Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
خانه ای در پاریس (rest) avatar

خانه ای در پاریس (rest)

Bienvenue dans une maison à Paris, prenons le thé, mes doux anges...
@yeonjun_mymoon_n_abot

@Aaabbiok
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаSep 18, 2024
TGlistке кошулган дата
Oct 18, 2024

Рекорддор

08.04.202523:59
201Катталгандар
12.10.202423:59
0Цитация индекси
24.02.202515:58
551 посттун көрүүлөрү
26.03.202523:59
261 жарнама посттун көрүүлөрү
03.03.202509:43
5.26%ER
27.01.202519:29
73.17%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

خانه ای در پاریس (rest) популярдуу жазуулары

Кайра бөлүшүлгөн:
‌ ‌ ‌ ‌ avangárd avatar
‌ ‌ ‌ ‌ avangárd
02.04.202519:25
عزیزم خب خودت فکر کن اخه من چطور به تویی که DNA نصف شهر روت هست حسودی کنم؟
03.04.202520:12
رسما روانی دارم میشم که دارم پست های زشت برای اینجا درست میکنم
25.03.202522:02
اندوه درد
تنهایی را به هر چیزی ترجیح میداد. چون اتفاقات گذشته بیشتر از هر چیزی باعث ناراحتی اون میشد.
با خودش همیشه می‌گفت تنها هستم کسی نیست اذیتم کنه کسی نیست که حرفی بزنه و باعث ناراحتی من بشه و من ساعت ها سر ی حرف ساده او گریه کنم. کسی نیست که ازم ایراد بگیره کسی نیست که...
همینطور این حرفا میزد و گذشته از جلو چشماش می‌گذشت...
رفت گوشه ای از اتاق نشست
و به ستاره هایی که از پنجره اتاقش معلوم بود نگاه میکرد
فکرهای تو سرش تمومی نداشت .
همینطور گریه میکرد
میخواست به آینده فکر کنه تا گذشته فراموش کنه که وقتی آینده را تصور میکرد بیشتر گریش می‌گرفت
حرف ها و اتفاقاتی که در طول روز براش می افتاد هم به کسی نمی‌توانست بگه.
همینطور این ها را توی دلش نگه می‌داشت و سکوت میکرد در مقابل همه چی...
نمیدونست کی می‌شود که صبر و تحملش تمام شود همه چی را بگوید...
25.03.202512:29
@ema_a0
02.04.202519:26
حق ترین تکست ها کارلی میزاره
29.03.202515:52
بیسـتُ نہـمین روز از مــاه مـاࢪچ

تعداد جلسات از دستشان در رفته بود. بار چندم بود که تراپیستش را ملاقات می‌کرد؟ نمی‌دانست.
روی صندلی رو به روی تراپیست عینکیش نشست و به تقویم روی میز خیره شد. سی‌و دومین روزی که پسرکش را ندیده.
باز هم مانند روزهای قبل، فقط به ساعت دیواری پشت سر تراپیستش زل زد و منتظر ماند تا وقتشان تمام شود. نمی‌خواست چیزی بگوید. اصلا چه باید می‌گفت؟
- آقای چوی، بهم گوش میدین؟ اگه با من درمیون نذارین که برای بومگیو چه اتفاقی افتاد به جرم آدم‌ربایی میندازنتون زندان!
یونجون اخمی کرد و جواب تراپیست را داد. "من پسرمو ندزدیم!"
- میدونم که شما ندزدیدینش اما باید بهم بگین اون روز چه اتفاقی افتاد.
یونجون بازهم عصبی بود، او پسرکش را ندزدیده بود. چه کسی می‌تواند پسر خودش را بدزدد؟
"روز بارونی بود، بومگیو بستنی دوست داشت و از دکه کنار خونه بستنی خرید. اما من از اینکه اون بستنی فروش دستای بومگیو رو لمس کرد عصبی بودم. وقتی به خونه رسیدیم از بومگیو پرسیدم که چرا گذاشته اون بستنی فروش دستاشو لمس کنه، اما اون ازش طرفداری کرد."
- بعدش چی شد؟ بومگیو فرار کرد؟
"نه، اون تا ابد باید برای من بمونه. وقتی قلبش توی جعبه‌ای زیر تختمه یعنی اون تا ابد برای منه‌.."
03.04.202518:32
ی دو نفر خوشگل میان اینجا-؟
30.03.202509:21
30.03.202505:03
@ema_a0
Өчүрүлгөн25.03.202520:19
25.03.202509:23
برام آهنگ بفرستید وقتی حالم خوب نیست مرسی خدافظ 🙏🏻
17.03.202520:32
چقدر خفن و گروننن
15.03.202513:48
چه فیو وای غش کردم
03.04.202517:57
03.04.202517:56
یعنی قلبم وایییی😭😭😭😭
ذوق اصلا نمی‌دونم چی بگم
03.04.202517:49
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.