Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
دارلاشعار avatar
دارلاشعار
دارلاشعار avatar
دارلاشعار
27.04.202516:24
21.04.202508:12
آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا
در زندگی به تنگی قبرست مبتلا
هر چند آب شد دل من بی شعور نیست
بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا
پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند
گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا
جست آب را سکندر و شد خضر کامیاب
روزی به قسمت است نه کوشش درین سرا
داغم که خار خار طلب آفتاب را
چندان امان نداد که خاری کشد ز پا
رسم است قد شاخ ز حاصل دو تا شود
گردید قامت تو ز بی حاصلی دوتا
در پرده سیاهی فقرست نور فیض
آب حیات در دل شب می زند صلا
کوه غمی که در دل من پا فشرده است
صائب شود ز سایه او نیلگون، سما

-صائب تبریزی
21.04.202504:17
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است
دگر به خُفیه نمی‌بایدم شراب و سماع
که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است
چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگ است
به خشم رفتهٔ ما را که می‌برد پیغام؟
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است
ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود؟ که خودرنگ است

-سعدی
19.04.202515:41
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا
پس‌از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد
تپیدن‌های دل‌ها ناله شد آهسته‌آهسته
رساتر گر شود این ناله‌ها فریاد می‌گردد
شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کج‌روش تا کی
به کام این جفاجو با همه بی‌داد می‌گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنهٔ فولاد می‌گردد
دلم از این خرابی‌ها بود خوش زان‌که می‌دانم
خرابی چون‌که از حد بگذرد آباد می‌گردد
ز بی‌داد فزون آهن‌گری گم‌نام و زحمت‌کش
علم‌دار و علم چون کاوهٔ حداد می‌گردد
علم شد در جهان فرهاد در جان‌بازی شیرین
نه هرکس کوه‌کن شد در جهان فرهاد می‌گردد
دلم از این عروسی سخت می‌لرزد که قاسم هم
چو جنگ نی‌نوا نزدیک شد داماد می‌گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز‌آن‌رو
که بنیان جفا و جور بی‌بنیاد می‌گردد
ز شاگردی نمودن فرخی استاد ماهر شد
بلی هر کس که شاگردی نمود استاد می‌گردد

-فرخی یزدی
27.04.202516:24
گروه خونی او منفی با ما چه کرد
21.04.202504:50
عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند
داستانی ست که بر هر سر بازاری هست
18.04.202515:11
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

-سیمین بهبهانی
روز سعدی مبارک😂🥳❤❤
https://t.me/meme_adabi
19.04.202519:26
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
یه دفعه مصراع اول اینو تو کانالت گذاشتی منم کاملش کردم


پس دوای درد بی درمان ما تریاک نیست
آرزویی بر دل ما جز لبی چون تاک نیست

چتر ها خندان به پیراهن کنار آتش‌اند
عاشق است او، خنده دیوانگانش باک نیست

عشق ما با بوی گیسو می‌شود عین الیقین
همچو روی دلبر ما جمله در افلاک نیست

سوز دل، شرب شراب و یاد یار
رود هم امشب برایم جز پُلی غمناک نیست

در خیالات خودم در دشت ها بابونه وار
همنشینم جز گل سرخ وجودت پاک نیست

گرچه از عشقت سرا پا آتشم ای نازنین
خوب می‌دانم که آخر مرحمم جز خاک نیست
18.04.202515:08
حال که تنها شده ام می‌روی
واله و رسوا شده ام می‌روی
حال که غیر از تو ندارم کسی
این‌همه تنها شده ام می‌روی
حال که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شده ام می‌روی
حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شده‌ام می‌روی
حال که در وادی عشق و جنون
لاله‌ی صحرا شده ام می‌روی
حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شده‌ام می‌روی
حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شده‌ام می‌روی
این‌همه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شده‌ام می‌روی

-عماد خراسانی
26.04.202520:24
سحرگه ره ‎روی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی
نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت‌نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
اگر چه رسم خوبان تندخویی‌ست
چه باشد گر بسازد با غمینی؟
ره میخانه بنما تا بپرسم
مَآل خویش را از پیش‌بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم‌ الیقینی

-حافظ
21.04.202504:18
روز سعدی مبارک
19.04.202515:44
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

-حامد عسکری
Көрсөтүлдү 1 - 15 ичинде 15
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.