در زندگیم همیشه دیر بوده، این بار از همیشه دیر تر.
با گفتن این به یاد صحنهای از فیلم “The Lover 1992”
میافتم که فاحشهای سالخورده در وصف خودش میگفت
“خیلی زود توی زندگیم خیلی دیر بود، ۱۸ سالم بود و از همون موقع خیلی دیر شده بود
در هجده سالگی من سالخورده بودم”. اون تن خودش رو فاحشه میدید اما من روحم رو فاحشهی امیال های خودم میدونم.
چیزی که سالها با تن خودم حمل کردم و روح خطابش میکنم فاحشهی ذات من هست. از اینکه خیلی دیر شده خوشحالم، دیگه میدونم که خیلی وقته به نهایت کثافت بودن رسیدهم.
دیگه هیچ بویی از معصومیتی مثلا از دست رفته نیست، وجود نداشت هم. خوشحالم به قدری دیر شده که حتی اگر با مقدسترین آبها هم شسته بشم و خونهایی برای پاکی به روی تنم ریخته بشن
“پاک” نخواهم شد.
خوشحالم.