Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
سوتی های زنونه 😅😉❤❤ avatar

سوتی های زنونه 😅😉❤❤

خاطرات و سوتی های جالب خودتونو (نامزدی، متاهلی، هر چیزه جالب) برامون بفرستین تا توی کانال بزنیم
@mehrbanQ

تعرفه تبلیغات👇👇
@zaannoon

🥰💄کانال #جالبب چالشششمون عضو بشین 👇👇
@zaanoone

کانال مشاوره درهم رو عضو بشیین 👇👇
@zaannonne
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
ОрдуІран
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаFeb 06, 2025
TGlistке кошулган дата
Aug 06, 2024

Telegram каналы سوتی های زنونه 😅😉❤❤ статистикасы

Катталгандар

38 153

24 саат
23
-0.1%Жума
176
-0.5%Ай
633
-1.6%

Цитация индекси

0

Эскерүүлөр1Каналдарда бөлүштү0Каналдарда эскерүүлөр1

1 посттун орточо көрүүлөрү

720

12 саат646
1.7%
24 саат720
55.4%
48 саат1 643
54%

Катышуу (ER)

5.51%

Кайра посттошту2Комментарийлер0Реакциялар35

Көрүүлөр боюнча катышуу (ERR)

4.23%

24 саат0%Жума
0.01%
Ай
0.25%

1 жарнама посттун орточо көрүүлөрү

861

1 саат41648.32%1 – 4 саат34540.07%4 - 24 саат1 742202.32%
Биздин ботту каналыңызга кошуп, анын аудиториясынын жынысын билүү.
Акыркы 24 саатта бардык посттор
20
Динамика
4

"سوتی های زنونه 😅😉❤❤" тобундагы акыркы жазуулар

سلام دوستان خوبم یه خاطره از دکتر رفتن بگم چند وقت پیش مشکل پوستی داشتم رفتم پیش متخصص پوست کلی دارو داد بعدشم گفت باید ماهی یکبار بیای مزو تراپی تا مشکلت حل شه هر بار میرفتم می‌گفت بهتری ومشکلی داری بگو منم اگر مشکلی داشتم میگفتم دارو می‌نوشت وبعد مزو تراپی انجام میداد و هزینه می‌گرفت یعنی به غیر بار اول ویزیت نمی‌گرفت چند وقت پیش که رفتم گفتم برای موهام بگم یه شامپو مناسب بنویسه وارد که شدم گفت ببینم بهترین بعد گفت یه کرم می‌نویسم برای پوست دستات منم گفتم خانم دکتر یه شامپو بنویسین برای موهام بعد شاملو کنار کشیدم قسمتی از موهام گرفتم دستم که ببینه گفت خانم الان که ویزیت نیست شما فقط نوبت مزو تراپی داری تصور کنید همین طور یه رشته موهام دستم بود انگار دستم خشک شده بود از خجالت🫣🫣بعد آروم موهام دادم داخل شالم گفتم ببخشید (خب خودت هر بار میگفتی مشکل داری بگو،))😂😂😂بعد گفت از صبح سرپام خستم😢منم هیچی نگفتم حالا دوسه بار دیگه رفتم میگه خب مشکلی دارین منم میگم نه ندارم😂😂دفعه آخر که رفتم آخی فقط ادرس یه داروخانه میده باید دارو بگیری ازش اومدم بیرون منشی کارت دارو خانه داد گفتم دارو ندارم گفت شما چرا نمیگه خانم دکتر دارو بنویسه عزیزم استفاده کن مشکلات پوستی بگو 😢😢منم این شکلی😏😏😏😏😏


#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
معدن لوازم آرایش تلگــ✓ـــرام😱😱

❌کالکشن جدید زیر قیمت بازار رسید❌👇🏻

❗فروش محصولات به قیمت واردکننده❗👇
https://t.me/+84S9XL7E8_gzOWVk
https://t.me/+84S9XL7E8_gzOWVk

🚚ارسال تا درب منزل🚚

🔴فروش به صورت تکی و عمده🔴
سلام و درود
پری بختیاری از قم گفتی پیام اشتباه واسه جناب سرهنگ فرستادی یاد فاجعه خودمون افتادم
برادر شوهر بزرگم خیلی ادم خشک و جدیه.زنشم که وظیفش فقط جررر دادن فامیل بی بهانه یا با بهانه ،فرقی نداره
من و خواهر کوچیکم جاری هستیم.یبار تو گروه فامیل شوهر همون جاری جون که اصلا فعالیتم نمیکنه فقط اومده بالای گروه نشسته نفس ما رو بگیره عکس یه کاریکاتور گذاشته بود که مثلا یه مرد در اثر فشار زندگی و پیری تخماش اویزون شده بود
من و خواهرم تو پی وی داشتیم چت میکردیم و متعجب که چرا همچین عکسی رو جاری محترمه گذاشته گروه.که خواهرم نوشت مرد چقدم شبیه فلانی یعنی برادر شوهرمه
یدفه من دیدم این جمله رو اشتباهی فرستاده گروه فامیلی
اونوقتا هم پاک کردن پیام به راحتی الان نبود.خلاصه گفتم چی کردی زود پاکش کن
اونم هول شد پیامو واسه خودش پاک کرد و دیگه نمیشد کاری کرد.خلاصه انقد بهم دیگه زنگ زدیم.خواهرم داشت از استرس میمرد
زنگ زد به بچه های جاریم گفت چی کنم؟ دخترشم گفت دیدم مامان حالش بده کاریکاتور فرستادم واسش بخنده دستش خورده اشتباه اومده گروه.دامادهای برادر شوهرم هر کاری کردن نشد.حتی گروه رو کلا پاک کردن نشد
اخرش ساعت شد دو نصفه شب.پسرش فرستادن بره خونه باباش یواشی گوشی رو برداره پیامو پاک کنه
اونم میگفت رفتم خونشون دیدم بابا رو مبل نشسته گوشی دستشه پیامم جلو روش.
از دستش گرفتم پیامو پاک کردم اومدم خونمون.یعنی این همه زنگ و اوارگی بیخود بود اقا خونده بودش ولی اصلا به روی مبارک نیاورد
خاله خوش پسند



#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
♥️👑♥️ شما برنده شدید، تا هفته  آینده جایزه تان را دریافت نمایید🎁🏆

3سی سی مزوژل آبرسان با انتخاب پکیج👇

زیبایی با جدیدترین تکنیک روز دنیا

✨پکیج سیلور :لیفت 10عددی بانخ از 25م✨

✨پکیج پلاتینیوم:لیفت با فیلر از 20م✨

✨پکیج تیتانیوم لیفت 12عددی با نخ تا3سال ماندگاری از 36م✨

✨پکیج گلد :ترکیب لیفت با نخ و فیلر از 35م ✨
✨جوانسازی با کلاژن هیدرولیز شده از18م✨

❌  📍غرب تهران
💫عضو شوید 👇 فیلم و عکسها را در کانال تلگرام ببینید 👇

https://t.me/+QdIu26SBXx6wcvqZ

🆔 instagram.com/facemodel_mahfam
🌼  با تعیین وقت
📲☎️ 09128928522
اینو اگه نگم خوابم نمیبره تو عید من از اونجا که کنکوریم صبحا زود پا میشدم میرفتم سمت سالن مطالعه یه روز دیدم. دیرم شده
اسنپ گرفتم. و یه آقایی افتاد من آماده نشستم و پول نقد نداشتم. باید کارت به کارت میکردم. روزای عید خیابونا صبح پرنده‌ پرنمیزنه
گفتم. آقا محبت کنید شماره کارت بدید واریز کنم شماره کارت و گفتن بعد گفت شما چی خانوم شما پول نمیخوای 😱😳منو میگی گفتم تمومه دختر
گفتم آقا نمیشنوم الان واریز میکنم برات یه دور تو این فاصله قرآن و ختم کردم😂📿
که برگشت گفت پول نقد دارم تو کارت به کارت گفتم مرسی آقا گیر داده بود نه چقدر میخوای سر صبحی خدایی


یبار دیگه سوار شدم میخواستم برگردم خونه با دوستم عقب نشسته بودیم یارو گفت خانوما ببخشید من جورابم گفتم عه مرد میخواد بگه ببخشید من جورابم بو میده😂😂
دیدم،میگه من تولید کننده جورابم با نخ ترک یهو یه سبد جوراب گذاشت تو بغل ما خانوم بخر گفتم اینا مردونس اقا من نیاز ندارم😂😂😭

رعنا🎀
سلام سلام من و یادتونه؟
چند روز پیش رفتیم بیرون داداشم کوچیکه عاشق ماشیناس همرو اسماشون و بلده یهو یه ماشین خارجی دید گفت اووو اینو گذر مقوته 💪😂
حالا شما ام دوبار تکرار کنیو با اصلیش قاطی میکنید
🎀رعنا


#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
《ضایع ترین صحنه های 🔞 در پخش زنده》

مجری زن دکمه های لباس باز کرد و ...❗️😳👇

     مشاهده تصاویر و کلیپ
  👉

https://t.me/+APvolZc7hX83ZmNk
#جا_حبوبات چند کاره😍 فقط کافیه قیمتشوووو ببینی ک چقد ارزونهه

بخاطر جا ب جایی مغازه همه کارا حراج خورده فقط ۱۰ تا از این جا حبوبات چندکاره مونده بیا تا تموم نشدههه❌
 


https://t.me/+P8Y1ku8SGCYlvkNH
https://t.me/+P8Y1ku8SGCYlvkNH

خیلی گفتین این کانالو براتون لینکشو بزارم👆👆
حوصله داشته‌باش برای زندگی، برای دویدن‌های صبح، برای قهوه نوشیدن‌های عصر، برای جمع شدن‌های دوستانه و بیدار ماندن‌های صمیمیِ شبانه، برای مزه مزه کردن نان و پنیر و سبزی، برای بوییدنِ گل، تماشای فیلم، شنیدن موزیک، خواندن سطر سطر کتاب...
آرام بگیر و حوصله داشته‌باش؛ برای آرام آرام راه رفتن و آرام آرام تلاش کردن و آرام آرام به مقصد رسیدن و از مسیر لذت بردن...
حوصله داشته باش برای زندگی، عجول نباش! خشمگین نشو! اضطراب نگیر و زمان بده؛ به خودت، به جهان، به اتفاقات و به آدم‌ها و ببین زندگی چه خارق‌العاده زیباست وقتی از زاویه‌ی آرام‌تری به همه چیز نگاه می‌کنی و با ذوق و با حوصله تر از همیشه گام بر می‌داری و پیش می‌روی و زندگی می‌کنی...
طوفان
@zaanone
سلاااام

صبح‌ پنج‌شنبه‌تون بخیر❤️
Кайра бөлүшүлгөн:
سوتی های زنونه 😅😉❤❤ avatar
سوتی های زنونه 😅😉❤❤
هیچکس فکر نمیکرد آخر این گزارش اینجوری بشه😁

یه مخترع ایرانی 🇮🇷 پودر گیاهی اختراع کرده که بزنی به دندون سفید سفید میشه✌🏻
بعدش اومده زده به دندون یه نفر،عکس قبل و بعدشو به مردم نشون میده😊
نظرات مردم خیلی جالبه 👌🏻
راستی اینم لینک اصلی سایت این محصول گیاهی سفید کننده دندان👇🏻🦷
https://landing.saamim.com/yTfes
https://landing.saamim.com/yTfes
من بازم اومدم با یه سوتی که نههه آبروریزی شد 👀
شب مهمون مامانم اینا بودیم داییم اینا هم بودن بعده شام بابام و داییم و خلاصه همگی تو حیاط دور هم نشسته بودیم تا اینجا همه چی خوب و خوش بود😄 یدفه زنداییم ازآبجیم پرسید پسرتو از پوشک گرفتی بازش کردی گفت اره دیگه فقط شبا موقع خواب مای بی بیش میکنم گفت دیگه شبا هم نکن صبحا زود بیدار شو ببرش دسشویی😂 یهو دخترش که هفت سالشه گفت ماماان یه چیییزززی بگممممم ؟!! اونم گفت بگو خب اونم هی میگفت بگممم؟؟ حالا مامانم به زنداییم میگه چشم و ابرو نیا بذار حرفشو بگه🤨😂😂😂 ابجیمم انگار به دلش افتاده بود هی میگفت نگووو 🤣🤣🤣 خدایی من فقط منتظر بودم بشنوم زنداییم هم بهش نگاه میکرد اونم منتظر بود ببینه دخترش چی میگه☺️☺️ یهو دختر دایی نازنینم گفت مامان پس تو چرا خودتو مای بی بی میکنی ؟😬🥴🥴🥴 واااااای یعنی آب شدیم🤐 انقد خندیدیم قرمز شدیم بابام هم دمش گرم انگار که نشنیده باشه با پسرشون شوخی میکرد 😂😂😂😂
داییم گفت خوبه از من هیچی نگفتی😄 بنطرتون داییم انتظار داشت چی بشنوه 😅😅😅😅😅😅😅


راستی پدربزرگ و مادربزرگ مهربون کجان ازشون خبری نیست🥺🥺


#همسایه_امام_رضا ♥️
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
🎥 برای یکبار هم که شده با روانشناس صحبت کنید 🙏🏻

📌 مشکلاتی مثل : زناشویی، خیانت، تربیت فرزند، استرس و اضطراب ، افسردگی، مشکلات جنسی ، مشاوره پیش از ازدواج، اعتیاد ... هست که پولدار و فقیر نمیشناسه 😞

📲 اگر هرکدوم از این مشکلات رو دارید تا دیر نشده از طریق لینک زیر جهت رزرو نوبت تلفنی و محرمانه با برترین مشاوران متخصص کشور صحبت کنید 👇👇

https://hamkadeh.com/landings/VCMXO
https://hamkadeh.com/landings/VCMXO
دیگه تنها نیستید❤️‍🩹
سلام مهربانو جانم


سلام به همه خانمهای گل ومهربون امیدوارم هرجا هستین حال دلتون عالی باشه پرانرژی وشاد باشید هیچکس جزخودمون نمیتونه حالمونو خوب کنه

یه سوتی از سوتیهای قبل کانال داشتم میخوندم که یه مادرودختر رفتن مراسم شب قدر اونجا خندشون گرفته بود یادم اومد از کار خنده دار خواهرزادم😂😂😂😂
ما توشهرمون جایی که اموات رو به خاک میسپرن یه امام زاده هست که شبای قدر مردم خیلی میرن اونجا خلاصه شب اول بود نمیدونم یا دوم نشسته بودیم تو فضای باز 😂😂😂 من ومامانم و خواهرم با سه تا پسراش که پسر کوچیکش اونموقع شیش سالش اینا بود مداح داشت میخوند و میگف روسیاهم همه بگید همه ساکت بودن یهو خواهرزادم داد زد رووووووسیااااااااهم🤣🤣🤣🤣🤣 با یه حالت خاصی گفت کشدارو خنده دار گفت همه نگاش کردن یه لحظه,, فقط من رفتم زیر چادر خندیدم😂🤣🤣🤣 با اون صدای نازکش 🤣🤣🤣🤣 بعدم که رفتیم خونه موقع سحری خوردن یهو یادم اومد چنان زدم زیرخنده و گفتم وای سامان چی گفت دیدین 🤣 خواهرمو پسراشم به من میخندیدن خیلی خوب بود😂😂😂😂

فرفری سیم تلفنی❤️❤️🌹🌹



#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
⭕️⭕️صحبت های عجیب بابت چاقی و اضافه وزن

حرف هایی که برای اولین باره می شنوی


🔗لینک سایت اصلی سفارش این معجون لاغری با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/T66cw
https://landing.saamim.com/T66cw
دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد! مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد"

#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
📚 کافه تک رمان – جایی برای کتاب‌خوان‌های جسور!

بعد از سه سال غیبت، برگشتیم؛ با رمان‌های ممنوعه و کتاب‌های کمیاب که هر داستانشون سرشار از راز و خطره…
“هر داستان، یک فنجان راز دارد…”

✅ ۱۲ سال تجربه و گردآوری بیش از ۵۰ هزار عنوان
✅ گنجینه‌ای از رمان‌هایی که سانسور شکستند
✅ انجمن نویسندگان حرفه‌ای با گپ‌های عمیق و بی‌پروا

اگر اهل دل، داستان و جسارت هستی، جای تو اینجاست!
📲 عضویت در کافه تک رمان
🖋 @CaffeeTakRoman

Рекорддор

06.02.202513:04
39.4KКатталгандар
06.08.202423:59
100Цитация индекси
23.03.202523:59
2.1K1 посттун көрүүлөрү
23.03.202506:21
2.4K1 жарнама посттун көрүүлөрү
26.02.202523:59
12.55%ER
23.03.202523:59
5.34%ERR
Катталуучулар
Citation индекси
Бир посттун көрүүсү
Жарнамалык посттун көрүүсү
ER
ERR
OCT '24JAN '25APR '25

سوتی های زنونه 😅😉❤❤ популярдуу жазуулары

03.04.202509:59
وگفتم ازخونه تردشدم وبیرونم کردن چادرزدن ومنو همراه خودشون بردن توچادر بعدا فهمیدم دکترن هردوشون خلاصه ک شب موقع خواب منو بردن خونمون و درزدن پدرم دروباز کرد و این آقاوخانم گفتن مادکتریم واینجاگم شدیم صورت منو پوشوندن و ی لباس بلند تن من کردن ک کسی منو نشناسه اول صحبت کردن وگفتن ازماجرای من خبر دارن و گفتنک دکترن میخوان چندروز اینجا رایگان مردمو ویزیت کنن خلاصه چند روز مادرم برام غذامی آورد ونمیدونست ک من دخترشم منم ازدرون داغون بودم پنج روزموندن وهمه رو دارودرمان دادن واعتمادمردم وب دست آوردن بعدم این خانم دکترک خانم امینی اسمش بود گفت اتفاقی ک تو روستاتون افتاده رو شنیدم اون دختریو ک ازروستا بیرون انداختین وباید من ببینم ومعاینه کنم اگ دختریشو ازدست داده باشه بهتون حق میدم اگ نه ک خداهمتون و ببخش همهمه ای افتاد توروستا ک نگو دوتا ازخانمای همسایه روباخودش آورد توخونه پدرم پاشد وخانم دکتر روسری واز صورت من بازکردو ب پدرم گفت بروبیرون و موقع معاینه ب اونا توضیح دادک این هنوز دختره و من باخودم میبرمش شهرو ازاونایی ک این بلاروسرش آوردن شکایت می کنم بازبهیه حوچی گری درآورد واین دفعه خانم دکتر حسابی جوابشوداد وگفت ی پدری ازتو دربیارم تاابد توزندان بپوسی بهیه ی کم ترسید پدرم گریون متعجب ب دست وپام افتاد ازم حلالیت خواست خانم دکتر مهربون فردامنو پدر ومادرمو همون دوتا خانم و بعنوان شاهد باخودش بردمون شهر اونجا ی دکتر دیگه اومد وجریان وبراشون تعریف کرد پنج تا دکتر تایید کردن وروکرد ب پدرمادرم و بهشون گفت دختره روسفید باشید ومن اونجا تازه متولدشدم ووپدرومادرم بگربع افتادن پدرم وهانم دکتر ازم خواستن خواستن ازشون شکایت کنیم ک نزاشتم چون دیگ آبرویی برام نمونده بود ک جمش کنم آبرومثل ی بالش پره وقتی بادبزنه هر ی دونش و ی جامیبره ذهن چندنفرو پاک کنم بابا واگذارشون کردم ب خدا بعدها ک شش ماه گذشت خانواده این خانم دکتر اومدن روستامون پسرشون حسین منو دید و ی دل نه صددل عاشقم شد بعدها بهم گفت وقتی دیدمت تودلم ب خلقت خداآفرین گفتم اونا ازم خواستگاری کردن ما باهم ازدواج کردیم وبرای همیشه ازروستا رفتم و بعد چند سال شنیدم سهراب از درخت افتاده و فلج شد ه و بهیه شوهرش مرده و بخاطر پرستاری ازبرادرش اومدده.موقع غذادرست کردن پیکنیک می ترکه و کل صورتش می سوزه ووقتی خودشو توآینه میبینه مثل دیوونه ها میره بیرون و جیغ میکشه اونجا عدالت خدارودیدم چندبار فرستادن دنبالم ک حلالشون کنم نرفتم نتونستم ببخشمشون.. من جای خودمو شوهرموتوبهشت دیدم.برای بی کسی و بی پناهی مادربزرگم پاب پاش گریه کردم اونشب وروزای دیگ بیشتر بهش محبت میکردم تازه غم توچشماشو درک میکردم این چند سال هیچ کس نفهمیدچ غم بزرگی تودل مادربزرگمه😭😭😭 آخ عزیزترینم. رفیقم چندماه بعدمریض شد و فوت کرد😭
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
14.03.202505:38
سلام ودرود بر همه عزیزان دلم

نام پدر بزرگ گروه
نام خانوادگی بزرگتر محله سوتستان

من چون در سن طفولیت (۱۱ سالگی) دور از جون شما یتیم شدم
دیگه نمیتونم از پدر بزرگم خاطره بگم تازه از پدرمم خیلی یادم نمیاد
به همین خاطر از خودم میگم که سنم اندازه پدر بزرگ بعضی از شما عزیزانه!!!!!

حدود ۵۰ سال پیش من ابتدایی درس میخوندم
وشیفت کلاسام با داداشم مخالف بود
مثلا من صبح میرفتم و اون بعد ازظهر
ما یه تلویزیون سیاه وسفید داشتیم از اونا که کانالهاش با یه کلید چرخشی عوض می‌شد
یه روز که یه کارتون خیلی قشنگ داشت
من صبح کانال تلویزیون رو ۱۸۰ درجه چرخوندم ودیگه اون شبکه رو نشون نمی‌داد
و رفتم مدرسه
یه ساعت بعد مادر خدابیامرزم اومد مدرسه دنبالم وتا خونه گوشمو می‌کشید که تلویزیون رو چکار کردی؟؟؟؟
منم تا رسیدم خونه سریع اون وا مونده روچرخوندم و درستش کردم
ولی مدیونید اگه فکر کنید گردن گرفتم
یکم دیگه کتک خوردم ولی به خیر گذشت



شکل ایموجیهای خودم و مامانم و داداشم رو هم نمیزارم
آخه به نظرم یکم خز شده


راستی علت اینکه یکم فعالیتم توی گروه کم شده این که واقعا نظرات هنوز کمه
انتظارم بیشتر از اینهاست
چند هزار نفر عضو گروه هستند
ولی نهایت دویست نفر نظر میدن

بابا تو رو خدا یکم به خودتون زحمت بدین

اونایی که تایپ می‌کنند متوجه میشن من چی میگم
خلاصه اگه دوست دارید من فعالیتم بیشتر بشه
باید آمار نظرات بالا بره
دیگه خود دانید

دوست داره همیشگی پدر بزرررررررررگ


#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
12.03.202505:24
سلام سلام به روی ماه همتون❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️،بعدمدتها غیبت اومدم حاضربزنم تا امیرجزیره اخراجم نکرده،چندماهیه نبودم گوشیم شکسته بود بعدشم دیگه نزدیک عیدوبشور بساب و مدرسه بچه ها دیگه وقت نمیشد بیام

واما داشتم پیام موزیرجی عزیزرومیخوندم که ازمادرشوهرگله کرده بود که چندروز هفته خونه ی اوناس 😏😒😒خواستم بگم عزیزم باز خدارو شکر کن که هفته ای چندروز میاد خونت مث مادرشوهر من میومد ودیگه نمی‌رفت میخواستی چیکارکنی😂😂😂😂😂😂 دبگه پسرزاییدن ودادن به ما واز ترشیدگی درخونه پدر نجاتمون دادن،باید ببوسیمشون وبزاریم رو سرمون🫡🫡🫡🫡بگذریم....
دلم میخواد ازهمگی یاد کنم ولی تامیام بنویسم همه ی اسمها یادم میره از برادرگلمون امیر جزیره هم ممنونم که ازم یادکرده بودین ،بحث مادربزرگ وپدربزرگها داغه،ولی گفتم تا مادرشوهر هست چرامادربزرگ و پدر بزرگ😂😂😂😂
بریم سراغ این داستان من ومادرشوهر💋💋💋💋💋،جونم‌ براتون بگه که تقریبا همه ی اعضای گروه معرف حضور جادوگر شهر هستند , واما یکی از خصوصیات بارز این بشر حسادته، چه خوب وچه بد من هرکاری بکنم اونم باید همون کارو بکنه😒😒😒😒
من از بچگی عادت ندارم برای سرماخوردگی دکتر برم مگر درمواقع بحرانی 🤒🤧😷🤕😪،اواخر پاییز امسال سالگرد فوت مادربزرگم بود (برای شادی روحش یه صلوات)وما می‌خواستیم براش مراسم بگیریم و۴۰۰نفرمهمون برای ناهار داشتیم واشپزی هم به عهده من وپدرم بود، روز قبل مراسم من بدجور سرما خوردم شوهرم هم که منواونجوری دید گفت پاشو بریم یه سرم وامپول بزن تا فردا یکم روبراه بشی وگرنه نمیتونی آشپزی کنی
خلاصه مارفتیم سرم وامپول زدیم ودو روز سرگرم مراسم وکارها بودیم🏃‍♀‍➡️🏃‍♀‍➡️🚶‍♀‍➡️🚶‍♀‍➡️روز سوم خونه بودم خواستم وضو بگیرم استینموزدم بالا ،دیدم جای سرم کبود شده،واین جای کبودی هم جادوگر شهر اوز دید😏😏😏پرسید چی شده وگفتم جای سرمه 🤒🤒🤒🤒 گفت مگه سرم زدی؟؟؟؟گفنم اره پریشب حالم خوب نبود با سرم وامپول سرپاشدم
فردا صبح از خواب که بیدار شدم قشنگ خواب بود من مشغول کارهای خونه شدم که دیدم داره صدام میکنه،رفتم دیدم تکیه داده به دیوار که بیادارم میمیرم 😂😂😂😂پرسیدم چت شده ،گفت مریضم دارم میمیرم(کو اخه)تاشب من چندمدل غذا درست کردم گذاشتم جلوی این عجوزه خانوم گفت نه الاوبلا دارم میمیرم،گفتم آخه آدم مریض یه دردی داره دیگه بگو‌ببینم کجات دردمیکنه،میکفت هیچ‌ جام درد نمیکنه ولی مریضم 😂😂😂😂😂 حالا من اینجوری تعریف میکنم شما فکر نکن به همین خوش و خرمی بود ،تا موقع اومدن شوهرم مغز منو خورد یه سره فقط می‌گفت وااااای خداسوختم،موقعی هم که من جلو چشمش نبودم ازقصد دادمیزدکه من بشنوم🤬🤬🤬شب شوهرم اومد گفتم این تو واین مادرت دیگه نمی‌کشم 😭😭😭 گفت برو ببین دکترمبره ببرمش دکتر 👨‍🔬👨‍🔬👨‍🔬تا اسم دکتر وشنیدجلدی حاضرشد که اره میرم

شوهرم هم گفت خودت هم باید بیای ،گفتم‌ خب خودت ببرش دیگه منو میخای چیکار،ولی ول کن نبود لامصب منم باهاشون رفتم ،حالا من با جادوگر تواتاق تریاژ داریم شرح حال میدبم،دکترمیگه مادر کجات درد می‌کنه ،میگه هیچ جام😂😂😂😂😂 میگه پس برای چی اومدی میگه مریضم🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ گفتم دکتر خودت دریاب دیگه،دکتر که دیدجادوگر اعظم هیچیش نیس یه سرم تقویتی نوشت با دوبسته ایبوپروفن گفت ببر بزن خوب میشی،🤔🤔
بیرون اتاق تریاژ منتظر نشستیم که شوهرم دارو هاروبیاره،نتونست طاقت بیاره و پرسید ببین دکتر برام سرم نوشته،اگه ننوشته برام سرم بنویسه 😂😂😂😂😂اونجا بود که دوهزاری کج من افتاد که این همه نقشه ونمایش برای این سرم کوفتیه،😂😂😂😂 چون من سرم زدم اینم باید حتما سرم بزنه

خلاصه ما این سرم وفروکردیم تو جادوگر شهر اوز ،واز زیر سرم بیرون نیومده خوب خوب شد😂😂😂وقرصهارو‌ آورد انداخت توخونه،گفت اون دکتر هیچی حالیش نبود اینا چیه داده به من،گفتم والا خیلی هم حالیش بود وگرنه با یه سرم تقویتی نمی‌تونست تورواز مرگ نجات بده 😂😂😂😂


تا داستانی دیگر بدرود
#ساری قیز
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
10.03.202506:43
سلام به همگی خوبید خوشید😘
زنداداشم حامله شد خبرشو داد خیلیم‌خوشحال شدبعداز دوهفته گفتن که سقط شده بیچاره خیلیم‌ناراحت شد گفتیم‌ ای وای چرا اینجوری شدوابراز همدردی باهاشون زنداداشم گفت حاملگی‌خارج از رحم بود نرمینم نه گذاشت و ن برداشت گفت داداش چرا سرراه گذاشتیش میذاشتیتش سرجاش دیگه چراعجله ای کردی😂😂
اینطوری شد که عزا به خنده تبدیل شد😂😂

دوستدارتون شرمین😘😘




#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
10.03.202506:43
بازم‌سلام
اینم بگم جاریم حامله س و نزدیکای زایمانشه با بفرین و نرمین خونه مامانم بودیم حرف ازشون شدچون همیشه هم بابرادرشوهرم شوخی میکنن گفت زن محمد فارغ نشد گفتم نه سزارین میشه بچه ش سرش بالاس شبش شوهرم نتونست بیاد دنبالم برادرشوهرمو فرستاد اومد دم در تو ماشین بود نرمین و بفرین اومدن گفتن بیا تو چرا نمیای پایین گفت نوالا باید برم گفتن حالا زهرا چطوره خوبه نرمینم‌ گفت محمدجان چرا بچه را درست نکاشتی سر و ته گذاشتیش 😂😂

بازم شرمین جونم😘🌹



#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
10.03.202506:41
سلام مهربانو جان و دوستانه عزیز ❤❤❤❤

ماه رمضان بر همگی مبارک باشه یه خاطره از رمضان یادم اومد
ما چند سال پیش به خاطر کاره بابام مجبور شدیم سه چهار سال بریم تهران
تو یه شهرکی زندگی میکردیم که یکی از همشهریهامون هم اونجا چندین سال زندگی میکردن که دیگه اونا لحجشون هم تهرانی شده بود آقا ساله اول رمضان که اونجا بودیم اینا مارو افطاری دعوت کردن ما رسم اینکه سر شب حاضری بخوریم و ته شب پلو خورشت و نداریم همون اول اذان میریم سر اصل مطلب 😁
و ما اینو نمیدونستیم که تو تهران اینجوریه
سر خرما خوردن که اولین سوتی و دادیم اومده بودن لای خرما مغز گردو گذاشته بودن و ما تا اون زمان همچین چیزی ندیده بودیم 🤣
خرما رو که خوردیم هممون مثلا اومدیم هستشو بندازیم بیرون دیدیم عه توش گردو عه 🤩
بعد از خرما هم تو دلمون میگفتیم چطور روشون شده افطار به ما نون و پنیر بدن صبح تا حالا گشنگی کشیدیم بچه بودم نگید چقدر طلبکار بودم 😊😒
دیگه نشستیم ته نون و پنیرشونو در آوردیم که سیر بشیم
بعدش حدوده دو ساعتی سفره پهن بود و یهو برامون پلو خورشت آوردن اینقدر هم خوشمزه بود حیف که تا خرتناق نون پنیر زده بودیم 🤦‍♀️

حالا این شده خاطره برام و تجربه شد که بعضیا هم هستن اینجوری افطار میکنن 🥰

دختر اردکانی 🙋‍♀️🌹
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
17.03.202516:09
سلام وعرض ادب باوان هسدم آغا چندروز پیش مهمون داشتیم سه تا خانواده بودن دوستای شوهرم ازی شهردیگ اومده بودن حالا من برحسب عادت هفته ای دوبار چون مورچه داریم زیرفرشارو جاروبرقی می کشم دستمال هم می کشم خلاصه ک قشنگ برق انداحته بودم اینا اومدن قورمه سبزی بارگذاشتم سالادمم درست کردم خورش خلالم گذاشته بودم 🥴🥴🥴 باراول بود می دیدمشون زنااااشون میرفتم چایی بیارم برگشتنی زیرفرشامونگامیکردن 🙁🙁 جلو میزآرایشم عطرامونو بو میکردن 🙁🙁حالا گفتم چیزی می خواین اصلا خجالت نکشید چندباریم یکی ازخانما از برس من سردخترشو شونه زد😡😡😡 کلا پررووبی ادب بودن کل کارای پذیرایی باخودم بود شستن ظرفا جم کردنشون 🥲🥲🥲 عادت خیلی بدیم داشتن جلوی شوهرمن حجاب نداشتن ساعت 3 می رفتن بازار تا 7 غروب تاساعت ۱نمی خوابیدن من بازبون روزه خیلی سختم بود صباهم تا ساعت 1 ظهرمی خوابیدن همش ب کنار بخاطر بی حجابیشون انقد اعصابم خوردبود حالا شوهرم داشت ازخجالت میمرد گردن دردگرفته بود بس ک فرشارونگاکرد گفتم حقته تاتوباشی دوستای اینجوری نداشته باشی سه روز موندن واقعا اذیت شدیم دیسک کمرم زده ب پای چپم ینی درد غیرقابل تحملی داره می دیدن درد دارم ولی دریغ ازی ذره کمک ب شوهرم گفتم ی بار دیگ بااینا معاشرت کنی خودتم باهاشون پرت میکنم توکوچه🥴🥴🥴🥴🥲 باخودم میگم ازکجااومده بودن ک حتی یکیشون بویی ازانسانیت نبرده بود 🥲تازه برا حجاب ونمازخوندنمم جلو شوهرم مسخرم میکردن 😏😏😏حالامن درجواب گفتم من بی حجابیتون و جلو این همه نامحرم مسخره کردم؟ این تاج بندگیه ک رو سرم گذاشتم
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
13.03.202514:56
سلام به همه دوستان🥰

این خاطره ای که میگم مربوط به چند ماه پیشه که متوجه شدم حاملم و میخواستم شوهرمو سوپرایز کنم
صبح که شوهرم داشت میرفت بیرون گفتم من میخوام برم با دوستام بیرون احتمالا تا غروب نمیام خونه اونم گفت باشه
خلاصه این همسر ما رفت و منم شروع کردم به آماده سازی رفتم بیرون کیک خریدم و بعد به خودم کلی رسیدم و غذای مورد علاقشو درست کردم و منتظر شدم تا بیاد
نمیدونم چی شد یهو تصمیم گرفتم برم یه لباس خواب بپوشم لباسی ام که انتخاب کرده بودم خیلی باز و کوتاه بود
بعداز ظهر که شد دیدم صدای کلید داره از پشت در میاد منم سریع رفتم کیک و گرفتم پشت در وایسادم تا در و باز کنه در و که باز کرد سریع پریدم بیرون و بغلش کردم یهو احساساتی شدم کیک و زدم تو صورتش گفتم بابا شدنت مبارککککک
دیدم اصلا هیچ صدایی ازش در نمیاد از بغلش اومدم بیرون یهو گفت سلام زنداداش😭😭😭
یعنی منو میگی میخواستم خودمو بکشم یه جیغ کشیدم سریع فرار کردم تو اتاقم
داستانم اینجوری بود که این شوهر ما و برادرش دوقلو هستن و بشدت شبیه هم منم که گفتم نیستم این آقا به برادرش میگه بیا بریم خونه ما تو راه پله ک میان یادش میاد که گوشیشو جا گذاشته تو ماشین کلید و میده به برادرش میگه تو برو من برم گوشی و بگیرم😭

خلاصه این بود از سوپرایز حاملگی پرماجرای من😂❤️
#آنی_هستم
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
15.03.202506:12
اقا ی دونه هم بگم و برم😎 بابام خیلی با ما راحته هر چی بیرون بشنوه میاد میگه قربون بابای خوش صحبتم بشم 😘تعریف میکرد ی ماموری بوده 🥸👨‍🏭زمانای قدیم که میرفته برای سر شماری دقیق یادم نیست چه جریانی بوده که اون موقع ها سعی میکردن نفرات خانواده رو کمتر از تعداد واقعی اعلام کنند🤷‍♀ خلاصه این چن باری بود میرفته تو ی محله و امار میگرفته📜 ی بار که رفنه بودع در ی خونه رو میزنه زنه عصبانی میاد بیرون😡😡 اقاهه میپرسه شما چند سَرین؟ ( به ترکی: سیز نچه باش سیز؟) خانمه میگه ما ۷ سریم ۸ کون 👀با عرض معذرت ( بیز ۷ باشیخ ۸ گووت) اقاهه میگه یعنی چه مگع میشه🤔 خانمه میگه عاره چرا نشه اون کون اضافی رو میزاریم دهن اونی که زیادی فضولی میکنه🥵😶‍🌫
خداییش حال میکنید براتون زیرنویس رفتم 😂
دختر مشهدی سوتی اوکی ت خیلی باحال بود خدا نکشتت😆 سمیرام ترک قیزی





#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
11.03.202514:34
سلام به همه دوستای گل ونازنینم😘😘😘
سرسفره افطاراتون منوهم دعاکنین خدالیاقت روزه گرفتن روبهم بده بخاطردیابتم نمتونم بگیرم😔😔😔


پیرو خاطره باوان عزیز که رفتن مهمونی روستا و...
تابستون جاتون سبز مادرشوهره نمدونم چیشده بودمهرش گل کرد وشام مارودعوت کرد(هرهفتع شبای جمعه همگی میرن پارک وهرخانواده غذای خودش میاره،خاله هاودایی وپدربزرگ شوهرم)
این هفته به جای هووم مادرشوهرم بخاطری ک پسرش کنارش باشه ماروگفت(هووم خونه باباش بود)
رفتیم وجاتون خالی همه چی عالی بود وشام جوجه و.... نشستیم همگی سرسفره

بعدشوهرمارموزم😂جلوننش اومد ماروتحویل بگیره دوتاتیکه ازخودش برامن گذاشت😋😋😋
اخه برامن۳تیکه انداخته بودمادرشوهرم برابقیه۸تیکه😏😏😏

بعدمادرشوهرم ریلکس گفت بخورمامان جون بگیری چی همش میدی اینابخورن🤐🤐🤐🤐(منوبچم)
منم همچین قشنگ گفتم ممنون سیرشدم نمیخام😞
پدرشوهرم که فهمیده بودجریان رو،الهی محتاج هیچکس نشه🤲🤲🤲 برگشت گفت مگه سرسفره باباتونشسته یاتوکارمیکنی،بخورباباجون پولشومن دادم حلال جونت😘😘😘

شوهرمم گفت مامان توبه بچت میرسی منم به بچم😎


اخه زن حسابی نمیخوای منوببینی خو غلط میکنی دعوت میگیری😐😐😐

واقعااگه ازدلتون نمیادمهمون دعوت بگیرین حالاچ عروس وداماد ویا چ فامیل ودوست، دعوت نکنین یابی احترامی نکنین😒

#پریشیطونکم 😎😎😎
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
22.03.202514:58
سلام به همگی ومهربانو جونم 😍😍آقای پسر کورد گفتند پسر دایی شون اون چیزی که نباید بدانست یادش داد🤦‍♂🤦‍♂🙈🙈🙈ما یک همچنین پسر دایی داریم🤦‍♂🤦‍♂ ۳۰ سال پیش داداشم ۱۲ سالش بود مامانم باردار بود داداشم از مامانم می پرسه که بچه چطوری به دنیا می آید مامانم میگه از شکم مو پاره می‌کند بعد بچه را در می آیند خلاصه خونه ی دایی م روستا هستند داداشم میره چند روز مونده اونجا دایی م یکی از گوسفند هاش داشت زایمان می کرد پسرم که اون موقع ۱۶ سالش بود به داداشم میگه بیا نگاه کن بعد داداشم کامل می بینه که چه طور گوسفند زایمان می کنه🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂بعد پسر داییم بهش میگه می دانی خانم ها چه طور زایمان می کنه 🙈🙈🙈داداشم میگه آره شکم شون پاره می‌کند 😜😜😜پسر داییم یدونه می زنه توی سرش میگه خاک توی سرت خانم ها ببخشید مثل گوسفند ها زایمان می کنه 🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂خلاصه داداشم از خونه داییم می آید دوباره از مامانم می پرسه که بچه چطوری به دنیا می آید مامانم قاطی میکنه میگه چند بار می پرسی گفتم از شکم😡😡😡داداشم میگه چرا دورغ میگی من دیدم گوسفند ها چه طور زایمان می کند 😱😱😱بعد پسر دایی گفت خانم ها اینجوری زایمان می کنه 🙈🙈🙈😂😂😂😂خلاصه فکر کنم توی همه ی خانواده ها یک همچنین پسردایی ی هست😜😜😜 چرا یکی از سوتی ها را یکی اینجوری لایک😐😐 میکنه بقیه هم کار می‌کنند این همه زحمت میکشم. تایپ میکنیم اخرش جواب ش اینه اصلا درست لایک نمیکنه😏😏😏😏پری از قم از طایفه بزرگ لرهای بختیاری 😍😍
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
13.03.202505:49
بخش اول در بالا👆👆

توی همان زمان دو تا از دایی هام جبهه بودن و از قضا یکی شون فردای این حادثه به مرخصی اومده بود و دلیل کبودی صورت مادرش را از خود مادربزرگم پرسیده بود و همون جواب را به ایشون هم داده بود . ولی داییم باور نکرده بود و به مادرش میگه عصر که بابا از صحرا اومد نگو که من اومدم و شب هم میرم خونه آبجی ( مادر بنده ) . بعدا از من پرسید و من هم ماوقع را که در خواب و بیداری دیده بودم به ایشون گفتم .
حالا حجب و حیا و یا هرچیز دیگه ای مانع از دعوا و جر و بحث پدر و پسر شده بود تا اینکه  دو روز بعدش با طرح یک نقشه از طرف دایی باعث تنبیه پدرش شد .
نقشه اش این بوده که میره سپاه شهری که خودش از آنجا به جبهه اعزام شده بوده و چون با کادر آنجا آشنا و سلام علیک داشته ماجرا را شرح میده و میگه که بروند سر بخت پدربزرگ. آن‌زمان هم که همه اَخَوی و برادر بودن و خود دایی هم در جبهه جنوب سِمَت و سابقه طولانی داشته و چند باری هم مجروح شده بوده حرفش خریدار داشته
خلاصه با هم میان تا یک جایی و بعدش آدرس پدربزرگ را به دو تا از اَخَوی ها میده و اون دو نفر میرن سر بخت بابا بزرگ و چون اسلحه هم  همراه داشتن (و مثل الان نبوده که تا مامور حکم نداشته باشه حق تیر اندازی نداشته باشه) .
خلاصه نزدیک بابابزرگ چند تا تیر هوایی می زنن و با یک اخم و عصبانیت ساختگی پدر بزرگ را سوار ماشین می کنند و مستقیم به مَقَر خودشون می برن و اونجا بهش میگن با دستگاهی که دولت برای جنگ از خارج خریده از آسمان دیدن که شما چند شب پیش زنی را کتک زدی و حالا دستور اومده که شما را به زندان ببرن .( به هر صورت حسابی می ترسونن) و بهش میگن اگر می خوای زندان نری باید رضایت بگیری و حالا آزادت می کنیم که بری و تا فردا فرصت داری که یک هدیه بگیری ببری براش و رضایت بگیری و ما همه چیز را با دستگاه می بینیم.

طبق اون ضرب المثل قدیمی که میگه :
هر کی خربزه خورد ؛ باید پای لرز اون هم بشینه . دیگه میره از مغازه ای چیزی می خرد و میاد خونه شون .
از اینجا به بعد ؛ دیگه دایی خودش به پدرش نشون میده و دیده بوسی ها انجام می گیره و به میمنت پسر از جبهه اومده و دلجوئی از عیال کتک خورده گوسفندی را ذبح و یک مهمونی خودمونی را ترتیب میدن . دایی هم از نقشه طراحی شده چیزی بروز نمیده و بعد از چند روزی که می خواسته دوباره به جبهه برگرده اون دستگاه فرضی که همه را با آن می بینند را یکبار دیگه برای پدربزرگ یادآوری می‌کنه که دیگه حواسش جمع باشه و دست از پا خطا نکنه .
این خاطره را به صورت سربسته در همون دوران از اطرافیان شنیده بودم که گاهگاهی همون دستگاه فرضی مانع دست از پا خطا کردن ما کوچکتر ها هم می شد . سالها بعد ماجرا را دایی در یک جمع خانوادگی با کلیه ریزه کاری ها و عکس العمل پدرشون که اون اخوی ها ازش تعریف کرده بودند را بازگویی کردند
که همون دستگاه فرضی دهه ۶۰ امروزه با عنوان ماهواره با سایر تجهیزات آن شناخته می شود .
(دبیر زبان بازنشسته اصفونی )

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
15.03.202506:13
‏هفته پیش بابام به مامانم گفت چاق شدی
الان یه هفتس داریم سوپ و آش‌میخوریم :((

خو نکن دیگه پدر من ://😂😂

سلام بر مهربانو و آدمین عزیزشون❤️❤️
سلام بر دوستای مجازی واقعی تر از واقعی😍😍😍

قدیما شرمین خواهرم کلاس اول بود با همدیگه تو یه مدرسه بودیم😘😘همیشه هم با هم بر می‌گشتیم خونه. یبار که زنگ آخرو زدن منتطر شرمین شدم که بر گردیم دیدم با عجله اومد که من زودتر میرم خونه .گفتم چ عجله ایه با همدیگه یواش یواش و آروم میریم. گفت نه باید برم زودتر خبر شاگرد اول شدنمو به مامانم بدم طفلی خیلی ذوق داشت
خلاصه اون بدو بدو و سرخوش رفت به خونه،منم با دوستام آروم و سلانه سلانه رفتم خانه. اگه رسیدم بگید چی دیدم 😜😜😜
دیدم شرمین داره گریه میکنه مادرمم عصبانی پای اجاق گازه داره شرمین و سرزنش میکنه و بچهای دیگه رو میکوبه تو سرش😁😁😁
گفتم چیشده چرا شرمین گریه میکنه
مادرم برگشت با یع توپ پر میگع شرمین شاگرد اول شده ،بچهای مردم شاگرد بیست میشن 😐😐😐 حداقل شاگرد پنج میشدی😳😳😳و مادرم بخاطر شاگرد اول شدن شرمین و کتک زده بود🤣🤣🤣
تا اینکه من مادرمو متوجه اشتباهش کردم 😅😅😅

دوستان عزیزم با اینکه دیر سوتی میفرستم ولی همیشه هر سه کانال و پیامهاشونو میخونم الانم ساعت پنج صبح سوتی میفرستم😌😌😌

نتیجه گیری : شرمین جان اگه عجله نمیکردی و همراه من به خانه برمیگشتی کتک که هیچ جایزه هم میگرفتی...از قدیم گفتن شیطان عجله کرد یه چشممو کور کرد 😀😀😀

بفرین ❤️❤️
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
09.04.202505:54
یبار یه آقا به بابام پیله کرده بود
که بهم پول قرض بده بابا هم واقعا نداشت
هرچی میگف ندارم قبول نمیکرد
یه روز بابا رفت تو باغ گفت اگه اومد بهش بگین رفته مسافرت تا چند روز نمیاد
بعد از ظهر این بنده خدا اومد در زد داداشم رفت دم در بهش گفته بود که بابا سه روزه رفته مسافرت
یهو مامان اومده بود گفت حاجی صبح رفته مسافرت 😂
همینجوری که صحبت میکردن بابا با موتور از سر کوچه پیچید بیاد خونه دیده بود این در خونه هست هول شده بود خواست برگرده با موتور خورد زمین قیافه اون آقا دیدنی بود 😄😄😄



#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
05.04.202505:47
سلام و درود به همه ی اهالی سوتی،مخصوصا بانوی ایران زمین مهربانو جان که همه ی ما رودور هم جمع کرده واز هردیارو ولایتی دوستان خیلی خوبی دورهم جمع کرده❤️❤️❤️❤️❤️

از برادر گلمون امیر جزیره ی عزیز خیلی ممنونم که همه رو یاد میکنن واحسنت به این حافظه ی عالیتون،🌹🌹🌹دمتون گرم میگم به کلاس فوق العاده ای که تشکیل دادین،به نظر من نوشته هاتونوپاک نکنین وبفرستین تو گروه که من خودم خیلی مشتاقم برای کلاس شما👍👍👍👍👍❤️❤️❤️❤️❤️
واما تصوراتتون از من تا حدی درسته،من ۱۷۰قدمه،نسبتا تو پر ،با صورت کشیده وپیشونی بلند و موهای بلند وحالت دار فر،واما در مورد شباهتم به خانوم شاکردوست،باید بگم چشمهامون خیلی شبیهه،👀👀👀 ،از نظر ظاهری من خیلی شبیه خانوم مرجان محتشم(بازیگر سریال پس ازباران،نقش شهربانو که دهه ۸۰پخش میشد) هستم البته خودم نمیگم‌ها هرکی منو میبینه نظرش همینه👍👍👍
پری شیطونک عزیز گفته بود که کم پیدا شدم،والا خودمم نمی‌دونم چم شده،سگ سیاه افسردگی دنبالم کرده😂😂😂😂یه مدته تو لاک خودمم،وحوصله ی هیچی رو ندارم😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨

در مورد جادوگر شهر اوز هم بعضی وقتا دلم براش میسوزه ،بااینکه ۸تا بچه داره ولی هیچکدوم سراغی ازش نمیگیرن،البته اینم باز برمیگرده به سنگدلی خودش🖤🖤🖤🖤
تو کانال چالش بحث حلالیت داغ بود یه مدته فکرم درگیره اینه که آیا میتونم حلالش کنم یانه,وقتی به گذشته ها فکر میکنم به زمانی که قدرت دستش بود ،از هیچ ظلمی دریغ نمی‌کرد،اون موقع ها با خودم عهد کرده بودم که منم مث خودش باهاش رفتار کنم،ولی الان که از عرش به فرش رسیده با اینکه بازم بدیهاش دلمو میسوزونه بازم نمیتونم مث خودش باشم وجدان و ذاتم اجازه نمیده که تلافی کنم،یه سال بعد عروسیمون قسمت شد و مارفتیم مشهد،منم ۴ماهه حامله بودم و به شدت بدویار،باعرض معذرت هرچی می‌خوردم بلافاصله بالا میاوردم🤢🤢🤢🤢🤮🤮🤮🤮🤮
تو نزدیکی حرم سوییت گرفته بودیم و پیاده می‌رفتیم زیارت وبرمیگشتیم من یه جفت کفش اسپورت سفید داشتم که خیلی سنگین بودن،وچون طول روز برای زیارت وخریدپای پیاده می‌رفتیم من ازدرد پاهام و اینکه کفشا سنگین بود نمی‌تونستم راه برم🦵🦵🦵🦵روز دوم یا سوم بود که به شوهرم گفتم برای من یه جفت دمپایی طبی بخر من با این کفشا نمیتونم راه برم،جلو کفش فروشی برگشت گفت دمپایی میخای چیکار خونه پر دمپاییه،پسرم پولش کجا بود برای تو دمپایی بخره ،اونموفع نمی‌دونم این زبون دومتری👅👅👅من کدوم گوری بود که جوابشو بدم،شوهرم هم منگلتر از خودم بجای اینکه بهش محل نزاره راهشو کشید رفت،فردای اونروز بعدنماز صبح جادوگر شهر اوز کفشاشو‌ گم کرده بود اومدنی سرراه به شوهرم گفت برام دمپایی بخر،دمپایی ها روخرید ظهر پوشید رفت حرم کفشای خودشو پیدا کرد ،دمپایی ها روگزاشت تو کیسه آورد گزاشت تو چمدونش😶😶😶 مایه هفته تو مشهد بودیم من با اون کفشا نصف مشهد وگشتم یه شب که دیگه اصلا نمی‌تونستم راه برم وخیابون هم خیس بود از حرصم کفشارو‌پرت کردم وپا برهنه برگشتم سوییت👣👣👣👣شوهرم کفشا رو برداشته بود آورده بود ،دیگه برگشتنی من پاشنه ی کفشا رو خوابونده بودم ،تو راه آهن تهران وقتی داشتیم از پله برقی پایین می‌رفتیم ووسایلمون زیاد بود لبه ی تیز پله برقی گیر کرد به پاشنه ی پام و گوشت پامو کند طوری که کفشم پر خون شده بود،این یکی از صدها ظلمی بود که اولین سفربه من روا داشت،ولی الان وقتی به اون روزا فکر میکنم میبینم که مقصر خودم بودم تا مظلومی نباشه ظالمی وجود نداره،البته الان هیچ کس حریف زبون من نیس 👅👅👅ولی نمی‌دونم چرا اون موقع لالمونی میگرفتم😃😃😃 خدا همه مونو به راه راست هدایت کنه


#ساری قیز
#سوتی_های_زنونه

https://t.me/+Tm34_2A5zKEwhz3V


برای حمایت از ما سوتی هارو برای دوستانتون بفرستید😍♥️
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.
Cookie

Көрүү тажрыйбаңызды жакшыртуу үчүн биз куки файлдарын колдонобуз. 'Баарын кабыл алуу' баскычын чыкылдатуу менен, сиз куки файлдарын колдонууга макулдугуңузду бересиз.