Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Инсайдер UA
Инсайдер UA
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Инсайдер UA
Инсайдер UA
Dr.karimi227 avatar

Dr.karimi227

مدیریت منابع انسانی ، رهبری ، مربیگری ، توسعه فردی، تقویت عادات مثبت ، موفقیت .ورزش. کوهنوردی. موسیقی.
@Ekarimi_HR
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаКвіт 12, 2020
TGlistке кошулган дата
Квіт 10, 2025

"Dr.karimi227" тобундагы акыркы жазуулар

برگ پنجاه و هشتم از ۳۶۵

حذف کن
نه با خشم
که با شکوه سکوتت

بگذار
نبودن تو
چون آینه‌ای بی‌رحم
خطاهایشان را
با هر نگاه
یادآور شود

مگذار
قلبت میدان انتقام باشد
بگذار باغی بماند
که از زخم تبر هم
گل فهم می‌رویاند

ببخش
اما فراموش نکن
برو
اما بی‌کینه

سکوت کن
اما نه از ضعف
بل از بلندای خرد
که کوه‌ها
با نجابت سکوت
ابهت می‌آفرینند

در آرامش عبورت
آن‌که باید، خواهد فهمید
که تو
نه از ناتوانی
بل از شکوفایی
پاسخ نداده‌ای

#اسلام _ کریمی
برگ پنجاه و هفتم از ۳۶۵

باش
نه چون طوفان که ویران کند
نه چون صاعقه که بترساند
بل، مثل نسیم
بی‌ادعا
و ضروری

نه فریاد بزن
نه خودت را اثبات کن
فقط
با حضور بی‌هیاهویت
درختان را به رقص درآر

نسیم بودن
یعنی آرام عبور کردن
و جا گذاشتن طراوت
در جان هر که از کنارت گذشت

دنیا
همیشه تشنه‌ی صدای بلند نیست
گاهی
به نجواهای آرامی نیاز دارد
که بی‌نام
جهان را تازه می‌کنند

پس
بی‌نیاز از دیده شدن
بی‌نیاز از تمجید
همین که بودنت
نفسی تازه به دیگری ببخشد
تو، برنده‌ای

با حضورت
به زندگی معنا ببخش
و اگر کسی ندانست که بودی
جهان
از عطر عبورت، خواهد فهمید

#اسلام ـ کریمی
برگ پنجاه‌ و ششم از ۳۶۵

ثروت
شبیه رودخانه‌ای‌ست
که از دل کوه صبر
چکه‌چکه
خویش را به دریا می‌رساند

نه از سیلاب اتفاق
که از ریشه‌دواندن بذر تلاش
در خاک هر روز بی‌هیاهو

هیچ میوه‌ای
پیش از آنکه آفتاب زحمت را بچشد
شیرین نمی‌شود

و هیچ تاجی
بر سر کسی نمی‌نشیند
که گام‌هایش
بر پله‌های بی‌تلاش لغزیده باشد

کائنات
به وقت و وزن کار، پاداش می‌دهد
نه به آرزوی بی‌عرق

پس اگر رؤیایی در دل داری
آن را با دست‌های خودت
خمیر کن
در تنور پایداری بپز
تا نانش
برکت تمام زندگی‌ات شود

#اسلام _ کریمی
برگ پنجاه و پنجم از ۳۶۵

اگر دلت گرفت
برو با دریا حرف بزن
او بلدمردی‌ست
که سکوتش
هزار موج شفا در دل دارد

با گربه‌ها درد دل کن
که بلدند بی‌قضاوت
کنار زخم‌ها بنشینند

ابرها را ببین
که گریه می‌کنند
بی‌آنکه از ضعف بگویند
و باز، بلند می‌شوند
برای باریدن دوباره

اگر دلت شکست
دردت را
به ماه بگو
که در دل تاریکی می‌درخشد
بی‌آن‌که
منت روشنایی‌اش را بگذارد

به گلدان کوچک پنجره بگو
که چگونه از خاک
گل می‌رویاند
بی‌آنکه شکایتی کند

درد را
با آدم‌هایی که خودشان
بزرگ‌ترین زخم‌اند
در میان مگذار

بنشین کنار درختی پیر
و از ایستادنش
در بادهای بی‌امان
راز ریشه‌شدن را بیاموز

شادکامی
همین است
که از تلخ‌ترین لحظه‌ها
شهدی بسازی
برای دل دیگری

زندگی
هنر تاب آوردن است
در سکوتی که
بوی شکوفه می‌دهد

#اسلام _کریمی
برگ پنجاه‌وچهارم از ۳۶۵

آدمی
در میانه‌ی راهِ بودن
روزی به پرتگاهی از درون می‌رسد
که نامش «فهم» است
نه سن
که درد
کلید آن دروازه‌ی خاموش است


درد
نقاشی‌ست پنهان
که روی بوم خام جانت
طرحی از حقیقت می‌کشد
بی‌اجازه، بی‌مقدمه
اما دقیق، اما ژرف

تفکر
از میان شعله‌های سوختن برمی‌خیزد
نه از پله‌های بی‌نشیب عادت

شادکامی
نه حذفِ درد
بل رشد در آغوش آن است
و موفقیت
دلی‌ست که سوخته
اما هنوز
بوی امید می‌دهد

آری
گاهی یک قطره اشک
جهانی را معنا می‌کند
و یک شکست
مقدمه‌ای‌ست
بر فتحی که به چشم نمی‌آید
اما جان را دگرگون می‌کند

آدمی
هرچه بیشتر رشد کند
بیشتر خم می‌شود
و در این خم شدن
نور می‌روید
از شکوهِ درکِ مسیر

#اسلام _ کریمی
برگ پنجاه‌و سوم از ۳۶۵

جهان
یک بوم بی‌پایان است
نه قاب تنگ رقابت
تو
نه سایه‌ای از کسی
نه جایگزینی برای رویاهای دیگران
تو
خود منحصر به‌فرد خلقتی
که جهان
با حضور تو
بخشی از معنایش را کامل می‌کند

دریا
جای تمام ماهی‌ها را دارد
اما هر کدام
باید در عمق خویش
شنا کند
به جای دویدن
در پی ردپای دیگران
چکمه‌هایت را از گل مقایسه بتکان
و راهی شو
در مسیرِ بی‌نظیرت
که هیچ‌کس
نقشه‌اش را جز دل تو ندارد

شادمانی
در یافتن راهِ خویش است
نه در سبقت از مسیر دیگران

به جهان آمده‌ای
تا صدای خودت باشی
نه پژواکی از دیگری

و یادت نرود
آسمان
برای پرواز تو هم
جایی کنار ستاره‌ها نگه داشته است

#اسلام ـ کریمی
برگ پنجاه و دوم از ۳۶۵

مراقب باش
کدام لحظه را
با کدام حضور می‌نوشی

بعضی آدم‌ها
نه زهر می‌ریزند
نه شکر
و گرمای لحظه ها را
خاموش می کنند
و فنجان احساست را
سرد و بی‌روح رها می‌کنند

زندگی
آداب دارد
مثل چای خوردن در سکوتِ عصرانه
باید بلد باشی
با چه کسی بنشینی
که دلت
در فنجان نگاهش
آرام بگیرد

آدم نادرست
از قهوه
نفرت می‌سازد
و آدم درست
از تلخی همان قهوه
بهانه‌ای برای لبخند

شادمانی
در انتخاب شریک لحظه‌هاست
نه در طعم آنچه می‌نوشی

پس حکمت آن است
که هر فنجان را
با دستی بنوشی
که دل به دلت بدهد
نه دل‌زدگی به روزت

#اسلام _ کریمی
برگ پنجاه و یکم از ۳۶۵
گاه
زندگی
با دستانی زخمی
در خانه‌ات را می‌زند
نه برای آزار
بل برای آن‌که
قدرت نادیده‌ات را
یادآوری کند

انگار
درد
معلمی‌ست صبور
که زیر پوست آدم
راز تحمل را
آهسته می‌نویسد

من
از میان زخم‌ها
شاخه زده‌ام
و هر اشک
آبی بود
که ریشه‌ام را
مقاوم‌تر کرد

ما
آموخته‌ایم
با درد
مثل خاک با باران
رفتار کنیم
بگذاریمش نفوذ کند
ریشه بدهد
و از درون ما
شاخه‌ای از فهم
بروید

زندگی
همین هنر عجیب است
که با آتش
چراغ می‌سازد
و از شکست
پُلی به سوی معنا

و تو
وقتی بتوانی
با رنج‌ات زندگی کنی
نه تسلیم
که تسلّط یافته‌ای
و این
آغاز فرمانروایی‌ توست
بر سرزمین خویش

#اسلام _ کریمی
برگ پنجاه از ۳۶۵

ناامیدی
ابر عبوری‌ست در آفاق روح
بارشش اما
می‌رویاند از ما درختی ستور و سرافراز

در دل شب
روشنی، آهسته
از دل سکوت پر می‌کشد
هر که افتاده‌ست
بیشتر
آموخته‌ست از سقوط

رشد
نه در خنده
که در زخم بی‌صدا شکوفاست
آنگاه که بذر بودن
در خاک اندوه
جرعه‌ای از نور می‌نوشد

در پیله‌ی خویش
صبر کن، ای جان
که روزی
پروانه خواهی شد
در آسمانی بی‌گریز

آری
انسانیم
و گاه فرو می‌افتیم
اما افتادن
یادآور آن است
که زمین نیز
می‌تواند
آغوشی برای برخاستن باشد

#اسلام _ کریمی
برگ چهل‌ و نهم از ۳۶۵

حقیقت انسان
در طنین واژه‌ها نیست
در ردِّ روشن احساسی‌ست
که بی‌صدا
در دل دیگری جوانه می‌زند

تو می‌توانی
حرف‌های بزرگی بزنی
و فراموش شوی
یا
با سکوتی گرم
تا همیشه در خاطره‌ها بمانی

ما
شعله‌ایم
که اگر به درستی بتابیم
دل یخ‌زده‌ای را
به بهار می‌رسانیم

گاهی
یک لبخند بی‌هوا
می‌تواند نجات یک روز ابری باشد
و گاهی
حضور تو
همان نقطه‌ی نورانی‌ست
که در مسیر تاریک کسی
جهت را عوض می‌کند

شادکامی
تکثیر همین لحظات بی‌ادعاست
وقتی بی‌آن‌که خودت بدانی
دلی را
از سقوط نجات داده‌ای

پس هر روز
چنان باش
که بودن تو
چون باران بی‌نام
زمین خشکی را
بی‌هیاهو
زنده کند
# اسلام _ کریمی
برگ چهل‌ و هشتم از ۳۶۵

بیماری بشر
نه در نداشتن
که در ندیدن دارایی‌هاست

ما
قبیله‌ای از تشنگانیم
که کنار رود
لب به حسرت می‌سوزانیم

دلمان
انبارِ خالی‌ست
که هرچه در آن بریزی
باز فریاد می‌کشد: کم است!

ما
آینه‌ای در مشت داریم
و دنبال تصویر
در غبار دیگران می‌دویم

اما شادی
همین‌جاست
در بوی نان تازه‌ای
که از آغوشِ صبح برمی‌خیزد
در لبخند بی‌ادعای دوستی
که پنهانی
جهان را نجات می‌دهد

آری
کافی‌ست
گاهی به جای دویدن
بایستی
و با مهر
به داشته‌هایت نگاه کنی

تا بفهمی
زندگی
شکوفه‌ای‌ست در لحظه
نه میوه‌ای
در باغ فردا

#اسلام _ کریمی
برگ چهل‌و‌هفتم از ۳۶۵

آسودگی
نام دیگر رهایی‌ست
وقتی از هیچ‌کس
انتظار معجزه نداری

از دل سایه
طلب خورشید نکن
که روشنایی
در درون خودت
خانه دارد

بی‌انتظاری
هنر بلند دل‌هایی‌ست
که شکوفه می‌دهند
یاد بگیر
از هیچ
به قدر هیچ بخواهی
و از خود
به قدر همه‌ی هستی

زندگی
آوازی‌ست
که اگر با صدای خودت بخوانی
حتی سکوت هم
برای تو می‌رقصد

شادکامی
در کم‌توقعی نیست
در عمق فهم این حقیقت است
که تو
کافی هستی
برای خودت

#اسلام ـ کریمی
برگ چهل‌و‌ششم از ۳۶۵

تو را آفریده‌اند
برای ایستادن
برای صبوری در طوفان
و رستن
در دل شب‌هایی
که هیچ ستاره‌ای
نام تو را فریاد نمی‌زند

اما
آنکه در جاده‌ی تار
چراغ اراده‌اش را روشن نگه می‌دارد
هر قدم را
پُل عبور از ناتوانی می‌سازد

موفقیت
میوه‌ای نیست که با نسیم بیفتد
باید از درخت درد
با دستانی تاول‌زده
بالا رفت

پس
تسلیم لحظه‌ی پیش از پیروزی مشو
که جهان
دقیقه‌ای بعد
ممکن است
به نام تو لبخند بزند

#اسلام _ کریمی
برگ چهل‌وپنجم از ۳۶۵

آدم‌ها
گاهی چون نسیم می‌آیند
و چون طوفان می‌روند
اما تو
درخت باش
که ریشه‌اش را
به رفت‌و‌آمد باد نمی‌سپارد

هر که آمد
اگر نوری داشت، بگیر
اگر سایه بود، عبور کن
اما
هیچ‌کس را
تا بهای خاموشی‌ات
به خواب خاطره برنگردان

شادکامی
یاد گرفتن رقص
در میانه‌ی طوفان است
و موفقیت
آن لحظه‌ای‌ست
که بفهمی
هیچ صدایی
بلندتر از صدای درونت نیست

بگذار
هر که باید برود
برود
تو اما
بمان
برای شکوفه زدنی تازه
در بهار خویش...

#اسلام _ کریمی
برگ چهل و چهارم از ۳۶۵

محبت
آینه‌ای‌ست
که بزرگی دل تو را
به قامتِ کوچکِ بعضی‌ها نشان می‌دهد

و آنان که رفتند
نه از نبودِ عشق
که از ناتوانی در فهم عظمتِ آن گریختند

تو اما
دست بر دل مگذار
که مهربانی
فرزند خورشید است
می‌تابد
حتی اگر پنجره‌ای
بسته باشد

آدم‌ها
اندازه‌ی ظرفیتشان می‌مانند
نه اندازه‌ی لیاقتت

پس تو
همچنان ببخش
همچنان بتاب
و بگذار جهان
از نور وجودت
آموختن را آغاز کند

#اسلام _ کریمی

Рекорддор

14.05.202523:59
185Катталгандар
28.03.202523:59
0Цитация индекси
14.05.202500:24
571 посттун көрүүлөрү
18.05.202503:12
01 жарнама посттун көрүүлөрү
05.05.202516:04
53.33%ER
13.05.202522:44
30.98%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
БЕР '25КВІТ '25КВІТ '25КВІТ '25КВІТ '25ТРАВ '25ТРАВ '25

Dr.karimi227 популярдуу жазуулары

16.05.202514:04
برگ پنجاه و هفتم از ۳۶۵

باش
نه چون طوفان که ویران کند
نه چون صاعقه که بترساند
بل، مثل نسیم
بی‌ادعا
و ضروری

نه فریاد بزن
نه خودت را اثبات کن
فقط
با حضور بی‌هیاهویت
درختان را به رقص درآر

نسیم بودن
یعنی آرام عبور کردن
و جا گذاشتن طراوت
در جان هر که از کنارت گذشت

دنیا
همیشه تشنه‌ی صدای بلند نیست
گاهی
به نجواهای آرامی نیاز دارد
که بی‌نام
جهان را تازه می‌کنند

پس
بی‌نیاز از دیده شدن
بی‌نیاز از تمجید
همین که بودنت
نفسی تازه به دیگری ببخشد
تو، برنده‌ای

با حضورت
به زندگی معنا ببخش
و اگر کسی ندانست که بودی
جهان
از عطر عبورت، خواهد فهمید

#اسلام ـ کریمی
17.05.202513:47
برگ پنجاه و هشتم از ۳۶۵

حذف کن
نه با خشم
که با شکوه سکوتت

بگذار
نبودن تو
چون آینه‌ای بی‌رحم
خطاهایشان را
با هر نگاه
یادآور شود

مگذار
قلبت میدان انتقام باشد
بگذار باغی بماند
که از زخم تبر هم
گل فهم می‌رویاند

ببخش
اما فراموش نکن
برو
اما بی‌کینه

سکوت کن
اما نه از ضعف
بل از بلندای خرد
که کوه‌ها
با نجابت سکوت
ابهت می‌آفرینند

در آرامش عبورت
آن‌که باید، خواهد فهمید
که تو
نه از ناتوانی
بل از شکوفایی
پاسخ نداده‌ای

#اسلام _ کریمی
15.05.202515:12
برگ پنجاه‌ و ششم از ۳۶۵

ثروت
شبیه رودخانه‌ای‌ست
که از دل کوه صبر
چکه‌چکه
خویش را به دریا می‌رساند

نه از سیلاب اتفاق
که از ریشه‌دواندن بذر تلاش
در خاک هر روز بی‌هیاهو

هیچ میوه‌ای
پیش از آنکه آفتاب زحمت را بچشد
شیرین نمی‌شود

و هیچ تاجی
بر سر کسی نمی‌نشیند
که گام‌هایش
بر پله‌های بی‌تلاش لغزیده باشد

کائنات
به وقت و وزن کار، پاداش می‌دهد
نه به آرزوی بی‌عرق

پس اگر رؤیایی در دل داری
آن را با دست‌های خودت
خمیر کن
در تنور پایداری بپز
تا نانش
برکت تمام زندگی‌ات شود

#اسلام _ کریمی
13.05.202519:01
برگ پنجاه‌وچهارم از ۳۶۵

آدمی
در میانه‌ی راهِ بودن
روزی به پرتگاهی از درون می‌رسد
که نامش «فهم» است
نه سن
که درد
کلید آن دروازه‌ی خاموش است


درد
نقاشی‌ست پنهان
که روی بوم خام جانت
طرحی از حقیقت می‌کشد
بی‌اجازه، بی‌مقدمه
اما دقیق، اما ژرف

تفکر
از میان شعله‌های سوختن برمی‌خیزد
نه از پله‌های بی‌نشیب عادت

شادکامی
نه حذفِ درد
بل رشد در آغوش آن است
و موفقیت
دلی‌ست که سوخته
اما هنوز
بوی امید می‌دهد

آری
گاهی یک قطره اشک
جهانی را معنا می‌کند
و یک شکست
مقدمه‌ای‌ست
بر فتحی که به چشم نمی‌آید
اما جان را دگرگون می‌کند

آدمی
هرچه بیشتر رشد کند
بیشتر خم می‌شود
و در این خم شدن
نور می‌روید
از شکوهِ درکِ مسیر

#اسلام _ کریمی
10.05.202513:13
برگ پنجاه و یکم از ۳۶۵
گاه
زندگی
با دستانی زخمی
در خانه‌ات را می‌زند
نه برای آزار
بل برای آن‌که
قدرت نادیده‌ات را
یادآوری کند

انگار
درد
معلمی‌ست صبور
که زیر پوست آدم
راز تحمل را
آهسته می‌نویسد

من
از میان زخم‌ها
شاخه زده‌ام
و هر اشک
آبی بود
که ریشه‌ام را
مقاوم‌تر کرد

ما
آموخته‌ایم
با درد
مثل خاک با باران
رفتار کنیم
بگذاریمش نفوذ کند
ریشه بدهد
و از درون ما
شاخه‌ای از فهم
بروید

زندگی
همین هنر عجیب است
که با آتش
چراغ می‌سازد
و از شکست
پُلی به سوی معنا

و تو
وقتی بتوانی
با رنج‌ات زندگی کنی
نه تسلیم
که تسلّط یافته‌ای
و این
آغاز فرمانروایی‌ توست
بر سرزمین خویش

#اسلام _ کریمی
11.05.202513:53
برگ پنجاه و دوم از ۳۶۵

مراقب باش
کدام لحظه را
با کدام حضور می‌نوشی

بعضی آدم‌ها
نه زهر می‌ریزند
نه شکر
و گرمای لحظه ها را
خاموش می کنند
و فنجان احساست را
سرد و بی‌روح رها می‌کنند

زندگی
آداب دارد
مثل چای خوردن در سکوتِ عصرانه
باید بلد باشی
با چه کسی بنشینی
که دلت
در فنجان نگاهش
آرام بگیرد

آدم نادرست
از قهوه
نفرت می‌سازد
و آدم درست
از تلخی همان قهوه
بهانه‌ای برای لبخند

شادمانی
در انتخاب شریک لحظه‌هاست
نه در طعم آنچه می‌نوشی

پس حکمت آن است
که هر فنجان را
با دستی بنوشی
که دل به دلت بدهد
نه دل‌زدگی به روزت

#اسلام _ کریمی
09.05.202517:08
برگ پنجاه از ۳۶۵

ناامیدی
ابر عبوری‌ست در آفاق روح
بارشش اما
می‌رویاند از ما درختی ستور و سرافراز

در دل شب
روشنی، آهسته
از دل سکوت پر می‌کشد
هر که افتاده‌ست
بیشتر
آموخته‌ست از سقوط

رشد
نه در خنده
که در زخم بی‌صدا شکوفاست
آنگاه که بذر بودن
در خاک اندوه
جرعه‌ای از نور می‌نوشد

در پیله‌ی خویش
صبر کن، ای جان
که روزی
پروانه خواهی شد
در آسمانی بی‌گریز

آری
انسانیم
و گاه فرو می‌افتیم
اما افتادن
یادآور آن است
که زمین نیز
می‌تواند
آغوشی برای برخاستن باشد

#اسلام _ کریمی
12.05.202515:13
برگ پنجاه‌و سوم از ۳۶۵

جهان
یک بوم بی‌پایان است
نه قاب تنگ رقابت
تو
نه سایه‌ای از کسی
نه جایگزینی برای رویاهای دیگران
تو
خود منحصر به‌فرد خلقتی
که جهان
با حضور تو
بخشی از معنایش را کامل می‌کند

دریا
جای تمام ماهی‌ها را دارد
اما هر کدام
باید در عمق خویش
شنا کند
به جای دویدن
در پی ردپای دیگران
چکمه‌هایت را از گل مقایسه بتکان
و راهی شو
در مسیرِ بی‌نظیرت
که هیچ‌کس
نقشه‌اش را جز دل تو ندارد

شادمانی
در یافتن راهِ خویش است
نه در سبقت از مسیر دیگران

به جهان آمده‌ای
تا صدای خودت باشی
نه پژواکی از دیگری

و یادت نرود
آسمان
برای پرواز تو هم
جایی کنار ستاره‌ها نگه داشته است

#اسلام ـ کریمی
14.05.202514:45
برگ پنجاه و پنجم از ۳۶۵

اگر دلت گرفت
برو با دریا حرف بزن
او بلدمردی‌ست
که سکوتش
هزار موج شفا در دل دارد

با گربه‌ها درد دل کن
که بلدند بی‌قضاوت
کنار زخم‌ها بنشینند

ابرها را ببین
که گریه می‌کنند
بی‌آنکه از ضعف بگویند
و باز، بلند می‌شوند
برای باریدن دوباره

اگر دلت شکست
دردت را
به ماه بگو
که در دل تاریکی می‌درخشد
بی‌آن‌که
منت روشنایی‌اش را بگذارد

به گلدان کوچک پنجره بگو
که چگونه از خاک
گل می‌رویاند
بی‌آنکه شکایتی کند

درد را
با آدم‌هایی که خودشان
بزرگ‌ترین زخم‌اند
در میان مگذار

بنشین کنار درختی پیر
و از ایستادنش
در بادهای بی‌امان
راز ریشه‌شدن را بیاموز

شادکامی
همین است
که از تلخ‌ترین لحظه‌ها
شهدی بسازی
برای دل دیگری

زندگی
هنر تاب آوردن است
در سکوتی که
بوی شکوفه می‌دهد

#اسلام _کریمی
06.05.202516:16
برگ چهل‌و‌هفتم از ۳۶۵

آسودگی
نام دیگر رهایی‌ست
وقتی از هیچ‌کس
انتظار معجزه نداری

از دل سایه
طلب خورشید نکن
که روشنایی
در درون خودت
خانه دارد

بی‌انتظاری
هنر بلند دل‌هایی‌ست
که شکوفه می‌دهند
یاد بگیر
از هیچ
به قدر هیچ بخواهی
و از خود
به قدر همه‌ی هستی

زندگی
آوازی‌ست
که اگر با صدای خودت بخوانی
حتی سکوت هم
برای تو می‌رقصد

شادکامی
در کم‌توقعی نیست
در عمق فهم این حقیقت است
که تو
کافی هستی
برای خودت

#اسلام ـ کریمی
07.05.202519:44
برگ چهل‌ و هشتم از ۳۶۵

بیماری بشر
نه در نداشتن
که در ندیدن دارایی‌هاست

ما
قبیله‌ای از تشنگانیم
که کنار رود
لب به حسرت می‌سوزانیم

دلمان
انبارِ خالی‌ست
که هرچه در آن بریزی
باز فریاد می‌کشد: کم است!

ما
آینه‌ای در مشت داریم
و دنبال تصویر
در غبار دیگران می‌دویم

اما شادی
همین‌جاست
در بوی نان تازه‌ای
که از آغوشِ صبح برمی‌خیزد
در لبخند بی‌ادعای دوستی
که پنهانی
جهان را نجات می‌دهد

آری
کافی‌ست
گاهی به جای دویدن
بایستی
و با مهر
به داشته‌هایت نگاه کنی

تا بفهمی
زندگی
شکوفه‌ای‌ست در لحظه
نه میوه‌ای
در باغ فردا

#اسلام _ کریمی
02.05.202510:26
برگ چهل‌وسوم از ۳۶۵

من معلمم
کلاس درس من
چهار دیواری نیست
اقلیم گسترده‌ای‌ست
که در آن
واژه‌ها جرقه‌اند
و سکوت‌ها
ریشه می‌دوانند

من
به زندگی معنا می‌دهم
به دردی که باید فهمید
به پرسشی که باید زیست
به نگاهی که باید دید

من، معلمم
نه برای تکرار دانسته‌ها
که برای زایش سوالی نو
در هر ذهن خاموش

فهمیدن
زخم مقدسی‌ست
که با عشق تحملش می‌کنم
تا روزی
جهان
صدای اندیشه‌ام را
در طنین گام‌های دیگران بشنود

و اگر روزی
کسی، جایی
انسان‌تر از دیروز ایستاد
آن‌جا
جای پای من است

#دکتر ـ اسلام _ کریمی
05.05.202517:32
برگ چهل‌و‌ششم از ۳۶۵

تو را آفریده‌اند
برای ایستادن
برای صبوری در طوفان
و رستن
در دل شب‌هایی
که هیچ ستاره‌ای
نام تو را فریاد نمی‌زند

اما
آنکه در جاده‌ی تار
چراغ اراده‌اش را روشن نگه می‌دارد
هر قدم را
پُل عبور از ناتوانی می‌سازد

موفقیت
میوه‌ای نیست که با نسیم بیفتد
باید از درخت درد
با دستانی تاول‌زده
بالا رفت

پس
تسلیم لحظه‌ی پیش از پیروزی مشو
که جهان
دقیقه‌ای بعد
ممکن است
به نام تو لبخند بزند

#اسلام _ کریمی
08.05.202516:39
برگ چهل‌ و نهم از ۳۶۵

حقیقت انسان
در طنین واژه‌ها نیست
در ردِّ روشن احساسی‌ست
که بی‌صدا
در دل دیگری جوانه می‌زند

تو می‌توانی
حرف‌های بزرگی بزنی
و فراموش شوی
یا
با سکوتی گرم
تا همیشه در خاطره‌ها بمانی

ما
شعله‌ایم
که اگر به درستی بتابیم
دل یخ‌زده‌ای را
به بهار می‌رسانیم

گاهی
یک لبخند بی‌هوا
می‌تواند نجات یک روز ابری باشد
و گاهی
حضور تو
همان نقطه‌ی نورانی‌ست
که در مسیر تاریک کسی
جهت را عوض می‌کند

شادکامی
تکثیر همین لحظات بی‌ادعاست
وقتی بی‌آن‌که خودت بدانی
دلی را
از سقوط نجات داده‌ای

پس هر روز
چنان باش
که بودن تو
چون باران بی‌نام
زمین خشکی را
بی‌هیاهو
زنده کند
# اسلام _ کریمی
04.05.202516:05
برگ چهل‌وپنجم از ۳۶۵

آدم‌ها
گاهی چون نسیم می‌آیند
و چون طوفان می‌روند
اما تو
درخت باش
که ریشه‌اش را
به رفت‌و‌آمد باد نمی‌سپارد

هر که آمد
اگر نوری داشت، بگیر
اگر سایه بود، عبور کن
اما
هیچ‌کس را
تا بهای خاموشی‌ات
به خواب خاطره برنگردان

شادکامی
یاد گرفتن رقص
در میانه‌ی طوفان است
و موفقیت
آن لحظه‌ای‌ست
که بفهمی
هیچ صدایی
بلندتر از صدای درونت نیست

بگذار
هر که باید برود
برود
تو اما
بمان
برای شکوفه زدنی تازه
در بهار خویش...

#اسلام _ کریمی
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.