🗽👥«انسان شدن» یا «انسان بودن»؟
مسئله این است.
🔻جملهای که مصطفی مهرآیین همواره با لحنی پرشور (چه اکنون در مصاحبه با رسانههای بیرونی و چه در درسگفتارهای خود) نقل میکند این است که «انسان به صرف زاده شدن انسان نیست، بلکه با پذیرش مسئولیت انسان میشود!»
این جمله برخاسته از دل سنت فلسفی اگزیستانسیالیسم است و ریشه در نگاه فیلسوفانی چون ژانپل سارتر دارد که انسان را نه موجودی از پیشتعریفشده، بلکه پروژهای در حال شدن میدانند.
مصطفی مهرآیین در اغلب صحبتهای خود بر این «شدن» تاکید دارد؛ نگاهی که با انتقادات جدی سنت لیبرال مواجه است
✨از دیدگاه لیبرالیسم، این جمله خالی از خطر نیست. نخست آنکه بر خلاف سنت لیبرال که انسان را حامل حقوق ذاتی و غیرقابل سلب میداند، نگاه اگزیستانسیالیستی مشروطکردن انسانیت به عملکرد را پیش پای انسان مینهد. در منطق لیبرال، انسان بهمحض تولد (و حتی پیش از آن) مستحق آزادی، کرامت، و حقوق است، بیآنکه نیازی به اثبات خود یا پذیرش مسئولیتی خاص داشته باشد.
دوم آنکه این نگاه، بهگونهای ناگفته، برتری اخلاقی برای گروهی خاص قائل میشود؛ آنان که مسئولیت میپذیرند، «انسانتر» انگاشته میشوند. این تفکیک میان انسانها، بوی ارزشگذاری بر اساس مسئولیت میدهد و میتواند درهای تبعیض را بگشاید. از کودکی که هنوز مسئولیتی بر عهده ندارد، تا بیمار روانی یا فردی در شرایط ناتوانی اجتماعی، همه در معرض آناند که از جرگهی انسان واقعی طرد شوند.
سوم، مفهوم مسئولیت در این جمله، مبهم و تفسیرپذیر است. چه کسی باید تعیین کند که کدام مسئولیتپذیری مشروع است؟ این ابهام، در نگاه لیبرالیسم، میتواند بهانهای برای سرکوب فردیت و تحمیل سبک زندگی یا ارزشهای خاص بر افراد شود.
از آن گذشته، نگاه اگزیستانسیالیستی با آنکه ادعا دارد که در پی رهایی انسان است، گاه چنان باری از مسئولیت را بر دوش فرد میگذارد که خود به منبع اضطراب بدل میشود.
اگر انسان «محکوم به آزادی» است، آیا در جهانی نابرابر و ناامن، محکومیت به آزادی بیش از آنکه رهاییآور باشد، کمرشکن نیست؟ شما چگونه به زنی که در خانه حبس شده میتوانید بگویید که محکوم به آزادی هستی؟ اصلا چنین ادعایی چه ابزاری برای آزادی فراهم کرده است؟!
همچنین این نگاه، اغلب نسبت به ساختار های اجتماعی بیتوجه است. اگزیستانسیالیسم، بهویژه در روایت سارتری، انسان را بهتنهایی در برابر جهان قرار میدهد و نقش عوامل تاریخی، طبقاتی یا نهادهای قدرت را در شکلدادن به کنش انسانی، به حاشیه میراند.
اگرچه مهرآیین در تکگوییها و یا نوشتههایش در نقد سلطهی سیاسی، با تکیه بر مسئولیت اگزیستانسیالیستی فرد در برابر دیگری، به مقابله با نظام قدرت میپردازد، اما نقد او عمدتاً در سطح اخلاق باقی میماند. از این رو، نقدش بیشتر به آگاهیبخشی وجدانی نزدیک میشود تا تحلیل ساختاری.
البته این بهمعنای غفلت کامل از ساختار نیست؛ مهرآیین بهویژه در مواجهه با مفاهیمی چون نهاد، امر سیاسی و سکوت در برابر قدرت کوشیده است نشان دهد که چگونه ساختارهای سلطه بازتولید میشوند، اما رویکرد او در این مسیر، مانند همتایانی همچون زیباکلام بیشتر اصلاحطلبانه و درون ساختاری است. او بر امکان مقاومت درون ساختار تأکید میکند، نه ضرورت حذف آن
در این معنا، نقد او نه یک گسست ریشهای، بلکه فراخوانی است به کنش فردی درون شکافها و ترکهای نظام موجود.
در نهایت، این رویکرد با بیاعتبار دانستن «بودن» طبیعی انسان، تجربههایی چون کودکی، ناتوانی یا حتی زیست در خاموشی را بیارزش جلوه میدهد. گویی تنها آنکس که آگاهانه در میدان کنش قدم میگذارد، شایستهی عنوان انسان است.
به این اعتبار، نقد لیبرالیسم به اگزیستانسیالیسم، نه دفاع از تنآسایی یا انفعال، بلکه تأکید بر کرامت غیرمشروط انسان است. انسان، پیش از آنکه مسئولیتی بر دوش گیرد، موجودی ارزشمند است؛ همین «بودن»ش کافیست.
««تنها کسانی بر «شدن» انسان تأکید دارند که از نگاه ایدئولوژی چپ و یا دین به انسان توجه دارند؛ روشنفکران ایدئولوگی که پایههای غیرفلسفی بازار و اقتصاد این نظام را نادیده میگیرند»»
آنها اغلب انسان را پروژهای ناتمام میدانند که باید از طریق تعهد، مبارزه یا سلوک به کمال برسد، بیآنکه بسامدهای زندگی روزمره، مصرف، یا منطق بازار آزاد را جدی بگیرند.
انسان در منطق لیبرال نه نیازمند «شدن»، بلکه خواهان آسایش، آزادی انتخاب و امنیت است، نه قهرمان اخلاقی، بلکه شهروندی با حقوق تثبیتشده.
حواسمان باشد که بعد از دستور به «شدن» همواره دستورالعملهای ایدئولوژیک احضار میشوند.
✍🏼ناهید زمانیان
@cafe_andishe95