
Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Лачен пише

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

𓂃 𝖻𝖾𝗈𝗆𝖾𝖽𝗂𝗈 .
𖥻 ִ ❔ ➖ּ 𓋜
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
ТекшерилбегенИшенимдүүлүк
ИшенимсизОрду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаЛют 09, 2025
TGlistке кошулган дата
Лют 23, 2025Рекорддор
20.04.202523:59
285Катталгандар17.02.202523:59
0Цитация индекси08.03.202517:19
521 посттун көрүүлөрү11.04.202523:59
451 жарнама посттун көрүүлөрү28.02.202511:48
25.00%ER10.02.202509:46
89.47%ERR

10.04.202517:36
10.04.202517:32
میخوایم خودت بزنی با سلیقه تری
20.04.202520:38
این خفن بازیا دیگه چیه _
Кайра бөлүшүлгөн:
𝖭𝗈 𝖱𝗎𝗅𝖾𝗌

20.04.202516:16
. ⊹ 🧧 〭 𝖸𝖾𝗈𝗇𝗀𝗒𝗎 𝗆𝗂𝗇𝗂 𝖺𝗎 . 𓂃 𝖥𝖾𝗏𝖾𝗋 :
جایی که یونجون و بومگیو یه زوجن که سالن دنس دارن ولی یه روز یه شاگرد عجیب پیداش میشه و کاری میکنه توهم بشه ملکه دنیاشون .
جایی که یونجون و بومگیو یه زوجن که سالن دنس دارن ولی یه روز یه شاگرد عجیب پیداش میشه و کاری میکنه توهم بشه ملکه دنیاشون .
15.04.202521:18
10.04.202521:08
Кайра бөлүшүлгөн:
𝖡𝖫𝖴𝖤 𝖱𝖮𝖲𝖤 🫐 🆕 post

10.04.202519:42
در آن روز بارانی و دلگیر، با کتابی که در دست داشتم، از کتابخانه خارج شدم. هوا چنان تیره و خفهکننده بود که انگار تمام شهر را در آغوش گرفته بود. در خیابانهای خلوت، مردم با عجله خود را به جاهایی با سقف میرساندند تا از باران فرار کنند. من نیز در این میان، نا امیدانه قدم میزدم .
ناگهان، غرفههای خیابانی را دیدم که با چراغهای رنگارنگ خود، مانند یک پناهگاه گرم و دلنشین در دل باران به نظر میرسیدند. به آنجا رفتم و بر روی یک صندلی تکنفره نشستم. سفارشم را دادم: یک کاسه نودل داغ و دو بطری سوجو.
"پیکها را با چنان سرعتی میخوردم که نمیدانستم چطور و کی مست شدم. گریهام گرفته بود و حس سنگینی قلبم را به شدت احساس میکردم. قلبم تیر میکشید و تپش آن به شدت بالا رفته بود. نفسهایم به سختی بالا میآمدند.
چهرهی وو جلویم ظاهر شد، انگار که این جسم واقعی به نظر میرسید، ولی چنین نبود. تنها یک تصور تار و مبهم بود که با لبخند به من خیره شده بود. سعی کردم سوالاتی را که در ذهنم میچرخیدند، با صدای بلند از او بپرسیم:
چرا ترکم کردی؟ آیا اتفاقی برات افتاده که من بیخبرم؟ چرا نمیتوانم پیدات کنم؟ واقعاً ولم کردی و رفتی؟ پس عشقی که بین ما بود چی میشه؟ دست کشیدن از من این قدر برات راحته؟ منو دیگه دوست نداری؟"
بیهوش بودم یا شاید در عالم رؤیا به سر میبردم؟ اما چرا اینجا هستم؟ این مکان ناشناخته کجاست؟ دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ فقط میدانم که سرم داشت منفجر میشد. با درد سر، بلند شدم و دیدم که بر روی یک تخت در اتاقی بسیار شیک و زیبا هستم. گوشیام را از روی میز مشکی کنار تخت برداشتم و تماسهای از دست رفته از پدر و مادرم را دیدم، اما بیتوجه به آنها، گوشیام را در دست گرفتم. از اتاق خارج شدم و با تعجب به دکوراسیون داخلی خانه خیره شدم. همهچیز آنقدر زیبا و مدرن بود که در شگفتی بودم . اما با شنیدن صدای پسری به خودم آمدم و به سمت صدا برگشتم.
چهره او مانند یک نقاشی هنری زیبا بود، چشمانش مانند ستاره درخشنده میدرخشید. با شنیدن حرف پسر، به خود آمدم.
"بیا صبحانه بخور" او برایم صبحانه روی میز گذاشته بود و شربت خماری را هم وسطش قرار داده بود. پلک زدم و با حس معذبی که داشتم، روی صندلی نشستم. یک لقمه نان و املت خوردم و با صدای آروم زمزمه کردم: «شما کی هستید؟ من چطور به اینجا اومدم؟ دیشب چه اتفاقی افتاد؟»
پسر با صدای بلند تعریف کرد: «دیشب تو رو مست دیدم که داشتی با خودت حرف میزدی و مینالیدی. غرفه داشت بسته میشد و تو خوابیده بودی. سعی کردم شماره اضطراری در گوشیت پیدا کنم، اما هیچی نبود. پس مجبور شدم تو رو با خودم حمل کنم و به خونه ام بیارم.»
با خود فکر کردم که چه آدم خوبی و مهربون است که یک آدم غریبه را به خانهاش راه داده و اینجور از او پذیرایی میکند. لبخند زدم و از او بابت کمکی که کرده بود، تشکر کردم. صبحانهام را خوردم و از خانه آن پسر بیرون زدم در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم کتاب را باز کردم و این دفعه صفحات کتاب را یک به یک ورق زدم.
ناگهان بین صفحات، یک نامه پیدا کردم. هول شدم و با هیجان زیادی خودم را جمع و جور کردم و نامه را باز کردم و شروع به خواندنش کردم.
"تمام لحظاتی که با هم گذرانده ایم به یاد دارم لحظاتی که با هم خندیدیم گریستیم و دست در دست هم برای ایندمان تلاش کردیم اما به نظر میرسد که ان اینده دیگر در دسترس نیست و گاهی اوقات اتفاقاتی می افتد که ما را از هم دور میکند اتفاقاتی که شاید هیچ گاه نتوانیم همدیگر را درک کنیم شاید دلیلش را نتوانم به طور کامل توضیح بدهم اما میدانم که ما هردو می دانیم چه اتفاقی افتاده خاطراتمان را هرگز فراموش نخواهم کرد تو همیشه در قلب من خواهی بود حتی اگر دیگر در کنار هم نباشیم امیدوارم تو هم به این نتیجه برسی که این تصمیم برای هر دو ما بهتر است و هر دو بتوانیم به زندگیمان ادامه دهیم و به ارامش برسیم"
«با ارزوی بهترین ها برای تو رز آبیم»
Кайра бөлүшүлгөн:
𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒃𝒚 𝒕𝒉𝒆 𝒘𝒊𝒏𝒅𝒐𝒘



10.04.202519:29
Name: Give me back my love
Pt: one-shot
Couple: Taegyu
Writer: Teo
Devil's Bot
Pt: one-shot
Couple: Taegyu
Writer: Teo
Devil's Bot
Кайра бөлүшүлгөн:
. 𝘩𝘰𝘮𝘦𝘴𝘪𝘤𝘬 . 𝘳𝘦𝘴𝘵

10.04.202517:58
. 𝘢 𝘺𝘦𝘰𝘯𝘨𝘺𝘶 𝘮𝘪𝘯𝘪 𝘢𝘶 .
بومگیو بخاطر دلتنگیای که داره، ساعت سه صبح به پارک میره و همون موقع یونجونی رو ملاقات میکنه که ازخونه پرت شده بیرون.
چجوری میخوان به همدیگه کمک کنن؟
بومگیو بخاطر دلتنگیای که داره، ساعت سه صبح به پارک میره و همون موقع یونجونی رو ملاقات میکنه که ازخونه پرت شده بیرون.
چجوری میخوان به همدیگه کمک کنن؟
Кайра бөлүшүлгөн:
. 𝘊𝘏𝘈𝘖𝘚



10.04.202517:51
Whispers by the Sea🎐
<taegyu>
Inspired by The stranger by the shore
<taegyu>
"گاهی اوقات یه کافه کوچیک در کنار دریا مثل یه مکان امن میشه
یه پناهگاه برای لحظات گم شده و از دست رفته"
Inspired by The stranger by the shore
Канал өзгөрүүлөр тарыхы
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.