ممقانی اولین فارغ التحصیل رشته ریاضی در ایران، دختر همین ممقانی است و جالب است که یک روحانی در ۱۳۱۶ اجازه بدهد دخترش به دانشگاه برود در حالی که پیش از آن او را راهی مدرسه فرانسوی و مدرن ژاندارک کرده بود. با این افکار که ممقانی توسط تودهایها کوبیده میشد و روحانیان سنتی نیز او را به حکومتی بودن متهم میکردند و مخالفتش با حکومت دینی نیز مزید بر علت شده بود اگر کمی بیشتر عمر میکرد، احتمالا جان سالم به در نمیبرد، امّا بخت با او یار بود که محترم زیست و محترم مرد و این شانسی است که نصیب هرکسی نمیشود.
خوش بود فارغ زبند کفر و ایمان زیستن
حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن
شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس
این قدر دانم که دشوار است آسان زیستن
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
02.01.202516:13
یکی از آخوندهایی که آدم جالبی است ولی در تاریخ معاصر خیلی به او توجه نشده "حسین لنکرانی" است. فکرش را بفرمایید که یک روحانی معروف مثل او بیمناسبت و با مناسبت شعرهای نسبتا بیربط بخواند و مثلا در پیام تبریک به رهبر جمهوری اسلامی و اظهار ناراحتی از فوت رهبر قبلی بگوید:
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت!
یا درباره فرق چین کمونیست و شوروی بگوید:
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در!
و با این حرفها امروز حتی از اهل خبره همچندان کسی نداند حسین لنکرانی که بوده است و حتی مثل "محسن کدیور" او را ولایتی از لونِ "سید مرتضی جزایری" بپندارد. بالاخره آدمی که با ادیب بیاعصابی چون "مظاهر مصفا" بتواند رفاقت کند و به "مرتضی مطهری" بابت مسئله حجاب و ولایت حمله کند و از اعدام "شیخ فضل الله نوری" هم خاطره داشته باشد آدم کمی نیست و میبایست دربارهاش خواند، ولو او یک روحانی باشد که برای ما حکم دلچینوها را در مقابل" برناردو گویی" دارد. البته نباید فرض را بر این بگذاریم که مردم چنان دل آزرده از این قشرند که دیگر در تاریخ هم دوست ندارند به آنها پرداخته شود!
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردمگیا میگریزم
اگر به سر قصه بشویم برای اهلش عرض میکنم که شیخ حسین برای چیز دیگری جز اینها هم معروف بود که اتفاقا خودش در آن دخالتی نداشت! بله او یکی از ۵ برادر معروف لنکرانی بود که در تاریخ معاصر، اعمال آنها با تندرویهایِ حزب توده پیوند خورده و یکی از برادرانش یعنی "حسام" از قضا قربانی "خسرو روزبه" همان کارلوس سیبیل از بناگوش در رفته حزب توده و نیز "سروژ استپانیان" مترجم آثار چخوف و قاتل مخوف حزب شد و جسدش بعدها توسط شیخ حسین شناسایی شد. بعد از دستگیری روزبه و پیدا شدن محل جسد چیز زیادی از حسام باقی نمانده بود! با این حال نباید زیاد از یک تصفیه درون گروهی ناراحت بود، زیرا حسام لنکرانی خودش متهم اصلیِ قتل "محمد مسعود" روزنامه نگار شوشکهکشِ دهه بیست بود و بالاخره به دست یکی بیرحمتر از خودش دچار انتقام طبیعت شد. حسام ظاهرا معتاد شده بود و خرج عمل خود را از حساب حزب توده و چاپخانه آن بر میداشت و وقتی از او بازخواست کردند تهدید کرد مسائل را برای پلیس روی دایره میریزد. بنابر این حزب، کلک این مفنگی تودهای را که اکنون موی دماغ شده بود کند. شیخ حسین اما علاقهای به حزب توده نداشت ولی با تعدادی قلچماق که در اختیار داشت به سخنرانی افرادی چون "ابوالفضل برقعی" و "علی شریعتی" حمله میکرد که به زعم او مخالف ولایت بودند. در هر حال لولهنگ شیخ خیلی آب بر میداشت و قبل از این حرفها هم قدرتی داشت. میگویند وقتی در دوره رضاخان قرار شد خانههای سنگلج را خراب کنند خانواده لنکرانیها و شیخ حسین در برابر ماموران دولت بسیار مقاومت کردند و عاقبت دولت بیخیال ملک آنها شد و خانه آنها موسوم شد به شبه جزیره لنکرانی! به روایتی رندی بر روی دیوار منزلشان نوشت:
بیستون ماند و بناهای دگر گشت خراب
این در خانه عشق است که باز است هنوز!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت!
یا درباره فرق چین کمونیست و شوروی بگوید:
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در!
و با این حرفها امروز حتی از اهل خبره همچندان کسی نداند حسین لنکرانی که بوده است و حتی مثل "محسن کدیور" او را ولایتی از لونِ "سید مرتضی جزایری" بپندارد. بالاخره آدمی که با ادیب بیاعصابی چون "مظاهر مصفا" بتواند رفاقت کند و به "مرتضی مطهری" بابت مسئله حجاب و ولایت حمله کند و از اعدام "شیخ فضل الله نوری" هم خاطره داشته باشد آدم کمی نیست و میبایست دربارهاش خواند، ولو او یک روحانی باشد که برای ما حکم دلچینوها را در مقابل" برناردو گویی" دارد. البته نباید فرض را بر این بگذاریم که مردم چنان دل آزرده از این قشرند که دیگر در تاریخ هم دوست ندارند به آنها پرداخته شود!
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردمگیا میگریزم
اگر به سر قصه بشویم برای اهلش عرض میکنم که شیخ حسین برای چیز دیگری جز اینها هم معروف بود که اتفاقا خودش در آن دخالتی نداشت! بله او یکی از ۵ برادر معروف لنکرانی بود که در تاریخ معاصر، اعمال آنها با تندرویهایِ حزب توده پیوند خورده و یکی از برادرانش یعنی "حسام" از قضا قربانی "خسرو روزبه" همان کارلوس سیبیل از بناگوش در رفته حزب توده و نیز "سروژ استپانیان" مترجم آثار چخوف و قاتل مخوف حزب شد و جسدش بعدها توسط شیخ حسین شناسایی شد. بعد از دستگیری روزبه و پیدا شدن محل جسد چیز زیادی از حسام باقی نمانده بود! با این حال نباید زیاد از یک تصفیه درون گروهی ناراحت بود، زیرا حسام لنکرانی خودش متهم اصلیِ قتل "محمد مسعود" روزنامه نگار شوشکهکشِ دهه بیست بود و بالاخره به دست یکی بیرحمتر از خودش دچار انتقام طبیعت شد. حسام ظاهرا معتاد شده بود و خرج عمل خود را از حساب حزب توده و چاپخانه آن بر میداشت و وقتی از او بازخواست کردند تهدید کرد مسائل را برای پلیس روی دایره میریزد. بنابر این حزب، کلک این مفنگی تودهای را که اکنون موی دماغ شده بود کند. شیخ حسین اما علاقهای به حزب توده نداشت ولی با تعدادی قلچماق که در اختیار داشت به سخنرانی افرادی چون "ابوالفضل برقعی" و "علی شریعتی" حمله میکرد که به زعم او مخالف ولایت بودند. در هر حال لولهنگ شیخ خیلی آب بر میداشت و قبل از این حرفها هم قدرتی داشت. میگویند وقتی در دوره رضاخان قرار شد خانههای سنگلج را خراب کنند خانواده لنکرانیها و شیخ حسین در برابر ماموران دولت بسیار مقاومت کردند و عاقبت دولت بیخیال ملک آنها شد و خانه آنها موسوم شد به شبه جزیره لنکرانی! به روایتی رندی بر روی دیوار منزلشان نوشت:
بیستون ماند و بناهای دگر گشت خراب
این در خانه عشق است که باز است هنوز!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
17.12.202414:06


26.03.202514:51
پان ترک که از تجزیه گوید سخنی
پان کرد که خواهد بجز ایران وطنی
باید که بدانند از ایران عزیز
چیزی نشود قسمتشان جز کفنی!
ای بی وطن از عاقبت پیشه وری
وز سمکو شکاک مگر بی خبری
گویم به تو ای بی پدر تجزیه خواه:
در مام وطن از تو نماند اثری
ایرانیم و پان من این ایران است
خاک وطنم قبله هر ایمان است
جان همگی فدای ایران عزیز
تا در تن کرد و ترک باقی جان است
من کُردم و در راه وطن جان بدهم
جان در پی اعتقاد و ایمان بدهم
هرچیز که دارم به خداوند قسم
در حفظ تمامیت ایران بدهم
گر تجزیه خواهی تو نه ترکی و نه کُرد
نه ترک و نه کرد سود از این کار نبُرد
تنها ایران ارزش آن را دارد
روزی که برای پرچمی باید مرد
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
پان کرد که خواهد بجز ایران وطنی
باید که بدانند از ایران عزیز
چیزی نشود قسمتشان جز کفنی!
ای بی وطن از عاقبت پیشه وری
وز سمکو شکاک مگر بی خبری
گویم به تو ای بی پدر تجزیه خواه:
در مام وطن از تو نماند اثری
ایرانیم و پان من این ایران است
خاک وطنم قبله هر ایمان است
جان همگی فدای ایران عزیز
تا در تن کرد و ترک باقی جان است
من کُردم و در راه وطن جان بدهم
جان در پی اعتقاد و ایمان بدهم
هرچیز که دارم به خداوند قسم
در حفظ تمامیت ایران بدهم
گر تجزیه خواهی تو نه ترکی و نه کُرد
نه ترک و نه کرد سود از این کار نبُرد
تنها ایران ارزش آن را دارد
روزی که برای پرچمی باید مرد
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
15.01.202512:32
سلام از من به تو ای شاه دنیا
نه دنیا بل که در دنیا و عقبی
سلام ای برتر از هر انس و هر جن
تو را آن ضربتت در روز هیجا
سلام ای شیر حق ای مرد میدان
سلام ای همسر امّ ابیها
سلام ای تک سوار فاتح عشق
به شهر با صفای قلب زهرا
سلام ای از تو تعلیم شجاعت
حسین آموخته وعباس سقّا
سلام ای خفته بر جای محمّد
شب هجرت برای جان طاها
سلام ای رفته بر دوش نبی چست
برای طهر بیت از لات و عزّی
سلام ای آنکه آمد در حدیثت
تو با احمد شدی هارون به موسی
سلام ای افضل جمع صحابه
سلام ای حبّ تو شرط توّلا
سلام ای آنکه باید داشت در دل
ز کین دشمنت حتما تبرّا
سلام ای اولین در گفتن حق
سلام الله از ما ای تعالی
سلامت داد جن آنجا که آمد
به قرآن آیت "انا سمعنا"
سلامت داد انس آنجا که برخواند
پس از عهد الستش در "شهدنا"
سلامت می کنم ای معنی دین
سمعنا عنک دین حتی اطعنا
سلام من تو را حدّ ثنا نیست
شنو دیگر سلام از جانب ما
سلام از هر چه دارد جان و روحی
غلط گفتم که بل موتی و احیی
سلام از آسمان و چرخ و انجم
به ماه روی تو ای مهر زیبا
اگر گردد قلم هر شاخ و چوبی
وگر گردد مرکب کل دریا
و یا کاتب شوند اهل سموات
از اکنون تا به روز حشر یکجا
نگردد ثبت در دیوان هستی
یک از صد فضل تو والله مولا
چنین یوسف که ما داریم سازد
کهن افسانه عشق زلیخا
الا یا عاذلی ارجع عن النصح
شنو پاسخ ازین ابیات غّرا
به شعر فارسی چون گفته آمد
بگویم من به تازی نیز عمدا
و لن نرجع عن الحب علي
و لو اهلکتنا بالسیف یوما
نه من خواهم تو را بهر شفاعت
چو مداحان پی مزد و تقاضا
نه من خوانم تو را بهر توسّل
نه اجری جویم از گفتار حاشا!
نه نامت دام کار خویش کردم
که جویم نان ز نامت در تمنی
زیان کردند آنهایی که کردند
تو را با چند پاکت پول همتا!
حرامش باد هر که جست زین راه
زمین و مسکن و ماشین و ویلا
تفو بر هر که دکان ساخت از تو
که بفروشد برای خویش کالا
که کافر نعمتی باشد یقینا
طلب کردن ز تو غیر از تو ما را
علی ای قصه همچون اساطیر
علی بیداری از جنس رؤیا
علی ای برتر از افکار و اوهام
علی ای معنی معنای معنا!
یهودی گر تو را می دید در دم
تو را موسای خود می کرد حقا
به جای عیسی مریم پرستد
اگر بیند تو را یک لحظه ترسا
رود فورا به سوی مسجد از دیر
بشوید نقش اقنوم از کلیسا
مسلمان هم تو را نشناخت الحق
وگرنه پس چرا ماندی تو تنها؟
شبان تیره سِرّ با چاه می گفت
ز رنج محنت یک مشت غوغا
تو راز خالقی در هاله نور
که نتوان ساده حل این معما
مگر پرودگار از راه رحمت
کند وصفی ز شانت نیک املا
که من در بای بسم الله ذکرت
ز حیرت گشته ام صما و بکما!
سلام الله ای همچون خدا تک
سلام لک علی عالی اعلا
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
نه دنیا بل که در دنیا و عقبی
سلام ای برتر از هر انس و هر جن
تو را آن ضربتت در روز هیجا
سلام ای شیر حق ای مرد میدان
سلام ای همسر امّ ابیها
سلام ای تک سوار فاتح عشق
به شهر با صفای قلب زهرا
سلام ای از تو تعلیم شجاعت
حسین آموخته وعباس سقّا
سلام ای خفته بر جای محمّد
شب هجرت برای جان طاها
سلام ای رفته بر دوش نبی چست
برای طهر بیت از لات و عزّی
سلام ای آنکه آمد در حدیثت
تو با احمد شدی هارون به موسی
سلام ای افضل جمع صحابه
سلام ای حبّ تو شرط توّلا
سلام ای آنکه باید داشت در دل
ز کین دشمنت حتما تبرّا
سلام ای اولین در گفتن حق
سلام الله از ما ای تعالی
سلامت داد جن آنجا که آمد
به قرآن آیت "انا سمعنا"
سلامت داد انس آنجا که برخواند
پس از عهد الستش در "شهدنا"
سلامت می کنم ای معنی دین
سمعنا عنک دین حتی اطعنا
سلام من تو را حدّ ثنا نیست
شنو دیگر سلام از جانب ما
سلام از هر چه دارد جان و روحی
غلط گفتم که بل موتی و احیی
سلام از آسمان و چرخ و انجم
به ماه روی تو ای مهر زیبا
اگر گردد قلم هر شاخ و چوبی
وگر گردد مرکب کل دریا
و یا کاتب شوند اهل سموات
از اکنون تا به روز حشر یکجا
نگردد ثبت در دیوان هستی
یک از صد فضل تو والله مولا
چنین یوسف که ما داریم سازد
کهن افسانه عشق زلیخا
الا یا عاذلی ارجع عن النصح
شنو پاسخ ازین ابیات غّرا
به شعر فارسی چون گفته آمد
بگویم من به تازی نیز عمدا
و لن نرجع عن الحب علي
و لو اهلکتنا بالسیف یوما
نه من خواهم تو را بهر شفاعت
چو مداحان پی مزد و تقاضا
نه من خوانم تو را بهر توسّل
نه اجری جویم از گفتار حاشا!
نه نامت دام کار خویش کردم
که جویم نان ز نامت در تمنی
زیان کردند آنهایی که کردند
تو را با چند پاکت پول همتا!
حرامش باد هر که جست زین راه
زمین و مسکن و ماشین و ویلا
تفو بر هر که دکان ساخت از تو
که بفروشد برای خویش کالا
که کافر نعمتی باشد یقینا
طلب کردن ز تو غیر از تو ما را
علی ای قصه همچون اساطیر
علی بیداری از جنس رؤیا
علی ای برتر از افکار و اوهام
علی ای معنی معنای معنا!
یهودی گر تو را می دید در دم
تو را موسای خود می کرد حقا
به جای عیسی مریم پرستد
اگر بیند تو را یک لحظه ترسا
رود فورا به سوی مسجد از دیر
بشوید نقش اقنوم از کلیسا
مسلمان هم تو را نشناخت الحق
وگرنه پس چرا ماندی تو تنها؟
شبان تیره سِرّ با چاه می گفت
ز رنج محنت یک مشت غوغا
تو راز خالقی در هاله نور
که نتوان ساده حل این معما
مگر پرودگار از راه رحمت
کند وصفی ز شانت نیک املا
که من در بای بسم الله ذکرت
ز حیرت گشته ام صما و بکما!
سلام الله ای همچون خدا تک
سلام لک علی عالی اعلا
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
01.01.202507:07
21.03.202519:01
از نام تو یا علی پی نان بودند
از راه تو رهزنان ایمان بودند
در شام معاویه پلو می خوردند
در کوفه ولی شبیه سلمان بودند
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
از راه تو رهزنان ایمان بودند
در شام معاویه پلو می خوردند
در کوفه ولی شبیه سلمان بودند
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
09.01.202517:52
"دون ژوان" در تاریخ به خاطر عشقبازی با هزار و سه زن نامش مترادف با زن بارگی شده است ولی شاید رقیب ایتالیایی او یعنی "کازانووا" شخصیت دلچسبتری نسبت به رفیق ماتادورش داشته باشد. کازانووا زنان را چنین وصف میکرد:
"بهترین زن کسی است که زودتر لباسش را در بیاورد!"
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است؟
یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
با این حال ۱۶جلد کتاب خاطرات او که وی در پیرانه سری نوشته صرفا شرح عشقبازی او با زنان نیست. اگر قدما در مشرق زمین مردان را از جماع با چند دسته زن بر حذر میداشتند و به قول شاعر:
جماع پنج کس ممنوع باشد
نگردد گرد ایشان مرد هشیار
یکی زآنها زن پیر است و دیگر
صغیر و حایض و بد شکل و بیمار
کازانووا صرفا دل باخته زنان زیبا و جوان نیست که " خوب رو سنگدل است ارچه پیمبر باشد " و تقریبا از دختر ۷ ساله تا پیرزن ۷۰ ساله را بدون توجه به سن و سال و زشت و زیبایی به چنگ آورده است. او حتی بدون آنکه معشوق را دیده باشد صرفا بر اساس یک خنده در دل تاریک شب تصمیم گرفته در مکانی توقف کند و از وصال زن آهنگری برخوردار شود. درباره او هم میتوان حوصله به خرج داد و کتاب خاطراتش را خواند و هم میتوان به کتاب کوتاه "استفان تسوایک" بسنده کرد که "علی دشتی" هم بر آن مقدمه نوشته است ولی بر خلاف تصور نباید کازانووا را به یک مرد خروس فعل تقلیل بدهیم و از او بابت این گرم مزاجی متنفر باشیم. گزارش او از اوضاع اروپا و وضع بشر نشان دهنده این است که فردی لاابالی مانند او که به قول خودش"چون فیلسوفان زیست و چون مسیحیان واقعی مرد" میتواند در عمق باطن از بسیاری افراد و حتی همان زنان اشراف عصر اخلاقیتر و مهربانتر باشد. بخشی از کتاب به زبان فرانسه او را که برای خواندن انتخاب کردم_البته از روی ترجمه انگلیسی_ علاوه بر مقدمه کتاب شامل سفر وی به فرانسه میشد. او در این جا شاهد اعدام Robert-François Damiens به خاطر ترور لویی پانزدهم است. اگرچه زخم لویی کوچک بود و به قول ولتر از یک زخم سوزن بیشتر نمیشد وی را به خاطر تلاش برای شاه کشی مثله کردند. اجرای عمل به جلاد معروف "شارل-هانری سانسون" سپرده شد و از انواع شکنجهها برای کشتن محکوم بیچاره استفاده شد تا سادیسم حضار تسلی یابد. نخست بر پای محکوم، پوتین اسپانیایی کردند تا ساقهایش خرد شود و سپس با انبرهایی گوشت تنش را کندند و در محل زخم سرب مذاب و چیزهایی مانند آن ریختند تا در آخر با کشیدن دست و پایش توسط اسب چهار شقه شود. کازانووا خود در معیت معشوقهاش و چند زن شاهد این عمل است و میگوید برای نشنیدن ضجههای قربانی و ندیدن این صحنهها چند بار رو برگردانده و گوشهایش را گرفته ولی خانم ها حتی یک اینچ جا به جا نشدهاند. کسی که در تمام عمر به زن بارگی و قماربازی مشهور بوده و ظاهرا به هیچ اخلاقی پابند نبوده در برابر چنان جنایتی از خود انسان بودن نشان میدهد در حالی که جمعیتی عظیم که یحتمل خود را واجد عقل عصر روشنگری میدانسته در قبال سلاخی انسانی هورا میکشد. از این حیث من کازانووا را دوست دارم و در دل تحسین میکنم که بیاخلاقیش به کسی آسیب نرسانده و او را به سبعی خونخوار بدل نکرده است. چنانکه خودش گفته هرگز هیچ زنی پس از خوابیدن با او ناراحت نبود و احساس فریب خوردن نمیکرد.
خامان رهنرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
"بهترین زن کسی است که زودتر لباسش را در بیاورد!"
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است؟
یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
با این حال ۱۶جلد کتاب خاطرات او که وی در پیرانه سری نوشته صرفا شرح عشقبازی او با زنان نیست. اگر قدما در مشرق زمین مردان را از جماع با چند دسته زن بر حذر میداشتند و به قول شاعر:
جماع پنج کس ممنوع باشد
نگردد گرد ایشان مرد هشیار
یکی زآنها زن پیر است و دیگر
صغیر و حایض و بد شکل و بیمار
کازانووا صرفا دل باخته زنان زیبا و جوان نیست که " خوب رو سنگدل است ارچه پیمبر باشد " و تقریبا از دختر ۷ ساله تا پیرزن ۷۰ ساله را بدون توجه به سن و سال و زشت و زیبایی به چنگ آورده است. او حتی بدون آنکه معشوق را دیده باشد صرفا بر اساس یک خنده در دل تاریک شب تصمیم گرفته در مکانی توقف کند و از وصال زن آهنگری برخوردار شود. درباره او هم میتوان حوصله به خرج داد و کتاب خاطراتش را خواند و هم میتوان به کتاب کوتاه "استفان تسوایک" بسنده کرد که "علی دشتی" هم بر آن مقدمه نوشته است ولی بر خلاف تصور نباید کازانووا را به یک مرد خروس فعل تقلیل بدهیم و از او بابت این گرم مزاجی متنفر باشیم. گزارش او از اوضاع اروپا و وضع بشر نشان دهنده این است که فردی لاابالی مانند او که به قول خودش"چون فیلسوفان زیست و چون مسیحیان واقعی مرد" میتواند در عمق باطن از بسیاری افراد و حتی همان زنان اشراف عصر اخلاقیتر و مهربانتر باشد. بخشی از کتاب به زبان فرانسه او را که برای خواندن انتخاب کردم_البته از روی ترجمه انگلیسی_ علاوه بر مقدمه کتاب شامل سفر وی به فرانسه میشد. او در این جا شاهد اعدام Robert-François Damiens به خاطر ترور لویی پانزدهم است. اگرچه زخم لویی کوچک بود و به قول ولتر از یک زخم سوزن بیشتر نمیشد وی را به خاطر تلاش برای شاه کشی مثله کردند. اجرای عمل به جلاد معروف "شارل-هانری سانسون" سپرده شد و از انواع شکنجهها برای کشتن محکوم بیچاره استفاده شد تا سادیسم حضار تسلی یابد. نخست بر پای محکوم، پوتین اسپانیایی کردند تا ساقهایش خرد شود و سپس با انبرهایی گوشت تنش را کندند و در محل زخم سرب مذاب و چیزهایی مانند آن ریختند تا در آخر با کشیدن دست و پایش توسط اسب چهار شقه شود. کازانووا خود در معیت معشوقهاش و چند زن شاهد این عمل است و میگوید برای نشنیدن ضجههای قربانی و ندیدن این صحنهها چند بار رو برگردانده و گوشهایش را گرفته ولی خانم ها حتی یک اینچ جا به جا نشدهاند. کسی که در تمام عمر به زن بارگی و قماربازی مشهور بوده و ظاهرا به هیچ اخلاقی پابند نبوده در برابر چنان جنایتی از خود انسان بودن نشان میدهد در حالی که جمعیتی عظیم که یحتمل خود را واجد عقل عصر روشنگری میدانسته در قبال سلاخی انسانی هورا میکشد. از این حیث من کازانووا را دوست دارم و در دل تحسین میکنم که بیاخلاقیش به کسی آسیب نرسانده و او را به سبعی خونخوار بدل نکرده است. چنانکه خودش گفته هرگز هیچ زنی پس از خوابیدن با او ناراحت نبود و احساس فریب خوردن نمیکرد.
خامان رهنرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
26.12.202409:02
در طول تاریخ، عوام شیعه و سنی بسیار کوشیدهاند از میان شخصیتهای مشهور علمی و ادبی برای خود یارگیری کنند، چنانکه مثلا در ابتدای شاهنامه فردوسی که در تشیع او تردیدی نیست ناسخی با طبع شعر وقتی دیده نام علی بن ابی طالب(ع) هست و یادی از خلفا نشده به رگ غیرتش برخورده و چند بیتی ناتندرست چپانده که:
عمر کرد اسلام را آشکار!
بیاراست گیتی چو باغ بهار
و البته درباره حافظ شیرازی هم که در سنی بودنش باز نمیتوان تردید کرد، عدهای افراد فاناتیک "سودی وار" تلاش کردهاند از "وین بحث با ثلاثه غساله میرود" حسنین و حضرت عباس بیرون بکشند تا بگویند نخیر ایشان شیعه بوده است!
بگذریم که باستان گراها و آتئیستها به قول قماربازها دو سور به همه زدهاند و حتی برای آنکه مثلا فردوسی شیعه نباشد به "خالقی مطلق" هم فحاشی میکنند که چرا مذهب شاعری که در نظر آنها باید بیخدا باشد را شیعه معرفی کردهاست. در این زمینهها البته داستان نخیر ایشان هم مذهب ماست ادامه داشت تا در جهان معاصر مسئله پس از اختراع میکروفن و رادیو به قاریان سنی مذهب مصری رسید و چون طبعا تلاوتهای شاهکار آنها جایی برای عرض اندام به هیچ کس نمیداد، عدهای بعد تلاش کردند بدون توجه به اینکه ما میخواهیم از تلاوت آنها لذت ببریم و چکار داریم اصلا مذهب اینها چه بوده شروع به داستان سازی کردند تا سر شیعه هم در مقوله قاری مصری بیکلاه نماند! داستان بافی هایی مانند شیعه بودن "محمّد صدیق منشاوی" و افسانه خواب دیدن "پسر عبدالباسط" و و شیعه شدنش! همه از این تلاش نشأت میگرفت. امّا عجیب ترین داستان در این زمینه را "سید محمّد تیجانی"، روحانیِ مشهور شیعه شده نقل کرده است که مسیر را بر عکس رفته و نه تنها نخواسته به ریش عبدالباسط چیزی ببندد بلکه قاری حنجره طلایی را به ضدیت اساسی با شیعه، نفرت از انقلاب اسلامی و بنیان گذار آن و از آن بدتر عضویت در سازمان اطلاعاتی مصر و همکاری در شکنجه خود در زندان استخبارات مصر در ۱۹۸۵ میلادی متهم کرده است. با این همه به نظر من تیجانی دروغ گفته است، زیرا در حکایت خود دو پسر عبدالباسط را حسن و حسین مینامد و یکی را به عنوان کارمند دستگاه امنیتی مصر معرفی میکند و این در حالیست که هیچ یک از پسران عبدالباسط نه حسن نام داشته و نه حسین! و به نظر میرسد تیجانی در افسانه پردازی خود به این نکته توجه نداشته است.او در کتابش مدعی دوستی چند ساله با عبدالباسط است در حالی که اسم فرزندان عبدالباسط را نمیداند! کاش امثال تیجانیها ملتفت میشدند که هنر تلاوت قرآن برای همه مسلمان هاست و به جای تلاش برای تخریب چهره عبدالباسط به واسطه تعصبات کور مذهبی فقط از صدایش لذت میبردند. چه اهمیتی دارد شخصیتهایی که در این تعلقات نمیگنجند چه مذهبی داشتهاند؟ مولوی شیعه باشد یا سنی چه نصیب ما میشود وقتی خودِ او این مرزبندیهای ظاهری را کنار گذاشته و سروده:
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
نه تـرسا و یهودیـم نه گبرم نه مسلمانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از مـلک عراقـینم نه از خـاک خراسانم!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
عمر کرد اسلام را آشکار!
بیاراست گیتی چو باغ بهار
و البته درباره حافظ شیرازی هم که در سنی بودنش باز نمیتوان تردید کرد، عدهای افراد فاناتیک "سودی وار" تلاش کردهاند از "وین بحث با ثلاثه غساله میرود" حسنین و حضرت عباس بیرون بکشند تا بگویند نخیر ایشان شیعه بوده است!
بگذریم که باستان گراها و آتئیستها به قول قماربازها دو سور به همه زدهاند و حتی برای آنکه مثلا فردوسی شیعه نباشد به "خالقی مطلق" هم فحاشی میکنند که چرا مذهب شاعری که در نظر آنها باید بیخدا باشد را شیعه معرفی کردهاست. در این زمینهها البته داستان نخیر ایشان هم مذهب ماست ادامه داشت تا در جهان معاصر مسئله پس از اختراع میکروفن و رادیو به قاریان سنی مذهب مصری رسید و چون طبعا تلاوتهای شاهکار آنها جایی برای عرض اندام به هیچ کس نمیداد، عدهای بعد تلاش کردند بدون توجه به اینکه ما میخواهیم از تلاوت آنها لذت ببریم و چکار داریم اصلا مذهب اینها چه بوده شروع به داستان سازی کردند تا سر شیعه هم در مقوله قاری مصری بیکلاه نماند! داستان بافی هایی مانند شیعه بودن "محمّد صدیق منشاوی" و افسانه خواب دیدن "پسر عبدالباسط" و و شیعه شدنش! همه از این تلاش نشأت میگرفت. امّا عجیب ترین داستان در این زمینه را "سید محمّد تیجانی"، روحانیِ مشهور شیعه شده نقل کرده است که مسیر را بر عکس رفته و نه تنها نخواسته به ریش عبدالباسط چیزی ببندد بلکه قاری حنجره طلایی را به ضدیت اساسی با شیعه، نفرت از انقلاب اسلامی و بنیان گذار آن و از آن بدتر عضویت در سازمان اطلاعاتی مصر و همکاری در شکنجه خود در زندان استخبارات مصر در ۱۹۸۵ میلادی متهم کرده است. با این همه به نظر من تیجانی دروغ گفته است، زیرا در حکایت خود دو پسر عبدالباسط را حسن و حسین مینامد و یکی را به عنوان کارمند دستگاه امنیتی مصر معرفی میکند و این در حالیست که هیچ یک از پسران عبدالباسط نه حسن نام داشته و نه حسین! و به نظر میرسد تیجانی در افسانه پردازی خود به این نکته توجه نداشته است.او در کتابش مدعی دوستی چند ساله با عبدالباسط است در حالی که اسم فرزندان عبدالباسط را نمیداند! کاش امثال تیجانیها ملتفت میشدند که هنر تلاوت قرآن برای همه مسلمان هاست و به جای تلاش برای تخریب چهره عبدالباسط به واسطه تعصبات کور مذهبی فقط از صدایش لذت میبردند. چه اهمیتی دارد شخصیتهایی که در این تعلقات نمیگنجند چه مذهبی داشتهاند؟ مولوی شیعه باشد یا سنی چه نصیب ما میشود وقتی خودِ او این مرزبندیهای ظاهری را کنار گذاشته و سروده:
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
نه تـرسا و یهودیـم نه گبرم نه مسلمانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از مـلک عراقـینم نه از خـاک خراسانم!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
23.01.202513:50
"مظفر بقایی" درباره "شهریار" جمله ای دارد که می گوید:
"شهریار به اصطلاح به خودش کثافت کرد. واقعاً کثافت کرد" و مقصودش برخی اشعار سیاسی اواخر عمر شهریار است که سابقه درخشان غزلسرایی شاعر را به کلی ملکوک کرد. البته بقایی همین نظر را نسبت به "توللّی" هم داشت که بعد از عمری التفاصیل نوشتن در روزنامه "شاهد"، برای "اسدالله علم" لقب "میربتان" به کار برد و سابقه آزادی خواهی خود را خراب کرد.از مخلص بپرسید به نظر من توللّی بیشتر به نوعی در دفتر شعر "پویه" مرام و لوطی مسلکیِ علم را ستوده بود و از این منظر قابل قیاس با شهریار نیست اگرچه نباید فراموش کرد که به قول انوری:
بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر
به بنده، گرچه گدایی شریعت شعراست
اما یکی از کسانی که واقعا در این وادی دست شهریار را هم از پشت بست، "محمد خرمشاهی" بود که هرگز استعدادی مانند شهریار نداشت ولی تا زمانی که در مجله "توفیق" مطلب مینوشت طنزپرداز قابل اعتنایی بود.خرمشاهی که خود از خانوادهای روحانی بود در جریان داستان معروف دیدن عکس در ماه دوبیت طنز سرود که برایش پس از انقلاب دردسر شد و البته به اشتباه، برخی این شعر را با شعر "ابوالحسن ملک" شاعر اهل اراک متوفی در سن خوزه! خلط کردهاند ولی شعر ملک با مطلع:
دیشب گروه امت از جا جهیده بودند
از خانه ها شتابان بیرون پریده بودند
به گفتار خرمشاهی دخلی ندارد. در هر حال چندی بعد که ورق برگشت خرمشاهی را بابت زبان درازی دستگیر و زندانی کردند. نمیدانم با چه لطایف الحیلی ملک الموت را از خود دور کرد ولی بعدها به پیشنهاد "حسین شریعتمداری" به پراودای او یعنی کیخان! رفت و در واقع بعد از سالها قلمزنی در توفیق! توفیق خدمت فرهنگی علیه اهداف امپریالیسم و ادب کردن عناصر وابسته داخلی را به دست آورد. به قول خودش :
"میخواهم فقط در خدمت اسلام و انقلاب باشم و برای مردمی که جان بر کف در برابر جهانخواران ایستادهاند، شعر بسرایم!"
کافیست مطالب منثور و منظوم خرمشاهی را در این ایام با اسم مستعار "میلاد"_که نمادی از عمر مجددش بود_بخوانیم و با "گل مولا" برخوردی نزدیک از نوع دوم! داشته باشیم. مثلا درباب ناوگان آمریکا گفته:
بار دگر عمو سام بگرفته یک بهانه
لشکر کشی نموده در خاور میانه!
یا :
کنون آمدم باز با ناوگان
همان ناوگان یادگار رگان!
در هر حال شاید بتوان کمی هم به او حق داد که به خاطر سابقه دار شدن آن هم چنین سابقهای از کار محروم شده بود و به ناچار برای درآوردن خرج فرزندانش: بهرام و شهرام و جمشید، در ینگه دنیا، همان کاری را در ادبیات کرد که برای مدتی "عبدالله شهبازی" در تاریخ کرده بود. عمر ۱۰۴ ساله خرمشاهی را که نمیخواست سرنوشتی چون "کارل رادک" بیابد و بیشتر یک "بروس جنر" سیاسی بود، باید با دیده عبرت نگریست تا بدانیم چرا برخی از چسبیدن به دم و دستگاه اشخاص و حکومت ها نان میخورند و عدهای به طریق "منصور یاقوتی" و "ابراهیم نبوی" با همه سختیش دل مینهند. شیوه شعر وی اگرچه بر روی برخی متشاعران هم مسلکش چون "ناصر فیض" هم اثر داشت ولی شاید آنچه از صدها صفحه نظم و نثرش در خاطر مردم مانده تنها یک بیت معروف است که ابدا ربطی به مطالبش در این سالها ندارد:
در کلبهٔ ما رونق اگر نیست صفا هست
هرجا که صفا هست در آن نورِ خدا هست
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
"شهریار به اصطلاح به خودش کثافت کرد. واقعاً کثافت کرد" و مقصودش برخی اشعار سیاسی اواخر عمر شهریار است که سابقه درخشان غزلسرایی شاعر را به کلی ملکوک کرد. البته بقایی همین نظر را نسبت به "توللّی" هم داشت که بعد از عمری التفاصیل نوشتن در روزنامه "شاهد"، برای "اسدالله علم" لقب "میربتان" به کار برد و سابقه آزادی خواهی خود را خراب کرد.از مخلص بپرسید به نظر من توللّی بیشتر به نوعی در دفتر شعر "پویه" مرام و لوطی مسلکیِ علم را ستوده بود و از این منظر قابل قیاس با شهریار نیست اگرچه نباید فراموش کرد که به قول انوری:
بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر
به بنده، گرچه گدایی شریعت شعراست
اما یکی از کسانی که واقعا در این وادی دست شهریار را هم از پشت بست، "محمد خرمشاهی" بود که هرگز استعدادی مانند شهریار نداشت ولی تا زمانی که در مجله "توفیق" مطلب مینوشت طنزپرداز قابل اعتنایی بود.خرمشاهی که خود از خانوادهای روحانی بود در جریان داستان معروف دیدن عکس در ماه دوبیت طنز سرود که برایش پس از انقلاب دردسر شد و البته به اشتباه، برخی این شعر را با شعر "ابوالحسن ملک" شاعر اهل اراک متوفی در سن خوزه! خلط کردهاند ولی شعر ملک با مطلع:
دیشب گروه امت از جا جهیده بودند
از خانه ها شتابان بیرون پریده بودند
به گفتار خرمشاهی دخلی ندارد. در هر حال چندی بعد که ورق برگشت خرمشاهی را بابت زبان درازی دستگیر و زندانی کردند. نمیدانم با چه لطایف الحیلی ملک الموت را از خود دور کرد ولی بعدها به پیشنهاد "حسین شریعتمداری" به پراودای او یعنی کیخان! رفت و در واقع بعد از سالها قلمزنی در توفیق! توفیق خدمت فرهنگی علیه اهداف امپریالیسم و ادب کردن عناصر وابسته داخلی را به دست آورد. به قول خودش :
"میخواهم فقط در خدمت اسلام و انقلاب باشم و برای مردمی که جان بر کف در برابر جهانخواران ایستادهاند، شعر بسرایم!"
کافیست مطالب منثور و منظوم خرمشاهی را در این ایام با اسم مستعار "میلاد"_که نمادی از عمر مجددش بود_بخوانیم و با "گل مولا" برخوردی نزدیک از نوع دوم! داشته باشیم. مثلا درباب ناوگان آمریکا گفته:
بار دگر عمو سام بگرفته یک بهانه
لشکر کشی نموده در خاور میانه!
یا :
کنون آمدم باز با ناوگان
همان ناوگان یادگار رگان!
در هر حال شاید بتوان کمی هم به او حق داد که به خاطر سابقه دار شدن آن هم چنین سابقهای از کار محروم شده بود و به ناچار برای درآوردن خرج فرزندانش: بهرام و شهرام و جمشید، در ینگه دنیا، همان کاری را در ادبیات کرد که برای مدتی "عبدالله شهبازی" در تاریخ کرده بود. عمر ۱۰۴ ساله خرمشاهی را که نمیخواست سرنوشتی چون "کارل رادک" بیابد و بیشتر یک "بروس جنر" سیاسی بود، باید با دیده عبرت نگریست تا بدانیم چرا برخی از چسبیدن به دم و دستگاه اشخاص و حکومت ها نان میخورند و عدهای به طریق "منصور یاقوتی" و "ابراهیم نبوی" با همه سختیش دل مینهند. شیوه شعر وی اگرچه بر روی برخی متشاعران هم مسلکش چون "ناصر فیض" هم اثر داشت ولی شاید آنچه از صدها صفحه نظم و نثرش در خاطر مردم مانده تنها یک بیت معروف است که ابدا ربطی به مطالبش در این سالها ندارد:
در کلبهٔ ما رونق اگر نیست صفا هست
هرجا که صفا هست در آن نورِ خدا هست
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
06.01.202513:26
ظاهرا پریماتهای ریش دار در سوریه قبر "ابو العلاء معری" شاعر و متفکر بزرگ سوری را به خاطر آنچه کفریات نامش میدهند ویران کردهاند. ابوالعلاء خود را رهین المحبسین میخواند یعنی زندانی و گرفتار دو محبس که یکی دنیا بود و دیگری دنیایِ نابینایی! ولی چگونه ممکن است کسی لطف این بیت او را درک نکند که گفت:
إذا هادَى أَخٌ مِنَا أَخاهُ
تُرابَكَ كان ألْطَفَ ما يُهادى
ببینید چه شعر لطیفی گفته که به خیال صد هزار آدم چشم دار نخواهد رسید. چگونه یک نابینا این چنین نازک اندیش شده که بگوید خاک کفش معشوق را اگر کسی هدیه بیاورد لطیفترین هدایاست! به خود میگویم اگر چه شاید کسی برای قبر ابو العلاء ککش نگزد که چه بر سرش خواهد آمد ولی اگر من آنجا بودم شاید جسارتی میداشتم و به قدر مقدور مانع از خراب کردن مزارش میشدم اگر چه نه فردی قبر پرستم و نه معتقدم که ابوالعلاء از این حادثه در عالم دیگر خبر دار و احتمالا متألم شده است به ویژه که خودش گفته:
وَهانَ عَلى سمعي إِذا القَبرُ ضَمَّني
هَريرُ ضِباع حَولَهُ وَكَليب
ولی حیف نیست چنین مزاری را بیکس و یاور رها کرد تا لشکر جهل بر او بتازد؟ این حادثه مرا به یاد چیز دیگری هم انداخت. راستش من زیاد افکار امام محمد غزالی را قبول ندارم ولی در عین حال برخی ظرافتهای فکریش را میپسندم. امروز همان حسی را یافتم که امسال پس از رفتن به مقبره فردوسی و در جست و جوی قبر غزالی به من دست داد. اهل مشهد هم اغلب نمیدانستند غزالی کیست و مزارش کجاست ولی بالاخره پرسان پرسان و از کوره راهی با کمک یک راننده با احساس قبر ویران شده او را در اطراف توس پیدا کردم معلوم شد در هر دو جا غلبه فقه ظاهر میتواند چه ابوالعلاء باشی و چه غزالی قبرت را هم از آسیب خشک مغزان در امان نگاه ندارد. البته قبر غزالی تعمدا رها شده تا کسی به آنجا نرود و قبر ابوالعلاء هم ظاهرا بعد از این كم كم سرنوشت غزالی را پیدا خواهد کرد به هر شکل خود ابوالعلاء وصیت کرده بود بر قبرش این بیت را بنویسند:
هذا جناه أبي علي
و ما جنيت على أحد
امروز سنگ قبر کسی که ازدواج هم نکرد تا کسی چون خودش نشود، ویران شد ولی ابوالعلاء با این چیزها نامش از بین نخواهد رفت. اگر به زعم برخی چون همین جماعت پُرپشم و پیل ابوالعلاء کفریاتی هم گفته است که باید قبرش بیحرمت شود، من به گمانم کینه آنان از این دوبیت ابوالعلاء در مدح علی بن ابی طالب (ع) و فرزندش باشد که گفت:
وعلى الدّهرِ مِن دماء الشهيدَي
ن عَلِيٌّ وَنَجْلِه شاهدان
فهما في أواخرِ اللَّيْلِ فَجْرا
ن وفي أُولَياتِهِ شَفَقَانِ
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
إذا هادَى أَخٌ مِنَا أَخاهُ
تُرابَكَ كان ألْطَفَ ما يُهادى
ببینید چه شعر لطیفی گفته که به خیال صد هزار آدم چشم دار نخواهد رسید. چگونه یک نابینا این چنین نازک اندیش شده که بگوید خاک کفش معشوق را اگر کسی هدیه بیاورد لطیفترین هدایاست! به خود میگویم اگر چه شاید کسی برای قبر ابو العلاء ککش نگزد که چه بر سرش خواهد آمد ولی اگر من آنجا بودم شاید جسارتی میداشتم و به قدر مقدور مانع از خراب کردن مزارش میشدم اگر چه نه فردی قبر پرستم و نه معتقدم که ابوالعلاء از این حادثه در عالم دیگر خبر دار و احتمالا متألم شده است به ویژه که خودش گفته:
وَهانَ عَلى سمعي إِذا القَبرُ ضَمَّني
هَريرُ ضِباع حَولَهُ وَكَليب
ولی حیف نیست چنین مزاری را بیکس و یاور رها کرد تا لشکر جهل بر او بتازد؟ این حادثه مرا به یاد چیز دیگری هم انداخت. راستش من زیاد افکار امام محمد غزالی را قبول ندارم ولی در عین حال برخی ظرافتهای فکریش را میپسندم. امروز همان حسی را یافتم که امسال پس از رفتن به مقبره فردوسی و در جست و جوی قبر غزالی به من دست داد. اهل مشهد هم اغلب نمیدانستند غزالی کیست و مزارش کجاست ولی بالاخره پرسان پرسان و از کوره راهی با کمک یک راننده با احساس قبر ویران شده او را در اطراف توس پیدا کردم معلوم شد در هر دو جا غلبه فقه ظاهر میتواند چه ابوالعلاء باشی و چه غزالی قبرت را هم از آسیب خشک مغزان در امان نگاه ندارد. البته قبر غزالی تعمدا رها شده تا کسی به آنجا نرود و قبر ابوالعلاء هم ظاهرا بعد از این كم كم سرنوشت غزالی را پیدا خواهد کرد به هر شکل خود ابوالعلاء وصیت کرده بود بر قبرش این بیت را بنویسند:
هذا جناه أبي علي
و ما جنيت على أحد
امروز سنگ قبر کسی که ازدواج هم نکرد تا کسی چون خودش نشود، ویران شد ولی ابوالعلاء با این چیزها نامش از بین نخواهد رفت. اگر به زعم برخی چون همین جماعت پُرپشم و پیل ابوالعلاء کفریاتی هم گفته است که باید قبرش بیحرمت شود، من به گمانم کینه آنان از این دوبیت ابوالعلاء در مدح علی بن ابی طالب (ع) و فرزندش باشد که گفت:
وعلى الدّهرِ مِن دماء الشهيدَي
ن عَلِيٌّ وَنَجْلِه شاهدان
فهما في أواخرِ اللَّيْلِ فَجْرا
ن وفي أُولَياتِهِ شَفَقَانِ
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
20.12.202416:57
"تنها احمقها صدای خود را به خنده بلند میکنند" این جمله ایست از "بندیکت"، قدیس معروف مسیحی که پیروانش هم به تأسّی از او و قواعد کتابش مردمانی عبوس بودند. "فرانسیس آسیزی" نیز یک کشیش را غمگین میپسندید ولی بر عکس این دو "سن توماس" فردی شوخ بود و از خدا شوخ طبعی میخواست.
کردی به خنده نقطه موهوم را دونیم
ای مبطل قواعد حکمت لبان تو!
نمیدانیم مسیح خنده رو بوده یا نه ولی در تاریخ مسیحیت، قدیس مخصوص کمدینها یعنی "سنت لورنس" به شوخی معروف بود از این جهت که وقتی او را زنده کباب میکردند به جلادانش گفت: "بیایید مرا زیر و رو کنید تا طرف دیگرم هم خوب بپزد!" شاید اگر ما مسلمانهای ایران مسیحی میشدیم، بیشتر بندیکتی بودیم تا توماسی! به ویژه آنکه بندیکت هم به رنگ سیاه علاقه داشت و جامه راهبان پیرو خود را چنین میپسندید و به هر حال عبوسزهد او در چهرههایی چون غزالی متبلور است که در احیاء علوم کمتر نشانی از شوخی و لطافت دارد و اغلب بر نهج خشیت و ترس گام زده است.
با این همه، عجیب است که جامعه شیعه بیشتر بندیکتی باشد زیرا در تاریخ، عبوسزهد عمر بن خطاب و تازیانهاش معروف است و اینکه میگفت:
"من كثر ضحكه قلت هيبته، ومن مزح استخف به.."
اما علی بن ابی طالب(ع) بالعکسِ خلیفه دوم مردی بوده شوخ طبع و خنده رو والعهدة علی الرّاوی که عمر میگفته مردم به ۳ دلیل زیر بار خلافت علی نخواهند رفت و اولینش: كثرة دعابته! یعنی شوخ طبعی بیش از حدش! بوده است.
به هر روی ملت ما خندیدن را به ویژه از جانب مقدسان خوش نمیداشته و خودِ ملا و طلبه هم به عنوان کسانی که خود را به اهل دین پیوند میزنند، بیشتر ترجیح میدهند ترشرو باشند و حریف مجلس روضه و گریه! ولی داستانهایی از شوخیهای عجیب و گاهی غیر قابل باور این قشر هم نقل شده است که بیشتر در بین خودشان بوده تا عوام و نشان میدهد نباید در این باره هم استقرایی حکم کرد! یکی از این داستانها را خودم شاهد بودم ولی از اطرافیان آن مرحوم معلم اخلاق! بیمناکم که مرا به سرنوشت"جرالد سگارلی"دچار کنند، بنابراین بگذارید داستانی دیگر را بگویم که از "ادیب نیشابوری دوم" نقل شده و من از زبان "مدرّس افغانی" در درسهای عربیش شنیده ام. میگویند وقتی ادیب در حال تدریس مبحث اجناس در منطق بود، طلبهای برای اظهار فضل گفت: "این مطلب را شما از فلان کتاب گفتهاید که در حواشی آن آمده است.ادیب پاسخ داد: "تو هم اگر درس بگویی مطلب را از ..ننه ات بیرون نمی آری بلکه از جایی می خوانی!"
برای کسانی که میخواهند بیشتر درباره این قِسم شوخیهای طلبگی بدانند توصیه میکنم نسخهای از زهر الربیع را مطالعه کنند که حاوی حکایاتی ناگفتنی و قدیمی است و اگر خندیدند برای صاحب آن هم فاتحه ای بفرستند!
گذشتگان همه عشرت کنند کآسودند
چرا که عیش برون رفته ازمیانه ما
ایا کسان که پس از ما رسید فاتحه ای
به شکر آنکه نبودید درزمانه ما
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
کردی به خنده نقطه موهوم را دونیم
ای مبطل قواعد حکمت لبان تو!
نمیدانیم مسیح خنده رو بوده یا نه ولی در تاریخ مسیحیت، قدیس مخصوص کمدینها یعنی "سنت لورنس" به شوخی معروف بود از این جهت که وقتی او را زنده کباب میکردند به جلادانش گفت: "بیایید مرا زیر و رو کنید تا طرف دیگرم هم خوب بپزد!" شاید اگر ما مسلمانهای ایران مسیحی میشدیم، بیشتر بندیکتی بودیم تا توماسی! به ویژه آنکه بندیکت هم به رنگ سیاه علاقه داشت و جامه راهبان پیرو خود را چنین میپسندید و به هر حال عبوسزهد او در چهرههایی چون غزالی متبلور است که در احیاء علوم کمتر نشانی از شوخی و لطافت دارد و اغلب بر نهج خشیت و ترس گام زده است.
با این همه، عجیب است که جامعه شیعه بیشتر بندیکتی باشد زیرا در تاریخ، عبوسزهد عمر بن خطاب و تازیانهاش معروف است و اینکه میگفت:
"من كثر ضحكه قلت هيبته، ومن مزح استخف به.."
اما علی بن ابی طالب(ع) بالعکسِ خلیفه دوم مردی بوده شوخ طبع و خنده رو والعهدة علی الرّاوی که عمر میگفته مردم به ۳ دلیل زیر بار خلافت علی نخواهند رفت و اولینش: كثرة دعابته! یعنی شوخ طبعی بیش از حدش! بوده است.
به هر روی ملت ما خندیدن را به ویژه از جانب مقدسان خوش نمیداشته و خودِ ملا و طلبه هم به عنوان کسانی که خود را به اهل دین پیوند میزنند، بیشتر ترجیح میدهند ترشرو باشند و حریف مجلس روضه و گریه! ولی داستانهایی از شوخیهای عجیب و گاهی غیر قابل باور این قشر هم نقل شده است که بیشتر در بین خودشان بوده تا عوام و نشان میدهد نباید در این باره هم استقرایی حکم کرد! یکی از این داستانها را خودم شاهد بودم ولی از اطرافیان آن مرحوم معلم اخلاق! بیمناکم که مرا به سرنوشت"جرالد سگارلی"دچار کنند، بنابراین بگذارید داستانی دیگر را بگویم که از "ادیب نیشابوری دوم" نقل شده و من از زبان "مدرّس افغانی" در درسهای عربیش شنیده ام. میگویند وقتی ادیب در حال تدریس مبحث اجناس در منطق بود، طلبهای برای اظهار فضل گفت: "این مطلب را شما از فلان کتاب گفتهاید که در حواشی آن آمده است.ادیب پاسخ داد: "تو هم اگر درس بگویی مطلب را از ..ننه ات بیرون نمی آری بلکه از جایی می خوانی!"
برای کسانی که میخواهند بیشتر درباره این قِسم شوخیهای طلبگی بدانند توصیه میکنم نسخهای از زهر الربیع را مطالعه کنند که حاوی حکایاتی ناگفتنی و قدیمی است و اگر خندیدند برای صاحب آن هم فاتحه ای بفرستند!
گذشتگان همه عشرت کنند کآسودند
چرا که عیش برون رفته ازمیانه ما
ایا کسان که پس از ما رسید فاتحه ای
به شکر آنکه نبودید درزمانه ما
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
Көрсөтүлдү 1 - 13 ичинде 13
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.